اول پاییز سال 51 وقتی که به دعوت دانشگاه تگزاس در آستن به آن شهر رفتم در میان کتاب هایی که همراه خود داشتم، یکی هم رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» بود که از سال 45 تا سال 48 نوشته بودم و در دو سال بعد چاپ کرده بودم و حالا می خواستم در خارج از کشور نسخه ای از آن را به رویت نویسندگان و خوانندگان رمان برسانم.