آزادی و آزادگی در شعر شیعی

بدون شک، آزادی یکی از بزرگ ترین موهبت های الهی به انسان است که در سرشت وی قرار داده شده است. در این زمینه، مذهب شیعه به لحاظ تعالیم و شیوه های تربیتی و سلوک عملی پیشوایان، از تمایز ویژه ای برخوردار است که در شعر شاعران نیز انعکاس یافته است

چکیده

بدون شک، آزادی یکی از بزرگ ترین موهبت های الهی به انسان است که در سرشت وی قرار داده شده است. در این زمینه، مذهب شیعه به لحاظ تعالیم و شیوه های تربیتی و سلوک عملی پیشوایان، از تمایز ویژه ای برخوردار است که در شعر شاعران نیز انعکاس یافته است. در این مقاله تلاش شده است تا مفهوم «آزادی» و «آزادگی» در آثار 18 تن از شاعران برجسته شیعی، از کسایی مروزی قدیمی ترین شاعر شیعه، تا حکیم صفای اصفهانی در دوره مشروطیت بررسی شود. دوره مورد نظر یک دوره هزار ساله (از قرن چهارم تا چهاردهم هجری) را دربرمی گیرد. در بیان موارد، ترتیب تاریخی رعایت شده است تا خواننده با سیر تاریخی موضوع در این دوره هزار ساله آشنا شود.

مقدّمه

«آزادی» از جمله مفاهیمی است که از دریافت آن احساس خاصی به انسان دست می دهد و آدمی میان خود و آن مفهوم رابطه عاطفی محسوسی می یابد. این از آنجا ناشی می شود که انسان فطرتا جویای آزادی است و از اینکه چیزی یا کسی یا گروهی، آزادی وی را سلب کند و او را زیر بار خویش بکشد، بیزار است.

با توجه به اینکه دین برای بشر امری فطری است و مسائل دینی هم مبتنی بر فطرت انسان ها و نیازهای آنان تنظیم شده، از این رو، در دین مبین اسلام به مسئله دوست داشتن آزادی، که در سرشت انسان ها وجود دارد نیز توجه شده است.

آزادی در مکتب اسلام

آزادی از نظر اسلام، دارای دو مفهوم کلی است: نخست «رهایی انسان از قید و بند نفس امّاره و وسوسه های شیطانی و امور مادی». قرآن کریم در این باره می فرماید: «زُیِّن لِلناسِ حُبُّ الشهواتِ مِن النِساءِ والبَنینِ والقَناطیرِ المُقنطَرةِ مِن الذّهَبِ والفضَّةِ والخیلِ المسوَّمةِ والانعامِ والحرثِ ذلکَ متاعُ الحیوةِ الدُنیا واللّهُ عِندهُ حُسنُ المآبِ قُل أَؤُنبِّئکُم بِخیرٍ مِن ذلکُم لِلّذینَ اتّقوا عِندَ رَبِّهم جنّاتٌ تَجری مِن تَحتها الانهارُ خَالدینَ فیها و اَزواجٌ مُطَهَّرةٌ و رِضوانٌ مِنَ اللّهِ واللّهُ بَصیرٌ بِالعبادِ» (آل عمران: 5 14)؛ عشق به امیال نفسانی و دوست داشتن زن و فرزندان و همیان های زر و سیم و اسبان داغ بر نهاده و چارپایان و زراعت در چشم مردم زینت یافته است. همه این ها متاع زندگی این جهانی هستند، در حالی که بازگشتگاه خوب نزد خداست. بگو: آیا شما را به چیزی بهتر از این ها آگاه کنم؟ برای آنان که پرهیزگاری پیشه کنند، نزد پروردگارشان بهشت هایی است که نهرها در آن ها روانند. اینان با زنان پاکیزه، در عین خشنودی خدا، جاودانه در آنجا خواهند بود. و خدا از حال بندگانش آگاه است.

این مرحله از آزادی، نخستین و مهم ترین گام در راه رهایی انسان از قید و بندها و موانع رشد و تعالی است و به تعبیر دیگر، پایه و زیربنای هر حرکت و هر عملی محسوب می شود.

پس از این مرحله، نوبت به «آزادی اجتماعی» انسان می رسد. در این مرتبه، انسان پس از رهایی از بت های نفسانی، باید بت های اجتماعی را از بین ببرد و خود را از هرگونه قید و بند و اسارت و بردگی نجات بخشد. قرآن مجید در این زمینه چنین می فرماید: «قُل یَا اَهلَ الکتابِ تَعالَوا الی کلمةٍ سواءٍ بَیننا و بَینکم اَلاّ نَعبدَ الاّ اللّهَ و لانُشرکَ بِه شیئا ولایَتّخذَ بعضُنا بعضا اربابا مِن دونِ اللّهِ» (آل عمران: 64)؛ بگو: ای اهل کتاب، بیایید از آن کلمه ای که پذیرفته ما و شماست، پی روی کنیم: اینکه جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد.

قرآن با طرح مسئله توحید، همگان را به پرستش و اطاعت از خداوند سبحان دعوت می کند. بنابراین، در این مرحله، یکتاپرستی موضوع اصلی و اساسی است و بر همین اساس، استثمار افراد و به بردگی کشاندن آن ها در همه زمینه ها نفی می گردد و شالوده جامعه ای موحّد و آزاد ریخته می شود. البته بحث آزادی های فردی، نکته جداگانه ای است که زمینه طرح آن در اینجا نیست؛ فقط باید دانست که آزادی های فردی از نظر شرع، دارای حد و مرز معیّنی هستند و این گونه نیست که انسان بتواند هر کاری که دلخواه اوست انجام دهد؛ زیرا این خود مغایر و منافی با آزادی های دیگر انسان هاست و به طور کلی، حدود این امر هم مبتنی بر نیازهای فطری بشر مشخص شده است.(1)

آزادگی در مکتب اهل بیت علیهم السلام

در احادیث و روایات پیشوایان ما، عنایت خاصی به آزادی و آزادگی انسان ها شده است. ایشان بر پایه آیات قرآنی به تبیین آن پرداخته اند. حضرت علی علیه السلام در نامه ای که خطاب به امام حسن علیه السلام نوشته اند، چنین می فرمایند: «اَکرِم نَفسکَ عَن کُلّ دنیّةٍ و اِن ساقتکَ اِلی الرغائبِ فاِنَّک لَن تعتاضَ بِما تَبذلُ مِن نَفسِکَ عوضا و لاتکن عبدَ غیرِکَ و قد جَعلَکَ اللّهُ حُرّا و ما خیرَ خیرٌ لایَنالُ اِلاّ بشرٍّ و یُسر لایَنال الاّ بِعُسرٍ»؛(2) نفس خود را از هر زبونی و پستی دور بدار، هرچند تو را به نعمت های بی شمار رساند؛ زیرا هرگز در برابر آنچه از نفس خویش صرف می کنی، عوضی نخواهی یافت. و بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد گردانیده است. و چه خیری است در آن نیکی که جز با بدی نرسد؟ و چه سودی دارد گشایشی که جز با دشواری به دست نمی آید؟

سرور آزادگان جهان، حضرت امام حسین علیه السلام ، در روز عاشورا در کشاکش نبرد خونین با سپاه یزید می فرماید: «یا شیعةَ آل ابی سفیانَ اِن لم یَکُن لَکم دینٌ و کنتم لا تَخافونَ المعادَ فکُونوا اَحرارا فی دُنیاکم»؛(3) ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز جزا نمی هراسید، دست کم در زندگی آزادمرد باشید.

