وظیفه انسان در برابر هستی (۸)

ما چه بدانیم و بخواهیم و چه ندانیم و نخواهیم، جهان، محضر خداست . اگر این را بدانیم و به آن مؤمن باشیم و اگر خدا را حاضر و ناظر بدانیم و در عین حال او را از داشتن جا و مکان، منزه بدانیم و خانه دل را از غیر خدا پاک سازیم، به کمالات نفسانی می رسیم و محیط زندگی را محل رشد و تکامل خود و دیگران قرار می دهیم .

عالم محضر خداست

ما چه بدانیم و بخواهیم و چه ندانیم و نخواهیم، جهان، محضر خداست . اگر این را بدانیم و به آن مؤمن باشیم و اگر خدا را حاضر و ناظر بدانیم و در عین حال او را از داشتن جا و مکان، منزه بدانیم و خانه دل را از غیر خدا پاک سازیم، به کمالات نفسانی می رسیم و محیط زندگی را محل رشد و تکامل خود و دیگران قرار می دهیم .

فرق است بین اینکه ما عالم را سراسر، محل حضور خدا و محضر او بدانیم یا آن را محل غیبت او بشناسیم .

می توان گفت: بزرگترین وظیفه ما در برابر این عالم همین است که خدا را درسراسر اجزای این عالم حاضر و ناظر بدانیم و نه تنها ذره ذره اجزای این عالم را، بلکه خودمان را هم .

چنین دیدگاهی ما را از غفلت می رهاند و پیوسته ما را به حضور می طلبد . به قول خواجه شیراز:

«حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»

در این آینه زیبای جهان هستی، باید جمال محبوب و زیبایی خیره کننده او را مشاهده کرد .

جهان دوچهره ای

جهان را دو چهره است: یکی چهره ظاهر و دیگری چهره باطن . چهره ظاهر عالم، چهره ملکی و چهره باطن عالم، چهره ملکوتی است . آنها که به چهره ملکی عالم می نگرند، تنها علم به خواص طبیعی پیدا می کنند و از اینکه عالم محضر خداوند است، غافلند . قرآن کریم در باره اینان می گوید:

«و کاین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم معرضون (1) » .

«چه بسیار بر آیت و نشانه های قدرت خداوند در آسمانها و زمین می گذرند و حال آنکه از آن، روی گردانند» .

دنیای امروز به کشف بسیاری از اسرار خلقت، توفیق یافته و هرچه شناخته، به منزله قطره ای از دریاست . ولی کشف این اسرار از حد شناخت چهره ملکی، نگذشته و با اینکه دانشمندان باید مؤمن ترین افراد باشند، گاهی دیده می شود که از عادی ترین مردم، از نظر ایمان، ضعیف ترند .

اگرچه واژه «ملکوت » به حسب لغت، مبالغه ملک است و ملک به معنای پادشاهی است و بنابراین ممکن است ملکوت به معنای پادشاهی مطلقه خداوند باشد، ولی از آیه شریفه «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء ... .» (2) : (منزه است خدایی که ملکوت هر چیزی به ید قدرت اوست) استفاده می شود که هرچیزی ملکوتی دارد و ملکوت آن در ید قدرت و حاکمیت مطلقه خداوند است و اگر کسی به ملکوت اشیاء بنگرد، به یقین می رسد .

چنانکه می فرماید:

«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (3) » .

«و همین طور ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم، نشان دادیم تا به مقام اهل یقین برسد» .

بنابراین، هرچند ملک و ملکوت اشیاء، هردو به دست خداست ولی واضح است که هرکس ملکوت اشیا را در دست دارد، به طریق اولی، ملک اشیا را هم در دست دارد و هرکس به ملکوت اشیا بنگرد، حتما به ملک هم می نگرد . ولی عکس آن به نحو ایجاب کلی، صادق نیست . چه بسیارند مردمی که به ملک ظاهری رسیده اند، ولی سیطره ای بر ملکوت اشیا ندارند و چه بسیارند مردمی که به وجه ملکی و ظاهری اشیا می نگرند ولی از وجه ملکوتی آن بیگانه و بی اطلاعند . به همین جهت است که قرآن کریم می گوید:

«اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شی ء و ان عسی ان یکون قد اقترب اجلهم فبای حدیث بعده یؤمنون (4) » .

«آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده و اینکه شاید اجلشان نزدیک شده است ننگریستند؟ به کدام حدیث، بعد از قرآن ایمان می آورند؟» .

مقصود در این آیه توبیخ کسانی است که از وجه ملکوتی اشیا، اعراض و انصراف جسته اند . وجه ملکی و ظاهری اشیاء در برابر همگان قرار دارد و هرکسی به اندازه استعداد و تلاش و تکاپوی خود آن را می شناسد و از خواص طبیعی آن ها بهره می گیرد . اما بسیارند کسانی که از توجه به اینکه هیچیک از آنها مستقل نیستند و همه، همچون پرگار، سرگردان و پدیدآورنده خود را طلبکارند، غافل و بی خبرند .

تنها کسانی عالم را محضر خدا می بینند که به وجه ملکوتی زمین و آسمان و اشیاء بنگرند . تنها اینانند که به هرسو روی می آورند «وجه الله » را می نگرند . قرآن کریم می گوید:

«و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله (5) » .

«مشرق و مغرب از آن خداست . به هرطرف روی کنید همانجا وجه خداست » .

ولی بسیارند مردمی که به هرطرف رو می کنند رویشان به همان طرف است و به هرچه رو کنند رویشان به همان چیز است . خواه به قبله روکنند و خواه به سمت یا چیز دیگر .

روی به محراب نمودن چه سود

دل به بخارا و بتان طراز

ایزد ما وسوسه عاشقی

از تو پذیرد نپذیرد نماز

برای افرادی که فکر می کنند قبله، موضوعیت و استقلال دارد، تغییر قبله هم که از جانب خداوند انجام گرفت، مساله مهمی بود . اما آنهایی که به وجه باطن رسیده اند، این کار برای آنها اهمیتی ندارد و در هرحال، مطیع فرمان خدایند . به همین جهت است که قرآن کریم درباره مساله تغییر قبله از مسجدالاقصی به مسجدالحرام فرمود:

«و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها الا لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه و ان کانت لکبیرة الا علی الذین هدی الله ... (6) » .

«و ما قبله ای را که بر آن بودی، مقرر نداشتیم مگر برای اینکه کسانی را که از پیامبر، پیروی می کنند، از کسانی که به مخالفت او برمی خیزند، معلوم داریم و این تغییر قبله بزرگ می نمود، مگر برای کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده است » .

در حقیقت، برای آنهایی که به ملکوت اشیاء می نگرند، کعبه و بیت المقدس، بهانه است و مقصود، ذات مقدس اوست، ولی اینکه گاهی فرمان توجه به بیت المقدس و زمانی به کعبه می دهند، آزمونی است برای مردم تا معلوم شود که چه کسانی مطیع بدون قید و شرط مقام رسالتند و چه کسانی در اطاعت خود می لنگند و به علاوه، کعبه، بیت عتیق است و همواره باید بر قداست خود باقی بماند و مظهر اتحاد و اتفاق همه نمازگزاران عالم باشد . آری امت واحده اسلامی همچنانکه خدا و پیامبر و دینش واحد است باید قبله اش هم واحد باشد .

نماز، سیر از ملک به ملکوت و از وجه ظاهر به وجه باطن و از نگاه استقلالی به نگاه مرآتی وآلی و از همه نگری به یکتانگری و از غیبت به حضور است .

مرا غرض ز نماز این بود که پنهانی

حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

وگرنه این چه نمازی بود که من با تو

نشسته روی به محراب و دل به بازارم

انسان محوری اومانیسم

شناخت وجه ملکی جهان، بدون توجه به وجه ملکوتی آن، دیدگاه خدامحوری را ضعیف، بلکه زایل می کند و هرچه انسان در این جهت پیشرفت می کند، دیدگاه انسان محوری تقویت می شود و آرام آرام جایگزین خدامحوری می گردد .

امروز دیدگاه اومانیسم بر تمام دیدگاه های فلسفی جهان علم و صنعت و تمدن، حاکم است . اکنون تمام فلسفه ها و مکتب های الحادی، منشا اومانیستی دارند .

امروز با دید عرفانی اسلام، می توان خدامحوری را به جای انسان محوری گذاشت .

در میان مسلمین هم مکاتبی پیدا شدند که گرایش به انسان محوری و اومانیسم داشتند . اینکه معتزله در مساله جبر و اختیار، دم از تفویض می زند، یک نوع اومانیسم است، چراکه انسان را در برابر خداوند، فعال مایشاء می داند و معتقد است که همه چیز به انسان، واگذار شده است .

همه اومانیست های غرب، به نفی خدا و اثبات انسان به عنوان قدرت یکتا، روی نیاورده اند; بلکه بسیاری از آنها سعی کرده اند که اومانیسم را به گونه ای مطرح کنند که با مسیحیت، قابل جمع باشد . برخی مسیحیت را به گونه ای تفسیر کرده اند که با اومانیسم، سازگار باشد و برخی اومانیسم را به گونه ای تعدیل کرده اند که با مسیحیت، قابل جمع گردد .

