کتاب آداب السلطنة

مقدمه کتاب آداب السلطنة از جمله رساله های سیاسی است که در عصر صفویه(قرن دهم و یازدهم هجری) نگارش یافته است

مقدمه
کتاب آداب السلطنة از جمله رساله های سیاسی است که در عصر صفویه(قرن دهم و یازدهم هجری) نگارش یافته است. این رساله در دو باب است: باب اول در آداب سلطنت و باب دوم در آداب وزارت و هر باب شامل چند فصل می باشد.
از این کتاب نسخه های معدودی شناسایی شده است, از آن جمله است نسخهء کتابخانهء امیرالمومنین(ع) در نجف و نسخه شماره 3837 کتابخانهء مرکزی دانشگاه تهران(1) (تحریر در سال 1136ق) و نسخهء شخصی آقای سعید نفیسی و نسخهء کتابخانهء ملی پاریس.(2)
دربارهء مولف رساله, در فهرست دانشگاه و فهرست نسخه های خطی فارسی(منزوی) سخنی به میان نیامده است. سعید نفیسی که نسخه ای از کتاب در تملک اش بوده است, مولف کتاب را تقی الدین ابوالخیر محمدبن محمد فارسی دانسته است.
ابوالخیر محمدتقی بن محمد فارسی فیلسوف, منجم, ادیب و دانشمند بزرگ قرن دهم هجری است, وی از شاگردان صدرالدین دشتکی(شهید به سال 903ق) و پسرش غیاث الدین منصور دشتکی(متوفی948ق) بوده, و تالیفات بسیاری در فلسفه و حکمت, هیئت و نجوم و ادبیات از خود به جای گذارده است.
از تالیفات اوست:اسامی العلوم که پس از وفات علامه خضری(متوفی 957ق) آن را نوشته است. وی در قسمت علوم قرآن, در مورد تاویل و تنزیل می گوید:ان اول من تکلم فیه کلام الله الناطق امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام. و درباره علوم حدیث می نویسد:هو نقل قولی النبی و فعله و اقوال الائمه و افعالهم صلوات الله علیهم اجمعین.(3) این جملات بیانگر گرایش ابوالخیر فارسی به مذهب تشیع است.
طلیعه العلوم,(4) علامه طهرانی احتمال داده است که طلیعه العلوم مختصری از اسامی العلوم مولف باشد.
بستان الادب, تهذیب الاصول فی تحریر اصول اقلیدس, رساله در اسطرلاب به نام آغاز و انجام,(5) حل التقویم که به سال 917ق تالیف شده و منتخبی از آن و رساله در دایرهء هندی, رساله فی حساب القمر, معرفه القبله, احکام برج طالع مساله, مغنی صغیر,(6) زبده الفرائض(7)درارث وصحیفه النور(8) در انواع حکمت.
از رساله آداب السلطنه که به سبک نثر عصر صفوی نگارش یافته است, چنین استنباط می شود که مولف آن گرایش به مذهب تسنن داشته, چرا که متابعت از خلفای راشدین را از وظایف سلطان برشمرده است. لذا در انتساب این رساله به ابوالخیر فارسی تردید داریم, علاوه بر این از شخص دیگری به نام تقی الدین محمد فارسی, در منابع کتاب شناسی ذکری به میان آمده است.
نام کامل وی تقی الدین محمد بن صدرالدین علی طالقانی فارسی هندی دکنی است که نام دو کتاب از تالیفات او چنین است:
ترجمه سراج الملوک فی العدل والسلوک این کتاب برای عبدالرحیم خان خانان(متوفی به سال 1036ق) به فارسی درآمده است.(9) میزان الطبایع قطب شاهی در طب به زبان فارسی که برای سلطان محمد قطب شاه (1020)(980ق) به سال 1000قمری ساخته شده است.(10) تالیف اول وی که ترجمه ای است از کتاب سراج الملوک ابوبکر محمدبن ولید قرشی مالکی(متوفی 520ق)دربارهء اندیشه سیاسی اسلام و خلافت و فرمانروایی اسلامی است.
