سراب زندگی
باطل هم چو سراب فریبنده است. هر که مال یابد اَملش قوی گردد و ایمانش ضعیف، میلش به دنیا بیفزاید و رغبتش در آخرت بکاهد. عاقل، کمال طلبد و جاهل، مال طلبد. شهواتِ جهان، دامگاهِ شیطان است. و آرزوهای جهان هم چو جهانْ جَهان (جَهنده) هر که نعمتِ خود بذل کند، حاسدان بر نعمتِ او حسد نبرند و عیب جویان پوستینش ندرند.
لئیم را تن، تواناتر است و کریم را جان، شکیباتر است. هرکه به کمال خود عُجب آورد، آن کمال در او زود رسد. حریص کُشته طمع است و قانون، عزیز کرده ورع. هر که با دنیا راه مواصلت می گشاید دنیا زود آن مواصلت قطع می نماید. آرزوها سرمایه احمقان است و عاقل از آرزو و اَمَل بر کران است. کشتِ اَمَل جز به داسِ اجل درویده نگردد و بیخ طمع جز به تیغ یأس بریده نگردد.
شادی دوست
صبر، ضامنِ ظفر است و توکّل دافعِ ضرر. صبر، خرسندی است و جزع ناخردمندی. صبر کنی دوست شاد شود و دشمن غمگین. جزع کنی دشمن شاد شود و دوست غمگین. شکایت خود نه با دوست در میان نه و نه با دشمن که آن را درهم کنی و این را خرّم.
;گر تو را از زمانه رنج رسد |
;مکن آن رنج پیش هر کس یاد |
;کان شکایت تو را نگیرد دوست |
;دوست غمگین کنی و دشمن شاد |
بیماری تن از پر خوردن است و بیماری دل از پر گفتن، پرهیز آن دهن بستن است و پرهیز این لب بستن. کریمْ مالِ خود ایثار کند، لئیمْ ایثار عرض اختیار کند.
خیر، هرگز نگردد فانی، اگر در دریا افکنی و اگر در صحرا و اگر در کام نهنگ و اگر در حوصله مرغان هوا.
;تو نیکی میکن و در دجله انداز |
;که ایزد در بیابانت دهد باز |
نیت، درخت است و عمل میوه آن. هرکه درخت بکارد میوه بردارد و هر که میوه بی درخت توقع دارد باد می پیماید. زکوةِ قدرت، عفو است و زکوةِ مکنت، بذل. فکر، آئینه صافی است رأی صواب به تو نماید و عیب و هنر هر چیز پیش چشم تو گشاید. شتابکار به کار صواب نرسد و گناهکار از اجابت دعا محروم.
آتش حسد
تن، هیمه آتش حسد است و جان، علفِ آتشِ غضب. از عافیت بهتر نعمتی نیست و از قناعت بهتر غنیمتی نه. فضیلتی هم چو عقل و رذیلتی هم چو جهل آدمی را ننهاده اند و کمالی هم چو علم و منزلتی هم چو حلم و شرفی هم چو عدل و کرامتی هم چو بذل نداده اند. از طولِ امل و حبِّ دنیا نفس ها زنگ گیرد و دل ها بمیرد. موعظه عالِمِ عامل، نفس ها را جلا دهد و دل ها را زنده کند. غضب، عقل را بشوراند و دل را از طریق صواب بگرداند. هر که در بیابان طول امل مدهوش و سرگشته بگردد سر از خراب آبادِ اجل بیرون کند. هر که اسب در میدانِ صاحبدلان تازد، زود به سر درآید. و هر که پنجه با زیردستان زند، زود از پا درآید.
عقل و ادب
ادب، صورتِ عقل است و عقل، معنی ادب. هر که در منصب، سر به تکبّر برافرازد، در عزل بسر به خواری فرود آرد. آنکه به تکبّر عزیز گشته است، او خوار است در حقیقت، و آنکه به مال بسیار گشته است، او کم است در نظرِ اصحاب بصیرت. دوستی از ملول مجو و راز با جهول مگو. میدان آرزوها پایان ندارد، و درد شیفته دنیا درمان ندارد. لئیم را مروّت نیست. حسود، سروری نیابد و دلتنگ، برتری. سؤال از خلق، کلیدِ درویشی است و از حقّ تعالی کلید توانگری. حذر واجب است و لیکن با قدر برنیاید، و لازم است و لیکن با قضا پنجه نزند.
هر ظرفی تنگ می شود به چیزی که در اوست، مگر ظرف علم که سینه و دل است که او را فراخ می شود به علم.
برتری علم
فرمود: یا کمیل! علم بِهْ از مال است. علم، تو را حراست می کند و تو مال را حراست می کنی و مال را نفقه کم می کند و علم می افزاید بر نفقه کردن، و بر کشیده مال می افتد چون مالش برود. علم برای آدمی در زندگی، طاعت تحصیل می کند و بعد از وفات، نام نیک می اندوزد. علم، حاکم است و مال محکومٌ علیه. ای کمیل! خازنانِ اموال در زمان زندگی در حکم مرده هستند و علماء باقیند چندان که روزگار باقی است. اشخاصِ شان مفقود است و مثالِ شان در دل ها موجود. شیطان دامی از کبر و حسد در راه مردم ننهاد که خود ازین دام در دام بلا افتاد، پس به همان مرض و بلا که خود به آن مبتلا شد سبب شد به سبب آدم، اولاد آدم را به آن مبتلا ساخت.
نشان دولت دنیا حیله و تدبیر کردن است و رای پیش آوردن و نشانِ دولت آخرت عمل خالص نمودن و تدبیر کارها کردن. علم در سینه گنجی است بزرگ که هرگز فانی نشود و عقل در بر جامه ایست نو که هرگز کهنه نگردد. احمق احساس خواری نکند زیرا که جنس از جنس متأثّر نگردد. عاقل، کار کند و تکیه بر کرم او کند و جاهل کار نکند و تکیه بر آرزو کند. عالم، نظر در امور به دل و اندیشه می کند و جاهل به چشم و دیده. صبر، تو را بر جفای زمانه اعانت کند و جزع، زمانه را بر جفای تو نصرت کند. سردار لشکرِ ایمان شکر است و پیشرو ایقان صبر.
عاقل آن است که زبان خود را ببندد و مرد کاردان و هوشیار آنکه با زمانه مدارا کند.
;آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است |
;با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا |
* * *
حسود، حسرت بسیار خورد و گناه نکرده بسیار کند، از شادی مردمان غمگین و از غمِ ایشان شاد شود. زوال نعمت مردم را نعمت خود داند، و زحمتِ مردم را راحت خود شناسد، حسد، حسنات را خورد هم چنان که آتش هیزم را می خورد، و حسود هرگز شاد نیست و خاطرش از غم آزاد نه که نعمت در جهان بسیارست و خدای را نعمت نزد بندگان بی شمار. او به جای هر نعمت غمی در جان و اندوهی در روان دارد و با هیچ کس دل صاف ندارد که هر نعمتِ او بر او بسیار می شمارد و هیچ وقت از نفاق و شقاق خالی نباشد، دوستی در گفتار ظاهر گرداند و دشمنی در افعال پنهان سازد. در صورتْ دوست و در سیرت و صفتْ دشمن باشد. توانگر آن است که به قناعت توانگر گردد، و عزیز آن است که به طاعت عزیز شود که:
;قناعت توانگر کند مرد را |
;خبر کن حریصِ جهانگرد را |