به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، یادداشتی به قلم فاطمه السادات مدنی بر مجموعه داستان کتاب «من از گاوی که لگد می زند می ترسم» نوشته حامد اشتری است که در اختیار مشرق قرار گرفته...
همیشه بعد از خواندن رمانهای مطول و برای تنوع هم که شده به سراغ داستان کوتاه می روم. متاسفانه چند وقت اخیر گزینه ام داستان کوتاه های ماجرا محور خارجی شده آنهم از نوع اریک ایمانوئل اشمیت.
راستش علت اصلی این است که در کتابهای منتشر شده تألیفی مجموعه داستانی که با ذائقه مخاطب ایرانی سازگار باشد بسیار کم است .لاجرم مخاطب ایرانی سراغ آثار ترجمه شده می رود. دلیلش هم روشن است بیشتر داستان کوتاه های موجود در محافلی خاص کلید می خورند و با افکاری مشخص نوشته می شوند که مربوط به طیفی است که گرایشات ویژ ه ای دارند.این آثار قطعا مخاطبانش محدود به همان محافل است و اقبال عمومی نسبت به آن هم بسیار اندک.
شاید ناصر ارمنی امیرخانی و مجموعه داستانهای مصطفی مستور هم آخرین داستان های کوتاه دلچسب بومی باشد که در خاطر دارم. این سیر و سرگذشت مجموعه داستان های کوتاه همچنان با تلخی و ناکامی در میان بازار نشر ادامه دارد . با این پیش فرض منفی نسبت به محفلی شدن داستان کوتاه در ایران و با دست و دلی لرزان سراغ مجموعه داستان «من از گاوی که لگد می زند می ترسم» از نشر شهید کاظمی رفتم. کتابی که البته قوت قلم نویسنده اش در رمان قربانی طهران بی تاثیر در انتخاب شدنش نبود.
عنوان کتاب «من از گاوی که لگد می زند می ترسم»که با فونت زرد بر روی کلبه ای نیم سوخته طراحی شده ،کافی ست تا جاذبه اولیه خرید رابرای مخاطب ایجاد کند. با معرفی های کوتاهی که از کتاب خوانده بودم رنگ زرد ناخودآگاه برایم «بقره صفرا» و کلبه نیم سوخته هم خانه حضرت مادر را تداعی کرد.
سوالی که از همان ابتدا ذهن را درگیر می کند این است که نویسنده از پس این تناقضات دنبال چه می گردد؟ ناخواسته ذهنم را برای مطالعه اثری پر از نماد و نشانه آماده می کنم.
نشانه هایی که قرار است غرض اصلی نگارش کتاب را برایمان هویدا سازد. با مطالعه ی کتاب متوجه حضور زنانی از طیف های مختلف در داستانهای کتاب می شوم. زنانی که گاه روشنفکر هستندو «تخم مرغ را استثمارهنرمرغ می دانند»(ص13)
و گاه از جنس حورا هستند. و تداعی گر حضرت مادر که بین در و دیوار می ماند و می سوزد. ابتدا و انتهای داستان ها پیوندی در فراسوی زمان و تاریخ دارند در واقع حورا همان مادر محسن است. یک روح در دو داستان، گاه تماشا و لذت از کتاب پیوند ابتدا و انتهای داستان است.
یک سر طیف این داستان ها در ستایش مادری است از جنس نور، مادری شرقی که پیوند دهندهی خانواده و عامل انسجام و قوام زندگی است ،حتی هویت بخش است. همان زن سنتی داستان که نویسند اینگونه به تصویر می کشدش«روح الله صدایش را بلند تر کرد ...من نمی گویم ندویم .اما لااقل اگر می دویم در پی مادرمان باشیم که گمش کرده ایم»(ص83)مادر هویتی است که گم شده و باید یافت و روح الله نشانه ایست تا هر آزاده ای رابه دنبال حقیقت بکشاند.
سر دیگر طیف زنی است که نگاهی تجدد گونه دارد و تساوی زن و مرد و هویتی جداگانه از آنچه اسلام برایش تعریف کرده رافریاد می زند و خود را در زندان سنت اسیر می داند. و این اسارت را اشک ریزان اینگونه روایت می کند «تو از ملکه زندگی ات چه انتظاری داری؟لابد باز هم باید آواره ی دفتر این دکتر و آن مهندس شوم و انگشت های بلورین چشم های وحشی ام را پای کیبورد و مانیتور بفرسایم ؟چه انتظاری داری از جامعه جسم نگر تن خواه؟لابد باید در معادن مدرن سر کارگرهای پشت میز نشین،خودم را تا خر خره غرق منجلاب کارمندی کنم؟نه جانم من هنرمندم و این جامعه قدر مرا نمی داند!»(ص72)
استخوانبندی داستانها بسیار قوی و قصه پردازی اکثرشان نمادگونه است که لذت خوانش اثر را افزون می کند. قطعا خواننده پس از پایان این مجموعه دوباره حول ماجراهای آن می چرخد.تا رمز گشایی کند و پیوندهای زیرین این هشت داستان را باهم بیابد.
محتوای این داستانها با فضاهای مختلف در یک مقوله مشترک است و آن هویت داشتن زن در لوای اسلام است ،البته نقدی هم دارد برسیر و نگاه روشنفکر مآبانه دنیای امروز به زن ...
کتاب با ساختاری منظم و هوشمندانه طراحی شده.شخصیت های داستان های این کتاب از کله حبابی اش گرفته تا ،فروغ ش،فلسفه دان و زن موبلندش هر کدام طیفی از افراد جامعه را نمایندگی می کنند. اقشاری که نویسنده می کوشد با تصویر سازی نمادین آنها رشد قارچ گونه شان را در جامعه یاد آوری کند.شبه روشنفکرانی که در غاری از توهمات زندگی می کنند و در آن به دنبال آب حیات مد نظرشان می گردند.
صفحه پایانی کتاب تقدیمی ناب و صمیمانه است که قدرت و گیرایی اثر را برایمان دو چندان می کند وحسی ناب و مادرانه را به اوج می رساند در واقع کتاب ،کتابی مادرانه است در ستایش مادر عالم و همه ی پرورش یافتگان مکتبش.
این دومین کتاب حامد اشتری است که موفق به خواندش شدم امیدوار و دل خوش به اینکه روزی مجموعه داستانهایی از این دست قوی و ماندگار جایگاه خود را در میان سایر کتب بیابد واز متون ترجمه پیشی بگیرد و بر ذائقه ی مخاطب ایرانی خوش نشیند.