حال با توجه به این که غالب نوشته های ابوالخیر محمدتقی بن محمد فارسی(عالم شیعی قرن دهم) در علم هیئت و نجوم می باشد و به قرینه اینکه رساله آداب السلطنه گرایش سنی گری دارد, می توان احتمال داد که آداب السلطنه تالیف تقی الدین محمدبن صدرالدین علی طالقانی فارسی باشد که رسالهء دیگری در این موضوع, آن هم به روش اهل سنت از او سراغ داریم(یعنی ترجمه سراج الملوک), والله العالم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و ستایش مرخدایی را(جل جلاله) که پدیدارنده مخلوقات و دارنده مصنوعات است. و درود بر رسول ثقلین و خواجه کونین خافقین و بر یاران و رفیقان او.
اما بعد. بدان(اسعدک الله)که این رسالتی است در آداب سلطنت و وزارت مبنی بر دوباب: باب اول: در آداب سلطنت مشتمل بر چهار فصل:
فصل اول: در آدابی که پادشاه را جمع باید کردن.
فصل ثانی: در استماع کلمات.
فصل ثالث: در مشورت.
فصل رابع: در اعوان مملکت.
باب دوم: در آداب وزات مشتمل بر سه فصل:
فصل اول: در آدابی که وزیر را جمع باید کردن.
فصل ثانی: در صنوف خدمات که بر وزیر واجب است.
فصل ثالث: در جذب منفعت و رفع مضرت.
باب اول: در آداب سلطنت مبنی بر چهار فصل:
فصل اول: در آدابی که پادشاه را جمع باید کردن
باید که پادشاه در هستی وجود خود فکرت کند و داند که آدمی از قطرهء آب گندیده موجود شده است و حقیقت هستی خود را بشناسد و بداند که جمله موجودات فانی است. و باز از وجود به عدم خواهد شد و حال انعام هایی که حقتعالی بدو داده است از سمع و بصر و نطق و قوای ظاهر و باطن بر خود نگاه کند و حقیقت داند که آدمی را به بازی نیافریده اند و له تعالی:افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون و جای دیگر فرموده:و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون. و چون به فضل حق تعالی یکی بر دیگران پادشاه گشت و خلعت خلافت پوشید و خلایق که ودیعه خالق اند در عهد او آمد بر وفق کلکم راع و کلکم عن رعیته مسئولون هر آینه بازخواست حال رعیت در قیامت از وی خواهد بود. می باید که قدم در این مهم به تامل نهد و روزی چند که فلک به مراد او می گردد سر رشته خود به دست شیطان ندهد و متابعت هوا نکند که شیطان دشمن آدم است و هوا بد فرما و در هر کار که به خوش آمد و هوای نفس پیوسته شد معلوم کند که محرک و محرض جز شیطان نبود. و آن علی الاطلاق تدبیر صایب و رای روشن چشم نتوان داشت و در آن کوشد که دولت را از دین حصنی سازد و نعمت را از شکر خوری پردازد. هر دولت که در حصین بود مغلوب نگردد و هر نعمت که در حرز آمد به تاراج نرود. و حصن دولت مطیع بودن به فرمان های خواست عز وعلا. و متابعت نمودن نسبت به رسول((علیه السلام و(اقتدا کردن به روش خلفای راشدین)رضوان الله علیهم اجمعین)) حرز نعمت که شکر است از ملوک آن باشد که بندگان خدای تعالی در حریم مملکت او آسوده باشند و از باس او ایمن و اگر پادشاهی همیشه روز به روزه باشد و شب به نماز و یک زمان زبان او از حمد حق خالی نبود چون یک بنده از او در رنج باشد آن روزه و نماز و ذکر جواب عتاب او نباشد.
