دعاهای حضرت موسی علیه السلام

۱ . یکی از داستان های بلند قرآن کریم، داستان موسی و فرعون است

  1 . یکی از داستان های بلند قرآن کریم، داستان موسی و فرعون است. خوابگزاران و منجّمان به فرعون می گویند: به زودی فرزندی به دنیا می آید که تاج و تخت تو را نابود می سازد. با این خبر وحشتناک، فرعون دست به کار می شود تا موسی به عرصه هستی قدم نگذارد. اما به خواسته الهی و علی رغم خواسته فرعون، موسی به دنیا چشم گشود و به اعجاز الهی در دامن خود فرعون بالید و بزرگ شد و آن گاه که جوانی نیرومند شد خداوند به او علم و حکمت داد.

 

موسی، یک روزِ خلوت داخل شهر شد. دید دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند و یکی از آنان از پیروان اوست. آن که پیرو موسی بود موسی را به کمک خواست. موسی به یاری او شتافت و بر اثر ضربه موسی، خصم از پا در آمد. در این هنگام، موسی منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی؛ [1]

 

بارالها، من برخود ستم کردم، مرا بیامرز.

 

 

خداوند هم او را آمرزید.

 

موسی باز هم دعا کرد و گفت:

 

رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَ فَلَنْ أَکونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ؛ [2]

 

خداوندا، به خاطر نعمتی که به من دادی هیچ گاه پشتیبان گنه کاران نخواهم بود.

 

 

صبح روز بعد موسی با بیم و هراس در شهر گردش می کرد. دید مرد دیروزی، امروز هم با کسی درگیر است. باز هم موسی را به کمک خواست. طرف مقابل به موسی رو کرد و گفت: آیا می خواهی مرا بکشی آن چنان که دیروز دیگری را کشتی! تو زورگویی نه مصلح!

 

از آن طرف شهر مردی سر می رسد و می گوید: ای موسی! سران گرد آمده اند و برای کشتن تو نقشه می کشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو!

 

موسی با احتیاط و مراقبت از شهر بیرون شد و چنین دعا کرد:

 

رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَوْمِ الظّالِمینَ؛ [3]

 

پروردگارا مرا از گروه ستمکار نجات ده.

 

 

موسی سپس رو به سوی مَدْیَن، شهر شعیب پیامبر، گذارد و به راه افتاد و گفت:

 

عَسی رَبّی أَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ؛ [4]

 

امیدوارم پروردگارم مرا به بهترین راه هدایت کند.

 

 

 

2 . موسی به شهر مدین رسید. در بیرون شهر مردمی را دید که در کنار چاهی جمع شده اند و از آن آب می کشند و گوسفندان خود را سیراب می کنند. موسی دید دو زن دورتر ایستاده اند و در انتظارند. به نزد آنان رفت و پرسید: چرا این جا ایستاده اید؟ آن دو در جواب گفتند: وقتی که چوپان ها از چاه آب کشیدند و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه می آییم، آب می کشیم و گوسفندان خود را سیراب می کنیم.

 

موسی از سر وظیفه الهی و نوع دوستی، به سر چاه آمد، برای آنان آب کشید و گوسفندان آنان را سیراب کرد. آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به خانه رسیدند.

 

موسی که در مدین غریب بود و راه به جایی نمی برد، به زیر سایه درختی رفت تا بیاساید و خستگی راه از تن به در کند و چون امکانات و آذوقه نداشت دست به دعا برداشت این چنین خدا را خطاب کرد:

 

رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ؛ [5]

 

بارخدایا، من به هر آنچه بر من فرو فرستی محتاجم.

 

 

دعای موسی مستجاب شد.دختران شعیب که زودتر از هرروز به خانه برگشته بودند ماجرای یاری جوانی ناشناس را برای پدر بازگفتند.

 

پدر یکی از آنان را به دنبال موسی فرستاد تا او را بیاورد. موسی به خانه شعیب آمد. از او پذیرایی کردند و چون توانایی و درستی و امانت او را دیدند او را به گرمی پذیرفتند. موسی داماد شعیب و صاحب همسر و زندگی شد.

 

گرچه در برخی روایات آمده است موسی در آن هنگام که این دعا را کرد به نانی محتاج بود، اما این دعا مخصوص نان و خوراکی نیست بلکه برای همه احتیاجات به کار می آید. دلیلش این است که موسی پس از این دعا صاحب همه چیز شد.

 

 

3 . موسی مدتی را که با شعیب عهد بسته بود در مدین بماند و سپس با خانواده و گله و دارایی خود رو به سوی وطن آورد تا به طور سینا رسید. در آن جا، نوری از دور پدیدار شد. به سوی آن رفت تا برای گرم شدن همراهان از آن شعله ای برگیرد. آن نور حق تعالی بود که بر درختی تجلّی کرده بود. در آن جا بزرگ ترین حادثه زندگانی موسی که رسالت اوست رخ می نماید. موسی پیامبر شد و معجزه هم، که دلیل صدق ادعای وی بود، به او اعطا شد.

 

سر آغاز مأموریت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذار و دعوت او به سوی خداوند متعال اعلام شد.

 

در این هنگام که موسی مأموریت را دشوار یافت به در گاه الهی رو کرد و گفت:

 

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هرُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی * کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً * وَنَذکُرَکَ کَثِیراً * إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً؛ [6]

 

بارالها، سینه ام را گشاده دار. مأموریتم را برایم آسان کن. گره از زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برایم یاوری قرارده. که هارون برادرم باشد. پشتم را به او محکم کن. و او را در مأموریتم شریک کن. تا تو را تسبیح بسیار گوییم و بسیار تو را یاد کنیم. به درستی که تو با خبر و بینا بر احوال مایی.

 

 

خدای متعال پاسخ داد: «ای موسی خواسته ات را بر آورده ساختم.»

 

سپس خداوند شیوه برخورد با فرعون را اینچنین به موسی و هارون آموخت:

 

«به سوی فرعون روید؛ چرا که او راه طغیان در پیش گرفته است، به نرمی با او سخن گویید، شاید به خود آید یا بترسد.» موسی و هارون گفتند:

 

رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا اَوْ أَنْ یَطْغی؛ [7]

 

بارالها،ما می ترسیم بر ما ستم کند یا راه طغیان و نافرمانی پیش گیرد.

 

 

خداوند پاسخ داد: «نترسید، من با شمایم، آنچه پیش آید می شنوم و می بینم.»

 



[1] . قصص (28) آیه 16.

[2] . قصص (28) آیه 17.

[3] . قصص (28) آیه 21.

[4] . قصص (28) آیه 22.

[5] . قصص (28) آیه 24.

[6] . طه (20) آیات 25 35.

[7] . طه (20) آیه 45.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر