شعر/استاد بدیع الزمان فروزانفر

اگر بازجویی خطا از صواب نیابی یکی همنشین چون کتاب یکی همنشینی است پاکیزه دل نه بدخواه مردم نه پیمان گسل نخواهد ز گیتی مگر کام تو نه هرگز به زشتی برد نام تو ز کار جهانت دهد آگهی بیاموزدت راه و رسم مهی بود سوی آزادگی رهنمون کند مرد را دید و دانش فزون درون پر ز معنی زبان پر ز پند نیارد زیان و نخواهد گزند خردمند گوید که در دفتر است ز هر کس هر آن چیز ک ...

اگر بازجویی خطا از صواب نیابی یکی همنشین چون کتاب یکی همنشینی است پاکیزه دل نه بدخواه مردم نه پیمان گسل نخواهد ز گیتی مگر کام تو نه هرگز به زشتی برد نام تو ز کار جهانت دهد آگهی بیاموزدت راه و رسم مهی بود سوی آزادگی رهنمون کند مرد را دید و دانش فزون درون پر ز معنی زبان پر ز پند نیارد زیان و نخواهد گزند خردمند گوید که در دفتر است ز هر کس هر آن چیز کو بهتر است که تا بازماند یکی یادگار گزینان گیتی به هر روزگار سخنهای نیکوگزین کرده اند به دفتر درون پاک گسترده اند همی برخورد مردم از خوب و زشت ز تخمی که دانای پیشین بکشت به دانش گشاید زبان تو را برافروزد این پاک جان تو را روان دارد از تیرگیها به دور کشاند ورا تا به اقلیم نور که آلودگی را بدان راه نیست در آن پرده جز جان آگاه نیست بدو کشت دانش برآورده بر وز او جان گویا بود مایه ور سخن گر چو جان است او چون تن است و گر جان چراغ است او روغن است کتاب است آیینه روزگار که بینی در او رازها بی شمار کند آشکار آنچه باشد نهان سخن گوید و بسته دارد زبان گشاید به دانا همه راز خویش ز نادان نهان دارد آواز خویش دهد از سخن جان و دل را فروغ همه راست گوید نگوید دروغ چنین همنشین گربه دست آوری نشاید که بگذاری و بگذری

علی باقر زاده (بقا)

کتاب

مرا سه کار ز کار جهان پسند آمد که رغبتی نبود هرگزم به کار دگر نخست خدمت صاحبدلان که صحبتشان دهد به جان و دل آرامش و قرار دگر من و شراب فرحبخش صحبت دانا که مستی دگری دارد و خمار دگر دوم، سیاحت آفاق و گردش گیتی است مرا به روز غم و رنج غمگسار دگر ز سیر انفس و آفاق پخته گردد خام دهد به مرد سفر قدر و اعتبار دگر سیم، کتاب که چون همنشین او گردم مرا به دیده پدید آورد بهار دگر ز فیض صحبت آن یار پاکدل خود را به روزگار دگر یابم و یار دگر چو دامنش به کف آرم به کنج تنهایی ندارم آرزوی وصل گلعذار دگر خموش و گویا، روشندل و گشاده زبان اسیر بند و به پیرامنش حصار دگر برای بخرد فرزانه غیر بند و حصار ز روزگار نداریم انتظار دگر سواد دیده من بر بیاض صورت اوست که مرغ دل نرود در پی شکار دگر اگر نعیم جهان بر من اختیاری بود بجز کتاب نمی کردم اختیار دگر مرا زمان جوانی بدین قرار گذشت اگر به چنگ من افتد شباب بار دگر ز دامنش نکشم دست تا قدم فنهد بجز رهی که سپردم به رهگذار دگر تو ای ترانه شیوا ز روزگار بقا بمان به دفتر ایام یادگار دگر

سید جلال قیامی میرحسینی

مرگ کتاب

صبور نیست دلم اضطراب می کشدم کنار رود تمنای آب می کشدم مرا به خاک سپارید پیشتر از مرگ که لحظه های سیاه عذاب می کشدم تمام پنجره ها در تصرف ابر است به خواب رفتن این آفتاب می کشدم شراب اگر چه زند شیشه غمم بر سنگ ولی دریغ عسس با شتاب می کشدم نصیحتم مکنید ای دروغهای عزیز که حرف بی عمل و بی حساب می کشدم سؤال می کنم و بی جواب می ماند سؤالهای بدون جواب می کشدم هر آن کتاب که نام تو داشت سوزاندند غم همیشه مرگ کتاب می کشدم

دکتر رضا صنیع زاده کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه صنعتی اصفهان

کتابدار

کتابخانه و جای و کتاب گیرد شکل کتابدار ولی گر نباشدش تو بهل! کتابخانه بود گنج کنج پنهانی که کشف می نشود خودبه خود، به آسانی کتابخانه بود کان دین و دانش و درک که تا خفی و نهان ماند آن بیفتد پرک کتابدار بباید که گنج بگشاید کتابدار تواند کز آن گهر یابد کتابخانه بود گوهری که ناسفته است کتابدار بپردازدش به دانش و دست کتابخانه چو راهی است سخت و تیره و تار کتابدار کند این طریق را هموار کتابخانه بود جسم زنده یی که در آن کتابدار بود قلب و مغز و تاب و توان کتابخانه اگر چه بود پر و سرشار کتابدار ندارد اگر، شود انبار کتابدار بریزد بنا و برنامه کتابدار نهد پایه چنین خانه کتابدار دهد طرح و نقشه و تدبیر کتابدار کند معضلات را تفسیر کتابدار بود آنکه گنج دانش را ز علم و فن بگشاید به کار و سعی و عنا کتابدار بود آنکه می کند فهرست کتاب و جزوه و نشریه را هم تز و تست کتابدار بود آنکه می دهد سامان کتابهای جهان را به دسته های عیان کتابدار بود آنکه خط مشی درست در انتخاب گزیند ز ابتدا و نخست کتابدار بود آنکه با مدیریت تلاش می کند و سعی و کار و جدیت کتابدار بود آنکه با نشاط و نوید کتابخانه خود را کند سرای امید کتابدار بود آنکه راز و رمز کتاب به علم و تجربه بنماید و فن و اسباب کتابدار شناسد طریق و شیوه جذب کتابدار تواند کند منابع کسب کتابدار بود آگه از ظرایف کار کتابدار شناسد کتاب را مقدار کتابدار دهد رونق ونماید سوی کتابخانه از او می رسد به جای نکوی کتابدار ولی کیست؟! اهل دانش و فضل! دقیق و مبتکر و پر هنر! به فن هم فحل! کتابدار اگر دانش و تخصص داشت کتابخانه چو دانشگهی است علم انباشت کتابدار اگر ذوقمند و عاشق بود کتابخانه ز سعیش بسی بگیرد سود کتابدار اگر پر توان شد و دانا کتابخانه شود پر تحرک و پویا کتابدار اگر اهل فضل و بینش گشت کتابخانه بود گلستان مینودشت کتابدار اگر خوش بیان شد و خوش گوی کتابدار اگر مهربان بد و خوش روی کتابدار اگر شد هنرور و آگاه کتابدار اگر درگذشت از خود و جاه کتابدار اگر بر «زبان » تسلط یافت کتابدار اگر خویش را نکو پرداخت کتابدار اگر شد روانشناس و دقیق کتابدار اگر خود رفیق بود و شفیق کتابدار اگر استوار اندیشید کتابدار اگر با هدف به جان کوشید کتابدار اگر نکته سنج بود و سلیم کتابدار اگر بردبار گشت و حلیم کتابدار اگر بود اهل خدمت و کار کتابدار اگر داشت عز و شان و وقار کتابدار اگر علم روز را دانست کتابدار اگر بود آنکه می بایست کتابدار اگر داشت سوی و سنخیت کتابدار اگر پاک بود در نیت کتابدار اگر آنچنانکه باید، بود به یمن همت او می توان ز غم آسود کتابدار اگر... یا اگر... و یا که اگر... مباد غصه ز کار کتابخانه دگر کتابدار اگر حائز شرایط شد کتابخانه مکرم شود از او، لابد! به شرط آنکه ورا قدر و شان بشناسیم به جای خود بگزینیم و هیچ نهراسیم!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان