ماهان شبکه ایرانیان

مسئولیت روحانیت شیعه در همه عصرها

درآمد علامه شهید سید اسماعیل بلخی در جریان مسافرتی که به حوزه های علمیه قم و نجف اشرف داشت، چند روزی هم در مشهد مقدس توقف کرد

مسئولیت روحانیت شیعه در همه عصرها

درآمد
علامه شهید سید اسماعیل بلخی در جریان مسافرتی که به حوزه های علمیه قم و نجف اشرف داشت، چند روزی هم در مشهد مقدس توقف کرد. او روز دهم فروردین سال 1347، حدود چهار ماه قبل از شهادت، طی سخنانی گویا و آموزنده در مدرسه علمیه عباس قلی خان در حوزه علمیه عباس قلی خان در حوزه علمیه خراسان در جمع علماء، اساتید، طلاب و اقشار مختلف مردم، وظایف روحانیت متعهد شیعه را در همه عصرها و در همه زمان ها تشریح کرد. فرازهایی از این سخنرانی را با هم می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم، قال الله فی کتابه الجامع «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اتو العلم درجات» حضار گرامی! یاوران حضرت ولی عصر (عج) افتخار دارم که خود را در پایگاه علم و دانش می نگرم. خاک بوس آستان طریقت بوده ام. سال ها سر به آستان حضرت رضا (ع) سودم و تراب اقدام طلاب این مدارس بوده ام.

باز آمدم که سجده ای این خاک پاکنم
گر سجده ای قضا شده باشد اداء کنم

تا خاطرات خوش را به ارمغان برم
بعد از سالیان دراز وارد این ارض اقدس شدم

آری ما استسقاء داریم. ما تشنه دیداریم. سال ها فراق کشیدیم. سال ها به آرزو بودیم تا چهره های گلگون شما را ببینیم. از فیض صحبت شما مستفیض شویم. هرچه داریم از این آستان است. و شما خوش وقت و نیک بخت و سعادتمند هستید که در کنار حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) غنوده اید. مرا ندیده مپندارید. زان که اهل نجاتیم. امیدوار هستم که روزگاری نگذرد تا هر یک از شما پرچم اسلام را به دست گرفته به اطراف و جوانب عالم یک میلیارد مسلمان جهان را رهبری فرمائید. همان طور که در کشورهای متحول و راقیه می بینیم. همه ملل راقیه جهان مترقی نیستند. همه دارای کمال و دانش نیستند. ولی انگشت شمار مردانی ستوده و برجسته، مانند شما در بین اقوام و ملل قد بلند کردند و توانستند مردم را در راه ارتقاء علمی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی پیش ببرند. امیدوارم اسلام با داشتن این حوزه های بزرگ و سترگ و این مردان آزموده و این رجال که همت شان، همت شیران است. به قول آن شاعر که گفت:

بر سفالین کاسه ای رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند

و آن شاعر دیگری گفت:

اگر چه فرش من از بوریا است، طعنه مزن
چرا که خواب گه شیر در نیستان است

مانند شیر در نیستان علم و دانش غنوده اید. امیدوارم با پشتیبانی حضرت ولی عصر (عج) ارواحنا فداه بتوانید مصدر سلسله خدمات دینی و اجتماعی شوید. شیخ طوسی ها، شیخ مفیدها، سید علم الهدی ها، سید رضی ها، محقق حلی ها، علامه مجلسی ها، شیخ انصاری ها و بالاخره سید اصفهانی ها از همین مدارس برانگیخته شدند. یک سلسله از دانش پژوهان از کنج همین مدارس اند. از زوایای همین مدارس چه مردان برجسته و نابغه ای طلوع کرده اند.

قرن ها باید که تا یک ریزه سنگ از زیر خاک
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماه ها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
زاهدی را خرقه گردد یا که بر دهقان رسن

سال ها باید که تا یک مجتهد آید پدید
مجلسی از اصفهان و یا مرتضی فخر زمن

آری مسئله تکامل در احجار هم از اصل خلل ناپذیری است، می بینیم، سنگ ها، عقیق ها، لعل ها، لاجوردها، الماس ها، و سایر احجار کریمه برای تکامل سفر می کنند و به جایی می رسند که تا صلاحیت داشته باشند. می بینیم که تکاثر می کنند، و خود را به یک حال می رسانند تا مورد استفاده مردم قرار گیرند. امروز ثابت شده که همه اشیاء رو به تکامل حرکت می کنند. با یک قدرت نا مرئی خود را به کمال می رسانند. تا جایی که سر حد آن ها است. نه کمال الله. نه کمال مطلق که مخصوص او است.

تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند

برون از وهم و ادراک هر کس
صفاتش قل هو الله احد بس

سایر موجودات به طرف کمال می روند. تنها آن قدرت و نیروی واقعی است که مکمل موجودات است، هر موجودی را روی استعدادش به کمال می رساند. البته تکامل بدون تحول ناممکن است. تحول اولین مرحله تکامل است. تحول لازمه ماهیات است، ماهیتی که بخواهد تکامل کند، اول باید تحول کند، از حالی به حالی باید برگردد، چندین حال را باید طی کند. همشهری قدیمی ام مولانا جلال الدین محمد بلخی می گوید:

از جمادی مردم و نامی شدم
مردم از حیوانی و آدم شدم

ز آدمی هم می پرم آن سوی تر
بار دیگر از ملک پران شوم

پس عدم گردم عدم را رهنمون
و زنما مردم ز حیوان سر زدم

پس ز اصل خویشتن کی کم شدم
تا بر آرم از ملایک بال و پر

آن چه در و هم تو ناید آن شوم
گویدم انا الیه راجعون

مسئله تکامل را از نظر قرآن کریم می بینیم که می گوید: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین». می رود تا جائی که می گوید: «و أنشأنا خلقنا آخرا تبارک الله أحسن الخالقین».
می بینیم انسان از آن حالت ابتدائی جنین می شود. جنین هم تکامل می کند. انسان کودکانه به دنیا می آید. جز پستان مادر چیز دیگری را نمی شناسد. وقتی که کودک است، با هم سن و سال های خود در کوچه و بازار بازی می کند. جوان می شود و شهوت دارد.
 

نفس دارد و غرایز غلیان و طغیان می کند.
رفته رفته او را به منشأ کمال می رساند. آنگاه جسماً و روحاً انسانی می شود. بشر واقعی می شود. روح به اندازه ای تکامل می کند. روح اگر بزرگ می شود، بزرگی اشخاص، به بزرگی نیت، بزرگی قلب، دل و آرزوی آن ها است.
 
اشخاص برجسته ای که از نگاه طبیعت به کهکشان ها می روند و از نگاه علم و دانش، دنیا را به حیرت می اندازند. اسرار طبیعت را کشف می کنند. طبیعت را مستعمره خود قرار می دهند و با کمال قدرت به تمام نظام طبیعت دست تطاول دراز می کنند.
این بشر است. این انسان است. این تکامل کرده است. این مگر بشری نبود که روزی غذا خوردن را بلد نبود؟ مگر بشری نبود که با پوست حیوانات در جنگل ها زندگی می کرد؟ مگر بشری نبود که الآن هم ممکن است همنوع خود را در سواحل آمازون و جنگل های آفریقا بخورد؟ مگر بشری نبود که از علم و دانش بهره ای نداشت؟ دوره های تاریخ بشر را که ورق می زنیم، می بینیم بشر نه تنها ناامیدی ها و ناکامی ها را طی کرده که تا امروز به اسرار طبیعت پی برده است. این تکامل زاده ی تحول است و در تحول هم دست مرموزی کار می کند که می گوید: «یا محول الحول و الاحوال حوّل حالنا الی احسن الحال». تحول لازمه زندگی است، تحول پایه اول تکامل است و تکامل محصول قدرت و استعداد هیولایی است.
اما انسان کامل آن کسی که خلیفه خدا است. آن کسی که خدا جامه احسن التقویم را به او پوشانیده است. آن بشری که تاج «و لقد کرمنا» دارد، این بشری که ماورای دیگران است. بشر برزخی است، بشر میان موجودات و آن ذات مقدس حق واسطه است، بشر میان موجودات و آن ذات مقدس حق واسطه است. بشر مسئولیت دارد طریق ارتقاء را با اراده طی کند، دیگران در اعمال ماضی مدخل نیستند. اراده خودمان ذی مدخل است، ما با اراده و اختیار خود باید حرکت کنیم. چنان که گفتیم جماد سفر می کند، همان طوری که نبات سفر می کند. حیوانات از سواحل دریاها توسط طوفان ها و بادها مسافرت کرده برای تکاثر نوع خود جاهای مناسبی را پیدا می کنند. ماهی ها این حس و شعور مرموز را دارند.
بشر با اراده است که علم یونان را تکامل بخشید و خواب افلاطون و ارسطو و سقراط تعبیر شد. بشر در میدان علوم طبیعی امروز به کجا رسیده است؟ با کبکبه علم و دانش به کهکشان ها قدم می گذارد. این بشر است که در هر میدانی موانع را از سر راه اراده خود برداشته است. این بشر است که هرچه می خواهد در نظام طبیعت می کند. شالوده هر چیزی را که گذاشت باز یکی دیگر آمد و او را تکامل بخشید. این بشر است که امروز با اراده قوی در علم ریاضی، فیزیک، شیمی، بیولوژی، فیزیولوژی، ژیئولوژی و در هر چیزی دسترسی پیدا کرده است. و این ها را تکامل بخشیده است. این ها را وجهه علمی داده و مسئله حقایق را تضمین کرده و زنده در دسترس بشر گذاشته است.
مسئولیت روحانیت: همین طور روحانیت هم حالت ابتدائی دارد و هم تکامل دارد. روحانیت باید با علم و دانش از روی واقعیت، با یک تحولی تکامل خود را طی کند. خبر دارید که تکامل شما به چه امتحانات عظیمی گرفتار شده است؟ خبر دارید که امتحان شما بزرگ تر از همه است؟ تحول شما ریختن پوست است. دادن جان است. دادن سر است و خوردن خون جگر است. تحولی را که پایه تکامل ارباب علم و دانش است. زندگی شهیدین را باید مطالعه کرد. تاریخ زندگی پیشوایان دین را باید مطرح کرد. دوره پر فتنه سلطه عباسیان و برامکه و بغداد را باید مطالعه کرد. تاریخ گذشتگان را باید ورق زد. دوره شیخ طوسی ها را باید مطالعه کرد. مصیبت های محقق طوسی ها را باید مطالعه کرد. مصیبت های محقق طوسی ها را باید مورد نظر قرار داد تا ببینیم روند تحول بزرگان چه دوره هایی را طی کرده است؟ با چه زحماتی وسایل را در دسترس ما گذاشتند. آن ها آن زمان مثل امروز ما برق نداشتند.
آقایان اهل علم! در حوزه جلیله علمیه قم هم جسورانه ضمن خطابه خود این موضوع را عرض کردم که مسئولیت ما و شما در این عصر بیشتر از مسئولیت گذشتگان است. گذشتگان ما این همه کتب را بر روی بوریا و به روشنی شمع یا چراغ پیه سوز و به قلم نی و با مرکب و نیزه و با خون جگر با چه زحمات زیر فشارهای استبداد، زیر فشارهای سیاست های منفی توانستند پرچم اسلام را مردانه بلند کنند. توانستند یک سلسله حقایق را مثل لقمه پاکیزه و پخته شده در دسترس ما قرار دهند. اما امروزه ما همه چیز داریم. ارباب دانش! جسورانه عرض می کنم. این شاعر شهیر شرق. مرد حماسه و مبارز. آن کسی که در چند فرسخی تربت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) خوابیده است. این شاعر توانا، صاحب شاهنامه، فردوسی می گوید:

 

چه خوش گفت، رستم فرامرز را
تو دل نشکنی، بشکنی گرز را

در آن ایامی که در زندان بودم، اغلب اوقات این شعر را با خود زمزمه می کردم و به خودم نیرو می دادم. بشر اگر خود، خود را نشکند. خود، خود را ضعیف نشان ندهد. خود، خود را کوچک نشمارد! بشر خلیفه خدا است. چه جایی که از نگاه علم و فرهنگ، خلیفه خدا باشد؟ چه جای که مثل نیاکان و گذشتگان خود امتحان خود را داده باشد. بسی دوره های عجیبی را طی کردیم. از آن دوره که پیشوای بزرگ ما و شما حضرت محمد بن عبدالله (ص) مبارزه را شروع کرد. از آن دوره که پرچمدار حریت بخش بشر از جزیره العرب قد علم کرد. از سنگ ریزه های مکه بلند شد. از جایی که کسی گمان آن را نداشت. امروز علم ثابت کرده که نبوغ در بیابان ها است. نبوغ در صحراها است. نبوغ در تاریکی ها است که حافظ گفت:

ز کار بسته میندیش، دل شکسته مرو
که آب چشمه حیوان، میان تاریکی ها است

مردان بزرگ از تاریکی ها برخواستند. بوعلی سینای بلخی ها از گوشه ها حرکت کردند. فاریابی ها از دهات حرکت کردند. سید جمال الدین افغانی ها از گوشه و کنار حرکت کردند. آری مردان از زوایا استعدادشان را به کار انداختند و خود را به مقصد رسانیدند. امروز بحمدالله زمینه برای نشر و اشاعه علم و فرهنگ مهیا است. با مشکلات و شکنجه ها دست و پنجه نرم کنید و هرچه می توانید استفاده کنید. عامل آن چیست؟ بعد از این که اصل های گذشته را که عرض کردم می رسم به اینکه راه تکامل و تحول ما چیست؟ تحول زمانی، ‌تحول مکانی، و تحول حالی. حالاتی که ما باید به خود بدهیم. در این تحولات از اسرار طبیعت و فرمایشات بزرگان و پیشینیان استفاده ثابت ببریم. تحولی را که اهل علم به خود می دهند اول گرفتن غربت است. اول از خانه و زندگی دوری جستن و به زوایای مدارس یکه و تنها زندگی کردن است.
پیشوای بزرگ ما و شما حضرت مولی الموحدین علی بن ابیطالب (ع) چه می گوید؟ چه طور می خواهد مسئله تکامل را به ارباب علم و دانش درس دهد؟ منسوب به ایشان است که می فرماید: «تغرب عن ال أوطان فی طلب العلم و سافر. ففی الاسفار خمسه فوائد تفرج هم و اکتساب معیشه و علم و آداب و صحبه ی ماجد». ببینید حضرت علی (ع) چه خوب بیان می کند در غربت چه اثرهایی خواهید یافت؟ در غربت بروید و از وطن دوری کنید. با فقر و فاقه بسازید. با بی نوایی و محرومیت بسازید که محرومیت اسباب سعادت است.
تکامل، واقعاً پایه اولش تحول است. تحول رنج دارد. از حالی به حالی شدن محنت دارد. به مبارزه نیاز دارد. مردان بزرگ مبارزه کردند. چه خوب می گوید دانشمند بزرگ فیلسوف جنگی، علامه اقبال لاهوری. مردی که آبادی شبه قاره هند محصول زحمات و سخنان شیوای اوست. او می گوید:

عشق را نازم که بودش را غم نابود نه
کفر او زنار دارد حاضر و موجود نه

ادب دوستان! خاک خراسان است. از نگاه غیرت و شجاعت ابومسلم خراسانی ها تربیت می کند، یعقوب لیث ها تربیت می کند. از نگاه علم و دانش طوسی ها تربیت می کند. از نگاه ادب و حماسه نتوانست ادب هندی و ادب عراقی جای ادب خراسانی را بگیرد. عشق، آنگونه که اقبال این شاعر ستیزه جو می گوید چیست؟ عشق، نه آن عشقی که یک عده با زلف و کاکل علاقه دارند. عشق، نه آن عشقی که از لباس آن استفاده می کنند. عشق، به معنی چسبیدن به مرام. پایبندی به یک حقیقت ثابت. عشق، یعنی آن چیزی که صاحب خود را به کمال می رساند. طی کردن مراحلی در راه رسیدن به مقصود. هر شکستی مایه ارتقا و سعادت است. هر شکستی زمینه ساز عروج و اوج گیری است.
اولین قدم که ارباب علم را به جانب سعادت و تعالی می کشاند، غربت است. در اولین قدم است که خانه و زندگی را باید کنار گذاشت و از همه صرف نظر کرد. چنانکه حضرت علی (ع) چند فائده غربت را مرتب فرموده است: «و علم و آداب و صحبه ی ماجد». همان طور که جمادات، نباتات و حیوانات سفر می کنند. ارباب علم و دانش هم باید به غربت بروند. باید رنج و مرارت بکشند. گرسنگی، محرومیت، انتظار و دوری بکشند. آن کمال واقعی را که می خواهند بدون رنج و زحمت از کجا به دست می آید؟
لذا همه شما مسئولیت دارید. همان طوری که پیشوای بزرگ تان فرموده «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» هر کسی که دانش او بیشتر است، مسئولیت او در جامعه بیشتر است. ارباب علم و فرهنگ بیش از دیگران مسئولیت دارند. به پیشوای بزرگ تان حضرت امام علی (ع) می گفتند چرا غذای سیر نمی خورید؟ می فرمود «اشبع و حولی بطون جائعه؟» سیر بخورم در حالی که اطرافم شکم های گرسنه وجود دارد؟
پدر ابوحنیفه مرد اعجمی است. روز عید نوروز حلوای سوهان شیرین برای علی (ع) برده است. حضرت انگشت را می زند و می فرماید این چیست؟ عرض می کند حلوای نوروزی است. حضرت به طور مداعبه می فرماید هر روز حلوای نوروزی بیار! اما نزدیک دهان که آورد فرمود: «ای حلوا رنگت خیلی زیبا است، طعمت هم خیلی خوش است، اما ذائقه علی تو را نمی تواند قبول کند». شکم های گرسنه اطراف ما است.
این اولین مکتب نوع دوستی و ایثار است که پیشوای بزرگ توحید، برای جهان بشریت باز می کند. این مکتب آموزنده است. اگرچه این درس برای ارباب تحقیق درس طبیعت است. در همه مواهب طبیعت، مسئله نقل و انتقال، یا فعل و انفعال، یا مسئله جذب و دفع از اصول خلل ناپذیر است. هر موجودی جذب و دفع دارد. خبر دارید که این آفتاب عالم تاب که از انرژی و نیروی او استفاده می کنیم، هر شبانه روز چه قدر انرژی صرف می کند؟ مطابق تحقیقات اخیر ارباب دانش در هر شبانه روز 350 هزار میلیون تُن انرژی به ماورای خود پخش می کند. موادی است که تحلیل پیدا می کند. موادی است که تحول پیدا می کند، تا به ماده نوری و ماده انرژی تبدیل شود تا به دیگر موجودات هدیه دهد. در این میان همه نباتات و حیوانات نیروی خود را از آفتاب می گیرند. برای این عرض می کنم، ای کسانی که در زوایای مدارس مشغول هستید! و سال ها فیضی گرفتید، این فیض منحصر به خودتان نباشد. این فیض را به تشنگان وادی برسانید. این شاعر و ادیب حماسی چه خوب می گوید:

به وقت نزع کریمی، به زیر لب می گفت
خوش است داد و ستد، گرچه دادن جان است

هرچه را که گرفتید باید بدهید. ثروتمند اگر ثروتی پیدا کرد، باید بذل کند. بذل ارباب علم مهمتر است. هرچه دارید به دیگران پخش کنید و خستگی نپذیرید. دل شکسته نشوید، کوشش کنید با استقامت خود که دستور بزرگی است از خداوند متعال و پیامبر بزرگ اسلام مشکلات را حل کنید و این کار بلیات زیاد دارد. ولی ما و شما علمای دینی در مقابل جامعه بیش از همه مسئولیت داریم، زندگانی ملفوف است به غم و شادی، اگر در زندگی همه شادی بخواهند، چراغ هیچ کس تا سحر نمی سوزد. هیچ کسی همیشه مستفیض نبوده است. یکی از ارباب علم و دانش می گوید: هر نفس ملفوف و پیچیده به غم و شادی است. یک خاطره خوش است و یک خاطره رنج دهنده است، در دل همیشه خطور می کند. چه لذت بخش است این شاعر که می گوید:

دو سه روز شد که گردون به بلا سر ندارد
به بلای آسمانی چه بلا رسیده باشد

او بلا و محنت می خواهد. می گوید: زیادتر بلا بیایید! محنت را دوست دارد. تربیت شدن با رنج، رنج آور نیست. خوشایند است. رنج را هموار می کند. آن یهودی از حضرت امام علی (ع) پرسید: یا علی! شما که می گویید پیغمبر ما اشرف بشر و خیر خلق است. اگر خدا این پیغمبر شما را دوست داشت چرا او را یتیم کرد؟ چرا در بدرش کرد؟ چرا نگذاشت چند روزی در آغوش پدر راحت زندگی کند؟ چرا نگذاشت از عطوفت مادر بهرمند باشد؟ این چه مهربانی است که محمد (ص) داشته است؟ حضرت علی (ع) تبسم ملیحی کرد و فرمود: تو از این ذوق بی خبر هستی. تو همه جهان را از عینک خود می بینی. تو به اندازه دماغ خود فکر می کنی، رمز عظمت حضرت محمد (ص) همین است. خدا او را یتیم کرد تا از دل یتیم ها با خبر شود «الم یجدک یتیماً فأوی و وجدک ضالاً فهدی و وجدک عائلاً فاغنی». خدا زندگی پیامبر اسلام را متحوّل خلق کرد. استعداد نبوت که در مقام توفیقی به جای خودش است. اما اگر کسی نام یتیمی را در محضر پیامبر اسلام می برد، اشک می ریخت و می فرمود آه... یتیم نگویید که من رنج یتیمی را دیده ام.
روزی که حضرت علی (ع) گریه کنان آمد و خبر مرگ مادرش حضرت فاطمه بنت اسد (س) را به پیامبر داد، رسول اکرم دید که حضرت علی (ع) سخت گریه می کند. فرمود علی جان! چه خبر است؟ حضرت علی (ع) گفت یا رسول الله مادرم فاطمه (س) عمر خود را به شما بخشید. پیامبر فرمود علی جان! فاطمه تنها مادر تو نبود، مادر من هم بود. روزگاری که در خانه پدرت ابیطالب (ع) بودم، مرا محمد یتیم می گفتند. در خانه شما درخت خرمایی بود. صبح ها که بچه ها از خواب بلند می شدند، میوه ها را از زیر درخت خرما جمع می کردند. وقت سحر دیدم مادرت فاطمه (س) خرماهای پخته را چید و با آب شست و در یک ظرف در یک گوشه گذاشت تا بچه های خانه پیش دستی نکنند. با خود زمزمه کرد که محمد یتیم است، برای محمد گذاشتم. در این مرد عاطفه ایجاد شد. عاطفه وسعت پیدا کرد. عاطفه او جهان شمول شد. عاطفه با قدرت و نیروی ماوراء الطبیعه و قدرت متافیزیکی آن مرد را جهان شمول ساخت. مردی که امروز آوازش جهان را تکان می دهد. مردی که امروز فرهنگش جهان را متوجه خود ساخته است. مردی که امروز می خواهد فلسفه های کهنه را پایمال کند. مردی که امروز می خواهد فلسفه های کهنه را پایمال کند. مردی که امروز می خواهد دینش، دین واحد بشر شود. مردی که امروز یک سلسله حقایق علمی را به ارباب دانش می دهد.
 

این مرد یتیمی کشید، رنج کشید، فراری کشید، تبعیدی را دید، همین مرد وقتی از مکه به مدینه هجرت می کند انواع رنج ها را تحمل می کند. لیکن با نظر بزرگ روزی که با لشگر 12 هزار نفری فتح مکه می کند، مکی های سمتگر، مکی های بیدادگر سرهای خجالت و ناتوانی به زیر دارند.
 
حضرت محمد (ص) ناقه سوار کعبه را طواف می کند. بعد می آید در صف قریش نگاهی به آسمان کرد. نگاهی به شعب حضرت ابیطالب کرد، نگاهی به درهای بسته خانه حضرت خدیجه (س) کرد. نگاهی به کوچه هایی که سنگ بارانش کرده بودند، کرد. نگاهی به مصائب گذشته کرد. رنج های گذشته را به خاطر آورد. مکّی ها می لرزیدند. مکی ها سرها به زیر. حضرت محمد (ص) سر پر عاطفه را بلند کرد و فرمود چه فکر می کنید؟ گفتند: به بزرگواری تو می اندیشیم. این جا است که فرمود «انتم الطلقاء». پیامبر اسلام همه را آزاد کرد. مردانی بزرگ با قلبی وسیع سفر کرده اند.
ارباب علم! امروز دگر شما، در گوشه های مدارس خود را تنها نبینید. امروز شما تنها نیستید. امروز باببرنگ فرانسوی می گوید: «من از جوهر او آوای مَلَک می شنوم. دوره تاریک علی (ع) گذشت. نابغه معنی اش این است که پیش از وقت خود بیاید. ای علی! کاش در دوره ما می بودی که مسجد کوفه پر از اهل فرنگ می شد. تا پای منبر مسجد کوفه از سخنان پر فلسفه تو استفاده می کردند». امروز اروپا و آمریکا بیشتر از شما فرهنگ حضرت محمد (ص) و علی (ع) را جستجو می کنند.
امروز دگر روز مشارکت و فریاد است. روز آرام نشستن نیست. روز آسایش نیست. روز پای بندی به سخنان کوچک نیست! روز مبارزه با خرافات است. روزی است که باید چهره واقعی اسلام را از زیر ابرهای کدر اوهام و خیالات فاسد بیرون کشید. نُهصد سال قبل حکیم سنایی غزنوی، همشهری عزیز ما و شما، فریاد می کشد از دور به پیامبر اسلام می گوید این قرآن را که برای ما آوردی:

 

بس که نبستند به او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسی اش باز!

امروز روزی است که با قلم با ید کار کرد. با پیک زبان باید کار کرد. روز مناظره و استدلال و منطق است. دین حضرت محمد (ص) و مذهب شیعه، منطقی تازه دارد. باب اجتهادش همیشه بر روی همه باز است و دنیا را به حیرت آورده است. دل و دماغ خود را نشکنید و خود را کوچک نشمارید. طوسی ها، محقق ها و علامه ها مانند شما بوده اند. در گوشه مدارس زحمت کشیدند ولی با مراعات یک اصل دیگر. آن اصل، اصل همنوائی و همدردی است. باید بر مبنای این اصل دست به دست هم دهیم. با هم، هم عقیده باشیم مسایل فاشیستی، قومیت گرایی عربی، فارسی، ایرانی و افغانی، ترکی و پاکستانی را دور بیفکنیم. مسایل قومی و منطقه ای که جگر اسلام را پاره کرده است کنار بگذاریم.
امروز دو میلیون صهیونیست را بر یکصد و بیست میلیون عرب مسلط کرده اند. مگر قرآن کریم نگفته: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین». اگر مؤمن بودید. اگر یکی خود را آریایی نمی ساخت. اگر یکی خود را سامی نمی ساخت. اگر یکی خود را «نحن العروبه» نمی گفت جگر اسلام این طور پاره و پاشیده نمی شد، و اسلام به این تشنّج نمی افتاد. وحدت و یگانگی است که دنیا را متوجه می سازد. وحدت است که یک اقلیت کوچک و خطرناک (صهیونیسم) می تواند جهانی را به زانو درآورد. فکر کنید! در دامنه کوه صفا چند نفر بودند؟ حضرت محمد (ص) با چند نفر غلام و برده. با عمار یاسر و بلال حبشی. ولی دنیا را لرزاند. امیدوارم اهل علم که سزاوارتر از آن هستند که خدای نخواسته نفاق در کانون و بنیان آن ها رخنه کند.
رفقای عزیز! همشهریان عزیز! دانشمندان گرامی! همان طوری که قرآن کریم دستور داده است، دست به دست هم دهید. حوزه علمیه خراسان. حوزه علمیه قم. حوزه علمیه نجف که من دور افتاده آواز عاجزانه خود را به این مراکز علمی رساندم و دیدم که حوزه علمیه نجف هم تکانی خورده و امثال آیت الله علامه شیخ عبدالحسین امینی را پرورده است. کتاب بزرگ الغدیر را در دسترس بشر گذاشته است. در حوزه علمیه قم هفت هزار دانشمند را دیدم و سخنرانی های عاجزانه خود را تقدیم آنان کردم. این حوزه بزرگ علاوه بر تحصیل علم، با بیمارستان ها، نشریه ها، نشیده ها، تألیف ها دنیا را متوجه خود ساحته است. حوزه علمیه خراسان، ای کسانی که زیر چتر ذره بین حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) واقع هستید. مردانی که پرچمدار آینده هستید. مردانی که دو چشم حضرت ولی عصر (عج) متوجه شما است. مردانی که حضرت محمد (ص) از خاک مدینه به طرف شما نگاه می کند. مردانی که زینب کبری جانب شما را می بیند. آن روزی که حضرت زین العابدین (ع) گریست و گفت عمه جان مگر این حجت خدا نیست؟ حضرت زینب (س) شما را دید و معرفی کرد. آن روزی که حضرت فاطمه زهرا (س) گریست و گفت پدر جان! حسینم که کشته شد چه کسی گریه می کند؟ پیامبرتان شما را معرفی کرد. با جزای نیک برای شما پاداشت گذاشت.
امروز، روز جنبش است. لیکن جنبشی متین و با علم و فرهنگ.
جنبشی که حکایت از سرچشمه علم و دانش کند. مردها دست به دست هم دهند. ارباب علم با هم بنشینند. تماس بگیرید. نشریه ها منتشر کنند. با قلم های شیوای خودتان دنیا را تکان دهید. چرا نشریه های ناتوان که سرچشمه از اخلاق فضولانه و نارسا می گیرد، مطالعه کننده و مشتری دارد؟ چرا مجله شما خواننده ندارد؟ آیا ما گمشده مردم را پیدا کرده ایم؟ مردم گمشده دارند. همه دنبال یک حقیقت می گردند. لیکن ما حقیقت را به طوری که زندگی معاصر اقتضا می کند. به طوری که بشر محتاج است. به طوری که امروز تشنگان و شیفتگان علم و فرهنگ آرزو دارند. به این نحو باید خواسته آن ها را تأمین کنیم. همان طوری که ملل راقیه از وحدت به جایی رسیدند، ما هنوز باید با درد ابدی عربی، افغانی و ایرانی مبتلا باشیم؟ سید جمال الدین هم وطن قدیمی ام حدود صد سال پیش این درد را در دانشگاه الازهر مصر فریاد کشید. این فریاد را بزرگان دین بارها گفته اند. هنوز می توانیم بحمدالله با این حوزه های وزین علمیه. با این قلم ها و مغزهای توانا باز هم آب رفته اسلام را به جوی بیاوریم.
من بشری هستم که فرق خود را با فولاد جنگ دادم. انسانی هستم که هرگز نیروی ارتجاع از اول در وجود من نبوده است. سال ها با بیدادگری و بی قانونی مبارزه کرده ام. ولی حق را باید گفت. اگر یک عده نیرو جمع شدند. اگر نیروی علم و خدا پرستی متحد شد. اگر بین دو حجج الاسلام نزاع نبود. اگر اختلاف نظر بین دو مدرسه نبود. اگر همه روی یک هدف پیش رفتند. جهان را گلستان می سازند، و آب رفته اسلام را به جوی باز می گردانند. امیدوارم که همه با هم همکار و هم عنان باشید. سخنان جسورانه مرا عفو کنید. امیدوارم در این چند دقیقه که عرایض کوچک تقدیم کردم، از فیض نفس شما بهره ببرم. من برای بهره دادن نیامدم. کوچک هستم. طلبه مبتدی هستم. اگر در کشور افغانستان آواز عاجزانه من اثر کرد. اگر توانستیم در کشور عزیزمان قانون اساسی و پارلمانی را به روی کار بیاوریم.
امروز بحمدالله به شما مژده می دهم. همشهریان! خاوریان! برادران ایرانی! امروز در کشور عزیز ما دین و مذهب کاملاً آزاد است. مذهب جعفری پرچم خود را بلند کرده است. در هر قریه و شهری اذان اشهد ان علی ولی الله بلند است. در همه جاها با مهر سجده می کنند. در همه جا حسینیه های حسینی و آواز امام حسین (ع) بلند است. این بر اثر کوشش و مجادله ای بود. امروز همه از قانون بهره رو هستند. همه از آزادی و حق سیاسی و مذهبی و اقتصادی و فرهنگی خود بهره مساوی دارند.
این دستاوردها بر اثر هم نوایی است. اگر اختلاف کلمه در جامعه بود آن جامعه سعادتمند نمی شد. نزاع و اختلاف را باید کنار گذاشت. اگر تو کیستی و من کیستم به میان آمد، تا وقتی تو کیستی و کی هستی نبود، پرچم اسلام به دامنه جبال و سواحل فرانسه به اهتزاز درآمد. وقتی که دو افسر اسلام به نام های هادی یمنی و بوستان بربری آفریقایی بر سر یک کنیز با هم دعوا کردند. شکم اسلام پاره شد و دامنه سرطان شرک در پیکر اسلام ریشه دوانید. اسلام از پیشرفت باز ماند و نیروی ثابت و طارق از کار رفت. اسلام در همان جا که وقفه کرد، دیگران به داخل اسلام رخنه کردند. نزاع های فاشیستی و قومی را دامن زدند. گلوی اسلام و دیانت و قرآن را فشردند. ولی نه، قرآن همان قرآن است، دین همان دین است. «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه».
عبدالله طایی یمنی گفت: «روز هشتم محرم به طرف مکه می رفتم. مادر پیرم از من خواهش کرده بود که امسال مرا با خود به مکه ببرید. شنیده ام امام حسین (ع) با دختران حضرت زهرا (س) به کعبه آمده اند. مرا ببرید که هم کعبه را زیات کنم و هم دست امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را ببوسم. با هم حرکت کردیم و بیابان ها را پشت سر انداختیم. دیدم مردم از دشت و کوه ها دسته دسته رو به کعبه می آیند. اما یک کاروان سالار رو به بیابان دارد و پشت به مکه است».

