اغلب آنچه ما را به سمت تغییر پیش میراند، تصور آیندهای آشفته و نیازمند دگردیسی است. با این حال، ما به عنوان رهبران شرکتها و کسبوکارها هنوز آینده را به خوبی ندیدهایم. شاید اثرات تغییرات امروز و روزهای پس از آن را ببینیم. چه آیندهای (چه مدلهای کسبوکار، چه واقعیتها، چه چشماندازها و چه توانمندیهایی) ما را قادر به ساختن فضایی میکند که شایسته زیستن انسان و باعث شکوفایی او باشد؟
هدف ما از این مقاله، پیشنهاد رویکرد جدیدی در کسبوکار و فعالیت است که با استفاده از تخریب خلاق و بینشهای درونی به استقبال جهانی برود که انسانیت و نوآوریها را ترویج کند؛ چه این نوآوریها در حوزه فناوری باشند یا احساسی/ معنوی یا قلبی/ ذهنی. به آنچه «محدوده خطر» مینامیم، خواهیم پرداخت. مسوولیتهای اجتماعی شرکتها آنها را وادار به توجه به مولفههای اجتماعی و زیستمحیطی فعالیتهایشان کرده است. در شرایطی که بقای انسان و ارزشهای انسانی به خطر افتاده است، مسوولیتهای اجتماعی شرکتها نقشی کلیدی در سرنوشت همه ذینفعان آنها ایفا میکند. گاه حتی ذینفعان آنها به کل جامعه تعمیم مییابد و دیگر به دایره تنگ سرمایهگذاران و مشتریان محدود نمیشود. اگر به درستی از محدوده خطر عبور نکنیم، ممکن است نابرابریها، وحشت، خشونت و درد در سراسر سیاره افزایش یابد. اما مواجهه درست با شرایط کنونی، ما را به سمت تحولاتی کلان در محیط کسبوکار و ایجاد فضایی جامع و کامل برای زندگی انسان پیش میبرد. آینده چگونه خواهد بود؟ اگر نسلهای جوانتر فعالان اقتصادی و رهبران کسبوکارها آموزش دیده بودند و به توانمندیهای فردی آنها به عنوان یک انسان منحصربهفرد بهای بیشتری داده شود، چه محیطی برای زندگی انسان میسازند؟
نقطه عطف؛ سقوط یا دگردیسی
ما به عنوان یک جامعه جهانی در نقطه عطف قرار داریم. مساله بقا و پایداری انسان و سیاره (محیط زیست او) بیش از همیشه جلب نظر میکند. رهبران سازمانی باید با عبور از نگاه دوقطبی درست یا نادرست به تصمیمات، پیامدهای گسترده و شدیدتر از همیشه تصمیمات و اقدامات خود را ببینند. ما با این تصمیمات، گذشته خود را ساختهایم و در حال حاضر در حال تخریب زندگی انسانی و جوامع خود هستیم. پیامد فعالیتهای کسبوکارهای ما هیچگاه تا این اندازه گسترده و شدید نبوده است. تهدیدهای جهانی مانند تغییر اقلیم، امنیت غذایی، دسترسی به آب سالم، پاندمی کووید-19، مهاجرت انبوه انسانی، قطبیت و حتی جنگ جهانی تمام جوامع را تهدید میکنند و رشتههایی را پنبه میکنند که قرنها در حال بافتن آنها بودهایم. این نیروها مردم سراسر جهان را به سطوحی بالا از اضطراب، استرس، افسردگی و درماندگی سوق داده است. رهبران کسبوکارها، در سطح فردی و جمعی نقشی کلیدیتر از همیشه برای تامین نیازهای ذینفعان خود بر عهده دارند (ذینفعانی که اکنون به کل افراد جامعه و شاید ساکنان جهان تعمیم یافته است).
فارغ از آنکه انسان میتواند همزمان گناهکار و قدیس باشد، سه پیشران منفی در بسیاری از تصمیمات او دیده میشود: حرص، ترس و نفرت. تمام این پیشرانها از دو اصل اقتصادی بههمپیوسته نشأت میگیرد: توهم رشد نامحدود و این ایده که بیشتر بهتر است. این نگاه به رشد اقتصادی و زندگی باعث میشود که انسان و کسبوکارها بهطور دائم در تلاش برای اکتساب بیشتر (هر چیز) باشند. فارغ از آنکه چنین تلاشی در صورت تبدیل شدن به حرص، میتواند به خودخواهی و آسیب به منافع جمعی منتهی شود، مانع از دستیابی به حس رضایت و قناعت میشود. ما باور داریم که رهبران کسبوکارها در جایگاهی هستند که میتوانند این حلقه معیوب را در سازمانهای خود بشکنند.
توجه و جذب اطلاعات درست یکی از مهمترین راههای دگردیسی و ایجاد تغییرات درونزاد است. انسان و کسبوکارها (به عنوان نهادی برآمده از انسان و دارای ویژگیهای او) تمایل به دیدن اطلاعات آشنا دارند. از منظر عصبشناسی، انسان معمولا اشیا و اطلاعاتی را میبیند و دوست دارد که برایش آشنا باشند. به این صورت، حتی اگر اطلاعات و شواهد محیطی زیادی بر نیاز به تغییر وجود داشته باشد، اغلب نادیده گرفته میشوند. ترس از تغییر و مرگ است که چنین ضعفی را باعث شده و فرد یا کسبوکار را میخکوب میکند. به همین دلیل است که بسیاری از کسبوکارها با آنکه اطلاعات و شواهد محیطی مبنی بر نیاز به تغییر را مشاهده میکنند، ناخودآگاه آنها را نادیده میگیرند و بدون ایجاد تغییر، به سمت نابودی پیش میروند. مثال واضح آن جنرال موتورز در دهههای دورتر و نوکیا در دوران نزدیکتر است. اما نمونهها فراوان هستند و الگوی ذهنی مشابه است. آگاهی ما از عقاید و پیشداوریهایمان باعث میشود که ظرفیت جذب اطلاعات ناسازگار خود را بالاتر برده و هماهنگ با امواج شویم.
مساله دیگر، شیفتگی فناوری است. نسل پنجم انقلاب فناوری (روباتیک، دیجیتال، هوش مصنوعی، بزرگداده، اینترنت اشیا، بلاکچین، رمزارز و...) بسیاری از انسانها و کسب وکارها را مسحور خود کرده و تبدیل به یک ارزش شده است. چنین نگاهی میتواند مخرب باشد. با این حال، اگر مسوولانه و اخلاقی توسعه یابد میتواند در خدمت انسان قرار گرفته و شکوفایی اقتصادی و انسانی را منجر شود. بسیاری از تصمیمات و اقدامات کسبوکارها با الگوهای فکری قدیمی و مبتنی بر حرص، نگاه کوتاهمدت و سودمحور و تمایل به رشد بیپایان خودمحور بود. در طرف دیگر میشود به ارزشآفرینی و خدمت به انسانیت اقدام کرد و شرایط شکوفایی او را فراهم آورد. با این حال، باور ما آن است که نیاز به انتخاب یکی از این دو مسیر نیست و میتوان استراتژیهایی برای انتخاب هر دوی آنها را اتخاذ کرد. به این صورت، منافع کسبوکارها همراستا با منافع ذینفعان و جامعه میشود.
تغییر نگاه به استراتژی تصمیمگیری
اجازه دهید بحث را با نگاه به یک قاعده اقتصادی رایج شروع کنیم.
نظریه اقتصادی سنتی مبتنی بر مفهوم بدهبستان است. بدهبستان شالوده درک هزینههای فرصت است که بین عوامل مختلف دخیل در تصمیمات تعادل ایجاد میکنند. این عوامل تصمیمگیری شامل زمان، منابع، عوامل تولید و دانش میشوند که همه آنها در یک زمان قابل دسترسی نیستند. به عنوان مثال، یک فرد فرصت خرید محصول ب را به این دلیل واگذار میکند تا محصول الف را بخرد. بدهبستان، مبنای ذهنیت بسیاری از ما و کسبوکارها است: ما باید از سود خود به خاطر اهداف اجتماعی چشمپوشی کنیم، رشد کوتاهمدت را با رشد بلندمدت جایگزین کنیم و انسان را به فناوری ترجیح دهیم. اصل بدهبستان ما را به ماتریس تصمیمگیری «این یا آن» میبرد و منجر به قرارگیری انسان در محدوده خطر کنونی شده است.
عبور از این محدوده خطر برای بقای افراد و جوامع حیاتی است. ما معتقدیم که مسیرهای جایگزینی برای رسیدن به آینده جمعی متفاوتی وجود دارد. بهطور کلی سه مقصد برای مبدأ (محدوده خطر کنونی) تصور میشود: انقراض، نابودی جزئی، دگردیسی کامل. نکته مثبت این است که امکان دستیابی به دگردیسی کامل و ایجاد جهانی نوین برای انسان وجود دارد. با این حال، دستیابی به چنین مقصدی نیازمند رویکردی متفاوت در کسبوکار است.
