ما و فمینیسم؛ گفت وگو با مصطفی ملکیان

چکیده: از تفاوت های تکوینی زن و مرد، نمی توان اخلاق یا حقوق ویژه زنان یا مردان را استنباط کرد . به دلیل بی توجهی فقیهان به روند اصلاحاتی که پیامبر اسلام در مورد زنان پی گیری می کرد، هر چه از منابع اولیه اسلامی به سمت آرای عالمان دینی و فرهنگ جامعه اسلامی پیش می رویم، تلقی از زنان منفی تر می شود

گوناگون، 28/4/82

چکیده: از تفاوت های تکوینی زن و مرد، نمی توان اخلاق یا حقوق ویژه زنان یا مردان را استنباط کرد . به دلیل بی توجهی فقیهان به روند اصلاحاتی که پیامبر اسلام در مورد زنان پی گیری می کرد، هر چه از منابع اولیه اسلامی به سمت آرای عالمان دینی و فرهنگ جامعه اسلامی پیش می رویم، تلقی از زنان منفی تر می شود . امروز فمینیسم در جنبش سیاسی و اجتماعی خلاصه نمی شود، بلکه به حوزه های معرفت شناسی، روان شناسی، وجودشناسی و حتی فلسفه علوم طبیعی کشیده شده است .

آیا در جهان جدید، تفاوت های فیزیکی و روانی زن و مرد به نحوی در عرصه مناسبات و حقوق آنان بازتولید می شود؟

من شخصا معتقدم که از تفاوت های تکوینی زن و مرد، نمی توان تفاوت ارزشی را نتیجه گرفت . منظور من از تفاوت های تکوینی، همان تفاوت های زیستی و تفاوت های روانی است . بنابراین نمی شود یک اخلاق خاص یا حقوق خاص را برای زن در نظر گرفت و یک اخلاق دیگر و حقوق دیگر را برای مرد; آن هم با این استدلال که زن و مرد به لحاظ تکوینی با یکدیگر تفاوت دارند . اما درعین حال، بازتولید یا به تعبیر بهتر، بازتاب آن تفاوت تکوینی در مناسبات زن و مرد را در همه جا نباید انکار کرد . برای مثال، اگر من مدیریت جامعه ای را به عهده داشته باشم، باید در تنظیم مناسبات لایه های مختلف اجتماعی، و از جمله مردان و زنان، به تفاوت های روانی آنها با یکدیگر توجه کنم . آن چیزی که اصلا قابل دفاع نیست، فرصت های نامساوی است و گرنه، به نظر من، نقش ها ممکن است لامحاله تفاوت هایی داشته باشد . وقتی فرصت مساوی ایجاد شد، ممکن است به علت تفاوت های بیولوژیک روانی زن و مرد، خود زنان به طرف برخی کارها و خود مردان به طرف برخی کارهای دیگر کشیده شوند . در آنجا هم «باید» ی وجود ندارد .

و اما در باب اخلاق و حقوق، واقعیت این است که من به دیدگاه قراردادگرا قائل هستم . ما باید به مقتضای قراردادهایی که با یکدیگر بسته ایم، عمل کنیم .

به نظر شما، تصویر زن در اسلام یک، دو و سه چه تفاوت ها و چه شباهت هایی با هم دارد؟

به نظر من، شباهت تصویر زنان در اسلام یک، دو و سه این است که در هر سه مورد، دید سازگار و یکدستی نسبت به زنان وجود ندارد; یعنی در این سه دیدگاه، مواضعی نسبت به زنان وجود دارد که مردسالارانه است، ولی در درون خود دستخوش تعارض ظاهری است . بنابراین می بینید که تشابه این سه دیدگاه، در نگاه ناهمگونی است که هر سه به زن دارند .

می توانم ادعا کنم که هرچه از اسلام یک به طرف اسلام دو می رویم و از اسلام دو به طرف اسلام سه، موضع گیری نسبت به زنان منفی تر می شود . به اعتقاد من، آنچه که وضع زنان را در اسلام دو و طبعا در اسلام سه به اینجا کشاند، غفلت از «روند» حرکت اسلام بود . انصاف این است که پیامبر اسلام، برای بهبود بخشیدن به وضع زنان، روندی را آغاز کرد . در 23 سال حیات ایشان، این روند، همواره رو به جلو و رو به بهبودی بود . منتها بعضی فقهای ما روند حرکت او را فراموش کردند یا اصلا به آن توجه نکردند . آنها گفتند که ما به آخرین امضاهای پیامبر درباره زنان استناد می کنیم و بر آن جزم و جمود می ورزیم . اگر آنان روند حرکت پیامبر را در نظر می گرفتند و متناسب با اوضاع و احوال زمانه پیش می رفتند، اسلام دو و طبعا اسلام سه کارش به اینجا نمی کشید . من بارها گفته ام که تنها دلیل قابل دفاع برای آنکه فرد مسلمان باید از فقیه زنده تقلید بکند، همین است که فقیه زنده متعلق به زمانه خودش است و روند حرکت دین اسلام را استمرار می دهد .

واقعیت این است که تغییر تلقی عالمان دین و جامعه دینی از زنان و مسائل آنان، به پاسخ این دو پرسش هم بستگی دارد که تلقی خود زنان از خودشان چیست و تلقی زنان از تلقی مردان درباره زنان چیست .

به نظر من، جنبش فمینیستی تا کنون، فقط بر دو نکته تاکید کرده است: اول آنکه «تعریف زن چیست؟» دوم آنکه «تلقی مردان از زنان چیست؟» . به نظر می آید که عمق و موفقیت این جنبش بستگی به این دارد که به مؤلفه های دیگر هم توجه کند; مثلا اینکه تلقی خود زنان از خودشان چیست؟ یا اینکه زنان از تلقی مردان نسبت به زنان چه تلقی ای دارند؟

نکته دومی که می خواستم عرض کنم، این است که خود زنان هم باید به حوزه های کلام و فلسفه وارد شوند تا بتوانند خودشان از دین تلقی ای داشته باشند . تلقی فمینیستی ابتدا جنبشی سیاسی بود، اما آهسته آهسته از این حد فراتر رفت; مخصوصا در این دو دهه اخیر . در حال حاضر، فمینیسم یعنی با دید زنانه به جهان نگاه کردن، و به نظر من، ترجمه دقیق آن به فارسی، «زنانه نگری » است . بی جهت نیست که الآن از معرفت شناسی فمینیستی سخن گفته می شود . یکی از زنان معروف در این حوزه، ساندرا هاردینگ است که در واقع، یکی از فیلسوفان علم روزگار ماست . او معتقد است که معرفت شناسی، تا به امروز، تحت تاثیر دیدگاه های مردانه بوده است، ولی زمان آن فرا رسیده که معرفت شناسی زنانه، یعنی معرفت شناسی فمینیستی، هم به وجود آید; زیرا می توان به همه چیز زنانه نگاه کرد و تفسیرها نباید منحصر به تفسیرهای مردانه باشد . قرآن و روایت را هم می شود از دید زنان تفسیر کرد . به همین دلیل است که می گویم خود زنان باید مصمم و جدی، وارد میدان شوند، دیدگاه های خود را عرضه کنند و بر تلقی های موجود تاثیر بگذارند .

به نظر من، وقتی دیدگاه فلسفی تغییر کند، بسیاری از تلقی های کهن هم تغییر می کند، مخصوصا در دو حوزه: یکی در تلقی ای که از طبیعت آدمی و رابطه زن و مرد وجود دارد و دیگری، در تصوری که از ارتباط خدا با انسان وجود دارد . تصوری که تا کنون، از ارتباط خدا با انسان وجود داشته، تصوری بوده که از ارتباط رئیس یا پدر خانواده با اعضای آن خانواده وجود داشته است; یعنی تصوری مردسالارانه . اگر این تصور عوض بشود، مسلما نه فقط در فقه، بلکه در اخلاق هم تاثیر می گذارد .

از معرفت شناسی فمینیستی صحبت کردید . این حوزه جدید معرفت شناسی، اکنون در چه مرحله ای است؟

در حال حاضر، معرفت شناسی فمینیستی در پنج ساحت، به دست زنان فمینیست جلو می رود; زنانی که کاملا شان آکادمیک دارند و معرفت شناس یا فیلسوف علم اند . همان طور که می دانید، تا کنون، معرفت شناسی در جریان شناخت، فقط بر ذهن متکی بوده و احساسات و عواطف را در آن دخیل نمی دانسته است . یکی از قسمت های پنج گانه ای که فمینیست های امروزی بسیار جدی در مورد آن بحث کرده اند، این است که اصلا شناخت از عالم واقع نمی تواند تنها با استفاده از ذهن صورت گیرد، بلکه ذهن و احساسات و عواطف باید باهم به مواجهه با عالم واقع بروند . به همین دلیل، آنان معتقدند که تمام دانش معرفت شناسی، تا به امروز، بر دیدگاهی مردانه، تنگ نظرانه و یک سونگرانه متکی بوده است; زیرا مردان در مقایسه با زنان، احساسات و عواطف ضعیف تری دارند و علاوه بر آن، برای اثبات مردانگی خود، آن مقدار از احساسات و عواطفی را هم که داشته اند، دائما از صحنه معرفت شناسی بیرون رانده اند .

به نظر من، نهضت فمینیستی به فضاهای بسیار جدی، از جمله معرفت شناسی، وارد شده و دو خصوصیت یافته است: اولا، به پست مدرنیسم نزدیک می شود; ثانیا، تا حدی به اگزیستانسیالیسم، مخصوصا شاخه پدیدارشناسانه آن . در مورد اول، باید بگویم که نهضت فمینیسم تا وقتی فقط آزادی و حقوق زنان را در نظر دارد، نهضتی مدرنیستی است، اما وقتی به فضای معرفت شناسی وارد می شود، با پدیده های پست مدرن قرین می شود . درباره خصیصه دوم هم روشن است که وقتی ما با کل وجودمان به شناخت عالم خارج همت می گماریم و احساسات و عواطفمان را در شناخت آن دخالت می دهیم، در واقع به اگزیستانسیالیسم نزدیک می شویم .

زنانی که از آنان نام بردید چه کسانی هستند و در چه حوزه هایی کار کرده اند؟

هیلاری رز در زمینه اتحاد دماغ، قلب و بدن در روند شناخت جهان، و نانسی هارتساک درباره احساس، عینیت و نسبیت در شناخت کار کرده است . جین فلاکس درباره آثار ظلم اجتماعی به زنان در روند شناخت، و دوروتی اسمیت در نتایج ازخودبیگانگی زنان در مسئله شناخت تحقیق و بررسی کرده است . ساندرا هاردینگ نیز درباره تصور جدید از شخصیت زن و تاثیر آن در معرفت شناسی کار کرده است . این پنج قلمرو معرفت شناسی جدید کاملا صبغه فمینیستی یافته و تاثیرات جدی هم به بار آورده است . حتی خیلی جالب است که بگویم اکنون فلسفه علوم طبیعی فمینیستی هم داریم .

معمولا وقتی از فمینیسم صحبت می شود، مخاطبان، چه موافق و چه مخالف، تصورشان این است که فمینیسم فقط و فقط یک نهضت و جنبش زنانه است با هدف کسب آزادی برای زنان یا کسب حقوق زنان یا، حتی بدتر، برای بر کنار کردن مردان . حساسیت ها و دیدگاه های منفی که در افکار عمومی یا در محیطهای مذهبی نسبت به فمینیسم وجود دارد، ناشی از عدم شناخت آن است .

خلاصه کنم: بحث فمینیسم بر سر آن است که تا کنون فقط مردان به عالم، چه عالم بیرون و چه عالم درون، نگاه کرده اند; تا حال فقط مردان به روان شناسی، متافیزیک، معرفت شناسی، وجودشناسی و ... پرداخته اند و تفسیرهای خودشان را از آنها گزارش کرده اند . حالا زنان می خواهند خودشان به عالم نگاه کنند و تفسیر خودشان را بدهند و گزارششان را در کنار گزارش مردان بگذارند .

