انبیای الهی صفات مشترکی دارند. این صفات عبارتند از: دعوت به توحید، تقوا، رفع اختلاف ها، پیکار ضدّ شرک و جهل و تقلید، انذار و تبشیر، عصمت، ارایه بیّنات، کتاب و میزان، معجزه، محترم شمردن محرومان و تبیین وحی. این موارد از جمله صفات عملی آنها به شمار می رود. در صفات معنوی و کمالات روحی نیز میان آنها اشتراک هایی مثل مخلص بودن، صابر بودن، توحید در خشیت، صادق بودن و امانت داری وجود دارد.
سؤال کلیدی این جستار این است که آیا در قرآن کریم وصف هایی در مورد پیامبر بزرگوار اسلام (ص) وجود دارد که تنها اختصاص بدو داشته باشد و بدین وسیله آن حضرت (ص) سرآمد و افضل پیامبران الهی تلقّی شود؟ آنچه مسلّم است اینکه همه پیامبران الهی در مقام و منزلت واحدی نیستند، بلکه جایگاه های گوناگونی در پیشگاه الهی دارند. خداوند در این خصوص می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا:. .. ما بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم و به داوود، زبور بخشیدیم﴾ (الإسراء/ 55). نیز می فرماید: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ. ..: بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم...﴾ (البقره/253).
در روایات نیز بر این موضوع تأکید شده است. امام صادق (ع) می فرماید: «سَادَه النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ خَمْسَه وَ هُمْ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ عَلَیْهِمْ دَارَتِ الرَّحَی نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ: بزرگ پیامبران و رسولان پنج نفرند و آنها پیامبران اولواالعزم هستند و آسیای نبوّت و رسالت بر محور وجود آنها دور می زند. آنها نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمّد بودند که درود خدا بر آنها و بر تمام پیامبران باد» (کلینی، 1407ق.، ج 1: 175). پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ أَنْبِیَائَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ: خداوند پیامبرانش را بر فرشتگان مقرّب برتری داد و مرا بر تمام پیامبران و رسولان برتری داد» (فیض کاشانی، 1387، ج 4: 201). پس در بین انبیاء اختلاف مقام و تفاضل درجات وجود دارد و پیامبر اسلام (ص)، آخرین و برترین پیامبر خدا، دارای ویژگی ها، احکام و صفات خاصّی است که باعث برتری ایشان نسبت به سایر انبیاء شده است.
بحث درباره صفات انبیاء به صورت پراکنده به قبل از اسلام نیز برمی گردد، چرا که پیامبران پیشین صفاتی را از پیامبران آینده برای مردم بیان کردند؛ همانگونه که حضرت عیسی (ع) در کتاب خود برخی صفات پیامبر اسلام (ص) را بیان کردند. در این مقاله به روش توصیفی ـ تحلیلی، برخی از صفات و احکام که خاصّ پیامبر اکرم (ص) است، با استناد به آیات قرآن معرفی می گردد1.
1ـ صفات و احکام اجماعی پیامبر اکرم (ص)
1ـ1) مکتوب بودن نام پیامبر در عهدین (تورات و انجیل)
از دیگر خصوصیّت هایی که اکثر مفسّران آن را تنها اختصاص به پیامبر اکرم (ص) می دانند، مکتوب بودن نام ایشان در عهدین می باشد. صفت ها، علامت ها، نشانه ها و دلایل نبوّت و حقّانیّت پیامبر (ص) با تعبیر های مختلف در کتاب های آسمانی پیشین (تورات و انجیل) وجود دارد، چنان که انسان را به حقّانیّت ایشان مطمئن می سازد. قرآن کریم در این باره می فرماید: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاه وَالإِنْجِیلِ...: همانها که از فرستاده (ی خدا)، پیامبر «امّی» پیروی می کنند؛ پیامبری که صفات او را در تورات و انجیلی که نزدشان است، می یابند...﴾ (الأعراف/ 157). همچنین در آیه دیگری آمده است که عالمان اهل کتاب، پیامبر اسلام (ص) را به خوبی همچون فرزندان خود می شناسند و نام و نشان و مشخّصات او را در کُتُب مذهبی خود خوانده اند: ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ...: کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده ایم، او [= پیامبر] را همچون فرزندان خود می شناسند...﴾ (البقره/ 146).
این آیه پرده از حقیقت جالبی برمی دارد و آن اینکه بیان صفات جسمی و روحی و ویژگی های پیامبر اسلام (ص) در کُتُب پیشین به قدری زنده و روشن بوده که ترسیم کاملی از او در اذهان کسانی که با آن کُتُب سر و کار داشته اند، می نمود (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1374، ج 1: 500). از اینکه رسول خدا (ص) با اسم ذکر نشده، بلکه با سه وصف «رسول»، «نبی» و «امّی» یاد شده اشت و در ادامه آن فرموده: ﴿الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاه وَالإِنْجِیلِ﴾، به خوبی به دست می آید که آن حضرت در تورات و انجیل هم به این سه وصف معرّفی شده است (ر.ک؛ طباطبائی، 1403ق.، ج 8: 365)؛ زیرا غیر از این آیه که راجع به شهادت تورات و انجیل بر نبوّت آن حضرت است، در هیچ جای دیگر قرآن، رسول خدا به مجموع این اوصاف به صورت یکجا توصیف نشده است.
2ـ1) اوّل المسلمین
«اوّل المسلمین» از ویژگی دیگر پیامبر اکرم(ص) است که اکثر مفسّران بر اختصاص آن بدان حضرت، اتّفاق نظر دارند. خداوند به پیامبرش دستور می دهد که بگو: «من اوّلین مسلمانم»: ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ: همتایی برای او نیست و به همین مأمور شده ام و من نخستین مسلمانم!﴾ (الأنعام/ 163). منظور از «اوّل المسلمین» اوّلین ذاتی است که احیاناً از آن به اولویّت رتبی یاد می شود.
