مرحوم کلینی نقل کرد وجود مبارک امام مجتبی فرمود: «کُونَوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»؛[1] یعنی بکوشید که ظرف دانش باشید و چراغ هدایت، طوری باشد که جان و قلب شما خالی از علم و معرفت نباشد، تا راه خود را تشخیص بدهید و چراغ هدایت باشید تا به دیگران راه نشان بدهید نه تنها راهِ دیگران را نبندید، بلکه دیگران را راهنمایی کنید: «کُونَوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی» نگفتند عالِم بشوید بروید حوزه و دانشگاه درس بخوانید گفتند ظرف دانش باشید که دانش از شما به جامعه منتقل شود هر چیزی ظرفی دارد. اگر مرحوم کلینی در جلد هشت کافی این حدیث نورانی را از پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) نقل کرد که «النَّاسُ مَعَادِن کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[2]شما بکوشید که معدن علم باشید، معدن هدایت باشید علومی را هم که آنها معرفی کردند، فرمودند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ» حرمت علم و ارزش علم به اندازه معلوم است، اگر معلوم، عالِم را بعد از مدتی رها کند علم هم رهاشدنی است و اگر معلوم همراه عالِم هجرت کند و همسفر او باشد، بلکه بعد از هجرت شکوفاتر شود این علم، نافع است. یک وقت انسان چیزی تهیه می کند که ره توشه دنیای اوست وقتی هجرت می کند با دست خالی سفر می کند; زیرا معلوم، او را همراهی نمی کند تا علم همسفر او باشد؛ مثل زمین شناسی، زمان شناسی، آسمان شناسی، دریاشناسی، سنگ شناسی، طلاشناسی، نفت شناسی و گازشناسی همه اینها علومی است که سودمند است؛ اما تا صبغه دینی پیدا نکند، یک و تا در اثر آن صبغه پایدار نباشد، دو؛ بعد از مرگ نه نفت و گازی هست نه آسمان و زمینی هست نه دریا و صحرایی هست، اگر بعد از مرگ این معلوم نیست علم آن هم نیست؛ آن گاه انسان در آن عالَم، عالِم نخواهد بود و افسوس او این است که من چیزی تهیه کردم که مرا همراهی نکرده است. اینکه تمام این علوم را زیرمجموعه یک علم اصلی قرار دادند، برای همین نکته است. این بیان را مرحوم کلینی از وجود مبارک پیغمبر نقل کرد، از امام صادق(علیهما آلاف التحیة و الثناء) نقل کرد که با «إِنَّما» یاد کردند، فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیةٌ مُحْکمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»[3] علمی اساس کار است که هرگز نمیرد، آنکه گفتند عالِم نمی میرد: «أَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْرُ»[4] هر عالِمی را نگفتند، اگر معلومش می میرد علمش هم می میرد آن عالِم هم رخت برمی بندد. این بیان نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود: «أَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْرُ»، این تعلیق حکم بر وصف نشانه علیت آن علم پایدار است، اگر معلوم رخت بربست علم هم رخت برمی بندد، قهراً عالِم بودن او هم رخت برمی بندد. فرمود علم اصلی شما آیه محکمه است؛ خدا، اوصاف خدا، اسمای خدا، افعال خدا، اقوال خدا، آیات خدا که جهان را توحید پُر کرده است. انبیا چه چیزی آوردند؟ چه باید بکنیم؟ چه باید نکنیم؟ چگونه خود را بشناسیم؟ پیوند خود با آفریدگار را چگونه تنظیم کنیم؟ رابطه خود را با خلق چگونه تنظیم کنیم، پیوند خود با آینده را چگونه تنظیم کنیم؟ اینها علوم ماندگار است، چون معلوم آن ماندگار است: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیةٌ مُحْکمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة» و تعبیرات دیگر؛ بعد در عین حال در بسیاری از روایات ما را تشویق کردند، ترغیب کردند گفتند اینها واجب کفایی است حتماً باید یاد بگیرید زمین را بشناسید، دریا را بشناسید، صحرا را بشناسید؛ اما ما یک فروع داریم و یک اصول، همان طور که از نظر عقیده فروعی داریم و اصولی، در بخش های علم و دانش هم این چنین است فروعی داریم و اصولی. اگر آن اصول باشد آن علم توحیدی باشد، این معلوم به عنوان آیت الهی صبغه دینی پیدا می کند ما را همراهی می کند و اگر آن اصول نباشد، فقط زمین شناسی باشد و گازشناسی باشد و نفت شناسی باشد و ستاره شناسی باشد و شمس و قمرشناسی باشد، چون ﴿إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ﴾[5]در پیش است معلوم رخت برمی بندد علمش هم رخت برمی بندد ما هستیم و ابدیت ما، برای ابدیت ما یک علم ابدی لازم است. اینکه وجود مبارک امام مجتبی فرمود: «کُونَوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ»؛ یعنی وعاء علم باشید که علم در این ظرفیت جان بگیرد و جانِ شما جان علم باشد «وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی» برای همین است؛ آن گاه وقتی اصل شد فروع در برابر آن، واجب و سودمند می شود و از این راه هم ذخیره می شود برای آینده، عمل صالح می شود. این دو جمله ای که مرحوم کلینی از وجود مبارک امام مجتبی نقل کرد؛ مثل سایر جمله ها که اهل بیت(علیهم السلام) فرمودند، در بیانات نورانی پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) سابقه دارد؛ وجود مبارک امیرالمؤمنین در نهج البلاغه بسیاری از فرمایشات پیغمبر (علیهما السلام) را بازگو کرد، حضرت فرمود: مردان الهی کسانی اند که «فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ» «زهور»؛ یعنی درخشش، روشنی، این زهور شبیه همان ظهور است. فرمود شکوفه ها، رویش ها، درخشش های هدایت به عنوان چراغ در قلب این مرد الهی ظهور کرد و دیگران را روشن کرد: «فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ»؛[6]بعد از بعثت حضرت در برابر این مبعوث شدن، بیان نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) این است که «أَینَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِیحِ الْهُدَی»؛[7]آن قلب هایی که به دنبال چراغ می گردند کجا هستند؟ «مُستصبِح»؛ یعنی مصباح طلب؛ یعنی چراغ طلب بعد خودش می شود چراغدان، بعد خودش می شود چراغ، بعد خودش می شود نور، این طور نیست که انسان همیشه چراغدان باشد که مشکات باشد همیشه مصباح باشد این طور نیست اول مشکات است بعد مصباح است مصباح؛ یعنی چراغ، انسان تا چه وقت چراغ باشد و نیازمند به وسیله باشد بعد کم کم می شود نور، مردان الهی نورند: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[8]می بینید برخی از عالِمان چه در حوزه، چه در دانشگاه کسانی اند که وقتی حرکت می کنند حرف می زنند دست به قلم می برند نور منتشر می کنند ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾، با نور در جامعه زندگی می کنند، هم راه خودش را پیدا می کند، هم به دیگران راه نشان می دهد. این «أین» در فرمایشات حضرت امیر هست فرمود: آنهایی که مصباح طلب اند، چراغ طلب اند چرا از نورانیت وجود مبارک پیامبر بهره نمی گیرند: «أَینَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِیحِ الْهُدَی».
عقل، لازم است ولی کافی نیست عقل، کارش اندیشه است ما با اندیشه به تنهایی به مقصد نمی رسیم تا انگیزهٴ ناب این اندیشه را همراهی نکند این علم می شود بی عمل، وقتی علم بی عمل شد نه تنها راهبر نیست ولی «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا»،[9]اگر عقل باشد و قلب نباشد و در اندیشه های علمی، انگیزه های نورانی نتابد همان است که گزیده تر برد «أَینَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِیحِ الْهُدَی». آن گاه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «وَ لا یعِی حَدِیثُنَا إِلا صُدُورٌ أَمِینَةٌ»؛[10] ما امانت را به هر کس نمی دهیم، این دل های مردم اگر امین باشد ما آن علوم خودمان را به آنها می دهیم. یک وقت حضرت ـ که این بیان در نهج البلاغه هست ـ فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ» که حضرت فرمود: «وَ عَلِی بَابُهَا».[11] اگر کسی بدون امامت و ولایت چیزهایی یاد بگیرد خواه در حوزه خواه در دانشگاه، چیزی را یاد گرفته؛ ولی چون برای او نیست، از راه صحیح نیست بهره صحیح نمی برد. این بیان خیلی لطیف است که در نهج البلاغه آمده فرمود: اگر کسی وارد شهر بشود؛ اما نه از درِ آن، از دیوار وارد بشود «سُمِّیَ سَارِقَاً»؛[12]یعنی دارد، ولی برای او نیست ممکن است کسی در حوزه باشد یا در دانشگاه باشد یک چیز یاد بگیرد؛ ولی برای او نیست چون برای او نیست «سُمِّیَ سَارِقَاً» مالِ سرقتی بی برکت است؛ چقدر این بیان پیام دارد! فرمود: مگر ممکن است کسی بیراهه برود چیزی را یاد بگیرد و این برای او نور باشد چیزی را یاد می گیرد؛ ولی چون برای او نیست او را به گمراهی و ضلالت و سقوط می کشاند؛ مثل کسی که اتومبیل غصبی دارد فرش غصبی دارد، این به هر حال پایانش نار است. بعضی از علم ها علم سرقتی است، ما علم سرقتی را غیر از این خاندان نمی شناسیم که این خاندان برای ما معرفی کردند که بعضی ها تحصیل کردند عالم اند؛ ولی چون علم برای اینها نیست «سُمِّیَ سَارِقَاً»؛ لذا فرمود: «وَ لا یعِی حَدِیثُنَا إِلا صُدُورٌ أَمِینَةٌ»؛ دل های امین که اسرار ما را حفظ کند جا برای خیانت نباشد نه به خود خیانت کند که مشمول آیه ﴿تَخْتانُونَ أَنْفُسَکمْ﴾[13] بشود، نه به دیگران خیانت بورزد که ﴿مَکرُوا وَ مَکرَ اللَّهُ﴾[14]و مانند آن، خیانت نکنند، ملاحظه نکنند ﴿فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاَ ذِمَّةً﴾[15] نباشد این چنین نباشد، اگر خیانتکار نباشد حدیث ما را ضبط می کند.
بنابراین هر علمی نور نیست، آن علمی که از راهش وارد شود نور است، و انسان در اوایل امر به دنبال چراغ شدن است که در این چراغ، نور قرار بگیرد، بعد کم کم این حجاب ها و این شیشه ها را کنار می زند، خودش می شود نور، در سوره مبارکه «نور» این مراحل را بازگو کرد که مَثَل آیات الهی مثل مشکاتی است که ﴿فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّی﴾؛ آن وقت ﴿یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکةٍ زَیتُونَةٍ لاَ شَرْقِیةٍ وَ لاَ غَرْبِیةٍ﴾[16] پایانش نور است. «مشکات»؛ یعنی جایی که آدم این چراغ را در میان دیوار می گذارد، در سینه دیوار جایی را قرار می دادند که چراغ را در آنجا قرار می دادند؛ چراغدان. اول مشکات است بعد مصباح است بعد زجاجه است بعد زِیت است بعد نور که این مراحل را انسان یکی پس از دیگری طی می کند، فرمود: «فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ»؛ آن گاه فرمود: وعا می کند، گوش می دهد: «وَ لا یعِی حَدِیثُنَا إِلا صُدُورٌ أَمِینَةٌ». تمام این سخنان برگرفته از آیات قرآن کریمی است که خدا فرمود: ﴿تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ﴾[17] گوشی که ظرف علم باشد «وعاء» دانش باشد این حرف های ما را یاد می گیرد که یکی از بارزترین مصادیق این اُذن واعیه وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که در ذیل ﴿تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ﴾ بر وجود مبارک حضرت تطبیق شده است[18] نه تفسیر مفهومی، بلکه تطبیق مصداقی ﴿تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ﴾ برخی از آیات است که تفسیر مفهومی اش با تطبیق مصداقی اش متّحد است؛ مثل آیه ﴿إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾،[19] مثل آیه تطهیر، مثل آیه مباهله، مثل آیه ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک﴾[20]اینها تطبیق مصداقی شان با تفسیر مفهومی هماهنگ است. برخی از آیات اند که مفهوم آنها جامع است، مصداقی برایش تعیین می کنند، کامل ترین مصداق، ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) هستند.
فرمود: حدیث ما را دل های امین و پاک حفظ می کنند، اما دل های امین چه دلی است؟ آن دلی که کینه در آن نباشد خیانت نکند بدِ کسی را نخواهد، چنین قلبی آن علوم را به عنوان مظروف می پذیرد و دیگر مالک علم می شود؛ آن وقت چنین عالِمی زنده است. در بخشی از بحث ها، این مطلب بازگو شد که الآن همه ما در کنار سفره شهادت شهدا نشسته ایم، به هر حال اینها حقّ مسلّمی بر ما دارند این مائده و مأدبه را شهدای ما، جانبازان ما، ایثارگران ما، به هر حال اینها این سفره را پهن کردند ما در کنار سفره این بزرگواران نشسته ایم؛ اما این بیان نورانی حضرت امیر را نگاه کنید با آن آیه بسنجید. در قرآن فرمود: شهید تا نمُرده است زنده نمی شود، مادامی که در میدان جهاد است باید جهاد کند تلاش کند همین که خون از او ریخت، آن گاه ﴿لا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾،[21] ﴿لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَاً﴾[22] و مانند آن؛ او بعد از مرگ، زنده است، اما در صحنه معاد وقتی مرکب عالِم را با خون شهید می سنجند نه خونِ عالِم را با خون شهید، نه مرگ عالِم را با مرگ شهید؛ قلم عالم، رقم عالم، علم عالم، مسطورات عالم، کتاب عالم را با خون شهید می سنجند، مِداد علما می شود «أَفْضَل مِنْ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».[23] اگر شهید تا خون نداد زنده نمی شود و اگر عالِم تا رقم نزند زنده نمی شود؛ اگر عالمی قلم زد، رقم زد و جز از قرآن و حدیث چیزی نگفت، این هم اکنون «حَی مَرْزُوقٌ عِنْدَ اللهِ»، این مقام برای علما هست و این راه باز است، اگر این راه باز است و این مقام هست، غفلت از این، بدترین خُسران است. درباره عظمت مقام شهید کسی تردیدی ندارد، ما هم در زیارت ها به اینها عرض می کنیم: «فَیا لَیتَنِی کنْتُ مَعَکمْ فَأَفُوزَ مَعَکمْ فَوْزاً عَظِیما»[24] این آرزوی ماست از این طرف آنها هم می گویند ای کاش! ما هم می گوییم ای کاش! ما می گوییم ای کاش با شما بودیم و سعادتمند می شدیم! آنها می گویند ای کاش با ما بودید و می دیدید اینجا چه خبر است. پیام این آیهِ سوره «یس»، همین است، وقتی ﴿قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ شربت شهادت نوشید و وارد بهشت شد، از بهشت به جهانیانِ زنده پیام می دهد: ﴿یا لَیتَ قَوْمی یعْلَمُونَ ٭ بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکرَمینَ﴾؛[25] ما هم می گوییم ای کاش! آنها هم می گویند ای کاش! ما ندیده خریداریم، می گوییم ای کاش با شما بودیم و فیض می بردیم! آنها دیده پیام می دهند می گویند ای کاش شما اینجا بودید و می دیدید اینجا چه خبر است! پس مقام اینها محفوظ، در قداست اینها، در قُرب الهی اینها حرفی نیست؛ اما اگر کسی مصداق عالِمی شد که امیرمؤمنان(سلام الله علیه) او را به عنوان عالم پذیرفت، اینکه «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاء أَلَّا یقَارُّوا عَلَی کظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم»[26]اگر چنین عالمی پیدا شد، بعد حضرت فرمود: «أَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْرُ»[27] این عالِم که مِداد او، افضل از دماء شهداست، شهید «حی مرزوقٌ عند الله»، کسی که مرکب او از خون شهید برتر است او هم «حی مرزوقٌ عند الله». او بعد از مرگ «حی مرزوق» است، این هم اکنون «حی مرزوق» است، این مقام هست، اگر این مقام را این ذوات مقدس برای ما ارزیابی کردند به ما معرفی کردند، حیف است خود را به کمتر از این بفروشیم، خسارت معنایش همین است. «فتحصّل» علمی با برکت است که معلوم، عالِم را در هجرت همراهی کند. آن معلومی که تا لب گور با انسان هست، بعد خبری نیست، علمش هم خبری نیست، مگر اینکه عمل صالحی که از این علم برمی خیزد، این عمل صالح، آن عالِم را همراهی کند نه علم؛ یعنی اگر کسی اهل استخراج نفت و گاز و معدن بود و این را برای اقتصاد مقاومتی و مانند آن برای حفظ کیان یک ملت، آبروی یک ملّت صرف کرد، این عمل صالح ماندنی است «الی الابد»؛ اما آن علم تا لب گور است و لا غیر و اگر کسی علمی پیدا کرد که مربوط به خدا، اسمای خدا، اوصاف خدا، اقوال خدا، افعال خدا، آثار خدا و قرآن و عترت (علیهم السلام) بود، هم علم آن را همراهی می کند، هم عملِ به این علم، او را همراهی می کند، او می شود: «بِهِمَا جَنَاحَینِ» که «یطِیرُ بِهِمَا مَعَ المَلائِکة فی الجَنَّه»[28] آن جعفر طیار است که با فرشته ها هم پرواز است. اگر فرشتگانی هستند که ﴿أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾[29] عالمانی هم پیدا می شوند که «لهم أجنحةٌ مثنی و ثلاث و رباع» و این فرصت هست که انسان همسفر با ملائکه شود علمی تهیه کند که پایدار باشد، چون معلومش پایدار است، علمی که مربوط به معارف الهی است بعد از مرگ شکوفاتر می شود زیرا معلوم در آنجا شفاف تر خودش را نشان می دهد، علم در آنجا شفاف تر خواهد شد. نتیجه اینکه ما اول باید مصباح بشویم، بعد نور بشویم و راه باز است هم راه خود را بیابیم هم به دیگران راه بدهیم که امام مجتبی(سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم کلینی فرمود: «کُونَوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی» جامعه باید راه خود را بداند و بیابد و به دیگران راه بدهد که امیدواریم جامعه ما این چنین باشد.
پی نوشت ها
[1] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص301.
[2] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج8، ص177.
[3] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.
[4] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت147.
[6] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.
[7] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه144.
[9] سنایی، دیوان اشعار، قصیده شماره7.
[10] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه189.
[11] ألأمالی(للصدوق)، النص، ص345.
[12] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه153؛ «وَ لَا تُؤْتَی الْبُیوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیرِ أَبْوَابِهَا سُمِّی سَارِقا».
[14] سوره آل عمران، آیه54.
[18] تفسیر الصافی، ج5، ص218؛ «و فی الکافی عن الصادق علیه السلام لما نزلت ﴿وَ تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ﴾ قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله هِی أُذُنِک یا عَلِی».
[22] سوره آل عمران، آیه169.
[23] ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج4، ص345. «إِذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَی دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ ».
[24] المصباح للکفعمی، ص504.
[25] سوره یس، آیات26 و 27.
[26] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه3.
[27] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت147.
[28] امالی(للصدوق)، متن، ص463.