اشاره

بر خلاف آنچه از عنوان گفت وگو برمی آید، سخن بر سر دیدگاه یا موضع ما در برابر فمینیسم نیست، بلکه این گفت وگو به دو بخش تقسیم شده است: نخست، دیدگاه نویسنده در مورد تلقی موجود در جامعه ما از زنان و سپس، تشریح وضعیت کنونی فمینیسم در جهان غرب . در بخش نخست، تقریبا همان مطالبی که جناب آقای ملکیان در گفت وگوهای پیشین خود مطرح ساخته بود، تکرار شده است و در قسمت اخیر، البته اطلاعات تازه ای به خواننده ارائه می شود . درباره هر یک از این دو قسمت، نکاتی را یادآور می شویم . اما پیش از آن، به مطلبی که در آغاز گفت وگو آمده است، اشاره ای کوتاه خواهیم داشت .

1 . نخست به یک قاعده کلی اشاره شده که «از تفاوت های تکوینی میان زن و مرد، نمی توان تفاوت های ارزشی را نتیجه گرفت » و از اینجا نتیجه گرفته شده است که «بنابراین نمی شود یک اخلاق خاص یا حقوق خاص را برای زن در نظر گرفت » . در مورد این سخن، نکات فراوانی وجود دارد که چند مورد را یادآور می شویم:

الف) روشن است که از گزاره اول - یعنی عدم استنتاج تفاوت های ارزشی از تفاوت های تکوینی - نمی توان گزاره دوم - یعنی فقدان اخلاق یا حقوق ویژه زنان یا مردان - را نتیجه گرفت . برای اثبات گزاره دوم، راه های مختلفی وجود دارد که تنها یکی از آنها تمسک به تفاوت های تکوینی زنان و مردان است . برای مثال، کسانی که از «حقوق طبیعی » یا «اخلاق طبیعی » دفاع می کنند و معتقدند که ریشه حقوق و اخلاق را باید در سرشت انسان ها جست وجو کرد، یا قائلان به نظریه «وظیفه گروی » ، که اخلاق را بر بنیادهای مستقل عقلی استوار می کنند و یا ... می توانند بر اخلاق یا حقوق اختصاصی زنان یا مردان استدلال کنند . برای اثبات این نکته که حقوق و اخلاق زنان و مردان کاملا مشابه و یکسان است، باید دلایل دیگری اقامه کرد .

ب) اما در مورد گزاره اول، نخست باید یادآور شد که همه آنچه در اخلاق یا حقوق مطرح می شود، جنبه «ارزشی » ندارد، بلکه گاه تنها به نوع تنظیم مناسبات انسانی در جامعه باز می گردد . هنگامی که سخن از ارزش به میان می آید، بلافاصله این گمان پیش می آید که بحث در ارزش گذاری و درجه بندی زن و مرد، در مقایسه با یکدیگر است . پس بهتر است که این گزاره را به همان شکل متداول آن، بدین صورت تقریر کنیم: از «هست ها» - یا حقایق - نمی توان «بایدها» - یا اعتباریات - را استنتاج کرد . (1) هر چند در درستی یا نادرستی این گزاره، چند و چون فراوان وجود دارد (2) ، در اینجا می پذیریم که چنین استنتاجی نادرست است . اما در عین حال، باید توجه کرد که در همین جا نیز باید حداقل به دو نکته توجه کرد:

اولا، درست است که از تفاوت های تکوینی، نمی توان یک «باید» حقوقی یا اخلاقی استنتاج کرد، ولی در مقابل، از محدودیت های تکوینی می توان یک «باید» را نفی کرد . برای مثال، از توانمندی های جسمانی مرد، نمی توان نتیجه گرفت که نفقه زن را باید بر عهده گیرد، ولی از ناتوانی های جسمی زن - بنا به فرض - می توان نتیجه گرفت که نفقه شوهر و فرزندان را نباید بر عهده او گذاشت . به همین ترتیب، می توان نشان داد که از وجود ارگانیسم و توانمندی عاطفی زن، نمی توان ثابت کرد که زنان باید شیردهی و مراقبت از کودکان را بر عهده گیرند، ولی از کمبود توانمندی های عاطفی مردان، می توان استنتاج کرد که این وظیفه را نباید به مردان واگذار کرد .

ثانیا، اگر بین زنان و مردان، از جنبه های زیستی و روان شناختی تفاوت های جدی وجود دارد، با ضمیمه مقدماتی که از جنس «باید» هاست، می توان استدلال کرد که برای شکوفایی استعدادها، تامین سعادت و رضایتمندی آنها یا کم کردن رنج و دردشان باید زمینه ها و بسترهای متفاوتی را فراهم کرد و از الزام های یکسان نسبت به آنها خودداری کرد . به عبارت دیگر، رعایت تناسب میان تکوین و الزام های تعینی امری ضروری است و این امر می تواند به الزامات متفاوت در مورد زنان و مردان بیانجامد; چنان که در مورد کودکان، نوجوانان، جوانان و غیره می توان قوانین مختلف و متفاوت وضع کرد .

ج) جناب آقای ملکیان با پذیرش نقش های متفاوت برای زنان و مردان، ایجاد فرصت های نامساوی را مورد انکار قرار داده است . البته مساوی یا نامساوی بودن فرصت ها، گاه به جنبه های حقوقی و اخلاقی باز می گردد، ولی واقعیت این است که در بسیاری از موارد، این فرصت ها به حوزه برنامه ریزی و تخصیص منابع و امکانات بازمی گردد .

البته یکی از معیارهای مهم در برنامه ریزی های اقتصادی و اجتماعی، قوانین حقوقی و اخلاقی است، ولی همه بایدها از این سنخ نیستند . برای مثال، توجه به اولویت ها، چالش ها، محدودیت منابع، فرصت های سرمایه گذاری و ضرورت توجه به عنصر بهره وری، گاه سبب می شود که در مقام عمل، به زنان یا مردان توجه ویژه ای مبذول شود .

د) ایشان خود را در اخلاق و حقوق، متمایل به دیدگاه «قراردادگرایی » معرفی می کند و طبیعی است که آنچه در اینجا مطرح شده است، ناشی از همین مبنای فلسفی است . ازاین رو، چالش هایی که فراروی این نظریه قرار دارد و نیز امکان بهره مندی از این دیدگاه، برای اثبات تشابه حقوقی و اخلاقی زنان و مردان، خود باب دیگری را در نقد و بررسی مدعای ایشان می تواند باز گشاید .

2 . آقای ملکیان با همین پیش فرض، که لزوما باید حقوق زنان و مردان مشابه باشد، به برسی منابع اسلامی و اندیشه و فرهنگ مسلمانان پرداخته است و با ذکر شواهدی، معتقد است که هر چه از منابع اولیه اسلامی (اسلام یک) به سمت آرای عالمان دینی (اسلام دوم) و فرهنگ مسلمانان (اسلام سه) می رویم، تلقی نسبت به زنان منفی تر می شود . البته این نکته کاملا درست است که فرهنگ جامعه ما، همچون سایر جوامع انسانی، نسبت به زنان بی مهری ها و یک سونگری های فراوان داشته است و این فرهنگ، بی گمان در آرا و اندیشه های عالمان نیز بازتاب داشته است، اما از این نکته نمی توان استفاده کرد که در منابع وحیانی همچون قرآن نیز چنین شرایطی تاثیرگذار بوده است . تردیدی نمی توان داشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، بر طبق سیر تدریجی نزول وحی، در مورد زنان، همچون سایر ابعاد اجتماعی، به ابلاغ قوانین الاهی و اصلاح مناسبات اجتماعی اقدام ورزیده است، ولی معلوم نیست که جناب آقای ملکیان از کجا استنباط کرده اند که این قوانین و اصلاحات به سمت مشابه سازی وضعیت حقوقی زنان و مردان بوده است؟ بر عکس، با ارائه قرائن متعددی می توان نشان داد که در نظام حقوقی اسلام، با توجه به دو عنصر «عدالت » و «تناسب » ، جایگاه حقوقی زنان و مردان، با حفظ مشابهت در بسیاری از موارد، در برخی موارد نیز متفاوت تعریف شده است و جهت گیری نزول تدریجی وحی نیز به سمت استقرار همین نظام حقوقی بوده است .

3 . در ادامه مبحث فوق، در مورد مسئله تقلید از مجتهد زنده، بیان شده است: «تنها دلیل قابل دفاع، برای آنکه فرد مسلمان باید از فقیه زنده تقلید کند، همین است که فقیه زنده متعلق به زمانه خودش است و روند حرکت دین اسلام را استمرار می دهد .» گذشته از آنچه در مورد ادعای روند حرکت اسلام گفته شد، هنوز سؤالات دیگری در مورد این مدعا وجود دارد که در جای خود باید رسیدگی شود . اولا، چگونه می توان گفت که «تنها دلیل قابل دفاع » همین است؟ آیا ایشان دلایل مختلف را استقرا کرده و اثبات نموده است که سایر ادله قابل دفاع نیستند؟ برای نمونه، آنچه در تفکر شیعه، از آغاز، در مورد تطبیق قواعد کلی بر حوادث و شرایط زمان در اجتهاد گفته شده است، چرا نمی تواند دلیلی بر تقلید از مجتهد زنده باشد؟ وانگهی تصویرهای کاملا متنوعی از ضرورت حضور فقه در عرصه تحولات زمان می توان ارائه کرد که در مجموعه مباحث ایشان کمتر مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته است .

بر فرض که بپذیریم باید حرکت دین اسلام را ادامه داد، این سؤال به طور جدی مطرح است که این حرکت به کدامین جهت و با چه روش شناسی انجام می گیرد؟ آیا می توان پذیرفت که حرکت پیامبر اسلام به سمت حقوق و اخلاق عرفی غرب جهت گیری شده و با مبادی و روش شناسی های مادی می توان به چنین هدفی دست یافت؟

4 . در این گفت وگو، به اختصار ولی با دقت، به تحولات جدید در جنبش های فمینیستی اشاره شده است . اما در عین حال، برخی نکات را نباید از نظر دور داشت: نخست آنکه ظهور جریان های پست مدرن یا اگزیستانسیال در فمینیسم، به معنای از بین رفتن جنبش های سیاسی و اجتماعی و گرایش های مدرنیستی در فمینیسم نیست . هنوز هم فمینیسم لیبرال و فمینیسم سوسیال و فمینیسم رادیکال، به صورت گرایش های قوی و زنده، در اینجا و آنجا حضوری چشم گیر دارند .

دوم، آنچه در مورد جنبش های فمینیستی مطرح است، به هیچ روی این نکته را نفی نمی کند که هنوز هم «مردستیزی » ، «دین ستیزی » یا «دین گریزی » یکی از رگه های قوی در فمینیسم به شمار می رود . پس نباید حساسیت و دیدگاه های منفی در افکار عمومی نسبت به این جریان را به جهالت و «عدم شناخت » متهم ساخت .

5 . از آنچه آقای ملکیان در مورد معرفت شناسی فمینیستی بیان کرده اند، چنین به دست می آید که ظاهرا خود ایشان نیز با این دیدگاه همدلی و همسویی نشان می دهد . البته بحث در این مورد، نیاز به مجال های دیگری دارد; ولی اجمالا می توان گفت که این حوزه فکری، هنوز آن قدر جوان و خام است که به سرعت نمی توان با آن مخالف یا موافق بود . وانگهی پذیرش نگره های جنسیتی یا عاطفی در مبانی معرفت شناسی، ظاهرا با دیدگاه های دیگر ایشان همخوانی چندانی ندارد .

پی نوشت:

1) این عبارت را گاه به گسست هست - باید (is - oughtgap) یا مغالطه هست - باید (is - oughtfallacy) تعبیر می کنند . ظاهرا نخستین کسی که در تفکر غرب، این مسئله را به طور جدی مطرح کرده است، دیوید هیوم می باشد .

2) رک: محسن جوادی، مسئله باید و هست، فصل سوم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر