وحدت اسلامی یا وفاق تشیع و تسنن در سخنان امام علی (ع)

منظور از قرائت دینی از وحدت، تفسیری است که عالمان دینی مذاهب مختلف اسلامی از وحدت ارائه می دهند

وحدت اسلامی یا وفاق تشیع و تسنن در سخنان امام علی (ع)

قرائت دینی از وحدت اسلامی

منظور از قرائت دینی از وحدت، تفسیری است که عالمان دینی مذاهب مختلف اسلامی از وحدت ارائه می دهند. کم نتیجه بودن این قرائت در رسیدن به مقصد وحدت بیشتر ناشی از این نقیصه است که عالمان هر مذهب غالبا تفسیری از دین ارائه می دهند که تلقی مذهبی آنهاست و هر تفسیری غیر از آن را برنمی تابند به این ترتیب وحدت یا اساسا موضوعیت پیدا نمی کند یا حداکثر به مقوله ای تشریفاتی و ظاهری تبدیل می شود. البته در طول تاریخ با عالمان مذهبی (اعم از شیعه و سنی) مواجه می شویم که حقیقتا از وحدت، تفسیری دینی و مذهبی ارائه نموده و وجود مذاهب و قرائت های مختلف در کنار هم و دستیابی به وحدت را نه تنها با حفظ اعتقادات پیروان هر مذهب مغایر ندانسته اند، بلکه وحدت را در عین کثرت دیده اند. از جمله مرحوم آیت اللّه بروجردی رحمه الله که به رغم جو حاکم آنروز بر حوزه های شیعه، شجاعانه سخن از تقریب میان مذاهب اسلامی به میان آورده و به تأسیس دارالتقریب همت گماشتند به این قرائت از وحدت معتقد بودند. مرحوم علامه شهید آیت اللّه مطهری نیز از این منظر به وحدت می نگریستند و نه تنها قائل به ادغام مذاهب در یکدیگر و وحدت آنها نبودند. بلکه به اینکه تفسیری از وحدت ارائه شود که لازمه آن حفظ مشترکات تمامی مذاهب و کنار گذاشتن افتراقات آنها و در نتیجه اختراع مذهب جدید باشد نیز معتقد نبودند. ایشان وحدت را وحدت پیروان مذاهب مختلف می دانند که در عین اختلاف اعتقادی، فقهی و کلامی مذهبی، با اعتصام به پرچم توحید و نبوت و معاد و بسیاری اشتراکات میان مذاهب اسلامی، در برابر بیگانگان ید واحده می شوند. ایشان حتی بحث و استدلال و گفتگو در اصول و فروع را مانع وحدت مورد نظر نمی دانند ولی شیعه و سنی را به متانت در برابر هم، دروغ نگفتن و تهمت نزدن، مسخره نکردن منطق یک دیگر و بالاخره جریحه دار نکردن عواطف یک دیگر و عدم خروج از حدود منطق و استدلال دعوت می کنند.

بنابراین، گرچه با مشاهده این موارد نه چندان زیاد، دستیابی به وحدت اسلامی با قرائت دینی از آن، ممتنع نیست ولی اولاً: همانگونه که گفته شد، غالبا و بیشتر علمای دینی از وحدت «قرائت مذهبی» ارائه می دهند که به نقض غرض می انجامد. ثانیا عصبیت های مذهبی حاد، قشری گری ها، عوام زدگی ها، ترس عالمان از صدور فتواهای اصلاحی که در تقابل با احساسات و عواطف و عادات مردم قرار می گیرند عملاً محدوده و گستره نفوذ کلام معدود عالمان شجاع و آگاه را نیز تنگ نموده و رسیدن به مقصد را حتی در صورت امکان با دشواری های بسیار مواجه می سازد.

بنا به آنچه گفته شد، بستر تبدیل اختلاف به تفرقه را در صدر اسلام، سیاست یافتیم و اقدامات حضرت علی علیه السلام را نیز به عنوان قرائتی دینی از وحدت عنوان کردیم و نشان دادیم که چگونه ایشان هوشمندانه و صبورانه کوشیدند تا سیاست، عرصه تبدیل «اختلاف» و «تفرقه» نشود.

تنها حکومت شیعه جهان که خود را موظف به اجرای احکام مذهبی در مجموعه حکومت می داند و به اعلام آن نیز افتخار می کند، نه تنها با برادران سنی مذهب خود در داخل کشور مشکلی ندارد، بلکه تمامی کوشش خود را در گسترش و تعمیق روابط با جهان اسلام مصروف داشته است.

به بعضی از برادران شیعه مذهب که برخی تعصبات به آنها اجازه نمی دهد به مقوله وحدت به عنوان یک ضرورت حفظ اصل اسلام فکر کنند با صراحت و اطمینان عرض می شود: تنها راه سربلندی شیعه که البته در مقیاس جهانی نسبت به اهل سنت در اقلیت است، پذیرش و عمل به راهبرد «وحدت اسلامی و دینی» می باشد.

ایران به عنوان مهد تشیع و تنها دولت شیعی، زمانی می تواند در جهان سرفراز باشد که عملاً نشان دهد آزادسازی نیروی بالقوه عظیم موجود در ملت ها و دولت های اسلامی و احیای مجدد عظمت و تمدن اسلامی در گرو «وحدت اسلامی» است و برای نیل به این هدف مهم از هیچ تلاشی در حفظ حقوق برادران اهل سنت در داخل کشور و گسترش روابط با مسلمانان جهان با ارئه سیاست تشنج زدایی دریغ نمی ورزد.

ارائه چنین تصویری از یک دولت شیعه، یقینا اهل سنت ایران و مسلمانان شیعه و سنی جهان را شیفته خود می سازد.

چه عزتی برای دولت و ملت شیعه ایران بالاتر از این که با برداشتن گام های بلند و استوار به سوی وحدت مسلمین، جهان و اسلام به وجود و قدرت او افتخار کند و به یاری او دل ببندد؟

سرسخن

وحدت مقوله ای است که از دیرباز در فرهنگ دینی کشورهای اسلامی وارد شده و به مرور جایگاه ویژه ای یافته است.عالمان و روشنفکران دینی شیعه و سنّی، خصوصا طی چند قرن گذشته با مشاهده دسیسه های گوناگون استعمار در دامن زدن به آتش تفرقه و جدایی میان دولت ها و ملت های اسلامی، بیش از هر زمان کوشش خود را در این زمینه مصروف داشته اند اما به واقع هنوز نه ابعاد مختلف تفرقه به عنوان تهدیدی جدی علیه اسلام و مسلمین مورد توجه قرار گرفته و نه مفهوم وحدت به عنوان مهمترین راز و رمز گریز از این خطر و تهدید عمیقا درک شده است. هدف از این نوشتار مختصر بازنمایی اجمالی از وفاق شیعه و سنّی در کتاب مقدس و پربار «نهج البلاغه» می باشد.

اتّحاد میان مسلمین به معنی نزدیک شدن فرقه های اسلامی به یکدیگر، با حفظ کیان و ماهیت آنهاست و این به معنی تحفّظ بر اصول مشترک و آزاد گذاردن و معذور داشتن هر فرقه در فروع خاصه خود آن است. به معنی عدم نزاع و درگیری فرقه ها و اطلاع همگان از عقاید یکدیگر و بی تفاوت بودن و حساسیت نشان ندادن در برابر فرقه دیگر نسبت به مختصات آن فرقه است.

و راه رسیدن به این هدف، تکیه کردن بر عقل و منطق و دوری گزیدن از احساسات زودگذر و تعصّبات غیرقابل کنترل است.

اینک در رابطه با این موضوع، کتاب شریف «نهج البلاغه» را می گشائیم و این سخن علی بن ابی طالب علیه السلام را در وصف اسلام می بینیم:

«لانه اسم سلامة و جماع کرامة[1]

اسلام نام سلامت است و مجمع کرامت.

اسلام از سلامت مشتق است، روح و جوهر اسلام با سلامت آمیخته گشته و تمام کرامت های انسانی در آن گرد آمده است، بنابراین مردمی که زیر لوای اسلام گرد آمده اند، باید با یک دیگر با سلامت زندگی کنند و کرامت و شرافت ذاتی خویش را همواره درخشان و تابنده نگه دارند.

مردمی که در موضوع خدا، دین، رسول، قبله و کتاب که سنگ بنیادین عقیده آنهاست، توافق دارند و خداوند متعال، طی یکهزار و چهار صد سال، سنگ های بنیادین عقیده آنان را از تأثیر نفوذ عوامل بیگانه، مصون و محفوظ داشته است، باید همواره به اصول و سنگ های بنیادین عقیده خود فکر کنند، و آنها را عوامل خلل ناپذیر اتحاد و همبستگی و تعاضد خود دانند.

مسلمین باید قرآن را که میلیونها نسخه خطی و چاپی بدون تحریف آن موجود است، و همگی به اصالت و صحت آن اعتراف دارند، و در هر خانه ای لااقل یک نسخه از آن موجود است، جلو روی خود بگشایند و دیده و فکر خود را بر آیه شریف «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا»[2] دقیق کنند و بدانند که این آیه شریفه، با تمام کلمات و حروفش به عقیده همه آنها، وحی الهی است، و خداوند رحمان، در این آیه شریفه، راه عزت و سعادت و کمال و سلامت را به آنها نشان می دهد. صفحه دیگر را بگشایند و آیه «و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم»[3] را بنگرند و بدانند که این آیه هم با تمام عبارات و حروفش، مورد تصدیق همگان است.

صفحه دیگر را بشگایند و آیه شریفه «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم»[4] را ببینند، صفحه دیگر را بگشایند و آیه «ان هذه امتکم امة واحدة»[5] را ببینند، و بلکه هر صفحه ای را که بگشایند و هر سوره ای را که بخوانند، آیه ای را می بینند که با صراحت یا اشارت به آنها می گوید: اتحاد و ائتلاف، عامل اعتلاء و پیروزی و اختلاف و پراکندگی عامل سقوط و بدبختی است.

خوشبختانه، نه تنها قرآن، بلکه سنت پیغمبر، عبارات نهج البلاغه، اخبار و روایات عترت و آل، که مورد اتفاق تمام، یا بیشتر مسلمین است، همین اکسیر کرامت و رمز سعادت را برای ما توضیح می دهد و تبیین می کند.

رسول گرامی ما می فرماید:

1- مؤمنان در دوستی و رحمت و عطوفت به یکدیگر، مانند اعضاء پیکر یک انسانند: هرگاه عضوی رنجور و دردمند گردد، اعضاء دیگر هم از بیدار خوابی و سوزش تب، متأثر گردند.[6] سعدی شیرازی، همین حدیث را با تغییر و تحریفی[7] به نظم آورده، گوید:

بنی آدم اعضاء یک پیکرند  

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار          

دگر عضوها را نماند قرار

2- کسی که به امور مسلمین اهتمام نورزد مسلمان نیست.[8]

3- کسی به اندازه یک وجب، از جماعت مسلمین کناره گیرد، (و در آنحال بمیرد) مرگش در حال جاهلیت (عدم اسلام) است.[9]

4- آنحضرت به اصحابش فرمود: می خواهید به شما عملی معرفی کنم که ثوابش از نماز و روزه و صدقه بیشتر باشد؟ گفتند: آری. فرمود: آن عمل اصلاح میان مردم است و بدانید که فسادانگیزی، موجب هلاکت است.[10]

علاوه بر قرآن و سنت و روایت، تمام دستورات اجتماعی اسلامی، بدون استثناء، در هر موردی که امری به نحوی وجوب یا استحباب دارد، هدف و نتیجه نهائی آن، ایجاد محبت و الفت و برادری و اتحاد میان مسلمین است. مانند امر به نماز جمعه و جماعت، سلام کردن، مصالحه، معانقه، بوسیدن، تبسّم، ادخال سرور، مشورت، نصیحت، تعاون، اصلاح ذات البین، نظافت، امانت، عدالت، صداقت، مواسات، ترحم، عطوفت، احسان به والدین، صله رحم، مراعات حق همسایه و هم صحبت، نوازش ایتام، ضیافت، قضاء حوائج مؤمنین، حسن معاشرت، مطایبه و مزاح، بدرقه و استقبال مسافر رفتن، هدیه و سوغات بردن، عیادت مریض، تشییع جنازه، تسلیت مصیبت دیده، تواضع، کظم غیظ، زکوة، انفاق، دعا کردن به مؤمنین و سپاسگزاری از محسنین.

به طور کلی از هر عملی یا صفتی که به نحو حرمت یا کراهت، نهی فرموده است، به منظور جلوگیری از پراکندگی و اختلاف و درگیری و نزاع میان مسلمین است؛ مانند نهی از گمان بد، تجسس، دروغ، غیبت، ناسزا گفتن، تکبر، خودخواهی، استبداد و خودمحوری، مسخره کردن، نکوهش، گذاردن ألقاب بد روی دیگران، سرزنش، تحقیر، استخفاف، شماتت، قطع رحم، عقوق والدین، سخن چینی، خدعه و تزویر، غش، کم فروشی، احتکار، طمع، ریا و تظاهر، ستم و تجاوز، نفاق، حسد، کینه توزی، خشونت، مجادله به باطل، خلف وعده، تعصب بیجا و نسبت ناروا.

خوشبختانه تمام این موارد، در کتب اربعه شیعه و صحاح سته اهل سنت موجود است و همه مؤلفین، این أعمال و صفات را به همین عبارات یا نظیر و مرادف آن، مطرح کرده و ذیل هر عنوان، چند آیه قرآن یا حدیث و عباراتی از نهج البلاغه یا أخبار دیگر را ذکر می کنند.

ما در این مقال تنها به توضیح و تبیین بخشی از کلمات امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام در نهج البلاغه در ارتباط با اهمیت وحدت اسلامی و زیان تفرق و اختلاف می پردازیم و آنها را در یازده بخش مطرح می کنیم:

1- علی علیه السلام، بزرگ ترین دستاورد نبوت خاتم انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را، ایجاد الفت و اتحاد، در میان مردمی متفرق و پراکنده می داند، مردمی که در اثر تعصبات بیجا، به جان هم افتاده بودند و بر لب پرتگاه سقوط و اضمحلال بودند، و نبی اکرم صلی الله علیه و آله در اثر تعالیم حیات بخش اسلام، همگان را به خدای واحد متوجه ساخت و آنان را در جماعات و مجالس در یک صف قرار دارد، امتیازات موهوم را از میان برداشت و سیاه و سفید و عرب و عجم، فقیر و غنی، شریف و وضیع، همه و همه را فرزندان یک پدر و مادر معرفی کرد و فضیلت و امتیاز را تنها به تقوی و علم و مجاهدت دانست که در اثر کوشش و ریاضت بدست آید، نه به مال و ثروت و نژاد و رنگ و حسب و نسب که در اثر بخت و اتفاق پیدا شود.

علی علیه السلام به اصحابش گوشزد می کند، که قدر این نعمت عظمای الهی را بدانند، نعمتی که قرآن کریم درباره آن می فرماید: «نعمت خدا را بیاد آورید: شما دشمن یکدیگر بودید، او میان دلهای شما الفت داد، از نعمت خدا بود که برادر یکدیگر شدید، بر لب پرتگاه آتش بودید که خدا نجاتتان داد.»[11] قدر این نعمت بشناسید و پس از الفت و اتّحاد به تفرق و اختلاف نگرائید.

علی علیه السلام در خطبه ای که برخی از فضائل نبی اکرم صلی الله علیه و آله را نقل می کند می فرماید:

الف) دلهای نیکوکاران شیفته او گشت، عنان دیده ها بسوی او متوجه شد، به برکت وجودش، خداوند کینه های دیرینه را دفن کرد، شعله های عداوت را فرو نشاند و مردم را با یکدیگر الفت داد و برادر ساخت.[12]

ب) پیغمبر صلی الله علیه و آله برای انجام فرمان خدا قیام کرد، رسالت پروردگارش را ابلاغ نمود، خداوند به وسیله او گسیختگی ها را التیام داد، فاصله ها را پیوستگی بخشید، بین خویشان، یگانگی برقرار ساخت، بعد از آنکه در سینه ها، آتش دشمنی و در دلها، کینه برافروخته جایگزین بود.[13]

ج) خداوند محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرد، تا به وعده خود وفا کند و باب نبوت مسدود سازد. از سایر پیامبران به نبوت او اقرار گرفته بود. نشانه های نبوتش آشکار و میلادش مبارک بود. در آن زمان مردم روی زمین، دارای مذاهب گوناگون بودند، هواهای پریشان داشتند و جمعیت هائی متشتّت بودند: دسته ای خدا را به مخلوق تشبیه می کردند، گروهی ملحد بودند و جمعی معبودهای دیگری غیر از خدای یگانه داشتند؛ اما خداوند متعال، به برکت وجود آن حضرت، آنان را از گمراهی برهانید و از نادانی نجات بخشید.[14]

2- اتحاد و الفت امت اسلامی، تا آنجا اهمیّت دارد، که خداوند سبحان، بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز مردم را بدون سرپرست و سربخود، رها نمیکند، تا رشته اتحاد و اتفاقی را که در اثر ایثار و فداکاریهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و بهترین رجال مؤمن و متعهد تاریخ، پدید آمده است، سفهاء امت نگسلند و پاره نکنند و به جاهلیّت و توحّش نخستین باز نگردند.

خداوند رحمان، پس از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله ، والی و خلیفه ئی برای مردم، مقرر داشته است. علی علیه السلام درباره لزوم مطلق والی فرموده است:

«لابُدَّ للناس من امیر برّاو فاجر»[15]

به ناچار در میان مردم فرمانروائی نیک یا بد، باید وجود داشته باشد، و علت غائی و هدف اساسی وجود والی الهی را، تداوم اتحاد و الفت و بقاء عز و شوکت دین بیان می کند و می فرماید:

«از بزرگ ترین حقوقی که خداوند میان بندگان خویش، مقرر داشت، حق والی بر رعیّت و حق رعیّت بر والی است. فریضه ای که خداوند برای هر یک از زمامداران و رعایا بر دیگری مقرر کرد و آنرا وسیله تداوم الفت و شوکت دین ساخت.»[16]

3- علی علیه السلام، بزرگ ترین عامل عزت و سرافرازی امتهای پیشین را اتحاد و اتفاق آنان می داند و بالاترین عامل شکست و ذلت و سقوط ایشان را تفرقه و جدائی و اختلاف آنها بیان می کند؛ در آنجا که می فرماید:

«از وبال و کیفرهائی که در اثر کردار زشت و اعمال ناپسند، به امت های پیشین رسید، برحذر باشید و حالات آنها را در نعمت و نقمت بیاد آورید؛ تا شما مانند کیفر دیدگانشان نشوید.»

هنگامی که در تفاوت حال خوب و بدشان فکر کردید، به کارهائی بچسبید که موجب عزّت و شوکت ایشان گشت: دشمنانشان رانده و دور شدند، عافیت به سوی آنها کشیده شد، نعمت خدا در اختیارشان بود و رشته کرامتشان پیوستگی یافت.

و آن امور که موجب عزت و شوکتشان گشت: دوری گزیدن از تفرق و پراکندگی و همّت گماشتن و توصیه و ترغیب یکدیگر به رعایت اتحاد و اتفاق بود. از هر امری که ستون فقراتشان را می شکست و قدرتشان را سست می کرد، اجتناب ورزیدند، مانند کینه توزی، بخل، حسادت، ناهمفکری، پشت کردن و دوری گزیدن از یکدیگر...

بنگرید چه حالی داشتند هنگامی که با هم مجتمع بودند، هدف و آرمانشان یک چیز بود، دلهاشان هماهنگ و موافق، دستها و شمشیرهاشان در یک مسیر بود، بصیرتی کافی داشتند و تصمیم ها در یک جهت بود. آیا وقتی چنین بودند، فرمانروای اقطار جهان و مالک رقاب عالمیان نبودند؟ و باز توجه کنید آخر کار چه حالی داشتند هنگامی که میان آنها تشتّت و پراکندگی پیدا شد. اختلاف کلمه و ناهمدلی پیدا کردند، به گروه های مختلف تقسیم شدند و با یکدیگر به جنگ برخاستند. آن هنگام خداوند حکیم، خلعت دولت و کرامت از تنشان بیرون کرد. نعمت فراوان خویش، از ایشان بگرفت و سرگذشت و داستانشان را برای عبرت گیرندگان شما به جای گذاشت.

از سرگذشت فرزندان اسماعیل و پسران اسحاق و بنی اسرائیل (فرزندان یعقوب) عبرت گیرید که چقدر وقایع جهان با هم شبیه است و چه اندازه مثالها به هم نزدیک.

دوران پراکندگی و تشتّت عرب را وقتی که زیر سلطه دولت های ایران و روم بودند، در نظر مجسّم کنید، که چگونه آنانرا از کشتزارهای متعدد، از کنار رود دجله و فرات و مواضع سبز و خرم بیرون راندند و به جائی که جز علف کوهی نروید و تندباد بوزد و زندگی به سختی گذرد، کوچ دادند و ایشان را در آن بیابانها، مسکین و بینوا، با شتران زخم دار همنشین کردند (شغلشان ساربانی و خوراکشان شیر شتر و لباسشان پشم شتر بود) خوارترین امت ها بودند و در بی حاصل ترین سرزمین ها جایگزین. نه کسی داشتند که آنان را به حق دعوت کند و در پناهش روند و نه سایه الفت و اتحادی داشتند که به عزت و شوکتش تکیه نمایند. اوضاع مضطرب، نیروها و پراکنده و کثرتی متفرق بودند. گرفتار بلائی دشوار و در نادانی غوطه ور بودند، دخترها را زنده به گور می کردند، بتها را می پرستیدند، رشته خویشاوندی را بریده و غارت همه جانبه بود.

سپس بنگرید به نعمت هایی که خداوند متعال، هنگام بعثت پیغمبر اسلام به آنان ارزانی داشت. اطاعت آنانرا با آئین خود پیوند داد و با دعوتش آنها را متحد ساخت. آن هنگام نعمت الهی پر و بال کرامت خود بر آنها بگسترد و سیل تنعم به سوی آنان جاری شد و آئین حق با تمام برکاتش آن ها را دربرگرفت، در ناز و نعمت فرو رفتند و زندگانی خوش و خرمی پیدا کردند. در سایه قدرت کامل، امورشان استوار و در کنف عزتی پیروز قرار گرفتند، حکومتی ثابت و پایدار نصیبشان گردید، حاکم و زمامدار جهانیان شدند و سلاطین روی زمین گشتند، مالک و فرمانفرمای کسانی شدند که قبلاً بر آنها حکومت می کردند و قوانین و احکام را درباره کسانی به اجراء گذاردند که قبلاً محکوم قوانین آنها بودند. کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنانرا نداشت و أحدی خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند.

ولی به هوش باشید و بدانید که شما از ریسمان طاعت خداوند دست کشیده و با تجدید رسوم جاهلیت (که همان تفرق و تعصب است) دژ محکم الهی را درهم شکسته اید.

خداوند بر این امت منت نهاد که پیوند الفت و اتحاد، بین آنان ایجاد نمود که در سایه اش زندگی کنند و در پناهش آسایش گزینند، الفت و اتحاد نعمتی است که احدی نمی تواند بهائی برایش تعیین کند، زیرا از هر بهائی افزونتر و از هر گرانقدری، گرانقدرتر است.[17]

چنانکه خداوند متعال فرمود:

«خداوند میان دلهای ایشان الفت داد، تو اگر تمام اموال روی زمین را در این راه انفاق می کردی، نمی توانستی میان دلهای ایشان، ایجاد الفت کنی، ولی خدا میان آنها ایجاد الفت کرد که او توانا و حکیم است.»[18]

4- خداوند به مردمی که با یکدیگر اختلاف و دوگانگی دارند، هیچ گونه خیر و سعادتی عطا نمی کند، نه به گذشتگان داده است، نه به حاضرین و نه به آیندگان خواهد داد.

علی علیه السلام در این باره می فرماید:

خداوند سبحان، به هیچ کس از پیشینیان و بازماندگان آنها در اثر تفرق و جدائی خیری عطا نکرد.[19]

مردمی که در اثر افکار موهوم، با هم کیشان و برادران خود قهر نموده، صفا و صمیمیّت زندگی را به کدورت و نقار تبدیل می کنند، به خیال خام خویش، می خواهند از این راه بهره ئی برگیرند و سودی ببرند.

علی علیه السلام، با کمال صراحت و صداقت به ایشان گوشزد می کند که پندار شما باطل است و راهی که می روید خلاف مقصود است، شما سرانجام به هدف و نتیجه ای می رسید که آنرا نمی خواهید و ضدمطلوب شماست. بیدار شوید و بخود آئید.

5- هر چند مردمی، اتحاد و انفاق را دوست نداشته باشند و قلبا به آن معتقد نباشند و آنرا ناخوش دارند، باز هم اگر با هم کیشان خود توافق و تراضی کنند، برای آنها بهتر است و به خیر و صلاحشان نزدیکتر، تا آنکه به اختلاف و تفرق گرایند.

علی علیه السلام در این باره می فرماید:

از تلوّن در دین خدا بپرهیزید، زیرا اجتماع کردن بر امر حقی که آنرا ناخوش و ناپسند می دارید، بهتر است از پراکندگی و اختلاف در امر باطلی که آنرا دوست می دارید.[20]

یعنی دین اسلام را که همان دین منتخب الهی است به شعبه ها و گروه های مختلف تقسیم نکنید. هر چند از هم کیشان خود ناراضی باشید و خط مشی آنانرا نپسندید، زیرا سازش با همان مردم و همان خط اصیل، با کراهت و عدم رضایت، بهتر است از اینکه از هم کیشان خود جدا شوید و خط مشی دیگری انتخاب کنید، یعنی در این صورت سکوت کردن و رفتن به راه حق منتخب خویش، بهتر است از جبهه مخالف گرفتن و رو در رو ایستادن، در صورتی که نتوانید آنان را به راه حق بکشانید.

در اینجا اگر بگوئید: متأسفانه پدران و اجداد گذشته ما، سخن امیر مؤمنان را نشنیدند و فرقه سازی کردند و اسلام واحد را به بیش از هفتاد شعبه تقسیم کردند و ما اکنون به سوء عاقبت و وبال کردار زشت آنها گرفتار شده ایم؛ در پاسخ باید عرض کنم: اولاً اختلاف سلیقه و برداشت های متفاوت از قرآن و سنّت، غیر از مذهب سازی و ایجاد اختلاف است، نکند که ابوحنیفه و شافعی و مالک و احمد و همچنین خلفاء راشدین، با یک دیگر آنقدر اختلاف نداشتند که پیروان آنها دارند. ثانیا بر فرض اینکه ائمه اربعه مثلاً قصد مذهب سازی داشته اند. ما نباید در این زمان نبش قبر کنیم و مسائل اختلافی مرده را زنده کنیم و مطرح سازیم. در سطور آینده در این باره بیشتر توضیح می دهم.

6- درباره زیان تفرق و اختلاف و مبارزه با کسی که می خواهد شق عصای مسلمین کند و میان آنها پراکندگی ایجاد نماید، علی علیه السلام ، آخرین سخن را می گوید و با کمال صراحت، فتنه انگیز و تفرقه افکن را مستوجب قتل می داند، حتی از خودش شروع می کند و نه تنها تفرقه افکندن عینی و موجود را سزاوار چنین عقوبتی می داند، بلکه حتی کسی را که شعار تفرقه دهد سزاوار قتل می داند. در این باره چنین می فرماید:

«رأی اکثریت بزرگان اسلام را پیروی کنید که دست خدا بر سر جماعت است. از تکروی و کناره گیری بپرهیزید که کناره گیرنده از جماعت نصیب شیطان است، چنانکه گوسفند کناره گیرنده از گله و چوپان نصیب گرگ. بدانید و آگاه باشید: هر کس شعار تفرقه دهد سزاوار قتل است، او را بکشید، هر چند این شعار از زیر عمامه و از دهان من خارج شود.»[21]

پیداست که شعار تفرقه موجب فتنه می شود و خداوند سبحان در قرآن کریمش فرموده است:

«و الفتنة اشد من القتل»[22]

فتنه انگیزی از کشتن بدتر است، زیرا فتنه انگیزی مردم را زجرکش می کند، البته تشخیص شعار فتنه انگیز به عهده فقیه عادل است.

7- کسانی که تفرقه می افکنند و گروه تراشی می کنند، ممکن است به خیال واهی خویش کردار زشت خود را توجیه کنند و از آیات قرآن هم برای آن دلیل بیاورند. لیکن علی علیه السلام، عمل و توجیه آنان را به نحو بارز و مشخصی مجسم نموده، می فرماید:

آن مردم برای ایجاد تفرقه مجتمع و متحد می شوند. از جماعت مسلمین جدا می گردند. گویا ایشان پیشوای قرآنند، نه آنکه قرآن امام و پیشوای ایشان باشد.[23]

در این جمله امام علیه السلام به نکته دقیق و لطیفی اشاره می کند: کسانی که قرآن را وحی منزل الهی می دانند و به آن استناد می کنند، می بایست ذهن خود را از مسموعات و خواندنیهای پیشین بشویند و با ذهنی صاف و طبیعی و پاک، در برابر حقایق قرآن قرار گیرند و سپس برداشت خود را از حقایق قرآن، با عقاید و مذاهب دیگر، تطبیق دهند، تا معلوم شود، چه مقدار از آن عقاید و مذاهب، مطابق قرآنست و چه مقدار مخالف، و کسانی که برعکس عمل می کنند، یعنی برای مذهب سازی و ایجاد تفرقه جمع می شوند و عقیده و نظر می سازند و سپس می خواهند آیات قرآن را با عقیده خود تطبیق دهند و توجیه کنند، اینان در حقیقت عقیده و نظر خود را بر قرآن تحمیل نموده و می خواهند عقیده آنان امام باشد و قرآن مأموم و تابع.

8- زمانی که دیگران در لابراتوارها برای تشریح و آزمایش نشستند و در سمینارها برای بررسی و تحقیق و در کلاسها و آکادمیها برای بحث و تدریس و نتیجه آن شد که بر اعماق دریاها و فضای لایتناهی مسلط شدند، دنیا را روشن کردند، دردها و دواها را شناختند و تمام جهان را با انتقال صدا و صوت و رنگ به یکدیگر متصل ساختند، برخی از مسلمین در مجالس نشستند و در بهشتی بودن یا دوزخی بودن برخی از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله بحث و تحقیق کردند؛ صحابه ای که چهارده قرن پیش مرده اند و خداوند مکان آنان را در بهشت یا دوزخ معین کرده و اکنون هم یا معذبند و یا متنعّم. گاهی نتیجه اینگونه مباحث، پیدا شدن آرائی متعدد بود و گاهی به مجادله و منازعه هم می رسید، در صورتی که هیچ یک از طرفین بحث، مدعای خود را به سند تاریخی و روائی معتبری مستند نمی کرد و شاید مدارک اصیل و معتبر مباحث اینان، نزد همان بیگانگانی بود که در کلاس ها و آکادمیها، بحث و تحقیق می کردند. آخر اگر مدعای ایشان مستند به اصل صحیح و معتبری می بود که در یک مسأله چند قول پیدا نمی شد. منشأ پیدا شدن اقوال مختلف، یا مجعول و مخدوش بودن سند است یا اعمال تعصب و تبعیت از تقلید؛ و احساس تعجب اینجا بود که هر یک از شیعه و سنی که مثلاً به بحث و جدل می پرداختند، چون محقق نبودند، قبول داشتند که اگر سنی هم در خانواده و محیط تشیع بزرگ می شد، امروز مانند شیعه فکر می کرد و بلکه مانند شیعه استدلال می نمود و همچنین شیعه اگر در محیط سنّت رشد می کرد، امروز مانند سنّی فکر می کرد. با وجود این هر یک از آنها بر عقیده خود تا آخرین لحظه عمر اصرار و پافشاری می کرد، و تعجب بیش تر در این بود که مدارک صحیح و معتبری که مورد قبول طرفین است ایشانرا از این مباحث منع می نمود.

موضوع مقال ما نهج البلاغه است، لذا ادله خویش را از این کتاب شریف می آوریم:

الف) علی علیه السلام ، درباره عثمان و قاتلین او اظهار نظری می کند و هر دو طرف را مرتکب لغزش و خطا می داند: عثمان را استبدادگر و قاتلینش را ناشکیبا و کم تحمّل می خواند و در آخر می فرماید:

«خداوند میان مستبد و کم تحمّل حکومت می کند.»[24]

یعنی شما مکان آنها را در بهشت یا دوزخ معین نکنید که این کار را خدا کرده است.

ب) در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته است، به مناسبتی از مزارع فدک یاد می کند و می نویسد:

«آری، از تمام زمین های زیر این آسمان تنها فدک در اختیار ما بود. قومی سخاوت کرده و قومی بخل ورزیدند و خدا بهترین داور است (میان ما که سخاوت کردیم و گذشتیم و دیگرانی که بخل کردند و از ما گرفتند) مرا به فدک و غیر فدک چکار؟ که جایگاه حتمی انسان گور است. فردا در آنجا پنهان می شود. در تاریکی قبر اخبار و آثار انسان محو و ناپدید می گردد. گودالی که هر چند وسیعش گیرند و دست گورکن گشادش کند، ریزش سنگ و کلوخ فشارش دهد و رخنه ها و گشادیهایش را مسدود کند.»[25]

ج) درباره خوارج هنگامی که بر او خروج کرده و به مبارزه اش برخاستند می فرماید:

«من حکومت خدا را درباره شما انتظار دارم.»[26]

د) پس از جنگ جمل درباره عایشه اظهار نظری می کند و در آخر می فرماید:

با وجود آنچه گفتم، عایشه احترام نخستینش را دارد و حسابش با خداست.[27]

در نامه ای که به معاویه نوشته است، این جمله را یادآور می شود که:

«حتّی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین»[28]

تا خدا میان من و شما حکم کند و او بهترین داور است.

پس در صورتی که خود امیرمؤمنان علیه السلام، داوری نسبت به عایشه و معاویه و عثمان و گیرندگان فدک را به خدا واگذار می کند و داوری خدا را بهتر از داوری من و شما می داند، چرا ما باید وقت خود را صرف کنیم و به مباحثی که به ما مربوط نیست، بپردازیم. ما باید در اعمال و اقوالی که موجب بهشتی شدن و دوزخی شدن انسان می شود بحث کنیم و موازین و معیارهای اسلامی را در کیفر و پاداش بشناسیم و سپس عمل کنیم، که این مهمتر است و لازمتر.

9- علی بن ابیطالب علیه السلام که خود این نصایح سعادت بخش را به مردم زمان خود و تمام مسلمین می دهد، نصایحی که اگر پدران ما می شنیدند، هیچگونه درگیری و نزاعی نداشتند و روز بروز بر عزّت و سعادت آنان افزوده می گشت و ما امروز وارث آن رفاه و سعادت ها بودیم، خودش هم نخستین کسی بود که به سخن خویش عمل می کرد. علی علیه السلام برای حفظ وحدت مسلمین، از حق خود و همسرش گذشت. ایشان همچنان ناکامیها و ناروائی ها را تحمّل می کرد و اتحاد و اتفاق مسلمین را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شئون خویش مقدم می داشت.

خوب است در اینجا قلم را به دست یکی از برادران اهل سنت: «عبدالمتعال صعیدی»، استاد دانشگاه «الازهر» دهم که در مقاله ای به عنوان «علی بن ابیطالب و تقریب بین مذاهب» می نویسد:

این فضیلت بزرگی برای علی بن ابیطالب رضی الله عنه است که اولین بنیانگذار تقریب بین مذاهب بود تا اختلاف رأی و نظر، موجب تفرق و پراکندگی نگردد و غبار دشمنی میان طوایف مختلف، برپا نشود؛ بلکه با وجود اختلاف نظر، وحدت و یگانگی خود را حفظ کنند و برادروار زندگی نمایند و هر کس یا برادرش را نسبت به رأی و نظرش، آزاد گذارد، چه اینکه هر صاحب نظری یا نظرش صائب است و مأجور یا برخطاست و معذور یا برادرش به نحو شایسته ای درباره موضوع اختلافی به بحث و گفتگو پردازد، به طوریکه تعصّبی نباشد؛ بلکه مقصود از بحث، رسیدن به حقیقت باشد، نه غلبه و پیروزی و این یکی از فضائل علی است که از فضیلت و شرافت خانوادگی و قرابتش به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سبقتش در ایمان کمتر نیست. او بود که جهاد به رأی و جهاد به مال و جهاد به شمشیر کرد  سپس توضیح می دهد  که نخستین اختلاف میان مسلمین، اختلاف بر سر خلافت بود و علی رضی الله عنه با آنکه می دانست از دیگران به خلافت سزاوارتر است، ولی با ابوبکر و عمر و عثمان به مدارا رفتار کرد و از هیچ گونه کمک نسبت به آنان دریغ نفرمود تا نمونه عالی مدارا و حافظ اتحاد، هنگام اختلاف رأی باشد و چون با اصرار مسلمین به خلافت رسید، هیچکس را ملزم به قبول خلافتش نکرد و با یاران خود آنقدر روح گذشت و مناعت داشت که علیه خوارج حکم نمی نمود تا وقتی که شمشیر به رویش کشیدند و دستور داد از قاتلش به خوبی پذیرائی کنند و بیش از یک ضربت به او نزنند.»[29]

در نامه ای به ابوموسی اشعری می نویسد:

بدانکه هیچ کس، نسبت به امت محمد صلی الله علیه و آله و ایجاد الفت و اتحاد میان آنها، از من راغب تر و حریص تر نیست، من از این کار خویش، پاداش نیک و عاقبت شایسته را از خداوند متعال خواستارم و به آنچه تعهد کرده ام وفا خواهم کرد.»[30]

در خطبة «شقشقیه» که مشهورترین قسمت نهج البلاغه است و علاوه بر آنکه دانشمندانی از اهل سنّت مانند ابن ابی الحدید، محمد عبده، فخر رازی، ملا سعد تفتازانی، قاضی یوسف، محیی الدین خیاط، آنرا شرح کرده اند، ابن اثیر و فیروزآبادی در کلمه «شقشقیه» این خطبه را از کلمات علی علیه السلام دانسته اند. امام علیه السلام در اوّل خطبه، گله و شکایاتی از خلفاء پیشین خود می نماید و آنانرا به صفاتی معرفی می کند که تاریخ و روایات هم وجود آن صفات را در آنان تأیید می کند. در اواسط خطبه مردی روستائی پیش آمد و نامه ای به حضرت داد. حضرت مشغول خواندن نامه شد و از ادامه سخن منصرف گشت. ابن عباس که در آن مجلس حاضر بود، گفت: دنباله سخن را ادامه دهید. امام علیه السلام جمله معروف «شقشقةٌ هدرت ثم قرَّت»[31] را فرمود و به سخن خود ادامه نداد. گویا علی علیه السلام می خواهد بفرماید: با وجود آنکه، آنچه گفتیم یک حقیقت تاریخی است، ولی توضیح و ادامه آن را خوش ندارم، زیرا یادآوری این مطلب، ایجاد کدورت می کند، جریانی بود که گذشت و تمام شد، آن سه تن مردند و روز قیامت و محکمه عدلی هست و خدا بهترین داور است. شما دنبال این مطالب را نگیرید و از آن سؤال نکنید و درباره آن به بحث و گفتگو نپردازید.

روشن تر از خطبه شقشقیه، در مطرح نکردن امور اختلاف انگیز پاسخی است که امام علیه السلام به مرد اسدی می دهد: مردی که از قبیله بنی اسد بود و با حضرتش خویشاوندی سببی داشت، روزی از وی پرسید با اینکه شما (بنی هاشم) به مقام خلافت از دیگران سزاوارتر بودید، چگونه شد که شما را کنار زدند؟

در پاسخ فرمود:

ای برادر اسدی! تو تنگ دهانت شل است و اسبت را سر خود رها می کنی (سؤال بیجا می کنی و نسنجیده و بی موقع سخن می گوئی) ولی در عین حال با من خویشی داری و حق پرسشت محترم است. اکنون که می خواهی بدانی، بدان که: برتری جوئی آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگی و قرابت و نزدیکی که ما به پیغمبر صلی الله علیه و آله داشتیم، برای این بود که: مقام خلافت مطلوب و محبوبست، قومی بخل ورزیدند (و آنرا تصاحب کردند) و قومی سخاوت کردند (از آن گذشتند) حاکم خداست و بازگشت همگان در قیامت به سوی اوست  سپس به شعری از امرؤالقیس استشهاد کرد که حاصلش اینست: «سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجه هستیم، یعنی معاویه و جنگ با شامیان بگوی»  بعد از قرائت شعر چنین ادامه داد: بیا و داستان شگفت انگیز پسر ابوسفیان را ببین، که روزگار مرا پس از گریه به خنده انداخت، از روزگار عجب نیست، که او شگفتیها و کجی های بسیار دارد، آنها (شامیان) کوشیدند تا نور خدا را که از منبعش می درخشید، خاموش سازند و فوران چشمه الهی را سدّ کنند و آب میان من و خود را گل آلود نمایند (کشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشکلات موجود برطرف گردد، آنانرا به راه خالص حق برم و اگر صورت دیگری یافت (من کشته شدم) افسوس مخور که خدا بر کردارشان داناست.[32]

ما از این سؤال و جواب درمی یابیم که چون آن زمان، جنگ صفین در میان بود، علی علیه السلام سائل را متوجه موضوع روز کرد، سؤال او را که راجع به سی سال پیش بوده غیر مهم و غیرمفید دانست، پاسخی مختصر داد و داستان مهمتر را ریاست خواهی و خودمحوری معاویه دانست، پس اگر علی علیه السلام امروز در میان ما بیاید و ما داستان جنگ صفین را از او بپرسیم، خواهد فرمود: . .. داستان مهم امروز که انسان نمی داند بخندد یا بگرید، این است که مسلمین جهان، با وجود یک میلیارد جمعیت و داشتن بهترین دین و بهترین زبان و بهترین منابع حیاتی و مناطق سوق الجیشی[33] و سوابق درخشان و آن چنان عزت و سیادت، ببین که چگونه زیر دست مشتی صهیونیست شده اند و همگان نیز می دانند که بزرگ ترین علت؛ بلکه تنها علت این است که: مسلمین واحد به دول و مذاهب متعدّد تقسیم شده اند و در میان آنها اختلاف و پراکندگی پیدا شده است و اگر بخواهند عزّت و سیادت خود را بازیابند، باید متّحد و متّفق شوند، ولی باز هم مسامحه می کنند و هر چه سیلی می خورند، بیدار نمی شوند، نمی دانم روز بیداری کی فرا می رسد «الیس الصبح بقریب»؟

10- یکی از طرق ایجاد اتحاد و بستن راه پراکندگی و اختلاف، رعایت ادب در کلام است. به نحوی که توفیر و احترام طرف بحث ملحوظ گردد و از سخنان گوینده، جسارت و اسائه ادب استشمام نشود؛ که سخن گوینده هر چند قرین حق و عدالت باشد، هرگاه در قالب تعبیر و خشونت القا گردد، مطلوب و مقبول نیفتد، بلکه شاید صلح و صفا برهم زند و ایجاد تیرگی و کدورت نماید. علی علیه السلام در این باره سخنان بسیاری دارد:

1- از علامات مردم باتقوا، اینست که از دشنام دوری می کنند و گفتارشان ملایم است.[34]

2- از گفتن سخن زشت و ناهنجار بپرهیزد که دل را پر از خشم و کینه کند.[35]

3- سخن نرم گفتن عبادت است.[36]

4- هرزه گوئی مرگ آور است.[37]

5- زیبا سخن گوئید تا پاسخ زیبا شنوید.[38]

6- تیزی زبان از تیزی شمشیر برنده تر است.[39]

7- زبانت را به سخن ملایم و سلام کردن، عادت ده تا دوستانت زیاد و کینه ورانت کم شوند.[40]

8- بسا جنگی که از گفتن یک کلمه برپا می شود.[41]

9- کسی که گفتارش ملایم باشد، محبتش لازم شود.[42]

10- بدزبانی ارزشت را می کاهد و برادری را فاسد می کند.[43]

11- روش دونان زشتی کلام است.[44]

12- زبان ترازوی انسانیت است.[45]

در میان مباحثات و مکاتباتی که علماء شیعه و سنی با یکدیگر داشته اند، آنهائی مفید و ثمربخش بوده است که در آن لحن ملایم اتخاذ گشته و رعایت ادب در بحث را نموده اند.

یکی از آنها مکاتباتی است که میان دانشمند بزرگ شیعه «سید عبدالحسین شرف الدین» با رهبر روحانیت مصر و شیخ «الأزهر» «شیخ سلیم بشری» واقع شده است. این مکاتبات پنجاه و پنج نامه است که هر یک از طرفین نوشته اند: شیخ سلیم سؤال می کند و سید شرف الدین پاسخ می دهد  جزاهما الله عن الاسلام خیر الجزاء  این کتاب به نام «المراجعات» دارای یکصد و ده نامه و یک مقدمه است و بارها به لغت عربی، فارسی، انگلیسی و اردو، به چاپ رسیده است.

برای نشان دادن رعایت ادب طرفین، در مباحثات دینی، نخستین نامه ای را که طرفین بحث نوشته اند به اختصار ذکر می کنم، نامه اول را «شیخ سلیم» در تاریخ 29 ذیقعده 1329 می نویسد و اینگونه آغاز می کند:

درود و رحمت و برکت خدا بر علامه شریف «سید عبدالحسین شرف الدین موسوی»، در گذشته حقایق شیعه را درک نکرده ام، زیرا با آنان هم صحبت نشده بودم، بسیار مایل بودم که با بزرگان شیعه به صحبت پردازم و با عوام شیعیان نیز صحبت کنم و عقاید آنانرا به دست آورم. اکنون که خداوند توفیق عنایت فرمود که به ساحل دریای علم شما دست یابم و تشنگی خود را بزدایم، امیدوارم خدای مهربان با آب خوشگوار علم شما مرا سیراب کند... من قبلاً می شنیدم که شما شیعیان معتقدید که از برادران سنی خود کناره گیری می کنید و با وحشت با آنان زندگی می کنید، من شنیده بودم... من شنیده بودم... ولی شما را مرد خوش صحبتی یافتم که در مباحثه دقیق هستید. میل به نیکی دارید، در شوخی نمودن لطیف هستید و شرافت خود را هم حفظ می کنید... و با این روش اخلاقی، شما شیعیان، شایسته همنشینی و آرزوی هر ادیبی هستید. .. اگر اجازه فرمایید که در دریای موّاج علمت غوطه ور گردم، مسائل دقیق و مشکلی که از مدتها پیش در فکرم ریشه دوانیده است حل کنم و اگر هم اجازه نفرمائید به میل و اختیار شماست.

من در این بحث به فکر اظهار لغزش یا جستجو از بدیها نیستم، من به فکر سرزنش نمودن یا آزار رسانیدن نیستم؛ بلکه خواهان حقیقت که گمشده من است می باشم. اگر حقیقت به دست آمد، شایسته متابعت است وگرنه به شعر زیر عمل می کنم:

نحن بما عندنا و انت بما   

عندک راض و الرای مختلف

ما به آنچه عقیده داریم و شما به آنچه عقیده دارید خشنودیم، با وجود آنکه آراء و افکار ما مختلف است.

اگر اجازه فرمائید صحبت را از امامت خاصه و امامت عامه شروع کنیم و قبلاً از هر لغزشی پوزش می خواهم.

سید شرف الدین در پاسخ چنین می نویسد:

درود و رحمت و برکت خدا بر مولای ما شیخ الاسلام مرا به نامه مهرانگیز خود آن قدر مورد لطف قرار دادی که زبان از سپاسگزاری آن عاجز است و نمی توانم قسمتی از وظائف خود را در تمام عمر انجام دهم، آرزوهای خود را پیش من یافته ای و توجه به من نموده ای در صورتی که خود قبله گاه امیدواران و پناه بیچارگان هستی. من از سوریه بر پشت اسب آرزو نشسته ام و به منظور دیدار شما آمده ام و در پناه شما بار سفر به زمین افکندم تا از علم شما استفاده کنم و از فضائل شما قطراتی به دست آورم و به امید آن روزی هستم که با امید زنده و آرزوی برآورده  به خواست خدا  از پیش شما بازگردم، شما در سؤالات خود مجاز هستید، امر بفرمائید، نهی کنید، از هر چه مایلید بپرسید، فضل مخصوص شما است، گفتار شما حق است و حکم شما عدل و السلام علیک.

به راستی اگر در این چهارده قرنی که بر مسلمین گذشته و ده ها چنین چهارده قرن دیگر هم بگذرد و مباحثات شیعه و سنّی در چنین محیطی باصفا و به وسیله چنین مردانی با اخلاص، صورت گیرد آیا نزاع و درگیری پیدا می شود؟ آیا حقیقتی پوشیده می ماند؟ و آیا تهمت و افترائی صورت می گیرد؟ هرگز.

برخورد شایسته و مؤدب دیگری که در نیم قرن پیش، میان علماء شیعه و سنّت پیش آمد و در سطح وسیعی حدود ربع قرن طول کشید، موضوع «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیة» است. در این انجمن فرهنگی اسلامی، از دانشمندان بزرگ سنت، «شیخ عبدالمجید سلیم»، بزرگ مفتی مصر و «شیخ حسن البناء» مؤسس و رهبر أخوان المسلمین علامه شهیر، «شیخ محمد شلتوت» و از علماء شیعه «آیة الله بروجردی» بزرگ مرجع تقلید شیعیان ایران و آیت الله «محمد حسین آل کاشف الغطا» از مراجع نجف اشرف و «آیة الله سید شرف الدین» مزبور شرکت داشتند، که از برکت این اقدام مجالسی در قم و مشهد و قاهره و سایر نقاط تشکیل شد و دانشمندان فریقین دور هم نشستند، تفرقه ها به وصال و وفاق گرائید و تهمت ها از میان برخاست. شیعیان دانستند که اهل سنت به اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله ارادت دارند و اهل سنّت دانستند که شیعیان قرآن دیگری ندارند و علی علیه السلام را پیغمبر نمی دانند و با روشن شدن موارد خلاف، بسیاری از اختلافات از میان برخاست، اختلافاتی که سیاست های بیگانه برای بهره برداری خویش، القا کرده بود و سالی یکی و دو نادان را آلت دست خود می کرد که فتنه انگیزی آنها را به عنوان ردّ شیعه یا سنّی بنویسند یا دانشمندان آنها، به عنوان مستشرق بیایند و سنّی را بهتر از شیعه بدانند و مانند «گلدتسیهر» تکیه کلامش را «اسلام شیعه» و «اسلام سنی» قرار دهد تا دو اسلام درست کند، در صورتی که خود او نه به شیعه عقیده داشت و نه به سنی.

با نزدیک شدن دانشمندان به یکدیگر، بسیاری از مشکلات حل شد و اختلافات از میان رفت، شیخ «الازهر» فتوای خود را مبنی بر اینکه مذهب شیعه مانند سایر مذاهب اسلامی قابل اتباع است صادر کرد و کرسی تدریس مذهب تشیع در دانشگاه «الازهر» پیشنهاد شد، بعد از دو سال از تأسیس «تقریب» مجله علمی و دینی «رسالة الاسلام» تأسیس گردید و نویسندگان بزرگ شیعه و سنّی در آن به نشر افکار علمی و اصلاحی خود پرداختند. این مجله گنجینه ای بود از مقالات علمی، ادبی، اخلاقی، تاریخی، فقهی، فلسفی و اصلاحی و از همه مهمتر سلسله مقالاتی بود که به عنوان تفسیر قرآن کریم، به قلم مفسّر بزرگ «شیخ محمود شلتوت» نوشته می شد، و در آن حقیقت تفسیری بود دور از تعصّب فرقه ای. در این مجله نیروی ایمان و اخلاص علماء اسلام به خوبی مشاهده می شود و بسی قابل استفاده شده است.

11- در مجالسی که به عنوان وحدت تشکیل می گردد، هر چند گوینده و نویسنده قصدش این باشد که در آخر بحث، اتفاق و اتحاد را نتیجه گیرد و اختلافات را مردود شمارد، لیکن تشریح و توضیح اختلاف، اثر سوء خود را در دل خوانندگان و شنوندگان می گذارد و مقصود سیاست های بیگانه تحقّق می یابد. شاید برخی از خوانندگان و شنوندگان، تابع احساسات و عواطف باشند و اثری که توضیح اختلافات در روح آنان باقی می گذارد، با نتیجه گیری آخر بحث، زایل نگردد، مانند فیلم هایی که در مدت یک ساعت راه های خیانت و جنایت را مو به مو با تمام فوت و فن های دقیق و ظریفش به صحنه می آورد و ارائه می دهد، سپس در آخر به مدت کوتاهی، زندانی شدن و گرفتار آمدن جانی را نشان می دهد. تجربه نشان داده است، خطوطی که از صحنه اول بر دل باقی می ماند، چنان عمیق و پررنگ است که پاک کن ضعیف و کم رنگ صحنه دوم تأثیر چندانی روی آن ندارد، این نکته در مقالات عالمانه «رسالة الاسلام» رعایت شده و دلیل ما از نهج البلاغه در این مورد همان ادله شماره 9 این مقاله است.

در خاتمه مقال می خواهم به دو امر اشاره کنم که به عقیده نگارنده در بیش تر موارد، اتهام است نه حقیقت: اتهامی است به شیعیان و اتهامی دیگر به اهل سنت، خوشبختانه در این مورد هم شواهد بسیاری از نهج البلاغه داریم که در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود.

1- شیعیان را متهم می کنند که ایشان با وجود اینکه علی بن ابیطالب علیه السلام را امام و پیشوای مفترض الطاعه خود می دانند و با وجود اینکه اختلاف آنها با اهل سنّت نتیجه و مولد طرز برخورد آن حضرت با خلفاء ثلاثه پیش از خود می باشد، اینان در مقام قضاوت نسبت به مقام و شخصیّت آن سه تن، مانند خود آن حضرت نیستند، یعنی در این قضاوت زیاده روی می کنند و از خود حضرت علی علیه السلام داغتر و تندتر و عصبانی تر جلوه می کنند و خلاصه حاضر نیستند بگویند قضاوت ما درباره آنان همان قضاوت امام و پیشوای ماست. علی علیه السلام مدت 23 سال در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و 25 سال بعد از وفات آن حضرت، با ایشان رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت، رابطه خانوادگی و قرابت سببی داشت، زیرا دو تن پدر زن پیغمبر صلی الله علیه و آله و دو تن داماد آن حضرت بودند، در همه جنگ ها و شوراها و مسائل اسلامی و رفت و آمدهای خانوادگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نام این چهار تن دیده می شود، ابوبکر حضرت زهرا را برای علی علیه السلام خواستگاری می کند و سپس مأمور خرید جهیزیه می شود، عمر در زمان خلافتش بارها با علی بن ابیطالب مشورت می کند و یا بدون درخواست او علی علیه السلام نظر خود را بیان می کند و عمر تصدیق می نماید، سه مورد از این مشورتها و اظهار نظرها در نهج البلاغه به تفصیل آمده است.[46] حتی در تاریخ بیش از چهل بار نقل شده است که عمر بعد از شنیدن رأی آن حضرت گفت: لولاک لافتضحنا،[47] لولا علی لهلک عمر، مابقیت لمعضلة لیس فیها ابوالحسن و مانند این کلمات.

نسبت به عثمان که علی بن ابیطالب دلسوزی و خیرخواهی بیشتری می کند: چون مردم بر او می شورند، عثمان پیغام می دهد که آن حضرت از مدینه خارج شود، زیرا گمان می کند چون مردم علی را می خواهند با او مخالفت می کنند. علی علیه السلام می پذیرد و از مدینه خارج می شود، حتی این عمل چند بار تکرار می شود، یک بار نزد عثمان می رود و به او چنین می گوید:

مردم پشت سر من اجتماع کرده اند و مرا میان تو و خود به سفیری فرستاده اند، به خدا نمی دانم به تو چه بگویم؟! من چیزی نمی دانم که تو از آن بی خبر باشی و ترا به راهی راهنمائی کنم که آن را نشناسی، آنچه ما می دانیم تو می دانی، ما مطلبی را پیش از تو یاد نگرفته ایم که ترا از آن آگاه سازیم و در موردی خلوت نکرده ایم تا آن را به تو رسانیم. آنچه را ما دیدیم و شنیدیم، تو هم دیدی و شنیدی و در مصاحبت رسول خدا بودی چنانکه ما بودیم، ابوبکر و عمر به عمل کردن به حق از تو سزاوارتر نبودند، تو از جهت خویشاوندی با رسول خدا از آن دو نزدیک تری، تو به مقام دامادی آن حضرت رسیدی و آنها نرسیدند، ترا به خدا درباره خویش بیندیش، تو نابینا نیستی تا بینایت سازیم و نادان نیستی تا دانایت کنیم... از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: روز قیامت امام ستمگر را بیاورند بدون یاور و عذرخواه، سپس در آتش دوزخش افکنند تا مانند سنگ آسیا در دوزخ بچرخد. .. مباد که امام مقتول این امت باشی که با قتل او باب کشتار و خونریزی تا روز قیامت باز می شود، امر اسلام بر امت مشتبه می شود و فتنه ها برمی خیزد، حق را از باطل تشخیص نمی دهند و در موج آشفتگی غرق می شوند (تا آنجا که کلمه پیراهن عثمان شعار و مظهر هر آشوب و فساد می شود) مبادا که هنگام پیری و سپری شدن عمر، آلت دست مروان باشی که ترا به راهی که می خواهد بکشد.

درست است که ما بعد از گذشت 14 قرن و دخالت تعصبات بیجا و حبّ و بغض های ناروای تاریخ نویسان و روایت سازان، نمی توانیم چهره واقعی خلفاء راشدین و روابط آنها را درک کنیم؛ زیرا این عوامل حقایق را دستکاری و تحریف می کند، ولی خوشبختانه در قرآن و نهج البلاغه و احادیث و تواریخ مورد اتفاق فریقین، مواضع روشن بسیاری یافت می شود که با خالی کردن ذهن از القائات محیط، می توان حقیقت را پیدا کرد، البته اشکال بزرگ در همان تخلیه و تصفیه ذهن است، مثلاً همراه بودن ابوبکر با پیغمبر اکرم صلوات الله علیه از مسلّمیات نزد شیعه و اهل سنت است که قرآن مجید و اخبار و تاریخ مورد قبول طرفین هم آنرا تصدیق می کند، لیکن همین امر مسلم و مقطوع حتی نزد علماء بزرگ به دو نحو متناقض مورد توجه واقع می شود. دانشمندان سنت آنرا دلیل فضیلت و امتیاز ابوبکر دانسته اند و دانشمندان شیعه برعکس، در صورتی که حقیقت یک چیز است و تنها تعصّب و تقلید و اخبار جعلی انباشته شده در ذهن است که پرده روی حقیقت می افکند و حتی دانشمندان را دچار حیرت می کند.

2- و اما اتهامی که به اهل سنت مربوط می شود اینست که: جریان درگیری و نزاع میان شیعه و سنّی و بلکه سران و پیشوایان آنها حدود چهارده قرن است که ادامه دارد. در این جریان یک گروه همواره دارای قدرت و سلطه و حکومت بوده اند و به فکر ریاست و خودمحوری و برتری جوئی، اینان همواره برای رسیدن به مقاصد خویش از زورگوئی و تزویر استفاده کرده، زندان می کردند و شکنجه می دادند و تبعید می کردند و می کشتند و تظاهر به اسلام را هم وسیله رسیدن به این مقاصد کرده بودند و با این عمل، اسلام را از محتوای اصلی خود خالی می کردند. در برابر این دسته، گروهی دیگر از مسلمین بودند که همواره به فکر حفظ اسلام و کلمه توحید و وحدت کلمه بودند، اینان برای بقاء اسلام و وحدت مسلمین سکوت می کردند، از حق مشروع خود می گذشتند، زندان و شکنجه و شهادت را تحمل می کردند؛ تا اسلام عزیز، زنده و سرفراز باشد، جانبازی و ایثار و فداکاری آنها تا سرحد وقایع عاشورا در تاریخ به چشم می خورد، بعد از عاشورا فرزندان امام حسین علیه السلام را می بینیم، مانند زین العابدین و امام باقر و صادق و موسی بن جعفر علیهم السلام تمام عمر خود را صرف دعوت به اسلام و تبلیغ اسلام و نشر و توسعه آن می کردند، گاهی به صورت دعا و مناجات با خدا، گاهی به صورت تفسیر قرآن و گاهی به صورت بیان احادیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و گاهی به صورت مناظره و احتجاج و کتب احادیث موجود است. امام سجاد در خانه ای محقر، روی گلیمی ساده در گوشه مدینه نشسته بود. امام باقر و صادق هم به همان منوال، کشاورزی می کردند و با کد یمین و عرق جبین لقمه نانی به دست می آوردند و بقیه اوقات خود را به نشر معارف اسلام و تربیت شاگردانی بر اصول مکتب واقعی اسلام مصروف می داشتند. شهید اول و ثانی و ثالث و رابع را می بینیم که به جرم دفاع از اسلام، به جرم نشر معارف علوی و جعفری، زندان می روند، بدنشان با تازیانه خاردار قطعه قطعه می شود، سرشان را از بدن جدا می کنند و بدنشان را می سوزانند و خاکسترشان به باد می دهند. ابن سکّیت را می بینیم که به جرم دوستی نوادگان پیغمبر صلی الله علیه و آله زبانش را از پشت سر بیرون می آورند و زیر لگد شهیدش می کنند، در صورتی که هر یک از اینان از دانشمندان بی نظیر عصر خویش بوده اند، بلکه کتاب لمعه و شرح لمعه شهیدین 700 سال است که نظیرش نیامده است و خلاصه از نظر این گروه چه سران و چه پیروان، عزیزتر از جان و مال و شخصیت و خانواده و تمام شؤون زندگی، اسلام بود و معارف اسلام، قرآن

بود و آیات قرآن، پیغمبر بود و فرزندان و نوادگان پیغمبر، آنهائی که متعهد بودند و راه جد بزرگوار خود می پیمودند، و گروه دیگر عزیزتر از همه چیز در نظرشان مقام بود و شخصیت، تن پروری بود و استراحت و حمایت از فرزندان، اگر چه مانند یزید و ولید باشند.

اکنون اتهامی که به اهل سنت زده می شود، اینست که: اینان همواره از این گروه یعنی صاحبان قدرت و سلطه و حکومت حمایت کرده و می کنند و گروه دیگر را به کلی از نظر دور می دارند و هیچ گونه اعتناء و توجهی به آنان ندارند، هر چند نوادگان پیغمبرشان باشند. تهمت زنندگان می گویند اهل سنت از صحابه و تابعین به احترام نام می برند حدیث و روایت و تاریخ نقل می کنند و به قول آنها استناد می نمایند، ولی به اقوال علی و فاطمه و فرزندانشان اعتنائی ندارند، در کتابخانه های ایشان تفاسیر و کتب رجال و حدیث شیعه چون قال الباقر و قال الصادق دارد، وجود ندارد. معاویه را می ستایند، تنها برای اینکه غلبه کرد، دربار و تشریفات داشت، گنجینه و جواهر داشت، و از علی نام نمی برند برای اینکه، لباس کهنه داشت، خانه محقر داشت، بیت المال را میان خود و فرزندان و تمام مسلمین بالسویه تقسیم می کرد. دشمن مستکبرین بود و یاور مستضعفین، برای ربودن خلخال زنی بی سرپرست، پرخاش می کند و به استاندارش که لقمه چربی خورده است، نامه عتاب آمیز می نویسد، به برادرش «عقیل» که سهم بیشتری از بیت المال می خواهد، آهن تفتیده نشان می دهد و آتش دوزخ را به یاد می آورد.

البته این از عادات و خصال نکوهیده انسان است که چون خود را ضعیف و زبون می بیند و می خواهد در این جهان پهناور تنها نباشد، و در برابر حوادث و مشکلات پناه و ملجای داشته باشد، راه عاقلانه را در پناه بردن و تحت حمایت قرار گرفتن می بیند، و پیداست که پناهندگی به قدرتمند بهتر از پناهندگی به ضعیف و مستضعف است. بلکه از ضعیف و مستضعف باید دوری و بدگوئی کند، لیکن این گرایش و گریز تا زمانی است که انسان خام و بی تجربه باشد، تربیت نیافته و غیر مهذّب باشد، شجاعت و شهامت خدادادی خود را فراموش کرده باشد، کرامت ذات و شرافت نفس و مناعت طبع خود را باور نکرده باشد، ولی زمانی که به این پایه رسید، زیر پرچم حق و عدالت می رود و پیرو حقیقت و انصاف می شود، در هر مرکزی که پیدا شود، چه ضعیف و مستضعف باشد یا قدرتمند و صاحب حکومت.

چنانکه گفتیم این نسبت اگر به طور کلی باشد، اتهامی بیش نیست، زیرا در میان اهل سنت کسانی را می بینیم که نه تنها به علی بن ابیطالب علیه السلام توجه دارند، بلکه او را اعلم و افضل صحابه می دانند و بیشتر آنها یزید را ظالم و امام حسین و یارانش را فداکار و مظلوم می شمارند، از بنی امیه و بنی عباس ستمگر و از حجاجیان خونخوار تبرّی می جویند، قاتلین شهداء اربعة شیعه را نمی ستایند و همه آن جانیان را سنّی نما می خوانند نه سنی، فتوای امام صادق را در کنار فتوای ابوحنیفه و مالک می گذارند و لااقل در کشور مصر می خواهند کرسی فقه جعفری داشته باشند و حتی برخی از کتب شیعه هم در آنجا چاپ و منتشر می شود، همچنین اتهام نسبت به شیعه هم در این زمان حقیقت ندارد، زیرا دانشمندان شیعه کتاب شریف نهج البلاغه را با تمام محتوایش و با تمام روابط نزدیکی که میان علی علیه السلام و خلفاء ثلاثه دربردارد از معتبرترین کتب شیعه می شمارند و اخوالقرآنش می دانند، بنابراین هر روایت و حدیثی که در کتب دیگر یافت شود، اگر مخالف با نهج البلاغه باشد، نهج البلاغه را مقدم می دارند، و آن را شرح و تدریس کرده و می کنند.

این گونه رجال در میان گروه شیعه و سنی، مردمی هستند مسلمان و متعهد، حرّ و آزاده، روشن بین و دوراندیش، با خلوص و بی ریا، شجاع و باصفا، که با کمال شهامت بندها و زنجیرهائی را که پدر و مادر و معلم و اجتماع بر فکر و اندیشه آنها گذاشته است پاره کرده، در فضای آزاد، فکر می کنند و خود را از اسارت تقلید می رهانند.

اینگونه مردم را، نان خوردن و زندگی کردن، ناخودآگاه به جانبی متمایل نمی کند. این گروه چه در میان شیعیان باشند و چه در میان سنّیان، هنگامی که در اختلافات میان مذاهب فکر می کنند، این معنی را در نظر دارند که اگر آنها هم در میان مذاهب دیگر رشد می کردند، ابتدا مانند آنها فکر می کردند، و اختلافات مذاهب را با توجه به این نکته بررسی می کنند و در نتیجه فکر و اندیشه خود را از محیط اجتماعی خویش بیرون کشیده، در فضائی آزاد و بی آلایش می برند.

خلاصه اگر این اتهامات و حساسیت نشان دادن در برابر اختلافات، در میان پدران و اجداد این ملت بوده است، اکنون دیگر همه مسلمین بیدار و هوشیار شده اند، نه این اتهامات را می پذیرند و نه نسبت می دهند. اکنون همگی فهمیده اند که اگر بخواهند بر دشمن مشترک خود پیروز شوند، جز با وحدت و اتفاق واقعی ممکن نیست و به خوبی دریافته اند که اگر فقط یکدیگر را برادر بخوانند و باز بوی اتهامات و اختلافات در اعماق دل استشمام شود، اتحاد واقعی تحقق نخواهد یافت و پیروزی بر دشمن مشکل و بلکه ناممکن می شود. مثلاً یکی از ترفندهای دشمن مکار اینست که در کشوری که شیعه و سنّی وجود دارد، ابتدا فقط به یکدسته از آنها امتیازی، در زندگی اجتماعی می دهد و در کناری به نظّاره می نشیند. اگر اتحاد واقعی در میان نباشد، دسته امتیاز گیرنده نمی گویند چرا این امتیاز را به برادران ما نمی دهید، سپس دسته دیگر یا خودشان برمی خیزند و یا دشمن آنها را تحریک می کند و درگیری شروع می شود.

خلاصه و نتیجه سخن ما در این مقال اینست که طبق دستور مؤکد و مکرر امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، مسلمین نباید از اختلافات سران خود، در چهارده قرن پیش سخن به میان آورند، تا چه رسد به اختلافاتی که بعدا در میان آنها پیدا شده است.

علی علیه السلام می فرماید:

«سران شما مرده اند و نزد خدای عادل محاکمه می شوند.»

یعنی شما بهشت و دوزخ برای آنها معین نکنید. شما مسائل روز خود را مطرح کنید، پرداختن به آن مسائل برای شما سودی ندارد، مگر برای معدودی از محققان علم رجال و تاریخ، برای نتیجه گرفتن از احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله از واسطه موثق که در این عصر منحصر به فقیهان و مفتیان و مراجع تقلید است، یا برای باقی ماندن حقایق تاریخی، که آن هم منحصر به معدودی از محققان و تاریخ نویسان است، در سطح بسیار عالی و مترقّیش، یعنی کسانی که همّت خود را از یک قرن و دو قرن بالاتر برده، تا چهارده قرن برسانند، غیر از این دو دسته، مسلمین دیگر باید در برابر عقاید مخصوص به مخالفین خود بی تفاوت باشند، حساسیّت نشان ندهند و هر مسلمانی باور کند که دیگران هم، انسانهایی مانند او هستند و مانند او فکر و اندیشه دارند و مانند او در گزینش و انتخاب مذهب آزاد می باشند و همانگونه که او مذهب خود را با ادله قطعی و مسلم، و براهینی غیرقابل خدشه و انکار، صحیح، حق و صواب می داند، دیگران هم مذهب خود را با همان گونه از ادله و براهین، حق و صواب می دانند، چنانکه دانشمندان طراز اول طرفین این گونه ادعا می کنند و بعد از بحث و مناظرات طولانی غالبا می گویند:«انا و ایّاکم لعلی هدیً او فی ضلال مبین» مانند مباحثه سید شرف الدین و شیخ سلیم مصری، مگر اختلاف در امر خلافت و امامت چه فرقی با اختلاف در مسائل علمی دیگر دارد؟!!

پی نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 152، ص 212.

[2] سوره آل عمران / 103.

[3] سوره انفال / 46.

[4] سوره حجرات / 9.

[5] سوره انبیاء / 92 و سوره مؤمنون / 53.

[6] مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد الواحد، اذا اشتکی منه عضو تداعی له سائر الجسد بالسهر و الحمی، صحیح بخاری، ادب، ص 37؛ صحیح مسلم، ص 66؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 270.

[7] تحریف سعدی اینست که «مؤمنین» را به «بنی آدم» تغییر داده است، بنی آدم تمام افراد بشر را شامل می شود، در صورتی که در میان افراد بشر گروه هایی مانند نژادپرستان ضد بشر پیدا می شوند که نمی توان آنها را اعضاء یک پیکر دانست، تنها اهل ایمانند که به اقتضاء عقیده و ایده خود همه اهل ایمان را برادر خود می دانند.

[8] اصول کافی، ج 2، ص 163.

[9] من فارق الجماعة شیرا فمیتته جاهلیة. صحیح بخاری: باب فتن ص 2، صحیح مسلم: باب امارة، ص 53.

[10] قال رسول الله صلی الله علیه و آله الا اخبرکم بافضل من درجة الصلاة و الصیام و الصدقة؟ قالوا: بلی. قال اصلاح ذات البین و فساد ذات البین هی الحالقة؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 11؛ سنن ابی داود، ص 50؛ موطا مالک، ص 7؛ مسند احمد، ج 6، ص 445.

[11] سوره آل عمران / 103.

[12] قد صرفت نحوه افئدة الابرار... نهج البلاغه، خطبه 96، ص 141.

[13] فصدع بما امر به وبلّغ رسالات ربه... نهج البلاغه، خطبه 231، ص 353.

[14] الی ان بعثت الله سبحانه محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله لانجاز عدته... نهج البلاغه، خطبه 1، ص 44.

[15] نهج البلاغه، خطبه 40، ص 82.

[16] و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیه... نهج البلاغه، خطبه 192، ص 296.

[17] واحذروا ما نزل بالامم قبلکم من المثلات بسوء الافعال و ذمیم الاعمال... نهج البلاغه، خطبه 192، ص 296.

[18] سوره ی انفال / 63.

[19] و ان الله  سبحانه  لم یعط احدا بفرقة خیرا ممّن مضی، و لا ممّن بقی، نهج البلاغه، خطبه 176، ص 255.

[20] فایاکم و التلون فی دین الله فانّ جماعة فیما تکرهون من الحق... نهج البلاغه، خطبه 176، ص 255.

[21] والزاموا السواد الاعظم فانّ یدالله علی الجماعة. .. خطبه 127، ص 184.

[22] سوره ی بقره / 191.

[23] فاجتمع القوم علی الفرقة و افترقوا عن الجماعة... خطبه 147، ص 205.

[24] استأثر فأساء الاثرة و جزعتم فاساتم الجزع، خطبه 30، ص 73.

[25] بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما أظلّته السماء... رساله 45، ص 417.

[26] حکم الله انتظر فیکم، نهج البلاغه، خطبه 40، ص 83.

[27] و لها بعد حرمتها الاولی و الحساب علی الله تعالی، نهج البلاغه، خطبه 156، ص 128.

[28] نهج البلاغه، مکتوب 55، ص 447.

[29] همبستگی مذاهب اسلامی، تألیف عبدالکریم بی آزار شیرازی، ص 207 به نقل از شماره چهارم سال سوم «رسالة الاسلام» ص 434.

[30] نهج البلاغه، مکتوب 78، ص 466 و لیس رجل  فاعلم  احرص علی جماعة امة محمد صلی الله علیه و آله و الفتها منی...

[31] وقام الیه رجل من اهل السواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته فناوله کتابا... نهج البلاغه، خطبه 3، ص 50.

[32] و قد سأله: کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به؟ فقال. .. نهج البلاغه، خطبه 162، ص 231.

[33] مانند: 1- جبل الطارق بین اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه 2- کانال سوئز بین مدیترانه و بحر احمر 3- باب المندب بین دریای احمر و اقیانوس هند 4- تنگه هرمز بین خلیج فارس و دریای عمان 5- تنگه ماکالا بین اقیانوس هند و دریای چین 6- تنگه بسفر بین دریای سیاه و مرمره 7- تنگه داردانل بین دریای مرمره و اژه (قسمتی از مدیترانه).

[34] بعیدا فحشه، لینا قوله، نهج البلاغه، خطبه 193، ص 305.

[35] ایاک و مستهجن الکلام، فانه یوغر القلب، غرر و درر آمدی، شرح آقا جمال خوانساری 2/298.

[36] ان من العبادة لین الکلام، غرر و درر، 2/497.

[37] الهذریاتی علی المهجة، غرر و درر، 1/332.

[38] اجملوا فی الخطاب، تسمعوا جمیل الجواب، غرر و درر، 2/266.

[39] حداللسان أمضی من السنان، غرر و درر، 3/403.

[40] عود لسانک لین الکلام و بذل السلام، یکثر محبوک و یقل مبغضوک، غرر و درر، 4/329.

[41] رب حرب جنیت من لفظة، غرر و درر، 4/66.

[42] من لانت کلمته وجبت محبته، غرر و درر، 5/193.

[43] سوءالمنطق یزدی بالقدر و یفسد الاخوة، غرر و درر، 4/144.

[44] سنة اللئام قبح الکلام، غرر و درر، 4/339.

[45] اللسان میزان الانسان، غرر و درر، 1/339.

[46] مورد اول خطبه 134 «و قد توکل الله لاهل هذا الدین با عزازالحوزة و ستر العورة. ...» مورد دوم، خطبه 146 «إن هذا الامر لم یکن نصره و لاخذلانه بکثرة و لاقلّة....» مورد سوم، حکمت 270 «ذکر عند عمربن الخطاب فی ایامه حلی الکعبة و کثرته....»

[47] حکمت / 270.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر