ماهان شبکه ایرانیان

نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل در نظام فلسفی کانت

تاریخ دریافت: 29/1/81تاریخ تأیید: 30/5/81
چکیده
بدون تردید یکی از نظامهای فلسفی بسیار مهّم مغرب زمین که شاید بتوان گفت نقطه عطفی در سیر تحوّل اندیشه غربی است، نظام فلسفی فیلسوف شهیر آلمانی، ایمانوئل کانت است. کانت در بخش اول کتاب نقد عقل محض به تجزیه و تحلیل قوای سه گانه انسان، یعنی حس، فاهمه و عقل پرداخته است. کانت در «جدل استعلایی» که به اعتقاد بعضی، مهمترین قسمت کتاب نقد عقل محض است، به تبیین و توضیح عقل، تصورات عقل و ربط و نسبت آن با حس و فاهمه پرداخته است. به اعتقاد کانت عقل دو کاربرد متمایز دارد؛ کاربرد منطقی و کاربرد محض(استعلایی). عقل دارای اصولی است که به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت می بخشد. این اصول، معرفتهای کلّی پیشینی هستند که از مفاهیم محض عقل ناشی شده اند، عقل به کمک اصول خود، احکام فاهمه را وحدت می بخشد. کانت، عقل را به لحاظ کارکرد منطقی اش «قوه استنتاج» می نامد. به اعتقاد کانت قوه عقل، کارکرد دیگری نیز دارد که براساس آن عقل، اصلی بنیادین دارد که استعلایی است. این اصل بنیادین، عبارت است از این فرض که زنجیره مقدمات منطقی که عقل در کاربرد منطقی خود بدانها دست یافته بود، واقعا دارای یک حدّ نهایی نا مشروط است. به اعتقاد کانت عقل در سیر قهقرایی خود که بدنبال امر مطلق و نامشروط است، به مفاهیمی دست می یابد که ما بازایی در تجربه ندارند. این مفاهیم را کانت «مفاهیم عقل محض» می نامد. این مفاهیم کارکردی مثبت دارند که «نظام بخشی» است و کارکردی منفی دارند که «قوام بخشی» است، در طول این مقاله این دو کارکرد، توضیح داده شده است.
واژگان کلیدی: قوام بخشی، تصورات عقل، نظام بخشی، عقل محض مقدمه:
کانت در نظام فلسفی خود از سه قوّه متمایز حسّ(Sense)، فاهمه(Understandig) و عقل سخن(Reason) گفته است . در واقع بررسی ماهیّت و عملکرد هر یک از این سه قوّه، حقیقت نظام فلسفی او را تشکیل می دهد.
به نظر می رسد، کانت با تشریح حقیقت هر یک از این سه قوّه و نحوه نسبتی که میان آنها وجود دارد، مدّعی است که تبیین رضایت بخش از مسائل مهمّ فلسفی به دست آورده است، همان مسائلی که پیش از او تجربی مسلکان و عقلی مسلکان در حلّ آنها عاجز مانده بودند.
به نظر کانت: «همه معرفت ما با حواس آغاز می گردد، از آنجا به فاهمه جریان می یابد و به عقل منتهی می شود، فوق عقل قوّه ای در ما وجود ندارد تا مادّه شهود را توضیح دهد و ذیل وحد عالی فکر در آورد.» (کانت، 1993،الف، 299)
از آنجا که هدف این نوشتار بررسی ماهیّت و عملکرد تصورات عقلی از حیث نظام بخشی و قوام بخشی آنها است، به نظر می رسد، نخست باید قوه عقل و تصورات آن، از دیدگاه کانت بررسی شود. آنگاه ببینیم کانت از نظام بخشی و قوام بخشی تصوّرات عقل چه معنائی را اراده کرده است. قوّه عقل:
به عقیده کانت قوّه فاهمه و قوه عقل، کاملاً از یکدیگر متمایزند، و این تمایز به گونه ای است که کانت خود را مجاز می داند در کتاب نقد عقل محض بخش حسیّات استعلایی و تحلیل استعلایی عقل را یکسره فراموش کند و منحصرا از عملکرد فاهمه و شهود در ایجاد معرفت تجربی سخن بگوید. البته او به این نکته به خوبی توجه دارد که سخن گفتن از دو قوّه متمایز فاهمه و عقل به معنای دو وجود جدای از یکدیگر و تمایز در هستی نیست؛ بلکه براساس تحلیل معرفت شناختی، عقل از فاهمه متمایز است.بنابراین تمایز عقل و فاهمه به لحاظ عملکرد و قلمرو فعالیّت هر کدام است.
چنانکه پس از این روشن خواهد شد، هر یک از قوّه عقل و فاهمه در عملکرد خود، به دیگری نیازمند است. البته این نیاز و رابطه تضایفی و توقّف بر یکدیگر، در سراسر نظام فلسفی کانت مشاهده می شود. استلزام نومن و فنومن، سوژه وابژه، مادّه و صورت، و توقف هر یک بر دیگری، توقّفی معرفت شناختی و شاید بهتر آن است که بگوییم توقّفی استعلایی(2) است. بنابراین اشکال دور و یا سایر ایرادهای روان شناختی لازم نمی آید.(3)
کانت برای این که میان قوّه عقل و فاهمه تمایز قائل شود می گوید: «فاهمه قوّه قواعد(Rules) است و عقل قوّه اصول(PrinciPles)».[کانت ،1993،ب، 356]
فاهمه به وسیله قواعدی که دارد، وحدت پدیدارها را ایجاد می کند؛ اما عقل قواعد متکثر فاهمه را به وسیله اصول خود وحدت می بخشد. اصولی که عقل به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت می بخشد، از نظر کانت، معرفتهای کلّی پیشینی هستند که از مفاهیم محض عقل ناشی شده اند و بنابراین اصول مذکور، مربوط به طبیعت و ذات عقل هستند. اما قواعد فاهمه عبارت از محدودیتهایی است که براساس آنها فاهمه داده های حسی متکثر را وحدت می بخشد.(کانت، 1993،ب ،358)
کانت از تمایز مذکور میان قوّه عقل و فاهمه نتیجه می گیرد که:
«بنابراین عقل هرگز بطور مستقیم برتجربه یا هر نوع متعلّقی اطلاق نمی شود؛ بلکه به فاهمه تعلّق می گیرد تا به معرفت متکثر فاهمه وحدتی پیشین به وسیله مفاهیم ببخشد، وحدتی که می توان آن را وحدت عقل نامید، وحدتی که از هر نوع وحدت ایجاد شده به وسیله فاهمه متمایر است.»(کانت،1993،ب،359)
از نظر کانت قوه ای که در انسان صورعقلی را به کار می برد عقل است؛ البته عقل به معنای محدود کلمه وگرنه عقل به معنای گسترده تر شامل فهم هم می شود و به وسیع ترین معنا که در عنوان کتاب اصلی کانت، یعنی نقد عقل محض آمده است، حس را نیز شامل می شود. کانت دو فایده برای صور و مفاهیم محض عقل تشخیص می دهد، یکی نظری و دیگری عملی و بر این اساس عقل نظری را از عقل عملی جدا می کند. بدین ترتیب ما دو قوه متمایز به نام عقل نظری و عقل عملی نداریم؛ بلکه قوه عقل به لحاظ کاربرد نظری و منطقی خود، عقل نظری نامیده می شود و به لحاظ کاربرد عملی، عقل عملی نامیده می شود. در کاربرد نظری، صورتهای معقول در خدمت اندیشه نظری و تفکر درباره امور واقع است و در کاربرد عملی، اصول کردار اخلاقی را به دست می دهد. کاربرد منطقی عقل:
عقل در کاربرد منطقی خود به دنبال عالی ترین وحدت ممکن است. عقل هر کثرتی را با گنجاندن تحت تعدادی اصول کلّی وحدت می بخشد، و در کاربرد منطقی، با شهود حسّی سرو کار ندارد، بلکه فقط با احکام و مفاهیم سروکار دارد و از طریق فاهمه و احکام آن، با اشیاء مرتبط است.
