به سال 195ه. ق، روز جمعه دهم رجب یا شب جمعه پانزدهم یا هفدهم رمضان، خدای متعال به امام هشتم(ع) فرزندی عطا کرد که امامت را استمرار بخشید.[1] مادرش کنیزی بود به نام سبیکه یا درّه و امام رضا(ع) او را خیزران نامید. اسامی دیگری هم برایش نوشته اند. این بانوی بزرگوار، از خاندان ماریه قبطیه مصری -مادر ابراهیم فرزند پیامبر گرامی اسلام(ص) -که در کودکی از دنیا رفت-، بود و بنابراین هر دو مصری بودند.[2]
نام نوزاد مبارک رضوی و درّی، محمد و القابش تقی و منتجب و جواد و مرتضی و کنیه اش ابوجعفر بود.[3]
هر یک از القاب حاکی از یک کمال است. اگر او را به عنوان آیت تقوا یا آیت نجابت یا آیت جود یا آیت ارتضاء یاد کنیم، یا یک جا آیت تقوا و نجابت و جود و ارتضاء توصیف نماییم، به جاست. «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری».
بعید نیست که در معنای جود، هم معنای تقوا نهفته باشد و هم معنای انتجاب و هم معنای ارتضاء؛ از این رو از میان آن ها جود را برگزیده ایم: «چون که صدآمد نود هم پیش ماست».
نام نوزاد مبارک رضوی و درّی، محمد و القابش تقی و منتجب و جواد و مرتضی و کنیه اش ابوجعفر بود.
هر یک از القاب حاکی از یک کمال است. اگر او را به عنوان آیت تقوا یا آیت نجابت یا آیت جود یا آیت ارتضاء یاد کنیم، یا یک جا آیت تقوا و نجابت و جود و ارتضاء توصیف نماییم، به جاست. «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری».
جواد یکی از نام های نیکوی خدا است؛ اما نه مثل اللّه و رحمان که مختص او است و نمی توان دیگری را به این نام ها نامید؛ مگر این که به دنبال عبد بیاید مانند عبداللّه و عبدالرحمان. سایر نام ها بدون اضافه عبد هم در مورد غیر خدا کاربرد دارد؛ زیرا الوهیت و رحمانیت، مراتب کمال و نقص ندارد و مصداق آن ها یکی بیشتر نیست؛ ولی سایر نام ها خدای متعال دارای مراتب کمال و نقص -و به اصطلاح، مقول به تشکیک- است و می توان مرتبه اعلای آن را به حضرت حق اطلاق کرد و مراتب دیگر را به غیر حضرت حق. البته معبود هم صفتی است که مصداق واحد دارد و درباره دیگران کاربردی ندارد.
جواد از همان نام هایی است که مراتب کمال و نقص دارد. خدای متعال أجود الأجودین است؛ همان گونه که أرحم الرّاحمین و أکرم الأکرمین است. به یک معنا باید گفت: جواد دو مرتبه دارد: بالذّات و بالغیر. هر حسن و کمالی در ذات حق، بالذات و در غیر او بالغیر است.
در قرآن کریم تعدادی از اسمای حسنای خدای متعال آمده[4] مانند: عالم، رحمان، رحیم، مَلِک، قُدّوس، سلام، مؤمن، مهَیمِن، عزیز، جبّار، متکبّر، خالق، بارِئ، مصوّر و..، ولی در دعای جوشن کبیر که مشتمل بر هزار و یک اسم است «یا جوادا لا یبخَلُ» آمده است.[5] برای این که معنای جواد را بدانیم باید درباره معنای جود تأمّل کنیم. بوعلی سینا می گوید:
أتَعرِفُ مَا الجود؟ الجودُ إفادَةُ ما ینبَغی لا لِعَوَضٍ.[6]
؛ آیا معنای جود را می دانی؟ جود یعنی بخشیدن چیزی که در خور شأن باشد بدون انتظار هیچ گونه پاداش و عوضی. او می گوید:
اگر کارد را به کسی بدهند که صلاحیت آن را ندارد، دهنده آن جواد نیست واگر کسی بخششی کند که عوض آن را دریافت کند، معامله گر است نه جواد. عوض هم منحصر در امور عینی نیست، بلکه شامل مدح و ثنا و تخلّص از نکوهش هم هست. آن که می خواهد به وسیله بذل و بخشش، جایگاه خود را بهتر کند و شأن خود را بالا ببرد و مورد تشویق و تحسین دیگران واقع شود، دنبال معامله و معاوضه است و اهل جود نیست.
جواد حقیقی خدای متعال است که آن چه افاده و افاضه می کند، به خاطر منفعتی که عاید خودش بشود نیست. کسی که کاری می کند که اگر نکند تقبیح می شود یا مورد تحسین واقع نمی شود و در پی این است که با عمل خویش، خود را از ملامت مردم خلاص کند یا زبان ستایش مردم را به روی خود بگشاید کمال جو نیست، بلکه نکوهش گریز یا ستایش برانگیز است.[7] آن کاری که شرف واقعی است، کاری است که نه برای دنیا باشد نه برای آخرت، بلکه برای خدا باشد.
شرف مرد به جود است و کرامت ز سُجود
هر که این هر دو ندارد، عدمش بهْ ز وجود
بوعلی سینا می گوید:
«أتَعرِفُ مَا الجود؟ الجودُ إفادَةُ ما ینبَغی لا لِعَوَضٍ.
؛ آیا معنای جود رامی دانی؟ جود یعنی بخشیدن چیزی که در خور شأن باشد بدون انتظار هیچ گونه پاداش و عوضی.»
برخی؛ اخلاق نیکو را برای تحصیل حق اخروی می خواهند. حقوق اخروی از امور حقیقی است. اگر درباره زبدگان گفته می شود: «هُم دَرَجاتٌ عِنَداللّه»[8] یا «لَهُم دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِم»[9] یا «نرفَعُ دَرَجاتٍ مَن نَشاء»[10] یا «لَهُمُ الدِّرَجاتُ العُلی»[11] یا«کیفَ فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعضٍ و لَلآخِرَةُ أکبَرُ دَرَجاتٍ»[12]، نباید پنداشت که این درجات، همچون درجات و مقامات دنیوی از اعتباریات است که نه با بودنشان چیزی بر وزن صاحب درجه می افزایند و نه با نبودنشان چیزی از وزن او می کاهند؛ چرا که این ها اعتباریاتی هستند در ظرف اعتباریات اجتماع و آن ها حقایقی است در ظرف تکوینیات آخرت.
اگر کسی اخلاق نیکو و به ویژه جود و سخاوت را نه برای کسب عزت و شهرت اعتباری دنیا می خواهد و نه برای کسب عزت و شوکت و عظمت تکوینی و واقعی آخرت می جوید، بلکه برای خدایی می خواهد که حق مطلق و حقیقت اصل و واقعیت بالذات است، از همه چیز گذشته و به حق که اصل و مُبدِء همه کمالات است، پیوسته است. زبان حال و مقالش چنین است: «چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید».
سرسلسه بندگان فرهیخته و سلسله جنبان انسان های از غیر حق گسیخته فرمود:
«إن قوما عَبَدُوا اللّه رَغبَةً فتِلک عِبادَةُ التُّجّارِ و إنّ قوما عَبَدُوا اللّه رَهبَةً فَتِلک عَبادَةُ العَبیدِ و إنّ قَوما عَبَدُوا اللّه شُکرا فَتِلک عِبادَةُ الأحرارِ»[13].
گروهی خدا را به امید پاداش پرستیدند. این؛ پرستش بازرگانان است و گروهی خدا را از ترس کیفر پرستیدند و این؛ پرستش بردگان است و گروهی خدا را سپاس گزارانه پرستیدند و این؛ پرستش آزادگان است.
برای کسی که خوبی می کند و از بدی می پرهیزد، چند انگیزه مطرح است: یکی این که هدفش جلب منفعت و دفع ضرر باشد.
دیگری این که مقصودش این باشد که کار خوب را صرفا به سبب خوب بودن انجام دهد و کار بد را به خاطر بد بودن ترک کند. این؛ درست همان چیزی است که برخی درباره علم و جهل می گویند. شعارِ علم را برای علم بیاموز و جهل را برای جهل ترک کن، شعاری است که برای توده مردم پذیرفتنی نیست.[14]
البته علم و فضایل اخلاقی که ریشه در روان انسان دارند، به خودی خود کمال و از تکوینیاتند، هر چند که آثار اجتماعی آن ها مانند ریاست و شهرت و تقدم و حرمت از امور اعتباری باشد.
آن را که علم و دانش و تقوا مسلّم است
هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است
جاهل اگرچه زاد مقدم، مؤخر است
عالم اگرچه زاد مؤخر، مقدم است
جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
اگر کسی اخلاق نیکو و به ویژه جود و سخاوت را نه برای کسب عزت و شهرت اعتباری دنیا می خواهد و نه برای کسب عزت و شوکت و عظمت تکوینی و واقعی آخرت می جوید، بلکه برای خدایی می خواهد که حق مطلق و حقیقت اصل و واقعیت بالذات است، از همه چیز گذشته و به حق که اصل و مُبدِء همه کمالات است، پیوسته است. زبان حال و مقالش چنین است: «چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید».
نباید واقعیات را با اعتباریات درآمیخت و آن ها را با یکدیگر اشتباه کرد. پیری و جوانی از واقعیت هایند نه از امور اعتباری. شجاعت هم یک ملکه نفسانی است و واقعیت است. جود و سخاوت نیز ملکه نفسانی است. جبن و ترسو بخل که در تضاد با آن هایند، از نفسانیات و از ملکاتند. برخی آن ها را اعتباری می پندارند. شاعری می گوید:
در جوانی به خویش می گفتم
شیر، شیر است اگرچه پیر بود
چون که پیری رسید، دانستم
پیر، پیر است اگرچه شیر بود
اکنون قلم بر محور وجود ذی جود امامی می چرخد که نماد تامی است از جود خداوندگاری که او را بعد از پدر، در سنین کودکی و در حالی که هفتمین بهار عمر بابرکت خویش را پشت سر می گذارد، بر مسند امامت امت و خلافت حضرت ختمی مرتبت نشانده است و چه جودی از این برتر و بالاتر؟! او مظهر تام و تمام جود بی کران الهی است. اگر کسی از این جود حق و فیض مطلق تعجب کند، باید او را به یاد کلام حضرت عیسی(ع) انداخت که درحالی که در گهواره و کودکی شیرخواره بود، به یاوه گویان پرخاش گر فرمود:
«إنّی عَبدُ اللّه آتانِی الکتابَ و جَعَلَنی نَبِیا و جَعَلنی مُبارکا أَینَ کنتُ و أوصانی بِالصَّلاةِ و الزَّکوةِ ما دُمتُ حَیا و بِرّا بِوالِدَتی و لَم یجعَلنی جَبّارا شَقِیا.»[15]
من بنده خدایم. او به من کتاب آسمانی داده و مرا بر مسند نبوت قرار داده است. او مرا هر کجا باشم مایه برکت گردانیده و مرا تا زنده ام به نماز و زکات و نیکی به مادر سفارش کرده و مرا از ستم و شقاوت دور ساخته است.
مردی از اهلی بُست سیستان که در اصل، سگستان بوده و عرب، آن را سجستان - معرّب سگستان - می نامید[16]، به محضر آن امام همام بار یافت و عرض کرد:
والی شهر ما از دوستان و ارداتمندان شماست و بر من مالیاتی قرار داده که توان پرداخت آن را ندارم. اگر نامه ای به او بنویسید و از او بخواهید که به من جود کند و مورد احسان قرار دهد، می پذیرد و این بار سنگین از دوشم برداشته می شود.
حضرت فرمود: او را نمی شناسم. عرض کرد: او شما را می شناسد و محبت شما را در دل دارد. قطع نامه شما کارگشا خواهد بود و این گره را از زندگی من می گشاید. حضرت قلم و کاغذ برداشت و با خط زیبای خود نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فإن موصل کتابی هذا ذکر عنک مذهبا جمیلا و ان ما لک من عملک ما أحسنت فیه، فأحسن إلی إخوانک، و أعلم أن الله عزّ و جلّ سائلک عن مثاقیل الذرّ و الخردل»[17] و به نام خدای رحمان و رحیم. بعد از حمد و درود، حامل این نامه می گوید: تو مذهبی زیبا و پسندیده داری، آن چه از عمل تو، از آن توست، نیکی توست. بدان که خدای متعال از ذرةالمثقال نمی گذرد و از عملی که به اندازه دانه خردل است، سؤال می کند.
و مرد سیستانی به وطن باز می گردد؛ ولی هنوز وارد شهر نشده بود که والی که از نامه مطلع شده بود تا دو فرسخی به استقبالش آمد تا نامه را دریافت کند. همین که نامه به دستش رسید، بر دیده نهاد و بوسید. سپس پرسید: چه حاجتی داری؟ او حاجت خود را بیان کرد و والی به او گفت: تا زمانی که من والی شهر شمایم از دادن مالیات معافی، سپس از عائلۀ او پرسید و چون دانست که عائله مند است، او را با بخششی از مال خود، مورد احسان قرار داد و تا زمانی که بر سمت خود باقی بود نه از او مالیات گرفت و نه کمک خود را قطع کرد.[18]
این جریان در درس به ما می دهد: یکی این که با دولتمردان چگونه باید سخن گفت؟.
دیگری این که عکس العمل دولتمردان در برابر تذکرات ناصحان چگونه باید باشد؟ خدای متعال به موسی و هارون فرمود:
«إذهبا إلی فرعون إنه طغی فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی»[19]، بروید به سوی فرعون که او طغیان کرده است. با او به نرمی سخن بگویید. باشد که متذکر شود یا از خدا بترسد.
اما واکنش فرعون منفی بود و به جدال و سفسطه روی آورد و به طغیان خویش ادامه داد؛ ولی موسی و هاورن درست عمل کردند. اگر دولتمردان موعظه پذیر باشند و منتقدان، ناصحانه و خیرخواهانه انتقاد کنند، دنیا گلستان می شود.
در زیارت جامعه کبیره از خدا می خواهیم که قلبمان با ائمه معصومین (ع) و رأیمان تابع آنها و یاریمان آماده برای آنها باشد تا پرچم عدل خدا را برافرازند، ما دوست آخرین آنهاییم؛ همانگونه که دوست اولین آنها بوده ایم. از خدا می خواهیم که پیرو راه آنها و احیاگر آثار آن ها و سالک سبیل آنها و هدایت یافته به هدایت آنها و محشور در زمره آنها و خدمتگزار دولت آنها باشیم.
حضرت یوسف زمانی که از چاه به ماه رسیده و از زندان بر مسند شاهان نشسته بود، سر به بیایان گذاشت و چند رکعت نماز خواند و سر به آسمان بلند کرد و گفت: «رب قد آتیتنی من الملک و علمتنِ من تأوِل الأحادِث فاطر السموات و الأرض أنت ولیی فی الدنیا و الآخرة»[20]، پروردگارا! به من سلطنت بخشیدی و تعبیر خواب ها را به من آموختی، تو آفریننده آسمانها و زمینی، تو در دنیا و آخرت ولیّ منی جبرئیل بر او نازل شد و پرسید: چه می خواهی؟! خواسته ات را بگو. گفت:
«توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین»[21]، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما.
امام صادق (ع) پس از نقل ماجرای یوسف فرمود: «خَشِیَ الفِتَنَ»[22]؛ از فتنه ها می ترسید.
پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج 50، ص 13، حدیث 12.
[5] بند صدم از دعای جوشن کبیر.
[6] الاشارات و التنبیهات، نمط 6، فصل 5.
[13] اندیشه سیاسی – تربیتی علوی در کلمات قصار نهج البلاغه، حکمت 229، ج 12، ص 82، به همین قلم.
[16] مردم سیستان به سخت جانی و سخت جگری مشهورند. لهذا سیستان را سگستان گویند(لغتنامه دهخدا: سگزی) شاید بنی کلب هم که نام برخی از طوایف عرب است، به همین معنا است. وهب بن عبد الله که از شهدای بزرگوار کربلا در روز عاشورا است، در میدان نبرد، رجز خوانی کرد و چنین گفت:
إنْ تُنکرونی فأناَ بنُ الکلبِ
سوفَ ترونی و ترونَ ضربی
اگر مرا نمی شناسید، من از کلبیانم. به زودی مرا و ضرباتم را می بینید (بحارالانوار، ج45، ص16)
[17] بحارالانوار، ج 50، ص 86.
[22] تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 472-473.