و یقین داند که به هیچوجه از عدل خدای تعالی مظلوم محروم نخواهد بود و اصل و عمده که قوام عالم و نظام حال بنی آدم و ثبات ملک بدان منوط است در پادشاهی عدل است که سلطان عادل خیر من مطر و ابل یعنی از عدل ملوک خصب و رفاهیت بیش از آن توقع توان کرد که از تواتر باران و سید(علیه السلام) فرمود که عدل یک ساعتهء سلطان بر عبادت هفتاد ساله ترجیح دارد. و دعای سلطان البته رد نشود.
و عدل خاص است و عام. عدل خاص آن است که ابتدا از نفس خود کند:ان الله یامر بالعدل والاحسان. چون از منکرات اجتناب نموده شد هر آینه عدلی باشد که بر نفس کرده شود. و مهم تر رکنی پادشاه را احترازست از کثرت اختلاط با عورات که زنان مصاید شیطان اند. و هر که صید شیطان شد مامور امر او باید بود. و چون کار فرمای شیطان بود پوشیده نماند که چه فسادها تولد کند کار دین و دنیا از آن باطل شود. و یقین واثق است که اعمال بندگان از خیر و شر از صغیر و کبیر بر او می نویسند و البته فردا مطالعه آن می باید کرد و چون حاصل الامر افعال مذمومه و کردار ناپسندیده باشد تاسف و ندامت و زاری در آن زمان مفید نیاید. و هر آینه مکافات و مجازات را چشم باید داشت. و به حقیقت دانست که صفات باریتعالی از ظلم و جور منزه است که لایقادر صغیره و لاکبیره الا احصیها این معنا دارد.
و معلوم است که از اختلاط زنان رکت و نقادت عقل و کوتاهی عمر تولد کند و این هر سه عیبی بس بزرگ است چه برکت امور مملکت مستقیم نماند و بنقادت عقل فرمایی بر جاده نتوان داد. و به کوتاهی عمر در دنیا برخورداری صورت نبندد و آخرت را ذخیره نتوان ساخت.
اما عدل عام آن است که در تحصیل اموال از نوعی کوشیده آید که رخصت شرع است و صرف آن در وجهی که ایزد فرموده است و رسول(علیه السلام)و خلفای راشدین رضوان الله علیهم اجمعین) کرده اند که پادشاهان خازن بیت المال اند و پادشاه را از بیت المال به قدر کفاف که به اسراف انجامد بیش مباح نیست.
دیگر کوتاه کردن دست ظلمه و فسقه و مشهور است از اذیال ارباب ضعف و برخود فرض دانستن نصرت ظلم و احتراز از دعا بداندیشان که سید(علیه السلام) می فرماید که دعای مظلوم و بیوه و یتیم رد نشود اگر چه کافر باشد.
دیگر پرهیز کردن است از اشاعت ظلم که ایزد تعالی سنگی آفریده است در آسمان برابر ظالم چون فرمان رسد بر ظالم آید وماهی من الظالمین بعید این معنا دارد. و رسول(علیه السلام) می فرماید که: اول کسی که در دوزخ مکان گیرد پادشاه ظالم بود و اگر ظالم مهلت می یابد بدان مغرور نباید شد که مهلت ظالم را بدان است تا مگر توبه کند و از ظلم اجتناب نماید و اگر اصرار او زیادت شود و ندامتی نباشد هر آینه به بلایی ماخوذ گردد که از آن خلاص طمع نتوان داشت:و کذلک اخذ ربک اذا اخذالقری و هی ظالمه ان اخذه الیم شدید. این معنا است و از ظالم زوال مملکت و تخریب دیار حاصل آید:فتلک بیوتهم خاویه بما ظلموا تصدیق به این باب است.
و به حقیقت می باید دانست که چون به غایت و ندامتی به زودی حاصل نیاید تدارک اول از حضرت عزوجل ذکره آن است که ظالم دیگر را بر آن قوم گمارد.وکذلک نولی بعض الظالمین بعضا. و بدترین ظلم آن است که دست به مال مسلمان و ذمی آلوده شود از وجهی که شرع نفرموده است چون مصادره مواضعه و قسمهای زواید و سفح خانه و غیر آن, بزرگی گفته است پیش کرسی قضا جواب هفتاد گناه گفتی آسانتر از جواب یک خصم. و محققان گفته اند که پادشاهان دربانان دوزخ اند ایزد تعالی مال و تیغ و دره جهت آن بدیشان داده است تا بندگان خدای را بدین چیزها از دوزخ باز دارند تا آن را که به مال حاجت باشد بدهند تا بر دست او کاری نرود که مستوجب دوزخ گردد. و آن را که قصا باید کرد یا حدی با قامت باید رسانید اهمال جایز نشمرند تا در آخرت از آتش دوزخ نجات یابند. چون برین جملت پادشاه باید که خود را از وقوع منکرات صیانت کند تا به آتش نباید رفت که فردا سلطان و آن که فروتر اوست یک سان خواهند بود و هیچ چیز به فریاد او نرسد الا اعمال خیر. دیگر حکم پادشاه موافق فرمان خدای تعالی باشد که رسول(علیه السلام) می فرماید که هر پادشاه که حکم به خلاف فرمان خدای تعالی کند ایزد عز و علا درویشی را برو گمارد و اگر بر اهل ذمت ظلم کند و از ایشان به ناواجب چیزی ستاند کفار را بر مملکت او استیلا دهد.
فصل دوم: در استماع کلمات
معلوم و مقرر است که بر درگاه ملوک از هر صنف خلق باشند و هر یک طالب آن که خود رابه نوعی و طریقی به خدمت پادشاه نزدیک گرداند. بعضی که حسیب و نسیب باشد و به حسن اخلاق معروف به نیکوپسندی و نیکوگویی بندگان خدای تعالی و قیام خیرات تقرب طلبد و بعضی که خسیس و دنی باشند به غمر و سعایت و بدگویی و بدکرداری در سر و علانیه کوشند.
پادشاه باید که فکرت به جای آورد و سخن از طایفه که غمر و بدکرداری شعار ایشان است بی ایضاح بیند و اقامت شهود عدول مسموع ندارد قوله تعالی:ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا درین آیت منع است از تعجیل و امرست بتانی. و رسول(علیه السلام) می فرماید که: میان مردم غمر نکند مگر حرام زاده و تفحص در کارها فرض عین داند به تفحص خائنان را امین و غمازان را مسکین گرداند و امینان را قوی دل و نیکوکاران را راغب و از طائفه که رای راست مهمل گذارند و خوش آمد گوید احتراز لازم است که نتیجه آن به سر درآمدن و از پای درافتادن باشد.
فصل سیم: در مشورت

بدان که اصل و عمده در کل امور مشورت است با اصحاب عقل و ارباب تجارب که به مشورت خیر رای ملوک را استمداد تمام باشد و معجب بودن برای و فکر و عقل خود ضجرب در مهمات و کشف اسرار بر جاهل و نادان و اعتماد بر ترهات منجم و خوی داشتن دشمن ناستوده است و حاصل آن جز ندامت نباشد. و از تامل در کارها و تاخیر در عقوبات و تعجیل در اصطناع مخلصان و رغبت در اصطفی ناصحان و حلم نه به ضعف و عجز و شدت نه به عنف و جور و کثرت خشم, بسطت مملکت توقع توان کرد.
و از توفیر در مواجب حشم و قرار فاصل اقطاع بر امر انقصان حشم و شریر شدن امر او استیصال رعایا و تخریب ولایت چشم توان داشت و از خصال پسندیده ملوک یکی آن است که حکم دنیا را در دل و چشم و زنی ننهد که اگر بدان زیاده التفات بود هر آینه به امساک انجامد. و خصلت امساک نامحمود است خاصه در پادشاه.
دیگر باید که بر خدم و حشم بدگمان و بداعتماد نباشد که بداعتمادی ملوک چاکر را از فرمانها محترز گرداند و از بدگمانی نفرت خدم و مقربان حاصل آید.
فصل چهارم: در اعوان مملکت

پادشاه باید که اندازه کفایت هر یک از اعوان مملکت بداند تا فراخوار هر یک شغلی تواند فرمود که اگر حال معلوم نباشد شاید که کار بزرگ به یکی حواله افتد که او را قوت تمشیت آن نبود و کار خرد به دیگری حواله رود که او را محل زیادت باشد و از حوض آن استنکاف نماید هر آینه در هر دو طرف کار مهمل ماند و فتور آن به ملکت سرایت کند.
وزارت: صدر وزارت به عالی نسب خدای ترس, کامل ادب, صافی دل, لطیف طبع, نیکو خلق, کریم نهاد, بزرگ فطر, جزیل عطا, کارگزار, دوربین, متین رای, نافذ حکم, پاک ضمیر, مدرک خاطر, شامل اشفاق, صادق در وعد, متامل در وعید, مستعجل در تدارک مهمات, شجاع, با تحرز, با کرم, با تواضع, مبرا از سفه, معرا از عجب, حمول در استماع کلمات, مجتنب از حقد و حسد, محترز از ظلم و جور, مترشد به اهل تقوا و بصارت, مخدوم را ناصح, خلق را غم خوار باید سپرد. امیر داد, باید که عالی همت بود, نیکو خلق, وافر فضل, کامل عقل, در تفحص مفرط, در تتبع عالی, در انفاق سابق, مطواع شرع در اقامت حدود, مسلم از خشم در سیاست, خلق را نیکوخواه, در استماع سخن متظلمان راغب در نصرت مظلوم مستعجل از میل و غرض فارغ از مخاصمه خصمان در مجمع اکبر خائف.
وکیل در باید که نیکو لقا بود. و کریم طبع پاکیزه اخلاق, شیرین سخن ثابت رای. محترز از کشف اسرار, راغب در استماع کلمات ارباب حاجات مجد در اهتمام امور بندگان خدای تعالی.
امیر حاجب:
باید که مهیب باشد و شجاع, پاکیزه اطراف, فصیح زبان, مزاج شناس, نیکو زندگانی, مشفق کاردان.
مشرف باید که واهی بود و هشیار, واقف, متقن, خویشتن دار, مصلح, دور از تهتک فارغ از حدت, مجتنب از منهیات, نیکو خصال, صادق القول, ضابط اموال مخدوم, مشفق بر بندگان خدای, نه در مناقشت مفرط و نه در بازخواست مهمل, نه در طبع او خشم مستولی نه در دل او عداوت متمکن.
عارض:
باید که مکرم بود و حلیم و بردبار نیکو خلق کریم طبع, مزاج شناس, مشفق بر کار حشم, ناصح بر اموال, مخدوم, مصون از فحش و سفه, فارغ از عجب و تکبر.
صاحب برید:
چون مجالست به دیوان قضا و دیوان داد است و به استماع دعاوی و قطع خصومات مشغول می باید بود, باید که صاحب برید زاهد بود و متقی و عالم و فقیه و مفتی چنان که هیچ چیز از مسائل شرعی بر وی پوشیده نباشد و در تفحص مجد و در قول راست و در فعل نیکو و از محظورات محترز و بر خیر موفق. نیکو سخن, عالی عبارت, نیکوخواه, نیکوخلق, متامل در عرضه داشت حوادث, متفکر در تقریر واقعات.
هرآینه چون اعوان مملکت و کارداران دولت برین جمله باشند بندگان خدای در ریاض رفاهیت آسوده باشند و ولایات آباد و خزاین معمور و حشم قایم و اعدا, مقهور. و در جمله نیکوکاری معتبر اصلیت. و حکما گفته اند که:به هر که به به هر که نه به نه دهد. و بر دولت تکیه کردن و ظلم حرفت ساختن عاقبتی وخیم دارد که از ظلم و بدکاری دولت پایدار نماند و اعیاذ بالله چون تراجع بود و سعات رفو رفو باشد. و از زبان نبوت(علیه السلام) خبر دهند که:احسنوا جوار نعم الله فانها قل ما تغیرت عن قوم فعادت الیهم ایزد تعالی جمهور خلق را توفیق خیرات ارزانی دارد و از افعالی که فردا ماخوذ و معاقب باید بود در عصمت دارد. بمنه و کرمه.

باب دوم: در ادب وزارت مشتمل بر سه فصل
فصل اول: در آدابی که وزیر را جمع باید کرد

باید دانست که وزیر, دوم پادشاه است و کار او دشوارتر بود به جهت آن که پادشاه را حشمت حجاب است و کسی برو گستاخی نتوان کرد. و وزیر را حجاب نیست و نظام مملکت به پادشاه منسوب گردد و خلل آن به وزیر, پس باید که وزیر فیلسوف باشد به حکمت و دهقان به عمارت و بازرگان به تصرف و لشکری به تهور و مملکت به همت و رعیت به تواضع. و به خیر گراید و مصلحت جوید و مزاج روزگار مردم شناسند و وقت هر کار بداند و در موضع خود کند از نرمی و درشتی, فرو گذاشتن و سخت گرفتن و هر کاری که افتد از آن بیرون تواند آمد. و در اوایل از عواقب اندیشد و از ظاهر به باطن و از حاضر به غایب قیاس کند و رعیت را سر کوفته و شاکر دارد. و لشگر را ترسان و سیر دارد.
راحت را در رنج طلبد و در همه کارها جانب خدای تعالی و جانب مخدوم نگاه دارد. و از ترس مخدوم جانب حق فرو نگذارد. بیدار و هوشیار باشد تا تدبیر کس بر وی وا نشود. و از دروغ زن و خائن و شریر بپرهیزد, چه هر که با خود راست نرود با مردم هم راست نرود و حریص را کار نفرماید. اعوان به اندازه گیرد نه چنانک مملکت تا مضبوط گردد و نه چنانکه خرج بسیار افتد. سیرت نیکو دارد تا متصلان و اتباع او بدو اقتدا کنند آن چه به نفس خود باید ساخت به دیگری نگذارد که کار ضایع ماند. و آن چه دیگران را باید فرمود خود نکند که روز کار تلف و عظم کم شود خلوت نطلبد مگر به جهت دو کار:یکی آسایش هم از هر شغل, دوم امتحان و بازجستن آنچه کردست تا خطا را دریابد و صواب ماضی را امام سازد. پادشاه را تواضع کند تا بزرگ شود. ارکان دولت را با خود یارگیرد تا از منزلت نیفتد. با زیردستان تلطف کند تا دوستش گیرند و رعونت نکند تا دشمن نگیرند. نعمت را شکر کند تا افزاید.
بر رنج صبر کند تا آسان گردد. دوستی را به نیکویی بسته دارد و دشمنی را به احسان دوست گرداند هزار دوست اندک داند و یک دشمن بسیار و چون همه را به دست آورده باشد بر دوست مخلص اعتماد نکند تا به دشمن مبغض چه رسد. نا آزموده را معتمد نداند. آزموده را دیگرباره نیازماید در آنچه آشکارا باشد از مشورت ننگ ندارند که صواب میان خلق پنهان است آنچه پنهان باید داشت با کسی نگوید مگر مضطر گردد بگوید آن نیز وقتی که دین و خرد و امانت و دوستی او معلوم شود. در همه کارها آهستگی کند که تعجیل پشیمانی آورد مگر در کار خیر که چون تامل کند فرصت برود. به کردار و گفتار نام نیکو اندوزد. چاپلوس را منافع آشکار شناسند ثناگوی را دشمن باطن داند.
در کارها تقصیر نکند و غلو ننماید و از میانه نگذرد و از حاجت خلق ملول نشود و ستوهی ننماید. تا تواند حاجت خلق روا کند و اگر رواکردن متعذر بود غذر خواهد و به رفق دفع کند تا به رنج و درد مبتلا نشود. از دعای ستم رسیده بترسد عدل و انصاف را حصار خود گرداند تا تواند نفس را از بیشتر شهوت باز دارد. بر هوا و کام نرود. از دنیا توشه آخرت سازد. حد مردم در نشست و خواست و خطاب نگاه دارد.
اهل مروت و فضل را اصطناع کند و خویشتن را یکی از مردگان شناسد و یقین داند که به یک خشم پادشاه به همه کس محتاج شود و در هر چه کند و فرماید نصیحت به جای آورد. و ترس خدای عزوجل شعار و دثار خود سازد و اگر(اعیاذ بالله)از یکی خطایی و یا حرکتی در وجود آید ضرر آن به مال سرایت کند ذیل عفو بر آن پوشاند و در خلاء انتباه فرماید و پرده او ندرد و آن را سرمایه انتقام نسازد. و به سمع پادشاه نرساند که شاید که در آن باب مثالی نافذ شود که آخرت کار به ندامت کشد. و در مشورتی که با او کند شرط مناصحت به جا آورد و آنچه به صلاح آن باز گردد بی محابا به شرح تقریر کند و اگر پادشاه به کاری خوض کند که به صلاح مملکت نزدیک باشد در تقریر آن منافع مبالغه تمام کند و اگر خاتمت آن کار و عاقبت آن شغل وخیم بود و از خوض آن فسادی ظاهر خواهد شد و شری پدید خواهد گشت به عبارت خوب, غور و غایله آن عرضه دارد و البته پادشاه را به ظلم معین و دلیل نباشد و به هوای مخدوم سخن نگوید و در بطلان حق غیری نکوشد چه اگر گوید و کوشد مخدوم خود را در دوزخ جای ساخته بود. که رسول(علیه السلام)می فرماید که: در اعانت ظالم کوشیدن اسلام را پس پشت انداختن است و هر که غیری را به ظلم دلالت کند او و ظلم در دوزخ قرین هامان باشند و عذاب ایشان زیادت از عذاب هامان باشد: و عبدالله مسعود گوید(رضی الله عنه)که هر که ظالمی را بر ظلمی یاری دهد حجتی کند که حق غیری بدان باطل شود.
او به خدای عزوجل به حرب بیرون آمده بود حسن بصری(رحمه الله علیه)می گوید: به هوا و رضای ملوک سخن گفتن خود را از نظر حق محروم کردن است وزیر باید که همیشه مستغرق مهمات باشد و گذشته را تفحص فرماید و حال را تیمار دارد و آینده پیش از وقت غمخوار و که به تفحص گذشته, اموال به دست آید که در حال به کار شود و آینده را چون غم خورد وقت کار تحیر بدو راه نیابد و سررشته مصلحت از ضبط بیرون نشود و باید که صاحب این منصب در اغلب امور با اصحاب شرف و ارباب تجارت رجوع کند و اگر در تفحص امور زیاده تحمل باید کرد ضجرت به خود راه ندهد و از خشم وحدت احتراز نماید و خویشتن بین و کاهل پیشه و مغرور به رای و عقل خود نباشد و باید که در کل احوال رضای حق را به رضای مخدوم مقدم دارد تا به هر دو سرای نیکو نام باشد و چون این شرایط به جای آورد هم ایمن نباشد و خود را فارغ نشناسد و پشت باز ننهد که هیچ آفریده روزگار راست نتوانست کرد و این فضل جمیع طوایف را شنودنی و دانستنی است

فصل دوم: در تیمارهای خدمت که بر وزیر واجب است

بباید دانست که پادشاه را بر وزیر سه حق واجب گردد و هر یکی بر چهار نوع باشد:
اول:
نگاه داشتن مصالح ملک و آن بر چهار نوع است: آباد کردن ولایت و ساخته کردن لشگر و روشن کردن دخل و سبکبار دانستن رعیت.
دوم:
قیام نمودن به مصالح او و آن نیز بر چهار نوع است: وظایف او را به کفایت ساخته داشتن و عوارض او را توجیه نهادن و حاسه او را راضی داشتن و از جهت نوائب زمانه ذخیره نهادن.
سیم:
مقاومت کردن با دشمنان او و آن نیز بر چهار نوع است: ثغور اطراف را استوار داشتن, عبرت و آلت او را تمام ساختن لشگر را بعینه و ترتیب نهادن و اندازه هر کاری طبق تن خدمتی و هرچه در مملکت است پیدا کند و این فصل سرجمله نیکی ها است.
فصل سیم: در جذب منفعت و دفع مضرت

بباید دانست که کفایت وزیر جذب منفعت و دفع مضرت بود و منفعت دو نوع است: یکی دخل ممالک زیادت کردن بی رنج رعیت به طریق عدل و احسان و رفق و ماهیت که زمین را گنج پادشاه گفته اند و کلید آن به دست رعیت مطیع دوم زیادت کردن ولایت نو و طریق آن حیلست و قوت. حیلت به قلم و قوت به شمشیر و تا حیلت ممکن است قوت نباید کردن که مرد به قوت صد را بیش قهر نکند و به حیلت خرد لشگر بزرگ نیفتد و مضرت نیز بر دو نوع است: یکی خلل که در ولایات افتد و آن از دو چیز باشد یا غفلت تیمار دار اگر چه کافی باشد یا عجز او که ضبط نتواند کرد دوم آن است که عبره اموال به نقصان گراید و آن هم دو چیز باشد یا قوت و تغلب رعیت که متوجه بازگیرند یا ضعف و عجز رعیت از پس ناواجب که بر ایشان حواله رود. و علاج هر یک به ضد آن توان کرد. از عاقل هشیاری خواستن تا هشیاری را نصب کردن و عاجز را کار آن فرمودن تا بتواند بدل کردن ناتوان را بی ظلم مالش دادن و ضعیف را به قوت عدل تاسف فرمودن تا خلل برخیزد. والله اعلم بالصواب.


پی نوشت ها:
1. فهرست نسخه های خطی کتابخانهء مرکزی دانشگاه تهران, ج12,2822.
2. فهرست نسخه های خطی فارسی, احمد منزوی,12, 1514 و 1515.
این رساله با استفاده از نسخه خطی کتابخانه ملی پاریس در مجله دانشکده ادبیات اصفهان به سال 1345 شمسی به چاپ رسیده است.
3. علامه طهرانی, الذریعه الی تصانیف الشیعه, ج2, 9.
4. نسخه ای از این کتاب(به شماره4370) در کتابخانهء آستان قدس رضوی موجود است.( نک: فهرست الفبایی کتب خطی کتابخانهء مرکزی آستان قدس رضوی, 396).
5. الذریعه, ج2, 9 نسخه های شماره5544 و 5288 و 11981 کتابخانهء آستان قدس رضوی به عنوان اسطرلاب از ابوالخیر فارسی معرفی شده است(نک: فهرست الفبایی, 48) و نیز رساله ای به نام اسطرلاب مسطح در فهرست نسخه های خطی کتابخانهء دانشکدهء الهیات مشهد(ج2, 110) از همو شناسانیده شده است.
6. نک: فهرست الفبایی کتب خطی آستان قدس رضوی, 25, 222, 226, 243,392, 44, 484 و 538 فهرست نسخه های خطی مجلس, ج7, 111.
7. فهرست نسخه های خطی کتابخانهء ملی ملک, ج6, 98.
8. الذریعه, ج15, 24.
9. کشف الظنون, ج2, 984 فهرستواره فقه هزار و چهارصد ساله اسلامی, محمدتقی دانش پژوه, 145 فهرست نسخه های خطی فارسی, احمد منزوی, ج2, 1571.
10. الذریعه, ج23, 314 1315 فهرست کتابهای خطی کتابخانهء مجلس سنا, ج, 15, نسخه شماره30.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان