نویسنده: گلن استنهاوس
مترجم: ناهید آزادمنش
بچههایی که مورد بحث و احترام واقع میشوند، به حرفهایشان گوش داده میشود و در امنیت به سر میبرند، از داشتن احساس خوبی نسبت به خود، لذت خواهند برد. بچههایی که فرصت داشتهاند استقلال خود را در محیطی رشد دهند که در آن موفقیتهای آنها ارزشمند تلقی میشود، احساس شایستگی و لیاقت خواهند کرد. حس هدفمند بودن و باارزش بودن در بچههایی که به دستهای از گروههای اجتماعی خاص تعلق داشته و ریشههای خود را میشناسند، رشد میکند. نشانههای عزت نفس بالا در بچهها عبارتند از:
* برخوردی مثبت، خوش بینانه و پرانرژی با زندگی.
* گرایش به تلاش برای انجام تجارب جدید.
* حس اعتماد نسبت به شایستگیهای خود.
* آگاهی و پذیرش واقع بینانه تواناییها و ضعفهای نسبی خود.
* توان ارزیابی بیطرفانه اعمال خود.
* بینیازی به تشویق دیگران.
* توانایی پذیرش انتقاد بدون اینکه دچار خشم و حالتی تدافعی شوند.
* توانایی تحمل شکست بدون تسلیم شدن.
* ارزش قائل شدن و احترام گذاشتن به خویشتن خویش.
* ایجاد این احساس که خودشان در کنترل زندگی نقش دارند، به دیگران.
* رفتارهای توأم با پذیرش دیگران، رفتارهای دوستانه و توأم با احترام نسبت به دیگران.
* دلشان نمیخواهد به دیگران صدمهای وارد کرده یا خود را بالاتر از دیگران به شمار آورند.
شاخصهای عزت نفس پایین یا صدمه دیده در کودکان، درست در نقطه مقابل موارد یاد شده قرار دارند. به بیانی دیگر برخی از مشخصههای اصلی این نوع آسیب دیدگی عبارتند از:
* برخورد منفی توأم با بدبینی یا مجهول با زندگی.
* اکراه در انجام تجارب جدید در زندگی.
* کمبود اعتماد نسبت به شایستگی خویش.
* کمبود خودآگاهی.
* عدم توانایی در ارزیابی بیطرفانه تواناییها و کمبودها.
* نیاز شدید به تشویق دیگران.
* عدم پذیرش انتقاد دیگران بدون حالت تدافعی یا خشم.
* گرایش به واکنش شدید در برابر شکست.
* بیعقیده بودن یا برخورداری از عقیدهی منفی نسبت به خود.
* احساس عدم کفایت، عدم توانمندی و غیر مؤثر بودن.
* برخوردی منفی، خصمانه یا توأم با بدبینی با دیگران.
* علاقه به صدمه زدن به دیگران یا احساس برتری نسبت به دیگران.
تشخیص عزت نفس اندک و صدمه دیده در بچههایی که مجبور به ترک خانه شدهاند یا در زمینه اعتماد به نفس کمبود دارند و یا عموماً از زندگی میهراسند، آسان است، ولی نشانههای متفاوت زیادی میتوانند علت ریشهای مشابهی داشته باشند. مثلاً، بچههایی که به نظر میرسد بیش از حد اعتماد به نفس دارند و خودستایی میکنند، در صورتی که نسبت به خود دچار تردیدی جدی شوند، گرفتار نوعی عدم اعتماد به نفس خواهند شد. نوجوانانی که خود را کامل و عالی میدانند و فکر میکنند نسبت به خود و دیگران بسیار منتقد هستند، در واقع شاید با این کار میخواهند از عزت نفس شکننده خود محافظت کنند.
در دورهی جوانی و بلوغ، گرایش خصمانه مداوم آنها، شاید نوعی دفاع در برابر ضعف و عدم کفایت خودشان باشد. مثلاً فردی که دائماً جوک میگوید و دیگران را میخنداند، اطمینان دارد که او را دوست دارند و محبوب است. رفتارهای پرخطری مثل بیبند و باریهای جنسی و اعتیاد به مواد مخدر، در واقع نوعی روش خودنمایی جوانان است که البته گاهی به نابودی آنها میانجامد. در واقع، جوان با این کار خود میگوید: «برای خودم ارزشی قائل نیستم. من بیارزشم».
چه وقت میتوانید کمک کنید
اگرچه بچهها در سن 2 تا 3 سالگی کم کم متوجه میشوند افرادی منحصر بفرد با شخصیتهایی کاملاً متفاوت از هم هستند، ولی بر طبق تجربیات خود من، خودآگاهی واقعی (آگاهی از مشخصات خود، همراه با توان ارزیابی آنها) نمیتواند زودتر از 4 تا 5 سالگی در آنها رشد کند. در 6 یا 7 سالگی، بیشتر بچهها میتوانند خصوصیات و رفتارشان را با نوع خاصی از معیارهای رفتاری مدنظر خانواده، مرتبط کرده و خود برای قضاوت در مورد مناسب بودن رفتارشان به داوری بنشینند. به این ترتیب، عزت نفس آنها روز به روز تجربه به تجربه، شکلی مثبت یا منفی به خود میگیرد. اگر فکر میکنید عزت نفس فرزندتان سیری منفی داشته، برای حل مشکل او چه کاری میتوانید انجام دهید؟
گر کودک شما معمولاً با بیمیلی و شک و تردید به موقعیتهای جدید نزدیک میشود، ممکن است فقط با حمایت شما حاضر به آزمایش آنها باشد. در چنین مواردی، قضاوت او زمانی بدتر میشود که ببیند انجام آن کار حتی تحت حمایت والدین نیز مشکل، دشوار و دور از دسترس اوست. ا قبل از هر چیز باید به سن کودکتان توجه کنید بیشتر شیوههایی که من در این بخش در مورد آنها صحبت میکنم، تنها در مورد بچههایی قابل استفاده است که حداقل 7 تا 8 ساله باشند، زیرا آنها باید به حد معینی از رشد ذهنی و هوشی رسیده باشند تا بتوانند مسائل را بفهمند و به کار ببندند. پایینتر از سنین 7 یا 8 سالگی (بسته به بلوغ و کمال کودک) شما میتوانید بر انجام کارهای آسان روزمره بیشتر متمرکز شوید. این کارها، پایههای اساسی و بنیادی عزت نفس سالم را بنا مینهند:
* اطمینان حاصل کنید که بچهها خودشان را همان گونه که هستند، دوست دارند بدون آنکه به جایی وابسته باشند، یعنی منشأ علاقه آنها درونی است نه خارجی.
* عاطفه و علاقه خود را به طور زبانی، عملی و بارها نشان دهید.
* برای آنها وقت بگذارید و کارهای مورد علاقه آنان را انجام دهید.
* به حرفهایشان گوش دهید و با آنها صحبت کنید.
* نظرات آنها را جویا شوید.
* استقلال را در آنها رشد داده و آنها را به مستقل شدن تشویق کنید.
* به آنها در آموختن مهارتهای جدید کمک کنید.
* بگذارید به لیاقت و شایستگی خود اعتماد پیدا کنند.
* تلاش و موفقیت او را با تقدیر مورد تشویق قرار دهید.
* به او آزادی بدهید تا خود انتخاب کند و همراه با آن محدودیتهای تعریف شده و روشنی را برایش معین کنید.
اگر بیشتر این کارها را انجام دهید، میتوانید تقریباً مطمئن شوید در صورتی که مشکلی برای فرزندتان ایجاد شود، دست کم به عزت نفس او لطمهای وارد نخواهد شد.
شخصیت
قبل از هر گونه بحثی در مورد نوع کمکهایی که از دست شما برای کودکانی که عزت نفسشان لطمه دیده است برمیآید، میبایستی یادآور شویم، گاهی اوقات کاهش صریح و آشکار اعتماد به نفس در کودکان، ربطی به تجارب زندگی آنها ندارد. به نظر میرسد بعضی از بچهها به شکل مادرزادی خجالتی و گوشهگیر هستند. این بچهها از سالهای اول تولد، به رغم محبت، حمایت و تشویقی که از سوی والدین خود میبینند، علاقهای به پیدا کردن دوستهای جدید یا قبول موقعیتهای اجتماعی ندارند. آنها وقتی به تجاربی جدید دست مییابند، خود را به بیخیالی میزنند و برای کسب تجربه و یا هجوم به موقعیتی جدید تلاشی نمیکنند.
اگر مطمئنید بیشتر کارهای پیشنهادی قبل را برای افزایش و رشد عزت نفس سالم در کودکان خود انجام دادهاید، اما گرایش کودک شما در بیشتر موقعیتهای جدید یادگیری و اجتماعی همچنان با نوعی بیمیلی و اکراه نسبت به موقعیت جدید همراه است، باید بپذیرید که این حالت بخشی از پایه و اساس شخصیت اوست، نه چیزی دیگر. در چنین حالتی، روش او مبتنی بر «پرهیز» است نه «نزدیکی» و احتمالاً پرهیز همیشه بخشی از روش شخصی وی خواهد بود و شما باید در برخورد با او نقش دقیق و متعادلی را ایفا کنید. از طرفی آنان را در زمینه مشارکت در فعالیتهای جدید تشویق کنید و از طرف دیگر آنها را تحت فشار مداوم کارهایی قرار ندهید که انجام آنها برایشان راحت یا طبیعی نیست. اگر کودک شما معمولاً با بیمیلی و شک و تردید به موقعیتهای جدید نزدیک میشود، ممکن است فقط با حمایت شما حاضر به آزمایش آنها باشد. در چنین مواردی، قضاوت او زمانی بدتر میشود که ببیند انجام آن کار حتی تحت حمایت والدین نیز مشکل، دشوار و دور از دسترس اوست.
گاهی کمی اشاره و تحریک بچهها، باعث میشود فرصتی تازه برای آنها به وجود آید و یا بفهمند تجربه جدیدی که از آن وحشت داشتهاند، تا چه اندازه جالب و هیجان انگیز بوده و چه قدر خوب میتوانستهاند از پس آن برآیند. به هر حال، زمانی فرا میرسد که کودکان متوجه میشوند هیچ چیزی نمیتواند به اندازه فعالیتی تازه، برایشان لذت بخش بوده یا بهتر از آن باشد.
خودگویی
در برخورد با موقعیتهای تازه، معمولاً تجربیات قبلی خود را نیز مرور میکنیم؛ تجاربی که باعث تغییر در تمایلات و گرایشهای ما شدهاند. موفقیتهای قبلی در کارها یا موارد مشابه میتواند باعث ایجاد گرایشهای خوش بینانه در ما شود. این در حالی است که شکستهای قبلی درست عکس آنها عمل میکنند. این حس اعتماد به نفس یا بیم از آینده، گاهی تنها با یک توضیح لفظی کوچک که خودمان به خودمان میدهیم، همراه میشود و حتی معمولاً خودمان نیز متوجه آن نمیشویم. شاید یکباره میگوییم «آه! دوست ندارم آن موضوع را به یاد بیاورم.»، «چه قدر باید عذرخواهی کنم تا از شرش خلاص شوم؟»، «آهای! این به نظرم خوبه؟ من میتوانم از پس آن بربیایم، سخت نیست.» و یا «حالا از کجا باید شروع کنم؟»
در اکثر موارد، ما اصلاً متوجه این نوع تفاسیر ذهنی خود نمیشویم، چرا که با سرعت به مغزمان خطور میکنند و گاه به شکل تصورات و خاطراتمان نمود مییابند نه به صورت کلماتی مشخص، اما در هر حال این تفاسیر ذهنی، اثری اساسی بر رفتار ما میگذارند. آنها در واقع مثل یک نوار ویدئویی و یا برنامه کامپیوتری، در ذهن ما پخش میشوند و واکنشهای ما را به شکلی خودکار تقریباً بدون اینکه خود متوجه آن شویم، کنترل میکنند.
اگر بچهها از نظر اعتماد به نفس کمبود داشته باشند، ماهیت خودگوییهایشان و یا نوارهایی که ناخودآگاه و در بعضی موقعیتها برای خودشان به نمایش میگذارند، دارای مشخصهای منفی خواهد بود نه مثبت. خوشبختانه با قرار دادن بچهها در شرایطی متفاوت و مثبتتر که به سختی میتوانند به آن دست یابند، امکان ضبط یا پاک کردن این نوارهای ذهنی وجود دارد. کودکان میتوانند یاد بگیرند که برای خودِ بدبین و شکست خوردهشان، حرفهای دلگرم کنندهای بزنند. مثلاً با خود بگویند:
* من میتوانم این کار را انجام دهم.
* میخواهم از این فرصت به بهترین وجه استفاده کنم.
* کمی از دست این قضیه عصبانی هستم، ولی چه میشود کرد، بالاخره میگذرد.
* ممکن است در این درس بهتر از همه نباشم، ولی حداقل میتوانم تلاش کنم.
* اگر یک بار این کار را امتحان نکنم از کجا بدانم قادر به انجامش هستم یا نه؟
شانه خالی کردن بچهها از مداخله در بعضی فعالیتها، ارزش این را دارد که جلسهای تمرینی در مورد چگونگی صحبت کردن مثبت با خود، برایشان بگذاریم و این کار را به آنها بیاموزیم. اول از همه، به احساس آنها در مورد موقعیتی مشکل زا که در آن قرار گرفتهاند با دقت گوش دهید. سعی کنید مشکل را از دریچه چشم آنان ببینید و آن را از دیدگاه او مورد آزمایش قرار دهید. سپس، به آنها توضیح دهید که چگونه گاهی با خودمان دربارهی کارهایی که انجام دادهایم، حرف میزنیم حرفهای ما چگونه میتواند گاهی به ما کمک کند و گاهی هم ما را به گذشته برگرداند. بعد، در مورد بعضی از چیزهایی که آنها میتوانند بگویند، بحث کنید و به آنها یادآوری کنید که بهتر است افکارشان مشوق و دلگرم کننده باشد نه دلسرد کننده. از راههای مختلف به آنها بفهمانید که آرام و راحت باشند. تا آنجا که امکان دارد با جملاتی کوتاه و پرمحتوا با آنها صحبت کنید. بعد، از کودکتان بخواهید تصور کند که واقعاً در موقعیتی مشکل زا قرار گرفته، حالا چند جمله مثبت برای آن مشکل بسازد. به او بگویید اول تا آنجا که میتواند آنها را با اشتیاق و بلند بلند بگوید، بعد آرام و آهسته تکرار کند و سراجام فقط در فکرش آنها را مرور کند.
این مهارت جدید، میبایستی به جایگاه واقعی خودش در زندگی کودکتان منتقل شود. شما گاهی در موقعیت حضور دارید و از نزدیک ایجاد انگیزش کرده و یادآوری و تشویق میکنید، ولی در اغلب موارد، بعد از وقوع مشکل با کودکتان تمرین میکنید. برای این کار هم مثل یادگیری هر مهارت جدید، مدت زمان خاصی طول میکشد تا مهارتهای قبلی فراموش شود. بنابراین، خودتان را پیشاپیش در زمینه طی شدن مدت زمان لازم برای آموزش این مهارت، آماده کنید. در تجربههایی که من کسب کردهام، امکان آموزش این روشها به شکل مؤثر در بچههای کمتر از 8 سال وجود ندارد، زیرا آنها هنوز در زمینه تفکر انتزاعی و مجرد یا ایجاد انگیزهای خودکار که برای انجام اعمال مختلف مورد نیاز است، فاقد مهارتهای لازم هستند.
بچههای 8 تا 9 ساله میتوانند این کار را با کمی تمرین مداوم و حمایت از سوی شما انجام دهند. هر سال که بگذرد و آنها بزرگتر شوند، میزان موفقیتشان در این زمینه بیشتر میشود. اگر مشکل در مدرسه است، معلم کودکتان را از برنامهتان آگاه کنید تا در موقعیتهای مناسب، انگیزه و دلگرمی لازم را در کودکتان ایجاد کند. در دورهی راهنمایی تحصیلی، انجام این کار به خاطر تعدد معلمان خیلی سختتر است.
هنر حل مسئله
خودگویی مثبت، انگیزه کودکتان را برای پذیرش کارهایی که به نظر سخت میرسند، افزایش میدهد، اما شاید کودک نیازمند طرحی فوری باشد؛ طرحی که به شکلی موفقیت آمیز با آن کارها ارتباط دارد. برای این منظور، لازم است کودکتان در زمینه هنر ظریف حل مسئله (مشکل) آموزش ببیند. این کار به خودی خود به نوع دیگری از خودگویی نیازمند است.
مهارت حل مسئله از آن دسته مهارتهایی است که بویژه بزرگسالان به ندرت از بسیاری روشهای مورد بحث آن به طور آگاهانه استفاده میکنند. اگر بخواهیم به بچهها آموزش دهیم که چگونه مشکل خود را حل کنند، باید آن را مثل امری مهم، تجریه و تحلیل کرده و مرحله به مرحله به شکلی واضح، روشن سازیم. ترتیب انجام این کار عبارتست از:
1. مشکل (مسئله) چیست؟
اولین مرحله برای کمک به بچه، روشن کردن واقعیت مشکل یا مسئلهای است که باید حل شود. این کار باعث انجام دو چیز میشود: اولاً، مسئلهای را که به نظر مشکل، غامض و در هم و برهم میرسد، به مسئلهای قابل کنترل تبدیل میکند. میتوان با کنار گذاردن احساسات مبهم و بیاساس و تبیین درست مشکل با کاربرد کلمات و واژههایی ساده و معمولی، از شدت ترس ناشی از مواجهه با موقعیتت جدید، کاست. در این حالت، آن ترس جای خود را به شرایط بهتری داده و عملاً بخشی از نیروی مخرب آن از بین میرود.
اگر کودک شما آن قدر بزرگ شده که به راحتی بتواند بخواند و بنویسد، در صورتی که مشکل خود را بنویسد، کمک بیشتری به حل آن میشود. به هنگام تفسیر و تبیین مشکل، چیزهایی وجود دارد که وقتی آن را روی یک تکه کاغذ مینویسیم، ترسمان کمتر میشود. این مسئله را میتوان به اشکال هولناکی تشبیه کرد که بچهها عادت به دیدن آنها در تاریکی دارند. به محض روشن شدن چراغ همه چیز روشن شده و دیگر ترس از شبحهای ترسناک معنی نخواهد داشت. گاهی خود کودک است که باعث میشود مشکل بزرگ جلوه کند. در واقع شاید او حادثهای کوچک را به فاجعه تبدیل کرده است. مثلاً او از دعوای با یک دوست به این نتیجه رسیده که: «دیگر هیچ کس مرا دوست ندارد.» یا به خاطر نمره کمی که در امتحان گرفته میگوید: «ریاضیات من هیچ وقت خوب نخواهد شد.» اگر با هر مشکل به شکلی مخصوص برخورد شود، میتوان با آن مبارزه کرد.