وقتی آن حضرت هنگام حمله به سپاه دشمن، رجز می خواند، با لحنی کوبنده می فرمود:

«الموتُ اولی مِن رکوبِ العارِ

والعارُ اولی مِن دخولِ النارِ

اَنا الحسینُ بنُ علیّ

آلیتُ اَن لا اَنثَنی ...»؛(4)

مرگ بهتر از پذیرش ننگ است، و پذیرش ننگ بهتر از قبول آتش است. من حسین بن علی هستم. سوگند یاد کرده ام که در مقابل دشمن سر فرود نیاورم.

این مطالب و ده ها حماسه بی نظیری که امام حسین علیه السلام و خاندان و یاران باوفایش آفریدند و اصلاً کل جریان عاشورا درسی عملی بود به همه انسان ها که نه به کسی ستم کنند و نه زیر بار ستم بروند و حتی با نثار تمام هستی خویش، آزادی و آزادگی را پاس دارند.

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام درباره انسان آزاده می فرماید: «اِنّ الحرَّ حرٌّ علی جمیعِ احوالِه»؛(5) آزادمرد در همه احوال، آزادمرد است.

آزادگی نزد شاعران شیعه

در طول تاریخ اسلام، شیعه همواره آزادی و آزادگی را سرلوحه برنامه های خویش قرار داده و سیره عملی و سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه اطهار علیهم السلام بهترین الگو و مناسب ترین سرمشق برای شیعه در این راه بوده اند. پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام با تأسّی و اقتدا به ایشان، در طول تاریخ، حماسه های بی شماری آفریدند که تاریخ خون بار تشیّع، خود گواه روشنی بر این مدعاست.

اثر تربیتی مذهب شیعه در این زمینه کم و بیش در بین پیروان آن آشکار بوده است. در این میان، شاعران شیعی نیز از این تأثیر برکنار نبوده اند. هرچند مطالبی که در دیوان های این شاعران وجود دارد همگی به یک شکل و در یک سطح نیستند، اما هر شاعری با توجه به شرایط و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و نیز روحیه شخصی خود، در این باره اظهار نظر کرده است. مسائلی که در این اشعار آمده اند به اجمال عبارتند از: نرفتن زیر بار ذلّت و خواری، دوری از سفلگان و انسان های پست، تواضع و کرنش نکردن در برابر همنوع و نیز نزد شاه و درباریان، تشویق و دعوت به نهراسیدن از شاه و دستگاه حاکم، تحمّل تبعید و سختی برای نرفتن زیر بار عقیده باطل، ابراز خوشحالی از عدم قبول ذلّت و زبونی و پذیرفتن هر مشکلی در این راه، خودداری از ستایش و مدح حاکمان ستمگر، نکوهش حرص و طمع که موجب خوار کردن انسان در برابر امیران و پادشاهان می شود، ننگ داشتن و حقیر شمردن خدمت شاهان و درباریان و فخرکردن به عبادت و اطاعت خدای یکتا، دعوت به مردانگی و آزار ندادن آزادگان، تن در ندادن به منّت ناکسان و فرومایگان، فریفته نشدن به شکوه و هیبت ظاهری دستگاه پادشاهان و امیران، بیان این مطلب که خدمت سلطان انسان را از فرمان برداری و پرستش خداوند بازمی دارد، دعوت به ستایش خالق و دوری از ستودن مخلوق، قناعت پیشه کردن و دوری از سؤال از دونان و فرومایگان، پافشاری بر به دست آوردن روزی از راه تلاش و تحمّل سختی و پرهیز از طمع و خدمت این و آن کردن، حفظ عزّت و آبرو و سربلندی در همه احوال، بیان مظالم اجتماعی و دردها و مشکلات مردم با زبان شعر خطاب به حاکمان زمان، تأکید بر خواستن حاجت از خداوند و پرهیز از روی آوردن به خلق، دعوت به فریفته نشدن به جاه و مقام برای به دست آوردن نان، دوری جستن از منصب و لقب و ... .

پس از بیان این مقدّمه، به ذکر نمونه هایی از این سروده ها می پردازیم:

الف. کسایی مروزی

کسایی مروزی خطاب به خود می گوید: باید فرومایگان و سفلگان را لعن و نفرین کنی:

زه ای کسایی، احسنت گوی و چونین گوی

به سفلگان بر فریه(6) کن و فراوان کن.(7)

و در جای دیگر، بلند همّتی و مناعت طبع خویش را این گونه نشان داده است:

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همّت من

ملک هر دو جهان به یک خواری.(8)

ب. ناصر خسرو

در میان شاعران شیعه، ناصر خسرو بیشترین شعر را درباره آزادی از قید و بندها و آزاده بودن خود و دعوت از انسان ها برای رهایی از اسارت ها و ذلّت ها سروده است. وی تواضع و کرنش در برابر این و آن را به خاطر داشتن آرزوهای باطل می داند.

گرنخواهی ای پسر، تا خویشتن مجنون کنی

پشت پیش این و آن پس چون همی چون نون کنی؟

خم ز نون پشت تو هم در زمان بیرون شود

گر تو خمّ آرزو را از شکم بیرون کنی.(9)

وی ننگ و عار خود را از رفتن به نزد شاهان این گونه نشان داده است:

گر تو را پشت به سلطان خراسان است

هیچ غم نیست ز سلطان خراسانم

صد گواهست مرا عدل که من زایزد

بر تو و بر سر سلطان تو سلطانم

از در سلطان ننگست مرا زیراک

من به نیکو سخنان بر سر سرطانم.(10)

و در جای دیگر، با غرور و افتخار خاصی به پادشاه طعنه می زند و خود را از هرگونه قید و بند دیگران رها می داند و این آزادی را از سوی خدای خود می شناسد. آزادگی، آرامش و اطمینان خاطر از لابه لای این ابیات موج می زنند:

گرت نخوانم مدیح، تو که امیری

نیز به مهمان و خان خویش مخوانم

گر تو بخوانی مرا، امیر ندانمت

ورت بخوانم مدیح، مرد مدانم

نامه آزادی آمده ست سوی من

پنهان در دل ز خالق دل و جانم

بند ز من برگرفته آمد ازین است

کایچ نجنبد همی به پیش میانم

تا به من این منّت از خدای نپیوست

بنده همی داشتی فلان و فلانم.(11)

ناصر خسرو کسانی را که به او توصیه رفتن به دربار شاهان و امیران می کنند «بد حال» می خواند و علت تنهایی و بی یار و یاوری خویش را نابسامان بودن کار دین می داند:

وآنکه می گوید که «حجت گر حکیمستی چرا

در دره ی یمگان(12) نشسته مفلس و تنهاستی؟» نیست آگه زانکه گر من همچنو بد حالمیپشت من چون پشت او پیش شهان دوتاستی

من نخواهم کانچه دارد شاه ملکستی مرو آنچه من دانم ز هر فن علم ها او راستی

من به یمگان خوار و زار و بی نوا کی ماندمیگر نه کار دین چنین در شور و در غوغاستی؟(13)

وی به دلیل داشتن روح آزاد، با جرئت و شهامت تمام چنین می گوید:

کنون میر پیشم ندارد خطر

گر آنگه خطر داشتم پیش میر

ز دین اند پیشم به دنیا درون

عزیزان ذلیل و خطیران حقیر

اگر میر میرست و کامش رواست

چنان که ش گمانست، گو شو ممیر.(14)

ناصر خسرو در جای دیگر، خود را به دلیل مهار کردن نفس، «پادشاه» می نامد و تاج و تخت خود را «علم و دین» می داند و از همین روی، به مرتبه ای رسیده است که هیچ چیز او را از هدف خویش منحرف نمی کند و با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس، شاهان را نزد خود حقیر و ناچیز می بیند و نشان می دهد که با هر کس و در هر موقعیت، برخورد مناسب با آن شخص یا آن زمان را دارد:

چو من پادشاه تن خویش گشتم

اگر چند لشکر ندارم، امیرم

به تاج و سریرند شاهان مشهّر

مرا علم و دین است تاج و سریرم

چو مر جاهلان را سوی خود نخواند

نه بوی نبید(15) و نه آوای زیرم چه کارست پیش امیرم چو دانمکه گر میر پیشم نخواند نمیرم؟ ...

حقیرست اگر اردشیرست زی منامیری که من بر دل او حقیرم

به نزدیک من نیست جز ریگ و شورهاگر نزد او من نه مشکین عبیرم ...

چو من دست خویش از طمع پاک شستمفزونی ازین و از آن چون پذیرم؟(16)

یکی از مسائلی که تشیّع در طول تاریخ با آن روبه رو بوده، ستم هایی است که به شکل های گوناگون بر پیروان آن واقع می شده اند؛ از آن ها به «مظالم اجتماعی» تعبیر می کنیم. این ستم ها به قدری زیاد بوده اند که گویی همیشه همراه و همدم شیعیان بوده و اصلاً لفظ «شیعه» تداعی کننده این مسائل است. کارهایی از قبیل: تهدید، آزار و اذیت، تجاوز، تبعید، زندان، شکنجه و قتل، همواره در حق پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام روا داشته می شده اند و شیعه نیز بردبارانه همه این مصیبت ها را به خاطر آرمان های والای خویش تحمّل می کرده و برای پیشبرد هدف های مقدّس خود، از هر خطری استقبال می نموده و آن را به جان خریدار بوده است.

ناصر خسرو نیز از زمره کسانی است که به خاطر عقیده خویش، رنج فراوان برد و با انواع آزار و اذیت و تهدید مواجه بود و در نهایت، ناچار به ترک شهر و دیار خود شد و ابتدا به مازندران و سپس به یمگان رفت و تا پایان عمر خود، در آن درّه تنگ به سر برد. وی در توصیف تهدیدها و آزارهایی که بر وی واقع شده، گفته است:

این دشنه بر کشیده همی تازد

وآن با کمان و تیر برو خفته

اینم کند به خطبه درون نفرین

وآنم به نامه فریه کند سفته

من خیره مانده زیرا با مستان

هر دو یکی ست گفته و ناگفته ...

مستان و بیهشان چو بدیدندم

شمع خرد فروخته بگرفته

زود از میان خویش براندندم

پر درد جان وزانده دل کفته.(17)

و درباره آسودگی افراد فاسد و در خطر بودن خویش چنین آورده است:

می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من

پیش محراب اندرم با ترس و با بیم و هرب.(18)

وی در مورد چگونگی تبعید خود از خانه و کاشانه اش و شیوه برخورد مردم با او می گوید:

پس حیلتی ندیدم جز کندن

از خان و مان خویش به یکباره

چون شور و جنگ را نبود آلت

حیلت گریز باشد ناچاره

آزاد و بنده و پسر و دختر

پیر و جوان و طفل ز گاواره(19) بر دوستی عترت پیغمبرکردندمان نشانه بیغاره ...(20)

امروز کوفتم به پی آنک او دیمی داشت طاعتم به سر و تاره.(21)(22)

پیداست کسی که حاضر به تحمّل این همه رنج و سختی برای دین و عقیده خویش باشد، دیگر حاضر نیست زیر بار کسی برود و از هیچ قدرتی به خود هراس راه دهد و اینجاست که آزادانه به بیان فکر خویش می پردازد:

حکیم آن است کو از شاه نندیشد، نه آن نادان

که شه را شعر گوید تا مگر چیزیش فرماید.(23)

ناصر خسرو بی باکانه فریاد برمی آورد:

من آنم که در پای خوکان نریزم

مر این قیمتی درّ لفظ دری را.(24)

وی مدح و ستایش را فقط شایسته خاندان رسالت علیهم السلام می داند و آن را به عنوان توشه ای برای آخرت خود می شناسد:

یاد ازیرا کنم مر آل نبی را

تا به قیامت کند خدای مرا یاد

شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان

نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد.(25)

وی با لحنی حماسی، آزادی خویش را از هرگونه قید و بند مادی و دنیایی این گونه بیان کرده است:

سرم زیر فرمان شاهی نیارد

نه تختی، نه گاهی، نه رودی، نه جامی.(26)

ناصر خسرو پیش از بیدار شدن از خواب غفلت، مدتی در دربار پادشاهان خدمت می کرد. وی ضمن اشاره به این مطلب، حاصل آن را چیزی جز «بندگی و درد و رنج» ندانسته است:

وز رنج روزگار چو جانم ستوده گشت

یک چند با ثنا به در پادشا شدم

گفتم: مگر که داد بیابم ز دیو دهر

چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم

صد بندگیّ شاه ببایست کردنم

از بهر یک امید کزو می روا شدم

جز درد و رنج چیز نیامد به حاصلم

زان کس که سوی او به امید شفا شدم ...(27)

اما پس از طی دوره بی خبری و غفلت، دیگر ناصر خسرو آن انسان قبلی نیست و به مرتبه ای رسیده که حاضر نیست منّت هیچ کسی را بپذیرد و به پیشگاه هیچ شاهی برود:

بار نخواهم سوی کسی که کند

منّت او پست زیر بار مرا

شاید اگر نیست بر در ملکی

جز به در کردگار بار مرا

چون نکنم بر کسی ستم نبود

حشمت آن محتشم به کار مرا.(28)

وی کسانی را که به آزار افراد آزاده می پردازند، انسان نمی داند و از همه می خواهد از آزار انسان های آزاده بپرهیزند و به این وسیله، انسانیت خویش را به اثبات رسانند:

مردمی ورز و هگرز(29) آزار آزاده مجوی

مردم آن را دان کزو آزاده را آزار نیست.(30)

ج. قوامی رازی

قوامی رازی افراد را از «خدمت در بارگاه ناکسان» بر حذر می دارد و به خلوت کردن در پیشگاه الهی دعوت می کند:

روزها خدمت کنی در بارگاه ناکسان

یک شبی خلوت گزین یک دم برین درگه بنال.(31)

وی برای خدمت شاهان نتیجه ای جز درد و رنج نمی شناسد و معتقد است که فقط در برابر طاعت و عبادت خداوند است که یک کار نیک انسان ده برابر پاداش دارد:

سگی ناحق شناسی را به خدمت ها کمربندی

کزو در صد مکافات عنایت صد عنا باشد

کریمی، پادشاهی را چرا طاعت نمی داری

که گر خیری کنی آنجا، یکی را ده جزا باشد؟(32)

قوامی خدمت کردن را فقط برای حق تعالی روا می داند و آن را سبب به دست آوردن ملک جاویدان می شناسد و در خدمت سلطان بودن را موجب باز ماندن از طاعت الهی می بیند:

بر این درگه همی باید به جان و دل کمر بستن

کزین خدمت به دست آید بقای ملک جاویدان

به خدمت کردن سلطان ز طاعت باز می مانی

اگر گیرد تو را ایزد، حمایت کی کند سلطان؟(33)

و یا می گوید:

به خدمت کردن سلطان تن اندر داده ای هرزه

اگر ایزد کند قهری، حمایت کی کند سلطان؟(34)

وی با یادآوری روز قیامت، خطاب به کسانی که لاف لشکر شاه را می زنند و به سپاه این و آن فریفته شده اند، چنین می گوید:

زین کاروانسرای برون شو که بسته نیست

دروازه های محشر از انبوه کاروان

تا چند لاف لشکر سلطان و سلطنت

غرّه شده به جیش قراخان و خیل خان.(35)

او ستایش را فقط مخصوص خالق هستی می داند و ستودن خلق را به سبب اینکه ثبات ندارند، جایز نمی شناسد و حمد و ثنای الهی را موجب رستگاری و بالارفتن درجات انسان در روز جزا می شمارد:

خالق ستای باش قوامی، به جان و دل

مستای خلق را که نباشد در آن ثبات

آن را کن آفرین که جهان را بیافرید

بگذار بعد ازین هوس و هزل و ترّهات

زیرا که در ستایش پروردگار خلق

روز قیامه هم درجات است و هم نجات.(36)

همان گونه که ملاحظه شد، تأکید قوامی بیشتر بر ستایش و پرستش خداوند و دوری از خدمت و نزدیکی به شاهان است. نزد وی، مفهوم «آزادی» و «آزادگی» عبارت از نفی بندگی غیر خدا و به عبارت دیگر، همان «توحید در عبادت» است.

د. نزاری قهستانی

نزاری قهستانی بلند همّتی و آزادگی خویش را به این صورت نشان داده است:

خاک ار خورم به است ز نانی هزار بار

کان را به آب روی بباید خریدنم.(37)

وی در مورد مدیحه هایی که سروده است، توضیحی دارد و در آن بیان می کند که این ستایش ها بر دو دسته اند: یکی از روی تکلّف و ناچاری و دیگری از سر محبت و عقیده. سپس به این نکته اشاره می کند که هیچ گاه به مذلّت و خواری تن مسپرده و با قناعت پیشگی به خود اجازه نداده است که به خاطر طمع به مادیات، هر بی سر و پایی را آفرین کند و او را بزرگ بزرگان و پناه ملت بخواند، و همه این ها را به دلیل لطف و عنایت خداوند و در حق خویش می داند:

گر مدح گفته باشم آن را دو وجه باشد:

یا شیوه تکلّف یا قالب محبت

آن بر سر زبانم، که در میان جانم

تکلیف باز داند صاحب دل از عقیدت

دست طمع نبردم در لقمه مزخرف

دامان جان نکردم آلوده مذلّت

در کوچه قناعت دارم سرای خوبی

ضرّاب کیمیاگر صاحب نقود دولت

هر دم طویله ای دُر بی منّتی ببخشم

حاتم روان ندارد بر کس نهاده منّت

نز بهر کاغذ زر هر لحظه جاهلی را

گویم سر افاضل خوانم پناه ملت

هرگز خرد پسندد کز روی جهل گویم

اینت ای شریف خلقت! اینت ای لطیف خلقت!

حفظ خدای دارد در حفظ من طلسمی

تا همچو گنج گشتم ساکن به کنج عزلت.(38)

نزاری خطاب به خویش می گوید: برخیز و دست از مدح و ستایش مخلوق بردار و با فقر و قناعت روزگار را سپری کن و در عوض، منّت خلق و شاه را هم نداشته باش:

خیز و از مدحت مخلوق فرو شو دفتر

که شد از مدحت مخلوق تو را نامه سیاه

با کهن خرقه قناعت کن و با لقمه فقر

منّت خلق چه کار آیدت و خلعت شاه؟(39)

ه. ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی زندگی خود را از راه کشاورزی می گذراند. وی در اشعار خود، بارها به این نکته اشاره کرده است و بیان می کند که من با تلاش و زحمت، روزی خودم را به دست می آورم و هیچ گاه حاضر نیستم برای لقمه نانی، آبرو و عزّت نفس خود را از دست بدهم و منّت ناکسان ببرم:

مرا نیمه نانی که درخور بود

به دست آورم از ره دهقنت

چون دونان نخواهم نمودن دگر

برای دو نان پیش کس مسکنت

من و گنج آزادگی بعد از این

زهی پادشاهی! زهی سلطنت!(40)

و نیز با کلامی طنزآمیز به مسئله «قناعت» پرداخته و «نان خشک حلال» را بر «شکرین لقمه حرام» ترجیح داده است:

دو تای گاو به دست آوری و مزرعه ای

یکی امیر و دگر را وزیر نام کنی

به نان خشک و حلالی کزو شود حاصل

قناعت از شکرین لقمه حرام کنی

وگر کفاف معاشت نمی شود حاصل

روی و شامِ شبی از جهود وام کنی

هزار بار از آن به که بامداد پگاه

کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی.(41)

شهرت عمده ابن یمین به سبب سرودن قطعه های زیبایی است که در آن ها به مسائل گوناگون پرداخته است. از جمله نکته هایی که وی به آن ها توجه ویژه ای داشته، آزادی و آزادگی و بزرگواری روح، و تن ندادن به ذلّت ها و زبونی هاست. وی با بیانی طنزگونه درباره مدح شاهان چنین می گوید:

جفت گاوی را اگر خدمت کنی سالی سه ماه

روزگارت زو شود هر هفته و هر ماه به

ورکنی شاه جهان را هفته ای هفتاد مدح

سخره گویی را بود در پیش او مقدار به

گر تأمّل ها کنی در نفع گاو و مدح شاه

خدمت یکتای گاو از مدحت صد شاه به.(42)

وی در جای دیگری، ضمن اشاره به توانایی شاعری خود می گوید: من این نیرو و استعداد را برای ستایش کسی که حاصل عمرش مانند گاو و خر، خوردن و خوابیدن باشد به کار نمی گیرم:

مهارت در سخن دارم، ولی نتوان

ز تاب آتش فکرت جگر تفتن

به مدح آنکه باشد حاصل عمرش

بسان گاو خوردن یا چو خر خفتن.(43)

نزد ابن یمین تحمّل انواع سختی ها و انجام کارهای فوق العاده و خطرناک به مراتب بهتر است از خدمت کردن به انسان «بد اصل ناسزا»:

به چنگ شیر تن خویش را رها کردن

ز مار و افعی در بادیه عصا کردن

شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم

ز تف(44) تیره و آب سیه غذا کردن به نوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخمیان خون دل خویشتن شنا کردن

کشیدن همه آسان ترست بر عاقلاز آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن.(45)

همچنین در نظر او، به دست آوردن غذا از کام شیر پسندیده تر است از گفتن نیاز خویش به فرومایگان:

دست اگر در دهان شیر کنی

وز پی قوت لقمه برداری

نزد ابن یمین ستوده ترست

زآنکه حاجت به سفلگان آری.(46)

وی در جای دیگری، دلیل این مطلب را بیان کرده است:

تا توانی التماس از کس مکن

خاصه از ناکس که آن عین خطاست

گر دهد، مانی به زیر منّتش

ور ندادت، آبرویت را بکاست

گر کشد نفست بلاها صبر کن

زآنکه عزّ صبر به از ذلّ خواست.(47)

ابن یمین عزّت آزادگان را در گرو دست کوتاه کردن از سفره لئیمان می داند و معتقد است که باید قناعت پیشه کرد و مطمئن بود که تا وقتی جان در بدن است، روزی هم می رسد:

هیچ دانی کز چه باشد عزّت آزادگان

از سر خوان لئیمان دست کوته کردن است

بر سر کوی قناعت گوشه ای باید گرفت

نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است.(48)

او در برابر همه این چیزها، عقیده دارد که فقط باید از خداوند کمک خواست و نه از هیچ کس و هیچ چیز دیگر:

ابن یمین، گشایش کارت ز حق طلب

نگشایدت ز هیچ امیر و ز شاه کار.(49)

نیز این ابیات که دعوت است به بی توجهی به زرق و برق دربار شاهان و فریفته نشدن به مظاهر مادی و در مقابل، رو آوردن به آزادگی و بندگی خداوند:

طعام چرب شیرین سلاطین

جواب تلخ دربانی نیرزد

به کنج بندگی آزاد بنشین

که ملک مصر، زندانی نیرزد.(50)

به عقیده ابن یمین، آزادگی همچون پادشاهی است و شرط آن «گشودن بند آرزوها از دل»:

پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگی است

هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست

گرد و خاک آستان کلبه آزادگی

گر خرد دارد کسی، چشم خرد را توتیاست.(51)

وی همچنین ضمن توصیه به حفظ عزّت نفس در همه جا، با زبان پند و اندرز، بر دور بودن از خودپسندی و تکبّر و نیازردن مردم تأکید می کند:

مرد باید به هر کجا باشد

عزّت خویشتن نگه دارد

خود پسندی و ابلهی نکند

هر چه کبر و منی است بگذارد

به طریقی رود که مردم را

سر مویی ز خود نیازارد.(52)

و. ابن حسام خوسفی

ابن حسام خوسفی نیز به حفظ آبرو و نگه داشتن عزّت نفس و نرفتن به زیر بار منّت این و آن اشاره دارد و معتقد است که بخشش سفلگان هر قدر هم فراوان باشد، به اخم کردن و چهره در هم کشیدن ایشان نمی ارزد:

عطا مجوی که منع عطا و ردّ سؤال

به ملک صد ملک محتشم نمی ارزد

در انتظار وصول وصیله ای(53) بودن

به تاج کسری و تخت عجم نمی ارزد برات خواجه بمان گرچه وجه انعام استکه آن به منّت اهل قلم نمی ارزد

خوشا لقای کریمان و خلق خوش رویان!عطای سفله به وجه دژم(54) نمی ارزد

به معنعمان چه طمع می کنی که گاه طلبجواب «لا» به سؤال «نعم» نمی ارزد

سؤال آنکه جوابی دهند یا ندهندبه «هان و آری و لا و نعم» نمی ارزد

حذر زنام لئیمان که گنج قارونیبه تاب ابروی اهل کرم نمی ارزد.(55)

وی همچنین می گوید: اگر از خدمت به افراد پست پرهیز کنی، فلک را نزد خود آماده خدمت خواهی یافت:

کمر ز خدمت دون بازکن که گردون را

به پیش خدمت خود دست بر کمر یابی.(56)

و در جای دیگر آورده است که انسان نباید حرمت خویش را به خاطر نان از دست بدهد و هیچ گاه نباید به افراد فرومایه متوسّل شود، بلکه باید روزی را از خداوند، که خود روزی بخش است، طلب کند:

بیش مریز از پی نان آبروی

خاک مکن روی به ذلّ سؤال

نام کرم پیش لئیمان مبر

روی برِ سفله مگردان سفال

این همه بر خود چو نواله(57) مپیچ

از پی یک لقمه که یابی نوال(58) روزی ازو خواه که روزی ازوستمال طلب زو که ندارد ملال.(59)

مطلب دیگری که وی در این باره ذکر کرده، این است که نه تنها به سفلگان، بلکه به شاهان و امیران نیز نباید روی آورد؛ زیرا از دست آنان کاری گشوده نخواهد شد و صرفا باید نیاز خویش را به خدای تعالی، که برآورنده حاجت همه است، گفت:

از شاه و میر هیچ نخواهد گشاد کار

کار ار گشاید از نظر لطف پادشاه

حاجت به درگه ملکی ببر که برده اند

حاجت به درگه کرم او امیر و شاه

دانای بنده پرور و سلطان محتشم

دارای دادگستر و قهّار بی سپاه.(60)

یکی از آثار تربیتی مذهب شیعه این است که به پیروان خود درس شهامت و نترسیدن از قدرت های حاکم می دهد و چنان جرئت و جسارتی به آن ها می دهد که بدون داشتن هراس از کسی، سخن خویش را بیان کنند و داد مظلومان را از ظالمان بگیرند. اشعاری که پس از این می آیند، مطالبی هستند که ابن حسام خوسفی خطاب به امیرعبداللّه ترخان، حاکم قهستان، گفته و ضمن آن ها، از وی خواسته است که به داد مردم پریشان و درمانده آن ولایت برسد و جانب رعیّت را نگاه دارد تا خداوند هم در قیامت، رعایت حال وی بکند:

رسیدست خلقی ز نزدیک و دور

به درگاه سالار ایران و تور

ز دست ستم دادخواه آمده

به درگاه عالم پناه آمده

ولایت خراب است و پرداخته

نواحی زهر سو عرب تاخته

خرابیم و افتاده خر در خلاب(61)

نیابند شاهان خراج از خراب به فریاد فریادخواهان برسبه درد دل دادخواهان برس

به حال رعیّت رعایت نمایرعایت رعیّت بدارد بجای

جهان داورا، اندرین انقلاببترسم که گردد قهستان خراب

شماری بگیر، ای خداوندگارز دیوان دارای روز شمار.(62)

ز. بابافغانی شیرازی

بابا فغانی شیرازی در سروده های خود، نسبت به بی توجهی به ارباب دنیا و روی آوردن به «ربّ ارباب» تأکید خاصی دارد:

فغانی، فی المثل در عالم خاک

اگر نان را نمی یابی و گر آب

مبر حاجت برِ ارباب دنیا

که روزی می رساند ربّ ارباب.(63)

همچنین در رباعی ذیل، عاجزانه از پروردگار خود می خواهد لقمه ای را که به دنبال آن منّت مردم فرومایه باشد، روزی وی قرار ندهد:

یا رب، به فقیری و جگرسوزی ما

وز شعله شوق تو دل افروزی ما

کان لقمه که در پیش بود منّت خلق

از خوان لئیمان نکنی روزی ما.(64)

نیز می سراید:

از نعمت معرفت غنی ساز مرا

تا نان خسان به زهر منّت نخورم.(65)

مضامینی که گذشتند، کم و بیش در شعر اغلب شاعران تکرار شده اند که خود دلیلی بر اهمیت موضوع نزد آنان است.

ح. اهلی شیرازی

اهلی شیرازی نیز به دوری و پرهیز از کمک خواستن از ناکسان و نااهلان توجه کرده است:

سایه داری از خسان کم جو که کی گردد شجر

گر گیاهی خویش را بالا به اشجار آورد؟

در کمال ناکسان کی بوی خاصیت بود؟

خار صحرا هم گل بی نفع بسیار آورد.(66)

در مقابل، به دل خود خطاب می کند: اگر گدایی می کنی از درگاه کارساز بی نیاز کن و به این وسیله خود را از منّت خلایق نجات بخش:

ای دل، گدایی از کرمِ کارساز کن

خود را ز منّت همه کس بی نیاز کن.(67)

وی هر راحتی را که همراه با منّت باشد، محنت می نامد و عقیده دارد که باید صبر پیشه کرد و از کسی چیزی نخواست:

صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه

زآنکه هر راحت که با وی منّت است آن محنتی است.(68)

در نظر اهلی، مردن برای شخص بهتر است از طلب، بخصوص اگر آن خواستن، از روی بندگی و حقارت باشد. وی با ذکر تلمیحی، مطلب را رساتر بیان کرده است:

بنده را مردن از طلب خوش تر

خاصه کز روی بندگی طلبد

مردن اسکندرش بسی بهتر

که ز خضر آب زندگی طلبد.(69)

وی قناعت، فقر و فراغ خاطر را از همه سلطنت روی زمین بهتر و برتر می شناسد:

یک لحظه فراغ خاطر گوشه نشین

بهتر ز هزار شاهی روی زمین

نان جو و کنج فقر و سلطانی وقت

انصاف بده چه سلطنت بهتر ازین؟(70)

ط. وحشی بافقی

وحشی بافقی رهایی خود از قید مادیات و مال اندوزی را این گونه نشان داده است:

پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس

خرقه بر خرقه از آن دوخته ام همچو بصل.(71)

همو گوید: خوشا به حال کسی که حتی اگر از بی نانی هم بمیرد، حاضر نشود نیاز خود را به سفلگان بگوید:

خوش آن کو بر در دونان نریزد آبروی خود

به کنج فقر اگر جانش برون آید ز بی نانی.(72)

ی. عرفی شیرازی

عرفی شیرازی درباره نگه داشتن عزّت نفس و تکیه نکردن بر دیگران این گونه گفته است:

گر مرد همّتی ز مروّت نشان مخواه

صد جا شهید شو، دیت از دشمنان مخواه

بستان زجاج(73) و در جگر افشان و نم مجوی

بشکن سفال و در دهن انداز و نان مخواه خاک از فلک مخواه و مراد از زمین مجویماه از زمین مجوی و وفا زآسمان مخواه.(74)

ک. شیخ بهائی

شیخ بهائی در مثنوی نان و حلوا، به مسئله نزدیکی به دربار شاهان و ملتزم رکاب ایشان بودن پرداخته و آن را مایه رنج و خطر، آفت جان و مانع راه ایمان شناخته است و توصیه می کند که از تقرّب به حاکمان باید پرهیز کرد و جان را در این ورطه سهمناک وارد نساخت:

نان و حلوا چیست، دانی ای پسر؟

قرب شاهان است، زین قرب الحذر!

می برد هوش از سر و از دل قرار

الفرار از قرب شاهان، الفرار!

فرّخ آن کو رخش همّت را بتاخت

کام ازین حلوا و نان، شیرین نساخت

حیف باشد از تو، ای صاحب سلوک

کاین همه نازی به تعظیم ملوک!

قرب شاهان آفت جان تو شد

پای بند راه ایمان تو شد.(75)

ل. طالب آملی

طالب آملی در این زمینه می گوید: من به دنبال رسیدن به جاه و مقام نیستم و درویشی و گوشه گیری برایم خوش تر است:

نه فال بزرگی زنم، نه امیری

من و ذوق درویشی و گوشه گیری.(76)

البته این نظر چندان پسندیده نیست؛ زیرا با روح تفکر شیعی، که نشأت گرفته از قرآن و سنّت است، مغایرت دارد؛ چه آن دعوت به حضور در صحنه های اجتماعی و احساس مسئولیت کردن است. اینکه انسان از آنچه در جامعه می گذرد بی خبر باشد و خود را از جرگه این مسائل خارج کند، امری است که با تعالیم دینی سازگاری ندارد و هنری به حساب نمی آید، بلکه باید ایستاد و وظیفه شرعی و انسانی خویش را به انجام رساند.

م. صائب تبریزی

صائب تبریزی نیز عقیده دارد نباید برای به دست آوردن مال و ثروت و مقام، به دربار شاهان رفت. او این عمل را کار خسیسان می داند و با تمثیلی که آورده، بر تأکید و اهمیت موضوع افزوده است:

از سر کوی قناعت به درِ شاه مرو

چون خسیسان ز پی مال و زر و جاه مرو

شب تارست جهان، سیم و زرست آتش آن

گر نه ای خام به هر آتشی از راه مرو.(77)

ن. واعظ قزوینی

ملاّ محمد رفیع واعظ قزوینی همین مضمون را به شیوه دیگری بیان نموده است. وی در سروده خویش، تحمّل ذلّت، حقارت و پستی را برای به چنگ آوردن حطام دنیوی به شدت نکوهش کرده و بخصوص رو کردن به پیشگاه امیران و حاکمان و نیز تلاش برای به دست آوردن خاطر درباریان و اطرافیان شاه را درخور سرزنش دانسته است:

همچو ناخن شده خم بر در سلطان تا کی؟

در گشاد گره جبهه دربان تا کی؟

ز آب روی و مژه تر، ز تذلّل پی نان

آب و جاروب کشی بر در دونان تا کی؟

خوشه سان خانه پر از گندم و جو، و ز پی نان

بودن ای سست قدم، این همه لرزان تا کی؟(78)

واعظ می گوید: اگر دل تو در طلب نان خون باشد، بهتر است از اینکه شیفته و فریفته ریاست باشی. وی جست وجو و طلب نان و معاش از این و آن را با کار مأموران حکومت در سرشماری، برای گرفتن خراج و مالیات برابر می داند. (ظاهرا منظور وی نشان دادن زشتی و ناپسندی این کار است.)

دل از غم نانی اگرت خون باشد

به زآنکه به حبّ جاه مفتون باشد

از بهر سؤال در بدر گشتنِ ما

با خانه شمار عاملان چون باشد؟(79)

نزد وی بخشش خلق در جایی که موجودی همچون پروردگار توانا هست، اگر «دوا» هم باشد چیزی جز «زهر» نخواهد بود:

زهر است عطای خلق، هرچند دوا باشد

حاجت ز که می خواهی، جایی که خدا باشد؟(80)

س. مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی «درویشی» را بر «خدمت سلطان» کردن ترجیح می دهد و گذشتن از سر جان را بهتر از سر و سامان یافتنِ همراه با منّت می داند:

درویشی ام از خدمت سلطان خوش تر

ترک سرم از منّت و سامان خوش تر

خاکستر گلخن و کلاه نمدم

از تخت جم و تاج سلیمان خوش تر.(81)

ع. هاتف اصفهانی

هاتف اصفهانی در باب مناعت طبع، قطعه زیبا و معروفی دارد که در آن، پس از ذکر مقدّماتی نتیجه گیری می کند که تحمّل تمام دشواری ها و امور فوق العاده برای وی آسان تر است از همنشینی با فرومایگان، و به هیچ قیمتی حاضر نیست ننگ را بپذیرد:

خار بدرودن به مژگان، خاره(82) فرسودن به دست

سنگ خائیدن به دندان، کوه ببریدن به چنگ لعب با دنبال عقرب، بوسه بر دندان مارپنجه با چنگال ضیغم،(83) غوص در کام نهنگ

از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیبوز بن دندان مار گرزه(84) نوشیدن شرنگ(85)

از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صیامشیخ را بالای منبر ساختن مست و ملنگ

تشنه کام و پابرهنه در تموز(86) و سنگلاخره بریدن بی عصا فرسنگ ها با پای لنگ ...

نقش ها بستن شگرف از کلک مه بر آب تندرخنه ها کردن پدید از خار تر در خاره سنگ

روزگار رفته را بر گردن افکندن کمندعمر باقی مانده را بر پا نهادن پالهنگ ...

صد ره آسان تر بود بر من که در بزم لئامباده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگ رنگ

چرخ گرد از هستی من گر برآرد گو برآردور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ.(87)

ف. فتح اللّه خان شیبانی

فتح اللّه خان شیبانی می گوید: من در فقر پادشاهم. پس چرا باید از کسی طلب کنم که در دل او طمع شاهی حکمروا باشد؟ وی سپس به وضع مردم اشاره می کند که پیوسته در جست وجوی نان و نامند و خود را از جرگه آنان بیرون می بیند و خویشتن را سپاسگزار نعمت های الهی می داند:

به فقر اندر شهنشاهم چه می جویم من از مردی

که در ملک دل او حرص شاهی کامران باشد؟

جهانی در هوای نام و نان هر سو همی پویان

مرا نه انده نام است و نه پروای نان باشد

به داده ایزدی شادم، به نعمت های او شاکر

اگر بی خانمان گشتم ورم صد خانمان باشد.(88)

نزد وی، روی آوردن به وادی قناعت، برابر است با آزادی، و بر خلاف آن، آزمندی و حرص ثمره ای جز بلا و رنج و شرّ نخواهد داشت و بندگی خدا کردن انسان را بر همه بزرگان روزگار، برتری و سیادت می بخشد:

پای در دامن قناعت کش

تاج آزادگی بنه بر سر

تخم حرص و طمع مکار که نیست

برِ او جز بلا و محنت و شر

بندگی کن که بندگی خدای

بر شهانت همی کند سرور.(89)

شیبانی نیز مانند بسیاری از شاعران پیشین، نزدیکی و تقرّب جستن به شاهان و دستگاه ایشان را موجب پیدایش سختی و مصیبت برای انسان می داند و ارزش دنیا را فقط در «عزلت» و «قناعت» می بیند. به نظر وی، برای رهایی از منّت اهل دنیا باید به کم بسنده کرد و درصدد زیاده طلبی نبود:

دولت مجوی و قربت سلطان و حضرتش

و ایمن شو از دویدن و آسوده از لتش(90) دنیا به یک پشیز نیرزیدی ار نبوداین گنج های عزلت و کنج قناعتش

روزین جهان به نان جو و خرقه ای بسازتا وارهی ز منّت ارباب دولتش.(91)

وی می گوید: تا هنگامی که توکّل من به خدا باشد، از هیچ شاه و وزیری منّت نمی کشم، و از پروردگار جهان هم می خواهد که در این راه یاری اش کند:

تا ایزد مر مرا وکیل است و نصیر

منّت نکشم هیچ من از شاه و وزیر

ای ناصر آسمان، مرا نصرت بخش

ای خوب ترینِ وکلا دستم گیر.(92)

ص. صفای اصفهانی

صفای اصفهانی توصیه می کند که نباید به دنبال «مناصب» و «القاب» پادشاه رفت؛ چرا که در زیر پرده این چیزها، فرومایگان و درنده خویانی هستند که تنها ظاهر انسانی دارند و در نهان، چهارپایانی بیش نیستند:

مجو مناصب و القاب پادشاه، ولی

گذار پای به فرق مناصب و القاب

که زیر مناصب و القاب قلتبانانند(93)

کشیده پوست انسان به گوش و دمّ دواب.(94)

نکته پایانی

آزادی و آزادگی در شعر شیعی به صورت های گوناگون در سروده های شاعران شیعه بازتاب داشته که مهم ترین آن در بعد آزادی فردی و نفی بندگی غیرخداست. در همین زمینه، قابل توجه است که تقویت «توکّل» بر خدا و توصیه بدان و آزاده زیستن به طور غیرصریح، در ضمن اشعار شاعران آمده و از جنبه آزادی اجتماعی، بر دوری از دربار و درباریان و خدمت به ایشان به خاطر حرص و طمع به مال و مقام تأکید شده است.

··· پی نوشت ها

1. برای توضیح بیشتر ر. ک: سیدمحمدباقر صدر، مفهوم آزادی از نظر قرآن، ترجمه هادی انصاری، میزان، ص 12 به بعد.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح علینقی فیض الاسلام، تهران، فقیه، ص 929930.

3. محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی علیه السلام از مدینه تا کربلا، قم، انتشارات اسلامی، 1370، ص 295.

4. همان، ص 292.

5. محمّد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه سیدجواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام ، ج 3، ص 142.

6. فَریَه: نفرین (علی اکبر دهخدا، فرهنگ دهخدا.) (و)

7. محمد امین ریاحی، کسائی مروزی، زندگی، اندیشه و شعراء، تهران، توس، 1327، ص 93.

8. همان، ص 99.

9. دیوان ناصر خسرو، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1365، ص 24.

10. همان، ص 197.

11. همان، ص 210.

12. یمگان: یمگان درّه. از نواحی اطراف بدخشان است و اقامتگاه و مدفن ناصر خسرو علوی بدان جاست. (علی اکبر دهخدا، پیشین.) (و)

13. همان، ص 228.

14. همان، ص 401.

15. نوید. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و).

16. دیوان ناصرخسرو، ص 445.

17. همان، ص 303.

18. همان، ص 97.

19. گاهواره. (و)

20. سرزنش، طعنه. (و)

21. تار (مو، ریسمان، چنگ، ابریشم). (و)

22. دیوان ناصر خسرو، ص 297.

23. همان، ص 40.

24. همان، ص 143.

25. همان، ص 302.

26. همان، ص 216.

27. همان، ص 139.

28. همان، ص 125.

29. هرگز. در پهلوی «هکرچ» آمده و در ادب فارسی اسم «هگرز» مکرّر آمده است. (و)

30. همان، ص 311.

31. دیوان قوامی رازی، تصحیح میرجلال الدین محدّث ارموی، چاپخانه سپهر، 1334، ص 102.

32. همان، ص 108 109.

33. همان، ص 135.

34. همان، ص 136.

35. همان، ص 86.

36. همان، ص 157.

37. دیوان حکیم نزاری قهستانی، تصحیح مظاهر مصفّا، تهران، علمی، 1371، ص 243.

38. همان، ص 148.

39. همان، ص 93.

40. دیوان اشعار ابن یمین فریومدی، به تصحیح حسنعلی باستانی راد، چ دوم، تهران، کتابخانه کسائی، 1363، ص 354.

41. همان، ص 528.

42. همان، ص 511.

43. همان، ص 497.

44. چرک ناخن. (و)

45. همان، ص 486.

46. همان، ص 535.

47. همان، ص 335.

48. همان، ص 358.

49. همان، ص 413.

50. همان، ص 384.

51. همان، ص 333.

52. همان، ص 399.

53. عمارت، فراخی و ارزانی، جامه ای است مخطّط یمانی ... (علی اکبر دهخدا، پیشین.) (و)

54. پژمان و اندوهگین و از غم فرو پژمرده، آشفته و بد دماغ ... (همان) (و)

55. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، تصحیح احمد احمدی بیرجندی و محمد تقی سالک، مشهد، اداره کل حج و اوقاف و امور خیریه استان خراسان، 1366، ص 253.

56. همان، ص 257.

57. لقمه (همان) (و)

58. عطا، بخشش، دهش. (همان) (و)

59. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، ص 268.

60. همان، ص 248 249.

61. گل و لای و آب که به هم آمیخته شده باشد، منجلاب، لجنزار. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و)

62. دیوان محمّد بن حسان خوسفی، ص 464.

63. دیوان بابافغانی شیرازی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ سوم، اقبال، 1362، ص 416.

64. همان، ص 419.

65. همان.

66. کلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی، تصحیح حامد ربّانی، کتابخانه سنایی، 1344، ص 456.

67. همان، ص 491.

68. همان، ص 543.

69. همان، ص 546.

70. همان، ص 750.

71. دیوان وحشی بافقی، مقدمه سعید نفیسی، جاویدان، 1342، ص 227.

72. همان، ص 267.

73. آبگینه و شیشه و نیز: دندان های پیشین. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و)

74. کلیات عرفی شیرازی، تصحیح غلامحسین جواهری، علمی، ص 194.

75. کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی، تصحیح غلامحسین جواهری، کتابخانه محمودی، ص 18.

76. کلیات اشعار ملک الشعراء طالب آملی، تصحیح طاهری شهاب، تهران، کتابخانه سنایی، ص 1056.

77. دیوان صائب، تصحیح محمّد قهرمان، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1370، ص 3164.

78. دیوان ملاّ محمد رفیع واعظ قزوینی، تصحیح سید حسن سادات ناصری، علمی، 1365، ص 383.

79. همان، ص 563.

80. همان، ص 436.

81. غزلّیات و قصاید و رباعیات مشتاق اصفهانی، تصحیح حسین مکّی، چ دوم، تهران، علمی، 1363، ص 193.

82. سنگ خارا. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و)

83. شیر بیشه، شیر درنده. (همان) (و)

84. نوعی از مار است و بعضی گویند: ماری باشد سبز رنگ و دارای خط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند. ماری که سرش چون گرز بزرگ باشد. کفچه مار بزرگ، افعی. (همان) (و)

85. حنظل، زهر و سم. (همان) (و)

86. نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان. (همان) (و)

87. دیوان هاتف اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی، چ ششم، فروغی، 1349، ص 126 127.

88. فتح الله خان شیبانی، منتخب بیانات شیبانی، ص 97.

89. همان، ص 103.

90. سیلی، چک، لطمه، پس گردنی. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و)

91. فتح اللّه خان شیبانی، پیشین، ص 161.

92. همان، ص 312.

93. بی غیرت، قرمساق. (علی اکبر دهخدا، پیشین) (و)

94. دیوان اشعار حکیم صفای اصفهانی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ دوم، اقبال، 1363، ص 21.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر