آزادی سیاسی و اجتماعی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه (بخش دوم)

در بخش نخست این نوشتار، مطالبی در باره ی معنای «آزادی » ، «منشا آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن » ، «نقش ادیان در تامین آزادی اجتماعی انسان » ، «منشا محدودیت آزادی در دیدگاه توحیدی » ، «آزادی، کمال وسیله ای » ، «ارمغانی بالاتر از آزادی » ، «دفع عوامل سلب آزادی انسان در مکات ...

بخش دوم

اصول تضمین کننده آزادی اجتماعی در نظام اسلام

در بخش نخست این نوشتار، مطالبی در باره ی معنای «آزادی » ، «منشا آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن » ، «نقش ادیان در تامین آزادی اجتماعی انسان » ، «منشا محدودیت آزادی در دیدگاه توحیدی » ، «آزادی، کمال وسیله ای » ، «ارمغانی بالاتر از آزادی » ، «دفع عوامل سلب آزادی انسان در مکاتب الهی » ، بیان شد .

دراین بخش، به بررسی اصول تضمین کننده ی این آزادی در نظام سیاسی - اجتماعی اسلام، می پردازیم .

«حکومت اسلامی »

مقدمه

از آنچه تاکنون بیان کردیم، روشن می شود که دین شریف اسلام و قرآن کریم و تعالیم علوی، چگونه عوامل سلب آزادی را، هم در ناحیه سلب کنندگان و هم در ناحیه سلب شوندگان، از بین می برند و اجازه ظهور پدیده زشت آزادی ستیزی و اسارت انسان را در جامعه بشری نمی دهند و زمینه پیدایش آن را مسدود می کنند، اما به هر حال، جامعه انسانی، خالی از انسان های مفسده جو و سود پرست و قدرت طلب و یا انسان های ضعیف و ناآگاه نیست، و یک مکتب جامع، باید ضمانت اجرایی لازم را برای تحقق آزادی اجتماعی در صحنه روابط اجتماعی و نظام سیاسی اجتماعی حاکم بر جامعه ایجاد کند، به طوری که از ناحیه صاحبان رسمی قدرت و حکومت و از ناحیه اقویا و قدرتمندان و گروه های متنفذ سیاسی - اجتماعی و طبقات ممتاز جامعه، خطری، آزادی مردم را تهدید نکند و زمینه استبداد و خودکامگی و دیکتاتوری قدرتمندان پیدا نگردد .

بنابراین، باید بخشی از اصول اجتماعی - سیاسی اسلام را که تضمین کننده آزادی همه اقشار جامعه و مصونیت آنان از خودکامگی صاحبان قدرت است، بررسی کنیم . برخی از این اصول، در همه روابط اجتماعی مطلوب است و برخی دیگر، اختصاص به حکومت صالح و رابطه آن با مردم و یا بالعکس دارد، ولی همه در یک امر اشتراک دارند و آن این که عمل به این اصول، آزادی اجتماعی و حاکمیت آن در روابط اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد .

اصل یکم - شایسته سالاری یا حکومت صالحان

قبلا گفتیم که مهم ترین عامل سلب کننده آزادی در وجود انسان، روحیه برتری طلبی و خودپرستی و استعلای بر دیگران است . پر واضح است که اگر چنین اشخاصی به قدرت و حکومت دست پیدا کنند، تمام همت خود را به اشباع این روحیه فرعونی مصروف می کنند و مردم و جامعه را اسیر امیال حیوانی خود خواهند کرد . لذا دور نگه داشتن مسند حکومت از دستبرد اینان، بسیار مهم است . آن چه آزادی اجتماعی مردم را تامین می کند، حاکمیت انسان های صالح و سالم و کسانی است که خود را مثل سایر مردم بندگان خدای متعال می بینند و حکومت، برای آنان، هیچ ارزشی ندارد، مگر این که بتوانند حقوق مردم را تامین کنند و جلوی تعدی و تجاوز اقویا را بگیرند . بنابراین، نظام احسن اجتماعی در اسلام و قرآن، آن است که صالحان بر آن حکومت کنند:

«ان الارض یرثها عبادی الصالحون » (2)

صالحان کسانی هستند که قدرت را وسیله گسترش معنویت و خداخواهی و رفع محرومیت های اقتصادی و اجتماعی، و اشاعه خوبی ها و دفع زشتی ها و پلیدی ها و ظلم ها، قرار می دهند و بدین سان، آزادی ستیزی را در درون جان انسان ها کشته و از تاخت و تاز اقویا و اغنیا در درون جامعه جلوگیری می کنند:

«الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر» (3).

رهبری و امامت مردم، به آنان که از امتحانات الهی سربلند بیرون آمده اند، اختصاص دارد نه کسانی که آن را ارثی فامیلی و وسیله ای برای بهره مند ساختن اطرافیان و نزدیکان و اعضای حزب و طبقه خود می دانند:

«و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین » (4).

علی علیه السلام نیز در نامه خود به مالک اشتر، بر این اصل تاکید می ورزد:

ثم انظر فی امور عمالک فاستعملهم اختبارا و لا تولهم محاباة و اثرة فانهما جماع من شعب الجور و الخیانة . (5)

این اصل، ارمغانی الهی، برای حفظ آزادی و حقوق مردم است که خدای متعال، آن را در قالب ولایت و زعامت الهی، به بشریت عطا فرموده است و بدین سان، آنان را از دستبرد طواغیت و شیاطین محفوظ نگاه داشته است .

اصل دوم - قانونمداری و قانونگرایی

قبلا گفتیم که اساسا، تشریع دین، همراه آوردن کتاب و قانون برای تعدیل جامعه و احقاق حقوق همه انسان ها و جلوگیری از ظلم و تعدی و آزادی ستیزی تجاوزکاران بوده است . لذا حاکمیت قانون جامع و کامل و استوار در همه امور، تضمین کننده حقوق آحاد جامعه و مانع سلب آزادی است . این، خود، معیاری برای عملکرد حکام آزاده است . از این رو، قرآن کریم، اصرار دارد که از محور قانون الهی فاصله نگیرید; چرا که فاسدان و تجاوزکاران اند که دین - و قانون - را بر نمی تابند .

«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه ... و ما تفرقوا الا من بعد ماجاءهم العلم بغیا بینهم . (6) »

و بر آنان که به حکم الهی و حدود او اعتنا نمی کنند، سخت می تازد و آنان را وعده عذاب می دهد . (7) امیر المؤمنین (ع) بر این نکته تاکید می ورزد که حاکم باید تنها و تنها قانونمدار باشد و عمل به آن را وظیفه ی اساسی خود قرار دهد: «انه علی الامام الا ما حمل من امر ربه » (8)

و حکومت را حق کسانی می داند که قانون شناس ترین مردم و قوی ترین آنان در اجرای آن باشند: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامرالله فیه » (9)

لذا در جواب طلحه و زبیر که به نحوه تقسیم بیت المال از سوی ایشان اعتراض داشتند، به این امر بدیهی اشاره می کند که این، بر اساس قانون الهی بوده است، نه رای شخص و خواست فردی تا مستحق اعتراض باشد:

اما ما ذکرتما من امر الاسوة فان ذالک امر لم احکم انا فیه برایی و لا ولیته هوی منی بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول الله (ص) قد فرغ منه . (10)

اصل سوم - اصل برابری

تمسک به قانون و معیار بودن آن در عمل حاکمان، همان طور که ذکر شد، مانع تضییع حقوق و آزادی های اجتماعی است، اما مهم آن است که قانون، استفاده ابزاری پیدا نکند و وسیله ای برای محدود کردن مردم و یا گروه هایی از آنان به ناحق و بازگذاشتن دست حکومت و یا طبقه ای از جامعه به ناحق نباشد . چه بسا حکومت هایی که قانون خوب را برای توده مردم خوب اجرا می کنند، اما نسبت به حزب و طبقه و اطرافیان خود از آن چشم پوشی می کنند، و بدین سان دست عده ای را بر حقوق مردم باز می گذارند و حقی که آنان بدو مکلفند را از آنان نمی گیرند و این چنین زمینه خودکامگی و استبداد حکومت یا حزب یا طبقه ای را فراهم می سازند و در نهایت آزادی اجتماعی مردم، قربانی امتیازطلبی و تمامیت خواهی دیگران می شود لذا در نظر حکومت صالح، همه مردم دارای حقوق لازم الاستیفاء هستند .