دومین ره آورد روشن کردم مسئله، مشخص شدن چارهی آن است. در اولین گام، اگر مشکل و واقعیت مسئلهای که باید حل شود به درستی درک شود، برداشتن گام بعدی بسیار راحتتر بوده و میتوان راه حلهای قابل اجرای متعددی برایش در نظر گرفت. مثلاً برای حل مسائلی مانند اینکه «معلم به سؤال من در کلاس ریاضی جواب نداد» فرصتهای زیادی وجود دارد، اما برای مشکلاتی نظیر اینکه: «از مدرسه بیزارم!» فرصت خاصی برای حل مشکل وجود ندارد.
گاهی، بچهها در مورد مشکل خود سماجت کرده و به اصطلاح به آن پیله میکنند. در چنین مواردی، برای حل مشکل آنها باید صبورانهتر عمل کنید و خوب به حرفهایشان گوش دهید تا مشکل به صورتی درست و واقعی مطرح و حل شود.
2. روش برخورد با مشکل (مسئله)
پس از مشخص و روشن شدن مشکل یا مسئلهای که باید حل شود، همراه با کودک و به سرعت فهرستی از راه حلهای ممکن را تهیه کنید. وقتی این کار را انجام میدهید تا حد امکان آرام باشید و خوب به جوانب موضوع بیندیشید. برای چند لحظه، اصلاً به این مسئله که آیا ایدههای شما عملی است یا خیر، توجه نکنید. این کار دو دلیل دارد: 1. به خلاقیت شما آزادی عمل بیشتری میدهد و باعث ایجاد ایدههایی تازه میشود. 2. دارای این پیام کوچک و دقیق ولی مهم است که مشکلات را نباید خیلی جدی گرفت و اینکه برخورد با آن مشکلات در محیطی آرام و پرنشاط، ارتباط ما را با مشکل به مراتب آسانتر میکند. همین طور میتواند به ما کمک کند تا نسبت به مشکلات واقع بینتر باشیم. پس، یک تکه کاغذ بردارید و ایدههایی را که به فکرتان میرسد روی آن یادداشت کنید. افکارتان را سانسور نکنید. اگر دائم به احتمال سانسور شدن فکرتان میاندیشید، ایدههای خود را بلند بلند بگویید و بعد اقدام به نوشتن آنها روی کاغذ کنید. اصلاً مهم نیست که ایده شما قدری مضحک و با مزه نیز به نظر برسد، زیرا حتی ایدههایی که در بدو امر مضحک و غیرعملی به نظر میرسند، گاه میتوانند منشأ طرحی مفید باشند.
درست بعد از این که ایدهها مشخص شد به تک تک آنها با این دید نگاه کنید که کدام یک واقع بینانهتر و کارآمدتر است. آنهایی را که بیخود و به دردنخور به نظر میرسند، حذف کنید. البته این کار را با در نظر گرفتن اهداف هر یک از ایدهها انجام دهید تا فکرتان آزادتر باشد. بعد، روی چند ایده مشخص یا راه حلهایی که انتظار میرود بتوانند مشکل را حل کنند، متمرکز شوید. محاسن و معایب هر راه حل را نوشته و آنها را ارزیابی کنید. حالا موقع آن است که یکی از این راه حلها را مورد آزمایش قرار دهید.
3. طرح و نقشه داشته باشید
بعد از انجام درست دو مرحله قبلی، طرحی گام به گام و ویژه برای حل مسئله از طریق راه حل مورد نظر داشته باشید. مثلاً مشکل مبهم و اصلی کودک شما این بوده که: «هیچ کس در مدرسه مرا دوست ندارد!» با صبر، خوب گوش کردن و توجه کامل به او و درد دلهایش و با حالت چهره خود به او نشان دهید از اینکه او را از بازیهای وقت استراحت و ناهار بیرون کردهاند، ناراحت و متأثر هستید. افکاری که در یک لحظه به ذهن شما خطور میکند، گاه میتواند راه کارهای مختلفی را برای حل یک مسئله پیش روی شما بگذارد. مثلاً در همین مورد ممکن است راه حلهایی نظیر: «دیگر نباید به مدرسه برود»، «یک تخته بازی مخصوص برای خودش بخرد»، «اصلاً موقع ناهار به کتابخانه برود و آنجا بازی کند»، «مهارتهای اجتماعی و نحوه برخورد با دیگران را بهتر یاد بگیرد» و «کمربند سیاه ببندد تا بقیه بچهها به قدرت او پی برده و از شرکت ندادن او در بازی وحشت کنند!» به نظرتان برسد.
حذف ایدههای غیرعملی و بررسی وجوه حسن و عیب هر راه حل عملی، باعث میشود که کودک شما نیز متوجه شود چگونه میتواند فاصله وسیع مهارتهای اجتماعی را برای خود کوچک و راحت کرده و به سرعت آن را درنوردد و به نوعی بیاموزد که میتواند با بچهها دوست باشد و از آنها بخواهد که او را نیز در بازیهای خود شرکت دهند. او میتواند تصمیم بگیرد که ورزشکار خوبی شود و به عضویت تیم درآید. حالا موقع آن است که طرح نهایی را برای یورش به مشکل و حل آن مطرح کنید. استراتژی این طرح «تغییر هدف به سمت واقعیت» باشد. این طرح، کودک را در مهارتهای اجتماعی نیز تمرین میدهد؛ مهارتهایی مانند: «چگونه باید گروهی را انتخاب کند که پذیرای او باشند؟»، «چگونه به گروه نزدیک شود و از آنها بخواهد که او را در بازی شرکت دهند؟» و «چه رفتارهایی داشته باشد تا بچهها از بازی با او خوشحال شوند؟» مثلاً، رفتارهایی مثل مشارکت با بچهها، تغییر دادن رفتار خود و مسخره نکردن دیگران.
شما از طریق تهیه یک طرح عملی برای حل مشکل، صحبت کردن در مورد آن و مورد آزمایش قرار دادن طرح، به کودکتان اعتماد به نفس خوبی میدهید تا از پس آن مشکل برآید، نه اینکه اگر بار دیگر با مشکلی مواجه شد، عقب نشینی کرده و آن را رها کند.
4. پیاده کردن طرح حل مشکل
بعد از اینکه طرح در جایگاه اصلی خود یعنی زندگی واقعی به عمل درآمد، نیاز به ارزیابی مجدد دارد؛ ارزیابی اینکه چه بخشی از آن موفق بوده و چه بخشی نبوده؛ چه بخشی باید حذف شود و چه بخشهایی را میتوان بهتر تنظیم و طراحی کرد. بعید به نظر میرسد که در جریان اولین تلاش برای حل مسئله، همه چیز به خوبی پیش برود. بنابراین، باید تا مدتی در زمینه حمایت از کودک و مشکل گشایی از کار او آمادگی کامل داشته باشید. هرچند که در واقع مهمترین کاری که انجام دادهاید، ارائه و تقویت این پیام بوده است که در صورتی میتوان با مشکلات مقابله کرد که:
* دقیقاً مشکل را شناخته و متوجه آن باشیم.
* تا آنجا که امکان دارد، به ذهنمان فرصت ایده جوشی و پرورش ایدههای مختلف را بدهیم.
* یکی از راه حلهایی را که احتمال بیشتری برای عملی بودن آن قائلید، انتخاب کنید.
* طرحی را تهیه و آن را کامل کنیم.
* طرحمان را ابتدا به طور آزمایشی اجرا کنیم و در صورت لزوم، تغییراتی در آن به وجود آوریم.
حالا یک طرح کامل و آزمایش شده برای اجرا در دست دارید.
گفت و گو با خود (خودگویی) نیز بخشی لازم در فرایند حل مشکل است. بچهها نیاز دارند:
* زمانی که در موقعیتی مشکل آفرین قرار میگیرند، مرتباً طرح خویش را برای خود بازگو کرده و خود را تشویق به اجرای آن کنند.
* مراحل اجرای آزمایشی و نهایی طرح را با خود مرور کنند.
* برای هر موفقیتی که کسب کردند، خود را تشویق کنند. مثلاً بگویند: «چقدر عالی شد! من توانستم آن کار را انجام دهم!» و یا «من واقعاً آن کار را خوب انجام دادم؛ درست مطابق برنامه!»
نوع دیگری از گفت و گو با خود (خودگویی) که بسیار مفید است، کسب اطمینان از این مسئله است که نکند مشکل را بیش از اندازه برای خود بزرگ کرده باشیم؟ میتوان به بچهها کمک کرد تا از موضعگیریهای بیمورد مثل: «همه از من متنفرند!» یا بیان نادرست مشکلات مدرسهای، مثل: «من دیگر از ادامه تحصیل ناامید شدهام!» رهایی یافته و تشویق شوند نگاهی واقع بینانهتر و عینیتر نسبت به مسئله و شناخت درست آن داشته باشند.
کودکان هر چه کوچکتر باشند و یا عادات کمتری در آنها شکل گرفته باشد، به احتمال زیاد در گفت و گو با خود از روش آرام حرف زدن یا زمزمه کردن استفاده میکنند. هرچه کودک بزرگتر و مجرّبتر باشد، بهتر و بیشتر میتواند از روش خودگویی فکری و ذهنی استفاده کند. وقتی نسبت به مشکلی دلسرد هستیم احساس بدی داریم، نباید خود را با این گونه افکار که «همه تقصیرها به گردن ماست» تنبیه کنیم. نباید برای حل مشکلی کوچک، کتابهای متعددی را زیر و رو کرده و یا شکستی کوچک را به فاجعهای بزرگ تبدیل کنیم. برای پرهیز از این کار، به بچههایتان بیاموزید که: 1. تا آنجا که میتوانند مشکل را واقع بینانه و بدون دخالت احساس بیان کنند. 2. پس از گفتن مشکل، با گذاشتن کلمه «ولی»، در واقع به نکات مثبت آن موقعیت مشکل آفرین نیز اشاره کنند. مثلاً: «من با ژان دعوا کردم، ولی...»
*...، ولی این آخرین بار است که با او دعوا میکنم، فردا باز هم با هم دوست میشویم.
*...، ولی اهمیتی ندارد چون من هنوز با «کیم» دوست هستم.
*...ف ولی امروز او کمی بداخلاق شده بود، پس فکر نمیکنم تقصیر من بوده!
همین روش را میتوان برای حل مشکلاتی در موقعیتهایی دیگر که در آنها نیز امکان از دست رفتن یا لطمه دیدن عزت نفس وجود دارد، مورد استفاده قرار داد:
* «فهمیدن و درک ریاضی واقعاً سخت است، ولی نمرات خوبی در امتحان زبان و زیست شناسی گرفتهام.»
«حدس میزنم که هرگز نتوانم در بازی فوتبال موفق شوم، ولی در شنا جزو بهترین بچههای کلاسمان هستم.»
* «خیلی خب، قبول دارم که قدّ من از بقیه بچهها کمی کوتاهتر است، ولی این مسئله نباید مانع شود که کارهایم را به بهترین شکل ممکن انجام ندهم.»
* «شاید کمی چاق باشم، ولی با ورزش بیشتر میتوانم وزنم را کم کنم.»
* «من که هنرپیشه سینما نیستم تا معروف باشم، ولی حس میکنم شخصیت خوبی دارم.»
در مجموع، برای گفت و گو با خود (خودگویی) به منظور تقویت عزت نفس، دستهای از اصول و قواعد اساسی وجود دارد که عبارتند از:
* عدم آگاهی از اثرات خودگویی منفی، باعث کاهش اعتماد به نفس میشود.
* جایگزین کردن گفتههای منفی با نوع مثبت و دلگرم کننده.
* استفاده از چهار مرحله روش حل مسئله (که شامل تشویق بیشتر خود برای کسب موفقیت بیشتر است).
* جستجوی خصوصیات مثبتی که زیر تلّی از بدبینی دفن شدهاند.
کودکان بسته به سن و تجربه شان، میتوانند انواع متفاوتی از روشهای خودگویی را عملی سازند: به صورت آرام حرف زدن، زمزمه کردن یا فکر کردن. کودکان هر چه کوچکتر باشند و یا عادات کمتری در آنها شکل گرفته باشد، به احتمال زیاد در گفت و گو با خود از روش آرام حرف زدن یا زمزمه کردن استفاده میکنند. هرچه کودک بزرگتر و مجرّبتر باشد، بهتر و بیشتر میتواند از روش خودگویی فکری و ذهنی استفاده کند.
من میتوانم
معلمان میتوانند به بچهها کمک کنند که بیشتر بر تواناییهای خود متمرکز شوند تا ضعفهایشان. این کمک را معلم میتواند با تهیه کردن فهرستی از تواناییها و مهارتهای کودک و کارهایی که با «من میتوانم...» شروع میشود، انجام دهد. والدین هم مسلماً برای انجام چنین کاری مثل معلمان در موقعیت خوبی قرار دارند و دلیلی وجود ندارد که نتوانند برای بچههای خود چنین فهرستی را در خانه داشته باشند: «من وضعیت خوبی در... دارم». اگر به عنوان مثال فرزند شما قصد اثبات شکست و عدم صلاحیت خود را دارد، میتوانید با تأکید بر جنبههای مثبت او به وی کمک کنید. به او بگویید کارهایی را که از پس آنها برمیآید و یا میتواند آنها را بسیار خوب انجام دهد، بنویسد. انجام این کار باعث میشود تا آنها را خوب به خاطر بسپارد. از سوی دیگر، کلمات نوشته شده، اثر و دوام بیشتری در ذهن او دارند. پس از نوشتن فهرست، در مواقعی که احساس میکنید عزت نفس کودک در حال تضعیف شدن است، به آن رجوع کنید. همان طور که کودکان مهارتهای جدیدی را یاد میگیرند، آنها را نیز به تدریج به فهرست خود اضافه کنید.
گاهی، کودک شما دوست دارد چنین فهرستی را به شکلی خصوصی، نزد خود یا روی تقویم و میز تحریر خود نگاهداری کند. کجا و چگونه نگهداشتن آن مهم نیست، داشتن آن اهمیت دارد.
کمال گرایی
بعضی از بچهها، معیارهایی سطح بالا برای خودشان دارند تا حدی که حتی سطح کمی بالای متوسط را نوعی شکست تلقی میکنند (اصولاً چیزی کمتر از عالی را قبول ندارند!) برای چنین بچههایی، فقط هنگامی چیزی مثبت تلقی خواهد شد که بتوانند بیشترین تلاش را برای کسب بهترین موقعیت، داشته باشند. اگر کودکان تنها در شرایطی برای خود ارزش قائل میشوند که بتوانند به رتبهی اول یا بالاترین نمره ممکن دست یابند، میتوان گفت که تعادل روانی آنان دچار مخاطرهی جدی شده است.
این نیاز که همیشه در صدر همه چیز باشیم و در همه چیز «اول» بمانیم تا بتوانیم احساس خوبی نسبت به خودمان پیدا کنیم، هشداری جدی برای ماست؛ هشداری که میگوید خودپنداری ما ترد و شکننده شده و به مسائلی پیش پا افتاده و کوچک وابسته شده است. یعنی، به خاطر خودپنداری بیش از حد خود، به چیزی کمتر از کاملترینها قانع نیستیم که صدالبته احساسی بسیار غیرواقعگرایانه است. وقتی بچهها موفقیتها و رفتارهایشان را میسنجند، رتبهای که به خود میدهند به معیارهای خودشان بستگی دارد. بچههای کمالگرا، معیارهایی سطح بالا برای خود دارند، آن قدر سطح بالا که احساس میکنند همواره بیش از اینکه در کارهایشان موفق باشند، با شکست مواجه میشوند. به همین دلیل، ممکن است نسبت به کارهایشان احساس ناامیدی و دلسردی کنند. این در حالی است که همان مسائل برای عدهای دیگر نه تنها سخت نیستند بلکه به ندرت در انجام آنها احساس شکست میکنند. اگر کودک شما این گونه است، اول از خودتان بپرسید: «آیا من این توقع را در او ایجاد کردهام که باید رتبه اول را کسب کند یا اینکه انتظار رفتاری عالی از او داشتهام؟» اگر تا حدی اطمینان دارید که این کار، کار شما نبوده، با فرزندتان در مورد شرایطی که باعث دلسردی او میشود، صحبت کنید و به شکلی خاص چگونگی موفقیت و شکست را با او بررسی کنید. شاید همین کار باعث شود تا او بتواند رتبههای خوبی در امتحانات کسب کند یا به عنوان عضوی در تیمهای ورزشی و یا یک گروه مشخص اجتماعی انتخاب شود.
از او پرسید: «چه چیزی تو را خوشحال میکند؟»، «به نظر تو نتیجه موفقیت آمیز یعنی چه؟»، «چه نتیجهای را قبول داری و این نتیجه چگونه باید باشد تا تو احساس خوبی نسبت به خودت پیدا کنی؟»، «نظرت چگونه از " برایم قابل قبول است" به " قابل قبول نیست" تغییر میکند؟»، «نهایت چیزی که از نظر تو خوب تلقی میشود، چیست؟» شما از این طریق به کودکتان کمک میکنید تا در مورد چگونگی خودارزیابیاش از رفتار خود فکر کند و از خودش بپرسید آیا قضاوتهایش واقع گرایانه است یا خیر؟ اگر معیارهای آنها در مورد موفقیت به شکلی غیرقابل بزرگ باشد، سعی کنید به آنها بفهمانید که به هنگام شکست میتوانند بر احساسهای غیر ضروری و تحمیلی خود غلبه کنند.
انتقاد
با مستقلتر شدن بچهها، وظیفه ما به عنوان والدین ایجاب میکند که آنها را در حوزههای وسیع یادگیری، مثل مراقبت از خود، رفتار اجتماعی مناسب، ورزش و انواع سرگرمیها، همراهی با دوستان و نوشتن تکالیف، آموزش داده و راهنمایی و هدایت کنیم. بخشی از این کار را میتوان با نشان دادن اشتباهاتشان و برخی دیگر را با نشان دادن راههای بهتر برای انجام کارها، انجام داد. اغلب اوقات توضیح این مسئله که بعضی رفتارها غیرقابل پذیرش است و نیز شیوهی بیان ما، اثر ویژهای بر خودپنداری بچهها دارد. اگر انتقاد و کشف تقصیر به شکلی دائمی انجام شود، مشخصاً میتواند رشد احساس اعتماد به نفس و حس لیاقت را در بچهها خدشه دار کند.
والدین به هنگام انتقاد از بچهها، باید توجه داشته باشند که نباید رفتار او را مورد انتقاد قرار دهند. سعی کنید عباراتی مانند «تو ناامید شدهای» یا «چه قدر ساده لوحی» را بر زبان نیاورید؛ حتی اگر واقعاً به این موارد اعتقاد داشته باشید. در این مواقع بهتر است بر نفس رفتار متمرکز شده و ترجیحاً جمله خود را با کلمه «من» شروع کنید. اگر بگوید «فکر میکنم انجام آن کار احمقانه بود!» یا «وقتی تو آن گونه صحبت میکنی، اصلاً خوشم نمیآید» بیشتر میتوانید در مورد چیزی که اتفاق افتاده با کودک خود بحث کنید.
اگر صحبت خود را تبدیل به یک تجربه یادگیری کنید، بهتر از این است که بچه را محکوم یا ضایع کنید. اسم گذاری بر روی بچهها، احساس خشم و غضب را در آنها تشدید کرده، آنها را آزار میدهد و به جای آنکه آنها را آماده توجه به رفتارشان کند و یا سبب تغییر رفتارشان شود، نتیجهای برعکس خواهد داد. خطر دیگر اسمگذاری بر روی بچهها این است که گاهی اوقات سعی میکنند همان گونه عمل کنند که برچسب خوردهاند. اگر به او «تنبل بیکاره» یا «گستاخ عبوس» بگویید، ممکن است او هم عمداً بخواهد برای آزار دادن شما آن را ثابت کند: «پس فکر میکنی من بیکاره هستم؟ حالا نشانت میدهم!»
در مورد معیارهایی که برای کودکتان در نظر گرفته اید، کمی فکر کنید. اگر با انتظارات سطح بالایی که از رفتار آنان دارید، قصدتان جاه طلبی یا کمال گرایی است، انتقاد در خانه شما بیشتر از تشویق کاربرد دارد. اضطراب و فشار نیز شما را به مسیر بیصبری و منفی بافی میکشاند و در چنین حالتی، فقط کمبودهای کودک مورد توجه قرار میگیرند. یادداشت کردن تذکراتی که به کودکتان در مورد رفتارهایش میدهید، ممکن است برای هدف شما مفید باشد. اگر هدفتان پرورش عزت نفس کودک است پس تشویق، دلگرمی و شناخت تلاشهای او باید انتقادی، خوب و واقعاً مهم باشد. اگر موازنه به طرف دیگر تمایل دارد، به این فکر کنید که احتمالاً انتظار زیادی از کودک خود داشته اید و یا فشار ناشی از مسائل دیگر، باعث جلب توجه شما به مسائلی نادرست شده است. اگر همین مسئله باعث ایجاد مشکل شده است، از دستور «حداقل یک بار در روز» استفاده کنید.
کمک کردن
گاهی اوقات، عزت نفس از بین رفته، با کمک دیگران قابل اصلاح است. انجام کار برای دیگران، غالباً احساس خوبی به همراه دارد که آن را همیاری مینامند. دلیل این احساس، کسب چیزی ارزشمند است و میتواند تجربهای خوب و نیرومند برای بچهها و نوجوانانی باشد که خودپنداری منفی دارند. مثال خوب برای این مسئله، مربوط به بچههای سالهای بالاتر دورهی ابتدایی است. از آنجا که خواندن، بخشی اصلی هدف مدرسه را تشکیل میدهد، بچههایی که در این مهارت زیر حد متوسط قرار دارند، احساس ناخوشایندی نسبت به خود پیدا میکنند، بویژه وقتی در سالهای بالاتر دورهی ابتدایی درس میخوانند. به هر حال اگر برای این بچهها فرصت آموزش دادن به بچههای کوچکتر را فراهم بیاوریم و یا اینکه بگذاریم با بچههایی کار کنند که تازه خواندن را شروع کردهاند، وضع آنها برعکس میشود (غالباً آموزش دادن به بچههای کوچکتر، در حد مهارت این گونه بچههاست). در واقع آنها معلم بچههای دیگر میشوند و این امر کمک مؤثری به اعتماد به نفس و عزت نفس آنهاست.
من در مدرسهای ناظر اجرای این اصل در مورد شاگردان بیانضباط مقطع راهنمایی بودم. این دانش آموزان، به عنوان بخشی از برنامههایی که برایشان در نظر گرفته شده بود، باید ادارهی بعضی از امور تربیتی را عهده دار میشدند. اغلب نوجوانانی که به این مدرسه میآمدند، افرادی جسور و پرخاشگر بودند و حس همکاری و مشارکت نداشتند. وجود این حالت در آنان، معمولاً به خاطر گذشته سرشار از شکستهای آموزشی و تحصیلی آنان بود که باعث لطمه دیدن و کاهش عزت نفس در آنان شده بود. هنگامی که از همین دانش آموزان برای کمک در مهد کودک یا مدرسه کودکان استثنایی و یا خانه سالمندان استفاده شد، به تدریج خصوصیاتی نظیر صبر، مهربانی و رفتار خوب را از خود بروز دادند. علت این امر آن بود که کمک آنها مورد تشویق قرار گرفت و ارزشمند تلقی شد. در نتیجه، حس حرمت نفس بیشتری در آنان به وجود آمد و احساسشان نسبت به خودشان بهبود یافت. از آنجا که کمکها و همکاریهای این دانش آموزان مفید و ارزشمند جلوه کرد، در خودپنداری آنها نیز تغییراتی به وجود آمد و شخصیت آنها بهبود چشمگیری یافت.
متأسفانه، والدینی که دوست دارند به این نوع نتایج دست یابند، تحمل کافی ندارند تا فرصتی در اختیار بچههای خود قرار دهند و ساعاتی را در خارج از خانه و با کمک به دیگران بگذرنند. بنا به دلایلی، معمولاً بچهها برای انجام کارهایی که مادر و پدر یا برادر کوچک شان از آنها میخواهند، کمتر فعالند. شاید بهتر باشد به این گونه بچهها پیشنهاد کنید برای همسایه پیرتان نان بخرند، افراد را برای انجام کاری دور هم جمع کنند و یا با گروههای اجتماعی مورد علاقه خود (مثل بعضی از انجمنها) همکاری کنند. قدیمیها میگفتند: «بیشتر بچهها خارج از محیط خانه نیکوکارند و حاضرند برای دیگران فداکاری کنند.»
تئاتر
بچههایی که در روابط اجتماعی دارای کمبودهایی در زمینه اعتماد به نفس هستند، با فعالیت در تئاتر مدرسه و امور نمایشی، میتوانند فرصت یادگیری مهارتهای جدید را به شکلی مطمئن، لذت بخش و در محیطی توأم با رقابت، داشته باشند. معلم تئاتر، تمرینهایی به دانش آموزان میدهد که از طریق اجرای نقش بر روی صحنه، اعتماد به نفس بیشتری کسب کنند. این مهارتها قطعاً برای بچههایی که نمیتوانند با اعتماد به نفس برخورد کنند، منافعی دربر دارد، به موقعیت واقعی و روزمرهی زندگی آنها منتقل میشود و به بچهها فرصت میدهد تا:
* در برابر دیگران صحبت کنند.
* خطرات را بپذیرند.
* هنگام نجربه مسائل جدید، بر ترس خود غلبه کنند.
* با احساساتی قوی همچون عصبانیت، توس، عشق و تنهایی، سر و کار پیدا کنند و قادر به بیان آنها شوند.
* در کانون توجه دیگران قرار گرفته و از آن لذت ببرند.
* وقتی نمایش به روی صحنه میرود، حس کنند که آنها نیز در تلاش شبانه روزی گروه، نقش مهمی داشته و سهیم بودهاند.
بچهها در حین اجرای نمایش، به دلیل ایفای نقش و تأثیر تصور و خیال، قادر میشوند مشکلات روزمرهی زندگی را تمرین کنند. انجام نقشهای شجاعت، پیشتازی و قاطعیت بر روی صحنه نمایش، میتواند در مدرسه و خانه ادامه داشته باشد. اگر فکر میکنید شرکت در کلاسهای نمایشی برای فرزندتان سودمند است، در مورد دورههای هنری مدارس ویژه، اطلاعاتی کسب کنید. قبل از انجام چنین کاری، حتماً با معلم فرزند خود در مورد نیازهای فرزندتان صحبت کنید تا مطمئن شوید که این دورهها، حاوی تجربیاتی سودمند برای کودکتان هستند.
مشاوره
اگر کودکتان:
* دارای خودپنداری منفی است.
* با بیمیلی یا ترس دست به تجاربی جدید میزند.
* نسبت به شکست یا انتقاد، بسیار حساس است.
* برای توجیه کارهای خود غالباً از کلماتی مثل «خنگ»، «بیفایده» و «احمق» استفاده میکند.
* غالباً در حال گریه کردن است یا هالهای از ناامیدی او را فرا گرفته است.
به حمایت و راهنمایی تخصصیتری نیاز دارد. شاید بیشتر بچهها، گاه و بیگاه یا در شرایطی خاص، چنین نشانههایی را از خود بروز میدهند، ولی اگر این حالت در بیشتر موارد به صورت واکنشی معمولی در او درآمده است، میتوانید با کمکهای خود گامی مؤثر برایش بردارید.
مهمترین دلیل این مسئله آن است که شما به عنوان پدر یا مادر او و اینکه درگیر مسائل رفتاری فرزند خود هستید، حساسیتی خاص نسبت به رفتارهایش نشان میدهید و به طور حتم نمیتوانید نسبت به بدرفتاریهای او نیز آرام، منصف و صبور باقی بمانید. همچنین به عنوان یک انسان به راحتی نمیتوان ناامید یا عصبی شده و یا بیش از حد گرفتار نگرانی شد (هیجاناتی که به جای بهتر کردن اوضاع، همه چیز را خرابتر میکند). به بیانی دیگر، مشاوره با متخصص، احساس شما را از خود مشکل جدا نگه میدارد و سبب میشود تا آن را واقع بینانهتر ارزیابی کرده و از مهارتهای کمکی (جنبی) بسیاری برای حل آن مشکل در موقعیتی خاص، استفاده کنید. شما اگر چه این مسئله را به سختی میپذیرید، اما واقعیت دارد که بچهها بیشتر دوست دارند فردی دیگر بویژه فردی خارج از محیط خانه به حرفهایشان گوش بدهد. همچنین، آنها نصیحت افراد دیگر را راحتتر از نصایح والدینشان میپذیرند.
دلیل دیگر مفید بودن کمک متخصص این است که گاهی اضطراب و ناراحتی کودک شما ناشی از چندین موضوع مختلف توأم با یکدیگر در محیط خانواده است و چون شما به آن مشکلات بسیار نزدیک بوده و در واقع در مرکز آن قرار دارید، ممکن است قادر به درک آنها نباشید و یا بدون اینکه متوجه شده باشید، خودتان باعث بروز برخی از آن مشکلات بوده اید. اتفاقاً درست به همین دلیل است که بیشتر مشاوران ترجیح میدهند، با تمام اعضای خانواده ارتباط برقرار کنند، نه فقط با فردی که دچار مشکل شده است.
بیشتر مراکز ارائه دهندهی خدمات مشاورهای، تخصصهای ویژهای در رفع مشکلات بچهها و خانوادههایشان دارند. درمانگاه یا بیمارستانی که در محله شماست، احتمالاً خدمات مشاوره خانواده را هم ارائه میدهد. در بخش دولتی، دانشگاهها غالباً خدمات روان شناسی و مشاورهای ارائه میدهند و در بیشتر دبیرستانها و مدارس راهنمایی، مشاور راهنما وجود دارد. علاوه بر این، مراکزی خصوصی نیز وجود دارند که در این زمینهها فعالیت میکنند و روان شناسان و مشاورانی در آنها مشغول به کارند. اگر نمیدانید نزد کدام یک از آنها بروید، از دکتر خانوادگی خود یا مدیر مدرسه فرزندتان سؤال کنید. قبل از اینکه از متخصص وقت ملاقات بگیرید، از سوابق کاری او مطلع شده و از صلاحیت علمی و تجربیاتش در زمینه کار با کودکان کاملاً آگاه شوید، زیرا متخصصان مختلف از روشهای متفاوتی در ارتباط با حل مسائل خانواده استفاده میکنند. این حق شماست که از متخصص مورد نظر در مورد راه حلهای مورد استفادهی او و دلایل استفاده از چنین راه حلهایی سؤال کنید. هرگز در مورد پرسیدن طول مدت احتمالی درمان و میزان مخارج مربوطه، تردید نکنید.
منبع مقاله :
استنهاوس، گلن؛ (1395)، کلیدهای پرورش اعتماد به نفس در کودکان و نوجوانان، ترجمهی ناهید آزادمنش، تهران: انتشارات صابرین، چاپ نوزدهم.