جرثومه های اسلام قالبی، تمام معیارهای اخلاقی و وجدانی را زیر پا می گذاشتند و شیفتگان و بندگان و خودفروختگان زور و زر را به جان ایثارگران راه اسلام قلبی می انداختند و کارهایی می کردند که شاعر دل سوخته ما بگوید:
زان کشتگان هنور به عیوّق می رسد
فریاد العطش ز بیایان کربلا
رهبران اسلام قالبی دو مدافع سرسخت دارند؛ یکی اشخاص نگون بختی که در میدان ها می جنگیدند و خود را تباه می کردند؛ اعم از این که کشته می شدند و یا زنده می ماندند و دیگری قلم به دستان مزدوری که به نام عالم و مؤلف، از اعمال زشت و از وحشی گری های آن ها دفاع می کردند. بگذریم از امثال ابوالعلاها و ابن ابی الحدیدها و جورج جورداق ها که بدون هیچ چشم داشتی ندای وجدان را لبیک گفتند و بر ظالمان خون خوار و جنایت کاران بی بند و بار شوریدند. کم نبوده و نیستند و نخواهند بود آن هایی که قبله اولشان کعبه و قبله دومشان روی حسین است، بلکه قبله اول دلشان روی او و خوی او است و از جانب او خدا را می جویند و با نهادن پیشانی بر تربت او برای خدا سجده می کنند تا ثابت کنند که خدای حسین را می پرستند؛ همان خدایی که پشتیبان اسلام قلبی و سرکوب گر اسلام قالبی است.
اکنون ما را با گروه اول کاری نیست. خوشبختانه مختاری پیدا شد و یکایک آن ها را که مانند موش در سوراخ خزیده بودند، بیرون کشید و کشت. ولی مگر با این برنامه، دل های سوخته آرام شدند و جراحت دل ها التیام یافت و اشک چشم ها فرو نشست؟ بی جهت نیست که مصیبت امام حسین (علیه السلام) فراموش نشدنی و گریه بر او پایان ناپذیر و زیارت تربت او جاودانگی است. در باب ثواب گریه بر او روایات بسیار است و انبیا و فرشتگان و زمین و آسمان و همه جانداران بر او گریسته اند. امام هشتم علیه السلام فرمود: زیارةُ قبرِ الحسینِ تعدلُ عُمرةً مبرورةً متقبّلةً؛ زیارت قبر حسین علیه السلام برابر است با یک عمره مقبول.
اگر عنایات غیبی، همراه آن سالار شهیدان نبود، این طایفۀ (قلم به دستان مزدور)؛ نهضت کربلا را چندان کم رنگ و بی رنگ می کردند که چیزی از آن باقی نمی ماند، یا اگر می ماند کاملاً به عکس خواسته امام و یاران ستوده اش بود. متأسفانه دوستان نادان و احیاناً فرصت طلب هم در جهت اهداف آن ها حرکت کرده و در گفتار و کردار با آن ها همراه شده اند.
مصیبت بارتر از آن چه شمشیر به دستان کردند، جنایتی است که قلم به دستان و وعاظ السلاطین مرتکب شدند. هنوز هم اینان از پای ننشسته اند. اینان در تحریف تاریخ شکوهمند و سازنده عاشورا بسی کوشیده اند و در محکوم ساختن قهرمان بی بدیل اسلام و کربلا بسی خروشیده اند و در توجیه جنایات یزید و عمالش بسی جوشیده اند و اگر عنایات غیبی، همراه آن سالار شهیدان نبود، این طایفۀ (قلم به دستان مزدور)؛ نهضت کربلا را چندان کم رنگ و بی رنگ می کردند که چیزی از آن باقی نمی ماند، یا اگر می ماند کاملاً به عکس خواسته امام و یاران ستوده اش بود. متأسفانه دوستان نادان و احیاناً فرصت طلب هم در جهت اهداف آن ها حرکت کرده و در گفتار و کردار با آن ها همراه شده اند.
اکنون به بیان ستم های قلم به دستان که در تکمیل ستم های شمشیر به دستان صورت گرفته و عدل و انصاف را -که از اصول غیرقابل تغییر اخلاق و انسانیت است- زیر پا نهاده اند، می پردازیم:
1- ابن خلدون
وی در عالم اسلام پدر جامعه شناسی است. مقدمه ابن خلدون بر تاریخ خود از لحاظ بیان فلسفه تاریخ، از تاریخش بهتر است. او (ابن خلدون) اگر درباره بنی امیه و قضیه کربلا سکوت می کرد، مورد ایراد نبود، ولی با کمال تأسف، امام شهیدان را خارجی دانسته و به او نسبت اشتباه داده است. ذلت بارتر این که از خدا خواسته است که با یزید و معاویه محشور شود نه با امام حسین (علیه السلام) و از توفیق اقتدای به آن ها برخوردار شود نه به امام حسین (علیه السلام).
او (ابن خلدون) معاویه را عادل می شمارد و معتقد است که از فسق و فجور فرزند برومند خویش بی اطلاع بوده و میگساری و سگ بازی و بی بند و باری های یزید مربوط به بعد از مرگ معاویه است. معاویه به مصلحت امت عمل کرده و ایرادی به او نیست. امام حسین (علیه السلام) نباید قیام می کرد و یزید نباید او را می کشت. هر دو بنا به تشخیص و اجتهاد خود عمل کرده اند و مأجورند.
ابن خلدون معاویه را در زمره خلفای راشدین می شمارد حال آن که اصولاً خلفای اموی -به استثنای عمر بن عبدالعزیز - از مظاهر غَی اند نه از مظاهر رشد. شافعیه می گویند: خلفای راشدین پنج تن بیشتر نیستند. در مذهب شیعه به جز امام علی (علیه السلام) هیچ کس راشد نیست (و الحقّ معهم).
او (ابن خلدون) معاویه را عادل می شمارد و معتقد است که از فسق و فجور فرزند برومند خویش بی اطلاع بوده و میگساری و سگ بازی و بی بند و باری های یزید مربوط به بعد از مرگ معاویه است. معاویه به مصلحت امت عمل کرده و ایرادی به او نیست. امام حسین (علیه السلام) نباید قیام می کرد و یزید نباید او را می کشت. هر دو بنا به تشخیص و اجتهاد خود عمل کرده اند و مأجورند.
ابن خلدون به چه جرأتی به امام شهیدان نسبت خطا می دهد؟ و چون ظاهراً گرفتار شرمساری وجدانی بوده، خطای آن قافله سالار حق و حقیقت را خطای دنیوی می شمارد نه اخروی!
چه خوب بود به شیوه مردانی چون صاحب بن عبّاد و سنایی و ابن ابی الحدید رفتار می کرد که سکوت نکردند و بر ستم کاران هجوم بردند و روسیاهشان کردند. انتظار ابن خلدون و امثال او از سرور جوانان بهشتی سازش با ستم کاران بوده است. اگر سازش کاری خوب بود پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) سازش می کرد و به کفار نمی گفت: لَکم دینکم و لِی دین یا نمی فرمود: لا ترکنوا إلی الّذین ظلَموا.
از آزادگی سنایی و ابن ابی الحدید نمونه هایی ملاحظه کردیم که پرتوی از درس های آزادگی امام شهیدان است. اکنون نمونه ای دیگر از ادبیات توفنده را که از قلم ادیب فرهیخته ای چون «صاحب بن عَبّاد» تراوش کرده است ملاحظه می کنیم:
قالت تحِبُّ مُعاویة
قلتُ اسکتی یا زانیه
قالت أسأتَ جوابیه
فأعَدتُ قولی ثانیه
یا زانیه یا زانیه
یا بنت ألفَی زانیه
[أ أُحِبُّهُ]أَ أُحِبَّ مَن شَتمَ
الوصّی علانیه؟
فعلی یزیدَ لعنةٌ
و علی أبیه ثمانیه
مخاطب او زنی است بدکاره که گویا اصرار دارد که صاحب در زمره دوستان معاویه باشد و او پرخاش گرانه پاسخ می دهد که چگونه دوست دار کسی باشد که آشکارا به وصی مکرّم پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) جسارت کرده است؟ از این رو می گوید: بر یزید یک لعنت و بر پدرش هشت بار!
ابن خلدون اگر راه و رسم سلمان ها و ابوذرها و عمارها را برنمی تابد، دست کم به راه و رسم سعد بن ابی وقاص گراید که وقتی معاویه در حضورش زبان به سَبّ و جسارت نسبت به مولی الموحدین می گشاید و کاری از دستش برنمی آید، گریه می کند و چون از او می خواهد که سبّ کند زبان به بیان فضایل وی می گشاید و سرانجام معاویه مسمومش می کند تا مبادا این بازمانده صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) با خلافت یزید به مخالفت برخیزد، چرا که او نیز داعیه خلافت داشت.
کجروی و انحراف دوستان نادان و مغرض معاویه به قدری دل آزار و ناگوار است که در عصر ما کتابی نوشته می شود به نام النصائح الکافیة لِمَن یتوَلّی معاویة.
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
2- ابوبکر بن عربی
محدث و فقیه مالکی ابوبکر بن عربی سلفی هم از قافله آن هایی که آب به آسیاب ظلم ریخته اند، عقب نمانده و کتابی نوشته به نام العواصم من القواصم که مشهور است.
حسین (علیه السلام) در مکتب مکارم اخلاق و توحید نبوی و علوی و فاطمی پرورش یافته و در قبال انحرافات حکومتی و ضایعات اخلاقی و معنوی و اقدامات ضدخدایی و بشری پورِ دل کورِ ابوسفیان و دستگاه عریض و طویل او مسئول است و الحق، شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکرد و در نامه ای به معاویه نوشت: خدای متعال فراموشکار نیست و تو را که محیط ترس و وحشت و خفقان به وجود آورده و یزید شراب خوار و سگ باز را به ولیعهدی برگزیده ای از یاد نمی برد
برای او تمسک به اخبار مجهول و روی آوردن به تأویلات غیرمعقول، از آب خوردن هم سهل تر است و صد البته که او غیر از ابن عربی عارف است. او در فسق و شراب خواری یزید تشکیک می کند و دریغش می آید که از بت خودساخته خویشتن دفاع نکند. او منتظر است که دو شاهد عادل -لابد ازجنس خودش - پیدا شود و بر می گساری یزید شهادت دهد. گویا اقرار خود یزید را قبول ندارد، چراکه إقرار العقلاء علی أنفسهم جائزٌ. شاید به نظر او یزید از عقلا نبود.
اشعاری که یزید درباره باده گساری خود سروده یا در حال مستی بوده یا در غیر حال مستی. در هر دو صورت جرم او ثابت است و نیازی به شهادت شهود نیست. او به ساقی خود در مجلسی که ابن زیاد هم حضور داشته می گوید:
إسقِنی شَربةً تُرَوّی مُشاشی
ثُمَّ صِل فَأَسْقِ مِثلَها ابنَ زیادٍ
صاحبَ السرّ و الأمانةِ عِندی
و لِتَسدید مَغنَمی و جِهادی
؛ شرابی به من بنوشان که مغزم را شاداب کند. آن گاه به ابن زیاد بنوشان. او رازدار و امانت دار من است. او در راه استحکام قدرت من کوشا است.
یزید فتوا هم داده و گفته است:
فإن حُرِّمَت یوماً علی دینِ أحمدِ
فَخُذها علی دین المسیح بن مریم؛
اگر شراب به دین احمد حرام شده است، تو آن را به دین حضرت عیسی بنوش.
او در اشعار سبکسرانه و مستانه خویش ایده هایی شیطانی مطرح می کند که نه تنها از عدالت ادعایی ابن عربی بی چاره به دور است، بلکه با مسلمانی هم ناسازگار است و اصولاً بر گوینده آن نام انسان هم نمی توان نهاد. مگر نه اصول کلی اخلاق در همه جا محترم است؟! و مگر نه باید همگان به اصول کلی اخلاق پای بند باشند؟! اگر غیر از این باشد، سنگ روی سنگ بند نمی شود. دزدهای گردنه بند قدیم، اموال قافله ها را غارت می کردند، ولی متعرض زنان نمی شدند. در حادثه کربلا این اتفاق افتاد و این در حالی بود که امام شهیدان هنوز زنده بود و چون هجوم لشکریان یزیدی و عُبَیدی را به خیمه ها و سرپناه زنان و کودکان مشاهده کرد فرمود:
إن لم یکن لکم دینٌ و کنتم لا تخافون المعادَ فَکونوا أحراراً فی دنیاکم؛ اگر دین ندارید و از حساب روز قیامت نمی ترسید در دنیایتان آزادمرد باشید. بشر یا دین دارد یا دین ندارد. اگر دین دارد، محال است که اخلاق را زیر پا گذارد و اگر دین ندارد، باز هم باید به اصول اخلاقی پای بند باشد. آزادگی و شرف و عاطفه و انصاف و حیا و محبت و رحم و مروت و صداقت و وفا و جوانمردی و یک رنگی و خلوص، اموری نیستند که به بهانه بی دینی و بی خدایی و معادگریزی و انکار بهشت و جهنم و محکمه عدل الهی آن ها را بتوان زیر پا نهاد. حق این است که دین و اخلاق جدایی ناپذیرند. نه دینِ منهای اخلاق پایدار می ماند و نه اخلاقِ منهای دین پایگاهی محکم دارد. بی جهت نیست که کانت -فیلسوف آلمانی- از راه ضرورت اخلاق، به ضرورت دین داری می رسد. او معتقد است که آزادی و تکلیف، متلازم یکدیگرند. ما مکلّفیم برای این که آزادیم. عمل به اخلاق مستلزم خلود نفس است. خدا وجود دارد، زیرا بدون خدا اخلاق ناممکن خواهد بود. تو گویی اخلاق اسکناسی است که بدون پشتوانه بی اعتبار است و پشتوانه اخلاق، آزادی و خلود نفس و معاد و خدا است.
اگر دین داری ضروری است، اخلاق مداری هم ضروری است. این سخن اکثریتی قاطع است و اگر اخلاق مداری ضروری است، دین داری هم ضروری است. این سخن کانت است. حزب پوشالی اموی نه دین دارد نه اخلاق. این که حزبی و گروهی به هیچ یک پای بند نباشد، مهم نیست. از این گونه احزاب و گروه ها کم نبوده و نخواهند بود ولی همچون برف و یخ در برابر خورشید فطرت کمال جوی انسان ها ذوب شده و از میان رفته اند. آن چه مهم است این است که حزبی یا گروهی از ناآگاهی و سادگی مردم و از فرصت های تصنعی سوء استفاده کند و بر مسند قدرت نشیند و با تمام قوا بکوشد که جامعه یا امت را به سمت بی اخلاقی و بی خدایی سوق دهد. در این صورت، آگاهان دل سوز و آن هایی که انسانیتِ منهای خدا و اخلاق را هیچ و پوچ می شمارند و از چارپایان هم گمراه ترش می شناسند، چه باید بکنند؟ آیا باید خاموش بنشینند؟
اگر بینی که نابینا به چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
حسین علیه السلام در مکتب مکارم اخلاق و توحید نبوی و علوی و فاطمی پرورش یافته و در قبال انحرافات حکومتی و ضایعات اخلاقی و معنوی و اقدامات ضدخدایی و بشری پورِ دل کورِ ابوسفیان و دستگاه عریض و طویل او مسئول است و الحق، شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکرد و در نامه ای به معاویه نوشت: خدای متعال فراموشکار نیست و تو را که محیط ترس و وحشت و خفقان به وجود آورده و یزید شراب خوار و سگ باز را به ولیعهدی برگزیده ای از یاد نمی برد.
ابن عربی متعصّب درباره این اشعار یزید چه عذری دارد؟:
مَعْشَرَ النَّدْمانِ قُومُوا وَ اسْمَعُوا صَوتَ الأغانی
وَ اشْرَبُوا کَأسَ مُدامٍ و اتْرُکوا ذِکرَ المَعانی
شَغَلَتْنی نَغْمَة العَیدانِ عن صَوتِ الأَذانِ
و تَعَوّضتُ عَنِ الحُورِ عَجُوزاً فِی الدّنان
؛ ای یاران! برخیزید و به نوای تار و طنبور و ساز و آواز گوش دهید و شراب بنوشید و از کارهای معنوی فاصله گیرید.مرا نغمه چنگ و نی، از شنیدن اذان بازداشته است. من حوران بهشتی را با دُردهای تَه خُم شراب عوض کرده ام.
3- ابن تیمیه
اگر ابن خلدون و ابن عربی گاهی به نعل می کوبیدند و گاهی به میخ و گاهی به هر دو، ابن تیمیه پرده ریا را کنار زد و یزید را تا سطح پیامبری بالا برد!
اگر ابن خلدون اشتباه امام شهیدان را دنیوی می داند، نه اخروی، ابن تیمیه در منهاج گمراه کننده خود، جسورانه نوشت: «قیام حسین نه مصلحت دینی بود، نه دنیوی. حسین (ع) چرا در شهر خودش ننشست و چرا اقدامی کرد که منجر به قتلش شود؟»
البته کم نبوده و نیستند کسانی که به جای محاکمه ظالم، مظلوم را و به جای محاکمه دزد، مالباخته را محاکمه کرده و می کنند و به جای محاکمه قاتل، مقتول را با محاکمه غیابی محکوم به قتل می کنند تا خونش را هدر دهند و کسی را یارای خون خواهی و دفاع از مظلوم نباشد!
ابن عربی میان وجدان ناآرام و تعصب کور در نوسان است و ناگهان وجدان خفته اش ندائی سر می دهد و بر سرش می شورد که هان بیدار شو و از تعصب کور، فاصله بگیر و او می نویسد: «می خواستیم زمین را از باده گساری یزید تطهیر کنیم، ولی خون حسین (ع) را ریختیم و مصیبتی به بار آوردیم که تمام شادی های روزگاران، جبرانش نخواهد کرد!»
اما ابن تیمیه میان وجدان و تعصب کور در نوسان نیست؛ بلکه تنها چیزی که بر اندیشه و گفتار و نوشتارش حاکم است، همان تعصب کور است؛ از این رو یزید را از صحابه بزرگ و از اولیاءالله می شمارد و به غالیانی که یزید را پیامبر خدا می شمردند یا به پرستش او تن می دادند، بسیار نزدیک می شود.
کوردلی و کورچشمی تا کجا؟! چگونه است که در منطق این گمراه بی منطق، مفسد به جای مصلح، و باطل به جای حق، و ظالم به جای مظلوم، و ناپاک به جای پاک می نشیند! اگر یک بار وصیت نامه امام شهیدان را می خواند و نوشته ها و گفته های حضرتش را که به یادگار مانده است، بدون غرض ورزی مطالعه می کرد، می پذیرفت که او هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت و حرکت بر طبق سیره جد و پدرش نداشته و برای دنیا و مال و منال دنیوی پشیزی ارزش قائل نبوده و در هر فرصتی، همچون پدر بزرگوارش بر حقارت و ناپایداری و بی وفائی دنیا پای فشرده است.
مشکل این جا است که ابن تیمیه، به سیره مرضیه و نبویه امام علی (ع) هم معتقد نیست و آشکارا در منهاج بی منهاج خود اعلام کرده است که او نه برای خدا جنگیده، نه برای پیامبر، بلکه برای دنیا و مال و منال آن جنگیده است.
ابن تیمیه و همفکرانش به پیامبری معتقد بوده اند که در بستر بیماری دچار هذیان گویی شده و می خواسته در آن حالت وصیت نامه بنویسد؛ ولی عقلای قوم مانع شدند! و او را آزرده کردند و دل شکسته از دنیا رفت! آیا اذیت بیمار جایز است؛ به ویژه آن بیماری که پیامبر خاتم (ص) باشد؟! این در حالی است که قرآن به همگان، مخصوصاً به آن هائی که شعار «حسبُنا کتاب اللّه» سر می دادند، فرموده بود: «إنّ الّذین یؤذُونَ اللّه و رسولَه لعنَهُمُ اللّه فی الدُّنیا و الآخرة و أعدَّ لهم عذاباً مُهیناً». آنان که خدا و پیامبرش را اذیت کنند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان کرده و عذابی خوارکننده برایشان آماده کرده است.
اینان عصمتِ پیامبران و خاتمشان را زیر سؤال می برند و اگر عصمت را قبول کنند، عصمت مطلقه نیست.
این درحالی است که سفارش قرآن نسبت به پیامبر اکرم (ص) و سایر پیامبران وجوب اطاعت مطلقه است و اطاعت مطلقه، مستلزم عصمت مطلقه است؛ چرا که می فرماید: «و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ لیطاعَ بإذن اللّه... «؛ هیچ پیامبری نفرستادیم جز این که باید به اذن خدا و فرمانش از وی اطاعت شود... .(آن هم بدون هیچ قید و شرطی).
بی جهت نیست که فیلسوف نامدار و ماندگار اسلام -یعنی ابن سینا- اعلام می کند که انسان ها انسانند نه ملائکه. در این میان انبیاء، انسان هایی معصوم و تافته هایی جدابافته اند و در وصفشان می گوید: لا یؤُتون من جهتٍ غلطاً أو سهواً؛ آنان از هیچ جهتی مرتکب غلط یا سهو نمی شوند.
کلمه «مِن جهةٍ» پیامی هشداردهنده دارد. یعنی عصمت پیامبران مطلقه است. پس در هیچ حالی -حتی در حال بیماری- کلام غلط یا سهوی بر زبان نمی آورند.
ابن تیمیه «منهاج السنة» خود را در رد «منهاج الکرامة» علامه حلی -که درباره اثبات امامت است- به رشته تحریر درآورده، تا امامت را که رمز پویایی اسلام و معیار «نه» گفتن به همه بدعت ها و انکار فسوق و عصیان همه حکومت های جور و باطل است، از دامن اسلامی که باب طبع خلفای جور و حکام غاصب است، بزداید و بر باده گساری های همه آن ها علی الخصوص یزید صحه بگذارد.
اگر ابن عربی دل خوش است که لیث پسر سعد، گشاده دستی و سخاوت کرده و یزید را امیرالمؤمنین نامیده، ابن تیمیه به مراتب از او سخی تر است و او را -همصدای با غالیان- تا مرتبه پیامبری و -احیاناً- خدایی بالا می برد! از نظر وی چگونه ممکن است کسی که درباره اش شبهه پیامبری و خدایی وجود دارد، امام این امت و مقتدای انسانیت نباشد و خون هرکس که به او «نه» بگوید و سر از اطاعتش بر پیچد و با او از درِ ناسازگاری درآید، هدر شمرده نشود.
آن پیامبری که این ها می شناسند، امام و جانشینش باید یزید و امثال یزید باشد، نه امام علی (ع) که در حدیث معتبر و متواتر منزلت، مقامش نسبت به او مانند مقام هارون است نسبت به موسی (ع)، جز این که او پیامبر نیست. امام حسین (ع) هم یک هارون دیگر است و فعل و قول و تقریرش غیر از فعل و قول و تقریر شخص شخیص پیامبر نیست. گویا انس و الفت ابن تیمیه، بیشتر با غالیان یزیدی است تا مسلمانان آگاه و دردمند!
او متوکل عباسی را از صمیم قلب می ستاید و او را به دلیل تخریب قبور شهدای کربلا مورد تحسین قرار می دهد. و اگر زنده می ماند، آل سعود و محمد بن عبدالوهاب را به خاطر تخریب قبور مطهر ائمه بقیع تعظیم و تکریم می کرد و بر تکفیری هایی که قبر شهید مظلوم -حجر بن عدی- و یارانش را تخریب کردند، درود می فرستاد و آن هایی را که گنبد نورانی سامرا را تخریب کردند، ستایش می کرد؛ چرا که همه آن ها را فرزندان خلف خود می شمرد. این ابن تیمیه با کدام اسلام آشنا است و با کدام مسلمانی هماهنگ و همصدا است؟! آیا نشینده بود که مردم مدینه نمایندگانی به دمشق فرستادند تا درباره شخصیت و منش و اخلاق یزید تحقیق کنند؟!
آیا خبر نداشت که یزید در اکرام آنان سخت کوشید و در پذیرائی از آنان سنگ تمام گذاشت، تا آنان را شرمنده احسان خود کند؛ و در بازگشت به مدینه، تحت تأثیر لقمه های چرب و نرم وی، او را به عنوان قهرمان اخلاق و سیاست و ایمان معرفی کنند و جاده را برای ریاست و زعامت و خلافت او هموار گردانند و مخالفان را در بن بست قرار دهند؟!
چه خوب بود یک بار به تاریخ مراجعه می کرد و گزارش آنان را می خواند! آنان در گزارش فشرده و خلاصه خود چنین گفتند: آیا به ما محبت نکرده اند؟! آیا ما را مورد اکرام و احترام قرار نداده اند؟! این استفهام ها، استفهام انکاری است. یعنی هم محبت کرده اند و هم اکرام و احترام، و چه محبت و اکرام و احترامی!!! اما سوکمندانه یزید نه آن است که شما می خواهید! واللّهِ لَرأیت یزیدَ بن معاویةَ ینرُک الصّلاةَ شکراً...؛ به خدا سوگند یزید بن معاویه را دیدم که در حال مستی نماز را ترک کرد! آیا نشنیده بود که پیامبر اعظم (ص) -به نقل طبری و بلاذری، و فتح الساری- فرموده است: إنّ ابنی هذا -یعنی الحسین (ع)- یقتلُ بأرضٍ یقال لها کربلاء، فمن شهد ذلک منکم فلینصره. ؛ این فرزندم -یعنی حسین (ع)- در زمینی که کربلا نامیده می شود، کشته خواهد شد، هرکسی که شاهد آن واقعه باشد، باید او را یاری کند.
البته یاری امام حسین (ع) چیزی نیست که تعطیل بردار باشد. با همان ملاکی که در ایام قیام، نصرت او واجب بود، بعداً هم واجب است. قیام توّابین به همین دلیل بود. مرامی که نمی میرد و مکتبی که کهنه نمی شود و شعاری که با عزت و کرامت و ایمان و اخلاق و شرف انسانی و دینی پیوند خورده است، هرگز کهنه نمی شود.
در آن قیام بی مانند و در آن نهضت ارجمند و در آن ایدئولوژی شرافتمند، همه کرامات انسانی، و جمیع فضائل نفسانی، و روح تمام پیام های احیاگر وحیانی، و خلاصه و نخبه همه ویژگی های اسلام ولائی جمع شده بود. روز عاشورا ارواه طیبه همه یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر خدا از این که می دیدند شخصیتی از نسل پاک و مطهر پیامبر خاتم ظهور کرده و برای احیا و استمرار پیامشان از جان و مال و جان و خانواده و همه تعلّقات دنیوی چشم پوشیده و خالصاً لوجه الله جان فشانی می کند، به وجد آمدند!
چرا ابن تیمیه ها توجه نمی کنند که جنایات یزید در واقعه حرّه دل سنگ را کباب می کند؟! البته دل سنگ را نه دل سنگ دل ها را. پیامبر اعظم (ص) درباره کشتگان مظلوم واقعه حرّه که هیچ جرمی مرتکب نشده و هیچ حقی پایمال نکرده بودند، جز «نه» گفتن به حکومت منفور معاویه که جرثومه فساد و مجسمه اعتیاد و پرچمدار جور و ستم و بیداد بود، فرموده بود: إنّهم خیارُ امّتی بعد أصحابی؛ آن ها بعد از اصحابم برگزیدگان امتم می باشند.
ابن تیمیه نمی خواست بفهمد یا اگر می فهمید، خود را به نفهمی زده بود که معاویه، زیاد را زنازاده ابوسفیان خواند و او را از این که برده زاده ای بود، خارج کرد و به زنازادگی مفتخرش کرد؛ چرا که به گمان فاسدشان زنازاده حُر بهتر از زاده عبد است! و چه خیالی خام و گمانی پوچ و ایده ای جاهلی!داستان از این قرار است که پدر و مادر واقعی و شرعی زیاد -یعنی عبید و سمیه- هر دو بَرده بودند و به خاطر گزارشی از ارتباط نامشروع ابوسفیان و سمیه، زیاد را پسر ابوسفیان خواندند! و برای خاندان زیاد ننگی بزرگ به ثبت رسانیدند؛ حال آن که پیامبر اکرم (ص) قانون الهی »الولدُ لِلفراش« را اعلام داشته بود.
سیاست وقتی از دیانت دور می شود، یعنی همین! امام حسین (ع) نه چنان سیاستی را بر می تابد و نه بیعتی که غیر الهی باشد. انتخاب یزید و سیاست معاویه ثابت کرده است که هیچ کدام جواب نمی دهد! ثمره دموکراسی، انتخاب ترامپ است و میوه سیاست، کشتار بی رحمانه مردم یمن و سوریه است. محصول اندیشه های مبتذل ابن تیمیه، وهابیت و گروه های تکفیری است. پس سیاست و بیعت و دموکراسی باید الهی و دینی و در طول وحی و نبوت باشد، نه در عرض آن، و الاّ جواب نمی دهد.
خوب بود ابن تیمیه از خواب خرگوشی سر بر می داشت و نگاهی منصفانه به نامه ای می انداخت که به مناسبت حرکت تاریخی و الهی امام شهیدان به سوی کوفه، از سوی یزید به عبید زیاد نوشته شده است. مضمون نامه چنین است: شنیده ام که حسین (ع) رهسپار کوفه شده است. اکنون تو و قلمرو فرمانروائیت در معرض آزمونی بزرگ قرار گرفته، اگر در این آزمون توفیق یابی، همچنان به عنوان نوه ابوسفیان، آزاد و از قید بندگی و بردگی یله و رهایی، و این افتخار برایت ماندگار و برقرار است، و اگر توفیق نیابی، باید از افتخاری که از راه زنازادگی نصیبت شده، چشم بپوشی و بار دیگر به بردگی که از راه حلال زادگی دامنگیرت شده بود، باز گردی!
چشم ابن تیمیه و همپالکی هایش روشن! درود بر تاریخ که اگر با روش صحیح به سراغش رویم، کشّاف حقایق و حلاّل دقایق است.