ماهان شبکه ایرانیان

تاثیر علم غیب در زندگی پیامبر(ص) و ائمه(ع)

الله و انما انا نذیر مبین" (۱) ، "و ما کان لرسول ان یاتی بایة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضی بالحق" (۲).

الله و انما انا نذیر مبین" (1) ، "و ما کان لرسول ان یاتی بایة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضی بالحق" (2).

شاهد این جمع جمله ای است که بعد از جمله مورد بحث و متصل به آن آمده که فرموده: "ان اتبع الا ما یوحی الی"برای اینکه اتصال این جمله به ما قبل می رساند که درحقیقت اعراض از آن است، و معنای مجموع دو جمله چنین است: من هیچ یک از این حوادث را به غیب و از ناحیه خود نمی دانم، بلکه من تنها پیروی می کنم آنچه را که از این حوادث به من وحی می شود.

"و ما انا الا نذیر مبین" - این جمله تاکید همه مطالب قبل در آیه است که می فرمود:

"ما کنت بدعا..."، "و ما ادری..."و"ان اتبع...".

بحثی فلسفی و دفع یک شبهه((در باره عالم بودن پیامبر(ص)و ائمه(ع)به غیب، و اثر و رابطه آن با زندگی و رفتار ایشان)

روایات بسیاری از طرق ائمه اهل بیت(ع)رسیده که خدای سبحان پیامبراسلام و ائمه(ع)را تعلیم داده، و هر چیزی را به ایشان آموخته.و در بعضی از همان روایات این معنا تفسیر شده به اینکه علم رسول خدا(ص)از طریق وحی، و علم ائمه(ع) از طریق رسول خدا(ص)بوده است.

از سوی دیگر به این روایات اشکال شده که: تا آنجا که تاریخ نشان می دهد سیره اهل بیت چنین بوده که در طول زندگی خود مانند سایر مردم زندگی می کرده اند و به سوی هرمقصدی می رفتند از راه معمولی و با توسل به اسباب ظاهری می رفتند، و عینا مانند سایر مردم گاهی به هدف خود می رسیدند، و گاهی نمی رسیدند، و اگر این حضرات علم به غیب می داشتند، باید در هر مسیری به مقصد خود برسند، چون شخص عاقل وقتی برای رسیدن به هدف خود، دو راه پیش روی خود می بیند، یکی قطعی و یکی راه خطا، هرگز آن راهی را که می داند خطا است طی نمی کند، بلکه آن راه دیگر را می رود که یقین دارد به هدفش می رساند.در حالی که می بینیم آن حضرات چنین نبودند، و در زندگی راههایی را طی

............................................

(1)بگو آیات و معجزات تنها و تنها از ناحیه خدا است، و من تنها بیم رسانی آشکارم.سوره عنکبوت، آیه 50.

(2)هیچ رسولی نمی تواند آیتی بیاورد مگر به اذن خدا، و وقتی امر خدا برسد آن وقت به حق داوری شود.سوره مؤمن، آیه 78.

(بیان اینکه علم غیب اثری در جریان حوادث خارجی ندارد)

می کردند که به مصائبی منتهی می گشت، و اگر علم به غیب می داشتند باید بگوییم عالما وعامدا خود را به مهلکه می افکندند، مثلا رسول خدا(ص)در روز جنگ احد آنچه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورد، و یا علی(ع)خودش عالما و عامدا درمعرض ترور ابن ملجم مرادی ملعون قرار گرفت، و همچنین حسین(ع)عمدا خود راگرفتار مهلکه کربلا ساخت، و سایر ائمه(ع)عمدا غذای سمی را خوردند.و معلوم است که القاء در تهلکه یعنی خویشتن را به دست خود به هلاکت افکندن عملی است حرام، و نامشروع.

اساس این اشکال به طوری که ملاحظه می کنید دو آیه از آیات قرآنی است، یعنی آیه"و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر"و آیه"و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم".

و این اشکال یک مغالطه بیش نیست، برای اینکه در این اشکال بین علوم عادی وعلوم غیر عادی خلط شده، و علم به غیب علمی است غیر عادی که کمترین اثری در مجرای حوادث خارجی ندارد.

توضیح اینکه: افعال اختیاری ما همان طور که مربوط به اراده ما است، همچنین به علل و شرائط دیگر مادی و زمانی و مکانی نیز بستگی دارد که اگر آن علل و شرائط هم باخواست ما جمع بشود، و با آن مساعدت و هماهنگی بکند، آن وقت علت پیدایش و صدور آن عمل از ما علتی تامه می شود که صدور معلول به دنبالش واجب و ضروری است، برای اینکه تخلف معلول از علت تامه اش محال است.

پس نسبت فعل که گفتیم معلول است، به علت تامه اش، نسبت وجوب و ضرورت است، مانند نسبتی که هر حادثه دیگر به علت تامه اش دارد.و اما نسبتش به اراده ما که جزءعلت است، نه تمام علت، نسبت جواز و امکان است، نه ضرورت وجوب تا بگویی تخلفش محال است.

پس روشن گردید که تمامی حوادث خارجی که یکی از آنها افعال اختیاری مااست، وقتی در خارج حادث می شود که حدوثش به خاطر تمامیت علت، واجب شده باشد، واین منافات ندارد با این که در عین حال صدور افعال ما نسبت به خود ما به تنهایی ممکن باشد، نه واجب.

حال که معلوم شد هر حادثی از حوادث، و از آن میان هر فعلی از افعال اختیاری ما درعین اختیاری بودن، معلولی است که علت تامه ای دارد، و اگر نمی داشت محال بود که حادث شود، همچنان که با فرض نبودن آن علت، محال بود حادث گردد، پس تمامی حوادث

عالم، سلسله نظام یافته ای است، که همگی و مجموعه اش متصف به وجوب است، یعنی محال است یکی از آن حوادث که به منزله یک حلقه از این زنجیر است از جای خودش حذف شود، و جای خود را به چیز دیگر و حادثه ای دیگر بدهد.

و نیز معلوم شد که پس این سلسله و زنجیر از همان روز اول واجب بوده - چه گذشته هایش و چه حوادث آینده اش - حال اگر فرض کنیم که شخصی به این سلسله یعنی به سراپای حوادث عالم آن طور که هست و خواهد بود علم داشته باشد، این علم نسبت هیچ یک از آن حوادث را هر چند اختیاری هم باشد تغییر نمی دهد و تاثیری در نسبت آن نمی کند، یعنی بافرض اینکه نسبت وجوب دارد، ممکنش نمی سازد، بلکه همچنان واجب است (1).

حال اگر بگویی: همین که علم یقینی در مجرای افعال اختیاری قرار گرفت عینامانند علم حاصل از طرق عادی می شود و قابل استفاده می گردد چون آدمی را بر سر دو راهی بکنم یا نکنم قرار می دهد به این معنا که در آنجا که با علم حاصل از طرق عادی مخالف باشد نظیر علم عادی سبب فعل و یا ترک می گردد (2).

در پاسخ می گوییم: خیر چنین نیست که علم یقین به سلسله علل منافات با علم عادی داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اینکه می بینیم بسیار می شود که انسان علم عادی به چیزی دارد، ولی عمل بر خلاف آن می کند، همچنان که قرآن کریم در آیه"و

............................................

(1)توضیح بیشتر اینکه: فرض کنیم که علی(ع)می دانست که در روزی معین وساعتی معین و به دست شخصی معین ترور می شود، حال با توجه به آنچه گفتیم که تمام حوادث عالم واجب و ضروری الوجود است، و ممکن نیست یکی از آنها از سلسله به هم پیوسته حذف شود، علم امام(ع)حادثه ترور خود را ممکن الوجود نمی کند، چه علم داشته باشد و چه نداشته باشد، این حادثه حادث شدنی بود، و حال که علم دارد، این علم، تکلیفی برای آن جناب ایجاد نمی کند، و او را محکوم به این حکم نمی سازد که امروز به خاطر احساس خطر از رفتن به مسجد خودداری کن، و یا ابن ملجم را بیدارمکن، و یا برای خود نگهبانی معین کن، چون این علم علم به غیب(یعنی شدنی ها)است، نه علم عادی تاتکلیف آور باشد.مترجم.

(2)توضیح اینکه: فرض کنید من به علم عادی یقین کنم که این میوه را می خورم، چون هم بسیارمیل به آن دارم و هم خوردنش هیچ مانع بهداشتی و شرعی ندارد، ولی در عین حال علم یقینی دارم که چنین عملی در سلسله علل و اسباب وجود ندارد، این میوه را نمی خورم، در چنین فرضی علم یقین علم عادی را باطل می کند، و خودش به جای آن می نشیند، و از درجه وجوب خودش نازل شده، به مرتبه امکان پایین می آید، یعنی همانطور که گفتیم آدمی را در اینکه بکنم یا نکنم متحیر می سازد و همانطور که گفتیم سبب فعل و یا ترک می گردد.مترجم.

جحدوا بها و استیقنتها انفسهم" (1) می فرماید کفار به علم عادی یقین دارند به اینکه با انکار وعناد در برابر حق معذب شدنشان در آتش یقینی است، در عین حال به انکار و عناد خود اصرارمی ورزند، به خاطر اینکه در سلسله علل که یک حلقه اش هوای نفس خود آنان است، انکارشان حتمی و نظیر علم عادی به وجوب فعل است.

با این بیان اشکال دیگری هم که ممکن است به ذهن کسی بیاید دفع می شود، و آن این است که: چگونه ممکن است انسان علم یقینی پیدا کند به چیزی که خلاف اراده اوباشد، چنین علمی اصلا تصور ندارد، و به همین جهت وقتی می بینیم علم در اراده ما تاثیرنمی کند باید بفهمیم که آن علم، علم یقینی نبوده، و ما آن را علم یقینی می پنداشتیم.

وجه دفع این اشکال این است که گفتیم: صرف داشتن علم به چیزی که مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمی شود که در ما اراده ای مستند به آن علم پیدا شود، بلکه همانطور که در تفسیر آیه 14 سوره نمل گذشت آن علمی ملازم با اراده موافق است که توام باالتزام قلب نسبت به آن باشد، (و گر نه بسیار می شود که انسان یقین و علم قطعی دارد به اینکه مثلا شراب یا قمار یا زنا و یا گناهان دیگر ضرر دارد، و در عین حال مرتکب می شود، چون التزام قلبی به علم خود ندارد)نظیر این جریان در افعال عنائی به خوبی به چشم می خورد (2) در

............................................

(1)سوره نمل، آیه 14.

(2)توضیح اینکه: بعضی از کارها از انسان سر می زند که نه می توان آن را مانند کار کبد و معده جبری و بی اختیار دانست، و نه مانند سایر کارهائی که به اختیار خود می کنیم اختیاریش خواند، و لاجرم آن را شقی ثالث از کارهای انسان دانسته اند، و نام آن را"فعل عنائی"نهاده اند.

و اینگونه اعمال از حیوانات نیز سر می زند.حیوان وقتی خود را در برابر درنده ای می بیند، از آنجاکه ترس دلش را پر می کند، دیگر نمی تواند مانند سایر اوقات خود را در بین چهار طرف - جلو و عقب وراست و چپ - مختار ببیند، چون شدت ترس همه راه ها را به روی او می بندد، و او دیگر نمی تواند باور کند که ازسه جهت دیگر راه گریز دارد، لاجرم تنها یک راه برایش باقی می ماند، و آن دهان درنده است، و لذامی بینیم حیوان با پای خود به طرف درنده می رود، و می گوییم: حیوان"استسباع"شده، یعنی سبع زده شده.

و اما در انسان: انسان نیز گاهی اینطور می شود، مثلا اگر یک فرد آدمی را بر بالای درختی و یابرجی بسیار بلند قرار دهند، با اینکه در روی زمین به بیش از جای یک جفت کفش زمین نمی خواست، تابتواند روی پای خود بایستد، و بالای برج شاید چند برابر آن جا داشته باشد، ولی در عین حال نمی تواندآنجا قرار بگیرد، به محضی که سقوط خود را تصور کند، آنچنان دلش از ترس پر می شود که دیگر باور اینکه می تواند در آنجا بایستد از او سلب می شود، و او تنها و تنها یک راه پیش روی خود می بیند، و آن هم این است که خود را پرتاب کند، چنین عملی را نه می توان گفت عمل ارادی است، برای اینکه عمل ارادی واختیاری آن عملی است که فاعلش قادر بر فعل و ترک آن باشد و در مثال ما فاعل قادر بر ترک نیست، و نه عملی است جبری، برای اینکه عمل جبری آن عملی است که بدون اراده انجام گیرد، و سقوط در مثال ماعملی است که با اراده فاعل انجام می شود، لذا نام اینگونه اعمال را عمل به عنایت نهاده اند.مترجم.

این گونه اعمال نیز می بینیم علم قطعی به هلاکت، انسان را به باقی ماندن در بالای برج وادار نمی کند، چون التزامی به علم قطعی خود ندارد.

بعضی از مفسرین از این اشکال پاسخ داده اند به اینکه: رسول خدا(ص)

و ائمه، تکالیفی مخصوص به خود دارند، آنها بر خلاف سایر مردم می توانند خود رابه اینگونه مهلکه ها بیفکنند، ولی این کار بر سایرین حرام است.در بعضی از اخبار هم به این نکته اشاره شده.

بعضی دیگر چنین جواب داده اند: آن علمی تکلیف آور است که علمی عادی باشد، و اما علم غیر عادی تکلیف را بر انسان منجز نمی کند.

ممکن است این دو پاسخ اخیر را طوری توجیه کنیم که با بیان سابق ما سازگارباشند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان