سعدالدّین محمود بن عبدالکریم بن یحیی شبستری عارف نامی قرن هشتم ایران در اثر عالیقدر عرفانی خود گلشن راز در معنای اعتباری بودن مراتب کثرات چه نیکو سروده است:
تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
یکی خط است ز اول به آخر
برو خلق جهان گشته مسافر
و در مراتب اهل کشف و ظهور حق به صورت اعیان، سروده است.
دلی کز معرفت نور و صفا دید
زه هر چیزی که دید، اول خدا دید
عدم آیینه ی هستیست مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق
عدم جون گشت هستی را مقابل
درو عکسی شد اندر حال حاصل
شدن آن وحدت ازین کثرت پدیدار
یکی را چون شمردی گشت بسیار
عدد گرچه یکی دارد بدایت
ولیکن نبودش هگز نهایت
عدم در ذات خود چون بود صافی
ازو با ظاهر آمد گنج مخفی
حدیث کنت منزاً را فرو خوان
که ناپیدا ببینی گنج پنهان
لاهیجی در شرح مراتب کثرات، مقرر شد که غیر از وجود واحد مطلق حقیقی، موجودی نیست و وجود اشیاء عبارت از تجلی حق است به صورت اشیاء و چنانچه کثرات مراتب امور اعتباری اند، آمد شد آن حقیقت نیز امری است که سالک را از نسب مراتب موجودات با یکدیگر و از تقدم و تأخر بعضی با بعضی ملاحظه می گردد. و فی الواقع آمد شد نیست، بلکه از غایت تجدد فیض و رحمانی و تعینات اکوانی نمودی دارند.
گر نه حسنش دایماً در جلوه است
این نمود و بود عالم از کجاست
از تجلّی جمال وحدت است
در حقیقت این که کثرت را بقاست
هستی عالم همه هستی اوست
بی بقای حق جهان فناست
و در حقیقت این همان وحدت وجود است؛ یعنی «وجود» حقیقی است.
سید نورالدین شاه نعمةالله ولی، آن عارف عالیقدر متوفی به سال 832 یا 834 چه زیبا فرموده است:
نور چشم ما به چشم ما نگر
عین ما را جو و در دریا نگر
در همه پیدا و پنهان از همه
سر این پنهان و آن پیدا نگر
یک وجود است و هزاران اعتبار
آن یکی در هر کی یکتا نگر
ذات او با هر صفت اسمی بود
یکی حقیقت در بسی اسما نگر
ساغر می نوش کن شادی ما
حال سر مستان و ذوق ما نگر
نعمت الله در نظر آیینه ای است
گر نظر دارای، بیا خود را نگر
نورالدّین عبدالرّحمن جامی آن عارف نامی در لوامع که شرح منثور و منظورم بر خمریّه فارضیّه است، آن جا که در مقدمه به شرح اصطلاح عرفانی جمع به تفصیل می پردازد، چه نیکو می سراید:
بر شکل بتان همی کنی جلوه گری
وزدیده ی عاشقان بر آن می نگری
هم جلوه ی حسن از تو و هم جذبه ی شوق
باشد ز غبار غیر کوی تو بری
و به قول صفی علی شاه - رحمة الله:
وحدت ذاتش کرد و شد کثرت پدید
باز پیدا زین کثیر آن واحدا یکتاستی
عارفان گویند کان ذات قدیم لابشرط
که نه جزوست و نه کل اندر مَثَل دریاستی
هاتف اصفهانی در ترجیع بندهای زیبای خود آن گونه که خوانده و دانی چه نیکو گفته و در معنی سفته است که:
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم ای دل به دام تو در بند
ره بوحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیث بر یکی تا چند
نام حق یگان چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکر خنده ریخت آب از قند
که گر از سرّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی حریر و پرند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرده از روی تابناک افکند
ما در این گفتگو که از یکسو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که کی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا إله الا هو
و در همین معناست که سروده اند:
آفتابی در هزاران آبگینه تافته
پس به رنگی هر یکی تاب دگر انداخته
جمله یک نورست لکن رنگهای مختلف
اختلافی در میان این و آن انداخته
رشید الدّین میبدی را در تفسیر و شرح عرفانی این بزرگ ترین آیه الهی و دارای معانی نامتناهی، عباراتی زیباست که به عقد اشعاری دلربا نیز عروس سخن را آراسته؛ چنانکه با دیدن و خواندن آن، آه از دل ها برخاسته است و در حقیقت برخی از این اشارت اهل بشارات، ترجمه و نقلی از فرموده ی امامان هدی علیهم السلام است که در تفاسیر عرفانی چون لطائف الاشارات قشیری و عرائس البیان روزبهان بقلی به زبان تازی آمده است و پیش از این بدان عبارات سراسر بشارات، اشاراتی به زبان تازی رفته و چه نیکوست که شرح انواری بر کشف اسراری کنیم و ابرار را به اشارت، عدت بشارتی دهیم که در نوبت سوم از تفسیر سوره ی مبارکه ی حمد گوید:
«اسم من وجوده الازل و ثبوته الابد: لم یسبقه وقت و لم یحط بجلاله أمد، خلق السماء بلاعمد و وضع المهاد بلااود، شکر من اطاعه و من عبد، و قیل من اراده و من قصد العالم بخفیات کل احد، رکع او سجد، قائم او عقد، الحد او وحد، غوث اللهیف و کهف الضعیف و للعاصین سند. عون الاسیر و ظهر الفقیر منجز کل ما وعد، واحد لا من عدد، فرد وتر لم یسبقه والد و لم یتعقبه ولد، و هو القیوم الصمد «لم یلد و لم یولد» «ولم یکن له کفواً احد»
نام خداوندی یگانه ی یکتا و در صفات بی همتا، از عیب ها جدا و خداوندی را سزا، عظمتش ازار و کبریا ردا؛ فردی، وتری، جیلی، جلیلی نه چون ما، رحمانی، رحیم علامی، علیمی، راننده ی احکام و قضا، ستاری، غفاری، جباری، قهاری، بزرگواری بی چند و بی چرا؛ مجیدی، دیانی، حمیدی، مهربانی، بنده نوازی، کارسازی، مستحق هر ثنا. احسان او قدیم، فرمان او عزیز، پیمان او لطیف. ملک او بی زوال و بی فنا، پاک از عیب، دوازدهم، بیرون از قیاس، موصوف به صفات معروف باسماء.
بر چهره ی خوب تو فشاندیم ثنا
جان و دل و دیده هر سه کردیم فدا
در هر چه کنی، ز دل بدادیم رضا
حکمی که کنی و گر بجانست، روا
نگارنده را در تفسیر و تبیین این معانی ابیاتی به پارسی و تازیست:
از ازل الله آمد نام بی همتا فرد
تا ابد نام وجود سرمدی الله کرد
آنکه از بام ازل هر دم وجودش برقرار
آنکه در شام ابد یکسر ثبوتش پایدار
اولش بی ابتدا و آخرش بی انتها
هست یکتا و یگانه حضرت بی منتهی
در صفات گشته بی همتا و دور از عیبها
آری آری او خداوندی عالم را سزا
اعظمیت شد ازار و کبریا او را ردا
فردی و وتری، جمیلی و جلیلی نی چو ما
هست رحمان و رحیم و حاکم و فردا و قدیم
هست علام و علیم و قادر و وتر و حکیم
امرا و جاریست بر پنهان و پیدای وجود
حکم او ساریست در ملک قدم یا فرّ وجود
حکم راند با قضایش بر قدر، او از قدم
امر فرماید به عالم آن قدیم محتشم
هست ستاری و غفاری و جبار آن علیم
هست قهاری و دیانی و منّان آن حکیم
ذات پاکش در بزرگی هست بی چون و چرا
او مجید است و حمید و مهربان و جانفزا
بنده بنواز است و شایسته برای هر ثنا
هست احسانش قدیم و بر جهان فرمان روا
گشته فرمانش عزیز و عهد و پیمانش لطیف
آن قدیم و آن حکیم و آن عزیز و آن شریف
هست ملکش بی زوال و گشته ذاتش بی فنا
پاک از عیب است و دور از وهم و او اصل بقا
هست بیرون از قیاس و گشته موصوف صفات
هست معروف او به أسما، گشته پنهان خود به ذات
آری آری آسمان را آفرید او بی عمد
گاهواره پس نمودی این زمین را بی أود
شکر گوید بنده ای را که ز جان فرمان برد
می پذیرد هر که را عشقش به جان و دل خرد
یشکر من قد اطاعه، یشکر من قد عبد
یقبل من قد أراده یقبل من قد قصد
و هو عالم بخفیات فؤاد کل احد
رکع أو سجد أو قام أو ایضا قعد
و هو عالم بخفیات الذی قد الحدا
و هو عالم بخبایاء الذین قد وحدا
و هو غوث للهیف و هو للعاصین سند
و هو کهف للضعیف و هو منجز ما وعد
و هو عون للأسیر و هو ظهر للفقیر
و هو عون للفقیر و هو ظهر للاسیر
واحد لا من عدد، فرد و وتر و الصمد
ما سبقه والد اولم یعقّبه ولد
و هو قیوم صمد و لم یلد ایضا ولد
و هو لم یولد و ما کان له کفواً احد
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8