به گزارش مشرق، در روزهای پایانی سال 98 که کرونا همهمان را شوکه و بازار آثار فرهنگی و هنری را با شوک روبهرو کرده بود، ورود یک کتاب توانست حال و هوای بازار کتاب و به تبع آن کتابخوانها را عوض کند. نیمدانگ پیونگیانگ رضا امیرخانی کتابی بود که میتوانست انتشار خود را به روزهای دیگری که اوضاع از بلاتکلیفی خارج شده باشد، موکول کند اما نویسنده مصر بود کتاب در همان روزها منتشر شود و کمکی باشد برای خروج بازار کتاب از رکود. نگاهی انداختیم به فعالیتهای این نویسنده و همینطور تلاشهای موفق او برای سفرنامهنویسی، اتفاقی که نسبت به گذشته در جهان کمرنگتر است و هر چند سفر کردن راحتتر شده، اما سفرنامهها کمتر شدهاند و آدمها ترجیح میدهند خودشان بروند برای تماشای جهان.
حاشیهها برای آقای نویسنده
انتقادهای بیشماری به کتاب نفحات نفت صورت گرفت، بسیاری تحلیلهای امیرخانی را عوامانه دانستند و گفتند او تمام معضلات کشور را به نفت ربط داده است، بسیاری هم کتاب را دوست داشتند و از ویژگیهای مثبت آن نوشتند.
صف امضای کتاب رهش، کنار فروشگاه نشر افق از جمله موضوعاتی بود که توجه بسیاری را به خود جلب کرد. رهش هم مانند نفحات نفت، موافقان و مخالفان سرسخت داشت.
انتشار نیمدانگ پیونگیانگ در روزهایی بود که کرونا بازار کتاب را دچار رکود کرده بود. او در این باره گفته است همیشه بازار کتاب هوای ما را دارد، ما هم باید هوای بازار کتاب را داشته باشیم.
سفرنامهنویسی یک رماننویس موفق و تثبیت شده قطعا اتفاق خوبی برای سفرنامهنویسی خواهد بود. امیرخانی این تجربه را تاکنون سه بار تکرار کرده و البته هر سه هم کتابهایی جذاب و خواندنی از کار درآمدهاند.
امیرخانی و سیاست
امیرخانی سیاسی است؟ بله. حسابی هم سیاسی است. توجهی که به آثارش میشود هم نشان میدهد جامعه نویسندهای را که دغدغههای سیاسی و اجتماعی روز جامعه را جدی میگیرد، دنبال میکند. امیرخانی از جمله نویسندههایی است که حسابی اهل سیاست و سیاستورزی است و هر چند تلاش میکند به قول معروف به سمت هیچ طرفی غش نکند و نگاه سیاسی منتقدانه و موشکافانهای داشته باشد، اما برخی معتقدند در آثار آخرش رگههایی از یک نوع محافظهکاری دیده میشود، هر چند نمیدانیم باید گفت امیرخانی که اواخر اردیبهشت امسال، 47 ساله میشود به میانهرویهای ناشی از بالا رفتن سن و سال نزدیکتر شده یا بهتازگی نسبت به بالا نگه داشتن میزان مخاطبانش حساس شده و تلاش میکند به نوعی همه را راضی نگه دارد.
به سفرهای درازی رفتم
امیرخانی آنطور که خودش گفته به تمام ایران سفر کرده و بیش از 30کشور جهان را هم دیده است. البته نگاهی به سفرنامههای این نویسنده نشان میدهد نگاهش به سفر با نگاه معمول فرق دارد. نه از این نوشته که محو برج ایفل شده و نه از بناهای عظیم و معماری خاص ایتالیا و فلان کشور اروپایی که خیلیها را به خود جذب میکند. او سراغ سفرهای متفاوتی میرود، مقصدهایی دارد که احتمالا انتخاب خیلی از ما نباشد اما او با هوشمندی خاص خودش میداند که سوالمان هستند. سوالی که نویسنده باهوش میتواند برود سراغش و به آن پاسخ دهد.
سفرنامه اول امیرخانی مربوط میشود به همراهیاش با رهبر انقلاب در سیستان و بلوچستان. داستان سیستان در واقع شرح همین سفر ده روزه است که به محض انتشار توانست خیلیها را به خود جلب کند و اتفاق نویی در عرصه سفرنامهنویسی باشد. امیرخانی اما به همین اتفاق محدود نمیشود، این کتاب را انگار به فال نیک گرفته و سعی میکند مقاصد تازهای را برای نوشتن پیدا کند.
او هشت سال پس از انتشار داستان سیستان راهی کشوری در همسایگیمان میشود و جانستان کابلستان را مینویسد. افغانستان طبعا یکی از همان مقاصد سفری است که اروپاییها و آمریکاییهای بسیاری پا در آن گذاشتهاند اما برای ایرانیها احتمالا به عنوان یک مقصد گردشگری به رسمیت شناخته نمیشود. آن هم در حالی که داشتن پیشینه فرهنگی و زبان مشترک باید بتواند از این کشور همسایه مقصد سفری جذابی برایمان بسازد اما مساله یا مسائل بسیاری وجود دارد که مانع این اتفاق شده است.
هشت سال بعدتر هم یعنی همین اسفند سال گذشته هم سفرنامهاش از کرهشمالی را منتشر کرد، در زمانی که هم اتفاق خوبی برای بازار کتاب بود و هم برای مخاطبان ایرانی که نسبت به این کشور و روند زندگی در آن سوالات بسیاری دارند.
کمفروشی حزب در کره
نیمدانگ پیونگیانگ، سفرنامه امیرخانی به کرهشمالی است. همین کتابی که این روزها مورد توجه کتابخوانها و همه آنهایی است که نسبت به کره دغدغهها و حساسیتهایی دارند.
او در این کتاب همه چیز را از اول توضیح میدهد و تعریف میکند چه شده که توانسته به کرهشمالی سفر کند، کشوری که بیشتر شبیه جزیرهای است که گویی نمیخواهد انسانش با انسان دیگر کشورها در تماس و ارتباط باشد.
امیرخانی در این کتاب دستش بسته است و نمیتواند آنطور که آزادانه در بازار کابل راه میرود و با مردم حرف میزند از کره شمالی بنویسد. او تنها از انسانی که با او مواجه است روایت میکند. مردم کرهشمالی با خارجیها حرف نمیزنند، مردم کرهشمالی از همه فاصله میگیرند و در دایره تنگ و بسته خودشان محصورند.
تحریمها زیر فشار خود شانههایشان را خم کرده و اغلب شرکتها و کارخانههایی که به مهمانهایشان نشان میدهند فرمالیته بوده و تولیدات و عملکرد آنها ساختگی است.
نویسنده هر چند بارها دست اعضای حزب را رو میکند و این ماجرا را به رویشان میآورد، اما بیفایده است. آنها با دقت بیشتری پیش میروند تا امیرخانی را متقاعد کنند که همه چیز واقعی است و نویسنده را مدام و بیشتر به این نتیجه میرساند که همه جا در دام حزب است، اصلا همه مردم و هر حرکت و رفتارشان در دام حزب است.
او در این سفرنامه به انسان و تاثیر جغرافیا و عوامل محیطی و زیستی بر زندگی در یک جامعه میپردازد و سعی میکند ذهن انسان ایرانی را به تفکر وا دارد درباره این سوال مهمش که آیا ایران کرهشمالی میشود یا نه؟
10 روز با رهبر
رهبر انقلاب در طول سال و بنا به موقعیت و شرایط پیش آمده سفرهایی دارند، سفرهایی که در پوششهای رسانهای بسیاری از زوایای آنها گزارش نمیشوند و روایتی رسمی از سفر را ارائه میشود.
سرتاسر کتاب داستان سیستان پُر است از مشاهدات نویسنده از مناسبات و پدیدههایی که او در جریان این سفر 10 روزه از منش و سلوک شخصی رهبری و کنش و واکنشهای بین ایشان و مردم در موقعیتهای متعدد این سفر مشاهده کرده است. نکته در اینجاست که روایت او از این مشاهدات، بههیچ وجه شبیه گزارشهای رسمی خبرگزاریها از سفر رهبر معظم انقلاب نیست.روانی روایت امیرخانی مخاطب را می برد به سفری که سال ها از آن گذشته اما می توان هنوز هم خواندش و در لحظه هایش غرق شد. او تمام آنچه را که میبیند شفاف بیان می کند و تلاش می کند تصویرش آنقدری واضح باشد که مخاطب خود را در سفر و همراه او و رهبر انقلاب ببیند.
یکی از ویژگیهای قابل توجه این کتاب، پرداخت مناسب به موضوع قومیتگرایی و نیز موضوع شیعه و سنی است. در بخشی از این کتاب آمده است: «آقا در پرده میگوید: «محرم نزدیک است. برای من بسیار مهم است که در این محرم آینده در پاکستان خونِ شیعه و سنی سرِ این تعصباتِ کور ریخته نشود، حتا یک نفر...»
افغانستان، جان ایران
اگر بگوییم این کتاب در ایجاد دوستی میان مردم دو کشور گام مهم و موثری بوده است، اغراق نکردهایم. امیرخانی در سراسر کتاب بسیار هوشمندانه شباهتها و ریشههای فرهنگی دو کشور را مطرح میکند و در این بین تلاش میکند به انسان ایرانی و افغانستانی نشان دهد چه ریشههای مشترکی دارند.
حکایت این کتاب که سفرنامه خانوادگی امیرخانی به افغانستان است، اولین تجربه او در گونه سفرنامه نیست و اتفاقا حال و هوایی داستانگونه دارد و خواننده را با همان کششها و تعلیقهای داستانی همراه میکند. ماجرای اصلی کتاب، سفر نویسنده همراه با همسر و پسر 5/1 سالهاش به افغانستان است. وقتی برای یک سخنرانی و شرکت در مراسمی به پابوس امامرضا(ع) میروند و میبینند که گذرنامه خود را هم آوردهاند، تصمیم میگیرند سفری به افغانستان داشته باشند. بعد هم نتیجه سفر میشود همین کتاب که روایت بسیار خوبی از سفرشان به شهرهایی از افغانستان است.
امیرخانی اطلاعات تاریخی دقیقش را چنان میان اتفاقات سادهای که روایت میکند، میپیچاند که مخاطب را کاملا با خود همراه میکند و به هیچ وجه این همه سواد و دانایی نویسنده نسبت به مخاطبش به قول معروف توی ذوق نمیزند و خوش مینشیند.
*جام جم