آنجا که کانت عقل را به «قوّه استنتاج» تعریف می کند، همین معنا و کارکرد منطقی عقل را اراده می کند. البته فاهمه نیز قوّه استنتاج است؛ اما فاهمه قوّه استنتاج بدون واسطه و عقل قوّه استنتاج با واسطه است. کانت استنتاج با واسطه و بدون واسطه را چنین توضیح می دهد:
«قضایای «بعضی انسانها فانیند» و «بعضی فانی ها انسانند» در قضیّه «هر انسانی فانی است» مندرجند. این قضایا نتایج بدون واسطه قضیّه اصلیند. اما قضیّه «هر دانش آموخته ای فانی است» در قضیّه اصلی وجود ندارد (زیرا مفهوم دانش آموخته به هیچ وجه در آن وجود ندارد) و فقط می توان آن را به وسیله حکم دیگری [هر دانش آموخته ای انسان است] استنتاج کرد»(کانت، 1993،الف 304)
کانت سه نوع استنتاج با واسطه یا قیاس تمییز می دهد. نحوه نسبت میان صغری و نتیجه در قیاس که توسط کبری برقرار می شود، تعیین کننده نوع قیاس است. چنانکه بعضی از مفسران کانت توجّه داده اند، کانت در جدل استعلایی، همانند تحلیل استعلایی بر این عقیده است که صورت احکام و نحوه نسبت منطقی احکام، تصوّراتِ عقل و انواع استنتاج را بدست می دهد.
آقای کورنر می گوید:
«در این جا نیز ادعای کانت دایر بر این که برای فهرست کردن کلیّه صور عقلی و، بنابراین، کلیّه مبادی مابعدالطبیعه مطلق، برکه ای بدست آورده، ناشی از اطمینان او به کامل بودن منطق قدیم است،...به عقیده کانت همچنانکه مقولات، در صور احکام مندرج است، صور معقول نیز در صور استنتاج منطوی است».(246)
چنانکه اشاره شد، عقل برای وحدت بخشیدن به کثرات، دست به استنتاج می زند تا از این طریق کبرایی کلّی استنتاج کند. در واقع به عقیده کانت اصل مختص به عقل به طور کلّی و همچنین در کاربرد منطقی آن این است که برای شناخت مشروط به دست آمده از فاهمه امر نامشروطی پیدا شود که بدین وسیله وحدت این شناخت کامل گردد.(کانت، 1993، الف 242)
بدینسان در کاربرد منطقی عقل دو ویژگی وجود دارد:
1 عقل با شهود حسّی سروکار ندارد.
2 عقل در سیر قهقرائی از طریق تشکیل قیاسی و استنتاج به دنبال امر نامشروط است. کاربرد محض عقل:
به باور کانت تحقیق و بررسی بیشتر عملکرد منطقی عقل، ما را به این نتیجه می رساند که عقل دارای اصولی است که قوانین درون ذهنی هستند و بر موضوعات و اشیاء خارجی اطلاق نمی شوند؛ بلکه مربوط به فعالیتهای فاهمه اند.(کمپ اسمیت اند، 1992،ص 445)
عقل در کارکرد استعلایی و محض خود به دنبال آن است تا حدّنهایی و نامشروط زنجیره شرطها را واقعا بیابد. گرچه مفسّران کانت تلاش کرده اند به نحوی تمایز میان عملکرد منطقی و عملکرد محض عقل را تبیین کنند، اما عبارات کانت در این جا گاهی مشعر بر تمایز است و گاهی نیز این تمایز مورد غفلت قرار گرفته است.
بر اساس آنچه آقای کمپ اسمیت و کورنر در تفسیر این بخش از کلام کانت گفته اند، در واقع کانت میان یک دستور منطقی و میان اصل بنیادین عقل که «تألیفی»، «پیشینی» و در نتیجه استعلایی است فرق می گذارند. دستور منطقی(کاربرد منطقی عقل) این است که اگر بخواهید، احکامی را که دارید به صورت قیاس مرتب کنید و از این راه به آنها وحدت و نظم ببخشید، باید به ازای هر شرط یا مقدّمه، شرط یا مقدّمه دیگری بیابید و به همین وجه راهتان را به سوی شرط اعلی یا نهایی ادامه دهید، که چون قائم به هیچ شرط دیگری نیست مطلق خواهد بود. این دستور منطقی سودمند، مستلزم این نیست که شرط نهایی نامشروطی وجود داشته باشد. اما در مقابل این دستور منطقی عقل محض، اصل بنیادین عقل محض است، یعنی این فرض که زنجیره مقدمات یا شرایط واقعا دارای یک حدّ نهایی نامشروط و مطلق است و بنابراین ممکن است به حدّ کمال و نهایت برسد و کاملاً اکتساب شود.(کانت، 1993، ص 445 و کورنر 249250)
این اصل بنیادین عقل محض یا به تعبیر دیگر کارکرد محض عقل که برای معرفت مشروط فاهمه باید وحدت نامشروطی باشد که در آن کمال خود را بیابد ،اصلی تألیفی و ماتقدم است؛ زیرا درست است که از مفهوم امر نامشروط، پیوند آن را با شرطی در می یابیم، اما پیوند با امری نامشروط را نمی فهمیم. وحدت نامشروط مفهومی است که یکسره از حوزه فاهمه بیرون است؛ چه این که از کارکرد منطقی عقل یعنی این که سلسله شرایط تا بی نهایت ادامه دارد نمی توان به اصل بنیادین عقل، یعنی این که آن شرط مطلقا نامشروط در خارج وجود دارد، رسید.