خاص بودن انسان و هوش جمعی
پیش از پرداختن به اهمیت آموزش برای دستیابی به آیندهای متفاوت، باید به مفهوم یکتایی انسان و منحصربهفرد بودن او پرداخت. انسان از جنبههای بسیاری، یک گونه زنده خاص است که در طبیعت و محیطزیست خود بقا یافته است. ما ویژگیهای فیزیکی، ذهنی، روحی و احساسی خاص خود را داریم. ما همچنین بخشی از سیاره زمین هستیم که میتوان آن را مانند موجودی زنده یا ارگانیسمی خودتنظیم تصور کرد. انسانها همچنین ماشینهای زیستی بسیار پیچیدهای هستند (موجودات زندهای که قادر به تولیدمثل و تکثیر هستند). ما به سطوحی از آگاهی و خودآگاهی و نیمهخودآگاهی رسیدهایم که گاهی به شیوههایی اسرارآمیز بر تصمیمات ما اثر میگذارند. ما قادر به معرفی سطح جدیدی از پیچیدگی به جهانِ هماکنون پیچیده خود هستیم. میتوانیم تغییراتی هدفمند و معنادار در خود یا دایره پیرامون خود ایجاد کنیم. اراده آزاد ناشی از آگاهی به انسان امکان تصور و ساختن چیزهایی را داده است که پیش از او وجود نداشت.
ویژگی خاص دیگر انسان که او را از ماشینها متمایز میکند، روابط او است. انسان با خود و با سایر انسانها ارتباط دارد و میتواند هویتی جمعی بسازد. به این صورت، ما همزمان عضوی از (سازمانها و) جوامع بزرگتر و مستقل از آنها هستیم. ما همچنین موجودات پیچیدهای هستیم که میتوانیم وسعت این دایره عضویت و نقشآفرینی خود را تعیین کنیم. اما به عنوان انسان، چگونه تغییرات هدفمند و معنادار ایجاد میکنیم؟ اعتقاد ما این است که چنین فرآیندی با آموزش آغاز میشود. آموزش، پیشران اصلی برای اطمینان از تداوم اجتماعی و فرهنگی و توسعه شخصیتهای منحصربهفرد و بالغ است. ما به جای تمرکز صرف بر توسعه هوش مصنوعی به عنوان یک فناوری مستقل باید به فکر توسعه آن به عنوان ابزاری برای اقدامات موثر و هدفمند انسانی باشیم. به یاد داشته باشید که تمام ماشینهای به اصطلاح باهوش و هوشمند مبتنی بر الگوریتمهایی هستند که انسانها ساختهاند. همچنین این الگوریتمها خالی از باورها و پیشداوریهای انسانی نیستند و در بسیاری از مواقع همین ویژگی انسان باعث ضعف یا قوت آنها شده است.
کسبوکارها زمانی که به گسترش هوش جمعی خود اقدام کنند و حتی به تلفیق هوش انسانی و مصنوعی بپردازند، به توانمندیهایی دست مییابند که ناشی از نقاط قوت تمام اعضا است. گسترش این هوش جمعی به جز افزایش اطلاعات و دیدگاهها که ناشی از نگاه متفاوت ذینفعان مختلف کسبوکار است، همچنین منجر به امکان استفاده از قدرت محاسباتی فناوریهای مختلف نوین میشود.
دستیابی به سطوح بالای خرد و هوش بشری نیازمند توسعه همکاریها است؛ همکاری کسبوکارها با ذینفعان خود، همکاری با جامعه و در نهایت همکاری با ماشینها و هوش مصنوعی. انسان مشتاق یادگیری و گسترش دانش و مهارتهای خود است. چنین نگاهی او را به سمت این چالش پیش میبرد. اما برای تحقق آن نیاز به مدلهای جدید و الگوهای متفاوتی از کسبوکار است. یکی از اهداف این سناریو از آینده، ارزشآفرینی برای تمام اعضا، مولفهها و ذینفعان سیستم است. برای تحقق این امر، نیاز به هدفی مشترک، ارزشهایی مشترک، هیاتمدیرهای جهانشمول و افرادی است که هویت و خواستههایی گسترده داشته باشند. چنین ماهیت و روحیهای بر خلاف روحیه و نگاه بسیاری از کسبوکارهای سنتی است. در دورانی از تاریخ مدیریت، غلبه با شرکتها و کارخانههایی در خدمت مالکان بود. در آنها سود و منفعت مالک مهمتر از هر چیز بود. به تدریج کسبوکارهایی انسانیتر توسعه یافتند که نگاه و تمرکز خود را گسترش دادند و منافع کارکنان خود را هم در نظر گرفتند. شرکتهای دیگری به تمام ذینفعان خود توجه کردند و به عنوان مثال، مشتریانی راضی پدید آوردند. در دهههای اخیر، شرکتهای مسوولیتپذیر از این هم فراتر رفتند و جامعه را به عنوان ذینفع خود دیدند و با اهداف اجتماعی و زیستمحیطی پایدار به تامین منافع همگان پرداختند. اما واقعیت آن است که این گسترش نگاه و هویت، محدودیتی ندارد و همواره میتوان با توجه به دایره گسترده افرادی که متاثر از پیامدهای تصمیمات و اقدامات کسبوکار ما میشوند، نگاه خود را گسترش داد. این گسترش نگاه، به هوش و خرد جمعی بالاتر، توانمندیهای بیشتر و همبستگی قدرتمندتر در جامعه انسانی میانجامد. نکته مثبت و متفاوت آن با دیدگاههای سنتی کسبوکار، آن است که منفعت فردی یا محدود تناقضی با منافع جمعی ندارد و همه آنها را میتوان همزمان و هماهنگ با یکدیگر تامین کرد.
با این حال، هنوز وضعیت غالب، خودمحوری است. بسیاری از رهبران کسبوکار ذهنیتی کوتاهمدت و خودمحور دارند و به دستاوردهای خود یا سهامدارانشان میاندیشند. بسیاری مواقع نیز اعضای هیاتمدیره را درگیر بازیهای قدرت، حل مساله یا اصلاح سیستمهای قدیمی میبینیم تا آنکه در حال اقداماتی برای ارزشآفرینی کل کسبوکار و ذینفعانشان باشند. بهطور معمول یک بحران یا تعارض نیاز است تا یک تیم مدیریتی از محدوده امن خود خارج شده و به دنبال تغییر نگاه خود برود.
ضرورت ترک محدوده امن
چرا برای تغییر، نیازمند یک بحران یا تعارض هستیم؟ چگونه این چالشها افراد در تمام سطوح سازمانی را به تغییر و ترک محدوده امن خود وادار میکنند؟
پژوهشها به ما میگویند که انسان در مقابل تغییر مقاومت میکند. یک ضربالمثل معروف میگوید که انسان ترجیح میدهد بمیرد تا تغییر کند. چرا چنین حرفی درست است؟ انسان طی زندگی خود با رفتارها، قوانین، اصول و ارزشهایی خو میگیرد. این عادتها، شرایطی آشنا برای او پدید میآورند که تصمیمگیریهای خودکار و زندگی بیتفکر را برای او آسان میسازد. مجموعه این روتینها یک چهاردیواری پیرامون ما میکشد که در آن میتوانیم بیتفاوت به تغییرات پیرامون، شرایطی امن برای افزایش بهرهوری و کارآیی خود ایجاد کنیم. با این حال، همین چهاردیواری یا محدوده امن، ما را از درک تغییرات و اطلاعات جدید محیط پیرامون بازمیدارد. پذیرش تغییرات محیطی و اطلاعات جدید میتواند به دلیل آسیب به رویههای رایج تصمیمگیری و عمل ما و همچنین آسیب به هویت خودساختهای که احساس خوب به ما میدهد، دردناک باشد. خروج از محدوده امن به معنای پذیرش تغییرات محیط، دریافت اطلاعات جدید، یادگیری چیزی جدید، تغییر رفتار و پذیرفتن هویتی جدید است.
در مقابل آن، ذهنیت یادگیرنده وجود دارد. انسانها، رهبران سازمانی و کسبوکارهای یادگیرنده از تغییر، اطلاعات جدید و حتی چالشهای جدید به دلیل درسهای آنها استقبال میکنند. چنین ذهنیتی برای دگردیسی جامعه بشری و کسبوکارها ضروری است. به هر حال، تعداد، وسعت و شدت تغییرات بیش از همیشه شده است و حتی کسبوکارهایی که از محدوده امن خود خارج نشوند، در معرض آنها و مخاطراتشان برای بقا قرار دارند.