خداوند درباره هیچ پیامبری تعبیر «اوّل المسلمین» ندارد، حضرت ابراهیم (ع) با اینکه سبق زمانی داشت و سرسلسله انبیای ابراهیمی (ع) بود و دعا کرد: ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ: پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند؛ زیرا تو توانا و حکیمی (و بر این کار توانایی)﴾ (البقره/ 129). رسول خدا (ص) هم طبق بعضی از نقل ها فرمود: «أَنَا إِبنُ الذَّبِیحَین» و خود را فرزند اسماعیل پسر ابراهیم (ع) می داند. با این حال، خداوند به ابراهیم (ع) نفرمود که بگوید من اوّلین مسلمانم. نوح (ع) که شیخ الانبیاء و نیز آدم (ع) که ابوالبشر است، هیچ یک این جمله را نفرمودند و تنها کسی که قرآن از او به عنوان «اوّل المسلمین» یاد می کند، رسول خداست. معلوم می شود این اولویّت، زمانی و تاریخی نیست؛ زیرا اگر اولویّت زمانی بود، هر پیغمبری نسبت به قوم خویش «اوّل المسلمین» بود و انبیای پیشین نیز به طریق أولی می توانستند مصداق این اولویّت باشند. از اینکه خدای سبحان تنها به پیامبر اسلام فرمود: بگو مأمورم که «اوّل المسلمین» باشم، برای آن است که وی اوّلین صادر یا اوّلین ظاهر است؛ یعنی در رتبه وجودی او هیچ کس قرار ندارد، چنان که آن حضرت در قیامت، اوّل کسی است که محشور می شود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 30). فیض کاشانی معتقد است: «إِنَّهُ أَوَّلُ مَن أَجَابَ فِی المِیثَاقِ: حضرت نخستین کسی است که در عالم ذر و گرفتن عهد و میثاق، لبّیک گفته است. پس اسلام آن حضرت مقدّم بر اسلام همه خلایق است» (فیض کاشانی، 1387، ج 2: 654).
علاّمه طباطبائی بر این باور است که جمله «و أَنَا أَوَّلُ المُسلِمِینَ» دلالت بر این دارد که مقصود از «اوّل»، اوّلیّت به حسب درجه است، نه اوّلیّت به حسب زمان؛ زیرا قبل از پیامبر اکرم(ص) نیز مسلمانانی بودند، به شهادت حکایت قرآن از قول نوح(ع) که فرمود: ﴿... وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ (یونس/72). همچنین از قول ابراهیم(ع)که فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ (البقره/ 131). نیز از قول او و فرزندش که گفتند: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ...﴾ (همان/ 128). یا درباره لوط(ع) فرمود: ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ (الذّاریّات/ 36) و از ملکه کشور سبأ حکایت کرد که گفت:﴿...وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ﴾(النّمل/ 42). البتّه در صورتی که مقصود ملکه سبأ اسلام برای خدا باشد و نیز گفت: ﴿...وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾(همان/ 44). در قرآن کریم کسی به وصف «اوّل المسلمین» توصیف نشده است، بلکه تنها رسول خداست که در آیه مورد بحث و همچنین در آیه: ﴿وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ: دستور یافته ام که نخستین مسلمان باشم﴾ (الزّمر/12)، پیامبر اسلام (ص) «اوّل المسلمین» خوانده شده است. اینکه بعضی گفته اند مقصود این است که آن جناب اوّل مسلمان از این امّت است به این دلیل که اگر مراد اسلام در همه قرون بوده باشد، اوّلین مسلمان ابراهیم(ع) است ودیگران تابع او هستند، حرف صحیحی نیست؛ زیرا اسلام در آیه شریفه (الأنعام/163) مقیّد به اسلام این امّت نشده است. پس وجهی برای تقیید آن نیست. امّا اینکه گفته اند اوّلین مسلمان ابراهیم(ع) می باشد، در نقد آن باید گفت آیاتی وجود دارد که پیامبران قبل از ابراهیم را هم مسلمان معرّفی کرده است. امّا آیات ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّه مُّسْلِمَه لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَآ إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾ (البقره/ 128) و ﴿...مِّلَّه أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ...﴾ (الحج/78)، هیچ کدام دلالت بر ادّعای مزبور ندارند (ر.ک؛ طباطبائی، 1403ق.، ج 7: 395ـ394). از آیه 163 سوره انعام چنین برمی آید که اسلام بر دیگر ادیان فضیلت دارد و پیروی از اسلام واجب است؛ زیرا پیامبر اسلام(ص) اوّلین کسی است که مأمور شد در برابر اسلام تسلیم شود و دیگران جز تبعیّت از او وظیفه دیگری ندارند (ر.ک؛ طبرسی، 1360، ج 9: 36).
3ـ1) اعطای کوثر
کوثر هدایای ویژه ای است که خداوند از میان انبیاء الهی تنها به پیامبر اسلام (ص) عطا نموده است. تمام مفسّران در این اختصاص اتّفاق نظر دارند. خداوند برای تسلّی خاطر آن حضرت در برابر انبوه حوادث دردناک و زخم زبان های مکرّر دشمنان می فرماید: ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ: ما به تو کوثر [= خیر و برکت فراوان ] عطا کردیم﴾ (الکوثر/ 1).
کوثر وصفی است که از «کثرت» گرفته شده و به معنی خیر و برکت فراوان می باشد. همچنین به افراد سخاوتمند نیز «کوثر» می گویند. در اینکه منظور از «کوثر» چیست، اقوال متعدّدی وجود دارد. بعضی آن را نهری در بهشت و برخی آن را حوض کوثر می دانند که متعلّق به پیامبر(ص) است. گروهی آن را به نبوّت و قرآن و دیگران نیز به کثرت اصحاب و یاران، کثرت فرزندان، ذریّه و شفاعت تفسیر کرده اند. امّا اینها مصداق های روشنی از این مفهوم اند و کوثر به معنای خیر کثیر و نعمت فراوان می باشد (مکارم شیرازی، 1374، ج 27: 372). یکی از روشن ترین مصداق کوثر وجود مبارک حضرت فاطمه زهرا(س) است، چون نسل و ذریّه پیامبر اسلام(ص) به وسیله همین فرزند گرامی در جهان انتشار یافت؛ نسلی که نه تنها فرزندان جسمانی پیغمبر بودند، بلکه آیین و تمام ارزش های اسلام را حفظ کرده اند و به آیندگان ابلاغ نمودند.
4ـ1) ازدواج مهری دایمی با بیش از چهار زن
از جمله احکامی که تنها به پیامبر اکرم (ص) اختصاص دارد، «ازدواج با بیش از چهار زن به صورت دایمی» می باشد که پیامبر (ص) با دادن مهریه این زنان، با آنها ازدواج می کرد و بیش از چهار زن برای سایر مسلمین حرام بود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِی الْیَتَامَی فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَه أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَی أَلاَّ تَعُولُواْ: و اگر می ترسید که (هنگام ازدواج با دختران یتیم) عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان چشم پوشی کنید و) با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمایید، دو یا سه یا چهار همسر و اگر می ترسید عدالت را (درباره همسران متعدّد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید و یا از زنانی که مالک آنهایید، استفاده کنید. این کار از ظلم و ستم بهتر جلوگیری می کند﴾ (النّساء/3). محور بحث این آیه، جواز ازدواج دایمی حدّاکثر با چهار زن در صورت رعایت عدالت می باشد وگرنه شوهر معذور نخواهد بود. اسلام به مردانی که توان رعایت عدالت بین همسران را دارند، اجازه می دهد که با دو، سه یا چهار زن ازدواج کنند و یک همسر را نفرمود، چون به گفتن نیاز نداشت. افزون بر آنکه در ذیل آیه، آن را در صورت هراس از عدم رعایت عدالت بین همسران بیان کرده است.
در عصر جاهلیّت، مرزی در شمار همسر برای مردان نبود. از این رو، برخی چندین زن داشتند و گاهی به دَه نفر هم می رسید. امّا با آمدن اسلام که ازدواج دایمی با بیش از چهار زن را مجاز نمی داند، رسول خدا (ص) به مؤمنانی که بیش از چهار زن داشتند، دستور داد که از میان همسرانشان چهار نفر را برگزینند و از بقیّه با طلاق جدا شوند. مراد از «مثنی، ثلاث و رباع» عدد «نُه» نیست که جمع دو، سه و چهار است؛ زیرا اوّلاً تعبیر قرآن، دو تا دو تا، سه تا سه تا و چهار تا چهار تا است. ثانیاً چگونه ممکن است که مردم عادی عرب زبان عدد «نُه» را با لغت «تِسع» بیان می کند، ولی قرآن که در اوج فصاحت و بلاغت است، چنین مبهم سخن بگوید. ثالثاً جواز ازدواج دایمی با «نُه» زن برای افراد عادی خلاف اجماع است. بر این اساس، مراد آیه چنین است: با زنانی که برای شما حلال و مباح است، ازدواج کنید. هر کس که می تواند، عدالت را در میان همسران رعایت کند، مجاز است که با دو، سه یا چهار زن ازدواج کند وگرنه به یک همسر اکتفا کند. تمسّک به عمل پیامبر اکرم (ص) در این زمینه، برای جواز این کار برای سایر مردم، بی اساس است؛ زیرا این امر از مختصّات نبیّ اکرم (ص) است. مجاز بودن تعدّد همسر در اسلام به معنای وجوب آن نیست، بلکه مباح و جایز است و جواز آن مشروط به رعایت عدالت است. بنابراین، کسی که به طور قطع احراز کرد یا اطمینان داشت که می تواند عدل را در تعدّد زوجات رعایت کند یا ترس عقلایی بر عدم رعایت عدالت نداشت، اقدام به این امر برای او جایز است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1388، ج 17: 259، 260، 262 و 263). در این آیه، رعایت عدالت در احکام فقهی و حقوقی مراد است؛ یعنی برای چند همسرداران برقراری عدالت میان زنان از جهت نفقه، کسوه، مسکن و مانند آن واجب است. رفتار عادلانه از این جهت دشوار می نماید، لیکن ناممکن نیست و اگر کسی توان آن را ندارد، نباید بیش از یک همسر را بر گزیند. امّا به دلیل آنکه به خاطر محبّت قلبی، نگاه درونی یکسان به زنان و رعایت عدالت میان آنها بسیار سخت و دور از دسترس انسان های عادی است و حفظ گرایش های قلبی در توان افراد عادی که مغلوب و مصحوب دل خویشند نه صاحب آن، وجود ندارد. به همین دلیل، خداوند می فرماید: شما هرچه کوشش کنید، هرگز نمی توانید میان زنان خود از نظر علاقه های درونی عدالت برقرار نمایید؛ به عبارت دیگر، گاهی خُلق و خوی یکی از زنان با مرد سازگارتر است که قهراً شوهر به او علاقه مندتر می شود یا رفتار یکی از آنها با وی ناپسند است که سبب محبّت کمتر به او می گردد. پس رعایت عدالت ورزی از این نظر برای انسان های عادی دشوار است، هرچند که رفتار عادلانه برای چندهمسران از نظر فقهی و حقوقی ناممکن نیست. از این رو، خداوند حکیم می فرماید: ﴿وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُواْ کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَه وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا: شما هرگز نمی توانید (از نظر محّبت قلبی) در میان زنان عدالت برقرار کنید، هرچند کوشش نمایید، ولی تمایل خود را به کلّی متوجّه یک طرف نسازید که دیگری را به صورت زنی که شوهرش را از دست داده درآورید و اگر راه صلاح و پرهیزگاری پیش گیرید، خداوند آمرزنده و مهربان است﴾ (النّساء/129) (برای آگاهی بیشتر، ر.ک؛ جوادی آملی، 1388، ج 21: 65، 66 و 69).
نتیجه آنکه دقّت در سیره پیامبر اکرم (ص) و زهد ایشان نسبت به دنیا و زینت های آن نشان می دهد که بی تردید ازدواج های رسول خدا (ص) مانند ازدواج های مردم عادی نبوده است. به علاوه، سیره و سفارش پیامبر (ص) همواره در احیای حقوق از دست رفته زنان در قرون جاهلیّت، تجدید حرمت به باد رفته آنها و احیای شخصیّت اجتماعی آنها بوده است (ر.ک؛ همان، ج 17: 293 و 297). پس چون پیامبر اکرم (ص) قادر بودند هم عدالت فقهی ـ حقوقی و هم عدالت قلبی را میان همسران خود رعایت نمایند، مجاز به ازدواج دایم با بیش از چهار همسر می باشند، امّا دیگران که توانایی انجام این کار را نداشتند، بیش از این مجاز نیستند.
5ـ1) ازدواج غیر مهری
زن مؤمنه ای که خود را به پیامبر ببخشد و هیچ گونه مهری برای خود قایل نشود، پیامبر (ص) در صورت تمایل می تواند با او ازدواج کند: ﴿...وَ امْرَأَه مُّؤْمِنَه إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَن یَسْتَنکِحَهَا خَالِصَه لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ...: هرگاه زن باایمانی خود را به پیامبر ببخشد (و مِهری برای خود نخواهد)، چنانچه پیامبر بخواهد، می تواند او را به همسری برگزیند، امّا چنین ازدواجی تنها برای تو مجاز است نه دیگر مؤمنان... ﴾ (الأحزاب/ 50). چنین ازدواجی تنها برای پیامبر (ص) مجاز است، نه سایر مؤمنان ﴿خَالِصَه لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾. بی شک اجازه گرفتن همسر بدون مِهر از مختصّات پیامبر اکرم (ص) بوده است، همانگونه که این آیه نیز صراحت دارد. در اینکه این حُکم کلّی، در مورد پیامبر (ص) مصداقی پیدا کرده است یا نه، در میان مفسّران گفتگو است. بعضی نظیر ابن عبّاس معتقدند که پیامبر اسلام (ص) با هیچ زنی به این کیفیّت ازدواج نکرد و این حُکم فقط یک اجازه کلّی برای پیامبر (ص) بوده که هرگز عملاً مورد استفاده قرار نگرفت، در حالی که بعضی دیگر، نام سه یا چهار زن از همسران پیامبران را برده اند که بدون مِهر به ازدواج آن حضرت درآمدند؛ از جمله «میمونه بنت حارث»، «زینب بنت خزیمه» از «طایفه انصار»، زنی از طایفه «بنی أسد» به نام «أمّ شریک بنت جابر» و «خوله بنت حکیم» (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1374، ج 17: 406ـ 402). یکی از افتخارات قبایل آن بود که زنی از آنها به نام همسر پیامبر(ص) نامیده شود و این ازدواج، پیوند اجتماعی آنها را محکم تر می کرد و در دفاع از حضرت مصمم تر می شدند. در نتیجه، اینگونه همسری به تصریح قرآن کریم به پیامبر(ص) اختصاص دارد و برای هیچ یک از مسلمانان ازدواج به نحو «هبه» مجاز نمی باشد. بدیهی است زنی که خود را بدون مهریه به همسری پیامبر درمی آورد، تنها در پی کسب افتخار معنوی است که از طریق همسری با رسول خدا برای او فراهم می گردد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1388، ج17: 296).
6ـ 1) وجوب نماز شب
از دیگر موارد و احکامی که تنها مخصوص پیامبر اسلام است و تمام مفسّران بر آن اتّفاق نظر دارند، وجوب نماز شب می باشد. پیامبر اسلام (ص) تمام تکلیف هایی را که مسلمانان داشتند، باید اجرا می کرد، امّا ایشان تکالیف دیگری هم داشت که مخصوص آن حضرت بود. یکی از آنها وجوب خواندن نماز شب و تهجّد بود که در برخی آیات به آن اشاره شده است: ﴿یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً * نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً: ای جامه به خود پیچیده! * شب را، جز کمی، بپاخیز! * نیمی از شب را، یا کمی از آن کم کن. * یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان﴾ (المزمّل/ 4ـ1)؛ ﴿وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَه لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَّحْمُودًا: و پاسی از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان! این یک وظیفه اضافی برای توست. امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد﴾ (الإسراء/ 79).
در برابر این تکلیف، خداوند پاداش بزرگی به پیامبرش می دهد و آن داشتن مقام محمود یا مرتبه ای بلند و پسندیده است و طبق روایات، منظور از مقام محمود، «شفاعت» است که پیامبر (ص) در روز قیامت برای گناهان کبیره امّت خود استفاده خواهد کرد (ر.ک؛ ابن بابویه، 1376: 294). بی شک «مقام محمود» مقام برجسته ای است، چرا که «محمود» از مادّه «حمد» به معنای «ستایش» می باشد و از آنجا که این کلمه مطلق آمده است، شاید اشاره به این باشد که ستایش همگان را از اوّلین و آخرین متوجّه او می کند. در روایات اسلامی، اعمّ از روایات اهل بیت و اهل تسنّن، «مقام محمود» را به عنوان مقام «شفاعت کبری» تفسیر کرده اند، چرا که پیامبر اسلام(ص)، بزرگترین شفیع در عالم دیگر است و آنها که شایسته این شفاعت باشند، مشمول این شفاعت بزرگ خواهند شد (ر.ک؛ طباطبائی، 1403ق.، ج13: 175).
7ـ1) خاتمیّت و شخصیّت جهانی رسول اکرم (ص)
از جمله اوصاف و خصایص که تنها به پیامبر اکرم (ص) اختصاص دارد و همه مفسّران و اندیشمندان اسلامی نیز در رابطه با آن اتّفاق نظر دارند، «خاتمیّت» ایشان است. قرآن کریم می فرماید: ﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا: محمّد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست، ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است!﴾ (الأحزاب/ 40). این آیه یک سنّت غلط جاهلی را که معتقد بودند فرد نمی تواند با زن پسر خوانده خود ازدواج کند، می شکند و می فرماید محمّد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبود؛ نه زید و نه دیگری. مقصود از خاتمیّت، هم تأخّر و خاتمیّت زمانی و هم خاتمیّت رتبی در قوس صعود است. «خاتم» مُهری است که در پایان نوشته ها قرار می گیرد، خداوند هم با فرستادن انبیا برای جوامع بشری پیام می فرستد و پس از پایان گفتار و کلمات خود، سلسله نبوّت ایشان را با فرستادن پیامبر اکرم (ص)، ختم و صحیفه رسالت آنها را با وجود مبارک خاتم الأنبیاء مُهر کرده است. پس هرگز جایی برای نبوّت و رسالت دیگری نیست. به همین دلیل می فرماید رسول اکرم (ص) زیور همه انبیاء و خاتم آنهاست و سلسله نبوّت با آن حضرت مُهر شده است و پایان پذیرفته است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 23). به عقیده مرحوم طبرسی، «خاتم النّبیین» اشاره به این دارد که رسول اکرم(ص) آخرین پیام آور است و دفتر رسالت با آمدن او مُهر خورده است و پایان یافته است. از این رو، دین و دفتر ایشان تا روز قیامت راه و رسم بشریّت بوده است و این ویژگی و فضیلت بزرگ در میان همه پیامبران تنها از آن ایشان است (ر.ک؛ طبرسی، 1360، ج 1: 512). این آیه گرچه برای اثبات این مطلب کافی است، امّا دلیل خاتمیّت پیامبر اسلام (ص) منحصر به آن نمی باشد، بلکه آیات و روایات2دیگری به این موضوع اشاره دارند؛ از جمله: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّه لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ: و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی، ولی بیشتر مردم نمی دانند﴾ (سبأ/ 28)؛ ﴿...وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ...:. .. این قرآن بر من وحی شده، تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها می رسد، بیم دهم... ﴾ (الأنعام/ 19). وسعت مفهوم تعبیر «وَ مَن بَلَغَ» رسالت جهانی قرآن و پیامبر اسلام(ص) را از یک سو، و مسأله خاتمیّت ایشان را از سوی دیگر روشن می سازد3.
2ـ صفات و احکام اختلافی مختصّ پیامبر اکرم (ص)
1ـ2) علوّ مرتبه (رفعت نام پیامبر (ص) از صدر اسلام تاکنون)
این ویژگی نتیجه و برآیند اخلاق و صفات برجسته آن بزرگوار است. یکی از راه های شناخت مرتبه بلند و مقام عالی فرد، تمجید و تعریف کسانی است که از نظر رتبه در جایگاهی به مراتب بالاتر از وی قرار گرفته باشند. هنگامی که رسول خدا (ص) مورد توجّه خاصّ پروردگار قرار می گیرد و از رحمت و درود فرشتگان مستفیض می شود، بیش از پیش ارزش وجودی ایشان بر همگان پدیدار می شود و از این رو، مکلّف می شویم که بر او درود بفرستیم و سلامش بگوییم و در برابر فرمانش تسلیم باشیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا: خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستد. ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید﴾ (الأحزاب/ 56).
این آیه بیانگر ویژگی «مقام عالی» پیامبر اکرم (ص) است که با تأیید صریح خداوند موجب مقبولیّت وی در میان مردم می شود. در آیه دیگری آمده است: ﴿وَ رَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ: و آوازه تو را بلند ساختیم﴾ (الإنشراح/ 4). همچنین آیات دیگری به این موضوع اشاره کرده اند (ر.ک؛ الحجرات/ 1 و النّور/ 63). خداوند سبحان در نوع کمالات ثبوتی مانند ایمان، اطاعت، اجابت و اوصاف سلبی و دیگر موارد، نام مبارک رسول خدا را در کنار نام شریف خود ذکر کرده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 9: 362).
2ـ2) عَبْد مطلق
از موارد دیگری که به پیامبر اکرم (ص) اختصاص دارد، «عَبْد مطلق» است. خداوند درباره رسول اکرم(ص) می فرماید: ﴿وَأَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی: (و آیا از کُتُب پیشین انبیا به او نرسیده است) که همه امور به پروردگارت منتهی می گردد؟!﴾ (النّجم/ 42). خداوند ربّ العالمین است، ولی بعضی از انسان ها تحت تدبیر اسمای جزئیّه حقّ اَند؛ مثلاً بعضی در حقیقت، عبدالرّزاق، عبدالباسط، عبدالقابض، عبدالکریم و عبدالجلیل هستند، امّا پیامبر اسلام(ص) «عَبْد» هست و پروردگار مدبّر، مربّی شخص وی است که نهایت مرتبه را داراست و در قوس صعود، مقامی برتر از مقام مربوبیّت شخص رسول اکرم (ص) نیست. آن حضرت منتسب به عالی ترین اسم از اسمای حسنی خداوند سبحان است؛ یعنی «هو» که همان هویّت مطلقه است، چون کامل ترین عبودیّت از آنِ اوست، جامع ترین کلمه به او اشاره دارد و حضرت در قوس نزول از نزد همان مقام تنزّل کرده است و هویّت مطلقه مبدأ ارسال رسول اکرم (ص) می باشد: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ: اوست که رسول خود را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیین ها غالب گرداند، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند!﴾ (التّوبه/ 33). خداوند وقتی می خواهد تعبیر «عَبْد» را نسبت به سایر انبیا به کار ببرد، همراه با ذکر نام آنها به کار می برد؛ مثلاً می فرماید: ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ: و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم، اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستها(ی نیرومند) و چشمها(ی بینا)﴾ (ص/ 45)؛ ﴿وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ: به خاطر بیاور بنده ما ایّوب را، هنگامی که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است﴾ (همان/ 41)؛ ﴿اصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ: در برابر آنچه می گویند، شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داوود صاحب قدرت را، که او بسیار توبه کننده بود!﴾ (ص/ 17)؛ ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ: پیش از آنها قوم نوح تکذیب کردند، (آری،) بنده ما (نوح) را تکذیب کردند و گفتند: او دیوانه است و (با انواع آزارها از ادامه رسالت خود) بازداشته شد﴾ (القمر/9). امّا پیامبر خاتم (ص) را بدون نام ذکر می کند و «عَبْد مطلق» به آن فرد کامل اطلاق می فرماید: ﴿فَتَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا: زوال ناپذیر و پُر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد﴾ (الفرقان/1). نه قبل از کلمه «عَبْد» نام مبارک پیامبر (ص) را می برد و نه بعد از آن تا بگوییم نام آن حضرت محذوف به قرینه است و نیز نمی فرماید «عبدنا» که ناظر به کثرت باشد، بلکه می فرماید «عَبْده» که ناظر به مقام وحدت است و این کلمه از «عبدالله» نیز بالاتر است؛ زیرا این عبودیت، حاکی از هویّت مطلقه است که بالاتر از مقام الوهیّت می باشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 26).
علاوه بر این، در ابتدای سوره اسراء آمده است: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ: پاک و منزّه است خدایی که بنده اش را در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالأقصی بُرد که گرداگردش را پُربرکت ساخته ایم تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنوا و بیناست﴾ (الإسراء/ 1). همچنین در آیه اوّل سوره کهف می فرماید: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا: ستایش و سپاس مخصوص خدایی است که این کتاب (آسمانی) را بر بنده (ی برگزیده)اش نازل کرد و هیچ گونه کژی در آن ننهاد﴾ (الکهف/ 1). این گویای انصراف این واژه به کامل ترین فرد آن است که رسول خدا (ص) باشد. این خود فضیلت غیرقابل انکاری برای آن حضرت نسبت به دیگر انبیای الهی است. خداوند سبحان، بنده مطلق در همه عصرها را رسول اکرم(ص) می داند. از این رو، حضرت آدم و پیامبران بعدی زیر لوای این عبد مطلق می باشند4. همه پیامبران و معصومان (ع) تحت لوای عبد مطلق خداوند یعنی رسول اکرم (ص) هستند و به عبارتی، رسول خدا سیّد الأوّلین و الآخرین است، چنان که می فرماید: «أَنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ وَ لاَ فَخرَ، أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ، وَ إِمَامُ المُتَّقِینَ وَ رَسُولُ رَبِّ العَالَمِینَ» (مجلسی، 1372، ج 9: 294). استاد جوادی آملی این خصوصیّت را مختص پیامبر اکرم(ص) دانسته است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 26).
3ـ2) اُسوه حَسَنه گذشته، حال و آینده
صفت «اُسوه» علاوه بر اینکه از صفات خاصّ پیامبر اکرم (ص) می باشد. در آیات4 و 6 از سوره «ممتحنه» درباره حضرت ابراهیم(ع) به کار رفته است. در اینکه این صفت از صفات خاصّه پیامبر اکرم (ص) می باشد، میان مفسّران اختلاف نظر هست. در برخی از تفاسیر، از جمله تفسیر نور، ذیل آیه 21 از سوره مبارکه احزاب آمده است که این واژه در مورد ابراهیم(ع) هم به کار رفته است (ر.ک؛ قرائتی، 1383، ج7: 344). امّا «اُسوه بودن» این دو پیامبر با هم متفاوت است و «اُسوه بودن» ابراهیم(ع) در برائت از شرک و مشرکان است، امّا «اُسوه بودن» پیامبر اسلام در آیات مربوط به ایستادگی در برابر دشمن مطرح شده است. از سویی، هیچ موردی از گفتار و رفتار رسول اکرم (ص) از محدوده تأسّی استثناء نشده است (ر.ک؛ سیوطی، 1404ق.، ج 6: 45).
زندگی رسول اکرم (ص) سرشار از فضایل انسانی، صفات پسندیده و سیر و سلوک پایدار می باشد که عظمت و بزرگی اصالت از آن نمودار است. به همین دلیل، خدای متعال او را به این صفت توصیف فرمود: ﴿وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ: و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری﴾ (القلم/ 4). از این رو، خداوند می فرماید: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا: مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند﴾ (الأحزاب/ 21).
معرّفی پیامبر اکرم(ص) به عنوان «الگو» و «اُسوه نیکو» بدون هیچ قید و استثنایی، دلیل اعتبار و حجّیّت همه افعال آن حضرت در تمام حالات است که از صدر اسلام به عنوان«سنّت» مورد استناد بوده است. در روایات نیز از اعمال عبادی و غیر عبادی پیامبر(ص) با تعبیر «اُسوه» یاد شده است (ر.ک؛ صادقی، 1365، ج 2: 76ـ75).
شیخ طوسی در تفسیر این آیه می گوید: «اُسوه حالتی است برای صاحب آن که دیگران بدان حالت اقتدا می کنند و الگو بودن در انسان است. پس هر کس از الگوی خوب پیروی کند، کارهایش خوب می شود» (طوسی، 1409ق.، ج 8: 328). تعبیر به «لَکُم» اُسوه بودن پیامبر (ص) را برای همه مخاطبان به صورت یکسان ثابت می کند، امّا تعبیر به «لِمَن کَانَ» اشاره است به بهره وری از این اُسوه به وسیله کسانی که دارای شرایط ویژه هستند؛ یعنی اینگونه نیست که همگی از این اُسوه عام بهره ببرند، بلکه افرادی خاص بهره مند می شوند. همچنین قید «لِمَن کَانَ یَرجُوا الله»، مبیّن این است که غیرمؤمنان چندان از الگو بودن پیامبر اعظم بهره نمی گیرند و تعبیر «وَ لَقَد کَانَ لَکُم»، برای دلالت بر استمرار سرمشق بودن پیامبر (ص) برای مؤمنین است؛ بدین معنی که پیروی از پیامبر اعظم (ص) تکلیفی ثابت از زمان گذشته است (ر.ک؛ طباطبایی، 1374، ج 16: 432).
4ـ2) تجلیل در خطاب
در اختصاص این وصف به پیامبر اسلام(ص) میان مفسّران اختلاف نظر دیده می شود. برخی معتقدند که خداوند سبحان، از نظر ادب محاوره، احترام خاص برای خاتم انبیاء قایل است که برای انبیای پیشین چنین احترام را قایل نبوده است. انبیای گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب می کند، امّا هرگز نام مبارک پیامبر اسلام(ص) را به عنوان «یا محمّد» بیان نمی فرماید، بلکه همیشه از ایشان با تعبیرهای تجلیل آمیز مانند: «یَا أَیُّهَا النَّبِی»، «یَا أَیُّهَاالرَّسُول» یاد می فرماید و اگر احیاناً خطاب «یَا أَیُّهَا المّزَمِّل» و «یَا أَیُّهَا المُدَثِّر» در قرآن کریم هست، ناظر به نکته ای لطیف تاریخی است؛ مثلاً درباره آدم ابوالبشر می فرماید: ﴿وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّه...﴾ (البقره/ 35)، درباره حضرت نوح (ع) می فرماید: ﴿قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ...﴾ (هود/ 46)، درباره موسی (ع) می فرماید: ﴿...یَا مُوسَی أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ﴾ (القصص/ 31)، درباره عیسی (ع) می فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ...﴾ (المائده/ 116) و در مورد داوود (ع) می فرماید: ﴿یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ...﴾ (ص/26). امّا در باب رسول اکرم(ص) علاوه بر خطاب جلالت آمیز خود، به بندگان می آموزد که: ﴿لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضًا...: (ای مؤمنان!) شما دعای رسول و ندا کردن او را مانند ندای بین یکدیگر (بدون حفظ ادب مقام رسالت) قرار ندهید﴾ (النّور/ 63). هرگاه خواستید پیامبر (ص) را صدا بزنید، او را مانند مردی عادی صدا نزنید، بلکه هم نحوه صدا زدن و هم اصل آن آمیخته با تجلیل و تکریم باشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 58ـ 57). در مقابل،گروهی دیگر از مفسّران معتقدند مراد از «دعای رسول» خطاب کردن و صدا زدن ایشان نیست که مردم آن جناب را مثل سایر مردم صدا نزنند و نام او را محترمانه ادا کنند؛ مثلاً نگویند «یا محمّد» و «یا ابن عبدالله»، بلکه به معنای این است که پیامبر(ص) مردم را برای کاری از کارها دعوت کند، مانند دعوت ایشان به سوی ایمان و عمل صالح که همه اینها دعا و دعوت اوست. شاهد این معنا ذیل آیه است که می فرماید: ﴿... قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذًا فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَه أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ: خداوند کسانی از شما را که پشت سر دیگران پنهان می شوند و یکی پس از دیگری فرار می کنند، می داند (و می شناسد)! پس آنان که فرمان او را مخالفت می کنند، باید بترسند از اینکه فتنه ای دامنشان را بگیرد یا عذابی دردناک به آنان برسد!﴾ (النّور/ 63). نیز تهدیدی که درباره مخالفت امر ایشان در ادامه آیه آمده است (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 15: 231). برخی دیگر محتوای آیه را یک حُکم عمومی در تمام زمینه ها و برنامه های زندگی مسلمانان و سندی برای حجّت بودن سنّت رسول خدا (ص) می دانند که بر طبق این اصل همه مسلمانان موظّف اَند اوامر و نواهی پیامبر اکرم (ص) را اطاعت نمایند (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1374، ج 23: 508).
به عقیده مرحوم طبرسی، «دعا» در این آیه به معنای صدا زدن نیست، بلکه به معنای اوامر و نواهی پیامبر(ص) است (ر.ک؛ طبرسی، 1360، ج 17: 178). قرآن در چهار مورد نام پیامبر(ص) را به صراحت ذکر کرده است (ر.ک؛ آل عمران/ 144؛ الأحزاب/ 40؛ محمّد/ 2 و الفتح/ 29). علّت ذکر نام ایشان در این آیات آن است که در آیات مزبور از رسالت پیامبر سخن گفته شده است (ر.ک؛ مجلسی، 1372، ج 16: 400).
5ـ2) منّت بودن بعثت
گرچه بعثت همه انبیاء منّت است، امّا این ویژگی تنها در خصوص پیامبر خاتم آمده است. قرآن کریم می فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ...: خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [= نعمت بزرگی بخشید]، هنگامی که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت...﴾ (آل عمران/ 164). «منّت» عبارت است از نعمت سنگین و بزرگی که تحمّل آن آسان نیست. فقط انسان مؤمن از عهده پذیرش نعمت پیامبری و اطاعت از آن به خوبی برمی آید. علّت منحصر ساختن منّت بر مؤمنان، با اینکه رسول خدا (ص) پیامبری جهانی است، عدم پذیرش نعمت از ناحیه دیگران است: ﴿...وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ﴾ (سبأ/ 28) و خداوند تنها بر مؤمنان منّت نهاده است و رسول از بین آنها مبعوث کرده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 8: 60ـ59).
نتیجه گیری
آیات قرآن کریم حاکی از آن است که انبیای الهی، گرچه از نظر منصب نبوّت و اتّصال به عالم وحی با یکدیگر یکسانند، امّا از حیث فضیلت و برتری و ملاک های دیگر در یک درجه قرار ندارند. برخی از این فرستادگان و رهبران الهی صفات و احکام ویژه ای دارند که دیگران سهمی از آنها ندارند. پیامبر گرامی اسلام (ص) در میان انبیای الهی دیگر به احکام و اوصافی متّصف است که تنها به ایشان اختصاص دارد. برخی از این اوصاف و ویژگیها عبارتند از: خاتم الأنبیاء، بنده مطلق و کامل ترین فرد در همه عصرها، اوّلین مسلمان به حسب درجه و مقام، اعطای هدایای ویژه خداوند به ایشان، مجاز بودن به ازدواج های متعدّد و مکتوب بودن نام او در عهدین. کُتُب آسمانی، به ویژه قرآن کریم، نشان می دهند که دیگر پیامبران الهی به این خصوصیّات متّصف نشده اند. از اینجا می توان نتیجه گرفت که مصداق واقعی اشرف مخلوق و انسان کامل، شخص ایشان است که می تواند الگوی برتر کسب کمال، برای همه انسان ها در همه دوره ها باشد. این معنای همان منّت است که خداوند بر مؤمنین نهاده است و با بعثت چنین وجود پُر خیر و برکتی به هدایت آنها پرداخته است. از سویی، وجود مبارک آن حضرت (ص) همان رحمتی است که حضرت حق برای جهانیان قرار داده تا هر انسانی بتواند از فیض او بهره گیرد.
پی نوشت ها
1ـ از جمله آثاری که به صورت پراکنده و عام بدین موضوع پرداخته اند، می توان به موارد زیر اشاره کرد: تفسیر موضوعی قرآن از استاد جوادی آملی که برخی از صفات پیامبر (ص) را با عنوان اصول مشترک انبیاء ذکر کرده است. همچنین کتاب پیام قرآن از آیه الله مکارم شیرازی و منشور جاوید از آیه الله جعفر سبحانی که بخش های بسیار کوتاهی را به این بحث اختصاص داده اند.
2ـ از جمله، «حدیث منزلت» که فریقین به طور متواتر آن را از پیامبر(ص) نقل کرده اند. در حدیث منزلت، پیامبر(ص) خطاب به حضرت علی(ع) می فرماید: «أَمَا تَرضَی أَن تَکُونَ مِنِّی بِمَنزِلَه هَارُونَ مِن مُوسَی أَلاَ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعدِی: آیا راضی نیستی که نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی باشی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست؟!» (مجلسی، 1372، ج 37: 253). در حدیث دیگری در کتاب کافی از امام صادق(ع) چنین آمده است: «إِنَّ اللهَ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلاَ نَبِیَّ بَعدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الکُتُبَ فَلاَ کِتَابَ بَعدَهُ أَبَداً: خداوند با پیامبر شما سلسله انبیاء را ختم کرد. بنابراین، هرگز بعد از او پیامبری نخواهد آمد و با کتاب آسمانی شما کُتُب آسمانی را پایان داد. پس کتابی هرگز بعد از آن نازل نخواهد شد» (کلینی، 1407ق.، ج 1: 269). در حدیث معروف دیگری از پیامبر (ص) چنین آمده است: «حَلاَلُ مُحَمَّدَ حَلاَلُ أَبَداً إِلَی یَومِ القِیَامَه وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَی یَومِ القِیَامَه لاَ یَکُونُ غَیرُهُ وَ لاَ یُجِیءُ غَیرُهُ» (همان: 58). در بسیاری از خطبه های نهج البلاغه هم به مسأله «خاتمیّت پیامبر(ص)» اشاره شده است. از جمله در توصیف آن حضرت چنین آمده است: «أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِیرُ نِقْمَتِهِ: (پیامبر اسلام) امین وحی خدا، خاتم پیامبران، بشارت دهنده رحمت و بیم دهنده کیفر الهی است» (نهج البلاغه/ خ 173). در خطبه دیگری پیرامون این موضوع آمده است: «أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَه مِنَ الرُّسُلِ وَ تَنَازُعٍ مِنَ الْأَلْسُنِ فَقَفَّی بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْیَ: خداوند پیامبر را پس از یک دوران طولانی فرستاد که دیگر پیامبران نبودند. زمانی که میان پیروان مذاهب گوناگون نزاع درگرفته بود و راه اختلاف می پیمودند. پس او را در پی پیامبران فرستاد و وحی را با فرستادن پیامبر(ص) ختم فرمود» (همان/ خ 133). گرچه آیات و روایات فراوانی بیانگر جهان شمولی و جاودانگی آیین پیامبر اسلام(ص) هستند، امّا آیه 40 از سوره احزاب روشن ترین دلیل خاتمیّت پیامبر اسلام (ص) است؛ زیرا تنها آیه ای است که هم نام پیامبر(ص) و هم رسالت ایشان را در قالب دو عنوان ذکر کرده است: «محمّد»، «رسول الله»، «خاتم النّبیّین».
3ـ همچنین آیات زیر نیز به موضوع خاتمیّت پیامبر (ص) اشاره دارند: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا: زوال ناپذیر و پُربرکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد﴾ (الفرقان/ 1) و ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا...: بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم...﴾ (الأعراف/ 158).
4ـ «آدَمُ وَ مِن دُونِهِ تَحتَ لِوَائِی یَومَ القِیَامَه: آدم و جز او همه به روز رستاخیز زیر پرچم و لوای من هستند» (مجلسی، 1372، ج 39: 213).
منابع و مآخذ
قرآن کریم. ترجمه آیه الله ناصر مکارم شیرازی.
ابن بابویه (صدوق)، محمّد بن علی. (1376). الأمالی. ترجمه محمّدباقر کمره ای. تهران: کتابچی.
ابن حنبل، احمد. (1375). مسند بن حنبل. تحقیق محمّد شاکر. قاهره: چاپ حلبی.
جوادی آملی، عبدالله. (1388). تفسیر تسنیم. تحقیق و تنظیم حسین اشرفی و دیگران. قم: انتشارات اسراء.
ـــــــــــــــــــ. (1385). تفسیر موضوعی قرآن کریم. قم: مرکز نشر اسراء.
حجّتی، محمّدباقر. (1369). پژوهشی در تاریخ قرآن کریم. تهران: مؤسّسه انتشارات امیرکبیر.
رازی، ابوالفتوح. (1335). روض الجنان و روح البیان. تهران: بی نا.
رامیار، محمود. (1386). تاریخ قرآن. تهران: نشر فرهنگ اسلامی.
سیوطی، جلال الدّین عبدالرّحمن. (1360). الإتقان فی علوم القرآن. قاهره: بی نا.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ. (1404ق.). الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور. قم: کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی.
شریف الرّضی، محمّد بن حسین. (1389). نهج البلاغه. ترجمه محمّد دشتی. قم: انتشارات دیوان.
صادقی، محمّد. (1365). تفسیر فرقان. تهران: انتشارات فرهنگ اسلامی.
طباطبائی، محمّدحسین. (1374). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمه سیّد محمّدباقر موسوی همدانی. قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم.
ـــــــــــــــــــــــ. (1403ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسّسه الأعلمی للمطبوعات.
طبرسی، فضل بن حسن. (1360). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. ترجمه مترجمان. تهران: انتشارات فراهانی.
طوسی، محمّد بن حسن. (1409ق). التّبیان. تحقیق أحمد حبیب قصیر المأمّلی. بی جا: مکتب الأعلام الإسلامی.
قرائتی، محسن. (1383). تفسیر نور. تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
کاشانی، محمّدحسن فیض. (1387). تفسیر صافی. ترجمه جمعی از فضلاء با نظارت استاد عقیقی بخشایشی. قم: دفتر نشر نوید اسلامی.
کلینی، محمّد بن یعقوب. (1407ق.). الکافی. تصحیح علی اکبر غفّاری و محمّد آخوندی. تهران: دار الکُتُب الإسلامیّه.
مجلسی، محمّدباقر. (1372). بحارالأنوار. تحقیق سیّد جواد علوی و مرتضی آخوندی. تهران: دار الکُتُب الإسلامیّه.
مکارم شیرازی، ناصرو دیگران. (1374). تفسیر نمونه. تهران: دار الکُتُب الإسلامیّه.
هیثمی، نورالدّین. (1352). مجمع الزّوائد. بی جا: بی نا.