ماهان شبکه ایرانیان

حیات دوباره

علّامه مجلسی در کتاب شریف بحار الانوار می نویسد: در بعضی از مؤلّفات شیعه دیدم که نقل کرده است

 حیات دوباره

علّامه مجلسی در کتاب شریف بحار الانوار می نویسد: در بعضی از مؤلّفات شیعه دیدم که نقل کرده است.روایت شده مرد مؤمنی از بزرگان شهر بلخ در بیشتر سالها به حجّ می رفت و بعد از انجام دادن مناسک حجّ و زیارت پیغمیراکرم(صلی الله علیه  و آله و سلم) خدمت حضرت سجّاد (علیه السلام) می‌رسید سوغات‌و هدایائی برای آن حضرت می‌آورد سؤلات ‌دینی ‌خود را از امام (علیه السلام) می پرسید و سپس به شهر خود مراجعت می کرد.

در یکی از این برگشت ها همسرش به او گفت:می بینم هر زمان به دیدار امام خود می روی سوغات و هدایای زیادی با خودت می بری ولی آن حضرت چیزی به تو پاداش نمی دهد.

مرد بلخی گفت: او پادشاه دنیا و آخرت است و آنچه مردم دارند به برکت او است و مالکش در حقیقت او می باشد زیرا آن حضرت خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین و حجّت پروردگار بربندگان است و او فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیشوای ما است.وچون گفتار او را شنید از سرزنش او ساکت ماند.

سپس آن شخص برای سال آینده برای حجّ آماده شد و قصد منزل شریف آن حضرت نمود وقتی به آنجا رسید اجازه ورود خواست امام (علیه السلام) به او اجازه مرحمت فرمود.

مردبلخی وارد خانه شد و برآن حضرت سلام کرد و دست مبارکش را بوسید و پس از خوش آمدگوئی امام (علیه السلام) او را به خوردن غذا با خودش دعوت فرمود و بعد از آنکه غذا خوردند امام (علیه السلام) طشت و آفتابه آب طلب کرد.

مردبلخی برخاست و آفتابه آب را به دست گرفت تا روی دستهای امام علیه السلام بریزد حضرت فرمود:

تومیهمان ماهستی چرا می خواهی خود را به زحمت اندازی و آب روی دستهای من بریزی؟

عرض کرد دوست دارم خدمت کنم.

امام (علیه السلام) فرمود:لماأحببت ذلک فوالله لارینّک ما تحبّ و ترضی و تقّر به عیناک

حال که چنین است بخدا قسم به تو نشان می دهم آنچه را که خشنودت کند و چشمانت را روشن گرداند.

آنگاه آب را روی دستهای مبارک امام ریخت تا یک سوم طشت را آب گرفت امام علیه السلام به آن مرد فرمود:

چه چیزی در میان طشت است؟عرض کرد آب است.

فرمود:یاقوت سرخ است دوباره نگاه کن

وقتی نگاه کرد دید آبها به قدرت پروردگار یاقوت سرخ شده است .

سپس امام علیه السلام فرمود:آب بریز

مردبلخی آب ریخت تا دوسوم طشت پر از آب شد امام علیه السلام به او فرمود :نگاه کن زمرّد سبز است وقتی نگاه کرد دید زمرّد سبز است .سپس امام علیه السلام به او فرمود:باز هم آب بریز مرد بلخی آب را روی دستهای مبارک آن حضرت ریخت تا آنکه طشت پرشد.

امام علیه السلام به او فرمود:در میان طشت چیست؟عرض کرد آب است.فرمود:بلکه درّ سفیداست.

وقتی آن مرد نگاه کرد دید درّ سفید است و طشت از سه نوع جواهر یعنی درّ و یاقوت و زمرّد پرگشته است خیلی تعجب کرد و خود را روی قدمهای آن حضرت انداخت و آنها را بوسید بعد امام علیه السلام فرمود:

یا شیخ،لم یکن عندناشی ء یکافیک علی هدایاک الینا فخذ هذ ه الجواهر عوضاً عن هدیّتک و اعتذر لنا عند زوجتک لانّها عتبت علینا.

ای شیخ ! نزد ما چیزی نمی باشد که هدایای تو را جبران کندهمین جواهرات را در مقابل آن هدایا از ما بپذیر و نزد همسرت از طرف ما عذرخواهی کن که او ما را سرزنش کرده و رفتار ما را نپسندیده است.

مرد سر را از خجالت به زیرانداخت و عرض کرد:ای سرور من! چه کسی گفتار همسرم را به شما خبرداده است؟شکّی ندارم که شما از خانواده رسالت هستید.

سپس مرد بلخی با امام (علیه السلام) وداع کرد و جواهرات را به همراه خود برای همسرش برد وقتی که به شهر و دیار خود رسید وبه خانه اش وارد شد جریان سفر را برای همسرش تعریف کرد زن سجده شکر بجای آورد و شوهرش را به خدای بزرگ قسم داد که او را در سفر آینده با خود خدمت امام (علیه السلام)  ببرد.

وقتی موسم کوچ کردن برای حجّ فرارسید و مرد بلخی ساز و برگ سفر را فراهم کرد طبق وعده ای که به همسرش داده بود او را به همراه خود برد زن در بین راه بیمار شد و نزدیک مدینه که رسید از دنیا رفت شوهرش گریه کنان خدمت امام (علیه السلام) رسید و آن حضرت را از وفات زن باخبرکرد.

امام (علیه السلام) فوراً برخاست و دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز دعا کرد و با خدا به راز و نیاز پرداخت سپس رو به من کرد و فرمود:

نزد همسرت برگرد خداوند او را به قدرت و حکمتش زنده گردانید و او است که استخوانها ی خاکستر شده را دوباره روح می دهد و زنده می گرداند.

مردبلخی بیدرنگ برخاست و با عجله رفت همینکه به منزلگاهش رسید همسرش را دید که صحیح و سالم نشسته است به او گفت:چگونه به این جهان برگشتی و خداوند تو را زنده کرد؟

گفت:بخدا قسم ! فرشته مأمور مرگ به سراغ من آمد و  روح مرا از بدن خارج کرد و در اختیار گرفت خواست که آن را بالا ببرد ناگهان شخصی با این اوصاف ظاهر گشت و شروع کرد به برشمردن خصوصیات آن حضرت و شوهرش می گفت:بلی این اوصاف و ویژگیهای مولا و سرورم علیّ بن الحسین (علیهما السلام) است.

زن ادامه داد:همینکه عزرائیل او را دید خود را روی قدمهایش انداخت و آنها را بوسه زد و عرض کرد:

السلام علیک یا حجّه الله فی ارضه السلام علیک یازین العابدین.

درود برشما ای حجّت خداوند برروی زمین سلام برشما ای زینت عبادت کنندگان آن حضرت سلامش را پاسخ داد و فرمود:

یا ملک الموت اعد روح هذه المراه الی جسدها فانها کانت قاصده الینا و انّی قد سالت ربّی ان یبقیها ثلاثین سنه اخری و یحییها حیاه طیبه لقدومها الینها زائره لنا.

ای فرشته مرگ! روح این زن را به بدنش برگردان زیرا او قصد زیارت ما را نموده است و من از پروردگارم درخواست نمودم که او را سی سال دیگر باقی بدارد و زندگی پاکی همراه با صفا  و معنویّت بخاطر آمدنش به زیارت ما مرحمت فرماید:

آن فرشته عرض کرد:ای ولّی پروردگار! فرمانت را بردیدگان می پذیرم و اطاعت می کنم سپس روح مرا به بدنم برگردانید و آنگاه دیدم فرشته مرگ دست امام علیه السلام را بوسید و از نزد من خارج شد.

مردبلخی دست همسرش را گرفت و هر دو براه افتادند تا خدمت امام (علیه السلام) رسیدند آن حضرت در میان اصحاب نشسته بودند همینکه چشم زن به جمال آن سرور افتاد خود را به روی قدمهای مبارکش انداخت و گفت:

هذا و الله سیّد ی و مولای هذا هو الّذی احیانی الله ببرکه دعائه

بخدا قسم این آقا و مولای من است این همان آقائی است که خداوند به برکت دعای او مرا زنده گردانید.

بعد ازآن باقیمانده عمر خود را تا هنگام مرگ در جوار رحمت امام (علیه السلام) بسر بردند و او را رها نکردند تا از دنیا رفتند.[1]

 


[1]  بحار الانوار : 46/47 ذیل ح49

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان