ماهان شبکه ایرانیان

در محضر مدافعان حرم/۳۷/ گفتگوی مشرق با همسر شهید نوید صفری/ قسمت هشتم و پایانی

آقانوید بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد

بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، ‌تنها باشد...

گروه جهاد و مقاوت مشرق - سال 1396، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، هشتمین و آخرین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که 18 اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت‌های قبلی این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر /سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

جوان 31ساله‌ همه معصومین را زیارت کرد+عکس

«روح شهید» واسطه ازدواج دو جوان شد + عکس

نگرانی «مدافع حرم» از انتشار یک ویدئو + عکس

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

**: مراسم های تشییع را چطور برنامه ریزی کردید؟

همسر شهید: حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود. کتاب شهید نوید را هم که بخوانید، ‌ارادت ایشان مشخص است. پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد. با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی. حس کردم که اگر جای آقانوید بودم، می گفتم که دیدید آخر من هم فدایی مادرتان شدم؟

بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، ‌تنها باشد. من آن لحظه فقط به آن فکر بودم که این مراسم مثل مراسم من است، ‌نکند آقانوید غصه بخورد. گفتم: ‌من همیشه دوست داشتم در مراسمم شهدا باشند و ائمه نظر کنند. این بهترین مراسمی بود که توانستی برای من بگیری. من از تو راضی ام. فقط برای من دعا کن.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
پدر و مادر شهید نوید صفری

**: یعنی شما بودید و پیکر آقانوید و امام رضا علیه السلام...

همسر شهید: بله؛ آقانوید هم با چهره خندانی که روی عکس تابوتش بود، به من نگاه می کرد. بعد از آن پیکر را بردند. من یک ساعت در هتل خوابیدم و دقیقا صحنه های تشییع را دیدم که آقانوید هم کنار من بود. دستم را گرفته بود و گفت: ‌هر کاری داری بگو برایت انجام بدهم. دوست داری برایت چه کار بکنم؟ نشان داد که در همه آن لحظات کنارم بوده.

**: دو روز بعدش تشییع انجام شد؟

همسر شهید: بله؛ وصیت کرده بود از منزلشان تا مسجد و از آنجا تا میدان پروین تشییع بشود. در فلکه چهارم تهرانپارس هم نماز خوانده شد. چون در آن منطقه شهید مدافع حرم نداشتیم، ‌در تشییع خیلی ها متحول شدند و تأثیر گرفتند.

**: آن ماشین 206 که به عنوان ماشین عروس، گل زده بودند، ‌ایده چه کسی بود؟

همسر شهید: ایده پسرخاله شان بود که جگرها را آتش زدند. مادر شوهرم هر بار آن ماشین را می دید از حال میرفت و بی تابی می کرد. آقانوید بارها بعد از شهادت به خواب اطرافیان آمد که به مادرم بگویید گریه نکند. من خیلی جایم خوب است و خیلی از گریه اش ناراحت می شوم. من به مادرشوهرم حق می دادم چون خیلی وابسته آقانوید بودند. الان هم بعد از این همه سال، وقتی پای صحبتشان می نشینیم، مدام گریه می کنند.

آقانوید یک وصیتنامه داشت قبل از شهادت که به دوستش داده بود. سه وصیت داشت برای تشییع. یکی این که حتما با لباس پاسداری دفن شود؛ دیگر این که پیکرش را به حرم امام رضا علیه السلام ببرند و طوری بگردانند که پیکر،‌ ضریح را ببیند. سوم هم این که کروکی مزار را کشیده بود و گفته بود هر طور شده نزدیک پیکر شهید خلیلی و در هر جایی که امکان داشت، حتی زیر پای زائران آقارسول دفنش کنیم. الان فقط یک پیاده رو فاصله دارند و کنار هم هستند. حتی نوشته بود که اگر مسئولان همکاری نکنند، حلالشان نمی کنم!

**: چه کسی پیگیر این موضوع شد؟

همسر شهید: اسم سه نفر ازدوستانشان را نوشته بود و گفته بود برای این کارها از این سه نفر کمک بگیرید. الحمدلله همه این کارها جفت و جور شد و همه چیز طبق روالی که می خواست پیش رفت. البته من نمی توانم جزئیات مراسم را تعریف کنم چون با جمعیت تشییع‌کننده‌ها و در کنار مادر شهید خلیلی بودم.

آمبولانس که پیکر را می آورد،‌ از نیمه راه من را سوار کردند. مادر شهید خلیلی به من گفته بود حتما به آمبولانس برو تا لحظات آخر با پیکر باشی. مادر شوهرم را زودتر برده بودند که داخل قبر آقانوید بخوابند. اما من کنار پیکرشان در آمبولانس بودم. تا این که به مزار رسیدیم و پیکرشان را داخل قبر گذاشتند.

بقیه مراسم‌ها هم به همت دوستانش و سپاه، خیلی خوب برگزار شد.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد

**: کوچه یا خیابانی به نام آقانوید شد؟

همسر شهید: بله، الان کوچه منزلشان به نام آقانوید مزین شده.

آقانوید یک دستنوشته خیلی معروفی هم درباره زیارت عاشورا دارد و در آن دستنوشته آورده: آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که بیشتر از روزی یک مرتبه، ‌روزی ام نشد که بخوانم. بر شما باد خواندن عاشورا که این سخن، سخن امام عصر (عج) است و هر که چهل روز عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه کند، من تمام تلاشم را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجتش را بگیرم و اگر صلاح نبود یا نشد، در آخرت برایش جبران می کنم.

**: تاریخ این دستنوشته معلوم است؟

همسر شهید: بله؛ بیست و دوم آذرماه 94 این یادداشت را نوشته بودند. گفته‌اند که حتی یک زیارت عاشورا هم قیام می کند؛ با روضه ارباب از زبان مادرش و خواهرش... ان شا الله شرمنده شما نباشم.

شکر خدا خیلی ها با این چله زیارت عاشورا حاجت گرفتند.

آقانوید حتی در دستنوشته شان هم نوشته است که امروز با نیت چشمان امام حسن علیه السلام برای مادرشان گریه کردم. مثلا قرآن می خواند و می گفت من این قرآن را با نیت حضرت زهرا می خوانم. یا در سوریه با نیت حضرت زینب به مدافعان خدمت می کرد.

گاهی ما کارها را به نیت شهدا  می کردیم اما آقانوید همین کارها را به نیت ائمه علیهم السلام انجام می داد. آقانوید با قرآن خیلی مأنوس بود و بیشتر با معنی می‌خواند و می گفت در متن عربی قرآن خیلی روان نیستم. می گفت اول صفحه وقتی معنی قرآن را بخوانم، مفاهیم تا آخر صفحه را می فهمم؛ از بس که قرآن را خوانده بودند.

**: روی ترجمه خاصی از قرآن تأکید داشتند؟

همسر شهید: خیر، قرآنی معمولی داشت که پایینش استخاره هم داشت. چند قرآن کوچک هم همراه داشت. خیلی اهل قرآن بود. هر جایی که زیارت می رفتیم، زیارت عاشورا که می خواند؛ مودب رو به قبله می نشست؛ ‌انگار که آقا روبرویش نشسته. با طمأنینه زیارت عاشورا را می‌خواند و هر از گاهی بینش دو بیت روضه می‌خواند. اشکش که می آمد،‌ آنها را به محاسن و سینه اش می کشید. آنقدر این حالت‌های معنوی قشنگ بود که یادم هست یک بار در دفتر خاطراتم نوشتم کاش می شد این حالت معنوی عاشورا خواندنش را فریز کنم و نگه دارم تا بعد از شهادتش داشته باشم. آنقدر که حال خوبی داشت. با هم زیارت عاشورا را می خواندیم و خیلی برایش مهم بود که من کنارش باشم تا با هم بخوانیم.

یک بار خیلی از دست من خوشحال بود. خواست تشویقم کند و گفت: یادم بنداز این دفعه که می خواستیم عاشورا بخوانیم، یک روضه مخصوص خودت بخوانم.

یک بار دیگر هم که خیلی خوشحال شد، گفت:‌ خدایا شکرت از این همسر؛ رویش را سفید کن با شهادت همسرش... ‌دعایی می کرد که خودش هم در آن باشد!

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
کلاه شهید نوید صفری بر روی پیکرش / معراج شهدا

**: دستنوشته هایشان به لحاظ ادبیاتی چطور بود؟

همسر شهید: به نظر شخص خودم، خیلی خوب بوده چون روحیه لطیفی داشت و در این دستنوشته ها مشخص است. از نظر معرفتی هم این یاداشت ها، حد بالایی داشت. از نظر ادبی هم روان‌خوان و قابل فهم است. هنر بزرگ خانم اعتمادی (نویسنده کتاب شهیدنوید) و عنایتی که به ایشان شد و قلم روانی که داشتند، یک سوی قضیه بود اما ماه رمضان پارسال، روایت دوازدهم کتاب را نوشتند که گل سرسبد کتاب است. در این بخش، بیشتر دستنوشته‌های آقانوید را در قالب روایت‌ها آوردند. در بیشتر کتاب های شهدا، انتهای کتاب، ‌دستنوشته ها را یا تصاویرش را می‌آورند اما خانم اعتمادی این دستنوشته‌ها را با اصل روایت مخلوط کردند که کار سخت اما تحسین‌برانگیزی بود. در این فصل، ‌تصور کرده اند که ما پسرمان به دنیا آمده و من و پسرم در حال مرور دستنوشته های آقانوید هستیم و در سنین مختلف پسرم،‌ دستنوشته‌های آقانوید، چه کاربردی دارد؟ مثلا در سنین بزرگسالی،‌ خودسازی آقانوید را آورده و در بقیه سنین هم سایر نوشته‌های آقانوید را.

**: شما خیلی خوب صحبت می کنید و معلوم است در نویسندگی هم دستی دارید. چرا کتاب آقانوید را خودتان ننوشتید؟

همسر شهید: اتفاقا مدیر انتشارات شهید کاظمی هم این موضوع را مطرح کردند. من خیلی حساس بودم به نوع نگارش و به من گفتند شما مطالب خوبی در صفحات مجازی می نویسید. سه ماه هم فرصت دادند که بنشینم و بنویسم. اما چون سر کار می رفتم، ‌این اتفاق نیفتاد. برخی ها هم می گویند حسی که در نوشته های خودت هست، فرق می کند. اما من فرصت نمی کردم این کار را بکنم. من باید در کتاب ایشان، ‌از زبان دیگران هم می نوشتم و باید دوره نویسندگی را طی می کردم که روایت بقیه را هم به خوبی بنویسم. خانم اعتمادی در این زمینه خیلی خوب عمل کردند.

**: در کتاب،‌ روایت های چه افرادی دیده می شود؟

همسر شهید: پدر و مادر و خواهر و همسر و یک روایت هم از دوست صمیمی شان. من نمی خواستم روایت همسر جدا باشد. من می خواستم یک کتاب جامع باشد. خیلی از مطالب معرفتی که در پست‌های اینستایم هست،‌ در کتاب نیامده شاید در آینده اگر بشود کتابچه های کوچکی دراین زمینه بنویسم و منتشر کنم. خیلی از صحبت های من و آقانوید در کتاب هم نیامده اما جای کار دارد.

**: نوشتن این کتاب را شما به خانم اعتمادی سفارش دادید؟

همسر شهید: خانم اعتمادی را خانم غفارحدادی به ما معرفی کردند. من یک جلسه به منزلشان رفتم و صحبت کردیم. نوع نگرش ما را به موضوع شهادت پذیرفتند و گفتگوها شروع شد. ایشان شکر خدا همان روحیاتی که مد نظر ما بود را داشتند. برخی بخش های کتاب را که می خواندم، ‌می گفتم خدا خیرتان بدهد که به این خوبی منظور من را منتقل کردید... به قول خودشان از همان اول، حاج قاسم به همه ما برای این کتاب کمک کردند. خانم اعتمادی هم اهل استان کرمان هستند و این عنایت، جاری بود.

اول، روایت من را گرفتند و بعد از آن به منزل حاج‌آقا و حاج‌خانم رفتند. گفتگو با مادرشوهرم سخت بود چون مدام گریه می کردند. خاطرات شهدا و همرزمان هم خیلی بیشتر می شد باشد اما همه‌شان پای کار نیامدند. امیدواریم جلد دوم کتاب «شهیدنوید» هم بیاید که خاطرات همرزمان را داشته باشد.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
تشییع شهید نوید صفری در تهران

**: انتخاب نام کتاب با شما بود؟

همسر شهید: خیر؛ با نویسنده بود اما شکر خدا نویسنده نامی را انتخاب کرد که مورد نظر من و آقانوید هم بود. روز سنگ مزار آقانوید هم این عنوان آمده.

**: از عمو و دایی آقانوید هم برایمان بگویید.

همسر شهید: عمویشان شهید منوچهر صفری سال 63 در ابوغریب شهید می‌شوند. آقانوید سال 65 به دنیا آمدند. دو ساله بودند که دایی‌شان شهید محمد احدی در سال 67 شهید شدند. آقانوید خیلی به بهشت زهرا می رفتند و این نشان می داد که تربیت فرزندان در کنار مزار شهدا،‌ بسیار در روحیه‌شان تاثیر داشته. آقانوید می گفت من مادر شهدا را خیلی دوست دارم چون در دامن دو مادر شهید بزرگ شده‌ام. هر مادر شهیدی که می دید، ‌سراغش می رفت و با مهربانی خواهش می کرد که برای شهادتش دعا کند. آقانوید خیلی باحوصله بود و ساعت‌ها پای صحبت مادرش می نشست و درددل‌هایش را گوش می داد.

وقتی به مزار شهدای گمنام می رفتیم، می گفت شما چطور دلتان می آید مادرانتان را چشم انتظار بگذارید؟ مانده ام که چه چیزی آن سوی دنیا می بینند که حتی برای مادرانشان هم حاضر نیستند برگردند. خیلی از صحبت های ما در مزار شهدای گمنام بوستان پلیس تهرانپارس بود.

آقانوید اطلاعات معنوی و دینی زیادی داشت و روایت های جالبی را تعریف می کرد که تحسین برانگیز بود. خوش صحبتی و با معرفتی ایشان وقتی تلفیق می شد، ‌بسیار دلنشین بود.

**: از شرکت شما در این گفتگو سپاسگزاریم و امیدواریم این گفتگوی چند قسمتی تا حدویدی توانسته باشد ما و مخاطبانمان را با شهید بزرگوار نوید صفری آشنا کند.

*میثم رشیدی مهرآبادی

پایان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان