ضرورت «منطق » برای تمدن
هر تمدنی تنها از راه تکامل دو عامل آغاز می شود و به کمال می رسد:
عقل و روح، و مغز و قلب، منطق، ابزار عقل و اندیشه است اما عقل همواره پشت سر روح
حرکت می کند .
مراحل ظهور منطق در عرصه زندگی انسان
در گفتگوی خدا و ملائکه در داستان خلقت، وقتی نیروهای آفرینش در یک
گفتگوی آفرینشی از راز خلقت انسان پرسش کردند و آینده فسادآلود و تاریک وی را
مشاهده نمودند، در اعتراضی گفتند: که «این موجود در زمین فساد خواهد کرد» . خداوند
در پاسخ از ویژگیهای انسان و در مرحله نخست از علم و اندیشه او سخن گفت که «آدم و
نوع انسانی، دارای امتیاز علم و دانش و اندیشه و بیان است که شما چندان اطلاعی از
این نکته خلقتی ندارید «و علم آدم الاسماء کلها» .
و به این ترتیب بود که ظهور انسان به عنوان موجود متفکر، اندیشمند،
دارای فهم و ناطق در هستی و آفرینش پدید آمد و پدیده ای جاندار و دارای «روح
الهی » در جهان ظهور کرد که انسان شناسان این موجود عجیب را انسان متفکر نامیدند .
اما سؤال اصلی انسان متفکر این بود که چگونه فکر کند و چگونه خطا
را از صواب تشخیص دهد . چگونه اشتباه و خطای خود را تصحیح نماید؟ یادگیری او و در
نتیجه تصحیح خطایش باید به چه روشی صورت گیرد؟
آیا یادگیری قابیل از کلاغ در مورد دفن فرادر مرده اش، در داستان
«هابیل و قابیل » آغاز یادگیری و تصحیح اشتباه خود نبود؟!
آیا خصلت یادگیری و راه یابی به ربط اسباب و مسببات در زندگی
روزمره انسان، نخستین مراحل ظهور «منطق » نیست؟ تقسیم کار اجتماعی و ضرورت حاصل از
آن، مراحل بعدی منطق عملی را مدلل نمی سازد؟ این چنین بود که «منطق » به عنوان یک
روش کاربردی در زندگی آغاز شد و کتابهای دینی حتی قبل از پیدایش ارسطو چنین روش
ارتباطات و تناسب میان اشیاء را بازگو می کنند، مثلا در داستان نوح یا لقمان؟ و
سخنان حکیمانه او .
اما مساله، فراتر از این می باشد . خصلت خلاقیت ذهن انسان و حالات
تجرید و تعمیم استدلال برهان و استقراء، و دیگر خصوصیات روانی از موضوعاتی است که
انسان از صبحگاه تمدن با خود همراه داشته است اما ممکن است آن روزها، اسمی برای
چنین خصلت ذهنی پیدا نمی کرد از اینجهت بود که حکیمان، اولین تعریف را در معرفی
انسان به عنوان «حیوان ناطق » بیان کردند .
منطق، ابزار اندیشه
اروپائیان برای خصلت فهمیدن (منطق) واژه LOGT را
تعبیر می آورند (و ارسطو آن را آنایوتیکا نامیده است) و آن را برای کارکرد عقلانی
سیستماتیک انسان، اطلاق می کنند که بعد عقلانی و نورانی انسان را نشان می دهد و
این همان است که انسان در خلیفه گری خود از خداوند از جنبه عالم بودن خداوند در
دمیدن روح الهی، ارث برده است .
به این ترتیب «منطق » در روند اندیشه انسان پدید آمده و انسان آن
را ابزاری برای درست به کار بردن اندیشه به کار برده است .
در مکتب ابن سینا، یکی از شارحان بزرگ فلسفه ارسطوئی، منطق، چنین
تعریف می شود: «المنطق هو الصناعة النظریة التی تعرفنا من اتی الصور والمواد، یکون
الحد الصحیح الذی بالحقیقة حدا و القیاس الصحیح الذی یسعی برهانا» (1) .
«منطق یک فن نظری است که ما را به تعریف صحیح «حد» که از شکلهای
الفاظ و مواد تشکیل یافته و قیاس صحیح برهان را میسور می سازد، آشنا می نماید» .
به این ترتیب علم منطق و روش برهانی، نضج می گیرد . و در عرصه
اندیشه و عمل مسلمانان برای خود جای باز می کند و آثار مهمی در ذهن و اندیشه، عمل
و اخلاق، فرد و جامعه، در همه زمینه ها و علوم عقلی و حتی نقلی را از خود به
یادگار می گذارد .
منطق اسلامی؟
امروز مسلمانان، دقیقا در قلمرو منطق است که تمدن خود را رقم
می زنند . حاکمیت چه منطقی بر ذهن و اندیشه و عمل مسلمانان نفوذ دارد . در مقایسه
تمدن مسلمانان با تمدنهای دیگر، به ویژه تمدن امروزی مغرب و اسباب ارتقاء و انحطاط
آنها کدام منطق باید حاکم باشد؟ منطق ارسطوئی، منطق استقرائی علمی و یا منطق
اسلامی؟!
راستی آیا اسلام برای خود منطق دارد؟ آیا تمدن اسلامی دارای روح
ویژه ای است؟ آیا علوم موجود در حوزه های علمی در رابطه با مناسبات جامعه پویا و
جامعه ایستا، از چه منطقی برخوردار است؟ آیا این روش اندیشه می تواند مسلمانان را
به آن جامعه آرمانی موعود در قرآن و نهضتهای اسلامی برساند؟!
اینها سؤالاتی است که هر پرسشگر متعهدی در رابطه با اسلام و تمدن
اسلامی از خود می پرسد و قطعا پاسخهای مناسبی نیز می طلبد؟
به تعبیر مرحوم شهید مطهری: «اساس هر تمدن، شناخت است، شناخت
انسان، جهان و ...»
«آگاهی انسان و شناخت او از ظواهر اشیاء و پدیده ها عبور می کند و
تا درون ذات و ماهیت آنها، روابط و وابستگیهای آنها و ضرورتهای حاکم بر آنها نفوذ
می نماید آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مکان زندانی می ماند و نه زنجیره زمان
آن را در قید و بند نگه می دارد . هم در مکان در می نوردد و هم زمان را ... آدمی
از شناخت فردیت و جزئیت پا فراتر می نهد، قوانین کلی و حقایق عمومی و فراگیرنده
جهان را کشف می کند و بدینوسیله تسلط خویش را بر طبیعت مستقر می سازد» (2)
آری این، شناخت و ابزار شناخت «منطق » است که تمدن و انسان را جهت
می دهد و می تواند شخصیت فردی و اجتماعی را بسازد .
به تعبیر نویسنده متعهدی; هر تمدنی تنها از راه تکامل دو عامل،
آغاز می شود و به کمال می رسد: عقل و روح - مغز و قلب - فکر و اراده و در نتیجه
علم و ایمان .
منطق، ابزار عقل و اندیشه است اما عقل همواره پشت سر روح سیر
می کند اگر «روح » نباشد، اگر «اراده » نباشد، اگر «قلب زنده، وجدان بیدار» نباشد،
اگر «ایمان » نباشد، هرگز عقل به جنبش نمی آید . زیرا نیازی به آن نمی بیند .
ایمان یا عقل؟
آری تنها «ایمان » کافی نیست . زیرا آن تنها با یک بال پرواز
می کند بمانند انسانی که نیرو دارد، دست و پا دارد، نشاط دارد، اما فاقد چشم است
طبیعی است که چنین آدمی نمی تواند پرواز کند و به حرکت بیاید .
در جهان غرب، گرچه عقل پس از «روح » می آید، جز این که عقل و
اندیشه نقش بارزی در شکل گیری و جهت دهی و تطور تمدنی غرب دارد .
اگر شجاعت و انگیزه «راجر بیکن » نبود که «بتهای ذهنی » را ویران
می کرد و سپس روشهای تحقیقی «دکارت » در ارزیابی عقل و بعد مقولات «کانت » ... و
سپس اکتشافات و اختراعات ریاضی دانان و منطق شناسان و در طلیعه آنها «لایب نیتس »
نبود، هرگز مغرب زمین نمی توانست کانالهای تنوع و مختلفی را در خیزش و انگیزه خود
بگشاید و هرگز نمی توانست تمدن جدید را بیافریند و ابداع نماید» (3) .
تاثیر فرهنگ یونانی
در اندیشه اسلامی، می بینیم که در اثر تاثیر عمیق قرآن در پروراندن
روح عقلانی، گروه معتزله و شیعه به ظهور می رسد و یا عقلانیت خاصی متون دینی فرد،
اجتماع و شخصیت انسان، اراده او، و فهم آفرینش و اسیکانیسم عمل آدمی را تعیین
می نماید و در نتیجه دوره عقلانی خاصی فرا می رسد که اندیشه اسلامی و فرهنگ یونانی
فضای خاصی را به یاد می آورند . و مسلمانان از بهترینهای فرهنگ ها و تمدنهای دیگر
استفاده می نمایند .
قاضی صاعد اندلسی در کتاب «طبقات الامم » که دائرة المعارفی در
تاریخ علم، به حساب می آید، می نویسد:
«اولین علمی که از علوم فلسفی مورد عنایت قرار گرفت، علم منطق و
نجوم است . اما منطق، نخست مترجم (کس)، در دولت عباسی عبدالله بن مقفع نویسنده منصور
دوانیقی است . او سه کتاب از کتابهای منطقی ارسطو «قاطاغوریاس » (مقولات) «باری
ارنیاس » عبارات، و قضایا «انولوطیقا» (تحلیل) را ترجمه کرد و هیچ کتابی تا این
زمان از کتابهای ارسطو، به جز کتاب اول ترجمه نشده است (4) .
می توان گفت ارتباط با فرهنگ یونانی و اخذ و اقتباس علوم «اوائل »
تاثیر زیادی بر اندیشه مسلمین گذارد . تاثیر منطق یونانی در تدوین علوم و نحوه
استدلال، به وضوح دیده می شود و در شکل و صورت و موضوع علوم، این تاثیر نمایان است
.
منطقی که امروزه در دست مسلمانان است، همان منطق ارسطو و قیاس و
برهان عادی ترین راه در استدلال در علوم متداول است و ابواب پنجگانه: برهان، جدل،
خطابه، شعر و سفسطه یا بهره گیری از مقدمات صورت قضایا و عکوس ومفاهیم دلالت، تصور
و تصدیق، مسائل علم منطق را تشکیل می دهند .
روشنترین راه در استدلال همین طریقه برهان است که حل مساله مجهول
را از راه تعمیم و سرایت حکم کلی بر «جزئی » ممکن می سازد .
و کلا روش متکلمان و فلاسفه از همین راه سیر کرده است . مثلا
می گویند:
«العالم حادث، کل حادث لابد له من محدث، فالعالم لابد له من محدث »
«عالم حادث است، هر حادث نیازمند به محدث می باشد، پس عالم نیازمند; محدث است » (5)
.
و بعد مسائل، وجوهر و عرض، کمیت و کیفیت، علم ضروری و علم نظری،
دیگر مسائل فلسفی است که در عرصه علوم عقلی متداول است .
این روش در علم اصول و فقه و تطبیق کلی بر جزئی، سریان دارد . تا
آنجا که علم نحو نیز از این روش برخوردار می باشد و کتاب «الکتاب » سیبویه به سبک
استدلال عقلانی برای مسائل نحوی تدوین گردید و علم نحو را به دو مکتب: کوفی و بصری
که اولی روش سماع و دومی روش قیاسی را در پیش داشت، تقسیم نمود .
تا جائی که «ابن الانباری » می گوید: هرکس «قیاس » را در علم نحو
انکار نماید، او نحوی نیست زیرا نحو، همه اش «قیاس » است (6) .
روش استدلالی قرآن
اما روش قرآن در نحو استدلال به توحید خداوندی، به سبک دیگر و
احیانا مشاهده ای و تجربی بوده است .
اساسا در قرآن سخن از اثبات خدا نیست، بلکه اصل وجود او را مسلم و
ثابت مفروض می دارد:
«افی الله شک فاطر السموات و الارض » . و آنجا که در مورد او
استدلال می کند، چنین می گوید: «بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می دهد؟
یا چه کسی شنوائی و بینائی را مالک است؟ چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده
بیرون می آورد و چه کسی امور را تدبیر می کند؟ می گویند: «الله و خداوند یکتا» آیا
به آسمان نگاه نمی کنید که چگونه محکم ساخته ایم و آن را زینت داده ایم و هیچگونه
شکاف را ندارند؟ و چگونه زمین را گسترانیدیم و در آن کوهها را قرار دادیم و از هر
جفت مناسب، نبات و گیاه را رویاندیم اینهمه برای بصیرت (بینندگان) و یادآوری هر
انسان بنده وار توبه گرا بود! از آسمان آب مبارک نازل کردیم و به وسیله آن باغهای
انبوه و گندم رویانیدیم و نخلهای بلند دارای شاخه و میوه به وجود آوردیم » ! (7)
.
این روش قرآن در بیان مسائل توحیدی است و آن روش متکلمان! البته
گرچه این روش در قرآن زیاد تکرار شده و به چشم می خورد، اما هرگز به این معنا نیست
که روش استدلالی و برهانی در احتجاجات ابراهیم علیه السلام و سوره های دیگر نیامده
است و یا قرآن از مسائل عقل محض در اثبات وحدانیت خداوند و نفی تشبیه، بمانند «لیس
کمثله شی ء» استفاده نکرده است (8) .
ابتکار مسلمانان در علوم
اما درباره علوم گرچه متکلمان و متصوفان در باب عرفان و کلام از
آرا و اندیشه و عقاید و موضوعات یونانیان بهره مند بوده اند و اندیشه یونانی در
کلام و عقاید معتزله تاثیر فراوان داشته، اما این هرگز به این معنا نبوده است که
مسلمانان در اقتباس فلسفه یونانی، تنها ناقل بوده و از خود ابتکاری به خرج
نداده اند .
مطالعه تاریخ علم در زمینه ریاضیات و ابتکارات خوارزمی در ایجاد
«جبر و مقابله » و نوآوریهای مسلمانان در علم جغرافیا و تجربی کردن جغرافیا و
نوشته های جغرافی دانان بزرگ بمانند مقدسی، ابن حوقل، ابن رسته، نشان می دهد که
مسلمانان ابتکارات زیادی در همه زمینه ها داشته اند . بگذریم از این که اضافات و
ابتکارات مسلمین در عرصه فلسفه نیز بسیار بوده است و نوآوریهای فارابی،
اخوان الصفا، و امثال اینها، کم نبوده است .
نیاز به تدوین منطق اسلامی
امروزه جهان اسلام در تقابل با فرهنگهای معاصر، در چالش بزرگی بسر
می برد تقابل و تفاهم تمدنها و فرهنگها، گفتمان فرهنگی انسان مسلمان معاصر است .
طبیعی است که اندیشمندان اسلامی در این عرصه باید شایستگی خود را به نحو مطلوب
نشان بدهند و لذا ضرورت دارد که مبانی انسان شناسی و روانشناسی خود را تحریر
نمایند و به ابتکار و نوآوریهای فکری و متدلوژی روی آورند .
طرح «فطرت » به عنوان پایه اساسی روانشناسی اسلامی و طرح مسائل و
مرزهای آن با «غریزه » و همچنین وجود گرایشهای فطری در روان انسان، بارقه امیدی در
این زمینه است و فتح بابی جدید در تبیین و تحریر علوم انسانی که از اندیشمندی
بمانند مطهری همین ابتکار، انتظار بود .
طرح ابتکاری مساله «ادراکات اعتباری » در اصول فلسفه از مرحوم
علامه طباطبائی قدس سره می توان گفت انقلابی بود که در عرصه فلسفه در جهان معاصر
به وجود آورده است .
از اینها گذشته، ضرورت دارد که اندیشمندان اسلامی در عرصه تمدن
کنونی، اصول و مبادی «منطق اسلامی » را در تبیین و تفهیم و علوم انسانی در همه
زمینه ها، تحریر نمایند که جامعه اسلامی سخت به آن نیازمند است و علوم انسانی را
از خصلت «بی تفاوتی » بیرون آورند .
نگارش کتاب ارزشمند «المنطق الاسلامی اصوله و مناهجه » از علامه
سید محمد تقی مدرسی، ابتکار نوینی در عرصه متدلوژی علوم و روش شناسی به حساب
می آید . جا دارد که دانشمندان علوم انسانی و اسلامی این کتاب را در دانشگاهها و
حوزه های علمی مورد عنایت قرار داده و از طرحها و روشهای این اندیشمند مسلمان
بهره مند شوند (9) .
پی نوشت:
1) دکتر علی سامی النشار: المنطق الصوری منذ ارسطو حتی عصورنا
الحاضرة، ص 5 .
2) مرتضی مطهری، مجموعه آثار (2) مقدمه ای بر جهان بینی
اسلامی، ص 23 .
3) محمد تقی مدرسی، مقدمه «المنطق الاسلامی، اصوله و مناهجه » ، ص
18 - 17، دارالجیل، بیروت، 1977م .
4) ابن صاعد اندلسی، طبقات الامم، ص 49 - 50 .
5) مقدمه ابن خلدون، ص 410 .
6) ابن الانباری، مقدمه «الانصاف فی مسائل الخلاف » ، ص 10 - به
نقل از «ضحی الاسلام » احمد امین، ج 1، ص 277 .
7) قل من یرزقکم من السماء والارض؟ ام من یملک السمع و الابصار و
من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی؟ و من یدبر الامر؟ فسیقولون الله .
افلم ینظروا الی السماء فوقهم، کیف بنیناها و زیناها و ما لها من فروج و الارض
مددناها و القینا فیها رواسی و انبتنا فیها من کل زوج بهیج تبصرة و ذکری لکل عبد
منیب و نزلنا من السماء ماء مبارکا فانبتنا به جنات و حب الحصید و النخل باسقات
لها طلع نضید» .
8) رجوع شود به مقدمه، ج 5، اصول فلسفه و روش رئالیسم شهید مطهری .
9) این کتاب به سال 1977 در لبنان چاپ شده و جا دارد که ترجمه شود
و مورد استفاده قرار گیرد