گفت وگوی اعتقادی امام جواد(ع) با یحیی بن اکثم(۲)

معامله جعل حدیث برای سوداگران بازار آن، بسیار سودآور و جذاب بود. اشتهای سیری ناپذیر خریداران احادیث مجعول که در برج عاج خلافت لمیده بودند روز به روز شدیدتر می شد و بر تورم نرخ های افسانه ای می افزود

گفت وگوی اعتقادی امام جواد(ع) با یحیی بن اکثم(2)

معامله جعل حدیث برای سوداگران بازار آن، بسیار سودآور و جذاب بود. اشتهای سیری ناپذیر خریداران احادیث مجعول که در برج عاج خلافت لمیده بودند روز به روز شدیدتر می شد و بر تورم نرخ های افسانه ای می افزود. در بازارکسب و کار، فروشندگان می کوشند که کالاهای خود را به گونه ای عرضه کنند که مشتریان بیشتری به خود جذب نموده، سود بیشتری تحصیل کنند. این رقابت، امری طبیعی است. همین رقابت در میان بازرگانان بی وجدان و بی انصاف و کذّابه حدیث نیز به شدت جریان داشت.

یکی می گفت: خدا نگران است که آیا ابوبکر را از خود خشنود کرده است یانه؟!

دیگری می گفت: ابوبکر و عمر، قائم مقام جبرئیل و میکائیل در روی زمین اند.

سومی می گفت: عمر سرور و سالار پیران بهشت است.

چهارمی می گفت: عمر چراغ اهل بهشت است.

پنحمی از سکون و وقار و طمأنینه عمر یاد می کرد.

ششمی در فکر این که چه بگوید که نوتر و مشتری پسندتر باشد و در عین حال از رقبا جلو بیفتد؟! شعرا هم در میدان مداحی ها، جیره خوارانه سعی می کردند مضامینی نو و نوتر بیاورند و در نزد ممدوح خود، بر رقیبان جلو بیفتند. فرخی سیستانی که در مدیحه سرایی برای غزنویان گوی سبقت را از همگنان ربوده بود، در قضیه فتح سومنات گفت:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نو آر که نو را حلاوتی ست دگر

اما سعدی اگر مدح می کرد، موعظه هم می کرد و به ممدوح خود می گفت:

به نوبت اند ملوک اندر این سپنج سرای

کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای

مداحی و جعل روایات، خلفای جور را که امیرالفاسقین بودند، امیرالمؤمنین کرد و به این که آن ها را خلیفه رسول اللّه (ص) بنامند قانع نشوند، بلکه باید «خلیفه اللّه» خوانده شوند.

سرانجام برخی از جاهلان گفتند: پیامبر خدا(ص) فرموده است:

«لَو لَم أُبعَث لَبُعِثَ عُمَر»[1]

؛ اگر من مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث می شد.

متأسفانه سعدی هم تحت تاثیر این گونه مجعولات می گوید:

غیر از عمر که لایق پیغمبری بود

گر خواجه رُسُل نبدی ختم انبیا

البته او در همان قصیده ای که به مدح خلفا پرداخته، در مدح شاه لافتی و سرور اولیا می گوید:

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند

جبار در مناقب او گفت هل اتی

زورآزمای قلعه خیبر که بند او

در یکدیگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف زره، پیش بسته بود

تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

یحیی بن اکثم نظر جوادالائمه(ع) را درباره حدیث مجعول فوق مورد سؤال قرار داد.

حضرت فرمود: کتاب خدا صادق تر از این حدیث است. خدای متعال می فرماید: «و إذ أخَذنا مِنَ النَّبِیینَ میثاقَهُم و مِنک و مَن نوحٍ و إبراهیمَ و موسی و عیسَی ابنِ مریمَ و أخَذنا مِنهُم میثاقا غلیظا».[2]

؛ و یاد کن زمانی را که ما از پیامبران برای ابلاغ وحی پیمان گرفتیم و نیز از تو و نوح وابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از همه آنان پیمانی غلیظ و محکم گرفتیم.

خدایی که از پیامبران اخذ میثاق کرده، چگونه ممکن است که میثاق خود را تبدیل کند و دیگری را به جای آن ها بگمارد؟ پیامبران خدا یک چشم به هم زدن شرک نورزیده و از صراط مستقیم توحید ناب منحرف نشده اند. چگونه ممکن است شخصی به نبوت برانگیخته شود که بیشتر عمرش را به شرک گذرانیده است؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: «نُبِّئتُ و آدم بینَ الرّوح و الجَسِد»[3]؛ من پیامبر بودم و آدم میانروح و جسد بود.

آری! تأخّر زمانی دلیل بر تأخر در عوالم فوق زمان و مکان نخواهد بود. ملاهادی سبزواری در وصف پیامبر اعظم(ص) می گوید: «المُستَشرِقُ بِنورِ عَقلِهِ الکلّی عُقولُ مَن تأخَّرَ و من تَقَدَّمَ[4]؛ عقول همه متاخرین و متقدمین به نور عقل کلی او کسب نور کرده اند».

شاعری از قول او می گوید:

و إنّی و إن کنتُ ابنَ آدمَ صورةً

فلی فیهِ معنی شاهدٌ بِأُبُوَّتی

(من اگرچه به صورت ظاهر، فرزند آدمم، برای من در وجود او معنایی است که گواه پدری من است).

گر به صورت من ز آدم زده ام

پس به معنی جدّ جد افتاده ام

امیرالمؤمنین(ع) فرمود:

«کانَ اللّه و لَم یکن شَی ءٌ مَعَهُ فأوَّلُ ما خَلَقَ نورُ حَبیبِهِ محمّدٍ... یقولُ یا عبدی أنتَ المذرادُ و المُریدُ و أنتَ خِیرَتی مِن خلقی و عزَّتی و جلالی لَولاک ما خَلَقتُ الأفلاک».[5]

خدا بود و با او هیچ نبود. نخستین مخلوق، نور حبیبش محمد(ص) بود... می گوید: ایبنده من! تویی مراد و مرید. تویی برگزیده آفریده های من. به عزت و جلالم سوگند، اگر تونبودی، افلاک را نمی آفریدم.

ای خاتم انبیای مرسل

حلوای پسین و مِلح اول

در وصف تو گفت ایزد پاک

لولاک لما خلقت الأفلاک

چقدر باید دستگاه جعل حدیث، از معارف اسلام بی خبر باشد که بگوید: اگر پیامبر(ص) مبعوث نمی شد، حتما عمر مبعوث می شد. متأسفانه بوده اند و هستند دوستان نادان و حریصان مال و منال و لقمه نان که غلو می کنند و از کاهی کوهی و از ذره ای انبوهی می سازند. مگر نه به خلفای جور، امیرالمؤمین خطاب می کردند؟! آرام آرام به روش غالیان گفتند: خلیفه اللّه و به سلاطین هم گفتند: ظلّ اللّه. در سال های گذشته درباره یکی از رؤسای اجرایی ایران گفتند: اگر بناست در عصر ما پیامبری مبعوث شود، فلان خواهد بود! اگر عقل و وجدان حاکم باشد، افراط و تفریط نخواهد بود.

پیامبر فرضی هرگاه به نماز جماعت می ایستاد، پیش از آن که تکبیرة الاحرام بگوید، روی خود را برمی گردانید و اگر کسی در صف اول، اندکی جلوتر یا عقب تر ایستاده بود، او را با تازیانه می زد تا صف اول طراز شود.[6] بی جهت نیست که گفته اند: «دَرَّةُ عُمَرَ أهیبُ مِن سیفِ الحجّاج[7]؛ تازیانه عمر از شمشیر حجاج ثقفی ترسناک تر است».

مردم شام از خلافت عمر بیمناک بودند. هنگامی که خبر خلافت او را شنیدند، شخصی را به مدینه فرستادند تا معلوم کند که اخلاقش شیرین است یاتلخ.[8] با این همه کاستی های وی، بازرگانان حدیث برایش سنگ تمام گذاشتند و هر کدام می کوشیدند که گوی سبقت را از دیگران بربایند و از جیفه مال و منال نامشروع، بیشتر کام بگیرند. معلوم می شود یحیی بن اکثم از چنین وضعی ناراحت بوده و با طرح سؤالاتی از امام جواد(ع) می خواهد در راه پالایش احادیث سره از ناسره گامی بردارد؛ چرا که این گونه روایات مجعول نه تنها با کتاب و سنت اصیل مخالف است، بلکه عقل هم آن ها را برنمی تابد و نباید آن ها را رها کرد. به همین جهت است که وی در ادامه عرض می کند: در روایت آمده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ما احتَبَسَ الوَحی عَنّی قَطُّ إلاّ ظَنَنتُهُ قَد نَزَلَ علی آل الخَطّابِ»[9]؛ هرگز وحی از من قطع نشد مگر این که گمان کردم بر آل خطّاب نازل شده است.

خوب بود جاعل این حدیث و مشتریان پر و پا قرصش توجه می کردند که خدای متعال به پیامبرش فرمود: «والضُّحی* واللَّیلِ إذا سجی* ما وَدَّعَک رَبُّک و ماقَلی[10]؛ سوگند به ابتدای روز که خورشید می درخشد و سوگند به شب، آن گاه که آرام می گیرد، پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم قرار نداده است».

وانگهی مگر خدای متعال در گزینش خود اشتباه کرده بود که -نعوذ باللّه - بخواهد برای جبران اشتباه خود، از آل هاشم و آل ابراهیم چشم پوشی کند و فردی برتر و شایسته تر از آل عُدَی و آل خطّاب به جای او قرار دهد؟! مگر آل ابراهیمبرگزیده خدا نبودند؟! به آیه زیر بنگریم:

«إنَّ اللّه اصطَفی آدَمَ و نوحا و آلَ إبراهیمَ عَلَی العالَمینَ»[11]

خدای متعال، آدم و نوح و آل ابراهیم را بر جهانیان برگزید.

طبق آیه فوق، اصطفای(برگزیده شدن) آدم و نوح، شخصی و اصطفای آل ابراهیم، نوعی است. آیا آل خطّاب اصطفای نوعی و خلیفه دوم، اصطفای شخصی داشت؟! اگر اصطفای نوعی به آل عدی و آل خطّاب رسیده، چرا در قرآن ذکر نشده است؟! وانگهی مگر در آل ابراهیم قحط الرّجال بود که نوبت به آل خطّاب برسد؟! مگر نه این که ابوبکر گفت: مرا شیطانی مراقب است و مصون از خطا نیستم و پیامبر خدا(ص) را فرشته ای مراقبت می کرد و مصون از خطا بود؟ مگر نه این که خدای متعال فرمود: «... و آتَینا عیسَی بنَ مریمَ البیناتِ و أیدناهُ بِروحِ القُدُس...[12] ؛... به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم و او را به روح القدس مورد تأیید قراردادیم...».

آیا پیامبر اسلام(ص) مورد تأیید نبود؟ آیا در زمان آن بزرگوار، روح القدس از منصب تأیید رسالت عزل شده یا به مرخصی رفته بود؟ پیامبران را تنها یک فرشته -به گفته ابوبکر- مراقبت نمی کند؛ بلکه فرشته هایی از پیش رو و پشت سر مراقبند تا پیام وحی الهی به خوبی و بدون هیچ خدشه ای دریافت و ابلاغ شود؛ چنان که درقرآن آمده است:

«عالِمُ الغَیبِ فلا یظهِرُ عَلی غَیبِهِ أحدا* إلاّ منِ ارتَضی مِن رَسولٍ فَإنَّهُ یسلُکمِن بَینِ یدَیهِ و مِن خَلفِهِ رَصَدا* لِیعلَمَ أن قَد أبلَغوا رِسالاتِ رَبِّهِم و أحاطَ بِما لَدَیهِم وأحصی کلُّ شی ءٍ عَدَدا»[13]

او دانای غیب است و هیچ کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند مگر پیامبرانی که پسندیده و برگزیده است. پس مراقبانی از پیش رو و پشت سر برای محافظت آنان می گمارد تا معلوم کندکه پیام های پروردگارشان را ابلاغ کرده اند و او به آن چه در نزد آنان است، احاطه دارد و همه چیز را از حیث عدد، احصا و شمارش کرده است.

کجای کار می لنگید که پیامبر اکرم(ص) را نگران کند که ممکن است از مقام خویش عزل شود و دیگری جایش را بگیرد؟! آیا علم غیب خدا مشکل داشت و در گزینش پیامبر اسلام(ص) اشتباهی رخ داده بود؟! آیا پیامبر اکرم(ص) قصور یاتقصیری کرده بود؟! آیا فرشتگان مراقب، کم کاری و تنبلی کرده بودند؟! وانگهی اگرآن پیامبر برگزیده خدای دانا و حکیم، خلافی مرتکب می شد، سزایش قطع موقت وحی و ایجاد دلهره و نگرانی نبود و خدا هم با احدی تعارف نداشته و ندارد. او پساز آن که سوگندی قاطع به دیده ها و ندیده ها یاد کرده و قرآن را گفتار رسولی کریم شمرده و آن رسول را از شاعری و کهانت تنزیه کرده و قرآنش را نازل شده از سوی پروردگار جهانیان خوانده، می فرماید: «و لَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الأقاویلِ. لَأخَذنا مِنهُ بالیمینَ *ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ* فَما منکم من أحدٍ حاجِزینَ[14]: اگر او پاره ای از گفته ها را به دروغ به ما می بست، ما او را به شدت گرفتار می کردیم. سپس رگ قلبش را پاره می کردیم. در آن صورت هیچ یک از شما مانع عذاب او نبود.

در حقیقت، آیات فوق تهدید پیامبر خدا(ص) نیست؛ بلکه تهدید آن هایی است که او را متهم می کردند که مفتری است و به دروغ، مطالبی را به خدا نسبت می دهد؛ چنان که فرمود: «و ما کانَ هذَا القُرآنُ أن یفتَری مِن دونِ اللّه و لکن تَصدیقَ الّذی بَینَ یدَیهِ و تفصیلَ الکتابِ لا رَیب فیهِ مِن رَبِّ العالَمینَ»[15]؛ این قرآن را نمی سزدکه دروغی ساختگی از سوی غیر خدا باشد، بلکه تصدیق کننده کتاب های پیشین و شرح و توضیحی است بر هر کتاب آسمانی و بدون شک و تردید از سوی پروردگار جهانیان است.

در آیات تهدیدآمیز سوره مبارکه حاقّه، حرف شرط «لَو» آمده است. اهل ادب می گویند که این حرف دلالت دارد بر امتناع جواب شرط، به لحاظ امتناع فعل شرط. بنابراین معنای آیه این است که چون تَقَوُّل -یعنی افترا به خدا - از جانب آن رسول کریم ممتنع است، پس قطع وتین (قطع رگ قلب) هم ممتنع است. از این روخدای متعال او را از هر صفتی که دون شأن و مقام او است، تنزیه فرموده است. کسی که پشتیبانی چون خدا دارد و تحت مراقبت اوست و همواره توصیه به صبر و استقامت می شود، چگونه ممکن است که به زعم جاعلان حدیث، یاوه گویی یا به قول همان که کاندیدای نبوت بود، هذیان گویی کند؟! خدای متعال به او فرمود: «واصبِر لِحُکمِ رَبک فإنَّک بأعینِنا و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک حینَ تَقومُ* و مِنَ اللَّیلِ فَسَبِّحهُ وإدبارَ النُّجومِ»[16]؛ در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن؛ زیرا تو زیر نظر و تحت مراقبت مایی. هنگامی که از خواب برمی خیزی، پروردگارت را تسبیح گویی و نیز پاره ای از شب و هنگام ناپدید شدن ستارگان او را تسبیح گوی».

امام جواد(ع) که همچون پدر و نیاکان معصومش قرآن ناطق است، در مقام تنزیه مقام رسالت از آن دروغ های شاخداری که لاشخورهای حریص و دین فروش های خنّاس و کثیف جعل کرده و آل خطّاب را به جای آل هاشم و آلعدی را به جای آل ابراهیم نشانده اند، در پاسخ یحیی بن اکثم فرمود:

«و هذا أیضا مُحالٌ لِأنَّهُ لا یحوزُ أن یشُک النبی فی نبَوَّتِهِ[17]

این هم از محالات است؛ زیرا جایز نیست که پیامبر در نبوت خویش شک کند».

آن چه شک پذیر است، علم حصولی است، آن هم در بعضی مراتب، نه همه مراتب آن؛ مگر آن که مبانی و پایه هایش متزلزل شود؛ ولی علم شهودی و حضوری، شک بردار نیست. علوم انبیا از سنخ علم حضوری و شهودی است نه علم حصولی.

سپس آن امام همام به آیه زیر استدلال کرد:

«اللّه یصطفی منَ الملائکةِ رُسُلاً و مِنَ النّاسِ إنَّ اللّه سَمیعٌ بصیرٌ* یعلَمُ مابَینَ أیدهِم و ما خَلفَهُم و إلَی اللّه تُرجَعُ الأمورُ»[18]

خدا از میان فرشتگان و انسان ها فرستادگانی برای هدایت مردم برمی گزیند. خدا شنوا و بیناست. او همه اعمال و احوال گذشته آنان را می داند و همه امور به خدا بازگردانده می شود.

با توجه به آیه فوق و آیات دیگر قرآن، انتقال نبوت از یک آل به آلی دیگر یا از یک شخص به شخصی دیگر از محالات است؛ از این رو امام جواد(ع) فرمود:

«فکیفَ یمکنُ أن تَنتَقِلَ النبُوَّةُ ممَّنِ اصطَفاهُ اللّه تعالی إلی مَن أشرَک بِهِ؛[19]

چگونه ممکن است که نبوت از کسی که برگزیده خدا بوده به کسی منتقل شودکه مشرک بوده است؟!»

پی نوشت ها:

[1] نک: بحارالانوار، ج50، ص82، حدیث 6.

[2] احزاب: 7.

[3] بحارالانوار، ج50، ص82، حدیث 6.

[4] نک: خطبه شرح منظومه حکمت سبزواری.

[5] بحارالانوار، ج15، ص28-27، حدیث 48.

[6] الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص21.

[7] بحارالانوار، ج31، ص31، تتمه باب 23، به نقل از شرح نهج البلاغه حدیدی.

[8] الامامة السیاسة، ص20.

[9] بحارالانوار، ج50، ص82، حدیث 6.

[10] ضحی: 3-1.

[11] آل عمران: 33.

[12] بقره: 87.

[13] جن: 28-26.

[14] حاقه: 47-44.

[15] یونس: 37.

[16] طور: 49-48.

[17] بحارالانوار، ج50، ص82، حدیث 6.

[18] حج: 76-75.

[19] بحارالانوار، ج50، ص83، حدیث 6.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان