محدوده ی زمانی فعالیت شرطه ی الخمیس
همچنان که در سطور بالا از نظر گذشت، برقی سلمان و ابوذر را که قبل از خلافت امام علی (علیه السلام) از دنیا رفتهاند در زمره شرطه ی الخمیس معرفی کرده است. این سخن به این معناست که سازمانی یا سپاهی با این عنوان سالها پیش از سال 35ق یعنی قبل از به خلافت رسیدن امام وجود داشته است؛ اما وقتی ما روایات و اخباری را که در آنها به مناسبتی از شرطه ی الخمیس سخن به میان آمده، بررسی میکنیم، به روشنی میبینیم که فعالیت این جماعت به دوران خلافت امام (علیه السلام) محدود بوده است. نخستین اخباری که در باره این گروه به ثبت رسیده، به جنگ جمل (36ق) مربوط است؛ زیرا نوشتهاند پس از خطبهای که امام (علیه السلام) بعد از جنگ جمل در ذم اهل بصره ایراد کرد، بر استر خویش نشست و گروهی از شرطه ی الخمیس نزد وی فراهم آمدند. (1) همچنان که دیدیم، در روز جمل به عبدالله بن یحیی حضرمی گفت: تو و پدرت به واقع از شرطه ی الخمیس هستید. (2) این میتواند نشانهای باشد از این که چنین سپاهی همزمان با جنگ جمل سازماندهی شده است. روایات و اخبار دیگری هم که ذکری از شرطه ی الخمیس در آنها به میان آمده است جملگی به دوران خلافت امام (علیه السلام) مربوط است. (3) واپسین گزارشی هم که در باره این سپاه در اختیار ماست، به حوادث سال 41 هجری مربوط می شود و آن، وقتی است که حسن بن علی (علیه السلام) مجبور به مصالحه با معاویه شد و شرطه ی الخمیس قیس بن سعد را به سالاری خویش برگزیدند و با او بر جنگ با معاویه هم پیمان شدند؛ (4) هر چند چنین جنگی هرگز واقع نشد. از این پس، در تاریخ دیگر نامی از شرطه ی الخمیس به چشم نمیخورد. بنابراین، باید گفت همزمان با کنارهگیری امام حسن بن علی (علیه السلام) از خلافت و مراجعت آن حضرت به مدینه پرونده این سازمان نیز بسته شده است.
مأموریت های شرطه ی الخمیس
در باره مأموریتها و تکالیف این سازمان در منابع تاریخی و روایی سند صریحی به ثبت نرسیده است؛ اما از برخی روایتها میتوان تا اندازهای حدس زد که تکالیف مشروحه ی زیر به عهده ی آنان بوده است: الف. پشتیبانی از سایر نیرو های نظامی؛ چنان که از امام (علیه السلام) نقل کردهاند که در وصف آداب جنگ فرموده است:
پیادگان و تیراندازان را مقدم دارید تا دشمن را تیر باران کنند. دو جناح (میمنه و میسره) به جنگ پردازند. سواران دلیر و گزیده را به دفاع از پرچم و مقدمه بگمارید. برای تعقیب سواری از دشمن که از همرزمان خویش جا مانده است محل مأموریت خود را رها نکنید. هر کس فرصتی یافت، به دشمن یورش برد و پس از محکم کردن محل مأموریتش فرصت را غنیمت شمارد و چون کارش را به انجام رساند، به جایگاهش برگردد. چون خواستید حمله برید، فرمانده ی مقدمه آغاز کند. اگر ضعف و سستی در او پدیدار شد، شرطه ی الخمیس به یاری اش برخیزند. اگر در آنان نیز سستی پدیدار شد، گزیدگان یورش برند و تیراندازان دست به کار شوند... . (5)
ب. نگهبانی از جان امام (علیه السلام)؛ از برخی گزارشها میتوان حدس زد که شرطه ی الخمیس احیاناً خود را مکلف به حفاظت از جان امام (علیه السلام) میدانستهاند. از جمله نوشتهاند پس از جنگ جمل حضرت خطبهای در ذم مردم بصره ایراد کرد و پس از پایان خطبه بر استر خویش نشست و جماعتی از شرطه ی الخمیس و طوایفی از مردم نزد او گرد آمدند (واجتمع الیه جماعه یٌ من شرطه ی الخمیس و طوایف). (6) هر چند در متن این گزارش به حفاظت از جان امام (علیه السلام) تصریح یا اشارهای نشده است، اما بر سبیل احتمال میتوان گفت اجتماع آنان بدین منظور بوده است؛ همچنان که نوشتهاند:
روزی علی (علیه السلام) در مسجد کوفه بود. چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، مردی که جامهای سپید برتن داشت، از در فیل وارد شد. در این هنگام، نگهبانان و شرطه الخمیس حاضر شدند. امام (علیه السلام) آنان را گفت: چه میخواهید؟ گفتند: این مرد را دیدیم که سوی ما میآید. ترسیدیم که گزندی به تو رساند. امام فرمود: هرگز، بازگردید، خدا رحمتتان کند. آیا مرا از گزند اهل زمین حفظ میکنید؟ پس چه کسی مرا از اهل آسمان حفظ خواهد کرد؟
(7) این گزارش در صورت صحت، نشان میدهد که امام (علیه السلام) چنین ماموریتی را به شرطه ی الخمیس نسپرده بود. بلکه آنان خود از سر ارادت چنین تکلیفی را بر دوش خود احساس میکردهاند.
ج. اجرای احکام و فرامین و مجازات مجرمان یا مأموریتی شبیه مأموریت پلیس قضایی؛ مثلاً در روایات آمده است که روزی جوانی از نحوه ی قضاوت شُریح قاضی در باره مظنونان به قتل پدرش به امام (علیه السلام) شکایت برد.
امام (علیه السلام) پس از شنیدن شکایت آن جوان، خود به قضاوت نشست و قنبر را فرمود شرطه ی الخمیس را فراخواند. قنبر آنان را فراخواند و امام هر یک از متهمان را به یکی از شرطه ی الخمیس سپرد و به طور جدا جدا آنان را بازجویی کرد تا حقیقت آشکار شد. (8) همچنان که به موجب برخی روایات، وقتی امام (علیه السلام) در کوفه با گروهی روبهرو شد که خود را مسلمان میخواندند و به یگانگی خدا معترف بودند، اما محمد (صلی الله علیه و آله ) را به پیامبری نمیشناختند، شرطه ی الخمیس را مأمور مجازات آنان کرد. (9) گاهی هم امام (علیه السلام) را در محل شرطه ی الخمیس یا در میان آنان دیدهاند که با تازیانه فروشندگان جِرِی (ماهی بی فلس)، مارماهی و ماهی زمار را که خوردن آنها حرام است میزده است. (10)
در همین جا مناسب است بیفزاید که از برخی از گزارشها میتوان استنباط کرد که عضویت در شرطه الخمیس خالی از اهمیت و اعتبار اجتماعی نبوده است. (11)
ارزش و فایده ی رجال شناختی این اصطلاح
چنان که در مقدمه گفته شد، رجال شناسان شیعه، بویژه در سده های اخیر، ضمن بررسی های خود در باره مدلول الفاظ جرح و تعدیل، در باره این اصطلاح و ارزش رجال شناختی آن سخن گفتهاند. این رجال شناسان داوری خود را در باره این گروه عمدتاً بر پایه ی روایتها و آگاهی هایی سامان دادهاند که در خلال رجال برقی و کشی به دست ما رسیده است. روایت های مزبور از این قرار است:
الف. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این جماعت فرمود:
تشرَطوا إنما اُشارطکم علی الجنه ی و لستُ اُشارطکم علی ذهب و لافضه ی. إن نبینا (صلی الله علیه و آله ) قال لأصحابه فیما مضی: «تشرَطوا فانی لست اُشارطکم إلا علی الجنه ی»؛ (12)
به پیمان خود به دقت عمل کنید که من با شما بر بهشت پیمان میبندم، نه بر زر و سیم. پیامبر ما (صلی الله علیه و آله ) در گذشته به یاران خود گفت: «به قول و قرار خود پایبند باشید که من جز بر رسیدن به بهشت با شما پیمان نمیبندم».
ب. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روز جمل به عبدالله بن یحیی حضرمی گفت:
ابشر یا ابن یحیی! فانک و أباک من شرطه ی الخمیس حقاً. لقد اخبرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) باسمک و اسم ابیک فی شرطه ی الخمیس و الله سماکم فی السماء شرطه الخمیس علی لسان نبیه (صلی الله علیه و آله )؛ (13)
ای پسر یحیی، تو را بشارت باد که تو و پدرت واقعاً از شرطه ی الخمیس هستید. رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا از نام تو و نام پدرت در زمره شرطه ی الخمیس آگاه کرده است. خدا در آسمان شما را بر زبان پیامبرش شرطه ی الخمیس نامیده است.
ج. نصر بن صباح بلخی، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسین بن سعید، از اسماعیل بن بزیع، از ابی الجارود نقل کرده است که گفت به اصبغ بن نباته گفتم: این مرد (یعنی علی (علیه السلام)) در میان شما چه منزلتی داشت؟ اصبغ گفت: نمیدانم تو چه میگویی. همین قدر بگویم که شمشیر های ما بر دوشمان آویخته بود و هر کس را که اشاره میفرمود، گردنش را میزدیم. او به ما میگفت:
تشرَطوا فوالله ما اشتراطکم لذهب و لا لفضه ی و ما اشتراطکم إلا للموت. إن قوماً من قبلکم من بنی اسرائیل تشارطوا بینهم. فما مات احد منهم حتی کان نبیَ قومه او نبیَ قریته او نبیَ نفسه، و إنکم لبمنزلتهم غیر أنکم لستم بانبیاء.(14)
به پیمان خود به خوبی عمل کنید. به خدا قول و قرار شما برای زر و سیم نیست، بلکه فقط برای مرگ است. پیش از شما قومی از بنی اسرائیل میان خود قرار گذاشتند. در نتیجه، هر یک از آنان قبل از مرگ به پیامبری قوم خود یا شهر خود یا به پیامبری خود رسید و شما به منزله آنان هستید با این فرق که شما پیامبر نیستید. د. محمد بن مسعود عیاشی و ابوعمرو بن عبدالعزیز، از محمد بن نصیر، از محمد بن عیسی، از ابی الحسن غزلی (یا عرنی)، از غیاث همدانی، از بشر بن عمرو همدانی روایت کردهاند که گفت:
مر بنا امیرالمؤمنین (علیه السلام). فقال: إکتبتوا فی هذه الشرطه ی. فوالله لا غنی بعدهم إلا شرطه ی النار إلا من عمل بمثل اعمالهم». (15)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر ما گذشت و فرمود: در این سپاه عضو شوید. به خدا از این سپاه که بگذرید، بقیه سپاه دوزخاند. مگر کسانی که کاری شبیه ایشان انجام دهند.
هـ . محمد بن مسعود، از علی بن حسن، از مروک بن عبید، از ابراهیم بن ابی البلاد، از مردی، از اصبغ روایت کرده است که به او گفتم: ای اصبغ، چگونه شما را شرطه ی الخمیس نامیدهاند؟ در پاسخ گفت: ما تضمین دادیم که در راه او (یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام)) فداکاری و جانفشانی کنیم و او نیز فتح و ظفر را برای ما تضمین کرد. (16)
این روایتها ـ که با در نظر داشتن معیار های حدیثی شناختی جملگی ضعیف هستند (17) ـ ظاهراً از باب اشتهار آنها میان اصحاب مورد قبول واقع شده (18) و رجال شناسان داوری خود را در باره این جماعت بر پایه ی آن استوار ساختهاند. گفتنی است علاوه بر روایاتی که از نظر گذشت، گزارش های دیگری هم در دست است (19) که نشان میدهد برخی از غالیان خود را دنبال کنندگان راه و روش شرطه ی الخمیس معرفی میکردهاند یا دست کم میکوشیدهاند از راه و رسم شرطه ی الخمیس مؤیدی برای رفتار دینی خود بیابند. به دیگر سخن، آمال خویش را در رفتار شرطه ی الخمیس جست و جو میکردهاند. اینک برای آگاهی از داوری های رجال شناسان آرای آنان را به صورت زیر دسته بندی و عرضه میدارد:
الف. از بعضی از اخبار، در باره شرطه ی الخمیس مدح عظیم (چشمگیر) مستفاد میگردد. (20)
ب. سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عبدالله بن یحیی حضرمی مدحی است که از توثیق چیزی کم ندارد؛ بلکه ارزش آن از توثیق نیز بیشتر است. (21)
ج. عضویت در شرطه ی الخمیس برای اعتماد به یک راوی کافی است. (22)
د. این عنوان بر غایت ایمان کسی که در حقش چنین گفتهاند، دلالت دارد و همچنان که جمعی از طایفه ی امامیه برآنند، میتواند حاکی از وثاقت باشد؛ چه، خداوند مجاهدان را برنشستگان برتری داده است؛ (23) چه رسد به اعیان و گزیدگان ایشان که آماده ی جانفشانی بودهاند. (24)
هـ . اخبار رسیده در باره کسانی که در زمره شرطه ی الخمیس معرفی شده اند، حاکی از عدالت آنان، حتی چیزی بالاتر از عدالت است؛ چنان که این مطلب بر کسی که در فهم این اخبار تدبر کند پوشیده
نیست. حتی میتوان گفت، مقام و موقعیت اینان کمتر از مقام و موقعیت گروهی از وکیلان و سفیران نیست. (25)
چنانچه ملاحظه می شود، این رجال شناسان از روایات ذکر شده، بعضاً مدح و بعضاً توثیق و تعدیل جملگی اعضای این سازمان را نتیجه گرفتهاند. حال باید دید این مدح یا توثیق یا تعدیل عام تا چه پایه درست است. تردیدی نیست که شرطه ی الخمیس گروهی از یاران و سربازان نخبه ی امام بودهاند که با وی بیعت مرگ کرده بودند. (26) پایداری و ایستادگی این جمع، حقیقتی است که معاویه نیز بدان معترف بوده است؛ زیرا پس از شهادت امام (علیه السلام)، وقتی عمروبن عاص به معاویه پیشنهاد کرد که با قیس بن سعد ـ که سالار شرطه ی الخمیس بود ـ بجنگد و به او امتیازی ندهد، معاویه گفت:
به خدا! که این جمع را نتوانیم کشت، مگر به شمار خودشان از مردم شام را بکشند. پس از آن دیگر زندگانی خوش نباشد. به خدا! هرگز با وی جنگ نمیکنم، مگر آن که از جنگ وی چارهای نماند. (27)
اما آیا این بدان معناست که این جمعیت ـ که شمارشـان را از پنج هزار تا چهل هزار تن نوشتهانـد ـ همه ثقه یا عادل بودهاند؟ برای پاسخ این پرسش باید گفت، صفحات تاریخ دست کم در یک مورد ثبت کرده است که امام (علیه السلام) خود، یکی از اعضای شرطه ی الخمیس به نام نُعَیم بن دجاجه را تنبیه کرده است. تفصیل حادثه چنین است:
علی (علیه السلام) فرستاد که لبید بن عطارد تمیمی (یکی از اعیان وفد تمیم) را بیاورند. چون او را میآوردند، از یکی از مجالس بنی اسد ـ که نعیم بن دجاجه در آن حضور داشت ـ گذر کردند. نعیم ـ که از شرطه ی الخمیس بود ـ برخاست و او را آزاد کرد. مأموران نزد امام (علیه السلام) برگشتند و ماوقع را گزارش کردند. امام (علیه السلام) فرمود: نعیم را نزد من بیاورید. سپس فرمود او را سخت بزنند. چون او را میزدند، گفت: ای امیرمومنان، همراه تو بودن خواری و جدایی از تو کفر است (إن المقام معک لذل و إن فراقک لکفر). علی (علیه السلام) فرمود: آیا به راستی عقیده ی تو چنین است؟ گفت: آری. پس فرمود: او را آزاد کنید. (28) در روایت کشی آمده است: چون امام سخن او را شنید، گفت: تو را بخشیدم. خدا می فرماید: سیئه را به وجه نیکوتر پاسخ دهید. این که گفتی همراه تو بودن خواری است، سیئهای است که مرتکب شدی و این که گفتی جدایی از تو کفر است، حسنهای است که به دست آوردی. پس این در برابر آن. (29) مصحح کتاب کشی در این جا افزوده است: از این روایت معلوم می شود که وی قلباً معتقد و در اعمال و عبادات متخلف و مقصر بوده است. از همین رو، امام در حق او فرمود «این در برابر آن». (30)
از این نمونه، به خوبی، میتوان دریافت که همه ی اعضای شرطه ی الخمیس در اعتقاد و عمل یکسان نبودهاند؛ چنان که معمولاً هر صنف و طبقه ای از حیث مراتب نقص و کمال با هم یکسان و مساوی نیستند. این نکته را از سخن امام (علیه السلام) خطاب به عبدالله بن یحیی حضرمی نیز میتوان استنباط کرد؛ چه امام فرمود: «إنک و اباک من شرطه ی الخمیس حقاً». در این جا قید تأکید «حقاً» به روشنی نشان میدهد که عبدالله یاد شده و پدرش در میان اعضای آن گروه، ممتاز و سرآمد و به دیگر سخن شرطه ی الخمیس واقعی بودهاند. بنابراین، همچنان که صاحب معجم رجال الحدیث در درستی برخی از توثیقات همگانی مثل «وکالت امام» یا «همنشینی با یکی از معصومان (علیه السلام)» مناقشه کرده است، (30) توثیق یا تعدیل جملگی اعضای شرطه ی الخمیس نیز امری است که پذیرفتنی به نظر نمیرسد. سخنی هم که امام (علیه السلام) به عبدالله بن یحیی حضرمی گفته است، یک توثیق یا تعدیل خاص است (32) و هرگز نمیتوان وثاقت جملگی اعضای آن سازمان را از آن نتیجه گرفت.
صرف نظر از درستی یا نادرستی این توثیق همگانی از جنبه ی نظری، چنین توثیق یا تعدیلی از جنبه ی عملی نیز چندان فایدهای در بر ندارد؛ چه، از میان این جمعیت انبوه ـ که شمارشان را به کمترین عدد پنج هزار و به بیشترین عدد چهل هزار تن گفتهاند ـ تنها حدود سی تن شناختهاند و از بقیه ی آنان نامی در تاریخ ثبت نشده است. این تعداد اندکی را هم که نامشان در تاریخ ثبت است، میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
یک. کسانی چون ابوالوضی عباد بن نسیب قیسی، عِفاق بن مُسَیح فزاری و عبدالله بن اسید کندی که به هیچ وی، نامشان در کتب رجالی شیعه ثبت نشده است و این حاکی از آن است که نامشان در اسناد روایات وجود ندارد؛ هر چند که ظاهراً از طریق فرد نخستین در مجموعه های حدیثی اهل سنت روایاتی نقل شده است. (33)
دو. کسانی چون مقداد بن اسود کِندی، میثم بن یحیی التمار، قیس بن سعد بن عباده، نعیم بن دجاجه، حبیب بن مُظاهر اسدی، محمد بن ابی بکر، حکیم بن سعید حنفی، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، عبدالله بن یحیی حضرمی، بشر بن عَمروهَمدانی، عمرو بن حمق خزاعی، سعدبن حارث خزاعی و مالک اشتر نخعی که با وجود آن که نام و شرح حالشان در کتب رجالی ثبت است، اما نامشان در سلسله ی سند روایات امامیه به چشم نمیخورد؛ (34) هر چند که از برخی از آنان به طور مسلم احادیثی در مجموعه های حدیثی اهل سنت وجود دارد. نکته ی مهمتر این که وثاقت بسیاری از افراد مذکور با صرف نظر از عضویت آنان در شرطه ی الخمیس به اثبات رسیده است. سلیم بن قیس هلالی هم بجز کتاب مشهوری که به او منسوب است، روایت دیگری از او در مجموعه های حدیثی وجود ندارد. (35) اگر روایتی هم از او موجود باشد، ظاهراً مأخذش همان کتاب منسوب به اوست.
سه. کسانی چون جابربن عبدالله انصاری، عمار بن یاسر و اصبغ بن نباته (36) که هم در مجموعه های حدیثی شیعه و هم در مجموعه های حدیثی اهل سنت روایاتی از آنها وجود دارد، اما وثاقت و بلکه عدالت اینان، من های عضویت آنان در شرطه ی الخمیس، دست کم نزد رجال شناسان شیعه امری مسلم است. بنابراین، وابستگی به شرطه ی الخمیس از منظر جرح و تعدیل راویان اطلاعات چشمگیری را در اختیار حدیثپژوهان قرار نمیدهد.
نتیجه
حاصل سخن آن که هر چند اخبار شرطه ی الخمیس ـ که خود در حد اشتهار است ـ حکایت از آن دارد که این گروه سپاهی مرکب از سربازان نخبه و فداکار امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) بودهاند، اما وابستگی یا عدم وابستگی به این سپاه از منظر مطالعات رجال شناختی و جرح و تعدیل راویان و مآلاً نقد حدیث آگاهی چشمگیری در اختیار ما نمیگذارد. بنابراین، به نظر میرسد رجال شناسان عمدتاً متأخر شیعه ـ که به این موضوع بیش از پیش عنایت نشان دادهاند ـ به نتایج و دستاورد های آن چندان توجهی نداشتهاند.
کتابنامه :
- الاختصاص، محمد بن محمد بن النعمان الملقب با الشیخ المفید (336-413ق)، تصحیح: علی اکبر الغفاریف قم: منشورات جماعه المدرسین.
- الصابه فی تمییز الصحابه، احمد بن علی المشتهر بابن حجر العسقلانی (773-852ق)، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، الطبعه الأولی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق/1995م.
- اصول الکافی، محمد بن یعقوب کلینی (م329ق)، ترجمه: سید جواد مصطفوی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، 1344ش.
- اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه و تاریخهم، جعفر السبحانی (1308-...)، الطبعه الأولی، تهران: نشر مشعر، 1421ق/1379ش.
- الاعلام، خیرالدین الزرکلی (1893-1966م)، الطبعه التاسعه، بیروت: دارالعلم للملایین، 1990م.
- إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، محمد جعفر بن محمد طاهر الخراسانی الکرباسی (م1175ق)، تحقیق: جعفر الحسینی الاشکوری، الطبعه الاولی، قم: دارالحدیث، 1425ق/133ش.
- انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین (1931-2001م).
- ایضاح الاشتباه، حسن بن یوسف المشتهر بالعلامه الحلی (648-766 ه.ق)، تحقیق: محمد حسون، الطبعه الاولی، قم: 1411ق.
- بحارالانوار، محمد باقر بن محمد تقی المجلسی (م1111ق)، الطبعه الثانیه، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق/1983م.
- پیکار صفین، نصر بن مزاحم منقری (م212ق) تصحیح: عبدالسلام محمد هارون، ترجمه: پرویز اتابکی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1366ش.
- تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه و نگارش: علی جواهر کلام، چاپ ششم، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1369ش.
- تاریخ خلیفه بن خیاط، ابوعمرو خلیفه بن خیاط العصفری، (م240ق) تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیه، بیروت: دارالتراث، 1387ق/1967م.
- ___، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1352ش.
- التاریخ الکبیر، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری (م256ق)، بمراقبه: محمد عبدالمعید خان، دیاربکر: المکتبه الاسلامیه.
- تاریخ مدنیه دمشق، علی بن الحسن المعروف بابن عساکر، تحقیق: علی شیری، دارالفکر، 1415ق.
- التحریر الطاووسی، حسن بن زین الدین صاحب المعالم (959-1011ق)، تحقیق: فاضل الجواهری و محمود المرعشی، الطبعه الأولی، قم، بی نا، 1411ق.
- تعلیقات علی منهج المقال، محمد باقر بن محمد اکمل المشتهر بالوحید البهبهانی (1118-1205ق)، چاپ سنگی، بی جا، 1306ق.
- تنقیح المقال، عبدالله بن محمد حسن المامقانی (1260-1351ق)، النجف: الطبعه الحجریه، بی تا.
- تهذیب الاحکام، ابوجعفر محمد بن حسن الطوسی (385-460ق)، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، الطبعه الرابعه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1365ش.
- تهذیب الکمال، یوسف بن عبدالرحمن المزی، تحقیق: بشار عواد معروف، الطبعه الرابعه، بی جا، مؤسسه الرساله، 1406ق/1985م.
- تهذیب المقال، محمد علی الابطحی (1372-...ق)، اصفهان: 1405ق/1363ش.
- جامع الرواه، محمد علی الاردبیلی (م1028ق)، قم: مکتبه المحمدی، بی تا.
- الجمل، محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالشیخ المفید، قم: مکتبه الداوری.
- خزانه الادب، عبدالقادر بن عمر البغدادی (م1093ق)، تحقیق: محمد نبیل طریفی و امیل بدیع الیعقوب، الطبعه الاولی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1998م.
- خلاصه الاقوال، حسن بن یوسف المشتهر بالعلامه الحلی (648-726ق)، الطبعه الثانیه، النجف، 1381ق.
- دعائم الاسلام، القاضی ابوحنیفه النعمان بن محمد التمیمی، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، القاهره: دارالمعارف، 1383ق/1963م.
- دلائل الامامه، محمد بن جریر بن رستم الطبری (القرن الخامس)، الطبعه الاولی، قم: مؤسسه البعثه، 1413ق.
- الرجال، الحسن بن علی بن داود الحلّی (م707ق)، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم، النجف، بی نا، 1392ق/1972م.
- الرجال، ابوجعفر محمد بن حسن الطوسی (385-460ق) تحقیق: جواد القیومی الاصفهانی، قم، بی نا، 1415ق.
- ارسائل الرجالیه، محمد بن محمد ابراهیم الکلباسی (1247-1315ق)، تحقیق: محمد حسین الدرایتیف الطبعة الأولی، قم: دارالحدیث، 1422ق/1380ش.
- سماء المقال فی علم الرجال، ابوالهدی الکلباسی (م1356ق)، تحقیق: محمد الحسینی القزوینی، الطبعه الاولی، قم، بی نا، 1419ق.
- الصحاح، اسماعیل بن حما دالجوهری، تحقیق: احمد عبدالغفور عطار، الطبعه الرابعه، بیروت: دارالعلم للملایین، 1990م.
- الطبقات الکبری، محمد بن سعد (م230ق)، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، الطبعه الاولی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق/1990م.
- _____، تحقیق: محمد بن صامل السلمی، الطبعه الاولی، الطائف، مکتبه الصدیق، 1414ق/1993م.
- طرائف المقال، السید علی اصغر بن محمد شفیع البروجردی (م1313ق)، تحقیق: مهدی الرجائی، الطبعه الاولی، قم: 1410ق.
- الغارات، ابواسحاق ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی (م283ق)، تحقیق: جلال الدین المحدث، الطبعه الثانیه، تهران: انجمن آثار ملی، 1355ش.
- الفهرست، محمد بن اسحاق الندیم (438ق/1047م)، تحقیق: رضا تجدد، الطبعه الثانیه، تهران: 1393ق/1973م.
- قاموس الرجال، محمد تقی التستری (1282-1374ش)، الطبعه الاولی، قم: 1422ق.
- الکافی، محمد بن یعقوب الکلینی (م329ق)، تحقیق: علی اکبر الغفاری، الطبعه الثالثه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1388ق.
- کتاب الرجال، احمد بن ابی عبدالله البرقی (م274ق)، تحقیق: السید کاظم الموسوی، تهرانک دانشگاه تهران، 1342ش.
- کتاب الفضاء، محمدرضا الگلپایگانی (م1414ق)، تقریر: علی الحسینی المیلانی، قم: 1401ق.
- کمال الدین و تمام النعمه، محمد بن علی بن بابویه القمی الملقب بالصدوق (311-381ق)، تحقیق: علی اکبر الغفاری، الطبعه الثانیه، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، دون تاریخ.
- مبسوط در ترمینولوژی حقوق، محمد جعفر جعفری لنگرودی (1302-...)، چاپ اول، تهران: کتابخانة گنج دانش، 1378ش.
- المجالس الفاخره، عبدالحسین شرف الدین الموسوی (م1377ق)، تحقیق: محمود البدری، قم: 1421ق.
- مجمع البحرین، فخرالدین بن محمد الطریحی (979-1085ق)، تحقیق: احمد الحسینی، الطبعه الثانیه، تهران: 1408ق.
- مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان الحلی (القرن التاسع)، الطبعه الاولی، النجف: 1370ق/1970م.
- مستدرکات علم رجال الحدیث، علی النمازی الشاهرودی (م1405ق)، الطبعه الأولی، تهران: 1422ق.
- معجم رجال الحدیث، آیه الله السید ابوالقاسم الموسوی الخویی، الطبعه الثالثه، بیروت: 1403ق/1983م.
- اختیار معرفه الرجال، ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز الکشی، اختیار: محمد بن حسن الطوسی، بتصحیح: حسن المصطفوی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1348ش.
- مناقب آل أبی طالب، إبن شهر آشوب (م588ق)، النجف، 1376ق/1956م.
- من لا یحضره الفقیه، محمد بن علی بن بابویه القمی (311-381ق)، تصحیح: علی اکبر الغفاری، الطبعه الثانیه، قم: 1404ق.
- المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، عبدالرحمن بن علی المشتهر بابن الجوزی (508-597ق)، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، الطبعه الاولی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1412ق/1992م.
- المنتقی النفیس من درر القوامیس، آقا بن عابد المشتهر بالفاضل الدربندی (م1286ق)، تقدیم و عرض: محمدرضا الحسینی الجلالی، تراثنا، العدد الثالث [24]، السنه السادسه، قم: رجب 1411ق.
- میراث مکتبو شیعه، سیدحسین مدرسی طباطبایی (1320-...)، ترجمه: سید علی قرایی و رسول جعفریان، قم: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1383ش.
- نقد الرجال، مصطفی بن حسین التفرشی (م1044ق)، الطبعه الأولی، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1418ق.
- النهایه فی غریب الحدیث والاثر، المبارک بن محمد الجزری (544-606ق)، تحقیق: محمود محمد الطناحی و طاهر احمد الزاوی، القاهره، 1383ق/1963م.
-الوجیزه فی علم لرجال، محمد باقر بن محمد تقی المجلسی (1037-1111ق)، الطبعه الاولی، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1415ق/1995م.
- وقعه صفین، نصر بن مزاحم منقری (م212ق)، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، الطبعه الثانیه، القاهره: المؤسسه العربیه الحدیثه، 1382ق.
- وسائل الشیعه، محمد بن الحسن الحرالعاملی (1033-1104ق)، الطبعه الثانیه، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1414ق.
- هامش کتاب عجائب احکام امیرالمؤمنین (السید محسن الامین)، فارس حسون کریم، الطبعه الأولی، مرکز الغدیر للدرسات الاسلامیه، 1419ق/1998م.
پی نوشت ها :
*استاد دانشگاه فردوسی مشهد
1) الجمل، ص217 .
2) متن کامل این روایت در دنبالة مقاله خواهد آمد.
3) مثلاً ر.ک: الکافی، ج1، ص346؛ ج4، ص181؛ ج7، ص371؛ الغارات، ج1، ص119-121 .
4) تاریخ الرسل و الملوک، ج5، ص164 .
5) دعائم الاسلام، ج1، ص372 .
6) الجمل، ص218 .
7) مناقب آل ابی طالب، ج2، ص85 .
8) الکافی، ج7، ص371؛ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص35 .
9) الکافی، ج4، ص181 .
10) همان، ج1، ص346؛ کمال الدین، ص536 .
11) وقعه صفین، ص406؛ الغارات، ج1، ص119-121 .
12) کتاب الرجال، ص2؛ مقایسه شود با: الفهرست، (ابن ندیم)، ص223. در آن جا آمده است: یکی از پیامبران در گذشته به یاران خود چنین سخنی گفت.
13) کتاب الرجال، ص1؛ اختیار معرفه الرجال، ص6 .
14) اختیار معرفه الرجال، ص5، 103؛ الاختصاص، ص65. به نظر می رسد ذیل روایت بالا صورت دیگری از همان روایت نخستین برقی باشد.
15) همان جا.
16) معرفه الرجال، ص103؛ الاختصاص، ص65 .
17) نقد الرجال، ج1، ص281؛ جامع الرواه، ج1، ص122؛ طرائف المقال، ج2، ص76؛ معجم رجال الحدیث، ج3، 221، ص319-320؛ ج10، ص378 .
18) مثلاً ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج10، ص378 .
19) اختیار معرفه الرجال، ص407؛ دلائل الامامه، ص372؛ نیز: معجم رجال الحدیث، ج7، ص124 .
20) تنقیح المقال، ج1، ص196 .
21) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج8، ص200 .
22) الوجیزه، ص102 .
23) سوره نساء، آیه95 .
24) سماء المقال، ج2، ص246 .
25) المنتقی النفیس، ص200؛ نیز: کتاب القضا، ج2، ص39 .
26) تاریخ الرسل و الملوک، ج5، ص158؛ تاریخ مدینه دمشق، ج49، ص428 .
27) تاریخ الرسل و الملوک، ج5، ص164 و ترجمة آن، ج7، ص2718-2719 .
28) الغارات، ج1، ص191-121 .
29) اختیار معرفه الرجال، ص90 .
30) همان، ص301 .
31) معجم رجال الحدیث، ج1، ص57-83 .
32) چنان که از عبارت وحید بهبهانی نیز همین معنا به دست می آید (ر.ک: تعلیقات، ص214).
33) التاریخ الکبیر، ج6، ص31 .
34) برای آگاهی از موضوع به ترتیب ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج18، ص314؛ ج19، ص94؛ ج14، ص93-94؛ ج19، ص174؛ ج4، ص222؛ ج14، ص230؛ ج6، ص186؛ ج8، ص335؛ ج11، ص106؛ ج10، ص378؛ ج3، ص319؛ ج13، ص87؛ ج14، ص161 .
35) معجم رجال الحدیث، ج8، ص216؛ تهذیب المقال، ج1، ص183 .
36) وی که از کبار تابعین است، در فنون ابوات فقه، تفسیر و حکم روایاتی بسیار دارد. درباره او و روایاتش ر.ک: ایضاح الاشتباه، ص80؛ معجم رجال الحدیث، ج3، ص218-223، 487-489؛ میراث مکتوب شیعه، ص90 به بعد.
منبع: نشریه علوم حدیث شماره 57