ماهان شبکه ایرانیان

نشستها و همایشهای علمی - عنوان: بر ما چه می گذرد؟ (سخنران: خانم دکتر میرخانی)

تاریخ: 24/11/79
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» . (1)
پدیده اصالت بخشی مستقل از دین به دستاوردهای اندیشه و افکار بشری و روی آوردن ناگهانی انسان به ادراکات عقلی محض، با توهم بی نیازی از وحی، طی دو سه قرن اخیر رهاوردی نامطلوب می باشد که با طبیعت و سرشت انسان غیر مانوس است; تا آنجا که انسانهای آزاداندیش همواره به این حقیقت تلخ اعتراف کرده و مخالفتهایی اساسی با این نوع نگرش داشته اند.
با توسعه فرهنگ غرب و گسترش قدرت بعضی از سردمداران نظامهای غربی، کم کم زمینه ترویج این تفکر در عرصه جهانی پدیدار گشت. از جمله پیامدهای این تفکر القای این شبهه بود که محصولات فکر و تعقل بشر با توسعه تمدن و تکنیک و ارتقای فرهنگ عمومی، اساسا به شکل قانونمند و حساب شده عرضه می گردد، بر خلاف قوانین و نظامهای دینی که انسجام و نظام مندی ندارند و از پیوستگی و گستردگی لازم برخوردار نیستند.
بر این اساس در سیستم برنامه ریزی ملتها و دولتها پردازش عناوینی چون: نظام سیاسی، نظام حقوقی، نظام اقتصادی و نظام تربیتی گسترش یافت و نسبت به هر کدام فرضیه ها، کتابها و نظریه های متعدد و مکاتب متفاوت عرضه گردید. با ایجاد سازمانهای بین المللی و توسعه روابط جهانی، اینگونه موضوعات با هدفمندی خاص و برنامه ریزی جهت دار، به عنوان نظامهای بین المللی و با عناوین مختلف مطرح گردید. با تداوم این روند در نظامهای سلطه گر سیاسی، موضوعاتی چون «نظم نوین جهانی » - ساخته و پرداخته صهیونیستها - یا مساله «جهانی شدن » و طرح «دهکده جهانی » در رسانه های تبلیغاتی جهان مطرح شد.
از طرفی تحولات و تطورات پیشین چون وقوع رنسانس و انقلاب صنعتی، دگرگونی مبانی فکری و فلسفی، مبارزه مکاتب سامان یافته براساس کفر، الحاد و شکاکیت با اندیشه دینی و اصول اعتقادی، طرح نسبیت راههای ورود به معارف و حقایق و حمایت عقلانیت گسسته از مبدا وحی و عدم توانایی و کارایی آیین مسیحیت و اصرار بر مفاهیم تحریف شده و مخالف با مبانی تفکر و فطرت، قالب سازه های فکری را بر اساس دین ستیزی صورت بخشید; چهره دین و احکام الهی را مشوش، نامطلوب و غیر معقول عرضه داشت.
با غلبه قدرتهای سلطه گر، حمایت از مظاهر مادی و دانشهای تجربی و ویران ساختن بنیه های دینی و سازه های اعتقادی، مقابله با ادیان در راس اهداف جهانی قرار گرفت ; در این میان اسلام و پیشینه مسلمانان و تمدن و فرهنگ عظیم و درخشان آنان بیش از هر چیز مطمح نظر طراحان بین المللی گشت و به شکلی حساب شده و دقیق تضعیف و با آن مقابله قرار گردید.با انحطاط و ایجاد وابستگی دولتهای اسلامی نیز، زمینه برای توسعه اهداف غرب در جوامع اسلامی فراهم شد. اگر چه جنبشهای آزادی بخش و هسته های مقاومت پیوسته در میان مسلمانان شکل می گرفت، لیکن فقدان بصیرت لازم و عدم حمایت از سوی توده های مردم و دست نشاندگی و بی کفایتی حکام، اینگونه حرکتها و نهضتها را خاموش می ساخت. تبلیغات مسموم توسط دشمنان خارجی و مزدوران داخلی آنان کار را بدانجا رساند که قوانین انسان ساز و کامل الهی بصورت یک سلسله اوامر و نواهی تعبدی و بی روح و بدور از هرگونه فلسفه عقلی و کارایی اجتماعی معرفی گردید.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، آن مبارز نستوه می فرماید: «اینها بصورت استعمارگر از 300 سال پیش یا بیشتر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند و برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم دیدند که زمینه هایی فراهم کنند تا اسلام را نابود سازند. قصدشان این نبود که مردم را از اسلام دور کنند تا نصرانیت نضجی بگیرد ; چون اینها نه به نصرانیت اعتقاد داشتند و نه به اسلام. لکن در طول این مدت، و در اثنای جنگهای صلیبی احساس کردند آنچه سدی در مقابل منافع مادی آنهاست، و منافع مادی و قدرت سیاسی آنان را به خطر می اندازد، اسلام و احکام آن است و ایمانی که مردم به آن دارند. پس به وسایل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ و دسیسه کردند. مبلغینی که در حوزه های روحانیت درست کردند، عمالی که در دانشگاهها و مؤسسات تبلیغاتی دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت دولتهای استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده، در تحریف حقایق اسلام کار کردند; به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیل کرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده اند. ... الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیلکرده، چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلین روحانی، اسلام را درست نفهمیده اند و از آن تصور خطایی دارند. همان طور که افراد غریب را نمی شناسند، اسلام را هم نمی شناسند» . (2)
بر همین اساس در راستای ویران سازی اعتقادها و بینشهای دینی، هرگونه تکلیف و وظیفه عملی از بشر سلب شد و انجام تکالیف مذهبی به عنوان اعمالی شاق و کلفت آور معرفی گردید. کم کم حقوق در برابر تکالیف قرار گرفت و سعی شد با شعارهایی فریبنده چون دفاع از حقوق بشر، همه تلاش انسان فقط در راستای کسب حقوقی صرف شود که در کنوانسیونهای بین المللی تصویب می شود; حال آنکه سردمدارانش هیچ پایبندی عملی به آن ندارند. هدف این بود که تقید به تکلیف الهی و مسؤولیت پذیری دینی را در چشم انسان، ناچیز جلوه دهند و نظام حقوقی دقیق اسلام را که - تمدن بشری و دنیای غرب از آن سرچشمه گرفته است - در جنبه های متعدد فردی، اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و اقتصادی و... ناکارا و محکوم به جدایی از زندگی دنیا و سیاست گذاری آن معرفی کنند.
از سوی دیگر ترویج بیشتر اندیشه های سکولاریستی و امانیستی و فرهنگ لائیک باعث سلب انگیزه های سیاسی و اجتماعی از متن دین می گردد تا زمینه غلبه و سلطه فراهم شود و متولیان دروغین و دایه های بدور از صواب و صلاح، داعیه کفالت و ولایت همه انسانهای روی زمین را زمزمه کنند. آنان با نیرنگ و تهاجم فرهنگی، زمینه اجرای طرحهای خود را در قالبهای عوام فریب و نوین در بعد اقتصاد، فرهنگ، سیاست، زبان و... فراهم می نمایند. همچنین به بهانه پروژه همسان سازی، همه امکانات و نیروهای انسانی خود را در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم بکار می گیرند تا هرچه بیشتر در سلب هویت ملی و دینی و بومی ملتها توفیق یابند. وقوع انقلاب عظیم اسلامی همه طرحها و تئوریهای آنان را در هم ریخت. پشت استکبار جهانی و گردانندگان صهیون به لرزه در آمد و نگران و مبهوت به قضایا خیره شدند.
نیرنگ مداران حیله گر همراه با دسیسه های فراوان وارد عرصه پیکار شدند; از هر طرف فشار اقتصادی و جنگ و خشونت را آغاز کردند. در قاموس این انسان نماها، جنایت، خشونت، حقوق بشر و دفاع از زنان و کودکان مفهوم ندارد، و همه واژه ها در فرهنگ استکبار رنگ می بازد. پوچی ادعاهای طرفداران «حقوق بشر» برملا می گردد و چهره کریه دشمن در قالب خشونت بارترین اعمال آشکار می شود; دیو باطل سرنای معکوس سر می دهد و با تمام توان و بکارگیری همه تجهیزات به میدان می آید. ابتدا در داخل یا به تحریک گروههای داخلی و ایجاد شورش دست می زند یا راهکار ترور شخصیتهای سرنوشت ساز ملت را ترسیم و عملی می سازد، لیکن این دسیسه ها هم نتیجه نمی دهد; چون فرهنگ «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» (3) در قلب و جان این ملت ریشه دوانده است.
دشمن به حمله و تجاوز نظامی نیز متوسل می گردد و با حمله به طبس، به تجاوزی صریح و جنگی رو در رو دست می زند که با طوفان شن و شکست عملیات، آیه «و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین » (4) محقق می شود; لذا دیگر چاره ای جز حمله از طریق مرزها برای او باقی نمی ماند. بدین ترتیب جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز می شود.
طه یاسین رمضان، طی گفتگویی با مجله «الثورة » (در سال 60) اظهار می دارد: «هدف از جنگ، مساله چند صد کیلومتر زمین نیست; بلکه هدف سرنگونی جمهوری اسلامی است » . (5)
اینجاست که همه قدرتهای بزرگ جنگ احزاب می آفرینند. وزیر خارجه آمریکا، بطور رسمی اعتراف می کند: «تلاش مسکو و واشنگتن در جنگ عراق و ایران کاملا همسو و هر دو علیه انقلاب اسلامی است » . (6)
رهبری امام رحمه الله، حضور مردم و حمایت همه جانبه آنها از انقلاب و اسلام این توطئه را نیز پشت سر گذاشت و دشمن را مایوس کرد. اما موقعیت استراتژی و جغرافیایی ایران به دلیل دسترسی به آبهای آزاد جهان، دارا بودن بیشترین سواحل در خلیج فارس، مجاورت با دریای خزر، داشتن معادن و ثروتهای خدادای فراوان، تنوع آب و هوا، دارا بودن ذخایر و خصوصیات دیگر اعث شد که مستکبران جهانی براحتی دست از تلاش بر ندارند و همچنان به نقشه های شوم خود ادامه دهند; «دمارانش » ، رئیس سازمان جاسوسی فرانسه در این باره می گوید: «آنچه از قبل در خاطره ها و در کابوسهای ما زنده مانده است شکستها می باشد. اگر ما، استراتژی خود را برای مبارزه در این درگیری عظیم تغییر ندهیم، همچنان از شکستهای پی در پی رنج خواهیم برد. ما باید درک کنیم که با وسایلی که تاکنون آنها را به کار گرفته ایم، پیروزی به دست نمی آید. ..» . (7) وی در جای دیگر می گوید: «ما در خاورمیانه وارد دوره ای سرشار از تردیدهای بزرگ شده ایم که دریچه ای به سوی فرصتی شگرف است. حال زمان آن است که به موازات مهیا ساختن دوستانمان، بر دشمنانمان نیز فشار وارد آوریم.»
«ادوارد شرلی » - از مقامات سابق سیا در این باره می گوید: «کلید اصلی برای ایجاد یک تغییر بنیادین در سیاستهای ایران، از بین بردن خصوصیات انقلابی رژیم ایران است و این امر فقط با تحریم اقتصادی به دست نمی آید; بلکه باید نفوذ روحانیان را از بین برد و عقاید انقلابی را از درون تهی کرد.»
«دیوید کیو» - مامور سازمان سیا - می گوید: «مهمترین حرکت در براندازی جمهوری اسلامی ایران، تغییر فرهنگ جامعه فعلی ایران است و ما مصمم بر آن هستیم » . (8)
«هانتینگتون » - نظریه پرداز برخورد تمدنها نیز می گوید: «تقابل اصلی آینده جوامع بشری، برخورد فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است.»
آنان در این همسویی حساب شده، با استفاده از تمامی ابزارهای تبلیغاتی و نیروهای بومی خویش، درصدد شکار تدریجی خصایصی برمی آیند که به اعتراف خودشان موجب شکست آنها بوده است. تیرهای شیطان به کجا نشانه می رود؟
«پاتریک کلاوسون » - رئیس تحقیقات مؤسسه سیاستهای خاور نزدیک در واشنگتن - می گوید: «جمهوری اسلامی یک خطر عقیدتی به حساب می آید که نمی توان آن را سبک شمرد» . (9)
مقام معظم رهبری هدف تیرهای دشمن را چنین مشخص می کند: «و الله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران به قدر مسلمان بودن و پایبندی آنان به اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله ناراحت نیست » . (10) و در کلام دیگری می فرماید: «کاری که از لحاظ فرهنگی دشمن می کند نه تنها یک تهاجم فرهنگی، بلکه باید گفت شبیخون فرهنگی، یک غارت فرهنگی و یک قتل عام فرهنگی است » . (11)
ایشان با بصیرتی عمیق در اول دهه هفتاد به همه مسؤولان فرهنگی اینگونه هشدار می دهد: «اگر شما ملت و عناصر فرهنگی، خدای نخواسته بیدار نباشید صدای فرو ریختن ارزشهای معنوی که نشان از تهاجم پنهان و زیر کاسه دشمن است، هنگامی در می آید که دیگر قابل علاج نیست » . (12)
آری دشمن سه چیز را راس اهداف سرکوب گرانه خود قرار داده است که هریک به منزله عمود خیمه این انقلاب الهی است و غفلت از آن گناهی نابخشودنی است که دستاوردهای تلخ و ناگواری به دنبال دارد.
امروز دشمنان، دین و اعتقادات مردم را نشانه گرفته اند و سعی در سست نمودن زیربنای اندیشه پویای اسلامی دارند. رویج شکاکیت، پرداختن به مساله نسبیت ارزشها و طرح کثرت گرایی و پلورالیسم دینی برای نفی هرگونه نگرشی متحد و هدفمند، ترویج مبانی فکری برخاسته از مکاتب غرب که تاریخ مصرفشان سرآمده توسط بعضی از روشنفکران داخلی و حمایت تبلیغاتی از آنان، کهنه جلوه دادن دین، متغیر نشان دادن اصول ثابت دینی و حمایت از قلم بدستانی که جز منافع مالی خود به هیچ نمی اندیشند و... از نقشه های شومی است که زنجیر وار از هر سو، این ملت و انقلاب را مورد تهدید قرار می دهند.
«ریچارد نیکسون » - رئیس جمهور اسبق و فراماسونر آمریکا می نویسد: «ما باید تجددطلبان را در جهان اسلام پشتیبانی کنیم. این، هم به سود ماست و هم به سود آنها» . (13) و در پاسخ به این دعوت، یک روشنفکر داخلی می گوید: «جهان مدرن پرده از رازهای مهوم دینی برداشته و دین را از صحنه اجتماع به یک حیطه کاملا فردی عقب رانده است » . (14)
«پاتریک کلاوسون » می گوید: «قدم اولی که دوستان اصلاح طلب ما در ایران باید بردارند، این است که حریم ورود به حصار تفکر دینی را گسترش دهند. من وقتی می شنوم که دستورات اسلامی در ریزترین امور مردم دخالت می کند، دست و دلم می لرزد. ... یعنی چه که یک حکومت [دینی] حکم اعدام یک نویسنده [سلمان رشدی] را صادر کند؟ مشکلی که پیش روی اصلاح طلبان وجود دارد، همین است. در ایران حکومت دینی باید ساقط شود، آمریکا بایستی هرکاری که می تواند برای کمک به اصلاح طلبان انجام دهد; منتها مهم این است که از یک اقدام مخاطره آمیز دور بماند.» سخن او به معنای حمایت از یک موج خزنده و جهت دار فرهنگی است که تاثر و انفعال آن در بسیاری از مطبوعات طرفدار اصلاح بوضوح به چشم می خورد.
«گری سیک » - مشاور سابق امنیت ملی آمریکا و مامور سیا می گوید: من چگونه خوشحالی خودم را نشان ندهم که در ایران موج تازه ای به پا شده که مصمم است طومار حکومت اسلامی را در هم بپیچد و حکومتی شبیه حکومت ایران در زمان شاه و عربستان سعودی را روی کار آورد; حکومتی که در آن هر کسی خواست آزاد باشد و هرکسی خواست آنقدر نماز بخواند و تسبیح بیندازد که پوست انگشت و پیشانیش ضخیم شود. من در ایران روشنفکرانی را دیدم که اشارات ما را دنبال می کنند!» (15)
حضرت امام خمینی رحمه الله با بصیرت و روشن بینی، پیوسته هشدار می دارد: «چپاولگران کوشش کردند به دست عمال به اصطلاح روشنفکر خود، اسلام را همچون مسیحیت، منحرف و به انزوا کشانند و علما را در چهار چوب مسائل عبادی محبوس کنند» . (16)
جلال آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران » کاملا پرده از تردستی این روشنفکران برمی دارد و می گوید: «دومین پشتوانه روشنفکران در معارضه با روحانیت، قیام «مارتین لوتر» در معارضه با مسیحیت در آلمان و اعتراض او نسبت به رهبری «پاپ » روم بود که منجر به نوعی تجدید نظر اساسی در همه مدعیات مسیحیت شد. آن وقت ما اینجا گمان کردیم که در حوزه تشیع نیز می توان «لوتر بازی » در آورد» . (17)
بایستی از آن اربابان و نیز این نوکرمآبها سؤال کرد که آیا احکام و دستورات پویا، حیات آفرین، استقلال بخش و اندیشمندانه اسلام با مسیحیت و اناجیل تحریف شده آن یکسان است؟ آیا دینی که اساس توحید در آن «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی » است یعنی شرط ایمان حقیقی به خدا را خالی کردن دل از هوای طاغوت می داند، با مسیحیت که اساس آن را تثلیث تشکیل می دهد، یکسان است؟
بسیاری از آیات قرآن کریم در مقام برطرف سازی انحراف و شبهات و نگرشهای غلط اهل کتاب است و در خطاباتی چون «یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم » اولا خطاهای فکری را بصراحت بیان و مغلطات و انحرافات و التقاطات آنان را بیان می کند ; سپس به عنوان شریعت تمام «ان الدین عند الله الاسلام » را اعلام «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین » (18) را بیان می نماید.
در جای دیگر اساس بعثت انبیا را مبارزه با کفر، استکبار و طاغوت معرفی می کند و می فرماید: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدالله و اجتنبوا الطاغوت » . (19)
اسلام شرط عقلانیت را در انسان، استقلال فکر و پشت کردن به اربابان زر و زور و تزویر معرفی می کند و عمده ترین شاخصه روشنفکر دینی را در «و الذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی الله » (20) می شمارد; به این معنی که رهایی از سلطه استکبار و طاغوت نشانه رشد فکری و نبوغ در اندیشه است.
این دین در کنار «اقم الصلاة » و «اتوا الزکوة » تولی و تبری دارد; یعنی یکی از واجبات مسلمانان نفی ولایت و حاکمیت از انسانهای غیر الهی و مشرک است ; لذا می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء» یعنی هرگز ولایت دشمن خدا را نپذیرید و با دلیلی مستدل و عقلانی می فرماید: «و قد کفروا بما جاءکم من الحق » ; آنچه را شما حق می دانید، آنان پوچ و باطل می شمارند یعنی مبانی فرهنگ شما با دشمنانتان کاملا متفاوت است.
به دنبال این سخن قرآن اخطار می کند: «ان یثقفوکم یکونوا لکم اعداء و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء ودوا لو تکفرون » ; اگر آنان بر شما سلطه بیابند و غلبه کنند و چنگالهای سلطه خود را در جان شما فرو برند، از هیچ دشمنی دریغ ندارند و با هیچ دست و زبانی در راه نابودی شما و فرهنگ شما دریغ نمی ورزند. در جای دیگر می فرماید: «یریدون لیطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون » (21) ; همه اهداف آنان بر محور خاموشی دین خداست. اعجاز قرآن در آیه اخیر این است که به رساترین وجه پرده از اهداف شوم دشمنان خدا برمی دارد و جنگ به وسیله زبان و قلم را در عرصه فرهنگ گوشزد می کند; لذا به عنوان مصداق بارز مقابله فرهنگی، القائات زبانی را که امروز به وضوح در تبلیغات دشمن می بینیم، بالاترین حربه آنان معرفی می نماید. زیباتر آنکه قرآن کریم می فرماید: «و الله متم نوره » یعنی برخلاف تبلیغات دشمنان که «جهانی شدن باطل » را در طرحهای خود قرار داده است، قرآن «جهانی شدن حق » و نور را اعلام می دارد.
نکته قابل توجه در قرآن کریم آن است که اصالت وجود را برای حق قائل است و باطل را به منزله کفی می داند که ماهیت آن توخالی بودن، بی ثباتی و به پوچی و زوال گراییدن است; لذا می فرماید: «فاما الزبد فیذهب جفاء» (22) و اگر آب نباشد هرگز کفی بر روی آن عوام فریبی نمی نماید. با مواج بودن، پویایی و سیلان آب است که کف جرات خودنمایی پیدا می کند و در سایه حقیقت آب می خواهد خود را به حق جلوه دهد، این روش را قرآن التباس معرفی می کند و به انسانها توصیه می نماید: «لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون » (23) ; بر قامت زیبا و تنومند حق لباس باطل را نپوشانید و هرگز بواسطه باطل کتمان حق ننمایید، حال آنکه حقیقت حق و بطلان باطل نزد شما روشن است.
بر این اساس در روان شناسی قرآن برای حق فریاد زدن، اثر خود را می گذارد و اگر فریاد از حلقوم باطل باشد ولو اینکه از سوی افراد متعدد هم صورت گیرد، ثبات ندارد. به تعبیر آیات وحی «کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحة علیهم » (24) ; فریاد نفاق و باطل مانند شاخه های خشکی است که هیچ ثبات و قراری در زمین ندارد و تکیه گاهش موجودات ریشه دار دیگر است. از این روست که هویت اصلی اهل باطل بی ثباتی و تزلزل است، با هر بادی می لرزند و با هر خروشی می ترسند.
یکی از شعارهای حرکت آفرین در بیانات رهبر کبیر انقلاب اسلامی این آیه مبارکه بود: «ان تقوموا مثنی و فرادی » (25) ; برای خدا قیام کنید دوتایی و به تنهایی. در کلام نورانی امیر مؤمنان نیز این سخن با بیانات متعدد آمده است: «از سخن باطل نهراسید، گرچه طرفداران آن در کثرت باشند.» یعنی حق از آن جهت که از ثبات و حقیقت برخوردار است، با وجود کمی نیرو نیز بنا و استحکامش رو به تزاید است. قرآن کریم سخن خود را به مثابه درختی استوار و تنومند با ریشه ای محکم معرفی می نماید، و خصیصه سخن باطل را سستی و بی ثباتی آن می شمارد: «مثل کلمة طیبه کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء...» (26) و «مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت مالها فی قرار» . (27)
امروز اگر می بینیم دشمنان این انقلاب حکومت دینی و در محور آن مساله رهبری و ولایت فقیه را بشدت مورد هجمه و حمله قرار می دهند، بدان جهت است که در این نوع حکومت، اساس نظام بر مبنای پیاده شدن افکار و اندیشه های اسلامی، بیداری و هشیاری مردم نسبت به سلطه استکبار و استعمار و مقابله همه جانبه با آن است.
از این رو هر نوع اطاعت و انقیاد در برابر سردمداران نظامهای وابسته جهانی و پذیرش سلطه قدرتهای شیطانی، دمکراسی و حاکمیت ولایت فقیه استبداد و ضد دمکراسی معرفی می گردد; ولایتی که مراقبت انسانی بصیر، مدبر، عادل، متقی و آگاه به مسایل زمان و مکان را دربر دارد و محور حاکمیتش بر اجرای قانون حق و مراعات مصالح عام جامعه اسلامی، استوار است. همین خصوصیات است که سران حکومتهای سلطه گر را بشدت نگران کرده و به وحشت و اضطراب افکنده است. بنابراین مقابله مستمر با اصل ولایت فقیه و حاکمیت آن مهمترین هدف آنان است.
به بعضی از این سخنان توجه کنید:
رادیو صهیونیستی: «یک اصل در قانون اساسی ایران است که بسیار دردسر ساز بوده در این سالها، و آن اصل ولایت فقیه است » . (28)
رادیو آمریکا: «اصلا هیچکس در فقه، هیچ فقیهی تاکنون نیامده و نگفته که ولایت فقیه به معنای حکومت است » . (29) رادیو بی بی سی نیز اعلام می کند: «انتقاد عمده گروههای مخالف جمهوری اسلامی ایران به نقش ولایت فقیه در نظام است » . (30)
ادواردشرلی می گوید: «اگر نظام ولایت فقیه در ایران از هم بپاشد آن وقت می توان پذیرفت که جمهوری اسلامی تغییر ماهیت داده است » . (31)
جالب است که بدانید حضرت امام خمینی رحمه الله در سال 1348 در ایام اقامتشان در نجف اشرف وقتی بحث ولایت فقیه را مطرح می کردند به گونه ای مستدل براساس آیات و روایات و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام آن را موضوعی محوری و بدیهی در دین اسلام و مکتب تشیع می شمردند و پرده از تمامی دسایس و نیرنگهای استکبار در طول دو سه قرن اخیر برمی داشتند.
ایشان می فرماید: «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هرکس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالا دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور درآورد، بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت » . (32)
سپس در بیان بداهت این موضوع و برشمردن عواملی که در طول تاریخ موجب جدایی این مساله از پیکره دین شد، به دو موضوع عمده اشاره می کنند که یکی نیرنگ و شیطنت دشمنان و دیگری بی توجهی و غفلت عده ای از دوستان است و این همان خطری است که امروز ما و انقلابمان را مورد تهدید قرار می دهد. بنیانگذار بصیر این انقلاب که تلخی دسیسه دشمنان را پیوسته در کام دارد، سی سال قبل می فرماید: «اسلام دین افراد مجاهدی است که به دنبال حق و عدالتند. دین کسانی است که آزادی و استقلال می خواهند و مکتب مبارزان و مردم ضد استعمار است » . (33) ; سپس به مسلمانان هشدار می دهد: «نگذارید حقیقت و ماهیت اسلام مخفی بماند و تصور نشود که اسلام مانند مسیحیت (اسمی و نه حقیقی) چند دستور درباره رابطه بین حق و خالق است و مسجد فرقی با کلیسا ندارد.» و در جای دیگر می فرماید: «مگر زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده ای روحانی بودند و عده دیگر سیاستمدار و زمامدار؟ ... زمان خلافت حضرت امیر علیه السلام سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها را استعمارگران و عمال سیاسی آنها درست کرده اند...» . (34)
اسلام همانطور که قانونگذاری کرده قوه مجریه هم قرار داده است; (ولی امر) متصدی قوه مجریه هم هست » . (35) ایشان سپس می فرماید: «امروز و همیشه وجود «ولی امر» یعنی حاکمی که قیم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد» . (36)
در واقع پشتوانه نظام سیاسی، توانمندی نظام دینی و حتی استقلال ملی - مردمی ما در گرو نظارت ولایت فقیه و یک انسان بصیر عالم به دین و جامع نگر است و این از نقاط قوت و برتری دین اسلام و مکتب تشیع علوی است، و این مطلب جدیدی نیست که بنا بر القای بعضی از مخالفان از باب نظریه پردازی فقهای متاخر باشد; بلکه بنای امامت در اسلام بر اساس رهبری دین و دنیای مردم در تمامی ابعاد است. این همان چیزی است که ائمه شیعه پیوسته در راه برپایی آن قیام کرده اند و خون پاکشان هماره توسط حکام غاصب و ظالم به زمین ریخته شده است; بالاترین نگرانی این حکام خوف از سیاستگذار و برنامه ریزی سیاسی ائمه علیهم السلام بوده است.
حضرت امام ولایت فقیه را از مهمترین نقاط قوت و جامعیت اسلام قلمداد می کند و این سیستم حکومتی را که اسلام ابداع کرده، در مقایسه با سایر روشهای حکومتی بشر بی بدیل و مایه استقلال و کرامت انسان و جامعه می شمارد و اگر نوک هجمه دشمنان اسلام به این موضوع معطوف است خود دلیلی بر صحت این مدعی است; لذا ایشان می فرمود: «ولایت فقیه این قانون مترقی اسلام، خاری در چشم دشمنان است.»
اکنون جای این سؤال است. بعد از گذشت دو دهه و اندی از انقلاب، در راه تثبیت ارزشها و استواری هویت این حرکت همه جانبه الهی، چه اصولی را نهادینه کرده ایم؟ اصل استقلال فرهنگ خودی و استغنا از فرهنگ بیگانه چه مقدار در میان ما جای گرفته است؟ آیا در عرصه مبادلات جهانی و گفت و شنودهای بین المللی جانب فعال را گزیده ایم یا رنگ انفعال پذیرفته ایم؟ آیا اهداف دولتمردان ما در انتقال مفاهیم ارزشی نسبت به طرح گفتگوی تمدنها به دست آمد؟
روند همه این برنامه ریزیها براساس اهداف پیش بینی شده که از سوی سلطه گران جهانی و صهیونیستها تنظیم و تدوین می شود به یکی از پروتکلهای باصطلاح اندیشمندان یهود برمی گردد که توجه فرمایید: «ما باید کاری کنیم که اخلاق در همه جا ویران شود تا راه سیطره ما را بگشاید. فروید از ماست و بزودی روابط جنسی زن و مرد چنان آشکارا و بر ملا انجام می شود که در نظر جوان دیگر هیچ چیز مفهوم مقدسی نداشته باشد و پیوسته همت او اشباع غرایز شهوانیش گردد. در آن صورت است که اخلاق فرو می ریزد» . (37)
امروز بالاترین سرمایه های ممالک اسلامی یعنی نیروی جوان، مورد تهدید و مخاطره است. وا اسفا که بعضی از سیاستگذاران داخلی و یا باصطلاح اندیشمندان عرصه های علم و فرهنگ در راستای تامین اهداف دشمن قدم برمی دارند! مسیر فیلمها در نظامهای انقلابی کجا می رود؟ کتابها و نوشته ها و رمانها چه عناوینی را به خود اختصاص داده اند؟ آیا مسیر اصلاحات، اصلاحات علوی است؟
شاید جواب این سؤال برای بسیاری از ما در هاله ای از ابهام است که چرا در دهه سوم انقلاب بعضی از ارزشهای دو دهه قبل ضد ارزش معرفی می شوند؟ چرا کار به جایی میرسد که در بعضی از مظاهر ضد اخلاقی و تفرقه افکنانه، «عطر یاس » ، «عطر کافور» تعریف می شود؟ مگربه زیر پوست کالبد این انقلاب پویا و تحرک آفرین چه تزریق می شود که ترکیب ناصواب «زیرپوست شهر» در آن شکل می گیرد؟ چراسهولت در احکام شریعت به مخالفت با احکام الهی و نقیض اوامر و نواهی خدا و تساهل در دین به «تلورانس » و بی بند و باری غربی معنا می گردد؟ چرا نسل دوم انقلاب را با تبلیغات کاذب به سراب «شیفته » و فرو رفتن در مستی «شوکران » و امثال آن سوق می دهند؟ چگونه فیلمنامه ای مغایر با فرهنگ این ملت در قالب «دختری با کفشهای کتانی » با مغالطه یک «معضل اجتماعی » ارائه و راهکاری برای فرار دختران در حساسترین دوران می گردد؟ و فرایند این رهیافت غلط که به تاسیس «خانه ریحانه و سبز» می انجامد، کار را به آنجا می رساند که مسؤولان این مراکز بشدت اظهار نگرانی می نمایند و ابراز می کنند که: «دلایل و مدارک ثابت می کند هفتاد درصد دختران فراری در مقطع سنی راهنمایی هستند.» و پلیس 110 آمار دختران فراری را روزی 46 نفر اعلام می کند! حال آیا جای این تامل معقولانه هست که: «مبادا دشمن قدم به قدم به اهداف خود نزدیک گردد.»
جوانان ما در دهه اول انقلاب زیباترین حماسه ها را آفریدند و در پیکار نابرابر با دشمن پیروزیهای متعدد برای ملت خویش به ارمغان آوردند. آنان در دهه دوم با کمترین امکانات در عرصه های علمی حدود دویست مدال المپیادهای جهانی را از آن خود ساختند، و در سایه این حرکت نوین طعم استقلال و استغنای فرهنگ خودی را چشیدند، حال آیا می توان باور داشت آنچه امروز در بعضی از مناطق شهری و محافل اجتماعی ما می گذرد دستاورد حرکت این قبیل جوانان باشد؟ ! پس تا دیر نشده تجدید نظری کنیم و از آفتهای خودبینی، فریب گرایی، رفاه طلبی، دنیا زدگی، ریاست جویی اندکی کناره گیریم و به نجات این امت تلاشگر و فداکار بیندیشیم. که «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم » . (38) عنوان : فلسفه فقه
سخنران: حجة الاسلام مهریزی
تاریخ: 20/7/76
موضوع مورد بحث ما «فلسفه فقه » است.
«فلسفه فقه » نامی جدید در کنار رشته های علوم اسلامی است که برای بررسی و پژوهش درباره مسائلش نیاز به توضیح و تبیین دارد. عنوان «فلسفه حقوق » در میان رشته های دانش حقوق تا حدودی متداول و شایع است اما عنوان «فلسفه فقه » از این شیوع و پیشینه برخوردار نیست; لذا در میان حوزه های علمیه و مراکز دانشگاهی که با مباحث فقهی سروکار دارند کمتر به این موضوع پرداخته شده است. تلاش ما در این فرصت کوتاه این است که جایگاه این دانش را در کنار رشته هایی که وابسته به فقه اسلامی اند تا حدودی روشن کنیم.
ما علومی را مثل «فقه » ، «علم اصول » ، «علم رجال » ، «علم درایة » ، «فقه مقارن » ، و در میان اهل سنت «علم المقاصد» داریم و با کتابهایی هم که در این موضوعات نوشته شده تا حدودی سروکار داریم. نسبت به خود فقه و کتابهای فقهی طبیعی است که هم با عناوین بسیاری از کتابها آشنا هستیم و هم با مباحث آن. همان طور نسبت به علم اصول ; پس این دو علم از قدمت و سابقه زیادی برخوردارند; لذا اکثر کسانی که با علوم اسلامی سروکار دارند و در این زمینه به تحصیل و تحقیق می پردازند با آن آشنایی دارند. همچنین سه علم «رجال » ، «درایة » و «خلاف » در میان فریقین و «علم المقاصد» بخصوص در میان اهل سنت دارای سابقه طولانی است.
ما با همه اینها بطور کلی آشنایی داریم اما عنوان «فلسفه فقه » نه در میان اهل سنت رایج است و نه در میان شیعه. «فلسفه حقوق » هم از نظر نوع کار تا حدی به «فلسفه فقه » نزدیک است و بیشتر در رشته های حقوق (حقوق وضعی) متداول و شایع است. بر این اساس باید توضیح داده شود که «فلسفه فقه چیست » ؟ چه نقشی دارد؟ و از آنجا که هر دانشی برای پر کردن یک خلا فکری بوجود می آید، چه خلا و مشکلاتی هست که با چند رشته مرتبط به فقه، علم اصول، علم رجال و ... حل نمی شود و نیاز به «فلسفه فقه دارد؟ تبیین این مساله و روشن ساختن صورت مساله هدف اصلی این جلسه خواهد بود. من برای تبیین بهتر این بحث طرح دو مقدمه را لازم می دانم.
مطلب اول اینکه، امروزه بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و مطرح شدن فقه در زندگی اجتماعی مردم مسلمان پرسشهای عدیده و مختلفی را درباره فقه داریم که یا از محیط اطرافمان می شنویم و یا اینکه گاهی بعضی از شخصیتها و بزرگان مطرح می کنند. این پرسشها در یک جایگاه خاص مورد بررسی و پاسخ واقع نمی شود; بعنوان مثال مرحوم امام رحمه الله فرمودند که: «حکومت فلسفه عملی فقه است » . ببینیم تعبیر «فقه حکومتی » که از زمان امام تاکنون مطرح بوده است، به چه نوع فقهی گفته می شود و نقطه مقابل آن چیست؟ «فقه فردی » یا «فقه غیر حکومتی » است. این «فقه حکومتی » یک نوع برداشت است و به بخشی از مسائل فقه اطلاق می شود. در هیچ یک از کتابهای فقهی و اصولی بحثی راجع به «فقه حکومتی » مطرح و تعریفی از آن داده نشده است و یا پیرامون تعبیر «فقه سنتی » و «فقه جواهری » که امام رحمه الله فرمودند، در هیچ کدام از این کتابهای متداول فقهی و اصولی بحث نشده است، قبل از صاحب جواهر، فقه چه نوع فقهی بود؟ فقه شرایعی بود؟ ! خوب این واژه «فقه سنتی » و «فقه جواهری » چه مشخصه ای را می خواهد برای فقه اهل بیت بیان کند و ما کجا باید به دنبال پاسخ این مساله باشیم؟ از جمله این تعابیر، سخن امام راحل رحمه الله در خصوص نقش زمان و مکان بعنوان دو عنصر تعیین کننده در اجتهاد می باشد; که البته آنجا نیز این سؤال مطرح می شود که:
تاثیر زمان و مکان در اجتهاد یعنی چه؟ و چه تاثیری در اندیشه و فکر مجتهد دارد؟ و تاثیر آن در حکم است یا موضوع؟ آیا تاثیر آن در فقه و اجتهاد، فقه را از آن قداست، ثبات و حیاتی بودنش خارج نمی کند؟ متاسفانه عناوین و سؤالاتی از این نوع در کتب فقهی (و وابسته به فقه) پاسخ داده نشده است. از جمله سؤالات دیگری که مطرح می شود این است که: آیا فقه فقط مسائل فردی زندگی ما را حل می کند یا مسائل اجتماعی را هم در برمی گیرد؟ آیا فقه صرفا به اعمال ظاهری زندگی نظر دارد (این کار جایز است، این کار مستحب است، این کار مکروه است و...) یا به اعمال باطنی هم نظر دارد (حسادت حرام یا مکروه است و...) ؟ به تعبیر دیگر، آیا فقه فقط احکامی را بیان می کند یا می توان در خود فقه این احکام را کنار هم جمع کرد و آن را یک نظریه کرد و بعد نظامات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تربیتی از آن استخراج کرد؟
یکی دیگر از مباحث مطرح این زمان فقه مقارن است. ما می خواهیم فقه اهل بیت را با فقه اهل سنت به صورت مقارن و تطبیقی بسنجیم، چه اصول و معیارهایی را باید در نظر بگیریم؟ در این مقارنه بر اساس چه میزانها و معیارهایی باید حرکت کنیم؟ آیا می توانیم بعضی از استنباطهای آنها را بپذیریم؟ اگر نمی توانیم، این مقارنه، مقایسه و تطبیق کردن چه ثمری خواهد داشت؟
بحث دیگر این است که: فقه چه هدفی را دنبال می کند؟ و آیا ما از طریق اهداف فقه می توانیم دست به استنباط بزنیم یا خیر؟ مرحوم امام رحمه الله در خصوص بیع - در بحث های خارج خود که در دو جلد «مکاسب محرمه » و پنج جلد «کتاب البیع » تدوین شده است - در بحث ربا که یکی از محرمات در امر کسب و تجارت است می فرماید: «بعضی از فقها راههایی را برای فرار و تخلص از آن تجویز کرده اند; بدین صورت که: می توان پولی را به کسی مثلا به مدت یک سال قرض داد تا پس از یک سال آن را با چند درصد اضافه برگرداند; اما این چند درصد هم اگر به این عنوان باشد، ربا است. برای خروج از ربا باید فرد قرض گیرنده، قرض را به صاحب آن بازگرداند و بعد ضمیمه این قرض یک معامله را انجام دهد; مثلا اگر درصد اضافه شده بر قرض ده هزار تومان می باشد، کتاب و یا دفتری را - که البته ارزشش آنقدر نیست - قرض دهنده به قرض گیرنده به صورت نسیه - یکساله - می فروشد تا شرعیت معامله و خلو آن از ربا حاصل آید. و البته فقها در پذیرش چنین مساله ای اختلاف دارند.»
حضرت امام رحمه الله در «کتاب البیع » در تقریرات درسی خود می فرماید: «شما هرطور که مساله را توجیه کنید، ظلم است و ظلم عقلا قبیح است و شرعا حرام است; پس نمی شود به چنین امری فتوا داد.»
لذا اگر روایاتی هم وجود دارد که اینگونه معامله و حیله را تجویز می کند، باید آن را تاویلش کنیم، یا اینکه ممکن است روایت مجعوله باشد. لذا امام هم پس از انقلاب در چند مورد استفتایی که از ایشان شده بود، فرمود: «به هیچ وجه حیله در ربا جایز نیست، ربا به هر نحوی که صورت بگیرد، حرام است » ; زیرا فلسفه تحریم ربا این بوده که ظلم از میان برود و عدالت حاکم شود. اینجا مرحوم امام رحمه الله براساس آن شیوه متداول استنباط نکردند; چون شیوه متداول این است که اگر روایتی با سند صحیح وجود داشت و بعد از بررسی و ارزیابی هیچ مشکلی نداشت، طبق آن فتوا داده شود. در حالی که در چنین مساله ای مرحوم امام رحمه الله قاعده ای را برای خودشان مسلم گرفته اند که آن را از خود قرآن و احادیث مسلم استخراج کرده اند، و آن «قاعد عدالت » است. ایشان بر اساس این قاعده فتوا می دهند که حیله در ربا حرام است; مثل خود ربا! حال اگر ما بخواهیم بررسی کنیم که آیا دالت بعنوان یکی از اهداف و قواعد در فقه می تواند مطرح باشد یا خیر، کجا باید دنبالش بگردیم؟ کجا باید به آن بپردازیم؟ این که فقه چه هدفهایی را دنبال می کند و چه مقاصدی دارد و شریعت اسلامی برای رسیدن به چه مقاصدی از طرف خداوند متعال نازل شده است، سؤالاتی است که ما نمی توانیم برای پاسخگویی به آنها به دانش خاصی رجوع کنیم. مراجع ما پراکنده و متعدد هستند; پاسخها در میان علم اصول، علم رجال، علم خلاف و در لابلای مباحث فقهی پراکنده است و یک جای مشخص و مدونی ندارد که اگر کسی بخواهد سراغ این قبیل مسائل و پرسشها برود، به فلان کتاب و منبع مراجعه بکند! از این مقدمه اول نتیجه می گیریم که اینها سؤالاتی است که به اصطلاح امروزی ها درون فقهی نیست; مانند این نیست که حکم روزه چیست؟ حکم بیع چیست؟ یا در مسائل حقوق خانواده، حکم حضانت کودک چیست؟ و یا حکم مسائلی چون حدود و تعزیرات و دیه چیست؟ پاسخ این سؤالات در درون مجموعه فقه نیست، پرسشهایی است که در برابر کل فقه و تمامیت آن قرار دارد. اینها سؤالاتی است که در واقع فقه را زنده می کند. با این پرسشهاست که فقه نشاط علمی خودش را پیدا می کند و دیگر منحصر به یکسری مسائل جزئی مورد مطالعه ما در کتابهای فقهی نمی شود; بلکه دانشی می شود که امروزه می توان آن را در جوامع اسلامی و غیر اسلامی مطرح کرد. پاسخگویی به این پرسشها برتری فقه را بر سایر قوانین و مکتبهای حقوقی آشکار می کند. اما وقتی که این پرسشها بدون وجود جایگاه خاصی برای پاسخ به آن، مطرح است نه یک طلبه مسلمان بلکه یک دانشجوی مسلمان هم که کتب متداول را گاهی می خواند، ناخودآگاه ممکن است این بینش برای او پیدا شود که هرچند اینها مسائلی است که کم مورد ابتلاست یا نادر اتفاق می افتد، ولی اگر ما بتوانیم پاسخ این قبیل پرسشها را پیدا کنیم، در می یابیم که آنها نه تنها جزئیاتی است که می توان برایشان قاعده، قانون و حکم کلی استخراج کرد بلکه امروزه در زندگی ما و دیگران کاملا جایگاه دارد و حلال مشکلات است. این مقدمه اول بود.
مقدمه دوم این است که اگر ما به روند علوم اسلامی از قبیل فقه، اصول و رجال و... نگاه کنیم، می بینیم سیری تطوری و تکاملی داشته است، و همه اینها همزمان زاده نشده اند. این قاعده نسبت به همه علوم هست. علوم به مرور زمان شکل گرفته و مسائلش زیاد شده و شاخه های جدیدی متولد شده است اما ما این را در مورد بحث مورد ابتلای خودمان یعنی فقه می خواهیم نشان دهیم. سابقه کتابهای فقهی شیعه را بررسی کنیم; اولین کتابهای فقهی که بدست ما رسیده و باقی مانده، از شیخ مفید و شیخ صدوق و پس از آنها شیخ طوسی در قرن چهارم است. قبل از آن کتاب مدون فقهی در دست ما نیست اما کتابهای حدیث داریم; مرحوم کلینی در قرن سوم اصول کافی در حدیث را نوشتند و یک دوره روایات مختلف را گردآوری کردند. ابتدا در میان مسلمانان قرآن، سنت و حدیث بود و فقه بعنوان یک علم و دانش مدون وجود خارجی نداشت; لذا معمول کسانی که کتاب می نوشتند همان روایات را به صورت دسته بندی شده و باب باب و مدون ارائه می کردند. در زمان ائمه علیهم السلام اصولی که ذکر می شود، اصول چهارصدگانه و عمدتا روایات بوده است، و اکنون نام آن اصول برای ما باقی مانده و بسیاری از آن اصول از دست رفته است. گاه کتابهایی بعنوان بعضی از موضوعات فقهی نوشته شده ولی آنها هم اگر دقت شود بیشتر صبغه روایی و حدیثی داشته، یعنی نویسنده روایات مختلف را گردآوری می کرده، حال در کنارش نظر خودش را هم تقریر می کرده یا تحقیقی را ارائه می داده; ولی غالب نوشته ها در آن زمان، احادیث و روایات بوده است.
آیات قرآن نیز در میان مسلمانان و اندیشمندان مسلمان بوده است. سپس در دامن قرآن و حدیث، علم فقه متولد می شود. یعنی علمای اسلامی آن بخش از سنت (سنت پیامبر و ائمه علیهم السلام) و آن بخش از قرآن را که به رفتار و زندگی مردم می پردازد، از آن مجموعه جدا و تجزیه و تحلیل کردند. معارضه هایش را با هم سنجیدند، عام و خاصش را جدا کردند، و به یک نتیجه استدلالی رسیدند سپس اینها را یک جا تدوین کرده، و «علم فقه » نامیدند. رتبه علم فقه از نظر زمانی متاخر از حدیث نگاری است; لذا کتابهای حدیثی بسیاری تا زمان شیخ مفید رحمه الله و تا زمان شیخ صدوق رحمه الله - اولین نویسندگان کتابهای فقهی - نگاشته شده است. «کافی » یک دوره تبویب ودسته بندی بسیار زیبا و شیوایی نسبت به احادیث دارد. دوره اصول کافی هشت جلد است; جلد اول و دوم به مسائل عقیدتی و اخلاقی می پردازد. از جلد سوم تا هفتم یک دوره فقه است که به مسائل فقهی پرداخته و جلد هشتم هم روضه است - به تعبیر امروز کشکول - که شامل تاریخ، خطبه و نامه های مختلف سیاسی است. ولی دسته بندی و عنوان بندی و اجزای آن مجموعه بر اساس روایات است; بنابراین خود نویسنده جز در موارد نادری اظهار نظر نکرده است.
اما بررسی دلالت احادیث از جهت وسعت و ضیق، تعارض آنها با یکدیگر، توجه به عام و خاص بودن روایات و چگونگی تفسیر مطلق بواسطه مقید، از لحاظ رتبه، کار بعدی بود; یعنی علما و اندیشمندان اسلامی این تجزیه و تحلیل ها را در دانشی به نام «فقه » انجام دادند. روایاتی را که مثلا مربوط به مساله خاص روزه یا مساله خاص نماز بود; تجزیه و تحلیل، بررسی و با هم مقایسه کردند. صحیح و سقیمش را جدا کردند، آن را که دلالتش روشن است از آنکه دلالتش مجمل است جدا کردند و نتیجه آن فقه استدلالی شد; پس فقه پس از حدیث و قرآن تدوین شد. وقتی که فقه تدوین شد. طبیعتا فقها با این بحث مواجه شدند که چرا این روایت را بر آن مقدم کردند؟ چگونه این روایت درست نیست و آن روایت درست است؟ چطور از این روایت عموم را استفاده کردند و از آن استفاده نکردند؟ برای اینکه این قبیل مسائل را به صورت ضابطه مشخص یک جا نشان داده باشند، علم اصول را پدید آوردند; بنابراین کتب اصولی فقهای متقدم نسبت به کتب فقهی آنها دارای حجم بسیار کمتری است.
شیخ طوسی کتابهای فقهی بسیاری دارد. علم اصول در واقع خاصیتش در آن دوره این بود که آن ضابطه هایی را که فقیه در ضمن فقاهت به کار گرفته یک جا به صورت مشخص و مدون نشان بدهد که اگر سؤال شد چرا از این روایت استفاده عموم شده یا از این روایت استفاده خصوص یا از این بعنوان مطلق و از این بعنوان مقید، به این چراها پاسخ دهد; لذا رتبه تدوین و تولد علم اصول پس از علم فقه است چون اصلا سؤالها بعد از آن پیدا شد. همچنین در کنار علم اصول «علم رجال » پدید آمد; مثلا وقتی یک فقیه می گوید این روایت قابل قبول نیست و آن روایت قابل قبول است، چون این سند ضعیف است و یا این سند معتبر است، باید پاسخ دهد به چه دلیل این سند معتبر است و آن سند غیر معتبر؟ اینکه گفته می شود این راوی موثق است و آن راوی ضعیف، باید مدون شود; لذا این مجموعه اطلاعات که پاسخ به یک پرسش بود، در علم رجال جمع و تدوین شد. رتبه علم رجال به یک معنی پس از علم فقه و همراه با علم اصول اما مختصرتر از آن می باشد. همان زمان علم دیگری در کنار فقه متداول پیدا شد; مقایسه فقه اهل بیت با اهل سنت. شیخ طوسی در کتاب «خلاف » خود در واقع به مقایسه آرای فقهی فقهای شیعه و اهل سنت پرداخت و رجحان و برتری فقه اهل بیت علیهم السلام را نشان داد. فقه مقارنی که امروز مطرح است، در قرن چهارم و پنجم توسط فقهای شیعه مورد توجه و عنایت بوده است; لذا پیرامونش کتبی را تدوین کردند. این نگرشی گذرا بر تطور و تکامل تدریجی علم فقه و علوم وابسته به آن بود.
خلاصه مقدمه دوم این است که فقه و علوم وابسته به آن، در یک زمان مدون نشد; بلکه در طول زمان و بتدریج و یکی پس از دیگری متولد گشت. و این تولد و این تدوین در پی یک سری نیازها و پرسشهایی بود که برای ذهن عالمان و فقیهان مسلمان بوجود می آمد; بنابراین پرسشهایی در برابر کل فقه قرار دارد که پاسخ این پرسشها به صورت پراکنده یا در علم اصول، یا در علم فقه یا در رجال و درایه مطرح بوده و می توانسته مطرح باشد. اما چون امروزه بر تعداد آنها افزوده شده، نیاز است که دانشی به این پرسشها پاسخ دهد. آن دانشی که پاسخگوی سؤالات اساسی در برابر فقه خواهد بود «فلسفه فقه » نامیده می شود. در فلسفه فقه است که جایگاه فقه حکومتی، رابطه زمان و مکان با فقه و قلمرو فقه مشخص و از اهداف و مقاصد شریعت و مقاصد فقه بحث می شود. و همینطور به پاسخ پرسشهایی که پیرامون روند فقاهتی کار فقیه است می پردازد.
مثلا ما اگر می خواهیم به تعبیر مرحوم امام رحمه الله از فقه جواهری و فقه سنتی دفاع کنیم و اگر می خواهیم تبیین روشنی از آن داشته باشیم، باید یک جا به صورت روشن و مدون به این مسائل بپردازیم و آن جایش در «فلسفه فقه » است. ما در گذشته چیزی بعنوان علم کلام داشتیم و دانشی بعنوان فلسفه، فلسفه و کلام دو دانش با سابقه در میان مسلمانها، چه شیعه و چه اهل سنت است. کار علم کلام این بود که به تبیین مسائل عقیدتی دین بپردازد و شبهه ها و اشکالهای مربوط به اعتقادات را دفع کند. این رسالت علم کلام بود. در کنار علم کلام، فلسفه بود که می گفتند به بررسی و شناخت هستی می پردازد.
امروزه یک چیزی به نام «کلام جدید» یا «فلسفه دین » در کنار این دو علم مطرح شده است. اینجا سؤالی مطرح می شود و آن این است که مگر علم کلام به بررسی مسائل عقیدتی نمی پرداخت؟ مگر فلسفه از هستی شناسی بحث نمی کرد؟ پس «فلسفه دین » می خواهد چه کند؟ چه خلایی را احساس می کنیم که دانشی بعنوان «فلسفه دین » شکل می گیرد؟ اگر درست دقت کنیم می بینیم در سیر و روال تاریخی، علم کلام به مسائل درونی اعتقادی دین نظر می کرد، صفات باری تعالی عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله، عصمت امام علیه السلام، عالم برزخ، عالم قیامت را بررسی می کرد; اگر اشکالی هم در این زمینه بود، به آن پاسخ می گفت. اما گفته می شود که یک سری مسائلی امروزه در برابر کل دین قرار دارد. یک سری پرسشها از اصل دین است. مثل اینکه دین می خواهد چه کند؟ دین با چه زبانی با بشر حرف می زند؟ زبان دین چیست؟ رسالت دین چیست؟ اینها قبلا هم در علم کلام بود; اما نه به این شکل مدون و مجزا! اینجاست که «فلسفه دین » مکمل علم کلام می شود و به این پرسشها پاسخ می دهد. همین رابطه را ما نسبت به فقه و «فلسفه فقه » می توانیم با این تنظیر البته با تفاوتهایی مطرح کنیم. فلسفه فقه مکمل فقه و تبیین کننده حوزه های معرفتی فقه است. نه اینکه جهتی را خلاف جهت فقه بخواهد دنبال کند و در برابر فقه بایستد و آن را از بین ببرد. «فلسفه فقه » کارش این است که فقه را با نشاطتر جلوه دهد.
شاید توانسته باشیم در واقع تعبیر «فلسفه فقه » را تا حدودی معنی کنیم و ضرورت و جایگاهش را در میان فقه و دانشهای وابسته به فقه نشان دهیم که چه رسالتی بر عهده دارد و چه می خواهد بکند؟ بر کسانی که فقه و اصول می آموزند و با رجال و علم درایه سرو کار دارند، بر همه اینهاست که به این دانش هم توجه کنند. تحقیق، پژوهش، تعلیم و تعلم آنها منحصر به مباحث درون فقهی نباشد. و الا آن سؤالهای اساسی ممکن است بر ما جمود و خمودی را مستولی کند. اما اگر در کنار این پژوهشهای درون فقهی نگاه بیرون فقهی نیز داشتیم و جایگاه پرسشها را در دانشی که بعنوان «فلسفه فقه » مطرح است، شناختیم و به آن پرداختیم، بهتر می توانیم از فقه استفاده کنیم. به نظر می رسد، من باید تعدادی از سرفصلهای اصلی «فلسفه فقه » را مختصرا توضیح دهم.
«فلسفه فقه » با این ادله ای که گفته شد هنوز حد و رسم معینی ندارد، شما با این عنوان نمی توانید تعریفی از آن را در هیچ کتاب یا مقاله ای پیدا کنید یا اینکه دریابید رؤوس مطالب «فلسفه فقه » که بعنوان یک علم مطرح است، سرفصلهایش چیست؟ چند فصل و چند مساله اصلی دارد؟
لذا من فهرست مختصری از مسائلی که می تواند در آن مطرح شود، خدمتتان عرض می کنم.
می شود اینطور تعبیر کرد که این علم از علوم مختلفی کمک می گیرد تا راه فقه و فقاهت را هموار سازد; بنابراین «فلسفه فقه » یک علم مستقل نیست.
علوم قرآنی، حدیث، کلام، اصول و رجال، علومی است که با «فلسفه فقه » سر و کار دارد. سر فصلهای اصلی فلسفه فقه در این ده عنوان قابل خلاصه شدن است:
1- اولین مساله ای که در «فلسفه فقه » باید به آن پرداخت، اهداف فقه و مقاصد شریعت است; اینکه فقه در جمیع ابوابش چه مقاصد اصلی و کلی ای را دنبال می کند داخل در این بحث است.
در اینجا مسائل بسیاری مطرح می شود، آیا ما می توانیم اهداف فقه را مشخص کنیم و بگوییم چهار تا پنج تا، یا نه؟ چون شاید شنیده باشید که ملاک بسیاری از احکام برای ما قابل کشف نیست. ما نمی توانیم بفهمیم مثلا ملاک وجوب نماز چه بوده، ملاک روزه گرفتن چیست و غیره. به نظر می رسد اهداف کلی مورد نظر ما در «فلسفه فقه » با ملاک احکام فرق دارد و در واقع به هدفهای جزئی احکام فقه نظر دارد; یعنی این حکم هدف اصلی اش چه بوده است؟ خیلی از اینها را ما ممکن است نفهمیم. اما اینکه مجموعه ابواب فقه می خواهد به چه اغراض و مقاصدی برسد؟ شاید قابل دستیابی باشد. من الآن ادعایی بر دستیابی به این اهداف ندارم; چه بتوانیم برسیم و چه نتوانیم، بحث استدلالی اش اولین مساله در «فلسفه فقه » است. اهل سنت به آن زیاد پرداخته اند، کتابهای زیادی هم بعنوان «مقاصد الشریعه » نوشته شده است; الموافقات شاطبی - از فقهای اهل سنت - نیز اولین کتابی است که در این زمینه تالیف شده است. او کل مقاصد شریعت و فقه را در پنج مقصد خلاصه کرد: حفظ بدن، جان، آبرو، عقل و دین انسان. بعد اینها را دسته بندی کرد که کدام یک اولویت دارد; اگر اینها با همدیگر تعارض کردند، یعنی حکمی بود که باعث حفظ جان انسان می شد اما ضرر به بدن می زد، کدام یک مقدم است؟ اینها مباحثی است که آنجا مطرح شده است. ما نمی خواهیم بگوییم آن حرفی که شاطبی گفته یا شیوه ای که آنها گفتند کاملا درست است، اما طرح این سؤال در برابر فقه است که مقاصد و اهداف فقه اسلامی و فقه اهل بیت علیهم السلام قابل فهم و دستیابی هست یا خیر؟ و اگر قابل دستیابی است چند تاست؟ پس اولین پرسشی که در برابر کل فقه قرار دارد و اولین بحث در «فلسفه فقه » ، مساله اهداف و مقاصد اصلی فقه است.
2- موضوع دیگری که در فلسفه فقه به آن پرداخته می شود بحث قلمرو و دامنه فقه است. فقه فقط ارزشها را بیان نمی کند، بلکه حکم را هم بیان می کند و بالاتر از حکم به نظامهای فقهی می پردازد; یعنی ما می توانیم از مجموع احکام به نظریه هایی برسیم و از مجموع نظریه ها به یک نظام برسیم. و بالاتر از این گاهی دین و فقه ارزش را گفته اند، حکم ونظام را هم بیان داشته اند اما برنامه عملی شدن آن را در بعضی موارد گفته و در برخی مواردنیز نگفته اند که نیاز به بررسی و نقد در برخی حوزه ها دارد.باید پیرامون این چند مساله به عنوان قلمرو فقه بحث کنیم. کاری که فقها در فقه موجود ومتداول انجام می دهند، فقط استخراج و استنباط حکم است و متاسفانه به نظام و به برنامه کاری ندارند; ولی خود فقه این غنا را دارد که از آن نظامهای فقهی استخراج و استنباط شود. فقهای شیعه باید با جمع کردن احکام تکلیفی و وضعی در کنار یکدیگر نظرهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را استخراج کنند. این کار تاکنون نشده است; مگر خیلی اندک! شهید صدر در کتاب «اقتصادنا» این کار را کرده است، احکامی را که مربوط به مسائل اقتصادی بود، به صورت متفرق و پراکنده، در کنار یکدیگر گذاشت و نظام اقتصادی اسلام را نظامی غیر از نظام سوسیالیستی و نظام سرمایه داری معرفی کرد. ما اگر بخواهیم نظامی را از فقه استنباط کنیم، نیاز به اصول و ضوابط خاص دارد. این علم اصولی که در دست ماست، برای استخراج احکام مناسب است اما علم اصولی که برای استخراج نظریه و نظام مفید باشد در لابلای این قواعد اصولی نیست. سؤال دیگری که در همین بحث قلمرو و دامنه فقه مطرح شده این است که آیا دامنه رسالت فقه تنها زندگی فردی را شامل می شود و یا زندگی اجتماعی را هم در بر می گیرد؟ اگر گفتیم قلمرو فقه هم زندگی فردی و هم زندگی اجتماعی است، هم حکم است و هم نظام، نحوه تلقی فقها نیز در مورد جدایی دین از سیاست تغییر می کند. و خود بخود بسیاری از تلقی ها و استنباط های دیگر نیز از فقه کنار می رود. پس مساله دوم از مساله فلسفه فقه، قلمرو فقه و دامنه فقه است. اینکه فقه فقط به حکم می پردازد یا نظام هم از فقه قابل استخراج است، فقه به زندگی فردی می پردازد یا به زندگی اجتماعی هم نظر دارد و فقه به اعمال ظاهری زندگی می پردازد یا به اعمال باطنی هم نظر دارد، سه بحثی است که در عنوان دوم بررسی می شود.
3- سومین موضوع از مسائل و مباحث «فلسفه فقه » جایگاه فقه در میان علوم دینی است. ما فقه، کلام و اخلاق داریم; در این میان جایگاه فقه چیست؟ فقه بالاتر است یا اخلاق؟ فقه بالاتر است یا اعتقادات؟ فقه بالاتر است یا عرفان؟ پاسخ به این سؤالات بسیار مؤثر است. بسیاری معتقدند علم فقه شریف ترین علوم است. آیا چنین است؟ آیا از اخلاق و اعتقادات و معارف نیز بالاتر است یا خیر؟
این سؤال هم کم و بیش در کتابهای اخلاقی و فقهی مطرح است. غزالی در کتاب «احیاء علوم الدین » فقه را به فقه اکبر و فقه اصغر تقسیم می کند و می گوید: فقه اکبر علم اخلاق است و فقه اصغر همین فقه حلال و حرام (احکام) است; لذا جایگاه علم فقه را پس از علم اخلاق و هر دوی آنها را پس از اعتقادات و معارف قرار می دهد. مرحوم فیض در کتاب مهجة البیضاء - نقد و تهذیب احیاء علوم الدین غزالی - نظریه او را نقد و بررسی می کند و آن را مورد اشکال قرار می دهد. مرحوم شعرانی نیز در این زمینه بحثی را دارند.
این بحث که جایگاه فقه در میان دانشها و علوم دینی کجاست در واقع یک بحث ارزشی است. اگر ما علوم دینی را رده بندی کنیم - رده یک، دو، سه، ... - علم فقه کجا قرار می گیرد؟ آیا می توانیم مشخص کنیم چه مقدار به فقه باید بپردازیم، چه مقدار به اخلاق و چه مقدار به اعتقادات؟ فکر می کنم این مساله در بحثهای فرهنگی روز هم خیلی مفید باشد. وقتی ما در مسائل فرهنگی می خواهیم به مشکلات فرهنگی جامعه بپردازیم، آیا فقط از احکام و قالبها شروع کنیم یا نه بگوییم مهمتر از آن این است که احکام و اندیشه ها ساخته شود؟ مثلا اگر گفتیم جایگاه فقه بالاتر از اخلاق و بالاتر از اعتقادات است، فقه در رتبه اول قرار می گیرد; اما اگر در رده بندی اول اعتقادات، اخلاق و سپس فقه را قرار دهیم، طبیعی است نوع کار فرهنگی ما متفاوت خواهد بود. چنانچه در تاریخ اسلام نیز می بینیم پیامبر صلی الله علیه و آله سیزده سال در مکه به مسائل اعتقادی و اخلاقی پرداختند، در هشت سال آخر زندگی مبارکشان در مدینه به بیان احکام و مسائل حلال و حرام پرداختند. حداقل می توانیم بفهمیم اگر کسانی بعنوان مبلغ دینی بخواهند به تربیت دینی افراد بپردازند، به کدامیک از اینها باید اولویت بدهند؟ از کجا شروع کنند؟ پاسخ به این پرسشها زمانی روشن می شود که ما جایگاه فقه را در میان دانشهای دینی مشخص کنیم.
4- چهارمین سرفصل این است که فقه با دیگر علوم چه رابطه ای دارد؟ بحث قبل مربوط به جایگاه ارزشی علم فقه بود ولی این بحث از جهت معرفتی است; بدین صورت که رابطه معرفتی فقه با علوم دیگر چیست؟ علم کلام، اصول و فلسفه و... چه تاثیری در فقه می گذارند و آیا می توان از آن علوم در فقه استفاده کرد یا خیر؟
5- بحث پنجم مساله رابطه فقه با زمان است. فقه از آن جهت که منبعش وحی است ثابت و تغییرناپذیر است. از سویی زوال ناپذیر و جاودانه است و از سوی دیگر زندگی ما انسانها محاط به زمان و تغییرات زمانی است; تغییر و تحولهای بسیاری در زندگی ما رخ می دهد در حالی که فقه جوهری ثابت دارد. اینجاست که این نیاز مطرح می شود که چنین فقهی با این جوهر ثابت چگونه می تواند با این متغیرها همراه باشد؟ این سؤال دویست سال پیش از طرف اهل سنت مطرح شد و شیخ محمد عبده اولین کسی است که این سؤال برایش مطرح شد که چگونه می شود بین ثابتات دین و متغیرات زندگی ارتباط برقرار کرد؟ پاسخ به این مساله در واقع یکی از محورهای مباحث «فلسفه فقه » است که عهده دار بیان رابطه فقه با زمان است. حضرت امام رحمه الله و شهید مطهری رحمه الله از جمله معاصرینی هستند که بحثها و تعبیرهای مختلفی را در زمینه فقه پویا و تاثیر زمان و مکان در اجتهاد داشته اند.
6- سرفصل ششم این است که بخش زیادی از فقه ما به احادیث بر می گردد. احادیث نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله و دوازده امام علیهم السلام صادر شده اند و میان معصومین علیهم السلام و ما فاصله زبانی بسیاری هست. در این میان احادیث بسیاری نیز جعل شده اند و در متن بسیاری از آنها نیز اضافات و یا نقایصی ایجاد نموده اند. حال اگر بخواهیم این اسناد دینی را ارزیابی سندی کنیم و به صحت و سقمشان پی ببریم از چه شیوه و روشی باید استفاده کنیم؟ متدولوژی تحقیق در اسناد نصوص دینی چیست؟ روش تحقیق در اسناد دینی چیست؟ ممکن است بگوییم، این سؤال، جوابش واضح است و علم رجال عهده دار آن است. اما علت اینکه این بحث باید مطرح شود و نمی توانیم به آن اکتفا کنیم این است که در علم رجال دو روش و دو رویه وجود دارد; عده ای از فقها و علمای اصول به دنبال این هستند که باید از راه وثاقت روات به حدیث اعتماد پیدا کرد. عده ای هم معتقد بودند که از راه وثوق به صدور باید به احادیث اعتماد پیدا کرد ولو راویان مجهول باشند.
لذا الآن دو شیوه در علم رجال مطرح است. سؤال این است که کدام یک از این دو راه درست است؟ آیا نمی شود هر دو را قابل قبول دانست؟ از طرفی امروزه راههای جدیدتری نیز در ارزیابی اسناد مطرح است و از جمله آنها نقد محتوایی است; یعنی گاهی صحت و سقم یک مطلب از محتوای آن معلوم می شود; زیرا آنهایی که می خواستند به اسم پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام حدیث جعل کنند، فرد ناشناخته و مجهولی را بعنوان راوی انتخاب نمی کردند بلکه از چهره های موثق نام می بردند و ممکن بود اسم زراره، محمدبن مسلم، جمیل بن دراج را در سند بیاورند. لذا صرف موثق بودن راوی و سند برای ما کافی نیست. گاهی خود محتوا نیز قابل ارزیابی است. مثلا در رساله ها می خوانیم که بول پسر بچه شیرخوار با یک بار آب ریختن پاک است اما بول دختر بچه ها مانند بقیه منجسات باید دو بار شسته شود تا پاک شود. سند این فتوا یک روایت است و راویان روایت به حسب ظاهر ثقه می باشند. دنباله روایت چنین است: چون دختر شیرخوار وقتی شیر می خورد، شیر از طریق مثانه مادر می آید و پسر وقتی شیر می خورد شیر از طریق کتف مادر می آید! آیا می توان چنین فتوایی را با این سند پذیرفت؟ بنابراین گاهی محتوا ما را به تامل وا می دارد که روی سند دقت بیشتری کنیم.
ممکن است شما اصطلاح اصحاب اجماع را در کتب فقهی دیده و یا شنیده باشید; از این اصطلاح چند معنی استفاده شده است. اصحاب اجماع 18 نفرند که سه طبقه از شاگردان امام باقر علیه السلام، امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام می باشند. بعضی ها گفتنه اند معنی اصحاب اجماع که در کلام آمده این است که اگر سند راویان یک روایتی به این افراد منتهی شود، نیاز به ارزیابی ندارد; چون این افراد موثق و معتبرند. دیدگاه دیگر این است که اصحاب اجماع با بقیه روات هیچ فرقی ندارند. ما همانطور که قبل از اصحاب اجماع باید سند را بررسی کنیم، بعد از اصحاب اجماع هم باید سند را بررسی کنیم; چون فرقی بین اصحاب اجماع و غیرش نیست. این یک قاعده عقلائی است. منتهی در کتابهای رجالی از این زاویه به مسئله نگاه نشده که این قاعده عقلائی است.
این مباحث یکی از محورهای «فلسفه فقه » است. که چه روشی در ارزیابی اسناد روایات و نصوص دینی اتخاذ کنیم. سپس جزئیات آن مسائل کلی در علم رجال مورد بحث قرار می گیرد.
7- سرفصل هفتم از مباحث «فلسفه فقه » شیوه های تفسیر نصوص دینی است. ما نصوص دینی، قرآن یا حدیث را چگونه تفسیر کنیم. یک بخشی از این بحث تحت عناوین عام و خاص، مطلق و مقید، مفهوم و منطوق و مجمل و مبین در علم اصول آمده اما بحثهایی مانند تفسیر و فهمیدن نصوص و معنا کردن روایت را در این علم نمی توان یافت و جایگاهش در «فلسفه فقه » است. مثلا اینطور می توانیم بحث را مطرح کنیم که اگر در روایات ما مطالبی مطرح شده که به بعضی از ابزاری که در زندگی انسانها در حال تغییر و تبدل است مربوط می باشند، آیا آن ابزاری که آنجا ذکر شده موضوعیت دارد یا مثال و نمونه است؟ مثال معروفش شطرنج است که مرحوم امام رحمه الله فتوایی را در خصوص آن فرمودند ; سؤال اینست که آیا شطرنج به عنوان شطرنج حرام است یا به عنوان ابزار قمار حرام است; دو تفسیر دارد. در روایات فقط ذکر شده که شطرنج حرام است یا کسی که با شطرنج بازی کند از اصحاب شیطان است. در آیات قرآن نیز آمده است که برد و باخت و قمار حرام است. حرمت آن دو یک حکم مسلم و قطعی است و یکی از موضوعات آن نیز مسئله شطرنج است که در روایات آمده است. اینجا دو حالت است: اول آنکه با شطرنج به سبب قمار بودنش برخورد کنیم و دوم آنکه شطرنج جدای از قمار و به هر شکلی که بازی شود برای ما موضوعیت دارد و حرام است؟ مرحوم امام رحمه الله فرمودند: اگر یک روزی در عرف جامعه شطرنج از آلت قمار بودن بیفتد یعنی اکثر جامعه وقتی به آن به دیده ابزار تفریح و سرگرمی و ورزش فکری نگاه کنند دیگر بازی کردن با آن حرام نیست. بدین ترتیب ایشان به خود لفظ شطرنج تحفظ نکردند و آن را از معنای خودش خارج کرده بعنوان یک مثال و نمونه با آن برخورد کردند. این یک ابزار است. آیا اگر احکام شرعی با یک ابزار ارتباط پیدا کرد در نصوص و روایات این ابزار موضوعیت دارد یا مثل و نمونه است؟ مسائلی از این دست نیاز به یک بحث کلی دارد; بنابراین «روش تفسیر متون و نصوص دینی » هفتمین بحثی است که در «فلسفه فقه » به آن پرداخته می شود.
8- هشتمین سرفصل از مباحث «فلسفه فقه » روش تحقیق فقهی است. هر علمی برای خود روشی دارد; علوم انسانی، تجربی، عقلی و نقلی هر یک از روشی در تحقیق برخوردارند. روش علم فقه چیست؟ در علم فقه باید با روش عقلی پیش برویم یا با روش نقلی؟ با روش عرفی حرکت کنیم یا با روش غیر عرفی؟ کدام روش در فتواها و استنباطهای فقهی تاثیر بیشتری دارد؟ مثلا فقه بعضی از فقها کاملا عرفی است لذا فتواهایشان به واقع و زندگی خیلی نزدیکتر است ; اما بعضی از فقها چون در اصل فیلسوف بوده اند در استنباطشان، طعم و روش فلسفی به فقه داده اند.
9- نهمین مبحث از مباحث «فلسفه فقه » منابع فقه است. شکی نیست که عمده منابع فقه ما کتاب و سنت و بعد اجماع و عقل می باشد. مباحث زیادی از کتاب و سنت هم نیاز به بررسی دارند. مثلا در بحثهای اصول خوانده اید که اخباریها منکر حجیت ظواهر قرآن بودند. نتیجه این نگرش نیز انحصار منابع استنباط در سنت است. چنین مسائلی قابل بحث است. بخشی از روایات و احادیث نیز فعل و سیره معصومین علیهم السلام است. از سیره و فعل معصوم علیه السلام چه استفاده ای می شود کرد؟ اگر کاری را معصوم علیه السلام انجام داد حداکثر چیزی که از آن استفاده می شود جواز است نه استحباب یا وجوب. بعضی از اهل سنت تحقیقهای گسترده ای انجام دادند. کتابی به نام «افعال الرسول و دلالتها علی الاحکام الشریعه » در دو جلد تدوین شده است که پانزده نوع فعل برای پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر کرده که با یکدیگر متفاوتند و از برخی وجوب و از بعضی دیگر استحباب استفاده می شود; تعدادی نیز دال بر جواز به معنی الاعم است. اینها مباحثی است که به منابع فقه مربوط می شود و در «فلسفه فقه » مورد بررسی قرار می گیرد.
10- آخرین موضوع، معرفت شناسی اجتهاد است. اینکه چه عواملی در اجتهاد فقیه اثر می گذارد و آیا می شود از این عوامل جلوگیری کرد و آنها را ضابطه مند کرد؟ از جمله سؤالات مربوط به این بحث است. دلیل و ریشه تفاوت فتاوا و باصطلاح روانشناسی فقها از جمله بررسی هایی است که در این قسمت از «فلسفه فقه » مورد ارزیابی قرار می گیرد.
اینها سرفصلهای ده گانه ای بود که در «فلسفه فقه » باید به آن پرداخته شود. خلاصه سخن اینکه ما امروزه پرسشهای عدیده ای داریم که نیاز به پاسخگویی کارشناسانه دارند.
پی نوشت ها:
1) کهف، 104
2) ولایت فقیه، امام خمینی، ص 4 و 5
3) احقاف ، 13
4) آل عمران، 54
5) نفوذ و استحاله، ص 11
6) اطلاعات، 7/3/63
7) جنگ جهانی چهارم، دیپلماسی و جاسوسی در عصر خشونت، ص 291
8) نفوذ و استحاله، ص 21، به نقل از کیهان، 20/4/77
9) کیهان، 30/4/77
10) سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با مسؤولان فرهنگی در تاریخ 12/2/69
11) سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با فرمانده هان بسیج در تاریخ 22/4/77
12) سخنان مقام معظم رهبری در تاریخ 21/5/71
13) فرصت را دریابیم، ریچارد نیکسون،
14) ماهنامه کیان
15) روزنامه کیهان، ستون شنبه ها و نکته ها، مقاله کاملا پهلو به پهلو
16) صحیفه نور، ج 18، ص 78
17) نفوذ و استحاله، ص 73
18) آل عمران، 19
19) نحل، 36
20) زمر، 16
21) صف، 8
22) رعد، 16
23) بقره، 42
24) منافقون، 4
25) سبا، 46
26) ابراهیم، 25
27) همان، 26
28) رادیو رژیم صهیونیستی، 28/9/73
29) رادیو امریکا، 10/5/74
30) رادیو بی بی سی، 20/4/74
31) روزنامه کیهان، 30/4/77
32) شهاب ولایت فقیه، ص 6
33) همان منبع، ص 10
34) همان منبع
35) همان منبع، ص 27
36) همان منبع، ص 49
37) حجاب در ادیان الهی، ص 196
38) رعد، 11
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان