ماهان شبکه ایرانیان

اینجا تهران است، بیمارستان دولتی

درگیری مرگ و زندگی در مراکز درمانی

بیمارستان الف، بیمارستانی فوق‌تخصصی است اما برای اندازه‌گیری ضربان قلب و میزان اکسیژن خون دستگاه وجود ندارد! البته نه اینکه وجود نداشته باشد ولی ظاهرا هیچ‌کس حوصله ندارد برود و دستگاه‌های پیشرفته که لابد برای بیماران خریداری شده را بیاورد و استفاده کند

درگیری مرگ و زندگی در مراکز درمانی

بیمارستان الف، بیمارستانی فوق‌تخصصی است اما برای اندازه‌گیری ضربان قلب و میزان اکسیژن خون دستگاه وجود ندارد! البته نه اینکه وجود نداشته باشد ولی ظاهرا هیچ‌کس حوصله ندارد برود و دستگاه‌های پیشرفته که لابد برای بیماران خریداری شده را بیاورد و استفاده کند. در این بیمارستان که بیمارستان فوق‌تخصصی و آموزشی است دستگاه احیا وجود ندارد و به روش دوران پارینه‌سنگی با دست و دهان بیمار را احیا می‌کنند. البته شاید هم دستگاه وجود داشته باشد ولی حداقل برای چند بیمار که باید احیا می‌شدند، ولی هرگز احیا نشده‌اند، از همان روش پارینه‌سنگی برای احیا استفاده شد.

به گزارش به نقل از روزنامه جهان صنعت، چند روز بود که پدرم از ناحیه سینه احساس درد می‌کرد. با سن 86 سال و سابقه ناراحتی قلبی، گمان ما به سمت مشکل قلبی رفته بود. از این بابت در یکی از چهارشنبه‌های اردیبهشت‌ماه پدرم را به بیمارستان «ق» بردیم. پس از معاینه اولیه به ما اطلاع دادند که ناراحتی پدر، به ریه مربوط می‌شود و پیشنهاد کردند که پدرمان را به یکی از بیمارستان‌های «ش» یا «الف» ببریم. ما پدر را به بیمارستان «الف» بردیم. اورژانس آنقدر مراجعه‌کننده داشت که در راهروها نیز تخت گذاشته بودند. از دکتر متخصص که خبری نبود، سوپروایزر هم که همکاری نمی‌کرد. به ناچار پدر به دست دانشجویان افتاد.

دکترهای آینده که به جای انجام وظایف پزشکی و نجات جان بیمار، درصدد پر کردن ساعت کاری خود یا حداکثر یاد گرفتن چیزی از این همه مورد مطالعاتی بودند در بیمارستان «ق» به ما گفته‌اند که ریه پدر آب آورده است و باید آب ریه تخلیه شود. با التماس می‌رویم و به رزیدنت‌های بیمارستان «الف» می‌قبولانیم که زودتر برای تخلیه آب ریه پدر اقدام کنند. بیمارستان الف، بیمارستانی فوق‌تخصصی است اما برای اندازه‌گیری ضربان قلب و میزان اکسیژن خون دستگاه وجود ندارد! البته نه اینکه وجود نداشته باشد ولی ظاهرا هیچ‌کس حوصله ندارد برود و دستگاه‌های پیشرفته که لابد برای بیماران خریداری شده را بیاورد و استفاده کند. وقتی خیلی التماس می‌کنم بالاخره می‌روند و یکی از آن دستگاه‌های پیشرفته را می‌آورند و به پدر وصل می‌کنند. جرات نمی‌کنم بپرسم که چرا این همه تعلل به خرج می‌دهند و چرا این دستگاه‌های پیشرفته که باید برای زنده ماندن و درمان بیماران مورد استفاده قرار دهند در گوشه انبارها خاک می‌خورد ولی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد.

تازه چیزهای دیگر هم هست، در این بیمارستان که بیمارستان فوق‌تخصصی و آموزشی است دستگاه احیا وجود ندارد و به روش دوران پارینه‌سنگی با دست و دهان بیمار را احیا می‌کنند. البته شاید هم دستگاه وجود داشته باشد ولی حداقل برای چند بیمار که باید احیا می‌شدند، ولی هرگز احیا نشده‌اند، از همان روش پارینه‌سنگی برای احیا استفاده شد. لابد دستگاه‌ها مانده برای وقتی دیگر! شاید هم کسانی که احیا شدند ارزش احیا شدن با دستگاه‌های پیشرفته را نداشتند.

بی‌ارزش بودن بیماران دقیقا همان چیزی است که پرستاران (و به عبارت بهتر دانشجویان پرستاری) و نیز رزیدنت‌ها به بیماران القا می‌کنند و می‌گویند اگر شما پول داشتید به بیمارستان بهتری می‌رفتید. معنی این جمله تحقیرآمیز که بارها به خود من گفته شد و نیز به دیگران، این است که باید همین امکانات موجود- و در واقع بی‌تفاوتی موجود نسبت به بیمار- را بپذیرید‌ چنان‌که وقتی در بخش اورژانس که در یک راهرو‌ بیمارستان تشکیل شده بود به سوپروایزر بخش مراجعه می‌کردم هر بار فقط می‌گفت: «برو بالای سر بیمارت بایست تا پرستارش بیاید.» وقتی هم اعتراض می‌کردم که حال بیمار خراب است و شرایط بحرانی است اما پرستار نمی‌آید، خانم سوپروایزر می‌گفت: «خب برو پرستار را پیدا کن.» جالب این است که با بلند شدن صدای همراهان و شدت گرفتن اعتراض آنان نسبت به رفتار غیرمسوولانه پرستاران و رزیدنت‌ها خانم سوپروایزر با حراست تماس می‌گرفت و دو نگهبان تنومند می‌آمدند و فرد معترض را اخراج می‌کردند. بنابراین هر اعتراضی نتیجه‌ای جز اخراج شدن نداشت.

برای همین من تصمیم گرفتم حداقل از اعتراض تند و پرسروصدا به رفتار کارکنان پرهیز کنم.بالاخره دستگاهی برای تخلیه آب ریه پدرم آوردند. این کار آنقدر دیر انجام شد که برای زنده ماندن پدرم مجبور شدند او را به دستگاه تنفس مصنوعی وصل کنند چراکه در صورت قطع اتصال دستگاه به پدرم، تنفس او قطع می‌شد و مرگ پدرم حتمی بود. آب داخل ریه پدرم در حال تخلیه بود که یکی از رزیدنت‌ها آمد و گفت: مریض‌تان باید به بخش ICU انتقال داده شود. به سوپروایزر بخش مراجعه کردم و دستور رزیدنت را گفتم اما خانم سوپروایزر گفت: تخت خالی در ICU نداریم. اگر می‌خواهید بیمارتان زنده بماند بگردید و خودتان تخت خالی ICU پیدا کنید. از آنجا به بعد دردسر تازه شروع شد. در تماس با یکی از مراکز دولتی، فرد پاسخگوی تلفن ضمن بیان اینکه در بیمارستان‌های دولتی دنبال تخت خالی ICU نگردید، گفت: خیلی تلاش نکنید! خود بیمارستان موظف است برایتان تخت ICU پیدا کند. توضیح دادیم که اینجا هیچ‌کس به بیماران توجه نمی‌کند اما او پاسخ داد که مسوول پیدا کردن تخت خالی ICU ‌ خود بیمارستان است. البته در داخل بیمارستان تنها کادر (نه دانشجو) مقداری توضیح دادند و توضیح‌شان این بود که اگر می‌خواهید بیمارتان زنده بماند، خودتان تخت ICU پیدا کنید.

جالب است که در هیچ یک از بیمارستان‌های دولتی و همین بیمارستان «الف» هیچ تختی در بخش ICU خالی نبود و شمارش معکوس برای افزایش آسیب پدرم شروع شد. جالب است که در همان نصف روز- عصر تا شب- حداقل دو نفر از کسانی که در بخش اورژانس بستری بودند، درگذشتند. جالب است که در همان سالن اورژانس مراسم عزاداری و شیون برای درگذشتگان برگزار شد و هیچ‌کس هم تذکر نداد که اینجا تعداد زیادی بیمار در وضعیت بحرانی قرار دارند و نباید در چنین مکانی، زاری و شیون کرد. جالب است که در پی این عزاداری پرسروصدا، خبری از آن نگهبان‌های تنومند هم نبود. لابد می‌پرسید چرا همراهان بیماران دیگر تذکر نمی‌دادند. پاسخم این است که نه فقط تذکر می‌دادند بلکه اعتراض و اعتراض تند هم می‌کردند اما آنچه البته به جایی نرسد، فریاد است.

خلاصه‌ تا به ما گفتند که باید به دنبال تخت خالی ICU بگردیم سیل پیشنهادات از سوی کارکنان مختلف بیمارستان شروع شد. کم مانده بود که خدمتکاران و نظافتچی‌های بیمارستان هم پیشنهاد برای انتقال بیمارمان به تخت خالی ICU در یکی از بیمارستان‌های خصوصی را بدهند. قبل از این نکته، بگویم که به سوپروایزر اعتراض کردم که وقتی بیمار ما نیاز به تخت ICU داشت چرا بیمارستان «ق» این نیاز را تشخیص نداد و ما را در این شرایط بحرانی و حساس‌ به بیمارستان دیگری ارجاع داد در حالی که همان موقع مسوولان آن بیمارستان می‌توانستند بیمار ما را به تخت ICU انتقال دهند یا حداقل روند پیدا کردن تخت ICU از همان بیمارستان شروع شود اما سوپروایزر بیمارستان «الف» از خود سلب مسوولیت کرد و گفت نمی‌داند که چرا این توصیه در همان بیمارستان «ق» صورت نگرفته است.

به هر حال جست‌وجوی ما برای پیدا کردن تحت ICU شروع شد. این در حالی بود که پدرم از طریق اتصال به دستگاه نفس می‌کشید و آب ریه‌هایش نیز در حال تخلیه بود. به همین دلیل از رزیدنت‌ها و پرستاران پرسیدم که آیا در این شرایط انتقال پدر، باعث تشدید مشکل و وخامت حال او نخواهد شد؟ جالب است که هیچ‌یک از پرستاران و رزیدنت‌ها جواب مشخصی نمی‌دادند چه‌ از یک سو می‌گفتند که ادامه روند حاضر می‌تواند به مرگ پدر بینجامد و از سوی دیگر می‌گفتند ممکن است در جریان انتقال روند تنفس پدر متوقف و مرگ پدر واقع شود. جالب است که در تمام بخش اورژانس بیمارستان «الف» یک پزشک مسوول که بتواند مشاوره درست و قاطع به همراهان بیمار بدهد، وجود نداشت. نکته جالب دیگر، رفتار برخی پرستاران و به عبارت بهتر‌ دانشجویان پرستاری با همراهان بیمار بود. همان وقتی که من از رزیدنت‌ها و سوپروایزر بخش اورژانس درباره ریسک انتقال پدر صحبت می‌کردم، یکی از پرستاران با حالتی تحقیرآمیز خطاب به من گفت: «می‌توانی چهار میلیون- با انگشتانش عدد چهار را نشان می‌داد- پول بدهی به آمبولانس و پدرت را منتقل کنی. طنز ماجرا آن است که یکی از پرستاران دیگر، یواشکی به ما گفت چرا چهار میلیون؟ من انتقال پدرت را با یک میلیون درست می‌کنم. برخورد پرستاران مذکور به نحوی بود که انگار با عده‌ای فقیر و بیچاره صحبت می‌کردند و از سر ترحم این پیشنهادات را ارائه می‌دادند.


بالاخره در بیمارستان «خ» که به یکی از نهادها تعلق دارد تخت خالی ICU پیدا می‌کنیم آن هم از طریق یکی از آشنایان. البته این بیمارستان با هیچ یک از بیمه‌های تامین اجتماعی و تکمیلی ما قرارداد ندارد و باید هزینه‌های ICU را نقدا حساب کنیم. بیمارستان مذکور نمی‌پذیرد که به ما تخت ICU بدهد. البته با نفوذی که آشنای ما دارد این مساله حل می‌شود. خودش از کارمندان ارشد بیمارستان است و به همه سفارش ما را کرده است. حال مشکل این است که با وضعیت پدر می‌توانیم او را منتقل کنیم یا نه! هیچ‌کس در بیمارستان «الف» به ما نمی‌گوید که چه کاری بهتر است. دوباره همان خانم پرستار 4 میلیونی ظاهر می‌شود، پشت چشم نازک می‌کند و با حالتی تمسخرآمیز می‌پرسد: بالاخره تصمیم‌تان را گرفته‌اید؟ در این اوضاع به هم ریخته کارکنان بیمارستان سعی دارند به ما بفهمانند که بیمارستان «خ» در واقع کار مهمی نکرده چون همه بیمارستان‌های خصوصی برای کسی که پول خرج کند، فرش قرمز می‌اندازند. راننده آمبولانس خصوصی هم که مطلع شده ما می‌خواهیم بیمارمان را به بیمارستان «خ» منتقل کنیم با حالتی خیرخواهانه می‌پرسد: چرا بیمارستان «خ»؟ آنجا 100 میلیون تومان ازتان پول می‌گیرند. بعد فهرستی از بیمارستان‌های خصوصی که قیمتی نازل‌تر دارند را ردیف می‌کند. به آشنایمان زنگ می‌زنیم و از او درباره هزینه‌ها می‌پرسیم. جالب است که آشنایمان مانند کاسب‌ها، نمی‌خواهد مشتری را از دست بدهد. برایمان سوال است که او آشنای ماست یا آشنای پول. او به ما می‌گوید که حداکثر هزینه‌ها در این بیمارستان احتمالا حدود 20 میلیون تومان است.


بالاخره در نبود یک دکتر مسوول و قابل اعتماد ریسک می‌کنیم و برای انتقال پدر رضایت می‌دهیم. جالب است هزینه آمبولانس که آن دانشجوی پرستاری گفته بود چهار میلیون تومان و دوستش می‌خواست با حدود یک میلیون تومان تمام کند، تنها 300 هزار تومان می‌شود. سرانجام پدر در تخت ICU بیمارستان «خ» آرام می‌گیرد.
پی‌نوشت: مستندات پزشکی این بیمار نزد روزنامه موجود است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان