ایام زیارتی مخصوص امام رضا (سلام الله علیه) است.[1] از این خاندان سخنان نورانی به ما رسیده است که «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه»؛[2]گرچه ما بدن و روحی داریم، این بدن بالأخره چشم و دست و پایی دارد که مثلاً می گوییم چشم مهم ترین عضو بدن است؛ روح هم شئون و قوای فراوانی دارد، مهم ترین بخش روح آن دل است که «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه». اگر این دل سالم بود، سایر نیروهای ادراکی و تحریکی هم سالم هستند و اگر این قلب ـ خدای ناکرده ـ سالم نبود و بیمار بود ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾،[3] همه شئون علمی و عملی ما آلوده است؛ این بیان نورانی ائمه(علیهم السلام) است که در جوامع روایی ما آمده و مرحوم ابن بابویه قمی هم در امالی نقل کرده که «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه»، این مطلب اول بود.
مطلب دوم آن است که شیطان با آن اصل کار دارد. این دشمن ما، یعنی ابلیس با این دلِ ما کار دارد، چون اگر دل را تسخیر کرده است، سایر قوا در تحت حمایت همان قلب هستند؛ یعنی هم بخش اندیشه را مهار می کند که نیروی وهم و خیال به اسارت درمی آید، هم بخش انگیزه را مهار می کند که شهوت و غضب به اسارت درمی آید؛ این چهار نیرو را وقتی دلِ بیمار به اسارت گرفته است، صدر و ساقه انسان را مرض تشکیل می دهد که فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾. این دل، اگر ـ خدای ناکرده ـ در تحت تصرّف شیطان قرار بگیرد ما چه کنیم؟
اصرار قرآن کریم بر چند نکته است؛ یکی اینکه شما هر لحظه پاسدار این حرم دقیق دل باشید، ببینید که چه خاطره ای از کنار این دل می گذرد، این به منزله کعبه است! این درش بسته است، یک؛ شما بستید، دو؛ کلید به دست خود شماست، سه؛ شما هم در درون این کعبه حضور دارید و هم در بیرون، چون اشراف دارید و دل شماست، این چهار و پنج؛ این اصول را حفظ کنید. فرمود مردان الهی کسانی میباشند که در تمام 24 ساعت ـ چه در خواب و چه در بیداری ـ مواظب حریم این حرم هستند: ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،[4] چه در خواب و چه در بیداری! فرمود مردان الهی این کعبه را کاملاً حفظ می کنند. این آیه فرمود اگر شیطان که حرامی است جامهٴ حرم، یعنی احرام پوشید ـ آن روزها حرامی ها هم لباس احرام می پوشیدند و حمله می کردند ـ دور این کعبه دل طواف کرد و سعی کرد تا ببیند چه وقت درِ کعبه باز می شود که وارد شود، شما رعایت کنید! ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ﴾؛ این شیطان لباس احرام در بَر کرده، اطراف کعبه دل دارد طواف می کند تا ببیند چه وقت در باز می شود که وارد شود؛ شرح ورود شیطان هم در آن خطبه هفتم نورانی وجود مبارک حضرت امیر هست که گاهی وارد می شود. اینکه می بینید برخی ها می گویند ما نمی توانیم یا حواسمان جمع نیست و حضور قلب نداریم، برای این است که در صحنه دل اینها غوغاست! آن خطبه هفتم نهج البلاغه[5] شرح حال ورود شیطان در حریم دل است. پس مردان الهی مواظب هستند که این حرامی لباس احرام نپوشد و وارد حریم دل نشود؛ اگر ـ خدای ناکرده ـ وارد این حریم شد، آن آیه دیگر کار این بیگانه ای که آمده اشغال کرده را شرح می دهد؛ فرمود اینکه برخی ها با قرآن کار ندارند و تدبّر نمی کنند، برای دو نکته است: یکی اینکه درِ این قلب قفل است: ﴿أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[6] این قلب قفل شده، دیگر اینکه این قفل از درون است نه از بیرون; یعنی شیطان راه پیدا کرده، این درِ باز را بست، از درون قفل کرده و نه از بیرون؛ لذا صاحب دلِ بیچاره قدرت ندارد دل را باز کند: ﴿أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ قفلِ قلب فلزّی نیست، این گناه قفل قلب است! این غرور قفل قلب است! وهم و خیال قفل علمی است، شهوت و غضب قفل عملی است، پس از درون قفل می کند؛ لذا دست انسان بسته است. ﴿أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾، قلب یک قفل خاص دارد. یک سلسله افراد گناهان عادی دارند، برای اینها امید نجات هست، فرمود: ﴿کلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یکسِبُونَ﴾.[7]«رِین» یعنی چِرک و غبار، گاهی می بینید دست و لباس آدم چِرک می شود، این قابل شستن هست؛ فرمود قلب اینها را «رِین» و چِرک گرفته که این قابل شستشو است، اما گفت:
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم ٭٭٭ چه سازم به خاری که در دل نشیند[8]
این تیر آمده و به دل نشسته، اگر به پا برود آسان برآرم، اما «چه سازم به خاری که در دل نشیند». کاری که شیطان می کند این است که می رود اشغال می کند، این قلب را تصاحب می کند، این قلب را از درون قفل می کند و کلید هم به دست خودش است! فرمود مشکل این است، «چه سازم به خاری که در دل نشیند». این است که در تمام حالات به ما فرمودند مواظب باشید؛ خاطراتتان و غذای حلال تان طیب و طاهر باشد، البته چه غذاهای علمی و چه غذاهای عملی! مهم ترین غذاها، غذاهای علمی است؛ این شبهات غذاهای علمی است، اگر اینها مسموم بود، آلوده بود، افگار[9] بود، حرف هایی را که آدم شنید، تبلیغاتی که شنید و مانند آن اگر مسموم بود، حداقل دل را قفل می کند! اینکه وجود مبارک ائمه(علیهم السلام) فرمود: «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه» برای این است.
مرحوم ابن بابویه قمی از «ابْنُ السِّکیت» نقل می کند ـ از شاگردان خاصّ امام رضا (سلام الله علیه) بود ـ وقتی امام زمان در منطقه ای حضور داشته باشد، آنجا حوزه های علمیه بود، جامعهٴ علمی و دانشگاه ها فراوان است؛ آن روز وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) که در خراسان نزول اجلال کرده بودند، آن حوزه علمیه خراسان مَهد علم شده بود، دانشمندان گوناگون می آمدند حِرَف و فنون و امثال آنها مطرح بود. «ابْنُ السِّکیت» به وجود مبارک امام رضا عرض کرد: «یابن رسول الله» مکتب ها زیاد است، نِحله ها زیاد است، ملیت ها و ملت ها زیاد است، حرف ها زیاد است، ما کدام حرف را و از چه راهی بفهمیم؟ حرف اول را در این صحنه چه کسی می زند؟ وجود مبارک امام رضا فرمود حرف اول را «الْعَقْل»،[10]برهان عقلی، سواد و علم می زند. علم هم غیر از شبهه است، علم هم غیر از مسئله حسّی و تجربی است.
یک بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) دارد که فرمود حس و تجربه، معرفت حسّی و معرفت تجربی آن قدر نیست که در قبال معرفت عقلی باشد، خودکفا نیست حتی در حوزه تجربه! یعنی حس و تجربه حسّی حتی در علوم مادی و تجربی هم خودکفا نیست، برای اینکه اگر باید علم باشد، باید یک قضیه کلّی داشته باشیم؛ یعنی اگر یک طبیب بخواهد فتوا بدهد که این دارو برای فلان بیماری و در فلان بیماری که در مشرق و مغرب عالم هست مؤ ثر است، این فتوای علمی را ولو در حوزه حس و تجربه بخواهد بدهد، باید به کمک عقل بدهد، نه به کمک حس! چون در تمام قضایای علمی ما یک مقدمه کلّی می خواهیم، با دو مقدمه جزئی هرگز استدلال حاصل نمی شود، قضایای شخصی هم به قول اهل فن در علوم معتبر نیست. اگر طبیبی صد نفر و بیمار را تحت آزمایش خود قرار داد، علمش در حدود این قضایای شخصی صدگانه معتبر است، دیگر نمی تواند سر بلند کند فتوا بدهد و بگوید هر بیماری در مشرق یا مغرب عالم به این بیماری مبتلا شد، این دارو شفابخش است؛ این یک قاعده کلّی است، چون این را که تجربه نکرده است؛ در تمام قیاس ها یکی باید کلّی باشد، به تعبیر اهل منطق: «عن جزئیین لم یکن قیاس»[11]آن قضیه کلّی تجریدی است و نه تجربی. در این دعاهایی که ائمه گفتند و دستورهایی که دادند با همه حرف می زدند، اما این طور نیست که آن حرف های دقیقی که با شاگردان خاصّشان می گفتند با افراد عادی و عوام ها هم همان حرف را بزنند.
دو روایت است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل می کند: یکی اینکه کسی آمده خدمت امام عرض کرد که دلیل بر توحید چیست؟ فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْتُمْ عَلَیه»؛[12]همین چیزی که دارید؛ خدایی هست و خدا واحد است. در روایت دوم دیگری گفت که آیا خدا می تواند زمین را در پوست تخم مرغ جا بدهد که نه پوست تخم مرغ بزرگ تر بشود و نه زمین کوچک تر؟ حضرت فرمود: بله. این عوام بود، حضرت به او چه بگوید؟! فرمود بله، عرض کرد چطور؟ فرمود: چشمت را باز کن آسمان و زمین را ببین! عرض کرد آسمان و زمین را دیدم، فرمود خدا بزرگ تر از زمین را در کوچک تر از پوست تخم مرغ جا داد، این چشم تو کوچک تر از پوست تخم مرغ است.[13] این را که شما بگویید چند عوام که بشنوند صلوات هم می فرستند و خیال می کند این حرف، حرف علمی است؛ اما همین ابن بابویه قمی نقل می کند که دانشمندی آمده خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد آیا می شود خدای سبحان کره زمین را در پوست تخم مرغ جا بدهد که نه این بزرگ تر بشود و نه آن کوچک تر؟ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی لَا ینْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یکونُ»؛[14] خدا قدرت مطلق بر هر شیء را دارد، اما اینکه تو سؤال کردی شیء نیست، محال است و محال که شیء نیست. بین این دو روایت خیلی فرق است! با عوام یکطور حرف می زنند، با متوسطین یک طور حرف می زنند و با اولیای الهی هم یک طور حرف می زنند.
در ذیل این آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[15]چند روایت است که در تفسیر نورالثقلین آمده است؛ سؤال می کنند «نون و قلم» چیست؟ حضرت می فرماید دو نهر است و امثال آن، بعد می فرماید: «نون و قلم» دو فرشته از فرشته های الهی هستند، بعد فرمود بلندشو «قُمْ یا سُفْیانُ فَلَا آمَنُ عَلَیک»؛[16]ما دیگر بیش از این نمی توانیم اسرار قرآن را برای تو بازگو کنیم. بنابراین هر کسی که وارد محضر امام می شد، امام برابر ادراک او پاسخ میفرمودند؛ دعاها همین طور است، سفارش ها همین طور است.
«ابْنُ السِّکیت» از شاگردان بنام علمی آن حضرت بود، مرحوم ابن بابویه نقل می کند «ابْنُ السِّکیت» به وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرد امروز که شما اینجا تشریف دارید و به خراسان آمدید، مکتب ها و نِحله ها، اشاعره یک طرف، معتزله یک طرف، این گروه و آن گروه، ما از کجا بفهمیم کدام نِحله حق است؟ فرمود: «الْعَقْل »! این برهان عقلی برهان تجریدی است، برهان تجربی که نیست، آن براهین تجربی هم یک مقدمه اش الاّ ولابد باید عقلی باشد، از این جهت است که حضرت فرمود: «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه» و اگر ـ خدای ناکرده ـ ما مواظب نباشیم این ابلیس همه شبهات را آشناست، کسی است که ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیجادِلُوکمْ﴾،[17] تمام این مغالطات در اثر القائات شیطان است، این وسوسه های علمی و شبهات از آن جاست ﴿لَیوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیجادِلُوکمْ﴾. بنابراین هر دانشمندی ـ چه حوزوی و چه دانشگاهی ـ می گویند باید چنین باشید که موقع مطالعه در ابتدا «بِسْمِ اللَّهِ» بگویید و با طهارت مطالعه کنید برای همین است که کسی شبهه را به خیال برهان نیاورد، این ابلیس آن کار را می کند؛ احرام می بندد، وارد دل می شود، درِ دل را از درون قفل می کند و کلید به دست اوست که در این صورت انسان نمی تواند خودش را معالجه کند. اینکه می بینید بعضی ها می گویند که من هر چه می خواهم خودم را کنترل کنم نمی توانم، این بیچاره راست می گوید، برای اینکه محور اصلی کنترل دل است و دل هم که به دست دیگری است. فرمود: ﴿أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾، اگر ـ خدای ناکرده ـ او دل را از درون قفل کرد، درمانش بسیار مشکل است.
مطلب بعدی آن است که حل آن دو راه دارد: یکی راه جهاد و تلاش و کوشش است که گفت: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»[18]انسان باید مجاهده کند و به هر وسیله ای هست این درِ قفل را باز کند. راه ها فراوان هست ﴿وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیب﴾؛[19]کلیدهای فراوان به دست اوست که می تواند این درِ دل را باز کند و شیطان را بیرون کند، آن گاه طبق حرف جناب حافظ «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». یک وقت است که چنین نیست، مسئله شهادت است، مسئله تحوّل درونی است آن ﴿ذلِک فَضْلُ اللَّهِ﴾[20]است که معلوم نیست فیض خدا نصیب چه کسی می شود و چه وقت نصیب انسان می شود؛ یک وقت فرشته ای می آید که با آمدنش دیو را بیرون می کند «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»،[21] ما تا چه وقت صبر کنیم بگوییم «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»؟! فرشته ای را دعوت کنیم که با آمدنش دیو را بیرون کند! این «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» برای تحوّلات است. گاهی می بینید یک انسان در شب عاشورا، در لیلهٴ قدر و در روز عاشورا دفعتاً طوری عوض می شود که همه آنچه را کرده بود جبران می کند، این همان فرشته رحمت است که وقتی آمد تمام دیوها را بیرون می کند! ما یا در آن راه یا در این راه! یا بکوشیم «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» یا بنوشیم «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»، نه آن باشد و نه این، این مشکل هست. این است که گفتند همیشه مواظب قلبتان باشید! به ما گفتند راه باز است، درست است شما امام و پیغمبر نمی شوید، ولی راهی این راه می شوید! ابراهیم خلیل که کم کاری نکرد، هیچکس فکر نمی کرد ـ آن همه امواج آتش ـ حضرت را دارند در آتش می اندازند او هیچ تکان نمی خورد! به ما فرمود این راه برای شما هم هست ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا[22] فرمود این راه برای شما هم هست. حالا که امام(رضوان الله علیه) درباره شهید فهمیده و امثال او فرمود که رهبر انقلاب ایشان هست،[23] او آماده شد تا منفجر شود تا نظام بماند! فرمود این راه برای شما هست و راه خلیل حق باز است. اگر سعدی گفت: «خلیل من همه بت های آزری بشکست»[24]این راه برای شما هم باز است، چون قرآن فرمود شما این راه را می توانید بروید. گاهی دستور امام و امت است، گاهی دستور پدر و پسر؛ دستور امام و امت این است که بالأخره او امام شما بود ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ﴾ یک، ﴿وَ هذَا النَّبِی﴾ دو، ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ سه؛ فرمود شما تابع خلیل حق باشید! گاهی از این رقیق تر و زیباتر و دلپذیرتر و دلمایه تر و دلنوشته تر است که در پایان سوره مبارکه «حج» است، فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبیکمْ إِبْراهیمَ﴾؛[25] او پدر شماست و شما بچه او هستید، راه او را بروید! آنجا که فرمود او پیغمبر است و شما راه او را طی کنید، سخن از امام و امت است؛ آن جایی که می فرماید او پدر شماست، این ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراست ﴿مِلَّةَ أَبیکمْ﴾ یعنی «خُذُوا»، ﴿مِلَّةَ أَبیکمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ شما بچه او هستید و شناسنامه دارید، لازم نیست که سید باشید! خیلی از علمای ما شیخ انصاری ها و امثال ایشان، انسان با طمأنینه کنار قبر اینها بایستد بگوید: «السَّلَامُ عَلَیک یابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، خیلی به آسانی! چون وجود مبارک پیغمبر فرمود: «أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»،[26]اینها فرزندان معنوی خوب این ذوات قدسی هستند، با یک طمأنینه خوبی انسان می تواند در برابر این گونه از بزرگان بگوید: «السَّلَامُ عَلَیک یابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، لازم نیست که عمامه مشکی در سر داشته باشد! این آیه پایانی سوره مبارکه «حج» فرمود: ابراهیم پدر شماست، راه پدرتان را بروید، شما که شناسنامه دارید! اگر سخن از امام و امت است آن آیه است که ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، اگر سخن از پدر و پسر است این است و این راه باز است، ما هم منتظر ننشینیم و بگوییم «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، بلکه بخوانیم «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»، او فرار می کند! طرزی این فرشته می آید که جا برای او نخواهد بود. وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) منتظر بود کعبه را که بتکده کرده بودند به صورت اوّلی در بیاورند بعد حضرت وارد مکه شود یا خودش آمد بت ها را ریخت؟! به وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود پا روی دوش من بگذار، وقتی وجود مبارک حضرت امیر پا روی دوش پیغمبر گذاشت، گفت: اگر می خواستم دستم به آسمان برسد میتوانستم،[27]این شهدا شاگردان و بچه های همینها هستند! مگر کسی به خودش اجازه می داد روی دوش پیغمبر پا بگذارد؟! آن جا که جبرئیل با سلام وارد می شود، همه ملائکه! به دستور خود پیغمبر، فرمود علی! پا روی دوش من بگذار! این همان است که «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»، اینها اول کعبه را که بتکده بود از آن صورت درآوردند، بعد شده قبله مسلمین، مطاف مسلمین، بعد حجرالأسود را زیارت کردند، پس این دو راه دارد! دیگران منتظر بودند که «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، اما اینها دیو را بیرون کردند؛ هر دو راه ممکن است و این راه هم برای ما باز است. اگر ـ ان شاءالله ـ آن هویت اصلی مان، آ ن شناسنامه مان که طبق بیان ائمه(علیهم السلام) به ما فرمودند: «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّه» را داشته باشیم همه اینها تأمین است.
پی نوشت ها
[1] بحارالانوار، ج99، ص43 و 44؛ «وَ قَالَ السَّیِّدُ أَیْضاً فِی کِتَابِ الْإِقْبَالِ رَأَیْتُ فِی بَعْضِ تَصَانِیفِ أَصْحَابِنَا الْعَجَمِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَنَّهُ یُسْتَحَبُ أَنْ یُزَارَ مَوْلَانَا الرِّضَا عَلیه السَّلام یَوْمَ الثَّالِثِ وَ الْعِشْرِینَ مِنْ ذِی الْقَعْدَةِ مِنْ قُرْبٍ أَوْ بُعْدٍ بِبَعْضِ زِیَارَاتِهِ الْمَعْرُوفَةِ أَوْ بِمَا یَکُونُ کَالزِّیَارَةِ مِنَ الرِّوَایَةِ بِذَلِکَ انْتَهَی».
[2] الامالی(للصدوق)، ص240.
[3] سوره بقره, آیه10.
[4] سوره اعراف, آیه201.
[5] نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه7؛ «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه».
[6] سوره محمد, آیه24.
[7] سوره مطففین, آیه14.
[8] دیوان اشعار(طبیب اصفهانی)، غزلیات.
[9] لغتنامه دهخدا، افگار: [ اَ ] فگار، فگال، افکار، آزرده، خسته، زخمی، مجروح.
[10] عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص80؛ «...فَقَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ تَاللَّهِ مَا رَأَیْتُ مِثْلَکَ الْیَوْمَ قَطُّ فَمَا الْحُجَّةُ عَلَی الْخَلْقِ الْیَوْمَ فَقَالَ عَلیه السّلام الْعَقْلُ یُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَی اللَّهِ فَیُصَدِّقُهُ وَ الْکَاذِبُ عَلَی اللَّهِ فَیُکَذِّبُهُ فَقَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ هَذَا وَ اللَّهِ الْجَوَاب».
[11] ر.ک: شرح المنظومة، ج1، ص283.
[12] التوحید(للصدوق), آیه46.
[13] التوحید(للصدوق), آیه223؛ «فَقَالَ یَا هِشَامُ فَانْظُرْ أَمَامَکَ وَ فَوْقَکَ وَ أَخْبِرْنِی بِمَا تَرَی فَقَالَ أَرَی سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ تُرَاباً وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلیه السَّلام إِنَّ الَّذِی قَدَرَ أَنْ یُدْخِلَ الَّذِی تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا الْبَیْضَةَ لَا یُصَغِّرُ الدُّنْیَا وَ لَا یُکَبِّرُ الْبَیْضَة...».
[14] التوحید(للصدوق), آیه130.
[15] سوره قلم, آیه1.
[16] تفسیر نور الثقلین، ج5، ص388.
[17] سوره انعام, آیه121.
[18] دیوان حافظ، غزل232؛ «خلوت دل نیست جای صحبت اضداد ٭٭٭ دیو چو بیرون رود فرشته درآید».
[19] سوره انعام, آیه59.
[20] سوره مائده, آیه54.
[21] دیوان حافظ، غزل193؛ «زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد ٭٭٭ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند».
[22] سوره آل عمران, آیه68.
[23] صحیفه نور، ج14، ص73؛ «رهبر ما آن طفل دوازده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».
[24] دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمیباشد ٭٭٭ خلیل من همه بتهای آزری بشکست».
[25] سوره حج, آیه78.
[26] علل الشرائع, ج1, ص127.
[27] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج2، ص135؛ « ...فَنَظَرَ النَّبِیُّ إِلَی عَلِیٍّ وَ قَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ تَرْکَبُ عَلَیَّ أَوْ أَرْکَبُ عَلَیْکَ لِأُلْقِیَ هُبَلَ عَنْ ظَهْرِ الْکَعْبَةِ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ بَلْ تَرْکَبُنِی فَلَمَّا جَلَسَ عَلَی ظَهْرِی لَمْ أَسْتَطِعْ حَمْلَهُ لِثِقَلِ الرِّسَالَةِ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ بَلْ أَرْکَبُکَ فَضَحِکَ وَ نَزَلَ وَ طَأْطَأَ لِی ظَهْرَهُ وَ اسْتَوَیْتُ عَلَیْهِ فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُمْسِکَ السَّمَاءَ لَأَمْسَکْتُهَا بِیَدِی فَأَلْقَیْتُ هُبَلَ عَنْ ظَهْرِ الْکَعْبَةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا﴾».