با پیشرفت تکنولوژی و تغییر ذائقه فرهنگی مردم «اصلی و کرم» کم کم از دنیای قصهها و مراسم عروسی حذف شدند. بسیاری ماجرای این عاشق و معشوق را افسانهای یا متعلق به ترکیه تلقی میکنند، چرا که ترکیهایها امانتدار بهتری هستند و هنوز هم نام اصلی و کرم در میان اشعار، صحبتها و محصولات فرهنگی این کشور به چشم میخورد.
عاشیق حسین ساعی، پژوهشگر ادبیات شفاهی، شاعر و نویسنده چندین کتاب در زمینه ابیات شفاهی آذربایجان، «اصلی و کرم» را متعلق به ترک زبانان از تبریز گرفته تا استانبول میداند و به ایسنا میگوید: «اصلی و کرم» نقشه ادبیات شفاهی ما است، چرا که آنها، چند کشور را گشته و به هم رسیدهاند و این گستره ادبیات شفاهی ما را نشان میدهد.
وی ادامه میدهد: دو روایت در این خصوص نقل میشود که یکی به وصال و دیگری به مرگ ختم میشود. با افراد سالخورده و با تجربه زیادی در خصوص حقیقت ماجرای «اصلی و کرم» گفتوگو کردهام، آنها معتقد هستند که عاشیقهای قدیمی، پایانی را معتبر میدانند که به وصال ختم میشود. این داستان در زمان شاه عباس اتفاق افتاده و اصل داستان به شرح زیر است:
روزی که پدر کرم، رئیس سمرقند شد
زیاد خان بئیلر بئیی، چوپانی در گنجه بود که وظیفه چراندن دامهای محمد خان، والی شاه عباس صفوی در گنجه را بر عهده داشت، محمد خان بسیار ظالم بود به همسر زیاد، سوء نظر و قصد داشت تا طلاق او را گرفته و به همسری خود انتخاب کند.
زیاد خان به دادخواهی نزد شاه عباس در اصفهان آمده و شاه پس از شنیدن شکایت چوپان گنجهای، دستور داد تا در صورت صحت داشتن این ادعا، محمد خان را تکه تکه کرده و هر تکهاش را در یکی از دروازههای شهر آویزان کنند. ادعای زیاد تایید شد و شاه عباس به وعدهاش عمل کرده و در عوض، زیاد را به ریاست سمرقند برگزید و با گذشت زمان، عدالت زیاد خان در منطقه زبانزد شد.
دوستی قرا ملک و زیاد خان
بشنوید از ملک، پدر "اصلی" که یک ارمنی و فردی بسیار حیلهباز بود که به دلیل سیه چرده بودن به قرا ملک معروف شده بود، او در منطقهای در اطراف تبریز و هم اسم خودش زندگی میکرد، دستی در جادوگری و طلسم نیز داشت، او که آوازه عدالت و انصاف زیاد خان را شنیده بود از تبریز راهی سمرقند شد، زیاد خان را فریفت و چند قطعه زمین از او طلب کرد که خان هم روستای کم جمعیت "زنگی" را به او و اطرافیانش اهدا کرد. قرا ملک کم کم زیاد خان را به خود جذب کرد و پایه دوستی با او ریخت؛ بطوریکه به عنوان خزانهدار زیادخان انتخاب شد.
روزی که «اصلی و کرم» به دنیا آمدند
یکی از روزهای آخر پاییز که میوهای در باغ باقی نمانده بود، زیاد خان و خزانهدار کنار رود به تماشا نشسته بودند که به یک باره سیبی روان در رود را دیدند و به محض گرفتن سیب اولی، سیب دومی از رود رد شد و زیاد خان همین را به فال نیک گرفت و از خدا خواست که به هر دو آنها فرزندی عطا کند و مقرر شد که اگر یکی دختردار و دیگری پسردار شدند، این دو را به عقد هم درآورند. از قضاء زیاد خان، صاحب یک فرزند پسر به نام محمود و قراملک صاحب فرزند دختری به نام مریم شد.
دیدار محمود و مریم در باغ
مریم و محمود تا قبل از 18 سالگی یکدیگر را ندیدند، تا روزی که محمود ترلان قوش (پرنده شکاری) پدرش را گرفت و برای شکار به کوههای زنگی رفت، در این حال مریم نیز در باغ پدریاش در این کوهها مشغول استراحت بود، از قضا پرنده شکاری از دست محمود فرار کرد و خودش را داخل باغ مریم انداخت و روی دست او نشست، مریم که مشغول خنده و شوخی با کنیزهایش بود، به آنها گفت صاحب این ترلان هر کسی که باشد، من با او ازدواج خواهم کرد، حتی اگر زشت و کچل باشد.
روزی که «مریم و محمود» به «اصلی و کرم» معروف شدند
محمود رو به لعله (ندیمه) کرد و گفت که ترلان من به سمت آن باغ رفت، میروم تا او را پس بگیرم، اما هر چه تلاش کرد، راه ورود به باغ را نیافت و مجبور شد از بالای دیوار داخل باغ را دید بزند که در این هنگام با مریم چشم در چشم شد و این دو به هم دل سپردند و قطعه شعری خوانده از آن پس به نام «اصلی و کرم» معروف شدند:
مریم: «باشینا دولانیم، مهربان جوان
کرم ائیله، ترلانینی گل آپار
سنه قوربان اولسون، مال نهدیر بو جان
کرم ائیله، ترلانینی گل آپار»
محمود: «آی قیز، صد آفرین سنین اصلینه
بوشلا گلسین او ترلانین اصلی وار
ترلان کی قونوب سنین دستینه
بوشلا گلسین او ترلانین اصلی وار»
آنها تصمیم گرفتند برای اینکه دیگران از عشق آنها با خبر نشوند، مریم را"اصلی" و محمود را "کرم" بنامند.
پریشان حالی کرم و چارهاندیشی پدر
از آن پس کرم پریشان حال شد و پدرش هر چه حکیم بود را برای درمان او به کار گرفت و اعلام کرد کسی را که درد پسرش را درمان کند، از مال دنیا بی نیاز میکند، در این میان زن سالخورده و باتجربهای بود که با شنیدن این خبر به گنجه، که اکنون زیادخان در آنجا ساکن بود، رفت. کرم حرف دلش را به قاری ننه(پیرزن) گفت و او هم درد جوان را به زیاد خان انتقال داد.
کوچ شبانه خانواده اصلی از روستای زنگی
پدر که حالا از عشق و علاقه پسرش به دختر خزانهدار مطلع شده بود، قراملک را به نزد خود خواند و از او خواست تا به وعدهای که داشتند، عمل کرده و اصلی را به عقد کرم در بیاورد، اما قراملک که قصد خلف وعده داشت، به محض بازگشت به خانه به زنش گفت که آب مسلمان و ارمنی به یک جوب نمیرود، باید جانمان را برداشته و از اینجا فرار کنیم و شایعه انداخت که به زودی بلایی به این روستا نازل میشود و هر چه سریعتر از اینجا فرار کنید، ساکنان زنگی هم که حرف ملک را باور کرده بودند، شبانه از روستا کوچ کردند.
بشنوید از کرم که برای تسکین دردش و حرف زدن با معشوق به روستای زنگی رفت، اما در کمال تعجب روستا را خالی از سکنه پیدا کرد. پیر سالخوردهای به او گفت که ساکنان این روستا هفته قبل از اینجا کوچ کردند. کرم بعد از شنیدن این خبر کنار درختی که با اصلی دیدار میکرد، نشست و شعر زیر را زمزمه کرد:
بو یئرلرده مشک و عنبر قوخاردی
نازلی دلبر گزن یئردی بو یئرلر
سحره قوشلار منیم اوچون توخودو
الیمی یاردان اوزهن یئردی بو یئرلر
آواره شدن کرم برای یافتن اصلی
وقتی پیگیریهای زیاد خان برای پیدا کردن خزانهدار و خانوادهاش جواب نداد، کرم به همراه لعله به دنبال معشوقهاش راهی شد. خزانهدار کنار رودی به اسم ارزنچای چادر زده بود و قصد ترک آنجا را هم داشت. اصلی که راهی استانبول بود، نامهای برای کرم نوشت و به دست زن سالخوردهای داد که کنار رود نشسته بود و با دادن نشانههای کرم به او از پیرزن خواست اگر کرم را با ندیمهاش دید، نامه را به او بدهد.
حاضر شدن حضرت خضر(ع) بالای سر کرم
بشنوید از کرم که تبریز و ایروان را گشته و به دامنههای ارزروم رسید و با کاروانی روبهرو شد که به او هشدار دادند برف و کولاک در راه بوده و بهتر است از راهی که آمده بازگردد، اما کرم توجهی به آنان نکرد و به راهش ادامه داد. همانجا بود که ندیمه وفات کرد و کرم پشیمان از کرده خود و افسوس به دل از هوش رفت.
در همین حال بود که حضرت خضر(ع) بالای سر کرم حاضر شد و راه سه ماههای را که او برای رسیدن به استانبول قرار بود بپیماید در چشم به هم زدنی طی کرد، باد صبح گاهی به صورت کرم وزید و بیدار شد و صدای چهچههای پرندگان و صدای آب را شنید و نگاهی به مسافت طی شده انداخت و دریافت که باید سرّی در کار باشد.
حضرت خضر، آن هنگام که بر کرم ظاهرا شد هشدار داد که تو را طلسم خواهند کرد، اما یادت باشد اگر سه نفر، کلمه شهادت را بیان کند، سحر باطل میشود. کرم بر سر دوراهی و به یک تاجر رسید و تاجر که از قراملک خبر داشت به او گفت که آن که دنبالش میگردی در استانبول است راه راست را بگیر به استانبول میرسی.
طرف دیگر، اصلی در حال خندیدن با دختران بود که صدای ساز عاشیقی او را به سمت صدا کشاند، اما کرم چنان وضع آشفتهای داشت که اصلی او را نشناخت و پولی به او داد تا برای خودش لباسی بخرد و اینجا بود که کرم خواند:
ذرهئییدیم، داش قاشینان اویناردیم
ثروتلریم اصفهانی بیچردی
ایندی چیلپاق قالدیم، اصلی گول منه
اصلی متوجه حضور کردم شد، کرم که تازه به معشوقهاش رسیده بود، در باغی مشغول به کار شد، اما خوشحالی او با خبرچینی یکی از همراهان اصلی دیری نپایید و قراملک با اطلاع از حضور کرم در کنار اصلی، شبانه به روستای کرملی و سپس به کلیساکندی کوچ کرد. جوان عاشق داستان ما هم پس از پرس و جو دوباره اصلی را در کلیسا کندی پیدا کرد.
شرط سخت پدر اصلی
قرا ملک این بار شرط سختی را پیش پای کرم گذاشته و از او خواست تا دینش را تغییر داده و مسیحی شود. کرم برای نوشیدن آب زمزم و تغییر دین به سمت کلیسا راه افتاد و ارمنی و مسلمان همگی شگفت زده به او نگاه میکردند که به یکباره به خود آمد و آب زمزم را روی زمین ریخت و از تصمیمش منصرف شد.
فرار ملک به حلب
این بار ملک با دخترش به حلب فرار کرد و باز هم خود را به خلیفه حلب نزدیک کرد، او در کل شهر اعلام کرد که اگر جوانی با مشخصات کرم و سازبهدست دیدند، او را به خلیفه معرفی کنند. کرم به حلب رسید و وارد چای خانهای شد، صاحب چایخانه که ماجرای عشق او را شنید، به او مژده داد که مادر اصلی به کار کشیدن دندان مشغول است و میتوانی به بهانه کشیدن دندان با معشوقهات دیدار کنی.
کرم سازش را به امانت در چایخانه گذاشت و به توصیه چایخانهچی عمل کرد. اصلی این بار هم عاشق خود را نشناخت، اما کرم برای دیدن او دو دندان سالمش را به دست مادر اصلی سپرد و اصلی دستمالی را که کرم دهانش را با آن پاک میکرد، شناخت به مادرش گفت که مادر، این جوان کرم است و مادر بلافاصله به شوهرش خبر داد.
کرم، نزد امیر حلب رسید
کار به امیر حلب رسید و امیر که گمان میکرد، کرم دزدی میکند، دستور داد او را زندانی کنند. از قضاء، همان شب چند مهمان ترک، مهمان امیر بودند و درخواست اجرای موسیقی زنده به هنگام صرف غذا را دادند که در نهایت کرم را از زندان آورده و خواستند برایشان بنوازد و کرم در میان اشعارش اشاره کرد که از ایران، توران و وان برای وصال با معشوقهام گذر کردهام، نه پول و نه ثروت و نه مقام و جوانی برای من مهم نیست و تنها رسیدن به اصلی برای من کفایت میکند.
کرم از تلاش 12 سالهاش برای یافتن اصلی خبر داد و خودش را پسر زیاد را معرفی کرد و این چنین بود که امیر حلب دستور داد تا ملک دخترش را به عقد کرم درآورد.
متوسل شدن قرا ملک به جادو
بساط عروسی فراهم شد، اما ملک باز هم نقشه کشید و با متصل شدن به جادو، لباسی آغشته به طلسم برای اصلی تدارک دید تا کرم شب عروسی بمیرد. داماد قصه ما از حال بد خود متوجه جادو شد و توصیه حضرت خضر را به یاد آورد و از اصلی خواست تا سه نفر را برای گفتن شهادتین پیدا کند.
این کار انجام شد و با باطل شدن طلسم، این دو به وصال هم رسیدند و بعدها صاحب دو فرزند شدند. در ادامه کرم به همراه زن و فرزندانش راهی دیار خود شده و متوجه وفات پدر و کم سو شدن چشمان مادرش شد.
حکایت دیگری هم نقل میشود که کرم را به «یانیخ کرم» معروف کرده و آن این است که یکی از دکمههای لباس اصلی بر روی کرم افتاده و داماد آتش گرفت و خاکستر شد و اصلی که قصد جمع کردن خاکستر کرم را با موهایش داشت، خود خاکستر شد.
قبور «اصلی و کرم» کجاست؟
گمانهزنیها در مورد محل دفن «اصلی و کرم» نیز همچون داستان زندگیشان، متعدد بوده و دو قبر در منطقه قراملک و دو مقبره در شهر گنجه باکو را منتسب به این دو میدانند.
یک تبریز پژوه معتقد است که نشانههای کمی برای نسبت دادن قبور شهر گنجه به «اصلی و کرم» وجود داد، اما نشانهها و شواهد موجود در تبریز بسیار بیشتر از گنجه بوده و اینکه دو قبر موجود در منطقه قراملک متعلق به «اصلی و کرم» باشد، محتملتر است.
کریم میمتنژاد در این خصوص به ایسنا میگوید: با توجه به اینکه داستان «اصلی و کرم» بخشی از ادبیات شفاهی ما است، روایتهای متعددی از آن وجود دارد، اما در روایتهای مختلف نیز آمده است که این دو در باغی به نام «گوللی باغ» دیدار میکردند و چنین باغی در محله قرا ملک امروزی تبریز موجود است.
وی بیان میکند: همچنین نام پدر اصلی هم قراملک بوده است، که وجه تسمیه منطقه هم به آن باز میگردد. بر اساس علم نشانه شناسی، نشانهها و شواهد در مورد سایر قبور منتسب به افراد مشهور کمتر از نشانههای مربوط به قبور «اصلی و کرم» بوده، اما این موضوع نیازمند بررسی بیشتر توسط اسطوره شناسان و مورخان است.
بر اساس این گزارش؛ بررسیهای میدانی خبرنگار ایسنا نشان میدهد، قبور منتسب به «اصلی و کرم» در محله قراملک تبریز قرار داشته و اهالی منطقه، اعتقاد خاصی به این قبور داشته و برای ادای نذوراتشان در آنجا شمع روشن میکنند، این مقبرهها به مقبرههای «قیز-اوغلان» یا «باجی-قارداش» نیز مشهور هستند.
کنارگذر غربی تبریز، این دو قبر را از هم جدا کرده است و قبر منتسب به کرم وضعیت بهتری دارد، اما قبری که تنها آجر پارههای فرو ریختهای از آن باقی مانده و منتسب به «اصلی» است، تعریف چندانی ندارد.
یکی از اهالی منطقه که ما را همراهی میکند، میگوید: اینجا قبر «اصلی و کرم» است، ما خودمان نسبت به ساختن سقفی برای قبر «کرم» همت کردیم، اما وضعیت آن یکی قبر را میبینید. هیچ اطلاع رسانی در این خصوص و هیچ اقدامی برای به رسمیت شناختن این دو مقبره نشده است.
بر اساس این گزارش، با توجه به پیش دستی کشورهای خارجی در به ثبت رساندن بسیاری از اسطورههای تاریخی، ادبی، فرهنگی و هنری ایران به نام خودشان، اقدامات جدیتری برای حفظ هویت تاریخی، ادبی و فرهنگی ایران لازم است.
همچنین با توجه به تقدس موضوع عشق، به همت جدیتری برای به بررسیهای بیشتر و به رسمیت شناختن قبور محله قراملک نیاز است.