امیرالمؤمنین (ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید: «الناس اما اخ لک فی الدین او شبیه لک فی الخلق » (11)

و می فرماید: «و الزم الحق من لزمه من القریب و البعید و کن فی ذالک صابرا محتسبا واقعا ذالک من قرابتک و خاصتک حیث وقع و ابتغ عاقبته بما یثقل علیک منه فان مغبة ذالک محمودة; (12) حق را بر هر کس لازم آمد، ملازم باش و اجرا کن، چه برای نزدیک و چه برای دور و لو برای خواص و خویشانت، هر که باشند . اگر بر تو گران است، به عاقبت خوش این کار توجه کن .» .

نیز نزدیک بودن به متولی امور، نباید موجب دست درازی به امتیازات مادی و اقتصادی باشد . (13)

بدین ترتیب، شخص حاکم و کارگزاران حکومتی، همگی باید قانون را برای همه مردم به طور یکسان اجرا کنند و از هرگونه امتیاز دادن ویژه و انحصارطلبی سیاسی و اقتصادی بپرهیزند و حقوق را از هر که مکلف به ادای آن است بستانند و بر هر که باید، جاری کنند، چه مواردی که پیامبر (ص) و یا علی (ع) حدود الهی را بر یاران نزدیک خود جاری کردند و بر این کار سرزنش شدند و افرادی از ایشان بریدند و به دیگران گرویدند، ولی با این وجود می فرمودند، اگر نزدیک ترین کسان ما، یعنی فاطمه سلام الله علیها و یا حسن و حسین (ع) از حد تعدی کنند، به سزای عمل خود خواهند رسید . داستان رفتار علی (ع) با برادر خود عقیل که تقاضای سهمی بیش از حق خود از بیت المال داشت، زبانزد و مشهور است .

نیز کسانی مانند طلحة و زبیر به روی او شمشیر کشیدند، چرا که حاضر نشد بیش از حق آنان امتیازی بدهد و سهمی بیش تر از بیت المال و یا پستی که شایسته آن نیستند، در اختیارشان گذارد .

نیز چه بسیاری که به معاویه پیوستند، چرا که عدالت او و برابری خودشان را در مقابل قانون برنتافتند و خودکامگی در سر داشتند: «علموا ان الناس عندنا فی الحق اسوة فهربوا الی الاثرة » (14)

آن حضرت، به کارگزاران خود همین روش را گوشزد می فرمود و آنان را از انحصارطلبی و تمامیت خواهی برحذر می داشت: «ایاک و الاستئثار بما الناس فیه اسوة » . (15)

نیز می فرماید: «میان مردم، در اوقات و برخوردها، مساوات را رعایت کن تا این که بزرگان در میل تو به ایشان طمع نکنند و ضعیفان از عدالت تو بر ایشان مایوس نگردند» (16)

این همه تاکید و تحذیر برای آن است که مالکیت و قدرت، انسان را به خودکامگی و استبداد سوق می دهد: «من ملک استاثر» (17)

همه مردم، در حقوق یکسانند و در برابر قانون مساوی اند، و لازمه این تساوی، آن است که با هر کس مطابق رفتار و حرکتش و تکلیفی که بر عهده اوست و او عمل کرده یا نکرده، رفتار شود .

حضرت علیه السلام، در عین تاکید بر یکسان بودن حقوق مردم می فرماید:

لا یکونن المحسن و المسی ء عندک بمنزلة سواء، فان فی ذالک تزهیدا لاهل الاحسان فی الاحسان و تدریبا لاهل الاساءة علی الاساءة و الزم کلا منهم ما الزم نفسه; (18) نیکوکار و بدکار، در نزد تو، منزلت یکسان نداشته باشند; چرا که این تساوی در برخورد با هر دو گروه، اهل احسان را به خوبی بی رغبت می سازد و اهل زشتکاری را بر بدکاری شان آموخته می کند . با هر گروه به آن رفتاری که خود را بر آن ملزم ساخته، رفتار کن .

حضرت، حقوق شهروندی اهل کتاب و معاندان را نیز محترم می شمارد; چرا که آنان همنوع هستند و به حکومت عادل پناه آورده اند . آن گاه که حضرت می شنود بر زنی از اهل ذمه ستم رفته است فریاد بر می آورد که اگر مسلمان از این غصه دق کند، ملامت نمی شود (19) ، اما درعین حال، بر تاثیر عقاید فاسد، در جایگاه اجتماعی آنان و لزوم به کارگیری شیوه ای خاص در برخورد با ایشان اشاره می کند: «فلم ارهم اهلا لان یدنوا لشرکهم و لا ان یقصوا و یجفوا لعهدهم; (20) پس نه ایشان را به خاطر مشرک بودنشان، شایسته نزدیک شدن دیدم و نه به خاطر پیمان با خود، شایسته دور شدن و جفا دیدن .» .

این چنین است که همه مردم از ظلم و استبداد حاکم مصون بوده و به حقوق و آزادی های مشروع خود می رسند و همگی به طور یکسان در مقابل عملکرد خود در برابر قانون، پاسخگو هستند و عنداللزوم مواخذه می شوند، تربیت و رشد بر عملکرد گروه های اجتماعی حاکم می شود .

اصل چهارم - شورا در تصمیم سازی

شورا، یکی از مظاهر دخالت مردم در سرنوشت خویش است، به طوری که در تصمیمات اجتماعی مشارکت داشته باشند و رای و نظر آنان در تصمیم سازی اصحاب قدرت و حکومت مدخلیت داشته باشد . این اصل، هم به شکل فردی و هم به شکل جمعی می تواند اجرا شود، مانند تشکیل احزاب سیاسی و یا اصناف اجتماعی، که در مسائل گوناگون، نظر خودرا ابراز کنند و از سر دلسوزی و خیر خواهی نتیجه علم و تجربه خود را عرضه دارند، تا مورد استفاده مراکز حکومتی قرار گیرد و بدین صورت حاکمیت و راهبری یک سویه و یک طرفه شکل نگیرد، بلکه خود مردم در آنچه بر آنان می گذرد سهیم باشند .

خداوند متعال، در قرآن، پیامبر اکرم (ص) را به این امر مامور کرده است که: «و شاورهم فی الامر» (21)

و آن گاه که مؤمنان را توصیف می کند می فرماید: «و امرهم شوری بینهم » (22).

امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «من استبد برایه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها» (23)

و از مردم زمانه خود تقاضای مشورت عادلانه و روی میزان صحیح و گفتار حق می کند: «فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل » (24)

البته این اصل، با رعایت و هماهنگی دیگر اصول اجرا می شود . مثلا، یکی از اصول مذکور، اصل شایسته سالاری و اکمیت خبره ترین مردم بر امور بود، طبعا اگر تصمیم نهایی حاکم با آنچه مشورت دهندگان ارائه می کنند تفاوت داشته باشد، اشکالی در عمل به تصمیم حاکم امر نیست، لذا خداوند به پیامبرش می فرماید: «فاذا عزمت فتوکل علی الله » (25)

امیرالمؤمنین علیه السلام در جواب کسانی که در مقام مشورت و از سر دلسوزی از ایشان می خواهند که با معاویه سازش کند، می فرمود: «من، تمام جوانب این امر را زیر و رو کردم و دیدم که کوتاه آمدن در برابر معاویه، کفر به تعالیم پیامبر است » ، لذا به نظر خود عمل کرد نه به نظر آنان .

یا یکی از اصول ذکر شده، قانونمداری بود و فرض کردیم که حاکم، قانون شناس ترین افراد است، لذا اشکالی نیست که او با هم مشورت ها یا بدون آن در جایی که قانون در دست اوست، به آنچه قانونی می داند، عمل کند، البته، این امر، نافی نظارت مردم و لزوم پاسخگو بودن در برابر آنان نیست . لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر طلحه و زبیر که ظاهرا از نظر نخواستن از آنان رنجیده شده بودند، می فرمایند: «من به کتاب خدا و سنت پیامبر نظر، و حکم خدا را اجرا کردم و نیازی به مشورت در آن نیست .

لا وقع حکم جهلته فاستشیر کما و اخوانی المسلمین و لو کان ذالک لم ارغب عنکما و لا عن غیرکما . . (26)

البته قابل تذکر است که چنین امری بیش تر در امور کلی و روشن پیش می آید، آن هم در جامعه ای کوچک و بسیط، اما در جوامع بزرگ امروزی و با تخصصی شدن امور مختلف اجتماعی و کثرت آن و نیاز به کارکارشناسی دقیق، کم تر مساله ای را می توان در نظر گرفت که بدون مشورت اهل خبره، بتوان در باره آن، به نظر و تصمیم درست، دست یافت، آن هم در زمان غیبت امام معصوم (ع)، اما از آنجا که حاکم شایسته و صالح، باید همیشه مصالح عامه را ملاحظه کند و در علم به آن کوتاهی نورزد، می توان اطمینان داشت که جامعه دینی از این ناحیه متضرر نشده و بدون مشورت صحیح و آگاهی از صلاح و فساد امور، تصمیمی اتخاذ نمی شود . وجود مجمع ها و شوراهای عالی در صدر حاکمیت، مؤید همین مطلب است .

اصل پنجم - اصل مشارکت در اجرا و حق حاکمیت و تعیین سرنوشت

یکی از عوامل سلب آزادی اجتماعی، تمرکز قدرت در دست گروهی خاص و طبقاتی شدن حاکمیت اجرایی است; یعنی، هر چند قوانین صحیح و محکم و متقن باشد، اما تمرکز قدرت اجرایی و احساس مالکیت قدرت، ممکن است خودکامگی و انحصارطلبی را به دنبال داشته باشد .

اسلام علاوه بر تشریع قوانین سعادت بخش و کارآمد، در بعد اجرا نیز همه مردم را به مشارکت و تعاون دعوت کرده است .

بسیاری از آیات قرآن که متصمن اقامه عبادات و جهاد در راه خدا و اجرای حدود الهی است، خطاب به عموم مردم است . این امر نشان دهنده ی حق دخالت مردم درا مور اجتماعی نیز هست . جامع ترین فرمان الهی در این زمینه این است که: «اقیموا الدین » (27)

یعنی، همه مردم را به اقامه دین دعوت کرده است و از آنان می خواهد که برای تحقق آن تلاش کنند .

آیاتی که حکم حد زنا، سرقت، قذف، و ... . را بیان می کند، خطاب به همگان است . (28)

امیرالمؤمنین (ع) پس از بیان حقوق متقابل حکومت و مردم و نقش مراعات و عدم رعایت آن در ظهور صلاح و فساد اجتماعی می فرماید:

فعلیکم بالتناصح فی ذالک و حسن التعاون علیه ... و لکن من واجب حقوق الله علی العباد النصیحه بمبلغ جهدهم و التعاون علی اقامة الحق بینهم . (29)

یعنی تلاش خیر خواهانه و دلسوزانه و همکاری و مشارکت در اجرای حق در میان بندگان خدا و جامعه بشری، از حقوق واجب الهی بر انسان ها و از تکالیف آنان است . پس مشارکت در امور اجتماعی، بر اساس میزان صحیح و به فرض صحیح، نه تنها از حقوق مردم که تکلیف ایشان است .

آن گاه حضرت بیان می فرمایند که هیچ حکومت و حاکمی فوق آن نیست که از مشارکت مردم بی نیاز باشد و هیچ فردی کم تر از آن نیست که از این گردونه کنار نهاده شود:

و لیس امرؤ و ان عظمت فی الحق منزلته و تقدمت فی الدین فضیلته بفوق ان یعان علی ما حمله الله من حقه و لا امرؤ و ان صغرته النفوس و قتحمته العیون بدون ان یعین علی ذلک او یعان علیه . (30)

مردم، حاکم بر سرنوشت خویشند و در برابر سرنوشت اجتماعی خویش مسئولند و آن گاه که بخشی از آن را به حکومت واگذار می کنند، باید اهلیت حاکمان را احراز کنند: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» (31)

و بزرگ ترین خیانت، خیانت در این امانت است: «ان اعظم الخیانة خیانة الامة » (32)

کما این که زشت ترین غش، غش به امام و رهبر صالح عادل است: «و افظع الغش غش الائمة » (33)

حاکمیت مردم بر سرنوشت اجتماعی خویش، هم حق است و هم تکلیف چنان که ولایت حاکم صالح الهی نیز هم حق است و هم تکلیف و این دو با هم منافاتی ندارند .

در منطق اسلامی همه مردم آزاد و مساوی هستند، لذا کسی حق حکومت بر آنان را ندارد، الا خدای متعال و حکومت خدا بر مردم به ولایت اولیای الهی که جز به خدا دعوت نمی کنند و جز قانون او را اجرا نمی کنند، محقق می شود واو است که به آنان چنین ولایتی می دهد و حاکمیت را برایشان جعل می کند و مثلا به حضرت ابراهیم می گوید: «انی جاعلک للناس اماما» . (34)

و به حضرت داود می فرماید:

«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس » (35)

و پذیرش چنین حکومتی را بر مردم واجب و تکلیف قرار داده است:

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » . (36)

اگر غیر از این ولایت الهی باشد، حکومت، مشروعیتی نخواهد داشت، چرا که به بندگی انسان در مقابل انسان ختم می شود . پس منحصرا، ولایت و سرپرستی انسان، در دست خدا و اولیای اوست:

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون » (37)

حکومت، تکلیف ائمه عدل است و حضور و یاری مردم، تکلیف آنان . که این حضور، آن تکلیف را فعلی می کند و محبت را بر صالحان تمام می کند، لذا امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله من العلماء ...» (38)

بر اساس این بینش است که هیچ گاه اولیای الهی به قهر و فساد و خونریزی و تطمیع و فریبکاری حکومت بر پا نمی دارند و حکم نمی رانند و حکومت آزاد و حمایت آگاهانه مردم برای آنان مطلوب است . لذا بیش ترین تلاش آنان، تلاش تربیتی و آگاهی بخشی است، حتی در مقابل مخالفان جاهل .

علی علیه السلام در برابر خوارج، تمام تلاش خود را به کار برد تا صف آنان از صف مسلمانان جدا نگردد، و هر مقدار که توانست با بیان و احتجاج، آنان را آگاه کرد .

نیز حضرت به زیاده خواهان می فرمود: «آیا مرا می خوانید که با ستم بر مردمی که بر آنان حکومت می کنم، پیروزی را به دست آورم؟!

قسم به خدا! که چنین نکنم تا گردش شب و روز بر پاست و ستارگان در پی هم می روند!» . (39)

حکومت ; مهم ترین حکم الهی است که برای سعادت و کمال اجتماع انسانی آمده است، (40) و کمال بودن آن به اختیاری و انتخاب آزادانه بودن آن بستگی دارد .

حکومت دینی، یک حکومت الهی مردمی است که هر دو جزء آن، ریشه در آزادی انسان و حاکمیت و او و کرامت او دارد . الهی است و ریشه در ولایت و ربوبیت الهی دارد، چرا که اگر غیر از این باشد، به ربوبیت غیر خدا و حاکمیت انسانی دیگر باز می گردد که با او یکسان است . و مردمی است، یعنی بر پایه های عقلانیت و آگاهی و انتخاب آزاد مردم استوار است، نه بر پایه های جهل و فریب و سرکوب و تحمیل، چرا که دراین صورت است که غرض الهی از تشریع ولایت و حکومت برای صالحان، یعنی گسترش عدل و سعادت جامعه بشری محقق می شود، و الا دنیا و حکومت بر آن، برای خدا بی ارزش تر از آن است که بخواهد آن را پاداش اولیا قرار دهد و برای اولیای خدا هم بهایی کم تر از کفش وصله دار است که بخواهند به هر قیمتی به آن برسند .

انتخاب آزاد حکومت، به عنوان ارزشی والا، در تعالیم دینی مطرح است، امیرالمؤمنین (ع) در مواضع متعدد به این مسئله اشاره می کند که: «مردم، با من بیعت کردند در حالی که مجبور نشده بودند، بلکه با اختیار و اراده خود عمل کردند» . (41)

حضرت، خطاب به طلحه و زبیر می فرماید:

اما بعد، فقد علمتما و ان کتمتما انی لم ارد الناس حتی ارادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی و ان العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر . (42)

نه زور و قدرت غالبه ای مردم را وادار به بیعت من کرد و نه سفره آماده ای که به طمع او بیعت کرده باشند، بلکه «فاقبلتم الی اقبال العود المطافیل علی اولادها تقولون: البیعة! البیعة!» . (43)

در این میان، آن حضرت در موارد متعددی، بر حق الهی و وصیت و وصایت نبوی تاکید می کند و این کلمات، ادعای کسانی را که معتقدند، بیعت در نظر ایشان پایه مشروعیت حکومت بوده است، نفی می کند: «لا یقاس بآل محمد من هذه الامة احد ... لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیة و الوراثة » (44)

کما این که پاسخ کسانی را که گفته اند: «چرا ایشان در مقابل دشمن به بیعت تکیه کرده است، نه حق ولایت الهی ؟» ، روشن می کند; چرا که این، احتجاجی جدلی در برابر کسانی بوده است که حکومت خلفای قبلی را به خاطر بیعت، مشروع می دانسته اند، و در عین حال، زیر بار حکومت ایشان نمی رفتند:

انما بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد . (45)

اصل ششم - اصل مردم سالاری

در دیدگاه اسلامی، حکومت، ودیعه و امانتی است در دست صاحبان قدرت برای اشاعه قسط و عدل و احقاق حقوق عمومی و جلوگیری از تعدی اقویا و حفظ امنیت مردم و زمینه سازی برای رشد و تعالی روحی و معنوی، نه اشباع کننده حس جاه طلبی و برتری جویی فرد یا حزب یا طبقه ای . بنابراین، بسیار روشن است که در این حکومت، مردم، محور همه فعالیت ها و حرکت های حکومت باشند; یعنی، همه امور در جهت حفظ نظم و نظام و امنیت و عمران بلاد ایشان باشد .

امیرالمؤمنین (ع) خطاب به یکی از کارگزاران خود می فرماید:

او را فرمان می دهم که مردم را نرنجاند و به آنان دروغ نگوید و دروغ نبندد و فرمانروایی او بر مردم موجب نشود تا از مردم رو گرداند و به آنان بی اعتنایی کند; چرا که مردم برادران دینی و یاورانی برای تامین حقوق هستند . (46)

در عهدنامه مالک اشتر، بر این مردم محوری و ترجیع منافع عمومی مردم بر خواص و نقش اساسی و بنیادی آنان در حفظ دین و ملت و نظام، تاکید می فرماید و او را به همراهی مردم ترغیب و امر می فرماید:

و ان عماد الدین و جماع المسلمین و العدة للاعداء، العامة من الامة فلیکن صغوک لهم و میلک معهم . (47)

بدین ترتیب یکی از بزرگ ترین عوامل سلب آزادی اجتماعی مردم که همان حاکمیت طبقاتی نخبگان و محوریت آنان در سیاست گذاری هاست، از جامعه دور می شود .

و به فرموده ی آن حضرت، عملکرد مردمی همراه نیت الهی، عبادت خواهد بود:

و بهترین اوقاتت را برای خلوت با خدا قرار ده، گرچه همه اعمال تو، برای خداست، اگر نیت در آن پاک باشد و مردم از آن در سلامت و امنیت باشند . (48)

و در این میان، بیش از همه، به حال طبقات محروم جامعه باید توجه شود: «ثم الله! الله! فی الطبقة السفلی من الذین لاحیلة لهم » (49)

و حاکم، باید بداند که همان طور که باید نزد خداوند معذور باشد، نزد مردم نیز عذر واضح داشته باشد: «اسال الله ان یوفقنی و ایاک لما فیه رضاه من الاقامة علی العذر الواضح الیه و الی خلقه » (50)

و باید که حاکم امور مسلمانان، حسن ظن و مهربانی مردم جلب کند، چه از راه احسان به ایشان و کم کردن بار زحماتشان و چه از طریق این که آنان را به آنچه تکلیفی در مقابل آن ندارند، مجبور نکند; زیرا، این امر، موجب سوء ظن مردم به حکومت و احساس ظلم و خودکامگی و نبود آزادی می شود و حاکم باید در اعمال خود، مراقب احساس عمومی جامعه و برداشت های آنان باشد و نگذارد احساس استبداد در مردم به وجود آید . (51)

سینه سالم بودن مردم نسبت به حکام، اصلی مهم در رابطه حکومت و مردم است و نباید مردم حکومت را بار سنگین بر دوش خود احساس کنند که راحتی آنان را سلب می کند و انتظار پایان و زوال آن را بکشند:

ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد و ظهور مودة الرعیة و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم و لا تصح نصیحتهم الا بحیطتهم علی ولاة امورهم و قلة استثقال دولهم و ترک استبطاء انقطاع مدتهم فاسفح فی آمالهم . (52)

بلکه باید در میان مردم بود و از آنان فاصله نگرفت و از انظارشان غایب نشد و چهره به چهره با آنان گفت و گو کرد و در برابرشان پاسخگو بود و امور را برایشان توضیح داد . این، گرچه سخت باشد، اما حکومت را به هدف خود که سوق دادن مردم در مسیر حق است، می رساند . (53)

در منطق علوی، رابطه حکومت و مردم، رابطه ای دو سویه است که اگر یک طرف آن آسیب ببیند، حرکت صحیح جامعه مختل می شود و مردم زیان خواهند دید . آن حضرت، این رابطه و آثار آن را این چنین بیان می فرماید:

مردم، به صلاح امر خود نمی رسند، الا به سبب صالح بودن حاکمان، و حاکمان، صالح نخواهند بود مگر با حرک صحیح و مستقیم مردم . پس اگر مردم، حق حاکم را ادا کنند و حاکم نیز حق مردم را، حق، در میان ایشان عزیز خواهد شد و دین بر پا می گردد و نشانه های عدالت آشکار می شود و سنت های نیک به راحتی جاری می گردد، و زمانه، نیک و شایسته گردد و می توان انتظار ماندگاری حکومت و یاس مطامع دشمنان را داشت، اما اگر مردم بر حاکمان چیره گردند و حق حاکم را ادا نکنند یا این که حاکم در حق مردم اجحاف کند، اختلاف کلمه پیدا خواهد شد، و نشانه های ستم آشکار می گردد، و فریبکاری در دین زیاد می شود و سنتها رها می شوند و عمل به هواهای نفسانی مبنا قرار می گیرد و احکام الهی تعطیل می گردد . (54)

مهم ترین رکن در این میان، رشد فکری و بصیرت دینی مردم است، تا هم توان شناخت راه صحیح را داشته باشند و هم قدرت تعیین حکام صالح و نیز وظیفه شناسی در مقابل آن و حفظ حکومت حق از دستبرد طواغیت هر زمان . حضرت علی علیه السلام از مردم زمانه خویش، از این بابت نگران شده بود و سبب مقاومت او در برابر تقاضای عمومی برای پذیرش حکومت، گشته بود:

دعونی و التمسوا غیری; فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول; (55) مرا رها کنید و به دنبال دیگری روید ; چرا که ما امری پیش رو داریم با چهره ها و رنگ های گوناگون که قلب ها را توان آن نیست و عقل ها نمی تواند بر او ثابت بماند .

حکومت مورد قبول مردم، وظیفه ای را بر دوش حاکم می نهد، که باید با قوت و استحکام به آن قیام کند، و در همه حال با مردم و برای مردم، برای تحقق اهداف آن بکوشد حتی سستی و انحراف احتمالی مردم را جبران کند و راه سقوط را مسدود کند، و هر چند مردم، برخی اقدامات او را نپسندند . امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از قضایای جنگ صفین و پیش آمدن حکمیت می فرماید:

اما، و الله: لو انی حین امرتکم بما امرتکم به، حملتکم علی المکروه الذی یجعل الله فیه خیرا (56) فان استقمتم هدیتکم و ان اعوججتم قومتکم و ان ابیتم تدارکتکم لکانت الوثقی و لکن بمن و الی من ارید ان اداوی بکم و انتم دائی! (57)

و تصریح می کند که چه بسا خیر مردم در چیزی باشد که ناخوشش دارند و لکن حاکم آگاه و مدبر، بر او مطلع است و بر اوست که مردم را به آن وا دارد و از طعن و عتاب نهراسد . پس اگر اهل هدایت و استقامت، بر طریق بودند، آنان را به سر منزل مقصود رهنمون باشد و اگر کژی و انحراف داشتند، به راه آورد و اگر سرپیچی کردند، جایگزینی بیابد . همانا، این، درست ترین و محکم ترین کار یک حاکم شایسته است . شکوه آن حضرت، این است که حتی برای این اقدام هم یاوری ندارد و یاران او خود دردهای بی درمان او هستند:

و لکن لا رای لمن لا یطاع . (58) و هیهات ان اطلع بکم سر العدل او اقیم اعوجاج الحق . (59)

بنابراین، مردم سالاری و محوریت مردم، منافات با اجرای محکم قانون یا خواست تکلیفی که بر عهده مردم است و مطالبه جدی آن، ندارد .

بلکه، اکراه و شدت عمل به خرج دادن، حتی در حوزه اختیارات و وظایف حکومت، هیچ گاه راه اول و دوم نیست، و مقدم بر همه چیز، حرکت آگاهانه و آزادانه عمومی است و وظیفه اولیه حاکمان، رشد و آگاهی دادن و اعلام خطر کردن است تا مردم، خود، انتخاب کنند; زیرا، کمال بشر، در تکاپوی آزادانه به سوی اهداف بلند است . پس اکراه و تحمیل، امری ثانوی و اضطراری است که در جایی که بدون آن، نظام جامعه از هم گسسته می شود و آسایش و امنیت و رفاه عمومی بدون آن امکان پذیر نباشد، اجرا می گردد .

امیرمؤمنان (ع) به یکی از عمال خود می فرماید:

و اخلط الشدة بضغث من اللین و ارفق ما کان الرفق ارفق و اعتزم بالشدة حین لا یغنی عنک الا الشدة . (60)

و به مالک اشتر خطاب می کند: «به سوی خشم، خیز بر مدار و حال آن که از او راه گریزی می یابی .» (61)

خود آن حضرت، با مخالفان عنود خود، مدارا می کرد و هیچ گاه بدون نصیحت و احتجاج قبلی، با آنان وارد جنگ نشد، اما آن گاه که بر نظام مسلمانان و جماعت آنان ترسید و خطر فروپاشی را احساس کرد، به جنگ اقدام کرد و فرمود: «ساصبر ما لم اخف علی جماعتکم; فانهم ان تمموا علی فیالة هذا الرای انقطع نظام المسلمین » (62)

حضرت، آخرین دوا را داغ کردن می دانست . (63)

خلاصه این که مواردی پی می آید که بدون اکراه و تحمیل و حتی خشونت نسبت به برخی افراد یا جریانات، نمی توان نظام و انتظام جامعه و آسایش و صلاح عمومی را حفظ کرد، ولی جهت گیری حکومت در همه امور باید به نحوی باشد که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام مردم انتظار زوال حکومت را نکشند و احساس رنج و دلسردی نداشته باشند وحکومت، کم ترین ثقل را برایشان داشته باشد و احساس آزادی را از آنان نگیرد و این نمی شود، الا به این که حکومت، در همه حال، بر میزان حق و عدل حرکت کند ودر جاده انصاف قدم زند و صلاح عمومی را به عمل صادقانه و عادلانه و پاک دنبال کند، نه با حیله و نیرنگ و یا ظلم و جور به کسی یا گروهی، حتی اگر مخالف، شخصی مانند معاویه باشد که سکوت و نجنگیدن با او در منطق علوی، کفر ورزیدن به تعالیم نبوی است . (64) حضرت می فرمود:

و الله! معاویه، زیرک تر از من نیست، ولی او مکر و نیرنگ و فجور می کند و اگر نبود که از مکر و نیرنگ بازی کراهت دارم، هر آینه از زیرک ترین مردم بودم . (65)

اصل هفتم - اصل نظارت بر مراکز قدرت و حق انتقاد و پرسشگری و آزادی بیان

از آن جا که در بینش اسلامی، مردم، صاحب حق و مکرمند و اصل بر حرکت آگاهانه و آزادانه است و مردم حق دخالت در امور جامعه خود را دارند، بلکه مکلف به مشارکت در حرکت عدالت خواهانه جامعه هستند و باید برای تامین حقوق خود و اجرای حدود و قوانین الهی تلاش کنند، و هرگونه قصور و تقصیر آنان، موجب مؤاخذه است و به پذیرش و همکاری آنان است که صاحبان قدرت این امکان را پیدا می کنند تا برنامه ها و سیاست های خود را به اجرا گذارند، پس باید بر آنچه بر آنان و پیرامون آنان می گذرد، نظارت داشته باشند، تا مادامی که حرکت ها را در مسیر صحیح و حق دیدند، مساعدت کنند و هرجا که احساس خروج از مسیر درست و انحراف کردند، مقابله کنند . چه بسیار اقوام و مللی که به خاطر سکوت نابه جای آگاهانه جامعه، به انحطاط و زوال گرایید . (66)

نظارت بر جریانات اجتماعی و خصوصا عملکرد مراکز قدرت - که لازمه همکاری آگاهانه و آزادانه مردم است - تکلیفی است ناشی از حق انسان بر سرنوشت خویش و مسئولیت او در برابر خود و جامعه . این تکلیف، عملی نمی شود مگر در صورتی که او، حق انتقاد و پرسشگری و آزادی بیان داشته باشد . اگر آزادی انتقاد و اعتراض نسبت به ناروایی ها و مفاسد و مظالم وجود نداشته باشد، چطورانسان، مکلف به نهی از منکرات و پلیدی ها می شود؟ و اگر حق سؤال و استیضاح از عملکرد مجریان امور نباشد، چطور انسان مامور می شود به این که مادامی که آنان در مسیر حقند با آنان همکاری کند؟

در جامعه دینی، آزادی بیان و نظر و انتقاد به عملکردها وجود دارد و بر متولی امرست که وجوه عمل خود را برای مردم توضیح دهد و عذر کاری که نمی پسندند، بیان کند و پاسخگو باشد .

بهترین دلیل برای اثبات این مدعی، ایجاب امر به معروف و نهی از منکر در جامعه دینی است . همین امر است که امت آخرین پیامبر صلی الله علیه و آله را بهترین امم کرده است; چرا که یک ضامن اجرایی برای حفظ جامعه از گزند فساد و ظلم و خودکامگی تا قیام قیامت در این امت نهاده شده است که دریچه هر خیری را به روی آنان می گشاید: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (67)

قرآن، از این که در امت های گذشته، کسی به این اصل عمل نکرده است، شکوه می کند: «فلولا کان من القرون من قبلکم اولو بقیة ینهون عن الفساد فی الارض » (68)

باید چشم ها را گشود و گوش ها را باز کرد و مراقب امور بود و هر جا لازم بود، فریاد کرد، خصوصا نسبت به عملکرد صاحبان قدرت; چرا که قدرت است که سرچشمه خیرات اجتماعی یا مفاسد اجتماعی می شود، و قدرت است که می تواند به استبداد و خودکامگی کشیده شود، پس باید او را سالم نگه داشت، و حکومت است که مردم را به هر طرفی که بخواهد می کشاند، پس باید دید به کدام سو می رود و می برد .

علی علیه السلام در نامه ای که به اهل مصر برای معرفی مالک اشتر به عنوان استاندار آن دیار می فرستد، می فرماید: «فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق » (69)

یعنی اطاعت فرمان حاکم، منحصر در آن است که مطابق حق و معیار و قانون پذیرفته شده باشد، نه در همه آنچه که او بخواهد و لو خلاف حق باشد . پس برای مردم، حق نظارت و مخالفت وجود دارد، ولی نسبت به غیر حق .

مردم، باید در جریان امورباشند، آگاه باشند، سؤال کنند، انتقاد کنند، تا برایشان واضح شود که آیا عملکردها بر طبق میزان صحیح است یا خیر .

حضرت، در جای دیگری می فرماید: «رحم الله امراء رای حقا فاعان علیه او رای جورا فرده و کان عونا بالحق علی صاحبه » (70)

در جنگ صفین، کسی از ایشان سؤالی می کند و آن حضرت پس از یادآوری این که سؤال بی موقع است و نشانه اضطراب و مشتبه بودن امر بر اوست، می فرمایند: «ولک بعد ذمامة الصهر و حق المسالة و قد استعلمت فاعلم » ; (71) یعنی، حق داشتی سؤال کنی و یا سؤال تو برای تو، حق ایجاد کرد که من باید او را اداء کنم .

حضرت، وقتی که از مدینه خارج شد برای جنگ و به سوی بصره حرکت می کند، نامه ای برای مردم کوفه می نویسد و آنان را دعوت می کند، نه فقط برای حمایت خود، بلکه برای حرکت و جنبش و پیگری امری که در جامعه پیش آمده است، و حمایت از حق و انتقاد از باطل:

همانا - ای مردم کوفه! - من از مدینه خارج شدم، در حالی که یا ظالم هستم و یا مظلوم، یا من شورشی ستمکارم و یا یاغیان علیه من شورش کرده اند . من، خدا را به یاد شما می آورم که به سوی من حرکت کنید، پس اگر کردار من نیک بود، مرا یاری کنید و اگر زشت بود عتابم کنید . (72)

بدین سان است که دعوت او به جهاد و حمایت حکومت مردمی خود، بر اساس آگاهی بخشی و برانگیختن فکر وعقل مردم و یادآوری لزوم نظارت آنان بر امور جامعه و حکومت و اعانه حق و دفع باطل و بغی و ظلم است، نه حکمی آمرانه و قیم مآبانه و یا همراه تهدیدو ارعاب; چرا که اگر چنین باشد، کمالی و ارزشی در کار نخواهد بود .

اساسا، امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد مردم را از رکود و خمودی، خارج، و اندیشه های خفته آنان را بیدار کند . مسئله، این نیست که او معصوم و بی خطا در گفتار و کردار و تصمیم است و تبعیت از او به صلاح مردم است، بلکه مسئله این است که انسان های پیرامون او باید رشد کنند، آزادانه فکر کنند، حرف بزنند، انتقاد کنند، پاسخ بشنوند، تا دفاع از حق را آگاهانه و مبارزه با ظلم و جور و باطل را آزادانه یاد بگیرند .

حضرت، خطاب به مردم زمانه خود می فرماید:

ثنای گوی من نباشید، و با من مانند جباران سخن نگویید و از خشم و ترس من زبان در کام فرو نبرید، و ریاکاری و مدارای با من نکنید، و گمان نکنید که من شنیدن حق را سنگین می شمارم، چرا که هر کس از شنیدن حق، احساس سنگینی کند و پیشنهاد راه درست بر او گران آید، عمل به حق و عدل بر او سنگین تر است . پس خود را از بیان کلام حق و مشورتی که به عدل دعوت کند، باز نداری; چرا که من، بالاتر از آن نیستم که اشتباهی نکنم الا این که خدای من، مرا کفایت کند . من، رب مطاع شما نیستم، بلکه ما و شما، بندگان و مملوک خدایی هستیم که جز او، پروردگاری نیست . (73)

همان طور که عرض کردیم، کلام در این نیست که «انتقاد از علی علیه السلام با توجه به عصمت ایشان چگونه می شود و یا این سخن که «من بالاتر از آن نیستم که اشتباهی نکنم » در مقام چیست؟ «زیرا، عصمت ایشان، با توجیه به ادله دیگر و حتی کلمات خود حضرت، امری غیر قابل انکار است . حتی استثنایی که حضرت، بعد از این قسمت بیان می کند; یعنی، «اگر خدا بخواهد، مرا از خطا حفظ می کند» دلیل این است که او معصوم است .

ظاهر این کلمات آسمانی، آن است که حضرت می خوهد این را به مردم تعلیم دهد که هر کس درهر مرتبه ای که باشد، رب شما نیست، بلکه او هم عبدی از عباد خداست و شما نباید مانند یهود و نصارا، بزرگان خود را «رب مطاع » قرار دهید و فکر و اندیشه و زبان خود را تعطیل کنید، بلکه آنچه حق و عدل تشخیص می دهید، بیان کنید، سازشکای و خودسانسوری نکنید .

بدین جهت است که علاوه بر دعوت مردم به ابراز نظر، خودش، برای مردم شهرهای اسلامی پیام می فرستد و آنان را از آنچه در صفین اتفاق افتاده و آنچه گفته و جوابی که شنیده است و نهایت امر جنگ، با خبر می کند . (74)

حضرت، به حکام بلاد نیز دستور می دهد که چاپلوسان و حریصان و بخیلان را دور خود جمع نکنند بلکه کسانی را برای مصاحبت و مشورت برگزینند که زبان گشوده تری در بیان حق و حقیقت دارندو در کارهای خلاف حاکم، اصلا همکاری نمی کنند:

ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک و اقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیاءه واقعا ذالک من هواک حیث وقع . (75)

نیز فرمان می دهد که آنان، با مردم، رو در روی بنشینند، آن هم متواضعانه و بدون حضور نگهبان و سرباز تا این که مردم، در کمال آرامش و آسایش، بدون این که از ندانستن آداب سخن در رنج باشند و از تکبر والی در فشار، سخن خود را بگویند، و حق خود را طلب کنند; زیرا پیامبر، بارها فرمودند:

هیچ نظام و ملتی مقدس نیست، مگر آن که حق ضعیف از غنی وقوی گرفته شود، بدون آن که او در بیان حق خود، لکنت زبان و گره ای داشته باشد . (76)

در حکومت دینی، حق گویی و حق طلبی مردم، ترویج می شود و از انتقاد و سؤال آنان، پاسخ روشن و قانع کننده ای اداره می شود و آزادی بیان و نظارت آنان حفظ می شود و بر مردم است که در مقابل ظلم و خیانت، سکوت نکنند .

واضح است که غرض از این آزادی و حق و این تکلیف، حفظ جامعه، عموما، و مرکزیت قدرت، خصوصا، از فساد و خروج از مسیر عدل و قسط است . بنابراین، حد اعمال آن، صلاح جامعه و معیارهای پذیرفته شده و متقن و اصیل آن است که همگان وحکومت موظفند در چهار چوب آن حرکت کنند . انتقاد و استیضاح، وقتی سازنده و کنترل کننده است که به قصد خیرخواهی و اصلاح امور صورت پذیرد . با عیب جویی و طعنه زنی و گزیدن و ایراد اتهام و اهانت، هیچ گاه رشد اجتماعی پیدا نمی شود، بلکه از هم گسستگی و تفرقه اجتماعی را به دنبال خواهد داشت .

عیب جویی و مچ گیری و ... ، امری که فرصت طلبان و فتنه انگیزان با سوء استفاده از فضای آزاد، به آن دامن می زنند و با شبهه افکنی و لرزاندن دل های مردم، آنان را از مسیر صحیح منحرف می کنند و آنان را در لبه پرتگاه سقوط در دامن طواغیت و مستبدان قرار می دهند و آزادی را به دیکتاتوری فردی یا حزبی و امثال آن تبدیل می کنند . لذا است که جامعه دینی، در عین آزادی بیان و حق انتقاد، باید از اغواگری و فتنه انگیزی به دور باشد .

البته، تشخیص این که «آیا فلان اعتراض، خیرخواهانه است یا مفسدانه و به قصد فتنه انگیزی؟» ، در درجه نخست، متوجه خود مردم است که صاحب این حق هستند و مکلف به حفظ جامعه و حکومت خود، از هجوم فتنه ها، و آن گاه بر عهده ی آنانی است که آگاهی بخشی به مردم و بالابردن بصیرت اجتماعی و سیاسی مردم، وظیفه اولیه ایشان است، یعنی دانشمندان و مصلحان صالح که چراغ هدایت بشرند و چشم ها به آنان دوخته است، نخبگانی که قرآن از ایشان به «اولوا بقیة » تعبیر می کند .

طبعا اگر تعامل صحیحی میان مردم و این گروه برقرار شود که به رشد اجتماعی و آگاهی سیاسی منجر گردد، برای مردم، این تشخیص که صداهای مختلف با چه انگیزه و هدفی بلند می شود، آسان خواهد شد و برخورد صحیح آنان را به دنبال خواهد داشت و امکان این قضاوت نیز برای مردم پیدا می شود که «آیا برخورد حکومت و اصحاب قدرت با صداهای مخالف و آرای مغایر، منطقی و به جاست یا این که تلاشی است برای فرار از تیغ انتقاد و اعتراض به جا و به حق؟» .

به هر حال، حفظ آزادی بیان و حق نظارت و انتقاد، باید دغدغه حاکمان مصلح باشد و باید تدبیری شود، تا جلوگیری از اغواگری و سالوس فریبکاران چرب زبان، مانعی در مقابل این حق عظیم ایجاد نکند و وسیله ای برای سرکوب منتقدان به حق، از سوی کارگزاران بی لیاقت و ناکارا و یا نااهل، نگردد .

دخالت دادن نظر نخبگان دردآشنا و منصف و غیر وابسته به مراکز قدرت در تشخیص این امر، می تواند صحت ممانعت از عمل مخالفان را تضمین کند، کما این که افکار عمومی یک جامعه رشد یافته ای که غبار شبهات و تحریفات آن را آلوده نساخته باشد، می تواند داوری صحیحی دراین موضوع داشته باشد .

البته، استفاده از نظر نخبگان صالح و افکار عمومی، باید به نحو نظام یافته و روشمند صورت پذیرد تا امکان سوء استفاده گروه های متنفذ و احزاب سیاسی و فتنه انگیزان و یا اصحاب قدرت، از نام آنان و به نام آنان، وجود نداشته باشد .

مردم و حاملان علم و بصیرت، مکلفند برای حفظ پایه های قدرت و اقتدار خود و اتفاق قلوب در مسیر حق طلبی و عدالت خواهی، مانع جولان دادن منافقان و دو چهره گانی شوند که به هویت جامعه دینی ایمان ندارند; زیرا، مرجفان و فتنه جویانی هستند که با نفوذ دادن اذناب خود در میان صفوف مردم، قصد تغییر مسیر الهی آنان را دارند: «یبغونکم الفتنة و فیکم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین » (77)

و به جای امر به معروف و نهی از منکر، به منکر امر می کنند و از معروف نهی: «المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف » (78)

و حتی رحمت و رافت الهی صالحان و حاکمان عادل و آزادی بیان را که رهاورد این رحمت است، به استهزا می گیرند و با سوء استفاده از آن، به اذیت اهل حق می پردازند:

«و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین و رحمة للذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم » (79)

و حق را یاری نمی کنند و با مردم برای اقامه حقوق اجتماعی و انسانی همکاری نمی کنند، بلکه آنان را در عدالت جویی و مصالحشان مسخره می کنند: «الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم (80) »

و دخالتشان در امورا جتماعی، به قصد زیان رساندن به مردم و ایجاد اختلاف در صفوف ایمانی آنان است، حتی اگر ظاهری دینی و مقدس داشته باشد:

«الذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفن ان اردنا الا الحسنی و الله یشهد انهم لکاذبون » (81)

در میان جامعه، افراد و گروه ها و جریاناتی هستند که کارشان، انتشار هر آن چیزی است که موجب غفلت زدگی مردم و انحراف آنان از راه خدا و کلام حق می شود . اینان، با ترویج خرافه و افسانه و ابتذال و فلسفه بافی های مادی گرایانه وشبه افکنی های منافقانه و اغواگری، سعی می کنند مردم را از مسیر الهی که ندای فطرت آنان است دور کنند . آنان، انسان های جاهلی هستند که آیات الهی و کلام ربوبی را به سخره می گیرند و از منطق و استدلال، آن قدر به دورند، که وقتی وحی خداوندی بر آنان خوانده می شود، با روحیه ای استکباری از آن فرار می کنند، مثل کسی که اصلا آن را نشنیده یا گوش های سنگینی دارد .

خداوند متعال، این گروه را مستحق عذاب سخت و دردناک می داند، عذابی که آنان را خوار و ذلیل می کند، کسانی که مقصودشان از حرف ها و کتاب ها و مقالات و مناظرات، نه کشف حقیقت و رشد معارف و رسیدن به راه برتر است، بلکه برای بزرگی کردن و استعلای در زمین تلاش می کنند و از راه کلام جاهلی ولو با پوششی عالمانه و حکیمانه، عبادالله را به گمراهی از حق و تبعیت خود می کشانند .

از مقایسه این آیه ها و مانند آن ها با آیه ی شریف «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مامنه، ذالک بانهم قوم لا یعلمون » (82) روشن می شود که در منطق قرآن کریم، هر کس، با هر عقیده ای ولو کفر و شرک، قصد بحث علمی و منطقی و استدلالی برای وصول به حقیقت و راه صواب را داشته باشد، آزاد است و عالمان اسلامی باید امکان گفت و گوی علمی را برای او فراهم کنند و اما اگرقصد منحرف کردن مردم و دکان باز کردن و اغوا را داشته باشد و آیات و مقدسات دینی مردم را به استهزا بگیرد و جامعه اسلامی را در شتاب به سوی آرمان های مقدس خود متزلزل کند، باید منتظر ذلت و خواری در دنیا و آخرت باشد . حکومت صالح، باید میان این دو گروه فرق گذارد . (83)

خلاصه این که آزادی آنانی که تخریب بنیان های فکری و ایمانی اجتماع را هدف قرار داده اند، مشروع نیست و سلب آن، نامشروع نیست; چرا که حفظ اجتماع بر پایه و بنیان صحیح و مورد قبول مردم و مصون نگه داشتن آن از انحطاط و ارتجاع و تحجر و التقاط، حق طبیعی جامعه ای است که با آگاهی و آزادی، آن بنیان قویم و استوار و حنیف را پذیرفته است، و تزلزل ایجاد کردن در آن در حقیقت نفی انتخاب آزاد و عقلانی مردم است .

اصل هشتم - اصل وفا به عهد و پیمان

یکی از عوامل سلب حقوق و آزادی اجتماعی که زمینه ساز تسلط جباران و خودکامگان است، عدم رعایت عهد و پیمان و وفای به آن است . چه بسیار اشخاص ظاهر الصلاح و احزاب و گروهایی که با وعده های زیبا و سوگند به احترام به حقوق و آزادی مردم، به قدرت می رسند، اما پس از تحکیم پایه های اقتدار خود، آن را فراموش می کنند و بی وفا می شوند!

در نظام روابط اجتماعی و نظام سیاسی اسلام، رعایت عهد و پیمان، جایگاه عظیمی دارد و استثنایی در آن نیست و بر هر منفعت و مصلحتی مقدم است، حتی نسبت به بدترین دشمنان، یعنی کافران، قرآن، آن جا که تهدیدات شدید و غلیظی را اعلام می دارد و فریاد برائت از مشرکان را سر می دهد، یک گروه را استثنا می کند و آن، کفاری هستند که میان ایشان و مسلمانان، معاهده وجود دارد و آنان هم عهد را نشکسته اند . و دشمن محارب را پشتیبانی نکرده اند . قرآن، این رعایت عهد را لازمه تقوای الهی می داند:

«بشر الذین کفروا بعذاب الیم، الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا فاتموا الیهم عهدهم الی مدتهم ان الله یحب المتقین .» (84)

علی علیه السلام نیز وفای به عهد را از فرایض الهی بسیار مهم می داند که همه مردم در لزوم آن اتفاق نظر دارند، و نقض آن را در مقابل دشمن نیز «اجتراء علی الله » می شمارد، و تاکید می کند که باید عهد را محترم شمرد; چرا که پیمان مردم، در حقیقت، عهدی است با خدا که به رحمتش آن را میان مردم جاری کرده است و به واسطه آن، مردم، آرامش و امنیت، پیدا می کنند و آزادی و حقوق خود را در کهف حصین آن و حریم محکم آن می جویند و به آن می سپارند . (85)

شاید اگر این اصل، به تنهایی در جامعه انسانی جاری شود، جلوی بسیاری از مظالم و حق کشی ها و سودجویی ها گرفته شو دو استبداد و دیکتاتوری از زندگی بشر رخت بر بندد . تاریخ شاهد آن است که آزادی ستیزان و برتری جویان چگونه با نقض عهد و پیمان، ده ها و صدها سال بر مردم ستم روا داشته اند و بر آنان خدایی کرده اند!

روشن ترین نمونه آن، معاهده صلح میان امام حسن بن علی علیه السلام و معاویه است که در آن بر عدم ولایت عهدی یزید تاکید شده بود، اما در حالی که امام حسن و امام حسین علیه السلام تا آخر عمر معاویه; به مفاد صلح نامه پای بند بودند، لکن او به معاهده عمل نکرد و یزید را در زمان حیات آنان، جانشین خود قرار داد و از مردم بر آن بیعت گرفت و بدین صورت سال های متمادی درندگی و ظلم و اربابی بنی امیه استمرار یافت و بهترین عصاره های جامعه بشریت را به مسلخ کشاند .

متاسفانه، در دنیای مدرن امروز نیز شاهدیم که در صحنه روابط بین الملل، چگونه معاهدات و قراردادهایی که نشانه رشد و تکامل جامعه بشری قلمداد می شود، از سوی قدرت های بزرگ، نقض می شود و با ابزارهای وسیع تبلیغاتی، موجه جلوه داده می شود و چگونه آزادی ملت های ضعیف نادیده گرفته می شود و حقوق انسانی آنان پایمال می گردد!

اصل نهم - اصل اخوت و برادری

از دیدگاه قرآن کریم، آحاد جامعه دینی، با هم برادرند و برادری، یعنی خیرخواهی و خیر رسانی و خیانت نکردن وغش نورزیدن . برادران، به هم جور نمی کنند و آزادی هم را نمی ستانند، خصوصا حاکمی که مردم را برادران خود می داند و حکومت را امانت آنان .

امیرالمؤمنین علیه السلام در مواردی، این اخوت و لازمه آن، یعنی خیرخواهی و خیانت نکردن را به کار گزاران خود گوشزد می کند . این، نشانه تاثیر این اصل مهم در حفظ حقوق و آزادی های اجتماعی است و مانعی برای آزادی ستیزی:

الناس اما اخ لک فی الدین او ... (86) و آمره ... لا یرغب عنهم تفضلا بالامارة علیهم; فانهم الاخوان فی الدین (87)

چون مردم برادر هستند، ریاست بر آنان نباید موجب روی گرداندن حاکم از آنان شود .

مؤمن، برادر مؤمن است، چشم و راهنمای اوست، به او خیانت و ظلم نمی کند، وعده را تخلف نمی کند و به او غش نمی ورزد . (88)

این، بخشی از آثار مهم اجتماعی تشریع و تنزیل برادری در میان آحاد جامعه و در رابطه حاکمان و متولیان با مردم است .

اصل دهم - اصل عدالت

این اصل، در تمام روابط انسانی و اجتماعی حاکم است . ما، نقش آنان را در تامین آزادی اجتماعی و سیاسی، در ضمن سایر اصول بیان کردیم، در حقیقت، اصول گذشته، هر کدام، جلوه ای از عدالت است که رهاورد بعثت انبیا و تعالیم آنان است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط » (89)

خداوند، به عدالت، فرمان داده است:

«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی » (90)

گذشت که اساسا، تشریع دین، برای تعدیل حیات و مجتمع انسانی بوده است تا نزاع و اختلاف مردم پایان یابد و همگان رو به مقصد الهی خود با آرامش و آسایش حرکت کنند و آگاهانه وآزادانه به سر منزل تکامل بشری راه یابند .

این ها، اصولی بود که به نظر ما، آزادی بخش و حافظ آن در مسیر تامین سعادت بشریت است و قرآن و عترت، به بهترین نحو، آن را تبیین می کند . و هیچ مکتبی، تاکنون نتوانسته است نگاهی چنین جامع و کامل به انسان و آزادی سیاسی و اجتماعی او داشته باشد و آن را به ارمغان آورده باشد و از گزند عوامل درونی معنوی و یا بیرونی اجتماعی محافظت کرده باشد .

پی نوشت ها

1) محقق و مدرس حوزه .

2) انبیاء: 105 .

3) حج: 41 .

4) بقره: 124 .

5) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53 - ای مالک! واگذاری پست حکومتی و قدرت، باید بر اساس آزمایش افراد و سربلندی آنان در حفظ امانت و رعایت حق و عدل باشد، نه بر اساس دست و دل بازی و بخشش به نور چشمی ها و یا منفعت طلبی و تحکیم پایه های قدرت; چرا که این امور، برآمده از همه راه های جور و خیانت است و خائن ترین حکام به آن مبادرت می ورزند .

6) شوری: 13 - 14 .

7) مائده: 44 و 45 و 47; طلاق: 1 .

8) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 104 - بر امام وظیفه ای نیست، جز عمل به فرمانی که خدا از او خواسته است .

9) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 172 .

10) همان، خطبه 196 .

11) همان، نامه 53 .

12) همان .

13) در قسمت دیگری از نامه حضرت می فرماید: «ثم ان للوالی خاصة و بطانه فیهم استئثار و تطاول و قلة انصاف فی معاملة، فاحسم مادة اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال و لا تقطعن لاحد من حاشیتک و حامتک قطعیة و لا یطمئن منک فی اعتقاد عقدة تضر بمن یلیها من الناس فی شرب او عمل مشترک یحملون مؤونته علی غیر هم فیکون مهنا ذالک لهم دونک و عیبه علیک فی الدنیا و الآخرة .

14) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 7 .

15) همان، نامه 53 . در نامه 59 نهج البلاغه می فرماید: «فلیکن امر الناس عندک فی الحق اسوة » .

16) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 27 .

17) همان، حکمت 160 .

18) همان، نامه 53 .

19) همان، خطبه 27 .

20) همان، نامه 19 .

21) آل عمران: 159 .

22) شوری: 38 .

23) نهج البلاغه، حکمت 161 .

24) همان، خطبه 207 .

25) آل عمران: 159 .

26) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 196 - امری رخ نداده که حکم آن را ندانم تا با شما مشورت کنم و اگر چنین بود، از شما و دیگر مسلمانان رو نمی گردانم و مشورت می کنم .

27) شوری: 13 .

28) رجوع شود به آیات اول سوره نور .

29) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 207 .

30) همان .

31) نساء: 58 .

32) نهج البلاغه، نامه 26 .

33) همان .

34) بقره: 124 .

35) ص: 26 .

36) نساء: 59 .

37) مائده: 55 .

38) نهج البلاغه، خطبه 3 .

39) همان، خطبه 126 . همچنین به مالک اشتر می فرماید: «لا تقوین سلطانک بسفک دم حرام; حکومت را با ریختن خون حرام تقویت نکن .» و او را از این که با کسی مشورت کند که ستمکاری و جفا پیشگی را برای او زیبا جلوه می دهد بر حذر می دارد .: نامه 53 نهج البلاغه .

40) مانودی بشی ء کما نودی بالولایة .

41) نهج البلاغه، نامه 1 .

42) همان، نامه 54 .

43) همان، خطبه 137; خطبه 3 و 299 . نیز مانند این خطبه اند .

44) همان، خطبه 2 و 6 و 182 .

45) همان، نامه 6 .

46) همان، نامه 25 .

47) همان، نامه 53 .

48) همان .

49) همان .

50) همان .

51) همان، می فرماید: «و اعلم انه لیس شی ء یا دعی الی حسن ظن راع برعیته من احسانه الیهم و تخفیف المؤونات علیهم و ترک استکراهه ایاهم علی ما لیس قبلهم »

52) همان، و می فرماید: «اطلق عن الناس عقدة کل حقد و اقطع عنک سبب کلی وتر .

53) همان، می فرماید: «و ان ظنت الرعیه بک حیفا فاصحر لهم بعذرک و اعدل عنک ظنونهم باصحارک فان فی ذالک ریاضة منک لنفسک و رفقا برعیک و اعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم علی الحق »

و می فرماید: «و اما بعد; هذا فلا تطولن احتجابک عن رعیتک; فان احتجاب الولاة عن الرعیه شعبة من الضیق و قلة علم بالامور . و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر و یقبح الحسن و یحسن القبیح و یشاب الحق بالباطل »

و به استاندار مکه می فرماید:

«و لا یکن لک الی الناس سفیر الا لسانک و لا حاجب الا وجهک و لا تحجبن ذاحاجة عن لقائک بها» .

54) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 207 - فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاة و ...

55) همان، خطبه 97 - و اعلموا انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم ...

56) اشاره به آیه ی شریف «کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم » [بقره: 216] .

57) همان، خطبه 120 .

58) همان، خطبه 27 .

59) همان، خطبه 131 .

60) همان، نامه 46 - شدت و نرمی را با هم به کار گیر و تا وقتی که با رفق، کار تو هموار می شود، رفق و مدارا به خرج ده و عزم شدت نما آن گاه که به جز او نیاز تو را رفع نمی کند .

61) همان، نامه 53 - لا تسرعن الی بادرة وجدت منها مندوحة .

62) همان، خطبه 168 - مادامی که بر جماعت شما و نظام مسلمانان نترسم، صبر خواهم کرد; چرا که این اهل جمل اگر به مشکل تراشی خود ادامه دهند، نظام مسلمانان فرو می پاشد .

63) همان، خطبه 167 - سامسک الامر ما استمسک و اذا لم اجد بدا فآخر الدواء الکلی .

64) همان، خطبه 43 - فلم ازلی فیه الا القتال او الکفر بما جاء به محمد (ص) .

65) همان، و الله! ما معاویه بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس .

نیز فرمود: «اتامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟ و الله! ما اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما .» . (خطبه 126) .

66) از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است که فرمودند: «لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او لیسلطن الله علیکم شرارکم، یدعوا خیارکم فلا یستجاب لهم .» . (محجة البیضاء، ج 4، ص 99)

67) آل عمران: 110 .

68) هود: 116 .

69) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 38 .

70) همان، خطبه 196 .

71) همان، خطبه 161 .

72) همان، نامه 57 .

73) همان، خطبه 207 - فلا تثنوا علی بجمیل ثناء ... فلا تکلمونی بما تکلم به ...

74) همان، نامه 58 .

75) همان، نامه 53 .

76) همان .

77) توبه: 47 .

78) همان، 67 .

79) همان: 61 .

80) همان: 79 .

81) مثل آیه های 20 و 21 از سوره لقمان: و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر ...

82) توبه: 6 .

83) در تاریخ آمده است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) به حکومت رسیدند، اشخاصی معروف به «قصاصین » ; «افسانه گویان » در مسجد، جلسات هفتگی داشتند که از سوی خلفای قبل گمارده شده بودند . آن حضرت، آنان را بیرون کرد و جلسات را لغو کرد، اما اگر کسی در مقابل او سؤال می کرد ولو با تندی و بدزبانی، او را تخطئه نمی کرد و اجازه خشونت به یاران خود نمی داد، و در موردی فرمود: «ان العجل و الطیش لا تقوم به حجج الله; حجت های پروردگار با برخورد خشن بر پا نمی شود و مورد پذیرش قرار نمی گیرد .» . بحارالانوار، ج 10، ص 126 .

84) توبه: 3 - 4 .

85) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53 - و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة ... فحط عهدک بالوفاء ...

86) همان، نامه 53 .

87) همان، نامه 25 .

88) روایتی منقول از امام صادق (ع) در کتاب کافی .

89) حدید: 25 .

90) مائده: 8 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر