اشاره
واقع گرایی انتقادی نهضتی در فلسفه و علوم انسانی است که با آثار روی بَسکار (RoyBhaskar) شروع شده است. واقع گرایی انتقادی مدّعی است که قوانین علّی استعداد اشیا را که در ساختارهایشان نهفته است بیان می کنند، نه پیوندهای ثابت و پایدارشان را که در خارج از آزمایش ها کمیاب اند. بنابراین تفسیرهای پوزیتیویستی درباره علم نادرست اند، اما ردّ و انکار تبیین علّی عالَم انسانی نیز نادرست است. واقع گرایی انتقادی معتقد است که بیش تر «آنچه که هست» وجود دارد تا «آنچه که شناخته می شود»، بیش تر نیرو وجود دارد تا کاربرد و استعمال نیرو؛ و بیش تر جامعه وجود دارد تا افرادی که آن را تشکیل می دهند. واقع گرایی انتقادی این دیدگاه رایج را رد می کند که تبیین همواره خنثا و بی طرف است تبیین کردن ممکن است نقد کردن باشد.
* * *
بسکار نخست «فلسفه علم» کلی اش را «واقع گرایی استعلایی» (transcendental realism)نامید (بسکار: 1978) و فلسفه علوم انسانی اش را «طبیعت گرایی انتقادی» (critical naturalism)(بسکار: 1979). واژه «واقع گرایی انتقادی» با حذف [واژه هایی از] این دو عبارت به وجود آمده است. اما بسکار و دیگر افراد این نهضت این واژه را به این دلیل پذیرفتند که «انتقادی» مانند استعلایی حاکی از شباهت هایی با فلسفه کانت است، درحالی که «واقع گرایی» دالّ بر تفاوت هایی با آن است.
واقع گرایی انتقادی [بحث خود را] با این پرسش استعلایی آغاز می کند که «چگونه آزمایش های آگاهی بخش ممکن هستند؟» که متضمن این پرسش است که «چرا این آزمایش ها لازم و ضروری اند؟» یعنی چرا ما نمی توانیم بر مشاهدات طبیعی و ارتجالی تکیه کنیم، بلکه باید به طور ساختگی موقعیت های آزمایشی را فراهم آوریم و چگونه این آزمایش های ساختگی می توانند آنچه را که به طور طبیعی و ارتجالی در خارج از آزمایشگاه رخ می دهد، آشکار کنند؟ پاسخ بسکار این است که آزمایش ها تا آنجاکه ممکن است «نظام های بسته ای» (closed systems)را فراهم می آورند که به نظام هایی تعریف می شوند که در آنها چیزی مانند علیت هیومی عمل می کند: هرگاه الف رخ دهد، ب [نیز] رخ می دهد.
در نظام های بسته می توانیم سازوکارهای (mechanisms) ویژه ای از طبیعت را جدا کنیم و دقیقا مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، اما در جاهای دیگر [یعنی] در نظام های باز که جهان متشکل از آنها است، تعدادی از این سازوکارها با هم حوادث را معیّن و مشخص می کنند. نظام هایی که از حیث تجربی نظام های بسته ای می باشند، برای علم واجد ارزش ویژه اند، زیرا سازوکارهای طبیعت را آشکار می سازند، اما این سازوکارها صرفا به این دلیل مورد توجه اند که در نظام های باز هم، که تقریبا تمام جهان متشکل از آنها است، [یعنی در[ خارج از شرایط تصنعا دست و پا شده تجربی، عمل می کنند. فقط ستاره شناسی به خاطر فقدان نیروهایی که بتواند اجرام آسمانی را از مدارهای آنها منحرف کنند، شباهت هایی با نظام های بسته در طبیعت دارد. براین مبنا، واقع گرایی انتقادی در طبیعت سه نوع ژرفا فرض می کند و سه مغالطه متداول را که از جهل به این سه نوع ژرفا ناشی می شود، تشخیص می دهد.
(1) نه تنها ممکن است بین محتویات آزمایش («امر تجربی» (the empirical)) و جریان بالفعل حوادث («امر بالفعل (the actual)) تفکیک کرد، همان گونه که رئالیسم فهم عرفی چنین می کند، همچنین می توانیم «سازوکارهای مولّد» (generative mechanism) را در طبیعت تمییز دهیم که حتی اگر بالفعل نباشند، واقعی اند. نیروی جاذبه واقعی است، حتی وقتی که سقف فرونریخته باشد. ناتوانی در تشخیص این حقیقت به «فعلیت گرایی» (actualism)، [یعنی] تلاش برای پیدا کردن قوانین در سطح امر بالفعل (پیوندها و روابط ثابت که به طور طبیعی و ارتجالی تحقق می یابند) می انجامد. در مقابل این گرایش، قوانین باید به مثابه استعدادها و تمایلات تحلیل شوند: اجسام مستعدّاند تا در وضعیت سکون یا حرکت یک نواخت در مسیر مستقیم، باقی بمانند؛ آبجوی زیاد رازک دار مستعدّ است که شما را آرام و خواب کند؛ مؤسسات سرمایه داری مستعدّاند که بزرگ تر و کمتر شوند.