دوش از مسجد سوی می خانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان رو به سوی کعبه چون آریم و چون
رو به سوی خانه خمار دارد پیر ما

این پیر رهسپار خانه حقیقت است. میدان دیگری را می پیماید و به وادی دیگری قدم می زند. عبدالله می گوید: «با خود گفتم بروم این کاروان را ملامت کنم که در این روز ترویه کجا می روی؟ ناقه راندم، پیش آمدم، صحنه را مشاهده کردم، کوچک شدم، ضعیف شدم، قطره شدم، شبنم شدم، آب شدم. چرا؟ در برابر خود حسین بن علی (ع) را دیدم. گفتم آقا جان، کجا می روید؟ ای کعبه مقصود! ای کعبه حقیقت! همه به شوق زیارت شما آمده اند. همه برای طواف و سلام تو آمده اند.
امام (ع) گفت کعبه من جای دیگر است.
گفتم یا حسین بن علی! ما امسال به ذوق تو آمده ایم.
گفت ذوق من مرا به جای دیگر می برد».
تو ذوق لعل خوبان را چه دانی؟
مقام راه هجران را چه دانی؟
که باشی گل عذاران را چه دانی؟
آری ذوق اهل حقیقت چیزی دیگر است!
گفتم: آقا جان حج کردی!
حضرت فرمود: حج من جای دیگر است.
گفتم: قربانی می کردی.
حضرت فرمود: قربانی ها را با خود برداشتم. منای من جای دیگر است.
گفتم: آقا جان! قربانی هایت کیستند؟
حضرت به عباس (ع) و علی اکبر (ع) اشاره کرد.

ای کرده به کوی دوست هفتاد و دو قربانی
قربان شومت این رسم ماند از تو به دوران ها

این تحول آرزو و مرام مردانه حسین (ع) را تکامل بخشید. حسین (ع) را حسینی ساخت که امروز دنیا را به حیرت آورده است. دنیا را لرزانده است. که امروز خدا و پیامبر (ص) منکر دارند، اما حسین منکر ندارد. امروز هر منکری، از مردانگی حسین (ع) منکر نیست! هر دانشمندی به آستان حسین (ع) سر تعظیم خم می کند. هر مردی مجبور است خوشه ای از مردانگی حسین (ع) بچیند.
روزگاری که نهرو گاندی برای استقلال و نجات هند مبارزه می کرد، در یکی از خطابه های خود می گوید: «ملت هند! حسینانه خیمه و خرگاه آرزو را بسوزانید، حسینانه ناموس به اسیری بدهید تا مملکت خود را آزاد کنید». این درس بزرگ را امام حسین (ع) به جهان داده است. این درس آزادی را امام حسین (ع) به جهان آموخت.
 

منبع: شاهد یاران شماره 64
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان