ماهان شبکه ایرانیان

اثبات حق نگری و حقانیت دین از راه تامل در ژرفای آن (۵)

هیچ حقیقتی مانند دین دستخوش تعریفات متناقض و گوناگون نشده است. برخی دین را به مجموعه ای از اوامر و نواهی که مانع عمل کرد آزاد استعدادهای ما می گردد، تعریف کردند و برخی دیگر، آن را همان اخلاق دانستند که احساس و عاطفه به آن، تعالی و گرما و روشنی بخشیده است.

هیچ حقیقتی مانند دین دستخوش تعریفات متناقض و گوناگون نشده است. برخی دین را به مجموعه ای از اوامر و نواهی که مانع عمل کرد آزاد استعدادهای ما می گردد، تعریف کردند و برخی دیگر، آن را همان اخلاق دانستند که احساس و عاطفه به آن، تعالی و گرما و روشنی بخشیده است.

«مارکس » دین را افیون توده ها نامید و «بوزانکه » آن را همان چیزی دانست که انسان برایش می میرد و از آن، دست نمی شوید. (1)

در عین حال، آنان که به دین با نگاه بدبینانه نگریسته و کوشیده اند که آن را مضر به حال بشر معرفی کنند و در طرد و دفع آن، با شدت و قدرت هرچه بیشتر بکوشند، همواره در اقلیت بوده اند و باید بگوییم: اگر دین آنها را طرد و دفع نکرده باشد، آنها هم به طرد و دفع دین توفیق نیافته وخود در جازده و از حرکت باز مانده اند.

بی جهت نیست که هربرت اسپنسر می گوید: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه ی موجودات، تجلیات نیرویی هستند که فراتر از علم و معرفت ماست » و نیز می گوید: «دین پاسخ انسان است به ندای الهی ». (2)

آیا حقیقت، اعتراف پذیر است یا انکار پذیر و آیا ممکن است که انسان ندای الهی را بدون پاسخ بگذارد؟

محال است که چهره ی حقیقت در زیر گل و لای اوهام و شبهات و در پرده ی عناد و انکار مخفی بماند و غیر ممکن است که ندای حق را در نداهای بی بنیان و ناپایدار باطل که طنین خود را باید مدیون آهنگ پر طنین و مستمر حقیقت بدانند، گم و مخفی سازند. آری:

همه عالم صدای نغمه ی اوست

که شنید این چنین صدای دراز

بی جهت نیست که قرآن مجید می گوید:

«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیاو مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال ». (3)

خداوند، آبی از آسمان نازل کرد و وادیها به اندازه ی ظرفیت خود از آن، جریان و سیلان پیدا کرد و سیل از آن، کفی بلند و برآمده برداشت و از آنچه برای طلب زیور یا متاع، آتش بر آن می افروزند نیز کفی مانند آن است. خداوند حق و باطل را این گونه مثل می زند (سرانجام) کف به کنار افتاده، نابود می شود. ولی چیزی که به مردم سود می دهد، در زمین می ماند; خداوند مثلها را این گونه می زند.

از این آیه بر می آید که باطل، اگر جولان چند روزه ای دارد، در سایه ی دولت پایدار حق است. چنان که اگر راست نبود، دروغ هیچ بود.

تا نباشد راست کی باشد دروغ؟

آن دروغ از راست می گیرد فروغ

بررسی ملاکات

در عین حال، آنان که به دین، با نظر عناد و دشمنی نگریسته اند، با یک مشکل بزرگ روبه رو بوده اند و آن این که:ادیانی می دیده اند که قبول حقانیت و حق نگری آنها مشکل یا محال بوده است.

بنابر این، نمی شود همه ی آنهایی که دین را طرد و دفع کرده اند، به طور کامل محکوم کرد و درست نیست که همه ی آنهایی که دین را خوشبینانه تعریف کرده اند، تایید نمود. چرا که ممکن است دسته ی اول درگیر با ادیانی بوده اند که بطلان و باطل نگری آنها محرز بوده و چاره ای جز مبارزه و ستیز، برای خود نیافته اند و شاید دسته ی دوم به تعریفات مجازی یا تبلیغی روی آورده و از تعریف حقیقی و جدی سرباز زده و به دور افتاده اند.

وانگهی همانهایی هم که به تعریف جدی وحقیقی روی آورده اند، برخی عقل گرایانه سخن گفته و بر بعد عقلانی دین تکیه زده اند و گروهی از دایره ی عاطفه و احساس پای بیرون ننهاده و بعد عاطفی و احساسی دین را در مدنظر قرار داده اند و سرانجام به دسته ی سومی برمی خوریم که دین را عمل گرایانه تعریف کرده و بعد عملی دین را بر سایر ابعاد آن ترجیح نهاده اند یعنی دین را مجموعه ی اعمال خاصی پنداشته اند.

در حقیقت، هیچ کدام با نگاهی جامع و همه جانبه دین را تعریف و توصیف نکرده اند و مسلم است که این روشها، خود مشکلاتی به بار می آورد که جبران ناپذیر یا حداقل، جبران آن دشوار است.

با ذکر یک مثال ملموس و محسوس بهتر می توانیم فایده ی کل نگری وجزءانگری را آشکار کنیم. ممکن است عضوی که در ساختار کالبدی به کار رفته، به تنهایی نه زیبا باشد و نه جالب توجه. حال آن که همان عضو وقتی که در مجموع و در جایگاه واقعی و به همراه کل دیده می شود، بسیار زیباست و حتی کمال آن مجموعه به وجود آن جزء است; چنان که کمال آن جزء هم در این است که در ضمن آن کل باشد. خلاصه این که: نه جزء بدون کل به کمال مطلوب رسیده و نه کل بدون جزء.

شیخ الرئیس سخن جالبی دارد. او جزء را به ذاتی و غیر ذاتی تقسیم کرده است. جزء ذاتی آن است که بدون جزئیت تحقق نمی یابد; مانند ماده نسبت به صورت و جسم. جزء غیر ذاتی آن است که بدون جزئیت، تحقق پذیر است، مانند سرکه نسبت به سرکنگبین. در هر دو مورد، وجود کل به وجود اجزاء بستگی دارد; ولی در مورد اول، وجود جزء هم به وجود کل بستگی دارد. حال آن که در مورد دوم چنین نیست.

او می گوید:

«لست اعنی بالذاتی انه یکون ضروریا لوجود المرکب منه و من غیره... و لکن اعنی بالذاتیة ان یکون کون العنصر جزءا، امرا ذاتیا له ». (4)

مقصودم از ذاتی این نیست که جزء برای وجود امری که مرکب از آن و غیر آن است، ضروری باشد...بلکه مقصودم این است که جزء بودن برای آن جزء، امری ذاتی باشد (یعنی بدون جزئیت تحقق پیدا نکند).

بعید نیست که جزئیت برای اجزای دین، امر ذاتی باشد و در این صورت، جزءانگری در تعاریف، نه تنها ناقص، بلکه گمراه کننده است.

بنابراین، نه تعریفات عقل گرا می توانند به تنهایی حقیقت دین را بازگوکنند و نه تعریضهای عاطفه گرا یا عمل گرا.

نظام دین، همچون نظام جهان، نظامی است که اجزای آن به هم پیوسته و انسجام یافته و هر چیزی در جای خود و در پیکره ی جمع زیبا و نیکوست و نه به تنهایی یا در جایی دیگر.

جهان چون چشم و خال و خط و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

فی المثل، سنگ زدن به جمرات در مراسم حج یا هروله رفتن در برنامه ی سعی میان دو کوه جاودانه ی صفا و مروه، ممکن است به تنهایی کاری بیهوده و دور از منطق عقل و معرفت جلوه کند. اما همین کارها، وقتی که در کل دیده شود، معنی و مفهوم عارفانه ای پیدا می کند که عقل را مسخر و دل را شیفته و جان را صفا و طراوت می بخشد.

اگر کسی به تنهایی در شب یا روز عاشورا در درون خانه ی خود زنجیری بردارد و از سوز دل بر بازوهای خود بنوازد یا به سینه زنی و نوحه خوانی بپردازد، کارش را ابلهانه تلقی می کنند; حال آن که وقتی همین شخص به همراه یک دسته زنجیرزنی یا سینه زنی به حرکت در می آید، کارش معنی و مفهومی دل انگیز پیدا می کند و عنوان مقدس و والای «تعظیم شعائر حسینی » کمترین مدح و ستایش و تشویقی است که به کار او داده می شود.

بنابراین، کسانی که می خواهند دین را تعریف جدی وحقیقی کنند، چاره ای جز جامع نگری و توجه به ابعاد مختلف عقلانی و عاطفی و عملی دین ندارند و راهی غیر از این که اجزاء را در ارتباط با کل و کل را در ارتباط با اجزاء ملاحظه و مطالعه کنند، در پیش روی آنها نیست.

بدبینی هایی که در مورد دین بوده و هست و بعدا هم خواهد بود، دو عامل دارد:

یکی این که کم نیستند ادیانی که در بعد معرفتی و بعد عاطفی و بعد عملی دستخوش خرافات و اساطیر بسیارند و دیگر این که کم نیستند خرافات و اساطیری که از سوی دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه وارد دین به معنای اخص کلمه یعنی دین الهی شده اند.

همین دو عامل سبب شده است که برخی با یک نگرش سطحی بر هرچه نام دین دارد، مهر ابطال بزنند و یا به دلیل خرافات و اساطیر وارداتی، همه ی آنچه در یک دین یا احیانا در همه ی ادیان وجود دارد، از همین سنخ بدانند. و به عبارت دیگر: حکم اجزای وارداتی و دخیل را بر کل بار کنند.

اینها اگر به خود زحمت می دادند و به ملاکات توجه می کردند، هرگز گرفتار قضاوتهای سطحی و عجولانه نمی شدند.

حکم ویژه ی اهل عناد

آنچه در بالا گفتیم، در مورد کسانی است که نسبت به اصل دین یا برخی از ادیان مخصوصا ادیان الهی معاند نیستند. آنهایی که معاندند، از سر عناد و لجاج، هرچه از دین و به نام دین باشد، انکار یا استهزاء می کنند.

الف. نمونه هایی از انکار

قرآن کریم درباره ی فرعونیان و چگونگی برخورد آنها با آیات و معجزات یقین آور حضرت موسی علیه السلام می فرماید:

«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (5) ;

آنها از راه ستم و برتری جویی، معجزات مبصر و روشنگر موسی را انکار کردند; حال آن که در عمق جان خویش بدانها یقین داشتند.

برخی دیگر یعنی مشرکان عصر بعثت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در برخورد لجوجانه و معاندانه خود با آیات کریمه و شریفه ی قرآنی چنین گفتند:

«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم » (6) ;

خدایا، اگر این، حق از جانب تو باشد، بر ما از آسمان سنگهایی بباران یا ما را گرفتار عذابی دردناک کن.

به راستی عناد و لجاج با انسان چه می کند! او حاضر است در زیر رگبار سنگهای آسمانی یا به شکنجه ی دردناک بمیرد، ولی در برابر حقیقت، سر تسلیم فرو نیاورد.

روایتی ازحضرت صادق علیه السلام نقل شده است که: پس از آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امیر مؤمنان علیه السلام را در غدیر خم به خلافت نصب کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه » (7) و خبر آن در بلاد منتشر شد، نعمان بن حارث زهری نزد حضرت آمد و گفت: ما را فرمان دادی که به یگانگی خدا و رسالت تو شهادت دهیم و جهاد و حج و روزه و نماز و زکات به جای آوریم و ما پذیرفتیم. آن گاه به اینها هم راضی نشدی، تا این جوان را به خلافت نصب کردی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه »; آیا این کار، از جانب توست یا از جانب خدا؟ فرمود: «لا، والله الذی لا اله الا هو، ان هذا من الله » (8) نعمان بازگشت وگفت:«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء». (9) خداوند او را هدف سنگی قرار داد و هلاکش کرد. آن گاه این آیه را نازل فرمود:«سال سائل بعذاب واقع ». (10) (11)

ب. نمونه هایی از استهزاء

هم منافقان، دین و اهل دین را استهزاء می کردند و هم مشرکان.

قرآن کریم درباره ی منافقان می فرماید:

«و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن » (12) ;

هنگامی که مؤمنان را دیدار می کردند، می گفتند: ایمان آورده ایم و هنگامی که (در محافل دوستانه) با دوستان شیطان صفتشان می نشستند، می گفتند: ما با شماییم. جز این نیست که ما آنها را استهزاء می کنیم.

و صد البته، همان طوری که خداوند کیفر معاند را داد، کیفر استهزاء کننده را هم می دهد. چنان که می فرماید:

«الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون » (13) ;

خداوند آنها را استهزاء می کند وآنها را وا می گذارد تا در سرکشی خود حیران بمانند.

و اما درباره ی مشرکان می فرماید:

«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین× انا کفیناک المستهزئین » (14) ;

آنچه بدان مامور شده ای را آشکار کن و از مشرکان روی بگردان; ما تو را از شر استهزاء کنندگان کفایت می کنیم.

اصولا نه تنها دین جاودانه ی اسلام و آورنده آن، بلکه همه ادیان آسمانی و آورندگان آنها گرفتار استهزاء بوده اند:

«و ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن » (15) ;

هیچ پیامبری به سوی هیچ یک از اقوام نیامد، جز این که او را استهزاء می کردند.

در حقیقت، حربه های استهزاء و عناد، دوحربه ای هستند که هرکدام در مقطعهای مختلف به کار می رفته اند: دشمنان تا وقتی که از سوی پیامبران خدا خطری جدی احساس نمی کردند، به شیوه ی استهزاء روی می آوردند; اما همین که احساس خطر جدی می کردند، به انکار و عناد و تاکتیکهای دیگر متوسل می شدند. در حقیقت، استهزاء، مرتبه ای ضعیف از عناد و لجاج و انکار است واگر احساس خطر نمی کردند، به انکار و عناد روی نمی آوردند.

بعد وحیانی دین، هدف انکار

آنچه برخی از سر انکار و عناد نمی خواهند بپذیرند، بعد وحیانی دین است و الا بعد عقلانی دین را چاره ای جز پذیرش ندارند; مگر این که با عقل و داده های عقلانی هم سر عناد داشته باشند.

عناد با بعد عقلانی دین هم تعجب ندارد; تا چه رسد به عناد با بعد وحیانی دین. مگر شکاکان معاند، با مطالب عقلی وحتی با بدیهیات و از آن بالاتر، با اولیات و قضیه «اول الاوائل » (16) به عناد و ستیز برنخاسته اند؟!

به همین جهت است که شیخ الرئیس می گوید:

«والسوفسطائی اذا انکر هذا فلیس ینکره الا بلسانه معاندا او یکون قد عرض له شبهة فی اشیاء فسد علیه عنده فیها طرفا النقیض لغلط جری علیه; مثلا لانه لا یکون حصل له حال التناقض و شرائطه » (17) ;

سوفسطایی هنگامی که منکر این قضیه می شود، آن را از سر عناد، با زبان انکار می کند یا در مورد چیزهایی شبهه ای دامنگیرش شده که به خاطر غلطی که بر او جاری شده، هر دو طرف نقیض نزد او فاسد شده است. مثل این که حال تناقض و شرایط آن در نزد او فراهم نشده باشد.

آنگاه درمورد اولی چنین پیشنهاد می کند:

«اما المتعنت فینبغی ان یکلف شروع النار اذ النار و اللانار واحد و ان یؤلم ضربا، اذ الوجع و اللاوجع واحد; و ان یمنع الطعام و الشراب، اذ الاکل و الشرب و ترکهما واحد» (18) ;

کسی که معاند و لجوج است، باید تکلیف به آتش شود; چرا که آتش وعدم آتش یکی است و باید به ضرب و شکنجه آزرده شود; چرا که درد و عدم درد یکی است و باید از خوردن و آشامیدن منع شود; چرا که اینها و ترک اینها برای او یکسان است.

ولی در مورد متحیر باید طبیبانه و بزرگوارانه رفتار کرد و کوشید تا حیرتش زایل شود. از این رو می گوید:

«واما المتحیر فعلاجه حل شبهه » (19) ;

و اما متحیر، علاجش به این است که شبهه هایش حل شود.

متکلمان در مورد ادیان و به خصوص دین حق الهی برخی دچار شبهه و حیرتند. وظیفه ی متکلمان اسلامی است که با استفاده ی از تمام ابزارهای لازم، به حل شبهه های آنها بپردازند و راه را با اعمال تاکتیکهای لازم بر معاندان و اهل لجاج ببندند و عرصه را بر آنها تنگ کنند.

نگاهی به دین از سر انصاف

مسائلی که در دین مطرح می شود، دو نوع است: عقلانی و وحیانی.

اهل عناد با هیچ کدام میانه ی خوبی ندارند. روی سخن با اهل انصاف است. عقل سلیم عقلانیات را ادراک می کند و به حقانیت آنها پی می برد و آنچه وحیانی است نیز مبادی عقلانی دارد و بنابر این، تصدیق به حقانیت دین، کاری آسان است و اگر حقانیت آن، محرز باشد، حق نگری آن نیز محرز و مسلم خواهد بود.

در آیه ی قرآنی زیر که درباره ی قیامت است و به دنبال آیه ای است که به بیان شهادت زبانها و دستها و پاهای مردم نسبت به آنچه کرده اند، پرداخته، تامل کنیم:

«یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین » (20) ;

آن روز خداوند جزای آنها را که حق است، تمام می دهد و می دانند که خداوند، حق آشکار است.

مقصود از دین در آیه ی مذکور چیست؟ جزا یا دین اصطلاحی؟

اگر به سیاق آیه توجه کنیم، مقصود جزاست; چرا که متصل است به آیاتی که مربوط است به تهمت به زنان پاکدامن و کیفر آن و بنابر این، مقصود این است که جزایی که دین برای گنهکاران مطرح می کند، حق است و این خود شاهدی است بر حق نگری دین و چون میان حق نگری و حقانیت دین، تلازم است، محال است که حق نگری بدون حقانیت وحقانیت بدون حق نگری تحقق پیدا کند.

مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه ی مورد بحث می فرماید:

این معنی (که دین به معنای جزا باشد) به ملاحظه اتصال آیه به ماقبل آن و وقوع آن در سیاق آیات قبل است; اما با نظر به استقلال آیه، ممکن است که مقصود از دین، همان چیزی باشد که مرادف ملت است. یعنی سنت و راه و رسم زندگی. این معنای بلند، بازگشت به ظهور حقایق در روز قیامت برای انسان می کند، و با جمله ی «و یعلمون ان الله هو الحق المبین » مناسبت بیشتری دارد. (21)

مطابق این احتمال، آیه در صدد بیان حقانیت دین است. این بیان، پیام والایی دارد; چرا که به اهل دین مژده می دهد که در روز قیامت حقایق ظهور می کنند وعلم حصولی مبدل به علم شهودی می شود.

اگر مقصود از دین، جزاء باشد، آیه ناظر به بخشی از محتوای دین است; آن هم مهمترین بخش محتویات دین، یعنی مسائل اخروی، آنهایی که حقانیت دین را مورد تشکیک قرار می دهند، بیشتر مخالفتشان با همین قسمت است و اگر حق نگری دین در این بخش به مرحله ی بروز و شهود برسد، در حقانیت خود آن و در حق نگری آن در سایر بخشها نباید تردید کرد.

در هر صورت، مقصود از دین در آیه شریفه هر کدام از دو معنی که باشد، مقصود ما حاصل و هدف ما فراهم است; یعنی: حقانیت وحق نگری دین احراز و اثبات می شود. چرا که میان حقانیت و حق نگری دین تلازم است. نه دین حق نگر، باطل و نه دین حق، باطل نگر است. همین فرمول درباره ی دین باطل هم جاری است. نه دین باطل نگر، حق است و نه دین باطل، حق نگر است.

دین همان است که خصیصه ی حقانیت وحق نگری دارد; اما کدام دین؟ مگر ممکن است همه ی ادیان، این چنین باشند؟ ما تعریفی می جوییم که جامع افراد و مانع اغیار باشد. به نظر ما ادیان باطل از اغیارند، نه از افراد و اگر در جستجوی چنان تعریفی باشیم که افراد و اغیار را با هم جمع کند، موجب التباس حق به باطل و موجب تضعیف پایگاه حق و تقویت پایگاه باطل شده ایم. ما در صددیم که دین قرآنی را تعریف کنیم. ما می خواهیم ببینیم کتابی که مبین وجهه ی دین و توضیح دهنده ی ابعاد عملی و عقلی و عاطفی دین و ترسیم کننده ی سنت حیات بر مبنای نظام آفرینش است، درباره ی دین چه می گوید.

ما نباید نگران این باشیم که چون شلایر ماخر دین را به «احساس وابستگی مطلق » (22) تعریف کرده و ممکن است برخی از ادیان، مانند دین بودا داخل در این تعریف نباشد، به جامعیت تعریف خدشه وارد می شود.

اتفاقا تعریف مذکور تعریف جالبی است. اگر مقصود شلایر ماخر از وابستگی مطلق، این است که انسان در عمق وجود خود احساس کند که وجودش تعلق و فقر و ربط محض به خداست و متقابلا وجود خداوند استقلال و غنا و قیوم محض است، سخنی است زیبا و دل نشین. اما مگر ممکن است ادیانی که انسان را به بتهای مصنوعی و غیر مصنوعی وابسته می کنند، در چنین تعریف بلندی از دین حق و از حقیقت دین، داخل گردند.

این مطلب همان است که کتاب مبین یگانه دین الهی اسلام، در پی آن است:

«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هوالغنی » (23) ;

ای مردم، شما به خدا نیازمندید و خداوند، همان است که در بی نیازی یگانه و بی همتاست.

در این آیه، برای انسان فقر الی الله و برای خداوند، غنای از ماسوا مطرح شد. هم فقر انسان، مطلق است و هم غنای خداوند.

به هرحال با توجه به آنچه قرآن بیان کرده است، ما حقانیت و حق نگری را از عناصر کافی و لازمی می شناسیم که باید در تعریف دین اخذ شوند. کاملا واضح است که می خواهیم در این تعریف، از ویژگی یک تعریف کامل و ایده آل که جامعیت افراد اگر افرادی مطرح باشد، که نیست و مانعیت اغیار است، استفاده ی کامل بریم.

ان شاء الله درباره ی حقانیت وحق نگری دین، باز هم سخن می گوییم.

پی نوشت ها:

1. ر.ک: درآمدی بر فلسفه دین وکلام جدید، صص 109و 110، ابوالقاسم فنایی.

2.همان، ص 110.

3. رعد/17.

4. الشفا، الالهیات، المقالة 8، الفصل 2، چاپ مصر، ص 335.

5.النمل/14. 6. الانفال/32.

7.هرکس که من مولای اویم، علی مولای اوست.

8. نه. به خدایی که جز او خدایی نیست که این، از جانب خداست.

9.الانفال/32. 10. المعارج/1.

11. تفسیر نور الثقلین:5/411، نشر اسماعیلیان، قم. 12. البقرة/14.

13. البقرة/15. 14. الحجر/94و95. 15. الحجر/12.

16.النقیضان لا یجتمعان ولا یرتفعان. 17. الشفا، الالهیات، المقالة 1، الفصل 8، طبع مصر، ص 49.

18. همان مدرک، ص 53.

19. همان مدرک، ص 50. 20.النور/25.

21. المیزان فی تفسیر القرآن:15/103.

22.درآمدی بر فلسفه دین و کلام جدید، ص 112.

23. فاطر/15.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان