آخرین فیلم جیم جارموش «مردگان نمی میرند» The Dead Don’t Die، فیلمساز شهیر آمریکایی در ادامه تجربیات سالهای اخیرش قرار میگیرد و همان مسیر را میرود. جارموش فیلمسازی خاص و متفاوت در دل سینمای هالیوود است که کار خود را در ابتدای دهه هشتاد میلادی شروع کرد.
او از بخش «آرت هاوس» یا مدیوم «سینمای هنری» در صنعت فیلمسازی آمریکا سر بیرون میآورد. علایق و ذوق هنری فیلمساز جوان از همان ابتدای کار مشهود است. خصوصا دلبستگیش به موسیقی پانک و سرسپردگیش به سینمای اروپا از همان تجربه اول، به جهان فیلمهای جارموش راه پیدا میکنند و بعدتر در هر فیلم دیگری قابل ردیابی هستند.
همچنین بخوانید:
بررسی مردگان نمی میرند The Dead Don’t Die – فیلم غیرعادی جیم جارموش
در همان فیلم اول یعنی «تعطیلات همیشگی» میتوان دید که چطور فیلمساز از تجربه زیسته و مواجههاش با آنچه از هنر در دوران نوجوانی و جوانی و خصوصا در مدرسه فیلمسازی آموخته است، سعی دارد جهان سینمایی شخصی و نوینی خلق کند. در «عجیبتر از بهشت» این سبک شخصی، مشهودتر میشود: لحن کند و به اصطلاح “اسلو مووی”گونه روایت، حال و هوای پرسهزنانه و عدم استفاده آنچنانی از عناصر تعلیقآمیز برای خلق هیجان کاذب، از جمله عناصری است که در فیلم دوم پررنگتر میشوند و البته هیچکدامشان سنخیتی با جریان روز سینمای آمریکا ندارند.
جارموش با فیلم سوم «مغلوب قانون» بر سبک شخصی مورد علاقهاش خودآگاهتر میشود و اساس آن را محکمتر میکند. جارموش خصوصا در ایران فیلمساز بسیار محبوبی است. محبوبیتی که البته در دو دهه گذشته بیشتر از امروز بود. این علاقه تماشاگر ایرانی به جیم جارموش بیش از هرچیز به تجربه دو فیلم مهم دهه نودی کارگردان برمیگردد. فیلمهایی که جارموش سعی کرد آنها را در دل ژانر بسازد و در عینحال با تلفیق ژانر با همان سبک شخصی و تاملبرانگیز خود، فراتر از مختصات ژانریک سینما حرکت کند.
فرای ژانر
در «مرد مرده» با ژانر وسترن این بازی را کرد و در «گوست داگ» با درامهای قهرمانانهای که شرح حال یک قهرمان تنها و یکه هستند. او ژانرها را تغییر میداد و تبدیلشان میکرد به فیلمهایی جارموشی. فیلمهایی که حتی اگر مانند نگارنده علاقه شخصی به آنها نداشته باشید و از آنها خوشتان هم نیاید، باز هم نمیتوانید منکر نکات قابل توجه و عناصر خلاقهاش شوید و قابل بحث بودن فیلم را کتمان کنید.
اما از جایی به بعد، با سر رسیدن هزاره سوم، جارموش در سبک شخصی خود تغییرات قابل توجهی ایجاد کرد و بهنوعی شکل فیلمسازیش را تغییر داد. او سراغ قصههای ژانریکتر رفت و تصمیم گرفت با قواعد ژانر بیشتر سروکله بزند و از دل آن به مواجهه تندتری با ژانر برسد و قواعدش را بیش از پیش دور بزند. در عین اینکه همانطور که اشاره شد، سر آخر در چارچوب ژانر باقی میماند و البته جلوه ضد ژانر مییافت.
مثلا در «مرزهای کنترل» سراغ ژانر اکشن و داستان یک آدمکش رفت و آن را در ترکیب با سبک شخصی پرسکون و کند خودش به اثری تبدیل کرد که البته خوب از آب درنیامده بود و میان یک فیلم مینیمال یا یک اکشن هیجان انگیز، سرگردان مینمود. در فیلم دیگرش «تنها عشاق زنده میمانند» همین کار را با سینمای خونآشامی کرد که البته اینبار در تناسب با کاراکترها و داستان زندگیشان، ایدههای پرسهزنانه روی فیلم نشست و ترکیب الگوی ژانر خونآشامی با پرسههای شبانه محبوب کارگردان یک فیلم خاص، دیریاب و برانگیزاننده را نتیجه داد. فیلمی که هم کلیشههای ژانر را ارتقا میداد و هم شکل خاصی از گذر زمان را به عنوان یکی از تماتیکهای اصلیش، نمایش میداد و اساسا زمان را به چالش میکشید.
«پترسون» فیلم بعدی، یک اثر غیرمنتظره و ویژه بود. فیلمی یواش و آرام، حاصل ورود کارگردان به جهان میانسالی و تغییر شکل عواطف و احساسات در این دوره میانی از زندگی. «پترسون» حاصل گذار از تجربه پرشور و گداز جوانی و رسیدن به آرامش نسبی میانسالی و به یک ثبات درونی و بیعقده و مواجهه با تجربه زیسته، است. نکته فیلم در اینست که این آرامش را طوری تصویر میکند که کاملا واقعی باشد و تماشاگر، خود با پوست و خونش، حس ناب چنین آرامشی را در طول فیلم تجربه کند.
این آرامش باز هم حاصل لحن کند و ساکن و زیباشناسی مینیمال سینمای جارموش است که اینجا در ترکیب با داستان مونوترون خود و کاراکتر آرام و خونسردش، یکی از بهترین فیلمهای کارنامه هنری او را به ثمر مینشاند.
یک اثر ناقص
بعد از این نوبت به «مردگان نمی میرند» رسید. فیلمی که باز با همان شمایل جارموشی خود ساخته شده و در ادامه مسیر «تنها عشاق زنده میمانند» است. یعنی سعی دارد با یکی دیگر از ساب-ژانرهای سینمای وحشت یعنی فیلمهای زامبی بازی کند. فیلمهای زامبی در سالهای اخیر بارها ساخته شدهاند و این ژانر مجددا مورد توجه قرار گرفته: از «بیست و هشت روز بعد» دنی بویل گرفته تا « شاهزادگان» ادگار رایت که لحنی کمدی دارد تا «زامبی لند» یک محصول باکس آفیسی سینمای هالیوود و فیلم کرهای «قطار بوسان».
فیلمسازان مختلفی سعی کردهاند وارد جهان زامبیها شوند و تصویر خاص خودشان را از آنها بسازند. جارموش هم به زعم خود و مطابق با کاری که همواره در سینما کرده، در «مردگان نمی میرند» هم مانند همیشه سعی داشته جهان سینمایی شخصی خود را بسازد.
هرچند این تجربه برخلاف «تنها عشاق زنده میمانند» بدل به اثری نمونهای نمیشود و فراتر از همان الگوهای همیشگی ژانر نمیرود.
یعنی فیلم نه به تاریخ ژانر و نه به تماشاگر خود و حافظه سینماییاش چیزی اضافه نمیکند و در پایان فیلم اتفاقا او را با این سوال تنها میگذارد که اصلا چرا جارموش سراغ ساخت این فیلم و بازسازی چنین جهانی رفته است؟: بدون اینکه تغییری در آن حاصل کند یا ایدههای جارموشی خاص خود را به آن اضافه کند یا تماتیکهای خود مولف را بر اثر بنمایاند.
همان جارموش همیشگی
فیلم البته در جزییات، نکات ویژهای در خود دارد و نمیتوان به راحتی از کنارش گذشت. شوخیهای ریزبینانه و سیاه جارموشی، شکل سرد روابط آدمها و آن مکث، سکوت و سکونی که میانشان جریان دارد، که از دل شوخی درمیآید از جمله نکات قوت فیلم هستند که آنرا دوستداشتنی میکنند.
بزرگترین ضعف و پاشنه آشیل فیلم، در مقدمهچینی بسیار طولانی و کسلکنندهاش است. اما از جایی که زامبیها به شهر یورش میبرند و مقابلهشان با پلیسهای فیلم آغاز میشود، فیلم گویی جان میگیرد و حالا نبض تماشاگر را در اختیار خود!
سویههای خودافشاگرانه پست مدرنیستی که برای تماشاگر آشنا به فیلمهای جارموش، دیگر تازگی ندارد در «مردگان نمی میرند» هم جلوهای پررنگ پیدا میکند. آنچه در فیلم بسیار جالب توجه میرسد و البته جارموش هم خیلی روان و بیتاکید از کنار آن میگذرد و در نمایشش اغراق به خرج نمیدهد این است که زامبی بودن را یک تجربه برزخی به شمار میآورد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1