کانت در نقد عقل محض بخش تحلیل استعلایی و استنتاج استعلایی نیز برای وحدت بخشیدن به کثرت شهود، متوسّل به اصلی شده است که فاهمه بوسیله آن اصل به کثرت شهود وحدت می بخشد و بدین وسیله مقولات خود را بر تجربه اطلاق می کند تا معرفت و شناخت ممکن گردد. این اصل را کانت «وحدت استعلایی ادراک نفسانی» نامیده است. در بخش دیالکتیک کتاب نقد عقل محض نیز کانت می گوید: عقل برای وحدت بخشیدن به کثرت فاهمه به اصلی استعلایی و بنیادین متوسل می شود و بر این اساس عطش فزاینده و بی وقفه عقل مبنی بر یافتن کبرای کلّی بوسیله تشکیل قیاسهای پی در پی، فرو می نشیند و در نتیجه عقل به سه تصور نهایی می رسد. چنانکه پیش از این اشاره شد کانت عقیده دارد که عقل سه نوع قیاس ترتیب می دهد: 1 حملی 2 شرطی 3 انفصالی. قیاسهای حملی، به مفهوم «موضوعی که دیگر خود محمول هیچ موضوعی نیست» منتهی می شوند. این تصور همان تصور «نفس» است که موضوع مطالعات روانشناسی است. قیاسهای شرطی (اتصالی) منتهی به تصوّر جهان به عنوان یک کلّ می شود که موضوع مطالعه جهان شناسی است. قیاسهای انفصالی (شرطی) منتهی به ایده آل عقل محض، یعنی تصوّر خدا می گردد که موضوع مطالعه علم الهیات است. مفاهیم عقل محض:
«مقصود من از ایده [مفهوم یا تصور عقل محض] مفهوم ضروری عقل است که شیی ء متناظر با آن در تجربه حسّی یافت نمی شود.»(کانت، 1993،ب 327)
چنانکه پیش ازاین گفتیم، عقل از طریق استنتاج قیاسی و در سیر قهقرایی خود به جانب امر نامشروط به مفاهیمی می رسد که نه از طریق تأمل و درون نگری به دست آمده اند و نه، ما بازایی در تجربه ممکن دارند. چنین مفهومهایی را کانت «مفاهیم عقل محض» می نامد.این مفاهیم، همانند مفاهیم محض فاهمه، پیشینی اند؛ اما بر خلاف مفاهیم و مقولات فاهمه که محدود به تجربه بودند، مفاهیم عقل محض بر تجربه قابل اطلاق نیستند.
مفاهیم محض فاهمه را کانت «مقولات»(categories) می نامد و مفاهیم عقل محض را «ایده های استعلایی»(Transcendental ideas)(کانت، 1993، ب368)
کانت در برگزیدن نام «ایده» برای مفاهیم عقل محض اشاره به کار برد افلاطونی ایده می کند و می گوید:
«افلاطون اصطلاح (idea) را چنان به کار برده است که به عقیده وی، نه تنها هرگز نمی تواند از حسّ ناشی شود، بلکه حتی از مفاهیم فاهمه (که ارسطو خود را به آنها مشغول کرده بود)فراتر می رود؛ زیرا در تجربه چیزی هماهنگ با آن یافت نمی شود. در نظر افلاطون ایده ها نمونه ها و مثُلُ اشیاءاند.»(کانت، 1993،ب 370)
به عقیده کانت، افلاطون بدرستی تشخیص داده بود که امری بیش از صرف تشریح پدیدارها لازم است تا قوّه شناخت ما بتواند پدیدارها را به عنوان اموری متعلق به تجربه بشناسد. مُثُل و ایده ها برای شناخت ضروری اند.
افلاطون معتقد بود که ایده ها عینیّت دارند و صرفا خیالهای ذهن نیستند. اما کانت هیچ واقعیت عینی را برای ایده ها و تصوّرات عقل قائل نیست.
پیش از کانت، دکارت ولاک نیز اصطلاح «ایده» را به کاربرده بودند. اما چنانکه کمپ اسمیت توّجه داده است، کانت به جای «ایده» دکارتی ولاکی، اصطلاح «تمثّل»(Representation) را برمی گزیند.(کمپ اسمیت، 1992، ص 449)
شاید بتوان با ترسیم نموداری، سیر اندیشه کانت را از پیدایش «تمثّل» تا تشکیل ایده های عقل نشان داد.

چنانکه از نمودار مذکور پیداست، کانت، تمثل را به منزله جنس و بقیّه را تحت آن می داند. در مرحله نهایی نمودار، اصطلاح مفهوم(notion)، هم بر مقولات فاهمه و هم بر تصورات عقل، اطلاق می شود، با این تفاوت که مقولات فاهمه محدود به تجربه اند؛ ولی تصورات عقل از تجربه در می گذرند. (برای توضیح بیشتر ر.ک: کانت، 1993، الف 320، و کمپ اسمیت: 449)
به عقیده کانت مفاهیم عقل محض ضروری اند و در طبیعت عقل انسانی ریشه دارند؛ اما در تجربه مابازایی ندارند. این تصورات و ایده ها را کانت استعلایی می نامد، به این معنا که: «مفاهیم عقل محض هر معرفت بدست آمده از تجربه را بوسیله تمامیت و جامعیّت مطلق شرایط، تعیّن یافته می بینند». (کانت،1993،ب384) این تصورات چگونگی استفاده از فاهمه را در تجربه در کلیّتش تعیین می کنند.
به عقیده کانت تصورات عقل، زائد و باطل نیستند؛ زیرا تصورات عقل، گرچه تعیّن بخش هیچ شیئی نیستند، اما می توانند، استفاده نظام بخش داشته باشند، یعنی به عنوان قانونی برای استفاده گسترده و هماهنگ از فاهمه عمل کنند.(کانت، 1993، الف 329) مقصود کانت این است که تصورات عقل و اصول آن، کار وحدت بخشی فاهمه را بر عهده دارند؛ چنانکه فاهمه، وحدت بخشی حس را بر عهده داشت.
نکته ای که همواره کانت در باب ایده های استعلایی بر آن تأکید می کند و بطور مکرر بدان توّجه می دهد، این است که استنتاج عینی ایده ها ممکن نیست؛ زیرا مفاهیم عقل هیچ ارتباطی با هیچ شیئی که بتواند مطابق آنها باشد، ندارند. عدم توجّه به این نکته و به تعبیر کانت استفاده قوام بخش از تصورات عقل، منتهی به تعارضات و مغالطات عقل محض می گردد. وضع بخش جدل استعلایی در کتاب نقد عقل محض برای جلوگیری از همین توهّم و خطای استعلایی است، تا کسی گمان نکند، تصورات عقل محض مابازایی در خارج دارند. در بخش بعدی این مقاله به تفصیل این مسأله را بررسی خواهیم کرد.
همان گونه که متذکّر شدیم، تصورات عقل محض، براساس انواع سه گانه قیاسی عبارتند از: تصوّر نفس، خدا و جهان. به عقیده کانت میان تصوّرات استعلایی، وحدت خاصّی وجود دارد و به واسطه این تصوّرات، عقل محض، همه معرفتهایش را در یک نظام قرار می دهد.
«حرکت از شناخت نفس به معرفت جهان و از معرفت جهان به هستی نخستین، به گونه ای طبیعی است که شبیه سیر منطقی عقل از مقدمات به نتیجه است.»(کانت، 1993، الف 337)
از آنچه تاکنون درباب قوّه عقل و تصوّرات آن گفتیم، شاید بتوان نتایج زیر را گرفت:
1 قوّه عقل، متعالی و ورای تجربه است، چه این که متمایز از فاهمه نیز می باشد.
2 عقل در جستجوی کلّیت و وحدت بخشی به کثرات است، جستجویی که جز در امر مطلقا نامشروط به پایان نمی رسد.
3 عقل در طبیعت و سرشت خود، به دلیل جستجوی «امر مطلقا نامشروط» به مفاهیم و تصوراتی می رسد که هیچ ما بازایی در خارج ندارند. اساسا قوّه عقل با تجربه سروکار ندارد؛ بلکه با فاهمه و قواعد آن سروکار دارد.
اکنون شاید وقت آن باشد که به بررسی کارکرد مثبت، و سوء استفاده از تصورات عقل بپردازیم. نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل
چنانکه خود کانت متذکر شده است، حاصل تمام تلاشهای «دیالکتیک استعلایی» نه تنها اثبات آن چیزی است که در تحلیل استعلایی بیان شد (مبنی بر این که تمام آنچه که ما را به ورای قلمرو تجربه می کشاند، فریبنده و بدون اساس است) بلکه اثبات این نکته نیز هست که عقل انسان، تمایل طبیعی به گذر از حدود تجربه دارد و تصوّرات استعلایی همان قدر برای عقل طبیعی اند که مقولات برای فاهمه، البته با این تفاوت که مقولات، به حقیقت، یعنی به مطابقت مفاهیم با شی ء [خارجی] رهنمون می شوند؛ اما تصورات عقل، توهّمی محض ایجاد می کنند.(کانت، 1993، الف، 642)
در ابتدا به نظر می رسد که نتیجه دیالکتیک استعلایی یکسره منفی است و کانت با نقادی و وضع جدل استعلایی بر آن است تا از توهّمات محض استعلایی و تعارضات و مغالطات عقل جلوگیری کند. البته کانت معتقد است که فلسفه نقّادی او آنچنان که باید نمی تواند، از این توهّم جلوگیری کند؛ زیرا تصوّرات عقل در طبیعت آن ریشه دارند. اما دست کم می توان مغالطات و تعارضات و توهّمات آن را کشف نمود و احتیاطهایی به کار برد تا فریب این توهّم را نخوریم.(کانت، 1993، الف، 298)
کانت برای این که نشان دهد نتیجه دیالکتیک، یکسره منفی نیست؛ بلکه تصوّرات عقل، کاربرد سودمند نیز دارند، پس از بحث دیالکتیک ضمیمه ای به کتاب نقد عقل محض افزوده است، مبنی بر این که تصورات عقل را می توان به دو گونه متمایز قوام بخش و نظام بخش، به کاربرد.
استفاده قوام بخش(constitutive) از تصوّرات، منشأ مغالطه و تعارض و توهّم است. اما استفاده نظام بخش(Regulative) از آنها نه تنها سودمند می باشد، بلکه برای امکان معرفت و شناخت تجربی امری ضروری است. بنابراین آنچه در جدل استعلایی نفی می شود، استفاده قوام بخش از ایده هاست، نه استفاده نظام بخش از آنها.
کانت در تحلیل استعلایی نیز واژه های قوام بخش و نظام بخش را دوبار به کاربرده است؛ اما چنانکه آقای بِنِت توجّه داده است، باید به یکباره این کاربرد را در دیالکتیک فراموش کنیم؛ یعنی میان آنچه کانت از نظام بخشی و قوام بخشی در تحلیل استعلائی و آنچه در دیالکتیک قصد کرده است، تمایز بنیادین وجود دارد.آقای بِنِت افزوده است که استفاده از دو واژه مذکور در بخش تحلیل استعلایی برای وی مفهوم نیست و معنای محصّلی ندارد.(بِنِت: 270) استفاده قوام بخش از عقل:
همان طور که پیش از این اشاره کردیم، کانت منشأ توهّمات، مغالطات و تعارضات عقل را استفاده قوام بخش از تصورات عقل می داند. استفاده قوام بخش از تصورات عقل، یعنی این که معتقد شویم، می توان با تصورات عقل، شناسایی خود را به نحو متعالی از هر تجربه ممکن فراتر بریم.(کانت، 1370، ص 200)
البته کانت توضیح می دهد که تصورات عقل، خودشان خطا نیستند؛ زیرا این تصورات مربوط به طبیعت عقل هستند و از سوی عقل بر ما تحمیل می شوند؛ بلکه تنها خطا آنگاه اتفاق می افتد که برای آنها مابازاء خارجی قائل شویم. بنابراین تصورات عقل و اصول عقل محض به هیچ وجه در تجربه ممکن ما بازائی ندارند و هرگز عینیّت ندارند. به عقیده کانت منشأ خطا و توهّم این است که اصول نظام بخش را قوام بخش، تلقّی کنیم. بنابراین اصولی نظام بخش وجود دارد که به نظر، قوام بخش می آیند.
حال ابتدا باید دید کانت چه معنایی را از نظام بخشی تصورات عقل اراده کرده است، و سپس ببینیم قوام بخشی تصورات که منشأ خطا و توهّم است یعنی چه؟ نظام بخشی تصورات عقل:
«در هر موردی که با کثرتی مواجه شویم، عقل وحدت نظاممند نیروهای متفاوت را از پیش، فرض می کند؛ زیرا قوانین طبیعی خاص تحت قوانین کلّی تر قرار می گیرند و این صرفه جویی در اصلها نه تنها خواست اقتصادی عقل، بلکه از قوانین درون طبیعت است».(کانت، 1993، الف 650)
به عقیده کانت عقل همواره برای نظاممند کردن فاهمه در تلاش است. نظاممند کردن فاهمه همان کارکرد مثبت عقل است که نه تنها سودمند، بلکه ضروری و لازم است. کانت مانند بقیّه فیلسوفان بدرستی بر این باور است که کثرت تا به وحدت باز نگردد، قابل شناخت نیست؛ نه نظام طبیعت و عالم عین و نه نظام ذهن آدمی هیچ یک کثرت را بر نمی تابد.
فیلسوفان مدرسی، اصل متعارفی دارند که بر اساس آن، اصول، نباید بطور غیر ضروری متکثر و چند برابر شوند. به عقیده کانت این اصل متعارف دلالت می کند بر این که اشیاء، بالطبع برای وحدت عقل ماده فراهم می کنند و کثرت ظاهری نباید مانع شود از این که فرض کنیم، پشت این کثرتْ وحدتی از خواص بنیادین وجود دارد که کثرت، تعیّنات مختلف آن خواص است. گرچه این وحدت، یک تصور صرف است، ولی همواره در همه زمانها جستجو شده است.(کانت، 1993، ب 680)
کانت قوّه فاهمه و عقل را قوّه ترکیب و تألیف می داند. فاهمه کثرات نامرتبط شهود حسّی را بر اساس اصل وحدت استعلایی ادراک نفسانی، وحدت می بخشد و عقل، کثرات قواعد فاهمه را براساس اصل بنیادین خود، وحدت می بخشد، مادّه وحدت بخشی فاهمه را حسّ تأمین می کند و مادّه کار عقل را فاهمه فراهم می آورد. نه تنها سازوکار ذهن و قوای آن چنین است، بلکه طبیعت و قوانین حاکم بر آن نیز چنین است. شیمیدان، فیزیکدان، زیست شناس و سایر دانشمندانی که موضوع پژوهش آنان طبیعت است، سرگرم وحدت بخشیدن به کثرات هستند و تلاش می کنند عناصر مختلف را به چند عنصر اوّلیه بازگردانند.
کانت تصریح می کند که نباید گمان کرد، عقل با مشاهده طبیعت و این که در طبیعتْ کثرات به وحدت باز می گردند به این نکته پی برده است؛ بلکه قانون عقل که جستجوی وحدت را از ما می خواهد قانونی ضروری است؛ زیرا بدون این قانون اصلاً عقلی وجود ندارد. قوّه عقل در تلاش است تا آن جا که ممکن است، به معرفت پراکنده ما وحدت بخشد و قاعده های فاهمه را به کلیّت نزدیک کند.
تمام سعی و تلاش کانت آن است که ثابت کند، اگر تصورات عقل که عقل به وسیله آنها وحدت قواعد و کثرات فاهمه را ممکن می سازد، وجود نمی داشتند، اساسا شناخت ممکن نبود. به بیان دیگر همان طور که اگر اصل «وحدت استعلایی ادراک نفسانی = من می اندیشم» نبود، فاهمه نمی توانست کثرت شهودات حسّی را وحدت بخشد، در این جا نیز اگر تصورات عقل محض (خدا، جهان، نفس) نمی بودند، کثرت قواعد فاهمه به وحدت تبدیل نمی گردید. «عقل در عملکرد منطقی خود، فاهمه را به وسیله تصورات در مواردی که فاهمه بنفسه نمی تواند قواعد را تأسیس کند یاری می رساند و در عین حال به قواعد متعدد و مختلف فاهمه وحدت یا نظامی تحت یک اصل واحد می بخشد.»(کانت، 1993، الف 648)
پیش از این دیدیم که به نظر کانت عقل دو کارکرد یا عملکرد دارد: یکی منطقی و دیگری استعلایی. در کارکرد منطقی، عقل به دنبال کبرای کلّی و شرط همه شرطها است و در کارکرد استعلایی، عقل برای این که به عطش جستجوی شرط نامشروط خود پایان دهد چه این که این جستجو در جایی باید پایان یابد به یک تصور نهایی می رسد، چنانکه گویی (if as) اینها در عالم عین و وجود هستی دارند. بدین سان عطش عقل بر طرف می شود و به آرامش می رسد. شاید بتوان مراد کانت را از نظام بخشی تصورات عقل که در ضمیمه جدل استعلایی با عبارتهای مختلف، متفاوت، مبهم و پیچیده بیان کرده است، در قالب عبارت زیر بهتر فهمید:
«در هماهنگی و مطابقت با این ایده ها به عنوان اصولْ ما باید اوّلاً در روان شناسی، همه پدیدارهای ذهن خویش را به نوعی پیوند دهیم، چنانکه گویی ذهنْ جوهری بسیط است. ثانیاً، در جهان شناسی باید فقط به دنبال شرایط پدیدارها باشیم... چنانکه گویی سلسله پدیدارها فی نفسه پایان پذیر است. ثالثاً، در قلمرو الهیات باید به هر چیزی که می تواند، به محتوای تجربه ممکن تعلق گیرد، به نوعی بنگریم که گویی جهان محسوس، فی نفسه دلیلی (ground) واحد، عالی و کافی بیرون از خود دارد، یعنی عقلی (جهت دلیل) خود بنیاد، اصیل و خلاّق.»(کانت، 1993، ب، 700، الف 672)
بنابراین، تصورات عقل محض استفاده معرفت شناسی و روشی دارند، نه هستی شناختی. از عبارات مذکور چنین استفاده می شود که تصوّرات عقل محض اصولی نظام بخش هستند؛ به این معنا که به ما توصیه می کنند تا جهان را به عنوان یک کلّ، خدا را به عنوان موجودی خالق و خود بنیاد و نفس را به عنوان جوهری بسیط، چنان بنگریم، که گویی می دانیم بطور عینی این اصول صادقند.
کانت در تمهیدات می گوید:
«تصورات استعلایی مبیّن آن است که مقصود از عقل، مخصوصاً این بوده که مبدأ وحدت سیستماتیک، کاربرد فاهمه باشد؛ امّا اگر این وحدت را که به نحوه شناسائی تعلق دارد، چنان به حساب آوریم که گویی وحدت ذاتی، متعلق شناسایی است و اگر آن را که در حقیقت نظام بخش است، قوام بخش انگاریم و معتقد شویم که می توانیم با این تصورها شناسایی خود را به نحو متعالی از هر تجربه ممکن فراتر بریم و حال آن که تنها فایده آن وحدت این است که تجربه را تاحدّ امکان در درون خود آن به تمامیت نزدیک کند، یعنی پیشرفت تجربه را با هیچ چیزی که نتواند تجربه باشد، محدود سازد این همه، نشانه آن است که در داوری درباره مقاصد خاصی که از عقل و اصول آن منظور نظر بوده، دچار سوء فهم شده ایم و حکایت از جدلی می کند که بخشی از آن، استفاده از عقل را در تجربه دچار اختلال می سازد و بخش دیگر، عقل را با خود به ستیز وامی دارد»(کانت، 1370، ص 200، 201)
بنابراین صرفاً عقل از مفاهیم و تصورات خود به مثابه روشی برای وحدت بخشیدن و نظم بخشیدن به معرفت و شناخت حاصل از فاهمه استفاده می کند، و به هیچ وجه عقل آفریننده مفاهیم نیست، به عقیده کانت وضع مفهومی، چنانکه گویی چنین مفهومی در واقع نیز وجود دارد، به منظور این که حد نهایی برای جوشش و غلیان بی انتهای عقل وضع شود و معرفت ممکن گردد، به معنای وجود حقیقی و واقعی آن مفهوم نیست.
بعضی از مفسّران کانت گفته اند، موضع کانت در باب نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل موضعی منسجم و هماهنگ نیست، گاهی کانت می گوید، اصول نظام بخش باید به عنوان قوام بخش نیز در نظر گرفته شوند، یعنی اصول نظام بخش صرفاً وسیله ای برای توجیه نیستند؛ بلکه علاوه بر آن گزاره هایی درباره واقعیت اند. مثلاً درباره ایده نظام بخش «خدا» می گوید «من نه تنها مجازم بلکه باید این ایده و تصور را واقعی تشخیص دهم، یعنی برای آن متعلقی واقعی اثبات کنم،» (کانت، 1993، ب 705) گاهی کانت می گوید: فقط می توان بعضی اصول نظام بخش را به عنوان قوام بخش پذیرفت. گاهی موضع سوّمی اتخاذ می کند و می گوید: خطای دیالکتیکی، از اشتباه گرفتن اصول نظام بخش به عنوان قوام بخش ناشی می شود، یعنی می توان اصول نظام بخش را قوام بخش تلّقی کرد، امّا چنین کاری را نباید کرد. گاهی کانت موضع چهارمی اتخاذ می کند که بهترین موضع اوست می گوید: «تصورهای استعلایی هرگز کاربردی قوام بخش را روا نمی دارند. وقتی بدین روش اشتباه بکار روند و در نتیجه به عنوان مفاهیم فراهم کننده اشیاء خاص در نظر آیند، شبه عقلی و صرفاً مفاهیمی جدلی خواهند بود. از طرف دیگر آنها کاربردی نظام بخش و در واقع ضروری و چاره ناپذیر دارند.»(بِنِت: 275، 276، 277)
گرچه کانت در ضمیمه جدل استعلایی، مقصود خود را با عبارتهای بسیار متفاوت و پیچیده بیان می کند و براستی فهم مقصود وی کاری دقیق، دشوار و در عین حال مستلزم تسلّط بر همه اجزای تفکر فلسفی و نظام فکری اوست، اما وقتی با فیلسوفی که به حق می توان او را به حمل شایع فیلسوف نامید، سرو کار داریم، به آسانی نمی توان او را به پراکنده گویی و تزلزل در موضع متهم ساخت. بنابراین به عقیده نگارنده این سطور نمی توان با آقای بنت موافقت تام نمود؛ زیرا با دقّت و حوصله بیشتر، می توان از عبارات خود کانت مقصود وی را فهمید، به نحوی که تناقض ظاهری کلمات کانت بر طرف گردد.
آقای بنت به بعضی عبارات کانت اشاره داشت که در آنها کانت بر این باور بود که اصول نظام بخش، نه تنها رواست که قوام بخش تلقی شوند، بلکه باید چنین باشد. اگر به خاطر داشته باشیم، یکی از نکاتی که همواره کانت در باب قوّه عقل به آن اشاره می کند، این است که عقل هرگز با شهود حسّی بطور مستقیم ربط و نسبتی ندارد؛ بلکه عقل مستقیماً با فاهمه سروکار دارد واز طریق فاهمه با شهود حسّی. بنابراین اصول عقل محض هرگز نمی توانند، قوام بخش مفاهیم تجربی باشند.
کانت می گوید:
«از آنجا که هر اصلی که برای فاهمه وحدت تام، کاربرد آن را بطور پیشینی تجویز کند، برای متعلق تجربه نیز گرچه نه مستقیماً معتبر است. پس اصول عقل محض باید، واقعیت عینی نیز نسبت به متعلق داشته باشند؛ البته نه به منظور تعیّن بخشیدن چیزی در آن، بلکه فقط به منظور اشاره به روشی که به آن روش کاربرد تجربی و معیّن فاهمه در هماهنگی کامل با خودش باشد.»(کانت، 1993، ب 693)
مطلب مذکور دلالت می کند بر این که اصول نظام بخش عقل، باید قوام بخش تلقّی شوند و واقعیت عینی داشته باشند؛ امّا نه به منظور تعیّن بخشیدن به چیزی.بنابراین تصورات عقل، شناسایی ما را ممکن می سازند؛ امّا هیچ گاه ما به خود آن تصورات نمی رسیم.
فیلسوف معاصر ما و هموطن کانت، کارل یاسپرس به خوبی مقصود کانت را در باب ارزش مثبت تصورات عقل تبیین کرده است، او توضیح می دهد:
«برای کانت ایده ها سه وظیفه دارند که به یکدیگر وابسته است:
نخست، کار روشْ شناسانه: وقتی می خواهیم آنچه را که گروهی از جانوران در آن شریکند مشخص کنیم، یک طرح کلّی مثلاً از مهره داران می کشیم. نمی پرسیم که آیا این طرح درست است یا نه؟ آیا براستی چیزی به عنوان «مهره داران اصلی» وجود داشته یا نه؟ آنچه می پرسیم، این است که آیا این طرح سودمند هست یا نه؟ ما می خواهیم آن را چون وسیله ای برای مشخص کردن آنچه در مهره داران هست به کار ببریم و بوسیله آن پرسش هایی را طرح کنیم که به ما امکان دهد تا آن جا که می توانیم در شناخت مهره داران پیش برویم. ایده ها چشم اندازهایی هستند که ما آنها را درباره آزمون به کار می بریم.
دوم، جنبه روانشناسانه: ما نه تنها از درست بودن نظری که به آن رسیده ایم، بلکه از اهمیّت آن نیز سخن می گوییم. ارزش حقیقت یک اندیشه را گاه با کاربرد عملی آن تعیین می کنیم؛ ولی گاه نیز ممکن است، یک نظریه ما را به نظریه ای دیگر هدایت کند؛ بدان سان که یک پرسش، ما را همواره از یک حلقه زنجیر به حلقه دیگر بکشاند، بی آن که به پایان برسیم.
ارزش حقیقت، در کلّ علم، همواره تعیین ناشدنی باقی می ماند. ممکن است بگوییم که یک نظریه، ژرف یا سطحی است، با اهمیّت یا بی اهمیت است؛ امّا هیچ گاه نمی توانیم این ارزش گذاری را اثبات کنیم. این ارزش گذاری با معنای علم سرو کار دارد و خود غیر علمی است. این، ایده ها هستند که در این قضاوتهای ارزشی در کارند. اینها نیروی پنهان بررسیهای علمی اند. همه کس نادانسته بوسیله اینها هدایت می شود، به یاری اینها که حضورشان را در کار خود حس می کند، به ارزیابی ژرفا و اهمّیت یک کار علمی برمی آید؛ گو آن که هیچ گاه نمی تواند این ارزش گذاریها را بطور کامل استوار نماید.
این نکته در خور توجه است که با آن که ما می کوشیم تا در علم به روشنی کامل برسیم، امّا پس از رسیدن به آن دلبستگی خود را به آنچه یافته ایم از دست می دهیم. ما در آرزوی روشنی هستیم، امّا آن روشنی که ظهور یک ایده باشد. ایده در دستاورد علمی، یک عنصر تاریک و یک مورد انتقاد است؛ امّا با این همه شرط باروری علمی است. آنچه خرد در جستجوی آن است، ابهام نیست؛ بلکه ایده است. چنین نیست که خرد، جویای تاریکی باشد؛ امّا این نیز هست که به آنچه فقط درست باشد، قانع نیست. ایده، مشکل را به صورت پاینده در می آورد و با این کار، ناروشنی را نیز. به نظر می رسد آنچه کاملاً روشن و از این رو پایان یافته است، هیچ ایده ای را نمی نمایاند. چنین چیزی فقط درست است و از این رو هیچ مقصد و مقصودی ندارد. این گونه گفته های درست را تا بی نهایت می توان ادامه داد. امّا آنها تنها آنگاه شوقی بر می انگیزند که به یاری ایده به یک کل پیوند یابند.
سوم، جنبه ابژکتیو: آزمون، چیزهایی را به ما می دهد که اگر بدرستی نظم یابند و یگانه شوند، با ایده ها مطابق خواهند بود. از این رو باید ایده ها را «با طبیعت هماهنگ» شمرد. آنها «خود را چون ایده هایی شایسته عرضه می کنند و نه چون وسیله هایی برای کارایی روش.» در واقع کانت بر آن است که «اگر خرد، آزاد بود که بپذیرد نیروهای گوناگون، ناسازگارند و از این رو یگانه کردن آنها در یک نظام بر خلاف طبیعت است، هیچ گاه نمی توانست بطور منطقی در برگرداندن نیروهای گوناگون به یک نیروی بنیادی پافشاری کند.» اگر چنین بود، خرد هدفی را که با روال طبیعت سازگاری نداشت پیش روی خود نهاده بود. از این جاست که باید این فرض را بپذیریم که وحدت سیستماتیک طبیعت بطور ابژکتیو درست و لازم است. از این روست که کانت از درستی «ابژکتیو» اگر چه «نامعین» ایده ها سخن می گوید: سخن از «واقعیت ابژکتیو»ی که نمی تواند چیزی را به دقّت معین کند.»
بدین سان کانت در ایده ها چیزی ابژکتیو یافت ؛ چیزی که مقصود اصلی فلسفه او همانا روشن کردن طبیعت آن بود. ستایش او از افلاطون گواه این نکته است: «افلاطون بخوبی آگاه بود که نیاز توانایی شناسایی ما بسی برتر از آن است که فقط به یافتن داده های تجربی و بهم بر نهادن و یگانه کردن آنها بپردازد و آنها را به صورت آزمون در آورد. او بخوبی می دانست که خرد ما به طبیعت در جستجوی آن گونه شناسایی هایی است که چندان از مرزهای آزمون فراترند که هیچ موضوع تجربی، نمی تواند با آنها مطابق باشد. با این همه این شناسایی ها چنان اند که واقعیّتی ویژه خود دارند و به هیچ رو چنین نیست که ساخته و پرداخته مغز ما باشند.»
اگر به جنبه های سه گانه ایده، یعنی جنبه روان شناسانه، روش شناسانه، و ابژکتیو بنگریم در می یابیم که هر گاه بخواهیم به ذات یک ایده پی ببریم، نخست باید یکی از این سه راه را در پیش گیریم. آنگاه اگر بخواهیم دریافت دقیق تری داشته باشیم، به جنبه های دیگر می پردازیم. بدین سان آنها به صورتی جدا ناشدنی در می آیند. برای فهمیدن هر یک باید هر سه را فهمید. ایده، هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو.»(یاسپرس: 8144)
سخن یاسپرس به دلیل این که نکات مهمی را درباره نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل در بر داشت، همه آن را نقل کردیم.
شاید مهمترین نکته مد نظر یاسپرس، حلّ تعارض ظاهری کلام کانت باشد که پیشتر درباره آن به اجمال سخن گفته آمد. یاسپرس، تصریح کرده است که ایده هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو، به راستی چگونه امری می تواند هم سوبژکتیو (ذهنی) و هم ابژکتیو (عینی) باشد؟، چگونه تصورات عقل، هم نظام بخشند و هم قوام بخش؟به عقیده کانت تصورات عقل نظام بخشند. یاسپرس، از کاربرد نظام بخش، تعبیر به جنبه روش شناسانه کرده است؛ امّا جنبه نظام بخشی یا روش شناسانه تصورات عقل بدون توجّه به حیث ابژکتیو و عینی بودن آنها بی معناست. اساساً به عقیده کانت سوژه و فاعل شناسا و یا قوای ذهنی و یا به تعبیر دیگر «صورت»، زمانی سوژه و یا صورت است که در تقابل با ابژه و مادّه قرار گیرد. ملازمه ذهن و عین، صورت و مادّه، معرفت و هستی، یکی از اصول و شاید شاه بیت غزل فلسفی کانت است.
کانت در «استنتاج استعلایی» تلاش جانانه ای برای این که اثبات کند: وحدت استعلایی ادارک نفسانی (self_ identity) مستلزم اشیاء(objects) است واشیاء مستلزم وحدت استعلایی ادراک نفسانی است. اساس نظریّه ترکیب (synthesis) در تحلیل استعلایی تقابل «من استعلایی» و «اشیاء» و ملازمه یکی با دیگری است.
آقای یوینگ گفته است که مطلب مذکور یکی از مهمترین مباحث تاریخ اندیشه و تفکّر است. (یوینگ: 40)
البته کانت بسیار تأکید دارد بر این که ملازمه قوام بخشی و نظام بخشی تصورات عقل در جدل استعلایی فرق عمده ای با بحث استنتاج استعلایی دارد. در استنتاج استعلایی، وحدت استعلایی ادراک نفسانی اطلاق مقولات را بر تجربه ممکن می ساخت، گر چه این اصل استعلایی است، یعنی «من می اندیشم» خود تجربی و عینی نیست، چون شرط هر تجربه است؛ امّا محدود به تجربه می باشد و از حدود تجربه و تمثلهای حسّی داده شده پا فراتر نمی گذارد. ولی عقل و تصورات عقل همواره عطش گذر از تجربه دارند، و اصولی که سامان بخشی معرفت را به عهده دارند، نباید اموری عینی تلقّی گردند، چه این که این خطا و اشتباه منشأ تعارض عقل با خود و مغالطات ناشی از آن است. به نظر نگارنده این سطور باید دو مطلب را از یکدیگر تفکیک کرد: قوام بخشی به معنای تحقق و هستی تصوّرات عقل، از نظر کانت امری منفی است؛ امّا قوام بخشی به معنای این که تصورات عقل تا عینی تلقی نشوند، هرگز نمی توانند نظام بخش باشند، امری پذیرفتنی است. بنابراین تقابل قوام بخشی و نظام بخشی تصورات به معنای نفی یکدیگر نیست؛ بلکه این تقابل بر اساس اصطلاح خود کانت «استعلایی» است و شرط امکان معرفت و حصول آن است. مرور و نتیجه:
اگر مروری گذرا به آنچه کانت در ضمیمه بخش جدل استعلایی کتاب نقد عقل محض در باب نتیجه مثبت ایده های عقل گفته است داشته باشیم، شاید بتوان گفت: نتیجه منطقی نظام فلسفی کانت و وضع این ضمیمه تذکر این نکته است که نتیجه جدل استعلایی یکسره منفی نیست؛ بلکه ایده ها بالضروره باید باشند تا معرفت ممکن گردد.
عقل قوّه استنتاج است و به حسب طبیعت خود به دنبال وحدت بخشی کثرات است و باید به ایده ها و تصوراتی منتهی گردد، امّا نباید این تصوّرات را واقعی تلقّی کرد، چون هیچ مابازایی در خارج ندارند.
البته آنچه کانت در باب قوه عقل، تصورات آن و کار کرد این تصورات گفته است، در پرتو کل نظام فلسفی او قابل فهم است. توضیح، تبیین و نقد هر جزئی از نظام فلسفی او، مستلزم تسلط بر کل نظام فلسفی اوست.هدف این مقاله تشریح و توضیح نظریه کانت در باب کارکرد منفی و مثبت تصورات عقل بود. به همین دلیل گرچه نویسنده این سطور با آنچه کانت در باب نظام بخشی و قوام بخشی تصورات گفته است، نمی تواند موافقت کامل نماید، امّا نقد آن مستلزم تحقیق گسترده و مجال دیگری است. منابع فارسی
1 کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمی فرهنگی سروش، 1373.
2 کانت، تمهیدات، ترجمه: حداد عادل، نشر دانشگاهی، چ دوم، 1370.
3 کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه: میر شمس الدین ادیب سلطانی، امیر کبیر ،1362.
4 کورنر، فلسفه کانت، ترجمه: عزّت اللّه فولادوند، خوارزمی، 1367.
5 هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه: حداد عادل، چ اول، نشر فکر روز، 1376.
6 یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه: میر عبدالحسین نقیب زاده، طهوری، چ اول، 1372. انگلیسی
1-Bennett, janathan, Kant's Dialectic, cambridg university press, 1974.
2-Kant, Immanuel, critique of pure reason, trans, N.kemp smith mcmillan, 1993.
3-Kemp smith, norman,A commentry to kant's "critique of Pure reason" Humanities Press international, 1992.
4-Cassirer.H.W,Kant's first critique, 1968.
5-Ewing ,A.C. kant's treatment of causality, archon books, 1969.
6-Howard,Caygill,A kant's Dictionery, Blackwell,1997.
 

1 دانشجوی دکتری فلسفه غرب، دانشکده ادبیات، دانشگاه تهران
2 - دو واژه ] Transcendental= استعلایی ] و ] Transcendet= متعالی] نخستین بار از سوی کانت به معنایی متمایز بلکه متقابل به کار رفته اند. اصحاب مدرسه این دو واژه را به معنایی مترادف به کار می بردند. کانت واژه استعلایی را در کتاب «نقد عقل محض» تنها برای آن نوع معرفت و علمی به کار می برد که شرایط امکان معرفت تجربی را عرضه کند. واژه استعلایی به اموری اشاره دارد که نه تجربی هستند و نه متعالی. از نظر کانت امری متعالی است که یکسره ورای تجربه و غیر قابل اطلاق بر آن باشد. تقابل میان استعلایی و متعالی در نظام فلسفی کانت بسیار مهم است. جنبه سلبی فلسفه کانت یعنی نقد ما بعدالطبیعه جزمی مستلزم عرضه آموزه اثباتی او است که کانت از آن به «فلسفه استعلایی» یعنی بیان عناصر پیشینی معرفت بشری تعبیر می کند. [کانت، 1993، الف 11 و 12].
3 - آقای یوینگ یکی از مفسران کانت در کتابی ذیل عنوان «علیّت از نظرگاه کانت» به خوبی تقابل معرفت شناختی مذکور را بررسی کرده است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی