خروج انسان از جاهلیت به عقلانیت

دین به ما گفته است که فراگیری علم لازم است، اگر بخواهد جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگیری علم را واجب کرده است، بعضی از علوم واجب عینی است و بعضی ها واجب کفایی

خروج انسان از جاهلیت به عقلانیت

دین به ما گفته است که فراگیری علم لازم است، اگر بخواهد جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگیری علم را واجب کرده است، بعضی از علوم واجب عینی است و بعضی ها واجب کفایی. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَرِیضٌ». با اینکه مبتدا مذکر است، خبر «تاء» مبالغه دارد این «تاء» «فریضة»، «تاء» تأنیث نیست؛ اگر گفتند فلان شخص علّامه است، یا حضرت زینب(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است به همان معنا که حسین بن علی عقیله بنی هاشم است به همان معنا زینب عقیله است وگرنه «تاء»، «تاء» تأنیث نیست و اگر درباره انسان کامل گفته شد: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾ نه «خلیفاً»، آدم، خلیف نیست خلیفه است این «تاء»، «تاء» مبالغه است. وقتی به طلّاب حوزه گفتند: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی واجب است، این مطلب اوّل. این دین برای اینکه ثابت کند می شود جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کرد و راهش هم علم است، کلّی‎گویی نگفته، آن کسی که کلّی می گوید او می شود واعظ، نه مدیر، نه مدبّر و نه راهنما. وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾ با موعظه، مردم را هدایت می کرد ﴿یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَة﴾ هم بود یک معلم باید مهندسانه علم را تدریس و تدوین کند. خدا مرحوم شهید را غریق رحمت کند! دارد که طلبه ها مقداری ریاضی بخوانند که دهن باز نکنند و هر گونه حرف نزنند هر چیزی را قبول نکنند، نفی اثبات آنها براساس ارقام ریاضی باشد؛ یعنی برهانی باشد. مهم ترین چیزی که فکر را نرم و معتدل می کند ریاضیات است که انسان نه بی برهان چیزی را قبول می کند و نه بی برهان چیزی را نفی می کند. مدام بنای عقلا و فهم عرف، این محقق نمی پروراند آن کسی که ریاضی نخوانده با همین بنای عقلا و فهم عرف و اعتبارات رشد می کند، او دیگر حکیم نخواهد شد. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَرِیضٌ». آن علم که طلبش خیلی واجب است آن را گفتند یا نگفتند؟ یعنی گفتند در حوزه شما بروید علم یاد بگیرید؛ اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ هم از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسید: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ یعنی علمی که در حوزه ها و دانشگاه ها مراکز فرهنگی، فکری اسلام مطرح است، عناصر اصلی اش سه علم است: «آیةٌ مُحْکمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛ آیه محکمه بر می گردد به اصول دین، آن دو یکی اش بر می گردد به فقه و لوازم فقه، یکی هم بر می گردد به اخلاق و حقوق. البته اینها در درجه اوّل از اهمیت اند وگرنه هر علمی که مورد نیاز بشر است، تحصیل آن یا واجب عینی است یا واجب کفایی. علوم فراوان دیگری هم از وجود مبارک امام صادق رسیده است، حضرت فرمود ملّتی اگر بخواهد متمدّن بشود سه عنصر اصلی را باید داشته باشد «لَا یسْتَغْنِی أَهْلُ کلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یفْزَعُ إِلَیهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِک کانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیرٍ مُطَاع ما حوزه فقهی می خواهیم با بصارت، وزارت بهداشت و درمان می خواهیم با دقت و امانت، ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای نظامی و انتظامی می خواهیم در کمال امنیت و امانت، اینها را هم همان امام صادق فرمود. فرمود: «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِک کانُوا هَمَجاً»؛ ملّتی که اینها را ندارد زندگی انسانی ندارد آنها هم هست. اما این چنین نیست که بهداشت یا امنیت یا قدرت در قبال اعتقاد باشد اگر عقیده ماند آنها هست اگر عقیده نبود آنها نمی ماند. لذا این تثلیث غیر از آن تثلیث است. آنجا که فرمود: «لَا یسْتَغْنِی أَهْلُ کلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یفْزَعُ إِلَیهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِک کانُوا هَمَجاً»، این در سایه این تثلیث است، گرچه بعضی از این اصول مشترک است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ» با «إنّما» حصر، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ آنچه مشکل حوزه های فعلی ماست این است که ما گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول! از فلسفه و کلام و حکمت و برهان و اینها خبری نیست، یک؛ از اخلاق و حقوق اثری نیست، دو؛ به فقه و اصول رسیدیم، سه. ما هر سه را در فقه و اصول خلاصه کردیم. در حالی که آن‎که گفت: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَریضٌ»، اوّلین «إنما»ی آن، علوم عقلی و استدلالی است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیةٌ مَحْکَمَةٌ»؛ این را مرحوم کلینی نقل کرده است. اخلاق؛ اوّلاً اخلاق علم است غیر از موعظه است، موعظه در بخش تبلیغ است، اخلاق علم است و مطمئن باشید بخشی از مسائل دقیق اخلاقی از فقه و اصول علمی تر و غنی تر و قوی تر است، چه طور می شود که انسان یک مسئله را می داند و عمل نمی کند؟! چه طور می شود ما عالِم بی عمل داریم؟! یقین دارد که قرآن این را گفته، خودش هم درس آن را داده از منبر هم پایین آمده، باز نگاه می کند! چه طور می شود؟ مشکل چیست؟ ما چرا علم بی عمل داریم؟ چرا عالِم بی عمل داریم؟ مشکلش چیست؟ با اینکه صد در صد در این زمینه کتاب نوشته، درس گفته، خودش رساله نوشته در این زمینه کتاب نوشته، چرا بی عمل است؟ برای اینکه اخلاق نیست، اخلاق غیر از موعظه است، اخلاق جان کَندن علمی عمیق می خواهد. این مثل رسائل و مکاسب نیست، حواستان جمع باشد، این مثل موعظه نیست. تا ما ندانیم و نشناسیم نفس را که «النَّفسُ ما هی»؟ تا شئون نفس را نشناسیم که عقل نظری متولّی چه کاری است؟ عقل عملی متولّی چه کاری است؟ چه شأنی به عمل وابسته است؟ چه شأنی به علم وابسته است؟ چه کار کنیم ما که جهنم را می بینیم. این کسی که معتاد است مگر مشکل علمی دارد! شما می خواهید با سفارش و نصیحت یک معتاد را هدایت کنید او که هر شب با یک تکه کارتن در کنار جدول می خوابد چه چیزی می خواهید به او بگویید؟ بگویید این بد است! سخت است! عاقبت به خیری ندارد! اینکه هر شب در لجن است. این را اخلاق تربیت می کند نه موعظه. اخلاق هم حواستان جمع باشد مثل کفایه و مکاسب نیست، بلکه یک جان کَندن علمی می خواهد «النّفس ما هی»؟ آیا مجرد است یا نه؟ «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است یا نه؟ آن مسئول فهم کیست؟ مسئول اجرا کیست؟ پیوند مسئول اجرا و فهم چیست؟ و کیست؟ ما چه کار بکنیم آن که اجرا می کند اختلاس نکند؟! اینها نه با موعظه حلّ می شود نه در حوزه ها خبری هست. مگر علم نفس و تجرد نفس با بنای عقلا حلّ می شود با لغت حلّ می شود با عرف حلّ می شود با تجربه حسی حلّ می شود. فرمود شما باید بدانید که ما چند تا متولّی داریم، اوّل از بیرون خود شروع بکنید، بعد برسید به درون خود. اینکه در بسیاری از آیات قرآن تعبیر می کند به أعمی و بصیر ﴿هَلْ یسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیر﴾، ﴿هَلْ یسْتَوِی الَّذینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یعْلَمُون ﴾، می خواهد یک تشبیه معقول به محسوس کند، اوّلاً بیرون ما را به ما بفهماند که چه هستی، بعد از بیرون ما را به درون ببرد بگوید در درون شما اینها هم هست و اینها را درمان کنید. ما الآن بیرون را بخواهیم بشناسیم، یک سلسله مسئولین هستند که مسئول ادراک و اندیشه اند، یک سلسله مسئولانی هم هستند که مسئول کار و فعالیت و کوشش اند، اصلاً چشم و گوش را گذاشتند برای فهمیدن و دیدن، دست و پا را گذاشتند برای کار، این یک؛ یک یعنی یک! این اصل اوّل که ما در فضای بیرون یک سلسله متولّیان فهمیدن داریم یک سلسله متولّیان اجرا داریم. یک سلسله متولّیانی داریم که فتوا می دهند، یک سلسله مسئولینی داریم که اجرا می کنند؛ این مَقسَم.

انسان از نظر بیرون بعد از فهمیدن این مَقسم به چهار گروه تقسیم می شود: بعضی ها هستند که هم مسئولان فهمشان خوب می فهمند هم مسئولان اجرایشان بدون اختلاس و حقوق نجومی خوب کار می کنند، این یک گروه. گروه دوم کسانی اند مسئولان درکشان قوی اند، مسئولان اجرایشان ضعیف. گروه سوم کسانی اند که مسئولان اجرایشان قوی اند، مسئولان درکشان ضعیف. گروه چهارم کسانی اند که هر دو ضعیف اند، این هم یک مطلب.

تبیین این به این است که هنوز ما به درون نرسیدیم از نظر بیرون است؛ نیروهای بیرونی ما چشم و گوش است که برای دیدن و شنیدن است، دست و پاست که برای حرکت است. آنکه مسئولان درک، قوی اند مسئولان حرکت، قوی اند؛ مثل انسانی که چشم و گوشش سالم است، دست و پایش سالم است او مار و عقرب را می بیند فرار می کند؛ نه چشمش کمبود دارد نه دست و پایش، او فلج نیست کور نیست، وقتی مار و عقرب را دید فرار می کند، این یک قِسم. قِسم دوم کسانی اند که چشم و گوش سالم دارند؛ اما دست و پایشان ویلچری و فلجی است، او مار و عقرب را می بیند همان جا می نشیند؛ شما چه چیزی می خواهید به او بگویید!؟ می خواهید بگویید مگر ندیدی؟ می گوید دیدم، ولی مگر چشم فرار می کند؟ شما چرا اعتراض می کنید به من؟ مگر گوش فرار می کند؟ من صدای اتومبیل را شنیدم و دارد می آید، نابینا هم باشم می شنوم؛ اما چشم که فرار نمی کند گوش که فرار نمی کند، دست و پا فرار می کند دست و پا هم فلج است، شما چه اعتراضی به من داری!؟ گروه سوم کسانی اند که نیروی اجرایشان فعال است، نیروی درکشان ضعیف است؛ کسی دست و پای دونده دارد اما نابیناست ناشنواست، این هم در معرض خطر است. به او نمی گویند مگر دست و پا نداشتی! می گوید من دست و پا داشتم اما کدام طرف بدوم؟ من که مار و عقرب را نمی بینم. گروه چهارم فاقد طهورین هستند؛ هم از نظر ادراک چشم و گوششان کور و کَر است هم فلج و ویلچری اند.

پس ما از نظر بیرون یک مَقسَم داریم، یک یعنی یک؛ چهار قسم هم زیر مجموعه آن است. وقتی وارد صحنه نفس بشویم، می بینیم که جان ما هم همین طور است. یک وقت است الآن که ما می خواهیم بگوییم با اینکه صدها رابطه بین عقل عمل و عقل نظر هست؛ اما وقتی ببینید که یک پزشک بخواهد درمان کند یک رگِ بسیار رقیق و دقیقی در قلب گرفته است، با اینکه این رگ ها صدها کار با هم انجام می دهند؛ اما وقتی می خواهد قلب را معالجه کند می گوید هیچ ارتباطی بین فلان رگ با فلان رگ نیست، این رگ بسته است چه کار به آن رگ داریم، من این رگ را باید معالج کنم. پرده های چشم هم این چنین هستند. اگر ما می گوییم بین عقل نظر و عقل عمل هیچ رابطه ای نیست از همین قبیل است، با اینکه اینها صدها کار را با هم انجام می دهند. در نشئه درون و قلمرو درون ما یک مسئول و متولّی فهم داریم که از او به عنوان عقل نظر که مسئول اندیشه است یاد می کنند و یک متولّی و مسئول نیت و عزم و اراده و تصمیم داریم که از او به عنوان عقل عمل می کنند که طبق بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». ما یک جزم داریم و یک عزم؛ جزم در سایه تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان پدید می آید که مرزش جداست، عزم در سایه اراده و نیت و اخلاص و تصمیم با اینهاست که مرزش جداست. بین عزم و جزم بین آسمان و زمین فاصله است به این معنا؛ هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست به این معنا. پس این مَقسم. از نظر اقسام چهارگانه بعضی عقل نظری شان سالم اند چه در حوزه چه در دانشگاه اندیشمند خوبی اند، مسئول خوب می فهمد عقل عملی اش که باید تصمیم بگیرد نیت کند اخلاص کند «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» سالمِ سالم است، او می شود عالم با عمل؛ چون هر دو سالم هستند، خوب می فهمد خوب هم تصمیم می گیرد، نه راه کسی را می بندد نه بیراهه می رود او می شود عالم با عمل.

گروه دوم کسانی اند که خوب می فهمند، استدلال می کنند، برهان اقامه می کنند، کتاب می نویسند، سخنرانی می کنند سخن خوانی می کنند؛ اما در بیان نورانی حضرت امیر دارد در آن جهاد درونی که بین عقل و هوس است این شخص در این جهاد درونی شکست خورده است، طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، آن امّاره بالسّوء، این عقل عملی را به بند کشیده، این عقل شکست خوردهِ ویلچری، در درون ما بیکار است، شخص عالماً عامداً خلاف می کند! اینها که مذهب آوردند نِحله آوردند متنبّی ها که کمتر از انبیا نبودند، شما هر جا پیامبری(علیه آلاف التحیة و الثناء) می بینید چهار تا متنبّی هم در کنارش هستند. تا برسد به باب و بها. اینها عالماً عامداً شکست خوردند، مشکلی که ندارند. آن‎که باید کار بکند که حوزه نیست، دانشگاه نیست؛ آن‎که باید کار بکند مسجد و حسینیه است، آن نماز شب است، او فلج است. این خوب درس می گوید، در این زمینه کتاب هم نوشته. شما به این آقایی که ویلچری است مدام دوربین بده، مدام میکروسکوپ، تلسکوپ و ذره بین بدهد او که مشکل دید ندارد، پای او فلج است. این عالم بی عمل که مشکل فهم و علم و دانش ندارد، شما مدام برهان اقامه بکند مدام آیه بخوان او خودش اینها را گفته و درس گفته. علم هیچ کاره است، وقتی می گوییم هیچ کاره یعنی این! به همین معنایی که توضیح دادیم. اگر کسی در درون ویلچری شد «کمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، شما چه می خواهید نصیحت کنید؟ مثل آن آدم ویلچری است که پایش فلج است شما مدام دوربین، ذره بین، تلسکوپ و میکروسکوپ بده او مشکل دید ندارد، این عالم بی عمل مشکل آیه و روایت ندارد مشکل او خوف است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان ﴾ ندارد. این مشکل است. گروه سوم کسانی اند که نیروی عملی آنها خیلی قوی است؛ مثل مقدس بی درک، اما نمی داند چه کار بکند. هر طرف این بیچاره ها را بخواهند ببرند می برند. این فقط منتظر است که از کجا صدای بوق می شنود، می رود. این ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه ﴾ اینها هستند.

گروه چهارم بدتر از اینها هستند؛ که فاقد طهورین اند، نه می فهمند، نه قدرت حرکت دارند. حوزه برای اینکه ثابت کند روح هست، حرف مادیون که می گویند ما آنچه را که در تالار تشریح می بینیم می پذیریم بقیه را نمی پذیریم، ردّ کند؛ چون معرفت‎شناسی حسّی و تجربی، کف دانش است، ما از این پایین تر دیگر علمی نداریم، از این بالاتر نیمه تجریدی ریاضی است، از این بالاتر تجریدی کلامی است، از این بالاتر تجریدی فلسفی است، از این بالاتر تجریدی عرفان نظری است، از آن بالاتر یک قلّه دیگری دارد که برای شهود است؛ از تجربه حسّی پایین تر دیگر سواد نیست این کف سواد است؛ حالا اینها می گویند ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم، در حالی که همین علوم تجربی اینها به بخش های وسیعی از تجرید تکیه می کند تا اصل تناقض تا به اصل استحاله دور، استحاله اجتماع ضدین، استحاله اجتماع مثلین تکیه نکند، این علوم تجربی هم شکل نمی گیرد.

 اینکه گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» وقتی انسان، «الله» را با معرفت می شناسد دین را، وحی را نمونه هایش را در خود می یابد. خدا ما را هم با سرمایه خلق کرده است. عزیزان من! ما صاحب خانه ای داریم و مهمانی؛ این قدر در ما غیرت باشد که مهمان ناخوانده را نیاوریم؛ این اقل غیرت است. یکی از برجسته ترین اوصاف مؤمن این غیرت است؛ چون سه اصل و سه فضیلت باید جمع بشوند هماهنگ بشوند تا غیرت تشکیل بشود. «غیرت»؛ یعنی غیر زدایی، وارد حریم غیر نشدن، یک؛ غیر زدایی؛ یعنی غیر را وارد حریم خود نکردن، دو؛ این دو غیرزدایی در رهن معرفت هویت است تا آدم قلمرو خود، هویت خود، محدوده خود را نشناسد نه خروجی آن را بلد است نه دخولی آن را بلد است. ما وقتی می توانیم غیر را راه ندهیم، یک؛ وقتی می توانیم در حرم غیر وارد نشویم، دو؛ که معرفت خودش را بشناسیم، سه. تا این سه عنصر دقیق علمی پیدا نشود شخص غیور نخواهد بود و از اوصاف برجسته خدا این است که خدا غیور است. می بینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می فرماید که «مَا زَنَی غَیورٌ قَطُّ»؛هیچ انسان با غیرتی زنا نمی کند. حالا زنا فرق نمی کند یا زنای عین است یا زنای گوش است یا زنای اعضای دیگر است؛ چون وارد حریم غیر می شود. این بیانات نورانی حضرت است در نهج «مَا زَنَی غَیورٌ قَطُّ»؛ این غیرت می خواهد. این غیرت را انسان باید کاملاً بشناسد مرزبندی بکند؛ آن وقت دیگر نگوید من تا چیزی ندیدم باور نمی کنم؛ این تجربه حسّی کف سواد است، بالای آن هم آن همه علوم است. ما علمی یاد بگیریم که هر روز در خودمان تجربه بکنیم که این با غیرت ما سازگار است یا نه؟

بیان مطلب این است که خدای سبحان گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئا﴾ این نکره در سیاق نفی است؛ فرمود: روزی که از بطن مادر آمدید هیچ چیزی نمی دانستید؛ آتش گرم است یخ سرد است که اینها بدیهیات حسّی است، کودک نمی داند، این نکره در سیاق نفی است. فرمود این علومی که باید از راه تجربه در حوزه و دانشگاه یاد بگیرید، هیچ کدام از اینها را نمی دانستید؛ اما من به شما لوح نانوشته ندادم، شما را با سرمایه خلق کردم، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها﴾؛ این «فاء»، «فاء» فصیحیه است؛ تفسیر می کند آن «سوّاه» را که «تسویة الروح بالهام الفجور و التقوی» است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾. سؤال: «ما تسویة النفس»؟ جواب: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. فرمود: ما هر کسی را با این سرمایه خلق کردیم، ما انسان را بی سرمایه خلق نکردیم، اینها صاحب خانه اند. شما که رفتید در حوزه یا دانشگاه غیور باشید، علمی بیاورید که با صاحب خانه بسازد همین! چیزی یاد نگیرید که با فجور و تقوا هماهنگ نباشد. اینها صاحب خانه اند اینها علم اصیل اند ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر هم کسی در دوران سالمندی به جایی رسیده است که می گوید:

آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت ٭٭٭الا حدیث دوست که تکرار می کنم. اگر درباره برخی از سالمندان دارد که ﴿وَ مِنْکمْ مَنْ یرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکی لا یعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیئا﴾آن هم نکره در سیاق نفی است؛ یعنی علوم حوزوی و دانشگاهی. وگرنه آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست.

پس ما یک صاحب خانه داریم که الهام الهی است که نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. علمی یاد نگیریم که با صاحب خانه نسازد؛ آن وقت راحت هستیم. چیزی را نشنویم، چیزی را نخوریم، چیزی را ننویسیم، چیزی را نگوییم که با صاحب خانه نسازد؛ آن وقت می شویم راحت. برخی از علما که حشرشان با اولیای الهی باشد ما اینها را می شناختیم، اینها از نظر علم در حدّ مرجعیت نبودند؛ اما همین علم متوسطی که داشتند در حدّ یک امامزاده آن محیط را آرام کردند، ما علمای این چنینی هم دیدیم، مردم به امامزاده از چه نظر معتقد هستند؟ طهارت اینها قداست اینها، بعضی از علما به اندازه یک امامزاده محیط خودشان را اصلاح می کردند، چرا ما نباشیم؟! ما این صاحب خانه را که حفظ بکنیم بقیه آرام است. پس ما علمی باید یاد بگیریم از نظر حوزوی و دانشگاهی که آیه محکمه باشد، فریضه عادله باشد، سنت قائمه باشد اینها از نظر درس و بحث و در همه موارد علمی فراهم بکنیم که با غیرت ما هماهنگ باشد؛ یعنی با آن صاحب ‎خانه ما هماهنگ باشد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان