امام علی در کلمه سی و هفتم نهج البلاغه می فرماید: «قَالَ ع وَ قَدْ لَقِیهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَی الشَّامِ دَهَاقِینُ الْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَینَ یدَیهِ فَقَالَ مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا ینْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکمْ وَ إِنَّکمْ لَتَشُقُّونَ عَلَی أَنْفُسِکمْ فِی دُنْیاکمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی [أُخْرَاکمْ ] آخِرَتِکمْ وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ». وجود مبارک حضرت امیر زمان حکومتشان گرفتار چند جنگ تحمیلی شدند؛ جمل بود، نهروان بود، صفین بود، حضرت مجبور می شد گاهی از کوفه به طرف شام حرکت کند. وقتی از بغداد بگذرند تقریباً شصت کیلومتر در غرب بغداد شهری است به نام انبار که این انبار در همان اوایل اسلام به فتح اسلام درآمده است. به شصت کیلومتری بغداد یعنی منطقه انبار که رسیدند دیدند که دهاقین، این دهقان ها ـ دهقان همان ده بان ماست. ده بان را می گویند دهقان در این عربی ـ عده ای از مسئولان آن شهر وقتی دیدند وجود مبارک حضرت امیر که حاکم اسلامی است وارد منطقه آنها شد، اینها که سوار اسب بودند پیاده شدند. «تَرَجَّلَ»؛ یعنی از اسب پیاده شد با رِجل و پا دارد حرکت می کند. اینها «تَرَجُّل» کردند و پیشاپیش حضرت دوان دوان این راه را طی کردند.
«فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَینَ یدَیهِ»؛ حضرت فرمود: این چه کاری است دارید می کنید؟ گفتند کاری است که به هر حال ما برای امرا و فرماندهان خودمان می کردیم و این را تکریم می دانیم برای آنها و بزرگداشت زعمای تلقّی می کنیم. حضرت فرمود: «مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ»، عرض کردند روشی است که ما برای بزرگداشت بزرگانمان این کار را می کنیم. آن گاه وجود مبارک حضرت سوگند یاد کرد، فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ینْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکمْ»؛ قسم به خدا این بهره ای و سودی به آن زمامداران شما نمی رسد. یک پرده خیالی است فقط. به جان آنها، به روح آنها کمالی اضافه بکند نیست، «مَا ینْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکمْ»؛ این یک. دو: «وَ إِنَّکمْ لَتَشُقُّونَ عَلَی أَنْفُسِکمْ فِی دُنْیاکمْ»؛ خودتان را به زحمت و مشقت می اندازید. یک کار پرمشقّت بی فایده است. سه: «وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی [أُخْرَاکمْ ] آخِرَتِکمْ»، نه تنها مشقّت دنیاست، شقاوت آخرت را هم به دنبال دارد. چرا و به چه مناسبت این طور شما عده ای را احترام می کنید؟ پس آن زعمای شما از این احترام شما طرفی نمی بندند، آنها حواسشان جمع باشد که این نه مشکلی را حلّ می کند، نه کمبودی را ترمیم. شما خود را در دنیا به مشقّت می اندازید و به زحمت می اندازید، از رفاه خود می کاهید و در آخرت هم این مشقّت شما به شقاوت تبدیل می شود. چرا این کار را کردید؟ به دستور چه کسی این کار را کردید؟
بعد امر چهارم: «وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ»؛ آن رنجی که و آن مشقّتی که بعد از شقاوت است چقدر مشقّت بدی است! این یک خسارت است. خسارت این است که انسان از عمر خود، از وقت خود، از حیثیت خود بکاهد و چیزی نگیرد. «وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ»، چقدر سودآور است آن آسایشی که در دنیا آسایش است در آخرت بهشت! یا لااقل در آخرت جهنم در کار نیست. پس بدترین خسارت این است که مشقّت دنیا با شقاوت آخرت همراه باشد. بهترین نفع این است که آسایش دنیا باشد و در آخرت هم آدم آسیب نبیند. این چند جمله را که حضرت به عنوان فرمانده رسمی و فرمانروای رسمی حکومت اسلامی بیان کردند، برای این است که هم مسئولان توقع احترام بیجا نداشته باشند و هم مردم احترام بیجا نکنند. مهم ترین احترام ما همین سلام کردن است، مصافحه کردن است که این جزء بهترین دستورهای دینی ماست که متأسفانه رخت بربسته است.
این جمله را ما الآن چندین بار تکرار می کنیم برای آن است که این غده بدخیم دست از جامعه ما برنمی دارد. این جامعه ای که گرفتار طلاق است، برای چه مبتلا به این طلاق شد؟ برای اینکه این جامعه که هشتاد میلیون جمعیت دارد، بیست میلیون آن که کودکان مهد کودک و نوزادان یا سالمندان فرسوده هستند. شصت میلیون جمعیت قابل حساب دارد. این شصت میلیون شب و روز باهم دعوا دارند در این مملکت! کشوری که جمعیت قاطع آن صد درصد باهم دعوا داشته باشند، این کشور روی صلاح و فلاح نمی بیند. طلاق قطعاً در آن زیاد است. این پانزده میلیون پرونده ای که در دستگاه قضایی هست، این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند. این می شود سی میلیون، این سی میلیون هم که در آسمان ها زندگی نمی کنند، در همین شهر و روستا زندگی می کنند. حداقل هر کدام از اینها با یک نفر مأنوس باشد می شود شصت میلیون. در خانه این شصت میلیون همه اش دعواست، این به او بد می گوید، او به این بد می گوید! کشوری که اکثریت قاطع او باهم دعوا دارند، روی فلاح را نمی بیند. نه مرد احترام زن را نگه می دارد، نه زن احترام مرد را نگه می دارد و ائمه (علیهم السلام) فرمودند ـ خدای ناکرده ـ خانه ای که با طلاق ویران بشود به این آسانی آباد نمی شود، این بیان نورانی این خاندان است. ما در زیارت اینها می گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ» و معتقد هم هستیم و درست هم هست. در باب طلاق ـ شما روایات باب طلاق را ببینید ـ فرمودند خانه ای که با طلاق ویران شده این مثل بافت فرسوده شهر نیست که شهرداری بتواند بعد از مدتی بسازد. این به این آسانی ساخته نمی شود. آن پدر بیچاره، آن مادر بیچاره حالا دق می کنند وقتی فرزندانشان را ببینند. آنها جوان اند نمی فهمند که چه شد! می گویند ما از هم جدا شدیم؛ اما آن مادر بیچاره هر لحظه ای که دختر را می بیند داغی است، پدر بیچاره هر لحظه ای آن پسر را می بیند داغ است. ما اصلاً بلد نیستیم چگونه زندگی کنیم! سلام که بین ما رخت بربست، مصافحه که رخت بربست، ادب که رخت بربست، احترام که رخت بربست، به جای اینها بی ادبی و بی حرمتی و دعوا و زد و خورد آمد. ما خیال می کنیم این جنگ که سرتا سر برای ما نورانیت و برکت داشت، نظام ما را و همه کشور را و عظمت ما را حفظ کرد، ما خیال می کنیم این مشت گره کرده ای که در شلمچه و مهران داشتیم با همان مشت باید وارد شهر بشویم! این ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ﴾ مربوط به مرز جنگ است. وقتی اینجا آمدیم: ﴿رُحَمَاءُ بَینَهُمْ﴾ مشت و درگیری جایش مرز است. اینجا جایش مصافحه است. چرا گفتند وقتی رسیدید باهم مصافحه کنید؟ چرا گفتند وقتی که دو تا برادر مؤمن به هم رسیدند: «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیا مَثَل الیدَینِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؟ اگر کسی کاری کرده است دستی به خاک زده، هم این دست راستش خاکی است هم آن دست چپش خاکی است. این دست راست را اگر ببرد زیر آب، به هر حال پاک نمی شود. حضرت فرمود: «تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»، دو تا برادر هر کدام مشکلی دارند، وقتی به هم برخورد کردند، مثل آن است که دو تا دست را زیر شیر آب نگه می داری. هر دو پاک می شوند. ما می خواهیم خوب زندگی کنیم. این علی بن ابیطالب فرمود این چه احترامی است؟ خود را در دنیا مشقّت، در آخرت شقاوت! احترام هم حسابی دارد، احترام هم در سلام ماست، در تواضع ماست، در مصافحه ماست. این الآن شد زندگی که ما داریم می کنیم؟! جامعه ای که چندین طلاق در آن هست، این جامعه جامعه زندگی است؟! این جامعه جامعه اهل بیت است؟!
ما که حرم را می رویم در و دیوار را می بوسیم. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! این کار را می کرد، چرا؟ برای اینکه کلام اینها نور است: «کَلامُکُم نُورٌ». گفتند مرد مواظب زبانش باشد، زن مواظب زبانش باشد، احترام یکدیگر را حفظ بکنید، کرامت یکدیگر را حفظ بکنید. او یک انسان است در نزد شما، شما سلطه ای ندارید بر او. قرآن کریم فرمود مسکن به عهده مرد است؛ اما سکینت به عهده زن: ﴿خَلَقَ لَکمْ مِنْ أَنْفُسِکمْ أَزْواجاً لِتَسْکنُوا إِلَیها﴾، زن آن قدر باید با فضیلت باشد که سکینت، آرامش، طمأنینه خانواده به عهده اوست. او رهبر سکینه است. مرد مسکن را تهیه می کند، ﴿خَلَقَ لَکمْ مِنْ أَنْفُسِکمْ أَزْواجاً لِتَسْکنُوا إِلَیها﴾. آن زن ساکن در مسکن است. این مرد سکینتش به سوی زن است. یکی «فی» است یکی «إلی» است؛ ﴿لِتَسْکنُوا إِلَیها﴾. او باید رهبر وقار منزل باشد، رهبر آرامش منزل باشد. خدا زن را محور عاطفه قرار داد، او می تواند مادر باشد، او می تواند گذشت داشته باشد، او می تواند کانون خانواده را بگرداند. فرمود اگر ـ خدای ناکرده ـ اینها ناهماهنگ بودند و نساختند، به این آسانی این بافت فرسوده ساخته نمی شود. این بیانات نورانی حضرت امیر برای آن است که انسان کاری در دنیا بکند که هم رفاه دنیا باشد، هم در آخرت آسیب نبیند؛ حالا اگر توانست کاری بکند که در آخرت هم به اوج برسد که در بیانات نورانی امام عسکری (سلام الله علیه) است عرض می کنیم، آن «نعم الوفاق و نعم المطلوب»! نشد، لااقل آسایش دنیا و صیانت در آخرت. اینها بیانات نورانی حضرت امیر است که در این بخش اوّل فرمود که جزء سی و هفتمین کلمات آن حضرت است.
بعد به وجود مبارک امام حسن (سلام الله علیه) فرمود: «یا بُنَی احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً»؛ به امام مجتبی که فرزند بزرگ آن حضرت است فرمود پسرم! من هشت اصل را به شما می گویم؛ ولی نفرمود هشت اصل؛ فرمود چهار چهار! این یک نکته علمی دارد که چرا نفرمود من هشت مطلب را می خواهم به تو بگویم! فرمود چهار چهار. یک چهارتاست که مربوط به فضایل درونی خودت هست خودت با خودت باید اینها را داشته باشی. یک چهار تایی است که خودت با دیگران و دوستان و رفقایت باید داشته باشی. فرمود: «یا بُنَی احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً»، یک؛ «وَ أَرْبَعاً»، دو. دو تا چهارتاست.
خدا مرحوم شهید را غریق رحمت کند! بسیاری از شما طلبه ها خواندید که ایشان اصرار دارد که طلبه ها مقداری ریاضی بخوانند تا فکرشان منظّم بشود، درهم بحث نکنند. دلیل را در کنار مدلول، مدلول را در کنار دلیل، چیزی که دلیل نیست در کنار مدلول و مدّعا ذکر نکنند. فرمود طلبه حتماً باید ریاضی بخواند تا فکرش منظّم باشد. تا چیزی مبرهن نشد، نپذیرد. تا چیزی برهانی نشد، نگوید. این ریاضیفکر کردن و ریاضی حرف زدن، برای همین است. حضرت فرمود چهار تا و چهار تا! وقتی شما تحقیق می کنید می بینید که خیلی بین این چهارتای دوم و چهارتای اوّل فرق است. آن درباره «فی ما یرجع إلی النفس» است این درباره «فی ما یرجع إلی الخلق» است.
فرمود: «یا بُنَی احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً»؛دو تا چهارتا را از من یاد بگیر! یک: «لَا یضُرُّک مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ» که اگر آن چهارتایی که مربوط به خودت و رابطه خودت با خودت هست، به آنها عمل بکنی؛ آن چهارتایی که مربوط به رابطه تو و جامعه هست رعایت بکنی، هیچ آسیبی نمی بینی. «لَا یضُرُّک مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ». اوّل: خودت با خودت بفهم سرمایه ترین سرمایه ـ نه سرمایه دارترین سرمایه دار ـ سرمایه ترین سرمایه فهم است: «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی»، نه «أغنی الأغنیاء»! «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ». عقل: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».
یک بیان نورانی از پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) است که عقل را چرا عقل گفتند؟ اینکه می گویند پای شتر را عِقال بکن، «عِقال»؛ یعنی آن زانوبند. این شترهای جموح، یعنی چموش، این شترهای جموح عقال می خواهند. شترهای رام که عقال نمی خواهند، همان طور می بندند و کافی است؛ اما این شتر جموح یعنی چموش، این عقال می خواهد تا این دو تا زانوی او را نبندند از دست ساربان فرار می کند که حضرت فرمود: «اعْقِلْ و تَوَکل»؛یعنی «با توکل زانوی اشتر ببند»، ترجمه همین حدیث است. «اعْقِلْ»؛ یعنی این زانوهای شتر چموش را عقال بکن، بعد «متوکلاً علی الله» برو مسجد. حضرت فرمود، عقال یعنی زانویهای شتر چموش را بستن. عقل این دو زانوی شهوت و غضب را عقال می کند. نمی گذارد شهوت از حلال به حرام برود و نمی گذارد غضب از جهاد به غیر جهاد برود. فرمود عقل را عقل می گویند، برای اینکه زانوی چموش شهوت را می بندد، زانوی جموح غضب را کنترل می کند. اینها که کنترل شدند آدم راحت است. نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد. دیگر عمری را به حلاوت و طراوت زندگی می کند؛ لذا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود بی نیازترین بی نیازی فهم است، عقل است، خرَد است: «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ وَ أَکبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ»؛ بدترین گدایی و نداری، حُمق است. وقتی انسان سرمایه ادب و انسانیت و فهم و استدلال را نداشته باشد، بدترین فقر است. «وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ»؛ وحشت و ترس چیز بدی است؛ بدترین وحشت انسانی است که خودخواه باشد، انسان خودخواه جامعه او را طرد می کند، او تنهاست. هیچ کسی چنین آدم خودخواهی را قبول نمی کند. این گرفتار وحشت می شود. «وَ أَکرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ»، گاهی انسان از خاندان خوب است، این حَسَب خوب داشتن و نَسَب خوب داشتن یک فضیلت است؛ اما انسان «چو دریا به سرمایه خویش باش»؛ این بیانات نورانی ائمه را این سرایندگان بزرگ ما به نظم درآوردند:
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش
همه ما می توانیم باشیم، چرا نباشیم؟ ما یک موزه داریم، یک بانک داریم، جاهایی که غنایم را جمع می کنند داریم، یک دریا هم داریم. در دریا گوهر فراوان است، ولی کسی در دریا گوهر نریخت؛ این خودش فراهم کرد. فرمود چرا مثل دریا نیستی؟! حتماً سعی می کنی مثل بانک باشی! حتماً سعی می کنی مثل جایی که عتیقه جمع می کنند باشی! مثل دریا باش که سرمایه خود را خودت تهیه می کنی. چو دریا به اندازه خودت از بود خودت، سود خودت را تأمین بکن. «چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود»، از اینکه داری زندگی میکنی، نفس می کشی، چهار تا کلمه حرف بفهم، چهار تا اصرار بکن، چهار تا اختراع بکن. تو که می توانی، این سرمایه را خدا به خیلی ها داد. «هم از بود خود سود خود برتراش».
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش
اینجا وجود مبارک حضرت فرمود با سرمایه خودت زندگی بکن. کدام کسی به درگاه خدا رفت و ناامید برگشت؟ چه کسی می تواند بگوید من نمی توانم؟ البته «النَّاسُ مَعَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛ به هر حال بعضی معدن طلا دارند، بعضی معدن نقره دارند، ولی معدن هستند. این را مرحوم کلینی از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) نقل کرده است. ما زمینی که نتواند معدن بپروراند نداریم. مگر اینکه این انسان است که از این زمین پست تر است که بیکار می گردد، «النَّاسُ مَعَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة».
مستحضرید که این گونه از احادیث جمله خبریه است؛ یعنی وقتی به یک ادیب بدهید می گوید «الناس» مبتدا، آن «معادن» خبر است. ولی به یک فقیه که بدهی، می گوید این جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده؛ یعنی ای مردم مثل طلا باشید! مثل نقره باشید! وگرنه حضرت که نمی خواهد زمین شناسی درس بدهد. اینها جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی شما در درونتان اینها هست می توانید اینها را شکوفا کنید.
معادن هم همین طور هستند. حالا آن بزرگوار خصوص دریا را مثال زد؛ زمین هم که کسی در زمین طلا نریخت، نقره نریخت؛ این:
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش
«چون معدن به سرمایه خویش باش»! کسی در معدن طلا، طلا نریخت. اگر جناب سعدی و امثال سعدی گفتند رنج ها می خواهد سال ها می خواهد تلاش ها می خواهد تا یک تکه سنگ «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»، او هم شاگرد همین حدیث است. بدخشان از این کوه های افغان است. یمن که معلوم است کجاست و ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت و به برکت ولی عصر، این یمنیها را از خطر آل سعود و همفکرانشان نجات بدهد! فرمود: «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان ـ که از کوه های افغان است ـ یا عقیق اندر یمن». این کوه ها هم همین طور هستند. کسی در بدخشان که لعل نریخت، کسی در یمن که عقیق نریخت؛ این کوه به هر حال عقیق ساخت، آن کوه دُر ساخت، لعل ساخت، آن دریا مرجان ساخت.
اینکه وجود مبارک حضرت فرمود: «النَّاسُ مَعَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»، می خواهد زمین شناسی درس بگوید؟ یا جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده؟ یعنی به هر حال یا کوه طلا باش یا کوه نقره، این چنین ولگرد نباش! وقتی که مُردی بگویند، این بیان نورانی امام صادق است به مفضّل فرمود مفضّل! مگر نمی خواهی بمیری؟ مگر نمی خواهی ارث بگذاری؟ چه چیزی می خواهی به ارث بگذاری؟ تو شاگرد من هستی. «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک»؛ این قدر درس بخوان که چهار تا کتاب علمی بنویس که بچه های تو آن علمی را به ارث ببرند، نه کتاب بخری در کتابخانه ات بگذاری! «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک ». این را امام دستور داد. آدم عمری زندگی می کند یک کتاب علمی محصول کارش نیست؟! این چه شیئی است؟ این چه حوزه ای است؟ اگر پیغمبر حرفش آن است، اگر امیرالمؤمنین حرفش این است که امام صادق(علیهم افضل صلوات المصلین) این فرمایش را دارد، فرمود به هر حال شما ارثی بگذارید برای بچه هایتان، چهار تا کتاب علمی بنویسید، «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کتُبَک »، نه کتابی بخرید در کتابخانه بگذارید، «فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک ».
اینجا هم حضرت می فرماید: «وَ أَکبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَکرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ». این را همه ما، مخصوصاً جوان ها عنایت کنند رفیق بد، این را بعدها در ادبیات ما هم آمده، این ادبیات ما مدیون همین روایات و احادیث هستند در کتاب کلیله و دمنه که قبلاً رسم بود می خواندند، آنجا هست به جوانه ها سفارش کردند که شما مثل درخت انگور نباشید! این درخت انگور میوه های فراوان و لطیفی دارد و اما چون قدرت ایستادن ندارد ناچار است تمام بار خود را روی دوش همسایه بگذارد. همسایه او اگر یک درخت سالم بی خار و تیغ بود، هم میوه او در دسترس دیگران است هم این بار امانت همسایه را خوب حفظ می کند، می شود کاملاً از انگور و درخت انگوری که خوشه و شاخه اش را به آن جا متوجه کرد بهره برد. اما اگر درخت پرتیغ جنگلی بود، تمام میوه های این درخت هدر می رود. فرمودند جوان یک دوستی باید داشته باشد که میوه اش محفوظ بماند، نتیجه عمرش محفوظ بماند. با هر کسی دوستی نکند، ـ خدای ناکرده ـ سر از اعتیاد در نیاورد، سر از بی اخلاقی در نیاورد. آن چهار تای اوّل این بود که فرمود: «احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً»، یک؛ «وَ أَرْبَعاً»، دو. آن اربع اوّل: «أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ وَ أَکبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَکرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ» که اینها به فضایل شخصی برمی گردد؛ یعنی بین ما و خود ما باید این چهار تا را رعایت بکنی.
اما بین ما و دیگران این چهارتای دیگر را باید رعایت بکنیم. فرمود پسرم! «یا بُنَی إِیاک وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ»؛ اگر بخواهی دوست کسی باشی کسی که گرفتار حُمق است با آدم احمق دوستی نکن. «فَإِنَّهُ یرِیدُ أَنْ ینْفَعَک فَیضُرَّک»، چون حُمق دارد این نمی فهمد خیر و شرّ چیست! حَسَن و قبیح چیست! زشت و زیبا چیست! صدق و کذب چیست! حق و باطل چیست! اینها ترازوست. ما تا نفهمیم «الحق ما هو؟ الباطل ما هو؟ الصدق ما هو؟ الکذب ما هو؟ الخیر ما هو؟ الشرّ ما هو؟ الحسن ما هو؟ القبیح ما هو؟»، راه بسته است. فرمود او چون نمی فهمد به تو آسیب می رساند. با کسی که عاقل نیست دوستی نگیر، دوستی نکن، دوست نباش. «فَإِنَّهُ یرِیدُ أَنْ ینْفَعَک فَیضُرَّک وَ إِیاک وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ»؛ با آدم بخیل دوست نباش، چرا؟ «فَإِنَّهُ یقْعُدُ عَنْک أَحْوَجَ مَا تَکونُ إِلَیهِ»؛ به هر حال ما در روزگار یک فراز و فرود ـ که از تعبیرات لطیف شیخ عطار است در منطق الطیر خود این اصطلاح فراز و فرود ـ زندگی همین است. به هر حال انسان تنها که نمی تواند زندگی کند، یک وقت احتیاج دارد به چیزی. یک آدم بخیل در سخت ترین حالت، آدم را تنها می گذارد. «فَإِنَّهُ یقْعُدُ عَنْک أَحْوَجَ مَا تَکونُ إِلَیهِ»؛ در شدیدترین حالتی که تو به او احتیاج داری او خودش را جدا می کند و از تو فاصله می گیرد.
سوم: «وَ إِیاک وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ»؛ با آدم فاسق، گناهکار رفاقت نکن! «فَإِنَّهُ یبِیعُک بِالتَّافِهِ»؛ چون آدم فاسقی است به اندک چیزی شما را می فروشد. بنا شد علیه شما حرف بزند، با اندک چیزی! شما را از دست دیگران هم بگیرد، به اندک بهایی این کار را می کند. «وَ إِیاک وَ مُصَادَقَةَ الْکذَّابِ»؛ از آدم دروغگو مخصوصاً کذّاب، فاصله بگیر. «فَإِنَّهُ کالسَّرَابِ یقَرِّبُ عَلَیک الْبَعِیدَ وَ یبَعِّدُ عَلَیک الْقَرِیبَ»؛ آدم دروغگو مثل سراب است. سراب همین است که آدم در کرانه افق انسان خیال می کند آب است، بعد «إِذَا جَاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئا»؛ می بیند آب نیست. آدم دروغگو دور را نزدیک، نزدیک را دور؛ موجود را معدوم و معدوم را موجود نشان می دهد و انسان را فریب می دهد. کذّاب به هر کاذبی نمی گویند کذّاب. یک وقت است که کسی پردروغ است که یا صیغه مبالغه است یا حرفه است، می شود کذّاب. یک وقت است نه، یک خبر تلخ دروغ مهم می گوید. در همان صحنه می شود کذّاب. این جریان جعفر کذّاب این طور نبود که او مرتّب دروغ می گفت، دروغپیشه بود، این طور نبود. یک کار سنگینی که نباید می کرد و آن داعیه مثلاً امامت و ولایت بود، با همان کار شده کذّاب. اگر کسی یک کار خلاف ناروایی بکند می شود: ﴿أَفَّاک أَثیمٍ﴾، می شود کذّاب و مانند آن.
حالا معلوم شد که آن چهار تای اوّل مربوط به خود ما و نفس ما بود، مربوط به فضایل درونی. این چهار تای دوم مربوط به ما و دوستان ما و افراد جامعه هست؛ لذا وجود مبارک حضرت ریاضی گونه نصیحت کرده است. فرمود حسن! چهارتا را حفظ بکن، چهار تا را حفظ بکن. آن چهارتا مربوط به خودت با خودت است. این چهارتا مربوط به خودت با جامعه است.
در پایان آن بیان نورانی امام عسکری (سلام الله علیه) را به عرض شما برسانیم؛ مخصوصاً آقایان طلاب توجه کنند. وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) این فرمایش را فرمود؛ فرمود به هر حال همه ما «لقاء الله» داریم، مسافر هستیم: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ﴾؛ این دیگر حرفی در آن نیست و قرآن هم در سوره مبارکه «بقره» فرمود مسافر رهتوشه می خواهد، زاد می خواهد، مسافر بی توشه که سفر نمی تواند بکند. در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[16] اگر راه نزدیک باشد، همان رهتوشه کافی است. انسان الان سفری می خواهد بکند به یک جای نزدیکی، همین مقدار که آذوقه در راه داشته باشد کافی است؛ اما وقتی دور باشد گذشته از زاد، راحله هم لازم است. زاد و راحله، زاد و راحله، این برای سفرهای دور است. سفر نزدیک راحله نمی خواهد.
بیان نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) این است که «لقاء الله» که دم دست نیست. مگر ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ ﴾ دم دست است؟ ﴿یا أَیهَا الْإِنسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَی رَبِّک کدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾، مگر دم دست است؟ سفری است طولانی. سفر طولانی هم با زاد حلّ نمی شود، راحله می خواهد. آن گاه بر اساس این تحلیل وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ»؛ اگر بخواهید به لقای الله برسید ـ «مطیه»؛ یعنی مَرکَب راهوار. این باب افتعال، «امتطأ»؛ یعنی «اخذ المطیه». «مطیه»؛ یعنی مَرکَب راهوار ـ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ» که «لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ»؛ این نماز شب مَرکب خوبی است، از این مَرکب کمک بگیرید، سفرتان زود به مقصد می رسد. انسانِ پیاده این راه طولانی را چگونه طی کند؟ درست است: ﴿إِنَّک کادِحٌ إِلَی رَبِّک کدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾؛ اما انسان باید با جان کَندن به آنجا برسد؛ اما وقتی مَرکب راهوار داشته باشد که مطیه همان مَرکب راهوار است. «امتطأ المطیه»؛ یعنی مَرکب راهوار گرفت، «امتطاء الیل»؛ یعنی نماز شب را مرکبتان قرار بدهید که وقتی سوار این مرکب شدید زودتر به مقصد برسید، «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ» که «لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ» که امیدواریم همه ما این توفیق را داشته باشیم هم از آن زاد سوره «بقره» طرفی ببندیم که ﴿فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾، هم از این راحله ای که امام عسکری(سلام الله علیه) به ما آموخت استفاده کنیم. با زاد و راحله ـ إن شاءالله ـ به لقای الهی بار یابیم.