خاستگاه پادشاهی
زمان وچگونگی پیدایش پادشاهی از نظر تاریخی چندان روشن نیست و نظریه های خاستگاه دولت به سبب فقدان داده های معتبر تاریخی، اغلب زاییده تأملات نظری است .در این میان، نظریه «خاستگاه الهی» دولت شاید کهن تر از نظریه های دیگر باشد. بر اساس این نظریه، دولت، آفریده خداوند می باشد وشاه، نایب ونماینده اوست ومردم موظف به اطاعت از سلطان واحترام به وی هستند. کسی فراتر از شاه نیست وفرمان او قانون، همه کارهایش برحق ونافرمانی وی مخالفت با اراده خداوند است.
نظریه خاستگاه الهی، تاریخی بسیار کهن دارد. درگذشته های دور، اقتدار سیاسی را در پیوند با نیروهای ناپیدا می پنداشتند. گفته می شد: وقتی مردم به ستوه آمدند، از خدا خواستند برای حمایت از آنان رئیسی بگمارد. درعهد عتیق اشاره هایی مبنی بر انتخاب، انتصاب، برکناری وحتی نابودی فرمان روایان به دست خداوند وجود دارد. عبرانیان نخستین سامان حکومتی خود را آفریده خدا می دانستند. نظریه خاستگاه الهی از سوی مسیحیت نیز تقویت شد. مسیحیان نخستین براین باور بودند که خداوند دولت را به عنوان کیفر گناه نخستین وبه دنبال هبوط آدم، بر بشر مقرر کرد. این نظریه در امپراتوری های شرق باستان نیز وجود داشت وفرمان روایان، زادگان خدایان پنداشته می شدند. در سراسر سده های میانه هیچ پرسش وتردیدی درباره خاستگاه جاودانی دولت مطرح نمی شد. با پیدایش آموزه حاکمیت عمومی برای محدود ساختن قدرت شاهان، این نظریه بیشتر مورد تأکید آنان قرار گرفت.
نظریه خاستگاه الهی سه تفسیر متداول دارد:
1. خداوند برگزیدگان خود را برای فرمان روایی در جهان می فرستد و فرمان روایان نماینده نظم الهی هستند.
2. خداوند خود مستقیماً بر انسان حکومت می کند. گروهی همچون یهودیان در دوره ای از تاریخ، چنین ایده ای داشتند.
3. خداوند یا طبیعت، غرایزی را در انسان نهاده است که به موجب آن، برخی شایستگی رهبری وتمایل به آن ودیگران روحیه فرمان بری دارندو این در گذر زمان زمینه ساز پیدایش دولت وحکومت می شود. (عالم، 1380، ص163- 165)
ستیز میان پاپ ها وامپراتوران در سده های میانی و تبدیل آن به ستیز مردم وشاهان در سده های 16و 17 میلادی، نظریه خاستگاه الهی را اعتباری تازه بخشید و موجب پیدایش نظریه «حقوق الهی» شاهان شد. براساس این آموزه، شاه اقتدار خود را از خدا می گیرد، در برابر مردم مسئول نیست، فراتر از قانون، اختیاردار مرگ و زندگی افراد و فقط تابع خداست. مردم حتی حق شورش برشاه شریر وبدکار را ندارند ونافرمانی او شورش بر خداست.
نظریه حقوق الهی شاهان امروز اعتبار خود را از دست داده است. عواملی همچون پیدایش نظریه قرارداد اجتماعی وتأکید آن بر اراده عمومی، جدایی کلیسا ودولت ودر نتیجه، کاهش نقش دین درجامعه وسیاست، همچنین پیدایش دموکراسی و آگاهی مردم از حقوق خود، دراین باره نقش آفرین بوده است.
فقدان ادله تاریخی مبنی بر دخالت مستقیم خداوند در پیدایش دولت، منطقی نبودن و توجیه ناپذیری نظریه مزبور درباره پادشاهان ستمگر وخودکامه، نادیده انگاشتن رضایت عمومی ونقش انسان در پیدایش دولت، از اشکالات پیش روی این نظریه است. به ویژه آن را از نظر سیاسی خطرناک خوانده اند؛ چرا که اعتقاد به اقتدار الهی شاهان می تواند توجیه کننده مدعیات فرمان روایان خود کامه شده، اصل مسئولیت نهایی آنان دربرابر مردم را نابود کند.( همان، ص 165 - 168)
درباره خاستگاه پادشاهی، به نظریه های زور، ژنیک، نظریه طبیعی ارسطو و قرارداد اجتماعی نیز استناد شده است.(ر. ک : همان، ص 168- 180)
پادشاهی در قرآن
الف. بسامد قرآنی
برای فهم و گزارش دیدگاه قرآن درباره پادشاهی، بررسی تعابیر و اصطلاحات قرآنی دراین باره راهگشاست. بررسی آیات قرآن نشان می دهد که واژگانی مانند مُلک (پادشاهی)، مَلِک (پادشاه)، مُلوک (= پادشاهان و تَمْلکُهم (بر آنان سلطنت می کند) به صراحت در قرآن آمده است. (برای نمونه ر. ک : ص : 20 و 35 / زخرف: 51 / یوسف: 50، 54و 43/ کهف: 79/ مائده: 20/ نمل: 23و 43 ) افزون بر واژگان مزبور، از برخی لوازم و نمادهای پادشاهی مانند «عرش» و «کرسی» به معنای تخت و اریکه سلطنت و به عنوان معروف ترین نماد قدرت پادشاهی نیز یاد شده است.
(یوسف: 100/ نمل: 23و 38 / ص: 34)
واژه «سلطان» نیز در قرآن کریم فراوان به کار رفته است، اما این واژه به رغم کاربرد فراوانش، به معنای پادشاه نیست، بلکه به معنای قدرت و به ویژه قدرت نافذ(الرحمن: 33) وگاهی به معنای «حجت» واغلب همره با صفت «مبین» (سلطان مبین= حجت روشن) آمده است.(برای نمونه: اعراف: 71/ هود: 96/ یوسف: 40/ ابراهیم: 10- 11) واژه مزبور به معنای سلطه شخصی برشخص دیگر نیز به کار رفته است.(ابراهیم: 22/ حجر: 42)
نکته شایان توجه اینکه واژگان مُلک، مَلِک، عرش و کرسی، افزون بر نمونه های مثبت و منفی پادشاهی، درباره خداوند نیز به کار رفته است.(ص : 20و 35/ زخرف: 53/ کهف: 79/ یوسف: 43، 50 / نمل: 23 و 26 /مؤمنون: 116) بر این اساس، می توان گفت که مفهوم پادشاهی به خودی خود از نظر قرآن بار منفی ندارد.
ب . طبقه بندی آیات
یاد کرد برخی نمونه های پادشاهی و پادشاهان در قرآن، اغلب متفاوت از مباحث و نظریه های رایج بوده، در راستای اهداف هدایتی و تربیتی قرآن است. در بخشی از آیات، پادشاهی، نعمتی الهی یاد می شود. اشاره حضرت یوسف (ع) به فرمان روایی خویش در مقام شکر خداوند، یاد آوری حکومت وپادشاهی بنی اسرائیل از زبان موسی (ع) برای تشویق آنان به اطاعت از فرمان الهی و ابراز شگفتی از دعوی الوهیت نمرود به عنوان ناسپاسی در برابر سلطنتی که خداوند به او داد، از این قبیل است، (بقره: 258/ مائده: 20/ یوسف: 101) اشاره به زمینه های نیار بنی اسرائیل به پادشاه، معیارهای مورد نظر آنها در گزینش فرمانروا و تفاوت آن با معیارهای الهی، انتخاب پادشاه آنها را از سوی خداوند و ارائه نشانه ای برای آن، محتوای برخی دیگر از آیات مربوط است.(بقره: 246 - 248)
در آیات مربوط به پادشاهی حضرت داوود (ع) و جانشینی حضرت سلیمان (ع) به جای او، الگویی بسیار طبیعی و خردمندانه از انتقال مسالمت آمیز سلطنت ارائه شده است. (بقره: 251/ نمل: 15)؛ اما یاد کرد سلطنت بسیار با شکوه، مقتدر ومنحصر به فرد حضرت سلیمان (ع) ظاهراً بیشتر برای آن است که به این وسیله قدرت، عظمت وشکوه خیره کننده خداوند در این زمینه نسبت به سلاطین دنیا روشن شود ومردم متأثر از شکوه وشوکت شاهان به بندگی وسرسپردگی آنان نپردازند. (ص: 35 - 38/ نمل: 17، 37و 44/ سبأ: 12/ انبیاء: 81 - 82) وسرانجام مواردی همچون پادشاه معاصر حضرت یوسف(ع)، خضر(ع) وملکه سبا هم نه به طور مستقل، بلکه به عنوان شخصیت های نقش آفرین در داستان شخصیت های اصلی یاد شده اند.(یوسف: 43- 49/ کهف: 79/ نمل: 22- 23)
ج. خاستگاه الهی سلطنت
از دیدگاه قرآن، مُلک و فرمان روایی مطلق جهان از آن خداست. که مُلک بخشی می کند و دست یابی افراد به فرمان روایی یا از دست دادن آن بر اساس اراده الهی صورت می گیرد: «قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء.» (آل عمران: 26)
مطلق بودن مُلک و فراگیری یکسان آن نسبت به فرمان روایی حاکمان و سلاطین عادل و جائر و چگونگی ملک بخشی خدا به جائران، از چالش های پیش روی مفسران است و آنان را در مسیر آن به اختلاف کشانده است.(شریف رضی، 1406ق، ص 61- 63/ طوسی، [بی تا]، ج 2، ص 429- 430/ طبرسی، 1406ق، ج2، ص 270- 271) گروهی به پیروی از مجاهد و ابن جبیر (جصاص، [بی تا]، ج2، ص 10- 11/ طوسی، [بی تا]، ج2، ص429/ جوزی، 1407ق، ج1، ص315) مُلک یاد شده در آیه را به معنای نبوت گرفته اند که خداوند بر اساس حکمت و مصلحت، به کسی یا قومی داده و از فرد و قوم دیگری دریغ می دارد. براساس این تفسیر، مشرکان قریش، یهودیان و منافقان مدینه به ترتیب با انگیزه خود برتربینی، نژاد پرستی و حسادت، اعطای نبوت به پیامبر اکرم (ص) را که زمینه زوال سروری و سیادت آنان را فراهم می ساخت، خرده گرفتند. خداوند با نزول آیه، خود را مالک مطلق فرمان روایی می خواند که حق دارد آن را به کسی داده و از دیگری دریغ کند (سمرقندی، 1413ق، ج1، ص229/ جوزی، 1407ق، ج1، 314- 315/ فخر رازی، 1413ق، ج8، ص4- 8)
دسته ای دیگر، مُلک را به معنای فرمان روایی، و شأن نزول آیه را در پاسخ منافقان و یهودیان دانسته اند. آنان پیش گویی پیامبر (ص) مبنی بر دست یابی مسلمانان به فرمان روایی روم و ایران را به دیده تحقیر و تمسخر نگریستند و نزول آیه، مهر بطلان بر پندار آنان زد.(طبرسی، 1406ق، ج 2، ص142/نسفی،[بی تا]، ج1، ص148/ سمرقندی، 1413ق، ج1، ص 229) براساس این تفسیر ودر پاسخ به چالش یاد شده، گفته اند که پادشاهی و فرمان روایی نظر به کارکردهای سیاسی و اجتماعی آن، به خودی خود نعمت و موهبت الهی است و گرایش به آن ریشه در فطرت آدمیان دارد. دست یابی سلاطین خودکامه و جائر به این نعمت هر چند برخلاف اراده تشریعی خداوند است، ولی براساس اراده و اذن تکوینی او صورت می پذیرد. توضیح بیشتر اینکه براساس بینش عمیق قرآنی، درپس حوادث و اسباب ظاهری، فاعل و مؤثر حقیقتی ومطلق، خداست، (طباطبائی، 1393ق، ج3، ص128- 131و 142- 143) برهمین اساس است که حضرت یوسف(ع) به رغم منصوب شدن از سوی پادشاه مصر، فرمان روایی خود را به خدا نسبت می دهد( یوسف: 54- 56و 101) بنابراین، انتساب فرمان روایی جائران به خداوند در معنای یاد شده درست است؛ اما براساس اراده تشریعی خداوند آنان غاصب اند، حاکمیت واعمال اقتدارشان مورد تأیید الهی نیست وعذاب خدا در انتظار آنها و پیروانشان است. گرفتن فرمان روایی از دست آنان از سوی جائری دیگر نیز براساس اراده تکوینی الهی است وبه خدا نسبت داده می شود؛ اما فرمان روایی حاکمان عادل افزون بر اراده تکوینی، اذن واراده تشریعی خداوند را نیز به همراه دارد. به همین دلیل، مردم فقط در چهار چوب آموزه های الهی، مکلف به اطاعت و پیروی از آنانند. (طباطبائی، همان)
چالش مزبور درباره انتساب فرمان روایی نمرود به خداوند نیز وجود دارد: « الم تر الی الذی حاج ابراهیم فی ربه ان اتاه الله الملک....» (بقره: 258) بلخی و جبائی گفته اند: سلطنت وپادشاهی از عهد و پیمان های بزرگ الهی وهمان امر بسیار مهم قدرت سیاسی ومدیریت جامعه همراه با ثروتی انبوه است وسپردن چنین مسئولیت مهمی (زمام قدرت و ثروت جامعه) از سوی خداوند به فردی کافر و فاسق؛ با آیه «لاینال عهدی الظالمین» (بقره: 124) سازگار نیست. (طوسی، [بی تا]، ج2، ص 430- 431/جصاص، [بی تا]، ج1، ص550) در پاسخ به این چالش، مجاهد، مرجع ضمیر در «آتاه الله» (بقره: 258) را ابراهیم (ع) وملک را به معنای نبوت دانسته است (طوسی، [بی تا]، ج2، ص 430/جصاص، [بی تا]، ج1، ص 550/ فخر رازی، 1413ق، ج7، ص 23- 24)؛ اما اغلب مفسران، بازگشت ضمیر را به «الذی» (نمرود) دانسته اند. (طبرسی، 1406ق، ج2، ص 167/ فخر رازی، 1413 ق، ج7، ص24/ طباطبائی، 1393ق، ج2، ص353) شماری از این گروه گفته اند که «ملک» به دو معناست : 1. برخورداری از قدرت، ثروت، رفاه فراوان مادی وداشتن خادمان و پیروان ؛2. زمام داری امور جامعه وفرمانروای مردم شدن. به اعتقاد این گروه، ملک یاد شده در آیه به معنای نخست است و دادن آن به کافر ناروا نیست. (طبرسی، 1406ق، ج2، ص167- 168/ زمخشری، 1415ق، ج1، ص388/ فخر رازی، 1413 ق، ج7، ص 23- 24) گروه دوم، ملک را به همان معنای رایج پادشاهی گرفته اند. (طباطبائی، 1393ق، ج2، ص 354) ظاهر آیه، به ویژه ادعای خدایی نمرود، مؤید این معناست و نشان می دهد که او به راستی فرمانروا بوده و مردم از وی اطاعت می کرده اند و این با نسبت آن به خداوند منافاتی ندارد.(همان، ص353)
با توجه به ملک بخشی خداوند ونعمت الهی بودن پادشاهی، می توان گفت که نظام سلطنتی به شرط حاکمیت افراد عادل، دست کم در دوره هایی از تاریخ، مورد تأیید خداوند بوده است. وجود نمونه های مثبت پادشاهی و نگاه ستایش آمیز خداوند به آنها، همچنین کاربرد واژگان مُلک، مَلِک، عرش و کرسی درباره خداوند نیز مؤید این معناست. (ر.ک: همین مقاله، پادشاهی در قرآن و پادشاهان الهی) براین اساس، نظام سلطنتی را نمی توان از اساس مطرود قرآن خواند.
توضیح اینکه گاه با استناد به آیه 36 «نمل» گفته می شد که پادشاهان همواره مایه فساد و تباهی اند و نظام پادشاهی پذیرفته قرآن نیست وناگزیر به استبداد و خودکامگی می انجامد: «قالت ان الملوک اذا دخلو قریه افسدوها وجعلوا اعزه اهلها اذله وکذلک یفعلون.» ملکه سبا برای هشدار درباره پیامدهای ناگوار جنگ با حضرت سلیمان (ع) با اشاره به یکی از شیوه های ناپسند شاهان، از ویرانی شهرهای مورد هجوم آنها و خواری وذلت بزرگان واشراف آن و در نتیجه، قتل، اسارت، تبعید و تحقیر خبر داد.(طبرسی، 1406ق، ج7، ص 380/ زمخشری، 1415ق، ج3، ص 147/ طباطبائی، 1393ق، ج 15، ص360) سکوت قرآن می تواند دلیلی احتمالی بر پذیرش گفتار ملکه باشد. همچنین گروهی از مفسران، جمله «وکذلک یفعلون» را سخن خدا در تأیید گفته ملکه سبا دانسته اند (طبری، 1415ق، ج19، ص188/ طبرسی، 1406ق، ج 7، ص380/سمعانی، ج4، ص 95) ودسته ای دیگر، جمله مزبور را سخن خود او وتأکید براین دانسته اند که چنین برخوردی، شیوه پایدار وتغییر ناپذیر شاهان است ودرمورد آنها نیز رخ خواهد داد. (زمخشری، 1415ق، ج3، ص147/فخر رازی، 1413ق، ج24، ص196/ بیضاوی شیرازی، 1416ق،ج 4، ص 267)
به اعتقاد علامه طباطبائی، جمله مزبور سخن خدا نیست.(طباطبائی، 1393ق، ج15، ص 361) در ثانی، اگر سخن ملکه سبا مورد تأیید خداوند باشد، درستی آن درمورد حضرت سلیمان (ع) و دیگر پادشاهان الهی با چالشی جدی مواجه می شود. سخن یاد شده با توجه به درستی آن درباره عملکرد شاهان ستمگر و خودکامه تاریخ، می تواند فقط اشاره به آنان باشد؛ چرا که اکثر قریب به اتفاق سلاطین دنیا در این شمارند و چنین عملکردی دارند. بنابراین، آنچه که از نظر قرآن بد ومذموم است، نه اصل فرمان روایی وپادشاهی، بلکه به دست آوردن وعهده دار شدن آن از راه های نامشروع و فاقد مشروعیت دین و به وسیله افراد ناصالح و اعمال اقتدار بر خلاف آموزه های وحیانی است. (همان، ج3، ص 128 - 129)
منبع: نشریه الاهیات اجتماعی شماره 2.