گروه جهاد و مقاومت مشرق – دکتر علی ملکپور که از دوستداران شهید حججی است این کتاب را بر اساس گفتگوهایی که با خانواده، همرزمان و دوستان شهید انجام داده، نوشته است.
کتاب «آرام بیسر» را انتشارات تحسین در قم منتشر کرده است.
بخشی از این کتاب را برایتان برگزیدهایم.
*حکایت طرح جلد
روز جمعه بود و رحلت دختر امام موسی کاظم(ع) حضرت فاطمه معصومه(س) که ان شاء الله شفیع ما باشند در قیامت. نزدیک ظهر در یادمان شهید کنار تربت پاکش مشغول نوشتن مطالبی بودم که در طول روز از دوستان و نزدیکان شهید شنیده بودم. حواسم به اطراف نبود. برای یک لحظه سرم از روی دفتر بلند کردم. چندین شخصیت بزرگوار بالای سرم ایستاده بودند. به رسم ادب از جا بلند شدم و سلام و احوالپرسی کردم. یکی از آنها که لباس مقدس روحانیت به تن داشت دوستان همراهش معرفی کردند. حضرت حجت الاسلام دکتر دوستمحمدی که به اتفاق چند نفر دیگر از تهران برای زیارت قبر شهید به آنجا آمده بودند.
این بزرگوار وقتی متوجه شد برای شهید مینویسم گفت آن عکس شهید حججی که با چفیه طراحی شده است به خاطر دارید؟ گفتم آری. گفت آن عکس کاری از پسر بنده به نام محمدرضا دوستمحمدی است که در رشته طراحی تخصص دارد. خوشحال شدم و یقین پیدا کردم که برای عکس روی جلد باید از همین عکس استفاده کنم. شماره همراه محمدرضا برداشتم و با ایشان تماس گرفتم. ایشان هم با توجه به مشغله کاری فراوان وقتی نام شهید به میان آمد با خوشحالی پذیرفت در کمترین زمان ممکن طرح جلد را آماده نمودند و خود نیز ماجرای این عکس در آن زمان این گونه بیان کردند:
همزمان با پخش خبر شهادت شهید محسن حججی بسیار به فکر بودم که چهکاری میتوانم برای این شهید انجام دهم. صبح روز قبل از مراسم تشییع وقتی به پیامهایم نگاه میکردم عکسی از شهید برام ارسال شده بود. یقین پیدا کردم باید کاری انجام دهم. مشغله کاری بسیاری داشتم. باید برای تهیه ویزای کربلا برای دخترم میرفتم. سفر مشهد هم در پیش داشتم. تنها یک نصف روز برایم وقت مانده بود. نمیدانستم میرسم یا نه. یکی از دوستان تماس گرفت که عکس شهید حججی را برایت فرستادم. طراحی مناسبی انجام دهید تا امروز آماده شود برای مراسم تشییع لازم است. کارهایم خیلی سریع انجام گرفت. طراحی عکس هم انجام دادم و عکس در مراسم تشییع شهید به صورت گسترده پخش شد. همان عکسی که با چفیه است. توفیق شرکت در مراسم نصیبم شد. در مقابل ایثار این شهید احساس شرم می کردم.
*جای خالی عکس شهید
محسن مدت کوتاهی که در سپاه بوده است در پادگان لشکر نجف کارهای فرهنگی انجام میداده است که این فعالیت آن برای همه مشخص و معلوم است. در نمازخانه پادگان، عکس شهدا را نصب کرده بودند. در بین عکسهای شهدا محلی خالی و بدون عکس بوده است. محسن چندین بار به سربازی که مسئول نصب عکسها بوده است میگوید این قسمت که خالی است عکسی از شهیدی نصب کن. آن سرباز حالا از روی عمد یا سهلانگاری اقدام نمیکند تا زمانی که محسن برای آخرین بار دارد به سوریه میرود. با لبخند رو به سرباز میکند و میگوید عکس نصب نکردی؟ بالاخره باید عکس خودم را در این محل نصب کنی و اکنون همان جای خالی با عکس محسن حججی کامل شده است.
(راوی: ملک محمدی)
*چرا شهید نشدم؟
محسن از همان ابتدا دوست داشت شهید شود شاید هم به شهادت راضی نبود به دنبال و هدف بالاتری بود. او میخواست جریانساز شود. الگو شود. سال 94 به سوریه رفت و شهید نشد و برگشت. تعدادی از دوستانش شهید شده بودند. به دنبال علت بود که چرا انتخاب نشدم. شاید خودم را آماده نکردهام؛ خودسازی نکردهام و شاید هم پدر و مادرم از من راضی نیستند. یا اینکه راضی به شهید شدنم نیستند. دوباره شروع کرد برای خودسازی. به سراغ استاد اخلاق حاجآقا رضایی میرفت. مرتب به اصفهان بر سر قبر شهدا میرفت و از آنها مدد میخواست. فرمانده شهید خودش حاج احمد کاظمی را برای خود انتخاب کرده بود و با نام او زندگی میکرد و او را چراغ راه خودش قرار داده بود. هر کسی و هر زمان و هر کاری که لازم بود انجام میداد تا انتخاب شود. صبر در مشکلات را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. او هم انسان بود. هرگز گله نمیکرد با صبر و حوصله درصدد رفع مشکلات بود.