اومانیسم معتزله در برابر جبر اشاعره و مکتب مترقی امر بین الامرین شیعه، تاب مقاومت نیاورد و به زودی از پای درآمد . اینان انسان را ازمحضر خداوند، خارج کردند . هرچند به نظر ایشان، جهان محضر خداست، ولی انسان غایب از محضر خداوند، انگار فضول باشی این عالم است و می تواند قلدرمآبانه به هر اقدامی دست بزند .

اشاعره، هم جهان و هم انسان را در محضر خداوند یافتند، ولی عیب بزرگ کارشان این بود که قدرت و اختیار را از انسان، سلب کردند و او را تا سطح اجسام بی جان، تنزل دادند .

در میان دو مکتب اشعریت و اعتزال - که هردو به افراط و تفریط گراییده بودند - مکتب تشیع به رهبری و هدایت امامان معصوم، جانب اعتدال را مراعات کرد . نه انسان را در ردیف خدا قرار دارد، تا گرایش اومانیستی داشته باشد و نه انسان را موجودی دست بسته و فاقد اختیار و آزادی معرفی کرد، تا او را به هیچی و پوچی، سوق داده باشد .

اکنون کسانی که دم از اومانیسم اسلامی می زنند، چه هدفی را تعقیب می کنند؟ آیا می خواهند اسلام را به رنگ اومانیسم درآورند؟ اگر اسلام به سوی اومانیسم، سوق داده شود، باید از مواضع مستحکم توحیدی خود، عقب نشینی کند . در این صورت، جهان با کلیت و عمومیت خود، محضر خداوند نیست . حداقل این است که انسان را از محضر خداوند، خارج کرده اند .

انسانی که از محضر خداوند خارج است، انسان واقعی نیست، بلکه همان است که خداوند درباره اش می فرماید:

«والذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام و النار مثوی لهم (7) » .

«آنانکه کافر شدند لذت و بهره می برند و همچون چارپایان می خورند و آتش دوزخ، جایگاه آنهاست » .

اما آنهایی که عالم را محضر خدا می دانند و خود را جدای از آن نمی دانند، سرنوشتی نیکو و سرانجامی مطلوب و مرغوب دارند . اینانند که در باطن به ایمان و در ظاهر به کردار شایسته، آراسته اند و قرآن درباره شان می گوید:

«ان الله یدخل الذین آمنوا و عملواالصالحات جنات تجری من تحتها الانهار (8) » .

«خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و عمل نیکو انجام داده اند داخل بهشت هایی می کند که نهرها از زیر آنها روان است » .

اگر اومانیسم به سوی اسلام، سوق داده شود، البته تعدیل می شود . اومانیسم تعدیل شده در پرتو اسلام، همانند کافری است که مسلمان شده است . کافر نومسلمان، عیوب و انحرافات عقیدتی وقلبی خود را کنار گذاشته و می کوشد که با اصلاح اخلاق و کردار خود، انسانی شایسته و شخصیتی آراسته به کمالات و پیراسته از نقایص گردد .

اسلام و مذاهب

اسلام، آغوش خود را به روی شرک و کفر و نفاق و الحاد و یهودیت و مسیحیت، گشوده تا آنها را تعدیل کند و از کجی و انحراف بازدارد . از شرک، خدای دوم را می گیرد و از کفر، انحراف عقیدتی را می ستاند و از نفاق، دورویی را سلب می کند و از الحاد، گمراهی را حذف می کند و از یهودیت، تحریفات تورات را پالایش می دهد و از مسیحیت، تثلیث را می زداید و همه را با توحید واقعی خود هماهنگ ودمساز می کند . به همین جهت است که ازدعوت مشرکین و کفار و منافقان و ملحدان و یهودیان و مسیحیان، خودداری نمی کند و دست رد بر سینه هیچکدام نمی زند، تا همگان بتوانند با حذف ضدارزش های اعتقادی و اخلاقی و رفتاری، ارزش ها را پاس بدارند و سعادت و خوشبختی را برای خود فراهم کنند .

با این بیان، نه تنها آغوش اسلام به روی اومانیسم، باز است، بلکه دیگر مکاتب الحادی و مخصوصا فرزندان نامشروع اومانیسم که با شناسنامه های مختلف، غرب را زیر سیطره خود قرار داده اند، می توانند با روی آوردن به اسلام، تعدیل و پیراسته شوند و پیروان خود را با زندگی سالم، زیر سایه اسلام قرار دهند و آنها را از شر خود رها و از تنگنای زندان خود مرخص کنند .

تمام مکاتب بشری از یک عیب بزرگ رنج می برند . عیب بزرگ آنها در این است که جهان را محضر خدا نمی دانند و انسان را از خدای خود، دور کرده اند . چنین انسانی گرفتار «از خودبیگانگی » شده است . ریشه اصلی از خودبیگانگی این است که انسان ازمحضر خداوند خارج شده و از خدا، بیگانه شده است (9) . خروج از محضر خداوند به لحاظ عقیده و ایمان است، وگرنه انسان چه بداند و بخواهد و چه نداند و نخواهد، در محضر خداست . ما چه بدانیم و بخواهیم و چه ندانیم و نخواهیم، جهان محضر خداست . اگر این را بدانیم و به آن، مؤمن باشیم و اگر خدا را در همه جا حاضر و ناظر بدانیم و در عین حال، او را از داشتن جا و مکان، تنزیه و تقدیس کنیم، بلکه خانه دل را از غیر خدا پاک کنیم و بدانیم که خلوت دل، جای صحبت اغیار نیست، خود را به کمالات نفسانی می آراییم و محیط زندگی را محل رشد و اعتلا و تکامل خود و دیگران قرار می دهیم .

مشکل بزرگ اومانیسم و تمام ایسم هایی که از آن متولد شده اند این است که با بزرگ کردن یک بعد زندگی بشر و تحت الشعاع قرار دادن سایر ابعاد، تعادل را از زندگی بشر، حذف کرده اند . اینها به سرطان می مانند . سرطان، رشد بی اندازه یک غده یا یک سلول است . اگر در بدن انسان، غده یا سلول یا عضوی بی اندازه بزرگ شود، حیات و سلامت و تعادل بقیه غده ها یا سلول ها یا اعضاء را به خطر می اندازد و ممکن است منتهی به مرگ انسان شود .

فمینیسم، زن را بیش از اندازه بزرگ می کند . پراگماتیسم، عمل را بیش از اندازه، اصالت می بخشد . مکتب اصالت فرد یا ایندیویدوالیسم، فرد را در برابر جمع، بزرگ می کند . مکتب اصالت جمع یا کلکتیویسم، جمع را آنقدر بزرگ می کند که فرد را محو می سازد . کاپیتالیسم به پرستش سرمایه، روی می آورد و سوسیالیسم و کمونیسم، به تقدیس کار و کارگر،

سرگرم می شود و سرمایه را بی اعتبار می کند . فئودالیسم، رعیت را خوار و ارباب را بر مسند خدایی می نشاند . مدرنیته، نوگرایی می کند و سنت پرستان، به کهنه ها چسبیده و با هر پدیده نو، ناسازگارند . سکولاریسم، دنیاگراست . پلورالیسم، همه قرائت های دینی و سیاسی و اخلاقی را حقیقت می پندارد .

همه اینها به نوعی با اومانیسم در ارتباطند . خود اومانیسم هم آنقدر انسان را بزرگ می کند که فرعون وار، کوس خدایی می کوبد و عالم را محضر خود می داند .

اسلام با همه اینها، مخالف است . ولی حاضر است همه را تعدیل و در هاضمه خود، ذوب کند .

از نگاه اسلام، خداوند از عظمتی بی کران برخوردار است و به فرمایش امیرالمومنین علیه السلام:

«لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج (10) » . «نه در اشیاء داخل و نه از آنها خارج است » .

اگر انسان به چنین خدایی روی آورد، تمام ایسم هایی که همچون غده سرطانی رشد بی حد کرده اند، تعدیل می شوند . زن، ارزش واقعی خود را می یابد . جامعه و فرد، اعتبار خود را بازمی یابند . کار و سرمایه، از حد و مرز خود پا را فراتر نمی گذارند . عمل، در پرتو حقانیت، نمود و ارزش پیدا می کند . انسان اومانیستی، انسان خدایی می شود . انسان سکولار، همه جانبه نگر می شود . قرائت های دینی، خود را با یک محک صحیح و یک معیار معقول و خداپسندانه، هماهنگ می سازند و چنین است که انسان و جهان با هم آشتی می کنند . جهان، معبد انسان و انسان، پرستشگر خدا می شود .

پی نوشت:

1) یوسف، 105

2) یس، 83 .

3) انعام، 75

4) اعراف، 185

5) بقره، 115

6) بقره، 143

7) محمد، 12

8) محمد، 12

9) ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم » ، حشر، 19

10) نهج البلاغه، خطبه 186

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان