گروه فرهنگ و هنر مشرق - همیشه به آخِرِ رمانها که میرسم، حالم تغییر میکند؛ تغییری چنان که توی رفتارم ظاهر میشود و من دیگر از پسِ کنترلش برنمیآیم. حالا به آخِرِ «زندگی در روزهای قرمز» رسیدهام و رنگها همگان قرمز شدهاند؛ رنگ لباسی که به تن دارم و چای غلیظی که دم کردهام و روبان کوچکی که به دستهٔ استکانم بستهام.
زندگی در روزهای قرمز از خانهٔ نویسنده آغاز میشود. او مخاطب را با خود همراه میکند و هر حِسی را که از درون و بیرون تجربه میکند با خواننده به اشتراک میگذارد. نویسنده هرآنچه را که میبیند، تخیل خود را چاشنیاش میکند و مینویسدش. او توی ماشین اسنپ نشسته و از مقابل هرچه میگذرد؛ درختها، دیوارها، خانهها، آدمها و... تاروپود داستانی برایشان میبافد و بهنظر من اگر کسی میخواهد با ذهنِ شلوغِ یک نویسنده که تار و پود را به هم میبافد آشنا شود، این کتاب را بخواند.
راوی با پذیرش خطر برای جانش، درست در روزهایی که ویروس تازهوارد، هنوز برای همه ناشناس بود و ما جرئت بیرونآمدن از خانه را هم نداشتیم، از زندگیاش و سلامتیاش دارد میگذرد تا زمانهاش را با واژهها ماندگار کند.
او این عبور از همهچیز را در اتومبیل مینمایاند؛ راننده، راوی را میبَرد، راوی هم مخاطب را با خودش همراه میکند و مخاطب از این رفتن خشنود است، چراکه قرار است در کتاب با چیزی مواجه شود که همیشه ازش فرار میکرد و انگار که راوی دست مخاطبش را میگیرد و میگوید: «بیا مخاطبِ من، با من همراه شو و ببین آنچه را دوست داشتی ببینی، ولی برایت مُیسر نبود.»
بهنظر من دراینباره راوی واقعا از «خود» گذشته و قدم فراگذاشته تا ترسها را به آشناییها تبدیل کند. در کتاب تعداد زیادی شخصیت هست که اگر راوی میخواست نامهای هر کدامشان را بگوید، آنگاه مخاطب بین اینهمه نام گیج میشد و برای بهیادآوریِ شخصیتها بارها به عقب بازمیگشت تا آنها را به خاطر بیاورد. راوی برای جلوگیری از بروز این بهعقببرگشتنها، چارهای نیک اندیشیده و برای هر شخصیت نشانهای گذاشته و اصلاً اسم آنها را ننوشته ، بلکه تا پایان با همان نشانهها شخصیتها را معرفی کرده است.
هر کتابی با توجه به حیطهای که در آن نوشته میشود، مخاطب خاص خود را دارد؛ ولی مخاطبِ کتاب زندگی در روزهای قرمز، همهاند. هر انسانی با هر سنی، هر سلیقهای و هر دیدگاهی این کتاب را در دست میگیرد و از خواندنش لذّت خواهد بُرد، چون او نیز همان حسّها را تجربه کرده و حالا که دارد میخواندشان، برایش جالب است. این کتاب حتی بهراحتی میتواند ترجمه شود و مردمان سایر ملل نیز از خواندن آن کِیفور شوند.
* شکوفه محمدیمنش / آذر 1400