ماهان شبکه ایرانیان

«حارثة بن نعمان انصاری » عارف و صاحبدل صدر اسلام

درباره منشا و خاستگاه «عرفان اسلامی » نظریات متفاوت و گاه متضادی ارائه گردیده است. یکی از آن نظریه ها که عمدتا از سوی برخی از مستشرقان اظهار شده، آن است که ریشه و خاستگاه «عرفان اسلامی » را در زهد و رهبانیت و عرفان مسیحی دانسته و یا آن را بر گرفته از آیین های بودایی و برهمایی و

عضو هیات علمی دانشگاه سمنان

1- مقدمه ای کوتاه درباره منشا عرفان اسلامی:

درباره منشا و خاستگاه «عرفان اسلامی » نظریات متفاوت و گاه متضادی ارائه گردیده است. یکی از آن نظریه ها که عمدتا از سوی برخی از مستشرقان اظهار شده، آن است که ریشه و خاستگاه «عرفان اسلامی » را در زهد و رهبانیت و عرفان مسیحی دانسته و یا آن را بر گرفته از آیین های بودایی و برهمایی و... معرفی می کنند. این گروه بر این باورند که منبع و ماخذ« عرفان اسلامی » اموری غیر از تعالیم اصلی و اساسی اسلام است.

برخی دیگر از مستشرقان محقق همچون «نیکلسون » (1868-1945م.) و «ماسینیون (1883-1962م.) معتقدند که منبع اصلی «عرفان اسلامی » قرآن و سنت است.

متفکران برجسته اسلامی همچون، مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری و استاد سید جلال الدین آشتیانی با ذکر دلایل و شواهد فراوان و مستند، این دیدگاه را مطرح می کنند که تعلیمات اصلی اسلام، الهام بخش یک سلسله معارف عمیق در مورد عرفان نظری و عملی است و اگر با نظری عمیق به قرآن و روایات و تاریخ صدر اسلام نگریسته شود، قطعا آیات و روایات و شواهد فراوانی یافت می شود که حکایت از آن دارد که در اساس قرآن و روایات و سیره حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیه السلام و شرح حال بزرگان صدر اسلام، موارد نظری و علمی «عرفان اسلانی » وجود دارد و بنابراین، منشاء آن همان اسلام است. (1)

در این جا فرصت و مجال بیان آن آیات و روایات و شواهد نیست. اما برای آن که یکی از مستندات نظر فوق بیان شده باشد، درباره یکی از شخصیتهای صدر اسلام که دارای هیجانات و واردات روحی و معنوی بوده و مورد تایید شخص حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله نیز قرار گرفته ، یعنی «حارثة بن نعمان انصاری » گزارشی ارائه می شود.

2- گزارشی درباره حارثة بن نعمان انصاری:

در بررسی کتب تاریخی و روایی و رجالی و عرفانی مشهور، مطالب قابل توجهی در شرح حال و خصوصیات و محل نشو و نمای «حارثه » به دست نمی آید. بنابراین نباید انتظار آن را داشت که درباره شخصیت وی به جز آنچه در بخشهای بعدی مقاله خواهد آمد، اطلاعات دیگری ارائه گردد.

اما آنچه به اجمال می توان به آن دست یافت، این است که نام وی «حارث » یا «حارثه » بوده است. برخی او را «حارث بن مالک انصاری » (2) نام برده اند و برخی دیگر «حارثة بن نعمان انصاری » (3) و یا «حارثه انصاری » (4) یا «حارث بن مالک » (5) . ولی فردی که با نام «ابوعبدالله، حارثة بن نعمان انصاری » (6) و یا «حارثة بن نعمان بن نفیع انصاری » (7) و یا «حارث بن نعمان بن خزمة بن ابی خزمه » (8) در برخی از منابع رجالی آمده است، غیر از «حارثه » موردنظر این مقاله می باشد.

نام حارثه در ماخذ روایی شیعه همچون کافی کلینی - از کتب اربعه شیعه - و به تبع آن در وافی فیض کاشانی بنابر حدیثی که از قول امام جعفر صادق علیه السلام است، «حارثة بن مالک بن نعمان انصاری » (9) ذکر شده که نامش با «حدیث حقیقت » توام گشته است. بنابراین، در این مقاله، هرجا که به اختصار «حارثه » و یا «حارثة بن نعمان انصاری » آورده شود، منظور همان «حارثة بن مالک بن نعمان انصاری » است که «حدیث حقیقت » درباره او می باشد.

حارثه، بر اساس این که «انصاری » است، لابد از اهل مدینه بوده است. وی از اصحاب حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله بوده و در زمره «اهل صفه » (10) زندگی می کرده است. ملاقات وی باء;س ظظ حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله و بیان «حدیث حقیقت » پس از نماز جماعت صبح حضرت با اهل صفه رخ داده است. حدیث حقیقت، بیانگر روشن حال و هوای عرفانی حارثه و تایید حضرت نسبت به صحت حالات او و لزوم ادامه سیر و سلوک وی است.

همچنان که سال و محل تولد حارثه دست نیامد، این هم مشخص نیست که ملاقات وی با حضرت در چه سالی از هجرت انجام یافته است. علاوه بر آن، سال شهادت حارثه نیز در روایت، به صورتهای گوناگون ذکر شده و تنها در روایات ابوبصیر - از اصحاب امام صادق علیه السلام - گفته شده است که حارثه با جعفر بن ابی طالب به شهادت رسیده است. با توجه به این که شهادت جعفربن ابی طالب در جنگ موته و در سال هشتم هجری واقع شده است، بنابراین شهادت حارثه نیز در همان سال هشتم هجری می باشد. (11)

3- گفتگوی حضرت پیامبرصلی الله علیه وآله با حارثه درباره حالات عرفانی وی (حدیث حقیقت)

حضرت پیامبرصلی الله علیه وآله، یک روز صبح، پس از برگزاری نماز صبح با اهل صفه، چشمش به جوانی افتاد با وضعیتی خاص، که توجه حضرت را جلب کرد. او حارثة بن نعمان انصاری بود. حضرت جویای احوال وی شد; و آنگاه صحبتهایی مطرح شد که به عنوان «حدیث حقیقت » شناخته می شود.

مرحوم کلینی در کتاب اصول کافی در باب «حقیقت ایمان و یقین » از «کتاب ایمان و کفر» درباره دیدار حضرت پیامبرصلی الله علیه وآله و حارثه، دو حدیث نقل کرده است که هر دو از قول امام صادق علیه السلام می باشد. حدیث اول بدین صورت است:

محمد بن یحیی عن ... عن اسحاق بن عمار قال: سمعت ابا عبدالله یقول: ان رسول الله صلی الله علیه وآله صلی بالناس الصبح، فنظر الی شاب فی المسجد و هو یخفق و یهوی براسه، مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عیناه فی راسه، فقال له رسول الله صلی الله علیه وآله: کیف اصبحت یا فلان؟ قال: اصبحت یا رسول الله موقنا، فعجب رسول الله صلی الله علیه وآله من قوله وقال: ان لکل یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟ فقال: ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی واسهر لیلی واظما هواجری فعزفت نفسی عن الدنیا وما فیها حتی کانی انظر الی عرش ربی وقد نصب للحساب وحشر الخلائق لذلک وانا فیهم وکانی انظر الی اهل الجنة، یتنعمون فی الجنة ویتعارفون و علی الارائک متکئون وکانی انظر الی اهل النار وهم فیها معذبون مصطرخون وکانی الآن اسمع زفیر النار یدور فی مسامعی، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لاصحابه: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان، ثم قال له: الزم ما انت علیه، فقال الشاب: ادع الله لی یا رسول الله ان ارزق الشهادة معک، فدعا له رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یلبث ان خرج فی بعض غزوات النبی صلی الله علیه وآله فاستشهد بعد تسعة نفر وکان هو العاشر. (12)

یعنی: روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز صبح را با مردم گزارد. سپس در مسجد نگاهش به جوانی افتاد که چرت می زد و سرش پایین می افتاد. رنگش زرد بود و قامتش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته. رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض کرد: من با یقین گشته ام. رسول خداصلی الله علیه وآله از گفته او درشگفت شد و فرمود: همانا هر یقینی را حقیقتی است. حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا! همین یقین من است که مرا اندوهگین ساخته و بیداری شب و تشنگی روزهای گرمم بخشیده و از دنیا و آنچه در آن است بی رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را می بینم که برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمده اند گویا اهل بهشت را می نگرم که در نعمت می خرامند و بر کرسی ها تکیه زده، یکدیگر را معرفی می کنند و گویا اهل دوزخ را می بینم که در آنجا معذبند و به فریادرسی می طلبند و گویا اکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.

رسول خدا صلی الله علیه وآله به اصحاب فرمود: این جوان بنده ای است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به خود او فرمود: بر این حال که داری ثابت باش. جوان گفت: ای رسول خدا، از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزی ام کند. رسول خدا صلی الله علیه وآله برای او دعا فرمود. مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیغمبر بیرون رفت و بعد از نه نفر شهید گشت و او دهمین شهید آن جنگ بود. (13)

حدیث دوم که مختصرتر از حدیث اول است، این است:

«محمدبن یحیی، عن... عن ابی بصیر، عن ابی عبدالله علیه السلام قال: استقبل رسول الله صلی الله علیه وآله حارثة بن مالک بن النعمان الانصاری فقال له: کیف انت یا حارثة بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مؤمن حقا. فقال له رسول الله صلی الله علیه وآله: لکل شی حقیقة فما حقیقة قولک؟ فقال : یا رسول الله عزفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی واظمات هواجری وکانی انظر الی عرش ربی [و] قد وضع للحساب وکانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون فی الجنة وکانی اسمع عواء اهل النار فی النار، فقال له رسول الله صلی الله علیه وآله: عبد نور الله قلبه، ابصرت فاثبت، فقال: یا رسول الله ادع الله لی ان یرزقنی الشهادة معک، فقال: اللهم ارزق حارثة الشهادة، فلم یلبث الا ایاما حتی بعث رسول الله صلی الله علیه وآله سریة فبعثه فیها، فقاتل فقتل تسعة - او ثمانیة - ثم قتل.

وفی روایة القاسم بن برید، عن ابی بصیر قال: استشهد مع جعفر بن ابی طالب بعد تسعة نفر وکان هو العاشر. (14)

یعنی: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله با حارثة بن مالک بن نعمان انصاری روبه رو شده حضرت فرمود: ای حارثة بن مالک! چگونه ای؟ گفت: یا رسول الله ! مؤمن حقیقی ام. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: هر چیزی دارای حقیقتی است; حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: یا رسول الله! به دنیا بی رغبت شده ام، شب را (برای عبادت) بیدارم و روزهای گرم را (در اثر روزه) تشنگی می کشم و گویا عرش پروردگارم را می نگرم که برای حساب گسترده گشته و گویا اهل بهشت را می بینم که دربهشت یکدیگر را ملاقات می کنند که گویا ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ می شنوم.

رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: او بنده ای است که خداوند دلش را نورانی فرموده و خطاب به او فرمود: بصیرت یافتی، ثابت باش. حارثه عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من نصیب کند. حضرت فرمود: خدایا! شهادت را نصیب حارثه کن. چند روزی بیش نگذشت که رسول خداصلی الله علیه وآله لشکری برای جنگ فرستاد و حارثه را هم به آن جنگ فرستاد. او به میدان جنگ رفت و نه یا هشت تن را کشت و سپس کشته شد.

در روایتی که قاسم بن برید از ابی نقل می کند: حارثه همراه جعفربن ابیطالب بود و بعد از نه نفر به شهادت رسید، و او همین شهید بود. در روایت اول که راوی آن، اسحاق بن عمار است، نام حارثه ذکر نشده و به عنوان جوانی ناشناس مطرح شده است ولی در روایت دوم که از قول ابوبصیر است، نام حارثة بن مالک بن نعمان انصاری، ذکر گردیده و از آن برمی آید که حارثه با حضرت پیامبر آشنا بوده و لذا حضرت با ذکر نامش، جویای احوال وی شده است.

ضمنا درباره شهادت حارثه، در روایت اول گفته شده است که وی در یکی از «غزوات » حضرت پیامبر شرکت نموده و به عنوان دهمین نفر به شهادت رسید. مترجم فقید اصول کافی در ترجمه حدیث در این بخش به این گونه گفته است: «مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیغمبر بیرون رفت و بعد از نه نفر شهید گشت و او دهمین شهید آن جنگ بود

در روایت دوم گفته شده است که: «حضرت پیامبر ، حارثه را همراه با« سریه ای » اعزام نمود و وی پس از جنگیدن و کشتن نه یا هشت نفر، به شهادت رسید». و در انتهای روایت، بنا به نقل ابوالقاسم بن برید از ابوبصیر، گفته شده است که حارثه به همراه جعفر بن ابیطالب و پس از نه نفر به شهادت رسیده است.

همان طوری که می دانیم، «غزوه » (15) به جنگی گفته می شود که در آن شخص پیامبر صلی الله علیه وآله حضور یافته و فرماندهی امور جنگ با حضرت بود. ولی جنگی که خود در آن شرکت نمی کرد و فرماندهی آن را به دیگری می سپرد، «سریه » (16) گفته می شود. جنگی که «جعفربن طالب » در آن به عنوان فرمانده شرکت داشت و در همان جنگ به شهادت رسید، «سریه موته » بوده که میان اسلام و روم و در سال هشتم هجری اتفاق افتاده است از این رو، در روایت فوق در این که حارثه در «غزوه » و در معیت حضرت پیامبر بوده و یا در «سریه » شرکت داشته و در آن به شهادت رسیده است، اختلاف ظاهری به چشم می خورد، مگر آن که «غزوه » که در لغت به معنی قصد جنگ با دشمن است، به معنی عرفی آن در شرع که جنگ با کفار است، در نظر گرفته شود و در این صورت اختلاف ظاهری در بین نخواهد بود. به هرحال بر اساس روایت دوم، حارثه به همراه جعفربن ابیطالب، در جنگ بین اسلام و روم که در موته واقع شده، به شهادت رسیده است. (17)

4- مقام عرفانی حارثه:

از نظر عرفا، انسان دارای ظاهر و باطنی است. ظاهر وجود انسان همان وجود مادی جسمانی اوست، اما از لحاظ جنبه باطنی وجود، دارای هفت بطن یا باطن می باشد:

بطن اول انسان: مقام «نفس » اوست که ناظر به حیات دنیا و زخارف آن است. اقتضای این بطن، واقع شدن در چراگاههای حیوانات و جاودانگی در آن است.

بطن دوم انسان: مرتبه «عقل » است که اشتیاق به لذتهای باقی و محشور شدن با فرشتگان یافته و بین لذتهای دنیایی و آخرتی جمع می کند. این مطلب در قرآن کریم با آیه «ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة وقنا عذاب النار» (18) بیان شده است اقتضای این لطیفه الهی آن است که انسان از چراگاههای حیوانات خارج و در جمعیت انبیا و اولیا وارد شود. عقل در این مرتبه، نفس را تسخیر و او را از تمایلات خود منع می کند. برای وصول به این مقام، انسان باید معرفت کامل به مبدا و معاد حاصل نموده و نیکیها را از بدیها تشخیص دهد و آگاه بر وجود پاداش در نیکیها و عقاب در بدیها باشد. این مرتبه را «مرتبه اسلام » نیز نامیده اند.

بطن سوم: مرتبه «روح » انسان است. در این مرتبه، سالک نسبت به حضور حق دارای اطمینان می باشد و مقام این مرتبه، در حدیث مقام «فاعبد ربک کانک تراه » (19) و در قرآن کریم یا ایها الذین آمنوا، آمنوا... (20) می باشد.

قابل ذکر است که تفاوت بین قلب و روح در آن است که پس از آن که عقاید در نفس حاصل شد و نفس منور به عبادت گردید، سالک اعتقاد به حضور اشیاء در نزد حق پیدا می کند و حقایق را محاضر و مشهودات حق می داند; این مقام، مقام قلب است که با ملاحظه توام است. اما اگر سالک به مرحله ای برسد که اعتقاد به حضور حق حاصل نماید، به مقام روح می رسد. حارثة بن نعمان انصاری به مقام روح تشرف حاصل نموده بود.

عارف در مرتبه روح، حق را شهود می کند به عنوان این که حاضرو شاهد بر مراتب وجودی است. البته حضور حارثه در این مرتبه، از عرش تجاوز نکرده است. عرش نهایت عالم وحدت و آغاز عالم کثرت می باشد. و حارثه در مرتبه روح احاطه بر همه عوالم جسمانی و مراتب برزخی داشته است.

بطن چهارم: مرتبه «سر» انسان است منظور از سر در این مقام، سر الهی و وجود افاضه شده بر حقیقت سالک است، سالک در این مقام، حقیقت خود را که عین ربط و اضافه نسبت به حق تعالی است، شهود می کند در این مرتبه، روح متوجه نفس مطمئنه می گردد و از آن قلبی متولد می شود که حضور حق و ظهور وجود مطلق را مشهود می کند. چنین قلبی، قلب در مرتبه روح است که اصطلاحا به آن «سر» گفته می شود.

بطن پنجم: مرتبه «خفی » است که قابل تجلی اسم باطن می باشد. عارف در اسماء باطن، یکی بعد از دیگری، سیر می کند تا آن که مورد تجلی جمعیت اسم باطن واقع شده و حالت تمکین برای روح او حاصل شود. سالک در این مقام، اسماء باطن را شهود می کند و به علوم غیبی و اسرار الهی و خواص اسماء آگاه می شود. این مقام، مقام نبوت و ولایت و لافت حق است. آیات آخر سوره «حشر» لسان این مقام و مرتبه است.

بطن ششم: مرتبه «اخفی » است. سالک در این مرتبه، مظهر تجلیات صفاتی مقام الوهیت است و آخرین سیر معنوی پیامبران الوالعزم می باشد بعد از این مرتبه به مقام تجلی ذات است که اختصاص به حقیقت محمدیه صلی الله علیه وآله و ائمه طاهرین علیهم السلام دارد. مقام اخفی، حالتی است که حاصل امتزاج و اجتماع اسم ظاهر و باطن می باشد. در این مرتبه قلب و جامع بین دو تجلی و مقام تحقق به حضرت وحدت و کثرت بوده و مظهر «اسم لایشغله شان عن شان » است. این قلب مظهر برزخیت و تعین ثانی و مقام واحدیت و مقام قاب قوسین می باشد. این مقام، مقام «لم اعبد ربا لم اره » (21) است.

بطن هفتم: مرتبه «حقیقت محمدیه » است. بطنهای قبلی، مقام و مرتبه تجلیات و ظهورات اسمایی است اما مقام «حقیقت محمدیه » مرتبه تجلی ذاتی حق می باشد که کسی به جز حقیقت محمدیه صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام او از آن بهره ای ندارد. مرتبه حقیقت محمدیه همان برزخ اول و تعین اول است. (23)

بنابراین مقام عرفانی حارثه، مرتبه روح در باطنهای هفتگانه و یا اصطلاحا «لطائف سبعه » است.

ابوعلی جلابی هجویری مؤلف کشف المحجوب و از عرفای قرن پنجم هجری، حارثه را صاحب مقام شکر دانسته و می گوید:

حارثه چون صاحب سکر بوده، گفت: زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من یکسانند». (24)

شکر در لغت به معنی مستی و بیهوشی است. و در اصطلاح عبارت است از حیرت و دهش و وله و هیمان که از مشاهده جمال محبوب حاصل می شود. (25)

5 - حدیث حقیقت در منابع روایی و رجالی:

الف) منابع روایی

در برخی از منابع روایی، حدیث حقیقت ذکر شده است که بعضی از آنها را یادآور می شویم.

1- همچنان که قبلا ذکر شد، مرحوم کلینی (وفات 329 ه. ق) اصول کافی خود، در باب حقیقت ایمان و یقین از کتاب ایمان و کفر دو حدیث را درباره دیدار حضرت پیامبرصلی الله علیه وآله و حارثه نقل کرده است که به دلیل جلوگیری از تکرار، از نقل آن در این جا خودداری می شود.

2- ملامحسن فیض کاشانی، حکیم و عارف و مفسر و محدث قرن یازدهم هجری در کتاب وافی خود که در شرح کتب اربعه حدیث شیعه اصول کافی و فروع کافی و من لایحضر الفقیه و تهذیب و استبصار است، در باب «حقیقة الایمان و الیقین » از فصل دوم (ابواب تفسیر الایمان و الاسلام و...) دو حدیث مذکور در اصول کافی را عینا ذکر و مطالبی را در شرح حدیث حقیقت بیان می کند. (26)

3- طبق بررسی در کتاب المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحار الانوار حدیث حقیقت و یا بخشهایی از آن در جلدهای 22، 67، 70 بحارالانوار، آورده شده است. (27)

4- علاوه بر مورد قبلی، علامه ملا محمدباقر مجلسی (وفات: 1110 تا 1111 ه. ق) در کتاب عین الحیوة که در وصایای حضرت رسول به ابوذر غفاری است در بحث بعضی از صفات شیعه می گوید:

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه وآله روزی حارثة بن نعمان انصاری را ملاقات نمودند و فرمودند:

بر چه حال صبح کرده ای؟ حارثه گفت: صبح کردم یا رسول الله با ایمان محقق و ثابت. حضرت فرمود: هر چیزی را حقیقتی و دلیلی است. حقیقت ایمان تو چیست؟ گفت: دلم ازدنیا فسرده شده است و به دنیا رغبت ندارد. ایمانم اعث بیداری شبهای من به عبادت و روزهای من به روزه و تشنگی شده و گویا عرش پروردگار خود را می بینیم که برای حساب نصب کرده اند و گویا اهل بهشت را می بینم که به زیارت یکدیگر می روند و گویا اهل جهنم را می بینم. که در جهنم معذبند. حضرت فرمود: تویی مؤمنی که خدا دلت را به ایمان منور ساخته است. بر این حال ثابت باش خدا تو را ثابت بدارد. (28)

و در ادامه آنت مطالبی را بیان می کند که به نظر می رسد به فرد دیگری با نام حارثه باشد.

ب: منابع رجالی:

1- در کتاب رجال شیخ الطائفه شیعه محمد بن حسن طوسی، وفات 460 هق در بین اسامی اصحاب پیامبر نام حارثه آمده و این گونه توضیح داده شده است که: «حارثة بن نعمان انصاری که کنیه اش ابو عبدالله است، در جنگهای بدر و احد و پس از آن حضور یافت. وی دوبار جبرییل را به صورت "دحیه کلبی" مشاهده نمود; بار اول در هنگام عزیمت به سوی بنی قریظه، و بار دوم هنگام بازگشت از حنین. حارثه با حضرت علی علیه السلام در جنگها حضور یافت و در زمان معاویه رحلت نمود (29)

باید توجه کرد که حارثه مذکور در رجال شیخ طوسی با «حارثة بن مالک بن نعمان انصاری » که موردنظر این مقاله است، متفاوت می باشد. زیرا همچنانکه قبلا ذکر شد، حارثة بن مالک بن نعمان انصاری در سال هشتم هجری به شهادت رسیده است. در حالی که حارثه مذکور در فوق در زمان معاویه رحلت یافته است. بنابراین در رجال شیخ طوسی، نامی از حارثه موردنظر مقاله، برده نشده است.

مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب تحفة الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب به نقل از رجال شیخ طوسی، مطالبی را نقل نموده است. (30)

2- ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی (وفات: 597 ه. ق) در کتاب صفة الصفوة خود، نام «حارثة بن نعمان بن نفیع انصاری » را ذکر و توضیحاتی شبیه به آنچه در فوق از رجال شیخ طوسی نقل شد، آورده است، هرچند در آن توضیحاتی اضافه بر مطالب فوق نیز به چشم می خورد. بنابراین در کتاب صفة الصفوة ابن جوزی هم نامی از حارثة بن مالک بن نعمان انصاری به میان نیامده است. (31)

3- ابن اثیر (وفات 630 ه.ق) از بزرگان علم تاریخ و حدیث، در کتاب اسدالغابة فی معرفة الصحابة در احوال هفت هزار و پانصد نفر از صحابه حضرت رسول صلی الله علیه وآله توضیحاتی ارائه داده است. وی از «حارث بن مالک » یا «حارثه انصاری » نیز به عنوان صحابی پیامبرصلی الله علیه وآله نام برده، حدیث حقیقت را نقل می کند. (32)

ابن اثیر در جای دیگر نام «حارث بن نعمان بن خزمة بن ابی خزمة «یا» خزیمة بن ثعلبة بن عمرو بن عوف بن مالک بن اوس بن حارثة بن ثعلبه انصاری اوسی » را ذکر می کند و او را همان کسی می داند که جبرییل را در محضر حضرت پیامبر رؤیت کرده است. (33)

4- ابن حجر عسقلانی (وفات 852 ه.ق) در کتاب الاصابة فی تمییز الصحابة نام «حارث بن مالک انصاری » را ذکر نموده و از چندین طریق، حدایث حقیقت را نقل می کند. (34)

5- علاءالدین متقی هندی (وفات: 975 ه.ق) در کتاب کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال خود، اسم «حارث بن مالک » «یا» حارثة بن نعمان انصاری » را ذکر کرده و حدیث حقیقت را در چهار مورد نقل نموده که محتوای آنها اندکی با هم اختلاف دارد. (35)

6- حارثه و حدیث حقیقت در منابع عرفانی:

عرفا در آثار خویش، در ادوار مختلف، از حارثه و حدیث حقیقت سخن به میان آورده و از جهت عرفانی مورد استفاده قرار داده اند. برخی از تالیفات عرفانی که در آنها از حارثه و حدیث حقیقت سخن گفته شده است، معرفی می گردند:

1-6- اللمع فی التصوف ابونصر سراج طوسی (وفات: 378 ه.ق):

«اللمع » ابونصر سراج طوسی از متون مهم و اصیل عرفان در قرن چهارم هجری است که به زبان عربی نگارش یافته است. ابو نصر سراج، در بحث از آداب و صفات و خصوصیات عرفا، به بخشی از حدیث حقیقت اشاره می کند و می گوید:

«اما تری ان النبی صلعم حیث سال حارثة [فقال] لکل حق حقیقة و فما حقیقة ایمانک [بای شی ء اجابه] فقال عزفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمات نهاری و کانی انظر الی عرش ربی بارزا و کانی انظر الی اهل الجنة کیف تیزاورون و الی اهل النار فی النار کیف یتعادون فقال له النبی صعلم عرفت فآلزم او کما روی فی الحدیث و الله اعلم » (36)

و نیز در «باب روایات پیامبر صلی الله علیه وآله در رخصت و...» به بخشی از حدیث حقیقت اشاره می کند:

«کما روی فی الحدیث ان النبی صلعم قال لحارثة لکل حق حقیقة فما حقیقة ایمانک قال عزفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمات نهاری و کانی کما جاء فی الحدیث فقال النبی صلعم عرفت فآلزم او قال عبد نور الله قلبه...» (37)

و در جای دیگر می گوید:

«و بذلک طالب حارثة ان صح الخبر...» (38) و «اما حارثة رضی الله عنه فقد روی عن النبی صلعم انه قال من اراد ان ینظر الی عبد نور الله تعالی الایمان فی قلبه فلینظر الی حارثة رضی الله عنه ». (39)

و در «باب بیان هذه الالفاظ » می گوید:

«و هو قول النبی صلعم لحارثه لکل حق حقیقة فما حقیقة ایمانک فقال عزفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمات نهاری و کانی انظر الی عرش ربی بارزا و کانی یعتبر عن مشاهدة قلبه و دوام و قوفه و انتصابه بین یدی الله تعالی لا آمن به حتی کانه رای العین...». (40)

و در «باب ذکر من غلط فی الرؤیة بالقلوب » نیز به بخشی از حدیث حقیقت اشاره می نماید:

«کما روی فی حدیث حارثة حیث یقول کانی انظر الی عرش ربی بارزا کما جاء فی الحدیث بطوله حتی قال النبی صلعم عبد نور الله تعالی قلبه او کما قال کما جاء فی الروایة...». (41)

2-6- شرح التعرف لمذهب التصوف یا نور المریدین و فضیحة المدعین امام ابوابراهیم مستملی بخاری (وفات: 434 ه.ق) شرح تعرف، شرح گسترده و مبسوطی است بر کتاب فشرده و مختصری به نام التعرف لمذهب التصوف امام ابوبکر بخاری کلابادی (وفات 385 ه.ق). این شرح که به فارسی می باشد، کهن ترین متن عرفانی زبان فارسی شمرده شده و (42) قبل از کشف المحجوب هجویری نگارش یافته است. (43)

در این کتاب، در بخشهای مختلف و به مناسبت بحث، درباره حارثه و حدیث حقیقت، مطالبی آورده شده است. از جمله می گوید: «... در خبر آمده است از پیغامبر صلی الله علیه وسلم که حارثه را گفت: کیف اصبحت؟ چون خاستی؟ ... (44) گفت: مؤمنی براستی. گفت: هر راستی را نشانی است، نشانی راستی تو چیست؟ گفت: دور کردم تن خویش را از این جهان. بیدار گردانیدم شب خویش را و تشنه گردانیدم روز خویش را. گفت: یکسان گشت نزدیک من سنگ و کلوخ و سیم و زر او، چنان است که گویی می بینمی عرش خداوند خویش را آشکارا. چنانستی که گویی می نگرم به راستی که او را به نامه خواندن می خوانند. پنداری می نگرم در بهشتیان که یکدیگر را زیارت می کنند. پنداری می نگرم به دوزخیان که بانگ می کنند چون بانگ سگ گفت: دیدی، استوار باش » (45)

و پس از ذکر حدیث، آن را بدین گونه شرح می دهد که:

«این که حارثه دعوی حقیقت ایمان کرد و مصطفی صلی الله علیه وسلم از او دلیل طلب کرد، تا بدانی که به دعوی هپچ چیز ندهند تا با دعوی معنی نبود. حارثه نشان درستی دعوی خویش آن کرد که گفت: از دنیا دور گشته ام. و دوری از او دنیا نه آن بود که از دنیا رفته بود، لکن مراد دنیا از دل بیرون کرده بود، زیرا که از دنیا مر دنیاجویان را راحت و نعمت باید، و اوبدل خفتن، بیداری طلب کرده بود، و بدل خوردن، گرسنگی. و دل از محبت دنیا خالی کرده بود، تا چون به دنیا او را طمع نمانده بود، سیم و زر او را با خاک و سنگ یکسان گشته بود.

و ناخواستن بزرگان دنیا را، یک معنی آن است که چون خدای تعالی بر زبان مصطفی صلی الله علیه وسلم خبر کرده بود: ان الله تعالی منذ خلق الدنیا لم ینظر الیها بغضا لها. گفت: خدای تعالی تا دنیا را بیافرید. به وی ننگریست از دشمنی او را. و نظر رحمت باشد اگر به حکم بندگی خویش نگاه کردید. نگریستن به چیزی که خداوند ننگرد. محال است. و اگر به حکم دوستی نگاه کردید، نگریستن به چیزی که دوست ننگرد، محال است، و دوست داشتنی چیزی را که دولت آن را دشمن دارد محال است، از بهر آن که کمترین مقامی در محبت موافقت است. پس با دعوی محبت، مخالفت کردن محال است. و آن که قدم بر موافقت فشارد او را هزار خطر است، مخالفت را چه امید ماند؟»و حدیث را به معنی دیگری نیز شرح می دهد:

«باز آمدیم به حدیث حارثه گفت: چون خویشتن را از دنیا دور کردم، قیامت و احوال قیامت مرا معاینه گشت، تا بدانی که دنیا حجاب عقبی است، تا این حجاب حاضر از پیش برنخیزد، غایب حاضر نگردد. تا نفس را از دنیا فراق نیاید به عقبی نرسد. همچنین تا دست از دنیا جدا نگردد عقبی نبیند. همیشه نزدیکتر حجاب دورتر است. چون آن حجاب برداری به دورتر رسی. پس عقبی جوی با دنیا نیارامد، زیرا که دنیا سرای سفر است. چون مسافر به منزل مقیم گردد هرگز به مراد نرسد، آن کس که ذره ای از دنیا در بینایی ظاهر نهد. بیناییش چنان کور گردد که نیز هیچ نبیند. پس آن کس که محبت دنیا در دل نهد، در آن دل حقیقت کی ماند؟

«پس چون حارثه از فانی اعراض کرد، باقی او را ظاهر گشت. و چون خویشتن را از حاضر دور داشت، غایب او را حاضر گشت. چون حال بنده این گردد این حال گردد، در دل او بیش از دنیا اثر نماند. از بهر آن که با دنیا صحبت آن راست که از عقبی خبر ندارد. آن که او را عقبی حقیقت گشت، از او به دنیا باز آمدن محال است. از بهر آن که همه ارباب دنیا مشتاق عقبی اند. محال باشد که واجد عقبی به دنیا باز آید.

... پس چون حارثه نشان داد از حقیقت آنچه دعوی کرد، مصطفی صلی الله علیه و سلم گفت: دیدی سخت باش، یعنی دیده ای و هنوز نرسیده ای! و آن کس که ندیده باشد و نیابد، او را چندان حسرت نبود که کسی را که بیند و بگذارد. و آن کس که بیند و برهاند و ترک کند، چندان حسرت نباشد او را که آن کس را که یافته باشد و گم کند، اینک طرفی یاد کردیم که دور بودن از دنیا چگونه بود عارفان را». (46)

و در جای دیگر در شرح بخشهای دیگری از حدیث حقیقت می گوید:

«... پیغمبر علیه السلام گفت: هر که خواهد تا بنده ای را ببیند که خدای تعالی دل او را روشن گردانیده است، گو به حارثه نگر فایده این سخن، و الله اعلم، آن است که چون حارثه از خویشتن خبر داد که من چنین کردم و چنین گشتم و چنین دیدم، مصطفی علیه السلام او را از او درربود و گفت: این تو نکردی، خدای تعالی دل تو روشن کرده، تا حارثه به دیدن هنر خویش مشغول نگردد، لکن نظاره منت کند، تا آن نیکویی به دیدن منت با او بقا یابد، و نظاره آن نکویی خویش بکند تا بر او زوال نیاید. و مستمعان نیز چون از او بشنوند گمان نبرند که کار به دست ما است، تا راه گم نکنند. لکن بدانند که راه یافتن به نمودن است نه به جستن. از اوصاف خویش تبرا کنند و به تضرع به خداوند بازگردند، تا مگر بیابند; که مغروران یافته را گم کنند و متضرعان نایافته بیابند.

باز نیز پیغمبر علیه السلام خبر کرد که او را غیب بدان عیان گشت که خداوند دل او را روشن کرد. و روشن کردن دل آن بود که دنیا از پیش دلش برداشت تا عقبی را بدید. پس آن که او را مشاهده عقبی باید تا حجاب دنیا از پیش دلش برنخیزد مشاهده عقبی نیابد. و دنیا و عقبی هر دو از روی محدثی و مخلوقی خسیس اند.

همچنین کسی کو را مشاهده حق باید تا حجاب کونین از پیش دل بر نگیرد مشاهده [حق] نیابد (47)

شارح التعرف در جای دیگری می گوید:

«طلب ظاهر به این صعبی است، طلب باطن چگونه باشد؟ باز شیخ [ ابوبکر کلابادی] این سخن را تفسیر به خبر حارثه باز می برد و می گوید:

معنی قول حارثه کانی انظر الی عرش ربی بارزا اتصل رؤیته بالغیب و ارتفع ما بینه و بین الغیب من الحجب، حارثه گفت: حال من چنان است که گویی عرش ظاهر می بینم، گفت: دیدار او به غیبت پیوسته گشت. آنچه میان او و میان غیب حجاب بود از میانه برخاست. این به ظاهر همچنین است تا بنده به چشم سر در می نگرد ماورای آن چیز نبیند. چون آن حجاب بردارد ماورای آن ببیند. آنگاه آن چیز حجاب گردد او را از آنچه ورای او است، الی ما یتناهی. پس خلق حجاب حق اند. تا سر بنده از هر دو کون به هیچ خلق می نگرد مشاهد حق نیست، چون همه حجب از پیش قلب بردارد اتصال افتد. و این اتصال هنوز علم الیقین است تا حق الیقین گردد تا باز عین الیقین موجود گردد. نه هر که چیزی بیند بداند; و نه هر که با چیزی بیاید از آن خبر دارد تا نچشد; که آتش دیدن سوختن نیست! و دریا دیدن غرق شدن نیست. و تا می داند که آتش می بینم از بلای آتش او را خبر نیست تا سوخته نگردد. هر که را نمایند باشد که ربایند. لکن چو سوختند نگردد فایده ندارد. (48) و با اشاره به مکاشفات قلوب و مشاهدات اسرار می گوید:

«کنون شیخ [ ابوبکر کلابادی] رضی الله عنه مکاشفات قلوب و مشاهدات اسرار را شرح می دهد و می گوید: مکاشفات القلوب کقوله: انظر الی عرش ربی بارزا و مشاهدات الاسرار کقوله: ا عبدالله کانک تراه.

و قول ابن عمر رضی الله عنه:

کنا نترای الله تعالی. مکاشفات قلوب چنان است. که گویی من عرش خداوند را ظاهر می بینم.

و مشاهدات اسرار آن است که مصطفی علیه السلام جبریل را جواب داد که احسان آن است که خدا را چنان پرستی کش می بینی. پس مکاشفات قلوب حارثه را و مشاهدات اسرار مصطفی را. هم به آن مقدار که حارثه را از دنیا انفصال افتاد به عقبی اتصال افتاد، تا دنیای متصل از او منفصل گشت، و عقبای منفصل به وی متصل گشت (49)

و در جای دیگر نیز استناد به سخنان حارثه نموده، می گوید:

«کما اخبر حارثه عنه «گفت چنان که حارثه از این وقت خبر داد، و آن آن بود که دعوی کرد از غیبت خویشتن ازدنیا، و او در دنیا. و باز خبر کرد از خویشتن حضرت در عقبی، و او نه در عقبی. باز از پس این غیبت شهود دیگر آورد و ...» (50)

«و چون اقرار او [حارثه] به قیامت یقین بود عین یقین شاهد گشت قیامت را، تا قیامت غایب او را حاضر گشت، یا نیز بیشتر که دنیای حاضر او را غایب گشت. از بهر آن که حقیقت غیب نادیدن است، چون دید غیب حضرت گشت. و قیقت حضرت منفعت و مضرت است، چون منفعت و مضرت برخاست، حضرت غیبت گشت (51)

در کتاب شرح التعرف در دیگر موارد نیز به حارثه و حدیث حقیقت اشاراتی شده است که نزدیک به مضامین قبل است. (52) ولی این بخش از شرح او تازگی دارد که:

«[حارثه] خبر داد که گشاده گشتن احوال غیب او را پس از آن بود که از دنیا دور گشته بود. حارثه را محل مریدان نهاد که او را بلا و گرسنگی و بیداری در پیش بود تا غیبت قیامت او را کشف گشت، درست کشت که مریدان را بلا پیش باشد و کشف از پس، و آن که او را باید تا غیب قیامت کشف گردد، چندین بلا به مقدمه بباید آن که او را تا غیب حق کشف گردد بی بلا کی باشد؟! و چون صفت مریدان بیان کرد صفت مرادان ساختن گرفت و ....» (53)

3-6- کشف المحجوب ابوالحسن علی بن عثمان جلابی هجویری وفات 465 ه. ق:

کشف المحجوب کهن ترین متن عرفانی فارسی است که با تصحیح ژوکوفسکی به چاپ رسیده است. هجویری در این کتاب در چند جا، به مناسبت از حارثه و حدیث حقیقت سخن گفته است; از جمله:

«.... حارثه یک روز از دنیا گسسته شد و اندر دنیا به عقبی مکاشف گشت. گفت رض عزفت نفسی عن الدنیا فاستوی عندی حجرها و ذهبها و فضتها و مدرها. روز دیگر وی را دیدند بر خرما بنی (54) کاری می کرد. گفتند. چه می کنی یا حارثه! گفت: طلب قوتی که از آن چاره نیست می کنم. پس آن ساعت چنان بود و این ساعت چنین. پس مقام صحو اولیاء درجه عوام بود و مقام سکرشان درجه انبیا. هر گاه کی به خود باز آیند خود را یکی از احاد مردمان دانند و چون از خود غایب شود. زو به حق راجع گردند، سکرشان مذهب شود و مر حق را مهذب گردند کل عالم اندر حق ایشان چون ذهب شود...» (55)

و درباره صفا می گوید:

«... و آنک از صفت خود فانی و به صفت دوست باقی بود دوست آن است و احوال ایشان به نزدیک ارباب معانی چون آفتاب عیاست چنانک حبیب خداوند محمد المصطفی را صلوات الله علیه پرسیدند از حال حارثه. گفت: عبد نور الله قلبه بالایمان. او بنده ای است کی دلش از صدق ایمان منور است تا رویش از تاثیر آن مقمر است و او به نور ربانی مصور است چنانک گفته اند... جمع نور آفتاب و ماه چون به یکدیگر مقرون شود مثال صفاء محبت و توحید باشد کی با یکدیگر معجون شود و خود نور ماه و آفتاب را چه مقدار بود آنجا که نور محبت و توحید جبار باشد تا این را بدان اضافت کنند...» (56)

و در جای دیگر خود «حدیث حقیقت » را می آورد:

«.... حارثه به نزدیک پیغامبر عم آمد. کیف اصبحت یا حارثه؟... بامداد پگاه چگونه کردی یا حارثه؟ گفت: بامداد کردم و من مؤمنی ام حقا. پیغامبر گفت عم: رسول وی را گفت عم: نیک نگاه کن یا حارثه تا چه می گویی کی هر حقی را حقیقتی و برهانی بود، برهان این گفتار تو چیست؟ گفت: آنک تن را از دنیا بگسستم و نشان این آن است کمی زر و سنگ و سیم و کلوخ آن به نزدیک من یکسان شد و چون از دنیا گسسته شدم به عقبی پیوسته شدم تا بهشت را می بینم و دوزخ و عرش را. گفت: ... شناختی یا حارثه، ملازمت کن بر این کی جز این نیست و ...» (57)

و درباره مقام حارثه می گوید:

«.... چون صاحب سکر بود، گفت: زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من یکسانند و ...» (58)

4-6- الرسالة القشیریه ابوالقاسم قشیری (وفات 465 ه. ق):

ابوالقاسم قشیری از عرفای مشهور قرن پنجم و معاصر ابوالحسن جلابی هجویری است. الرسالة القشیریه وی که به زبان عربی است، وی از منابع مهم و معتبر عرفان به شمار می رود. ابوعلی عثمانی از شاگردان و مریدان ابوالقاسم قشیری، آن را به فارسی ترجمه کرد تا مورد استفاده عموم قرار گیرد. استاد بدیع الزمان فروزانفر آن را تصحیح و به چاپ رسانده است.

در باب «حریت » رساله قشیریه، استناد به بخشی از گفتار حارثه شده و آمده است:

«آزادگی آن بود که مرد از بندگی همه آفریده ها بیرون آید و هر چه دون خدای است عزوجل، آن را در دل وی راه نبود و علامت درستی آن برخاستن تمیز بود از دل او میان چیزها و خطر شریف و وضیع از اعراض دنیا نزدیک او یکسان بود، چنانک حارثه گفت: پیغامبر را صلی الله علیه و سلم تن خویش از دنیا بازداشتم، زر و خاک نزدیک من برابر است (59)

5-6- حارثه و حدیث حقیقت در آثار مولوی (وفات 672 ه. ق):

در آثار مولوی نیز توجه به حارثه و حدیث حقیقت شده است. از جمله:

1-5-6- در مثنوی معنوی مولانا، در دفتر اول، به این عنوان برمی خوریم: «پرسیدن پیغامبر علیه السلام مر زید را امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتی او که اصحبت مؤمنا یا رسول الله ». مولوی پس از آن ابیات ذیل را می آورد:

گفت پیغمبر صباحی زید را کیف اصبحت ای صحابی با صفا گفت عبدا مؤمنا باز اولش گفت کو نشان از باغ ایمان گر شگفت گفت تشنه بوده ام من روزها شب نخفتم ز عشق و سوزها تا ز روز و شب گذر کردم چنان که از اسیری بگذرد نوک سنان که از آن سو مولد و مادت یکی است صد هزاران سال و یک ساعت یکی است هست ابد را و ازل را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقار گفت از ین ره کو ره آوردی بیار کو نشان یک راهی ز آن خوش دیار گفت خلقان چون ببینند آسمان من ببینم عرش را با عرشیان هشت جنت هفت دوزخ پیش من هست پیدا همچون بت در پیش شمن یک به یک را می شناسم خلق را همچو گندم من ز جو در آسیا که بهشتی کیست و بیگانه کیست پیش من پیدا چو مار و ماهیست

او مگر ینظر بنور الله بود کاندرون پوست او را ره بود

جمله را چون رستاخیز من فاش می بینم چون خلقان مرد و زن هین بگویم یا فرو بندم نفس لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

اهل جنت پیش چشمم ز اختیار در کشیده یکدیگر را در کنار دست همدیگر زیارت می کنند وز لب هم بوسه غارت می کنند (60)

همانطور که در ابیات فوق ملاحظه می شود، محتوای «حدیث حقیقت » در قالب نظم بیان شده است. نکته قابل توجه در مثنوی آن است که مولوی به اشتباه، همه جا به جای «حارثه »، «زید» آورده است (61) که منظور وی «زید بن حارثه می باشد. (62) اما حارثه بن نعمان انصاری غیر از زید بن حارثه می باشد. (63)

2-5-6- همچنین مولوی در مجالس سبعه درباره دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با حارثه می گوید:

«افتتاح مقالات به حدیثی کنیم از احادیث مصطفوی - صلوات الله علیه. لقد جاء فی در الاخبار عن النبی المختار ... انه قال لحارثة صباح یوم: کیف اصبحت یا حارثة؟ ... سید المرسلین، چراغ آسمان و زمین - صلی الله علیه و سلم روزی میان یاران نشسته بود. روی به حارثه کرد و گفت: ای حارثه! امروز چون برخاستی از خواب؟ گفت: مؤمن برخاستم. مؤمن راستی، مؤمن حقیقی، مؤمن بی گمان و تقلید ... پیغامبر - صلی الله علیه و سلم - فرمود که: هر راستی را نشانی است و هر حقیقتی را علامتی است. نشان ایمان تو چیست؟ گفت: یا رسول الله: من از دنیا دور شدم که دنیا را دام غرور دیدم و حجاب نوردیدم. به روز، تشنه صبر کردم و شب، بیدار بودم و این ساعت معین، عرش رحمان را به چشم ظاهر می بینم، چنان که خلق، آسمان را می بینند و اهل بهشت را می بینم به این چشم ظاهر، میان بهشت یکدیگر را زیارت می کنند و کنار می گیرند و اهل دوزخ را با این چشم می بینم که غریو می کنند و فریادشان را به گوش ظاهر می شنوم

رسول - صلی الله علیه و سلم - فرمود: «اصبت فالزم »: یافتی، راه راست دیدی. آنچه می بینی هم بر این روش محکم باش، تا آنچه دیدی مقام تو شود و ملک تو شود، زیرا دیدن دیگر و ملک شدن دیگر بعد از آن رسول - صلی الله علیه و سلم - رو به یاران کرد و فرمود: «هذا عبد نور الله قلبه بنور جلاله » این بنده، آن بنده است که خدای عزوجل ... چشم دل این مرد را سرمه معرفت کشیده است و چشم و دل او را منور گردانیده است.

چون حارثه طاعت خود را پیش آورد که روز به روزه بودم و شب بیدار و از دنیا دور شدم تا اینها دیدم و شنیدم، آنچه خلق نمی بینند و نمی شنوند، رسول - صلی الله علیه و سلم - به لطف او را بیدار کرد که نماز خود را مبین، نیاز خود را مگو» آن به عنایت و بخشش حق دان ....

«نور الله قلبه بنور جلاله » یعنی مگو که روز چنین کردم و شب چنان کردم، الا بگو که آن خداوندی که روز را منور کرد و شب را مستر کرد به عنایت خویش و بخشش خویش بر دل و دیده من رحمت کرد...». (64)

6-6- اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة سید حیدر آملی (قرن هشتم هجری):

سید حیدر آملی از عرفای بزرگ قرن هشتم هجری در کتاب اسرار الشریعة و اطوار الطریقه و انوار الحقیقة به بخشی از حدیث حقیقت اشاره نموده است:

«..... و کذلک خطابه لحارثه فی قوله: کیف اصبحت؟ .... قال اصبت فالزم » و در توضیح آن می گوید:

«.... زیرا ایمان حارثه به غیب، حق و شریعت است و کشف و شهودش، بهشت و جهنم و عرش حقیقت و زهد او در دنیا و عملی که انجام داده تا آن که لایق این درجه شده، طریقه است. و همه این امور در شرع بوده و خارج از آن نیست; زیرا که شرع، اسمی است که همه آنها را در بر می گیرد...» (65)

7-6- مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین محمود کاشانی (وفات: 735 ه. ق):

عزالدین محمود کاشانی، از عرفان قرن هشتم هجری در کتاب مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة به اختصار اشاره به بخشی از حدیث حقیقت و حارثه دارد:

«... و این ایمان است که چون حارثه از آن خبر باز داد، رسول صلی الله علیه و سلم گفت: اصبت فالزم

مصحح فقید مصباح الهدایة و .... ، استاد سید جلال الدین همایی درباره «حارثه » نوشته است:

«ابوعبدالله حارثة بن نعمان بن نغیع بن زید انصاری از صحابه حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه و از شهدای بدر بود برای ترجمه حالش رجوع شود به کتاب الاصابه و صفوة الصفوه و حلیة الاولیاء (66)

همچنان که در قسمت «منابع رجالی » ذکر شد، در کتاب الاصابه نام «حارث بن مالک انصاری » آمده و از چندین طریق، حدیث حقیقت آورده شده است. و این «حارث بن مالک انصاری » یا «حارثة بن مالک انصاری » یا «حارثة بن مالک بن نعمان انصاری » از «حارثة بن نعمان بن نفیع بن زید الانصاری » متمایز بود و دو نفر جداگانه می باشند.

اما آنچه که در صفة الصفوه ابن جوزی آمده است، نیز مربوط به «حارثه بین نعمان بن نفیع انصاری » است.

و آنچه در حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی ذکر شد، و به اختصار «حارثة بن النعمان » آمده است. مربوط به «حارثة بن نعمان انصاری نجاری » است که وی نیز از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه وآله بوده و در اواخر عمر نابینا گردید. و از شرح حال او در همین کتاب و کتاب های دیگر بر می آید که او غیر از «حارثة بن نعمان بن مالک انصاری است که حدیث حقیقت درباره اوست و در سال هشتم هجری در جنگ موته به شهادت رسیده است. (67)

8-6- مفاتیح الغیب صدر المتالهین شیرازی (وفات 1050 ه. ق):

صدر المتالهین شیرازی، از بزرگترین فیلسوفان جهان اسلام و واضع «حکمت متعالیه » در مشهد هفتم از مفتاح نوزدهم کتاب مفاتیح الغیب می نویسد:

«و کان نبینا صلی الله علیه و آله یشاهد خازن الجنة و یتناول من ثمارها و فواکهها، و لم یحکم بکون حارثة مؤمنا حقا مالم یکن مشاهدا للاخرة و احوال الجنة و اهل النار، اذقال له: کیف اصبحت؟ قال اصبحت مؤمنا حقا. فقال علیه السلام: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک؟ قال: رایت اهل الجنة یتزاورون، الحدیث (68)

یعنی: پیامبر ماصلی الله علیه وآله نگهبان بهشت را مشاهده و از میوه های آن تناول نمود. و به مؤمن حقیقی بودن حارثه حکم نکرد تا آن که مشاهده آخرت و حالات بهشتیان و دوزخیان را نکرد. هنگامی که فرمود: چگونه ای؟ گفت: مؤمن حقیقی ام. حضرت فرمود: هر حقی، حقیقتی دارد، پس حقیقت ایمان تو چیست؟ گفت: بهشتیان را دیدم که به دیدار یکدیگر می رفتند... تا پایان حدیث.

9-6- انوار جلیه ملا عبدالله زنوری (وفات 1275 ه. ق):

ملا عبدالله زنوزی از حکما و دانشمندان دوره قاجاریه و معاصر فتحعلیشاه قاجار در کتاب انوار جلیه که در شرح حدیث حقیقت » است. (69) یعنی حدیثی که حضرت علی علیه السلام خطاب به صاحب سر خود «کمیل بن زیاد نخعی » بیان نموده است; می نویسد:

«از جمله شواهدی که در این باب صریح است، حدیث حارثه است که علامه مجلسی و دیگران نقل نموده اند. و آن این است که حضرت رسالت فرمودند: ای حارثه کیف اصبحت؟ قال: اصبحت مومنا حقا. فقال علیه السلام: لکل حق حقیقه، فما حقیقة ایمانک؟ قال رایت اهل الجنه یتزاورون، و اهل النار یتعادون، و رایت عرش ربی بارزا. قال صلی الله علیه وآله اصبت فالزم.

یعنی: چگونه صبح کرده ای؟ حارثه عرض کرد که صبح کردم با ایمان حق. پس آن جناب فرمودند که از برای هر حقی حقیقتی است. پس چیست حقیقت ایمان تو؟ عرض کرد: دیدم اهل بهشت را که به زیارت همدیگر رفتند و دیدم اهل جهنم را که با یکدیگر دشمنی می کردند و یا از همدیگر دوری می جستند و دیدم عرش پروردگار را آشکار! پس آن حضرت فرمودند که به حقیقت ایمان رسیده ای. پس لازم بدار این حالت را از برای خود و جدا مشو هرگز از این حالت و از بینات است که مراد از ایمان توحید است و مراد از حقیقت توحید، توحید انکشافی عیانی است که به مجاهدات شاقه نفسانیه و متابعت شریعت حقه ایمانیه حاصل می شود.

و تعبیر از آن در نزد اهل بصیرت به عین الیقین و حق الیقین است نه توحید علم الیقین که از برهان محکم البنیان و حجت شدید الارکان حاصل می شود. زیرا که علم الیقینی موجب مشاهده اهل بهشت و جهنم و مستلزم بروز عرش رحمان نمی تواند شد (70)

10-6- شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم ابن عربی از استاد سید جمال الدین آشتیانی:

فصوص الحکم مهمترین و اساسی ترین متن عرفان نظری عربی است که توسط «محی الدین بن عربی » عارف بزرگ اسلامی در قرن هفتم، نگارش یافته است، با توجه به اهمیت فصوص الحکم، بسیاری از عرفا به شرح آن پرداخته اند. «از جمله » محمدداود قیصری، (وفات، 730 هق)

شرح مفصلی بر آن نوشته است که با مقدمه و تصحیح و تعلیق استاد سید جلال الدین آشتیانی، فیلسوف معاصر به چاپ رسیده است.

علاوه بر آن استاد آشتیانی، مقدمه قیصری بر فصوص الحکم را شرح گسترده ای داده و با نام شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم به زیور طبع آراسته است.

در شرح مقدمه قیصری در فصل هفتم که مربوط به «مراتب و انواع کشف » است، به مناسبت، هفت بطن انسان یا «لطائف سبعه » در اصطلاح عرفان، توضیح داده شده و مقام «حارثه » در مرتبه بطن سوم یا مرتبه روح داشته شده است.

و پس از آن حدیث حقیقت مورد شرح و تفصیل قرار گرفته است. (71)

فهرست منابع و مآخذ

1- آشتیانی، سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ دوم، 1370.

2- ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، مجله اول، انتشارات داراحیاء التراث العربی، بیروت.

3- ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، مطبعة السعادة، مصر.

4- ابونصر سراج طوسی، اللمع فی التصوف، به تصحیح نیکلسون، لیدن، 1914.

5- ابوعلی جلابی هجویری، کشف المحجوب، به تصحیح ژوکوفسکی، با مقدمه دکتر قاسم انصاری، انتشارات کتابخانه طهوری، چاپ پنجم.

6- ابوجعفر محمدبن حسن طوسی، رجال الطوسی، منشورات المکتبة و المطبعة الحیدریة فی النجف، 1380 ه.ق.

7- امام ابوابراهیم مستملی بخاری، شرح التعریف لمذهب التصوف، ربع اول و سوم و چهارم، با مقدمه و تصحیح و تحشیه محمد روشن، انتشارات اساطیر، چاپ اول.

8- آملی، سید حیدر، اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة، با مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

9- بدوی، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامی، ترجمه دکتر محمودرضا افتخار زاده، دفتر نشر معارف اسلامی، 1375.

10- برازش، علیرضا، المعجم المفهرس لالفاظ حادیث بحار الانوار، ج هفتم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1373.

11- حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج 1، چاپ مصر، 1351 ه.

12- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، چاپ دوم از دوره جدید، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

13- زنوزی، ملا عبدالله، انوار جلیه با تعلیق و تصحیح و مقدمه استاد جلال الدین آشتیانی، انتشارات مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1345.

14- سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، نشر دانش.

15- سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ دوم، 1366.

16- صدر المتالهین شیرازی، مفاتیح الغیب، با تصحیح و مقدمه محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363.

17- فیض کاشانی، ملا محسن (محمد محسن بنی شاه مرتضی) وافی انتشارات کتابخانه آیة الله برعشی نجفی، 1404 ه. ق

18- قمی، شیخ عباس، تحفة الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول.

19- قرآن کریم، با ترجمه دکتر محمد مهدی فولادوند، 1373.

20- قشیری، ابوالقاسم، رساله قشیریه (ترجمه) با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.

21- کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، تصحیح سید جلال الدین همایی، نشر هما، چاپ سوم.

22- کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، ج 3، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام.

23- متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، جزء 13، منشورات دار الکتاب الاسلامی.

24- مجلسی، محمد باقر، عین الحیوة، مرکز چاپ و پخش کتاب، انتشارات رشیدی.

25- مطهری، مرتضی، آشنایی باعلوم اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی.

26- معین، محمد، فرهنگ فارسی، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ نهم، 1375.

27- مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، چاپ چهارم، 1356.

28- مجالس سبعه، با تصحیح و توضیحات دکتر توفیق سبحانی، انتشارات کیهان، چاپ دوم.

پی نوشتها:

1- برای اطلاع بیشتر از این دیدگاهها و مباحث مربوط به آن به بخش «عرفان » از کتاب آشنایی با علوم اسلامی استاد مطهری، بحث مایه های عرفان اسلامی، مراجعه شود.

2- دهخدا، لغت نامه، ج 6، ذیل حارث، به نقل از الاصابة ابن حجر عسقلانی.

3- علامه مجلسی، عین الحیوة، مرکز چاپ و پخش کتاب، انتشارات رشیدی، صفحه 437; و علاءالدین متقی هندی، کنز العمال ...، جزء 13، صفحه 351- 354.

4- ابن اثیر، اسدالغابة، مجلد اول، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، صفحه 346.

5- ابن اثیر، اسدالغابة، مجلد اول، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، صفحه 346.

6- ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسی، رجال، منشورات المکتبة و المطبعة الحیدریه فی النجف، 1380 ه، صفحه 17.

7- ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی، صفة الصفوة، ج اول، چاپ سربی حیدرآباد دکن، 1355 ه، صفحه 187.

8- ابن اثیر، اسدالغابة، ج 1، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، صفحه 346.

9- ماخذ آن در بخش «گفتگوی حضرت پیامبر با حارثه...» معرفی شده است.

10- صفه، در لغت به معنی ایوان سقف دار می باشد. (لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین) و در اصطلاح، اهل صفه، گروهی از اصحاب و مسلمانان صدر اسلامند که به علت مهاجرت و نداشتن خانه و کاشانه و یا فقر در زیر سقفی که در بیرون مسجد حضرت پیامبر درمدینه و به دستور حضرت ساخته شده بود، زندگی می کردند. درباره تعداد اهل صفه اختلاف نظر است. در بین آنان شخصیتهایی همچون، بلال، سلمان، عمار یاسر، صهیب، مقداد، ابوذر و ... بوده اند. ر.ک: کشف المحجوب هجویری، باتصحیح ژوکوفسکی، صفحه 97- 99. و اللمع ابونصر سراج طوسی، با تصحیح نیکلسون، لندن، 1914 م. صفحه 132 - 134 و حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء حافظ ابونعیم اصفهانی، ج 1، چاپ مصر، 1351 ه صفحه 337. و نیز تاریخ تصوف اسلامی، دکتر عبدالرحمن بدوی، ترجمه دکتر محمودرضا افتخارزاده، دفتر نشر معارف اسلامی، 1375، صفحه 159- 164.

11- در این مورد، در قسمت بعدی نیز سخن خواهیم گفت.

12- کلینی، اصول کافی، ج 3، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، صفحه 89.

13- کلینی، اصول کافی، ج 3، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، صفحه 89.

14- همان ماخذ، صفحه 90.

15- ر.ک . دکتر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ذیل غزوه.

16- ر.ک . دکتر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ذیل غزوه.

17- ر.ک. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج 2، نشر دانش، حوادث سال هشتم هجرت، جنگ موته، از صفحه 287- 300.

18- بقره/201، یعنی: «پروردگارا: در این دنیا به ما نیکی و در آخرت نیز، نیکی عطا کن، و ما را از عذاب آتش دور نگه دار».

19- یعنی: آن چنان پروردگارت را پرستش نما که گویی او را می بینی.

20- نساء /136، یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان آورید به ...».

21- یعنی: شانی او را از شان دیگر باز نمی دارد.

22- یعنی پروردگاری را که نبینم، هیچ گاه پرستش نمی کنم.

23- استاد سید جلال الدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، از صفحه 546- 584 با تلخیص بسیار.

24- ابوعلی جلابی هجویری، کشف المحجوب، با تصحیح ژوکوفسکی و مقدمه دکتر قاسم انصاری، انتشارات کتابخانه طهوری، چاپ پنجم، صفحه 289.

25- ر.ک. دکتر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی،; ذیل شکر.

26- محمد محسن بن شاه مرتضی، مشهور به فیض کاشانی، الوافی، مجله اول، الجزء الثالث، از انتشارات کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404 ق، صفحه 33.

27- المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحار الانوار، ج هفتم، زیر نظر علی رضا برازش، از سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1373، صفحه 4530، 4531.

28- ملا محمد باقر مجلسی، عین الحیوة، مرکز چاپ و پخش کتاب، انتشارات رشیدی، صفحه 437 و 438.

29- ابی جعفرمحمد بن الحسن الطوسی، رجال الطوسی، منشورات المکتبة و المطبعة الحیدریه فی النجف، 1380 ه، صفحه 17.

30- شیخ عباسی قمی، تحفة الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول، صفحه 81.

31- ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی، صفة الصفوة، ج اول، چاپ سربی حیدرآباد دکن، 1355 ه، صفحه 187.

32- ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، جلد اول، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، صفحه 346.

33- همان، ص 349.

34- ابن حجر عسقلانی شافعی، الاصابة فی تمییز الصحابة، جزء اول، مطبعة السعاده مصر، صفحه 289- 290.

35- کنز العمال، جزء 13، منشورات دارالکتاب الاسلامی، صفحه 351- 354.

36- ابونصر سراج، اللمع، با تصحیح نیکلسون، چاپ 1914 لیدن، صفحه 12.

37- همان، صفحه 102.

38- همان، صفحه 117.

39- همان، صفحه 137.

40- همان، صفحه 337.

41- همان، صفحه 428.

42- ر.ک: پیشگفتار محمد روش بر شرح التعرف، انتشارات اساطیر، چاپ اول، صفحه 3.

43- به منظور تلخیص، عبارتهای عربی آن حذف گردید.

44- امام ابوابراهیم مستملی نجاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ربع اول، با مقدمه و تصحیح و تحشیه محمد روشن، انتشارات اساطیر، چاپ اول، صفحه 6 و بعد از آن.

45- همان، صفحه 66- 69.

46- همان، صفحه 147 - 148.

47- همان، ربع سوم، صفحه 1323 و 1324.

48- همان، ربع سوم، صفحه 1378 و 1379.

49- همان، ربع چهارم، صفحه 1509.

50- همان، ربع چهارم، صفحه 1624.

51- از جمله همان ماخذ صفحه 1694.

52- همان، ربع چهارم، صفحه 1704.

53- در بعضی نسخه ها «خرمایی » آورده شده است.

54- هجویری، کشف المحجوب، با تصحیح ژوکوفسکی و با مقدمه قاسم انصاری، انتشارات کتابخانه طهوری، چاپ پنجم، صفحه 286 و 7.

55- همان، صفحه 37 و 38.

56- همان، صفحه 38 و 39.

57- همان، صفحه 289.

58- ترجمه رساله قشیشریه، تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، صفحه 342. در صفحه 802 همین کتاب آمده است: «حارثة بن سراقة بن الحارث الانصاری الخرزجی البخاری، مقتول در جنگ بدر» این مشخصات با حارثة بن مالک بن نعمان انصاری و حدیث حقیقت سازگار نیست، زیرا که این حارثه در سال هشتم هجری و در جنگ موته به شهادت رسیده است.

59- مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، چاپ چهارم، 1356، دفتر اول، ابیات شماره 3500 به بعد.

60- از جمله ر. ک: مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 178 و 180 و 181 و نیز به: شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم استاد سید جلال الدین آشتیانی، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ دوم، صفحه 574.

61- زید بن حارثه بن شراحیل کلبی همان است که در زمان جاهلیت اسیر شده بود و حکیم بن حزام او را از بازار مکه خریده و به خدیجه داده و خدیجه او را به رسول خداصلی الله علیه وآله بخشید. یعنی حارثه چون که از این موضوع آگاه شد، خواست با دادن نوید، پسر خود را آزاد کند. حضرت پیامبر فرمود: درماندن یا رفتن زید مختار است. اما زید بن حارثه، گفت: من هیچ کس را بر محمدصلی الله علیه وآله اختیار نمی کنم. حضرت پیامبر با شنیدن این سخن خطاب به مردم فرمود: ای جماعت گواه باشید که زید فرزند من است. از آن پس مردم او را «زید بن محمدصلی الله علیه وآله » می خواندند. تا آن که طبق آیه شریفه «ما کان محمد ابا احد من رجالکم » (احزاب /40)

او را به همان نام پدرش، «زید بن حارثه » خواندند. زیرا که فرزند خوانده را می بایست به اسم پدرش خواند. زید بن حارثه از نخستین کسانی است که اسلام آورد و در جنگ موته یکی از فرماندهان تعیین شده از طرف حضرت پیامبر بود. وی در این جنگ که در سال هشتم هجری بین اسلام و روم رخ داد، به شهادت رسید. برخی گفته اند که جعفر بن ابی طالب وزید بن حارثه و عبدالله بن رواحه (سه فرمانده منصوب از طرف پیامبر در جنگ موته) در یک قبر دفن شده اند.

کنیه زید، ابواسامه است به نام «اسامة بن زید» که وی نیز مورد توجه و عنایت حضرت پیامبر بوده و لذا او را به عنوان فرمانده جنگ منصوب می نموده است.( ر.ک: تحفة الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب، شیخ عباس قمی، دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول، صفحات 167- 169 و نیز فرهنگ معین، ج 5، اعلام.

62- مولوی، مجالس سبعه، با تصحیح و توضیحات دکتر توفیق سبحانی، انتشارات کیهان، چاپ دوم، صفحات 76- 78.

63- سید حیدر آملی، اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة، با مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، صفحه 9.

64- یعنی: حقیقت را دریافتی، بنابراین آن رااز دست مده.

65- عزالدین محمود کاشانی، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایه، تصحیح سید جلال الدین همایی، نشر هما، چاپ سوم، صفحه 38.

66- همان، پاورقی صفحه 38.

67- در خصوص، حارث یا «حارثة » در کتابهای الاصابه و صفة الصفوه ر.ک: ماخذ ذکر شده در بحث منابع رجال همین مقاله و درباره «حارثه » در کتاب حلیة الاولیاء، ر.ک: ج 1 و 2 و صفحه 356 آن از انتشارات مکتبة الخانجی و مطبعة السعاده مصر، 1351 ه .

68- صدر المتالهین شیرازی، مفاتیح الغیب، با تصحیح و مقدمه محمد خواجوی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363، صفحه 37.

69- «حدیث حقیقت » که حضرت علی علیه السلام آن را خطاب به کمیل بیان نموده است، به صورت مفصل در یکی از بخشهای کتاب شرح حال و آثار و مقام عرفانی کمیل بن زیاد نخعی تالیف نگارنده این مقاله آمده است. این کتاب توسط سازمان تبلیغات اسلامی، در دست چاپ است.

70- ملاعبدالله زنوزی، انوار جلیه، با تعلیق و تصحیح و مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1354، صفحه 298.

71- ر. ک. استاد سید جلال الدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ دوم، 1370، صفحه 565- 573. خلاصه این مبحث در بخش «مقام عرفانی حارثه » در همین مقاله آورده شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان