برترین ها - ایمان عبدلی:
پمپئو یا (تخیلی هفته)
سخنان مداخله گرایانه مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا مهمترین خبر یک هفته اخیر بود.
نکته خاص سخنرانی پمپئو شاید این باشد که صرفا بیان خواستههایی تخیلی و انتزاعی است، به عبارتی نگاه جمهوری خواهانه پمپئو شاید که برای هم مسلکی هایش قابل ستایش هم باشد، اما مهمتر از هر چیزی واقعی نیست و در دیپلماسی و روابط بین الملل آن چه که از واقعیت دور است، محکوم به شکست هم خواهد بود. حالا فرقی نمیکند این نگاه از دهان یک مسیحیِ محافظه کارِ کاتولیک خارج میشود یا از دهان یک مسلمانِ افراطی، معیار فقط دوری و نزدیکی به واقعیت است. درباره ایران و سرنوشت آن هیچ چیز استراتژیکتر از خواستههای ایرانیان نیست و شناخت این خواستهها با درک واقعیت مردمش امکان پذیر میشود.
اما واقعیت مردمان اینجا چیست؟ مردم و خواسته هایشان را بیشتر از هر جا میتوان در کوچه و خیابان لمس کرد، واقعیترین برداشت از خواستههای مردمی آن است که غریزیتر تفسیر میکند؛ داشتن یک شغل خوب، یک امنیت نسبی، یک ساعت تماشای تلویزیون حتی، کمی مسافرت و البته بی نهایت امنیت فکری. اینها چیزهایی است که همه همیشه میخواهند و البته هیچ ایدئولوژی نمیتواند اینها را انکار کند و کارش را هم پیش ببرد.
طبیعتاً کسی نمیتواند خودش را نماینده تمام واقعیت یا حتی بخش عمدهای از واقعیت معرفی کند، اما خب برآیند برخی نشانهها ثابت میکند که خواستههای مردم نه در صحبتهای فلان مقام نظامی و نه در صحبتهای پمپئو و یا حتی سرمقاله فلان روزنامه رادیکال تهران یافت نمیشود، چرا؟ چون که تمام اینها بیشتر از هر چیز خواستههای خودشان را به عنوان امر بدیهی و بعد واقعی غالب رسانهها میکنند، اما چه کسی است که نداند اگر در امور انتزاعی تحمیل کردن یک فکر (مثل مثبت نمایی درباره فلان فیلم درجه سه با تکیه به قدرت رسانه) ممکن است، درباره امور واقعی و درگیر با روزمره چنین چیزی ممکن نیست و نخواهد بود و این یک درس تاریخی است.
خیلی از این تریبونهای داخلی و خارجی در تحلیل مسائلی مثل رفتار ایران در نظام بین المللی، نماینده واقعی ایران نیستند و خیلی هاشان صرفا از اسم مردم خرج میکنند. مساله این جاست که بخش زیادی از مردم ایران امروز نمایندهای در قدرت (سیاسی و رسانه ای) ندارند و یا اگر دارند دست بالا را ندارند و در نتیجه همه آنهایی که به خواست خودشان تصویری انتزاعی ارائه میکنند شکست خواهند خورد. پمپئو هم شامل همان خیلی هاست، او چگونه از دلسوزی برای مردم ایران حرف میزند، وقتی که هر کلمه اش حال کسب و کار ایرانی را کساد میکند؟ خیلی از خودیها چگونه ژست دلسوزی میگیرند وقتی دائما با ماجراجویی هزینه میسازند؟ کسی ما را میبینید آن «مایی» که هر روز پی هر ترفندی است که مهاجرت کند
کی روش یا (دلسردی هفته)
ظاهرا جنون مربی پرتغالی به اوج رسیده، فهرست جدید تیم ملی که این را میگوید. به هر حال خط کشیدن روی نام وریا غفوری و سید جلال حسینی صفحات مجازی را بلعید و بدتر این که کی روش در نشست خبری اش عذر بدتر از گناه آورد؛ یکی را به بهانه تغییر پست توجیه کرد در حالی که مهدی طارمی را در تیم ملی داریم با پستی متفاوت از تیم باشگاهی اش و دیگری را به بهانه سن بالا که آن دلیل را هم وجود پژمان منتظری نقض میکند. اگر در تمام ماجراهای قبلی مثل جدل با برانکو یا علی کریمی میشد دلایلی برای توجیه رفتارهای کی روش پیدا کرد، این بار، اما گل عبارت «سلیقه شخصی» آن قدر قانع کننده نمیرسد که حتی اگر این گونه باشد، اصل داستان این نیست.
اصل داستان، اما حس عمومی است که در میانه مسابقات ملی درست و غلط به شکل یک ملی گرایی غلیظ در میان عموم نمود پیدا میکند، در این حالت مسابقات فوتبال جام جهانی برای مردم ایران تمثیلی از خیلی نداشته هاست. شاید کاذب و غیر واقعی، اما یک مساوی تیم ملی جای خیلی از ناکامیهای بین المللی را میگیرد و غرور میدهد. آنهایی که جام جهانی 98 را یادشان هست میدانند از چه میگویم، تیم ملی در این جا فقط یک تیم فوتبال نیست و این نتیجه فرهنگی است که رسانههای رسمی آن را به خورد مردم داده اند. وقتی پیروزی یک کشتی گیر ایرانی بر حریف آمریکایی اش نمادی از پیروزی مظلوم بر ظالم تلقی میشود، وقتی در استفاده از عبارات حماسی برای توصیف یک مسابقه ورزشی ولخرجی میکنیم، شاید که در کوتاه مدت ذهنها را راضی کنیم و حواسشان را پرت کنیم از کاستی ها، اما در بلند مدت حجم بزرگی از مطالبات غیر واقعی را به سمت یک تیم ملی ورزشی سوق داده ایم.
در همین اسپانیای رقیب موراتا خط خورده و آب از آب تکان نخورده، منتهی این جا زمین به آسمان میرسد، چون توجه به تیم در حدی غیرقابل واقعی زیاد است و کی روش هم از این بستر غیر واقعی نهایت استفاده را میبرد، دائما جنگ روانی میسازد. باید بدانیم که اگر روزگاری این حس غلو شده ناسیونالیستی رنگ شادی داشت حالا از پس پشت پردههایی که میان کی روش و دیگران گذشته این حس عمومی اغراق شده رنگ عصیان و اعتراض دارد. تیم ملی در آستانه جام جهانی است و خیلیها حتی به اندازه یک تیم ملی هم دوستش ندارند، از آن افراط تا این تفریط، فاصله دستان مداخله گر نهادهای رسمی است که از تیم فوتبال بزرگسالان ویترینی برای پوشاندن خیلی چیزها ساخته اند. خیلی چیزها…
مگان مارکل یا (خودآزاری هفته)
جشن عروسی شاهزاده هری و مگان مارکل طبیعتا، چون در انگلستان افتاده است و اصلا منتسب به خاندان سلطنتی انگلیسی هاست ابعاد رسانهای زیادی دارد، بالطبع این ابعاد رسانهای در کشورهایی نظیر ایران که مفهوم رسانه با سبک زندگی پیوند یافته و عجین شده بیشتر نمود خواهد داشت. به عبارتی رسانه و به طور خاص اپلیکشینهای ییام رسان که در ایران و در قالب گوشیهای همراه نقش رسانه را ایفا میکنند بیشتر از هر چیز تکیه بر مضامین و مفاهیم راحت هضم و جذاب دارند.
سلبریتی بازی و لاکچری پسندی هم که البته در تمام دنیا با طیفهایی متفاوتی از طرفداری دیده میشود و در ایران بیشتر از هر جا و هر زمان دیگری طالب دارد، سلبریتی دوستی که از صدقه سر همین شکل رسانهای غیر حرفهای است که نون از شهرت در میآورد و لاکچری طلبی هم محصول شکاف طبقاتی عظیمی است که در جامعه ایجاد شده، مفاهیمی مثل برندینگ و مارک را دچار چالش کرده است (برند در این جا فقط کیفیت نیست بلکه یک ژست اجتماعی هم هست).
جمع این دلایل باعث میشود که جشن عروسی یکی از اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا در ایران به شدت دیده میشود و در کمال شگفتی برخی ساعت شروع مراسم را هم میدانستند و آن جامعهای که قرار بود نماد استکبار ستیزی و علیه مضامین فرهنگ غربی باشد، برای اصیلترین نشانههای تجمل و تفاخر دل از کف میدهد. همین میشود که ابعاد یک جشن سلطنتی به زمین تحلیل و نقد و بررسی هم میرسد. در این میان، چون فرهنگ رسانه خوانی ساختاری نشده و مردم صرفا رسانه را چیزی برابر سرگرمی میدانند پس دائما و همیشه در حال تقلیل و تخفیف خبرها و وقایع هستند. کلید واژه این موقعیت «ساده سازی» است، فرایند ساده سازی در ذهن تودههای گوشی به دست هر پدیدهای را میبلعد، میخواهد نرخ دلار باشد یا عروسی خاندان سلطنتی، آنها نزدیکترین مضمون را پیدا میکنند و آن را بسط و پرورش میدهند.
آرایش چهره «مگان مارکل» در این مورد همان نزدیکترین مضمون است که در ذهن غیر حرفهای با یک قیاس مع الفارق در کنار میل به آرایش زنان ایرانی قرار میگیرد و با سهل انگاری (در واقع این بار چیزی بیشتر از ساده سازی) عاملی برای سرکوب میشود، غافل از این که اصولا نباید از هر تصویری نسبتی با این جا بسازیم و با یک پیوند زوری بی معنا فضای ذهنی خودمان و دیگران را شلوغ کنیم. شاید کمی مکث و تامل در برخورد و مواجهه با رسانهها قدرت تحلیل عمیق تری به ما بده. چطور و چگونه با چند عکس یادمان میرود که «قاب چهره» برای خانمهای ایرانی تمام مساحتی است که میتوانند زیبایی را عرضه کنند! آیا برای یک شهروند بریتانیایی هم همین است؟ بماند که اصلا رفتار یک خاندان سلطنتی در یک فضای رسمی و مملو از رسانه چه ارتباطی با رفتار شهروندانی معمولی در کوچه و خیابان دارد؟ آن هم با این همه تفاوت فرهنگی بی شمار! حالمان خوب نیست و گاهی گمان میکنم مثل یک مریض خسته از درد به مازوخیسم (خودآزاری) پناه برده ایم.
بهنام بانی یا (تیتراژ خوان هفته)
تیتراژ خوانی برخی خوانندههای پاپ برای برنامههای نظیر: «ماه عسل»، بعضیها را شاکی کرد. حرف منتقدان این است که چرا خوانندههایی نظیر «مسیح و آرش» که زیر زمینی خوان بودند و موسیقی سطحی دارند (به زعم آن ها) در رسانه ملی فرصت حضور دارند و کسی مثل شجریان را فرصتی برای ابراز ندارد. ظاهرا نقد درستی است و تاکیدی بر شایسته سالاری دارد و بر این که فرصت مغتنم (آنتن رسانه ملی) باید در اختیار با کیفیتترها قرار بگیرد، اما خب این نقد همه جانبه نیست، چون به شرایط اجتماعی و سلیقه فرهنگی توجه کافی ندارد.
گو این که حتی اگر خوانندگانی نظیر بهنام بانی، حامد همایون و یا حمید هیراد در سطح رسانه ملی شنیده نشوند در ماشینها و کوچه بازار هواداران خودشان را خواهند داشت و اصلا چه کسی است که انکار کند آهنگهای همینها دائما فراگیر میشود و مردم با جان و دل به آن گوش میدهند؟! ایده آل داستان این است که صدای شجریان هم در صدا و سیمای ملی بپیچد و فرصتی هم برای پاپ خوانهای درجه دو هم باشد، اما خب آن نیست و این هست! نباید نگران تاثیر منفی این قسم پاپ خوانها خیلی روی سطح سلیقه عموم تاثیر منفی ندارد، کما این که حتی اگر در رسانه ملی سانسور شوند در شبکههای ماهوارهای در کنار چیزهایی دیگر عرضه خواهند شد.
پس این نقد حضور «بانی» و امثال او در صدا و سیما، الزاما همه جانبه نیست و اصلا در این یک مورد خاص اتفاقا «بانی» و «آرش و مسیح» باید تیتراژ این کار را بخوانند. اگر خوانندهای وزین و درست و حسابی «ماه عسل» را بخواند که از کلیت کار بیرون میزند. «ماه عسل» یک برنامه عامه پسند است و خواننده تیتراژش هم باید عامه پسند باشد. در ضمن اگر همین صداها در تلویزیون شنیده نشود، آیا صدا و سیما متهم به دوری از دنیای مخاطبانش نخواهد شد؟ آیا برخی نخواهند گفت که تلویزیون به علاقه مردم توجهی ندارد و ...
پی نوشت: هر دو قطعهای که برای «ماه عسل» خوانده شده، تنظیمهای ساده و قابل پیش بینی دارند. هر دو هم از کلامی محدود و فاقد تخیل و تصویر بهره میبرند و البته یکی شدیدا متاثر از موسیقی به اصطلاح استانبولی است و دیگری هم لحنی من درآوردی و نه چندان وزین دارد؛ نوعی خسته سازی صدا! اینها همه هست و با این همه باید تمام آثار موسیقی به رسمیت شناخته شوند تا در چارچوب و قالب قرار بگیرند، محدودیت برای هر قسم از هنر در نهایت انحراف میآورد.