(2) تعدّد واقعی سازوکارهای طبیعی زمینه ای است برای کثرت واقعیِ علومی که آن سازوکارها را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهند. گرچه که ممکن است یک نوع سازوکار به وسیله سازوکار دیگری تبیین شود (مثلاً سازوکارهای زیست شناختی با سازوکارهای شیمیایی [تبیین می شوند])، [امّا] ممکن نیست که این نوع سازوکار به دیگری فروکاسته شود. طبیعت چندلایه است، دارای برخی لایه هایی است که ریشه در لایه های دیگر و در حال ظهور پیدایش از آنها است؛ جریان [بالفعل و کنونی] حوادث متفاوت از جریانی است که اگر فقط لایه های مبنایی تر وجود داشتند، تحقق می یافت. بنابراین تلاش برای فروکاستن علوم انسانی به علوم طبیعی یا فروکاست علوم زیست شناختی به علوم فیزیکی شیمیائی با ماهیت این موضوع کنار گذاشته می شود.
(3) علم محصولی اجتماعی است؛ نتیجه کار تجربی است؛ اما سازوکارهایی را که علم کشف می کند در طبیعت مقدّم بر کشف شان و مستقل از آن عمل می کنند. بنابراین باید «متعلق متعدی» (transitive object of science) معرفتی که علم به دست می دهد و «متعلق لازم» آن را (intransitive object) واقعیتی که علم درباره آن است، که مستقل از معرفت ما وجود دارد، و همواره ژرفاهای کاوش ناشده ای برای علم دارد [از همدیگر] تمییز دهیم. وقتی که این حقیقت مفهوم نشود ما در دام «مغالطه معرفتی» (epistemic fallacy) می افتیم، مسائلی را که راجع به آنچه که وجود دارد، می باشد به مسائلی فرومی کاهیم که درباره آنچه می توانیم بدانیم، می باشد. مفاهیمی مانند «جهان تجربی» دربرگیرنده این مغالطه اند.
ممکن است نتایج متعدّدی برای علوم انسانی به دست آید.
(1) بیش تر منازعات بین دیدگاه های پوزیتیویستی و هرمنوتیکی، در هر دوسو، تفسیری پوزیتیویستی درباره علم طبیعی را مفروض می گیرند. بنابراین پوزیتیویست ها انتظار دارند که علوم انسانی پیوندها و روابط ثابتی در عالم انسانی بیابند، گرچه که این پیوندها و روابط در جهان طبیعت به اندازه کافی نادر و کمیاب اند؛ و هرمنوتیک باوران از فقدان چنین پیوندها و روابطی نتیجه می گیرند که علوم انسانی در اصل و بنیاد بی شباهت با علوم طبیعی اند. یک تفسیر واقع گرای انتقادی درباره علم، طبیعت گرایی غیرتحویلی (non-reductive naturaism) را در علم انسانی ممکن می گرداند.
(2) نظام های بسته را حتی به نحو تصنّعی نمی توانیم در علوم انسانی ایجاد کنیم. بنابراین روش تجربی در اینجا نامناسب است. آنچه که با اینجا تناسب بیش تری دارد، مهارت های کارآگاهْ مانندِ آن دانشمندان طبیعی است که نظام های باز را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهند: زمین شناسان، مورخان طبیعی، هواشناسان.
(3) ما چون انسان هستیم، در فعالیت های اجتماعی مفهومی شده (conceptualized) مان یک نقطه شروع حاضر و آماده برای علوم انسانی داریم. این نقطه شروع همان حقیقت (the truth) در هرمنوتیک است. چه برای اینکه این داده ها خطاناپذیر تلقی شوند و چه برای اینکه عملکردشان غیرعلّی شمرده شوند، هیچ گونه دلیلی وجود ندارد. وقتی که علیت هیومی را رد می کنیم و پیدایش [لایه ای از واقعیت را از لایه دیگری] تصدیق می کنیم، می توانیم بپذیریم که ادلّه [توجیه گر] افعال می توانند علل آن افعال باشند بلکه همچنین می توانیم بپذیریم که آن ادلّه ممکن است توجیهات افعالی باشند که علل شان در جای دیگری است. ممکن است علوم انسانی تفسیری و غیرفروکاهشی باشند، اما در عین حال به نحو علّی تبیین گر و ترمیم کننده ادراکات مشاهده گرا باشند. (روان کاوی، زبان شناسی چامسکی وار و روایت های خاصی از مارکسیسم ظاهرا به بهترین نحو، متناسب با این الگو هستند). این نکته علوم انسانی را به طور بالقوّه رهایی بخش می سازد، از این حیث که علوم انسانی می توانند توهمات گرفتارکننده را (همان طور که روانکاوی مدعی آن است) با توهمات ناشی از پریشانی اجتماعی را تصحیح کنند (مقایسه کنید با مارکس درباره ایدئولوژی). در این رابطه بسکار تصویر یک نقد تبیین گر را ارائه می کند: برخی از باورها با تبیین حقیقی خودشان ناسازگاراند و از آنجا که این ناسازگاری درباره باورهای اخلاقی صدق می کند، شکاف [بین] ارزش/ حقیقت محو می گردد.
دخالت های واقع گرایی انتقادی در مباحث راجع به رشته های خاص در علوم انسانی شامل [مباحث] پاتمن (Pateman) (1987) درباره زبان شناسی، ویل (Will) (1984 و 1980) درباره روانکاوی، کولیر (Collier) (1989) درباره مارکسیسم و سوپر (Soper) درباره بوم شناسی می شود.
پی نوشت
*. این مقاله ترجمه ای از:
Collier, Andrew. 1998. Critical Realism, in: Routledge Encyclopedia of Philosophy. Vol2. edited by Edward Craig. London: Routledge. PP. 720-722.