وقتی داستان های جذاب عاشقانه می شنویم با خودمان فکر می کنیم که این داستان ها فقط در فیلم ها اتفاق می افتد. اما قهرمان این داستان عاشقانه به ما ثابت کرده است که در دنیای واقعیت هم جا برای عشق وجود دارد. این داستان اسرار عشق پایدار را به ما می آموزد.
داستان عشق پرادیومنا کومار ماهانادیا (Pradyumna Kumar Mahanandia) و شارلوت وون شدوین (Charlotte Von Schedvin) قبل از اولین دیدارشان شروع شد. یکی از رسم و رسومات هندی ها این است که به محض متولد شدن کودک او را برای پیشگویی نزد یک ستاره شناس می برند. پیشگویی ستاره شناس این بود که پرادیومنا کومار در آینده با یک اشراف زاده از کشوری دور ازدواج می کند که متولد برج ثور است، فلوت بلد است و صاحب زمین های جنگلی زیادی است.
پرادیومنا در دوران جوانی در خیابان های هند نقاشی پرتره می کشید تا این که شارلوت توریست سوئدی را ملاقات کرد. او که پیشگویی های ستاره شناس را به یاد داشت از شارلوت حین نقاشی کردن چند سوال پرسید: نشانه ماه تولدت چیست؟ ثور. آیا فلوت بلدی؟ بله فلوت و پیانو. و این که خانواده شارلوت صاحب زمین های جنگلی هستند. تمام پیشگویی ها درست بود. پرادیومنا به او گفت: بنابراین شما همسر آینده من هستید. و خیلی زود در روستای پرادیومنا طبق رسم و رسومات هندی ها با هم ازدواج کردند.
چنانچه هیچ جدایی در این داستان اتفاق نمی افتاد جذابیت چندانی نداشت. شارلوت باید به سوئد برمی گشت و پرادیومنا به او قول داد که به زودی به او ملحق می شود.
آن ها 16 ماه جدا زندگی کردند و در این مدت برای هم نامه می نوشتند. پرادیومنا فهمید که دیگر نمی تواند ثانیه ای بدون شارلوت زندگی کند بنابراین تمام دارایی هایش را فروخت تا بتواند خودش را به شارلوت برساند اما با فروش دارایی هایش حتی یک بلیط هم نتوانست تهیه کند. بنابراین یک دوچرخه دست دوم با 60 روپیه خرید با خانواده اش خداحافظی کرد و با 200 روپیه عازم سفر به سوئد شد.
سفر 5 ماهه او در تاریخ 22 ژانویه 1977 شروع شد و روزانه 45 مایل دوچرخه سواری می کرد در مجموع 6000 مایل دوچرخه سواری.
“خسته بودم پاهایم درد می کرد اما رویای رسیدن به شارلوت مرا جلو می برد. هنرم مرا نجات داد با پولی که از کشیدن پرتره ها به دست می آوردم غذا و مکان برای استراحت پیدا می کردم.”
او برای عبور از کشورها به ویزا نیازی نداشت و همین کارش را تا حدودی راحت کرده بود اما زمانی که به سوئد رسید سازمان مهاجرت سوئد به او اجازه ورود نمی داد و داستانش را که به نظر واقعی نمی آمد باور نمی کرد. اما با آمدن شارلوت داستان را باور و به او اجازه ورود دادند.
به گفته پرادیومنا کومار ماهانادیا “اگر چیزی را واقعا بخواهید همه چیز امکان پذیر می شود. درست است که چنین سفری اکنون کار بسیار سختی است اما غیرممکن نیست. ترس و شک دشمنان اصلی ما هستند و همین دشمنان هستند که زندگی ما را پیچیده کرده اند.”
آن ها در تاریخ 28 می 1977 بعد از 2 سال جدایی در بوراس به هم رسیدند. خوشبختانه خانواده شارلوت قوانین نجیب زاده ها که اجازه ازدواج با تیره پوست ها را ندارند را فراموش کرده و در سال 1977 یک مراسم ازدواج به رسم سوئدی ها برپا کردند.
از آن زمان تا کنون 40 سال گذشته است و ماهانادیا هنوز هم نمی تواند این خوشحالی را باور کند و شک دارد که آیا در دنیای امروزی که تمام دنیا با اینترنت به هم وصل می شوند باز هم می توانست قلب شارلوت را به دست بیاورد؟ اما شک ندارد که سرنوشت هر کسی با دست های خودش ساخته می شود.
وقتی مردم درباره راز عشقشان می پرسند پاسخ آن ها این است که هیچ رازی وجود ندارد. مهم ترین چیزها وفاداری، درک همدیگر و احترام به همدیگر است.
در این داستان به این باور می رسیم که اگر عشق در میان باشد همه چیز ممکن می شود و هیچ مانعی در این مسیر نمی تواند بین آن ها جدایی بیندازد. بی پولی، فاصله، غرور و هر مانع دیگری در این مسیر ناچیز شمرده می شود.
داستان این مرد هندی و معشوقش قابل تحسین است. نظر شما چیست؟ به نظر شما جالب ترین بخش داستان کدام است؟ آیا شما هم عشق واقعی را تجربه کرده اید؟