در اقیانوس عرفان ابن عربی و فلسفه اسپینوزا / در مصاحبه با جهانگیری، محسن

دکتر محسن جهانگیری استاد فلسفه دانشگاه تهران و پژوهشگر عرفان ابن عربی و فلسفه اسپینوزاست و این دو را اقیانوس بی کران می داند.اثر دکتر جهانگیری درباره ابن عربی کتابی است ممتاز و کم نظیر که مرجع ابن عربی پژوهان است.

اشاره:

دکتر محسن جهانگیری استاد فلسفه دانشگاه تهران و پژوهشگر عرفان ابن عربی و فلسفه اسپینوزاست و این دو را اقیانوس بی کران می داند.اثر دکتر جهانگیری درباره ابن عربی کتابی است ممتاز و کم نظیر که مرجع ابن عربی پژوهان است.

 

کارنامه دکتر جهانگیری به پژوهش در آثار ابن عربی، اسپینوزا و بیکن محدود نیست و سال ها تدریس منظم و تربیت شاگردان فراوان در حوزه فلسفه از جمله تلاش های اوست.

 

کتاب ماه ادبیات و فلسفه نشستی را برای بررسی کارنامه دکتر جهانگیری اختصاص داده که با حضور ایشان، دکتر نصر الله حکمت و دکتر رضا سلیمان حشمت برگزار شد که حاصل آن در اختیار شماست که با یادداشت حمید رضا ابک آغاز می شود.

 

***

 

حمید رضا ابک:دکتر محسن جهانگیری، برای ما آنارشیست ها و ولنگارهای دانشکده فلسفه، کامل ترین نماد و مفهوم لعنتی بود؛نظم و تاریخ.افتخار می کرد که پنجاه سال است در هیچ کلاسی غایب نبوده و ما زیر چشمی به هم ندا می دادیم که ای بابا چه افتخاری است.

 

حتی یک بار هم که آنفولانزا گرفته بود و خبرش مثل بمب در دانشکده صدا کرده بود و همه منتظر بودیم که اولین تجربه سرمستانه ناشی از غیبت او را از سر بگذرانیم، از راه رسید و اتومبیل قاجاری مسلکش را که همچون خودش متین و استوار حرکت می کرد، کنار مجسمه فردوسی دانشکده ادبیات پارک کرد و آسمان بود که بر سرمان هوار شد.درک عجیب و غریبی از وقایع تاریخی داشت.کمتر در این باره حرف می زد اما همان تحلیل های گاه و بیگاهی هم که درباره اتفاقاتی چون 28 مرداد و مشروطه می داد بسیار روشن تر و مستدل تر از لاطائلاتی بود که تحلیلگران و پژوهشگران تاریخ گوش فلک را با آنها پر کرده بودند.یک بار که با آن آرامش همیشگی یادی از روزهای سالخورده و سپری شده ایرانی می کرد، رندی بلند شد و خطاب به او گفت:استاد، براساس نظر فلان نویسنده، این اتفاق در آن روزها به صورت دیگری رخ داده است.لبخند همیشگی اش را تحویل دانشجوی فرصت طلب داد و گفت:پسر جان!من خودم تاریخ ام.آن روز هم در آن واقعه حضور داشتم.با بسیاری از هم کیشان فلسفه آموزش، تفاوتی اساسی داشت. از میان تمام موضوعات فلسفی، تنها به چند موضوع خاص بسنده کرده بود و فقط درباره آنها سخن می گفت.به همین خاطر هم وقتی بی هیچ ادعایی ترجمه اش از«اخلاق»اسپینوزا را منتشر کرد، همه منتقدان نظام آموزش فلسفی آکادمیک را در ایران به حیرت واداشت که کاری کارستان کرده بود، کاری که برای بسیاری از اساتید دانشکده های ایرانی، بیشتر از مقوله تفریحات جانبی به شمار می آید.آموخته بود که تمایلات قلبی اش را در استدلال های فلسفی اش دخالت ندهد.منتقد ملا صدرا بود اما«مشاعر»او را بسیار بهتر از طرفداران سینه چاک آخوند شیرازی تدریس می کرد.با این حال متواضع تر از آن بود که آزاد اندیشی و جنبه های رادیگال تفکر انتقادی اش را در بوق و کرنا کند.یک بار که شیطنت کردم و از او خواستم در یک سخنرانی عمومی به شرح انتقاداتش از ملاصدرا و مبحث اصالت وجود بپردازد، گوشم را مهربانانه کشید و حالی ام کرد که پسر جان، باز هم فراموش کرده ای که من تاریخم و عبرت آموز تجربه هایش.اشتباه نکنید.جهانگیری به مدد لطف خداوندی، هنوز هم سر حال است و در گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس می کند.این منم که به جور روزگار از لذت مصاحبتش محروم شده ام و به همین خاطر است که فعل های این نوشته کوتاه در قامت ماضی های غبار گرفته و رنگ و رو رفته ظاهر شده اند.

 

جهانگیری:حدود سال 47 درس های دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانی به پایان رساندم.مثل همه تصمیم به تدوین پایان نامه گرفتم در این موضوع با مرحوم استاد دکتر غلامحسین صدیقی مشورت کردم.

 

البته ایشان در گروه فلسفه درس نمی داد.استاد جامعه شناسی بود. ولی من قبلا افتخار شاگردی وی را داشتم.او به من همواره اظهار محبت می کرد.موضوع پیشنهادی من«اندیشه های فلسفی خیام بود»استاد بزرگوار پیشنهاد بنده را پسندیدند.پس از چندی مدارک و منابعی به زبان فارسی، عربی و انگلیسی معرفی کردند.من در این خصوص با آقای دکتر سید حسین نصر هم که در آن وقت استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران بود صحبت کردم ایشان هم موضوع مزبور را مناسب دیدند.سپس با مرحوم دکتر یحیی مهدوی که هم استاد ما بودند و هم مدیر گروه مشورت کردم نظر معظم له را مساعد نیافتم.فرموددند«اندیشه های فلسفی خیام»مناسب گروه ما نیست.زیرا گروه ما فلسفه غرب است.

 

موضوع پایان نامه های دکتری یا باید فلسفه غرب باشد و یا تطبیق میان فلسفه های غرب و فلسفه های اسلامی.

 

مرحوم دکتر سید احمد فردید در این نشست حضور داشت«تطبیق میان وحدت وجود ابن عربی و وحدت جوهر اسپینوزا»را پیشنهاد کرد.

 

دکتر مهدوی هم تأیید کرد.من هم پذیرفتم وارد مطالعه و تحقیق شدم.

 

پس از مدتی دریافتم که موضوع وسیع و دامنه داری است.عرفان ابن عری را اقیانوسی یافتم پر از افکار بدیع و نوظهور و تخیّلات خلاّق و سازنده، که ذهن هر انسان معارف خواه و فرهنگ دوست و نوگرا را به خود جلب می کند.فلسفه اسپینوزا را هم دریایی بیکران دیدم که به راستی وسیع و عمیق است.هر اندازه تحقیق و بررسی شود باز هم نیازبه تحقیق و پژوهش جدید دارد.

 

آن زمان رساله های دکتری محدودیت زمانی نداشت.گاهی اتفاق می افتاد، ده الی پانزده سال طول می کشید.ولی من تنظیم و تدوین رساله را در سه سال به پایان رساندم.در سال 1352دفاع شد مورد قبول استادان و داوران قرار گرفت.پس از آن تصیم گرفتم که حتی الامکان تحقیق و تدریسم را محدود به موضوع رساله یعنی عرفان ابن عربی و فلسفه اسپینوزا کنم.زیرا می دانستم موضوع تحقیق هر اندازه محدودتر باشد مفیدتر و پربارتر خواهد بود.

 

من موفقیت غربی ها را در همین می دانم، که همواره در موضوعاتی محدود تحقیق می کنند، در نتیجه به اکتشافات و اختراعات جدیدی دست می یابند.از تفنّن و کلی گویی احتراز می جویند.امیدوارم پژوهندگان جوان ما بدین نکته عنایت کافی داشته باشند.اما متأسفانه من در تصمیم خود توفیق کلی نیافتم.زیرا گاهی به موضوعات دیگر هم پرداختم.ای کاش توفیق کلی حاصل می شد، که در این صورت به نکات جدید و دقیقی پی می بردم:در نتیجه برای خودم رضایت خاطر بیشتر و برای دانشگاه و کشورم اعتبار و آبروی افزون تری کسب می کردم.امیدوارم پژوهندگان جوان توجه داشته باشند که دوره تفنّن و تکثّر گرایی سپری شده، به تعبیر مرحوم دکتر فردید دوره علاّمگی بشر پایان یافته است.عصر ما تخصص و اختصاص است.دامنه علوم و موضوعات و مسائل وسعت یافته پرداختن به علوم و موضوعات متعدد کاری بی حاصل و بی فایده است.پیشوایان دینی ما هم فرموده اند.«رحم الله امرا جعل همّه همّا واحد».

 

نصر الله حکمت:مطالبی که می گویم به هیچ وجه معرفی ایشان و یا تعریف و تمجید از ایشان نیست، ایشان از تعریف من بی نیازند و به قول اهل منطق معرف باید اعرف از معرّف باشد و در حقیقت ایشان معرف بنده هستند و من در نسبت و اضافه ای که با ایشان دارم از ایشان کسب تعریف می کنم.سال ها در محضر ایشان شاگردی و تتلمذ کردم و جدا این برایم افتخار است.همچنین مباهات می کنم که راهنمای آموخته ام اما مهم ترا از آن این است که ایشان علاوه بر اینکه معلم فلسفه شاگردانشان بوده اند، معلم اخلاق آنها نیز بوده اند، حکمت نظری و عملی در وجود ایشان جمع شده است و همان مطلبی که ایشان در مورد اسپینوزا فرمودند، در مورد خودشان نیز صادق است یعنی ایشان جامع حکمت و فضیلت هستند.حکمت نظری را نظرا، و حکمت عملی را در عمل به ما آموختند.مطالب بسیاری از محضر ایشان آموخته ایم و من نمی توانم آنها را بشمارم اما یک موردی که ناموخته ام این است که:«قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد»؛این را از محضر ایشان نیاموختم که قدر ایشان را بدانیم.یک نکته بسیار مهم دیگری که از ایشان آموخته ام در طی سال هایی که در محضرشان تتلمذ کرده ام و در لابه لای آثار ایشان نیز موج می زند و به چشم می خورد، عدم اتکای به خویش است؛یعنی در عین حال که برای علم و دانش تلاش می کنیم هرگز نباید صرفا به سعی خویش تکیه کنیم و به قول حافظ:

 

تکیه بر تقوا در طیقت کافریست

 

راهرو گر صد هنر دارد تو کل بایدش

 

در همین مجموعه مقالاتشان ایشان در مورد شیخ بهایی نکات بیسار مهمی را فرموده اند از جمله اینکه شیخ بهایی واقعا به تمام علوم عصر خودش از صرف، نحو ادبیات، منطق، فلسفه، معماری و هنر و مانند اینها تسلط و احاطه داشته است اما همه اینها را هم نقد کرده است و به ما گفته که در کنار همه اینها آن چیزی که از اهمیت برخوردار است یان است که ما ایمان به خدا داشته باشیم و به حکمت ایمانی برسیم.چون فرصت کوتاه است اشاره ای به آثار ایشان می کنم؛اگر به لحاظ کمی آثار ایشان را نظر بکنیم، اندک و انگشت شمار است اما به لحاظ کیفی، کیفیت آثار ایشان قابل احصا نیست.بنده به برخی از این کیفیات اشاره می کنم.

 

از آنجایی که ایشان انسانی وارسته است و قایل به اینکه علم و دانش هرگز نباید وسیله تفاخر و خودنمایی باشد؛و علم نوری است الهی که «یقذفه الله فی قلب من یشاء»که باید برای رضای خالق و خدمت به خلق آموخته شود، این شخصیت و این نیت از لابه لای سطور آثار ایشان به خواننده منتقل می شود.اگر کسی ایشان را نشناسد و آثار ایشان را باز و مطالعه بکند-این اعتقاد بنده است و تعریف نیست بل واقعیت است-این خصوصیات به او منتقل خواهد شد، این نور به او منتقل خواهد شد.دقیقا مثل داستان معماری امروز است، شما زمانی وارد بنای بسیار با شکوه و عظیمی می شوید که فرضا شیخ بهایی دراصفهان ساخته است و زمانی وارد آپارتمانی می شوید که یک بسار و بفروش ساخته است، دلهره و اضطراب و عجله و ترس در آن آپارتمان شما را خواهد گرفت اما وقتی وارد بنایی می شوید که شیخ بهایی ساخته است همه جای آن بنا به شما آرامش می دهد.گزیده گویی و رعایت اختصار و ایجاز در بیان مطالب جزء لاینفک روش ایشان در نگارش است.به عنوان نمونه، ایشان سال ها درباره ابن عربی تحقیق کردند و حاصل کارشان کتابی است که الان ما در اختیار داریم.خود ایشان در مقدمه آن کتاب فرموده اند که«پس از ده سال مطالعه و تحقیق و پژوهش، یادداشت هو مطالب بسیار زیادی را من جمع آوری کردم»این کتاب بخش کوچکی از آن یادداشت ها است و با رعایت قاعده الاهم فالا هم مطالب را که لازم بوده است ایشان در این کتاب جمع آوری کردند.

 

بخش عمده ای از مطالب در کتاب نیامده است.امروز، روزگاری است که پرگویی و تکثیر، کثرت و مصرف در همه چیز به خصوص در سخن بسیار رایج است؛عصر پست مدرن است و عصر مصرف؛و ما حتی در حرف زدن و حرف شنیدن هم اهل مصرف هستیم.

 

هنر امروز نوشتن یک کتاب پانصد صفحه ای است که یک کلمه هم در آن کسی حرفی نزند.نویسنده پانصد صفحه کتاب نوشته است ولی یک جمله نگفته است، دو ساعت سخنرانی می کند اما یک کلمه هم حرف نمی زند و این هنر بزرگی است.بازار ما لبریز از این گونه کتاب ها است در یک چنین جنجال و هیاهویی شما کتابی ببینید که یک کلمه زاید در آن وجود ندارد و به شیوه قدما است، قدما کتاب می نوشتند و جایزه تعیین می کردند و سکه می گذاشتند که اگر کسی یک کلمه پیدا بکند که بتواند کم کند و از معنا کاسته نشود و یا یک کلمه اضافه بکند و جای آن باشد، به ازای هر یک کلمه، یک سکه طلا می دهیم.کتاب ایشان دقیقا مطابق این روش نوشته شده است.

 

اعتبار اثر ویژگی دیگر آثار ایشان است، یعنی وقتی شما کتاب را می خوانید احساس می کنید که دارید یک مطلب معتبر را می خوانید و شک و تردید ندارید.در بازار امروزه کتاب های بسیاری وجود دارد ولی کمتر کتابی را شما با اطمینان قلبی می خوانید؛به خصوص در حوزه ترجمه که اکثر، سیاه مشق هایشان را به اسم ترجمه چاپ می کنند.شما ترجمه ایشان را از اسپینوزا ببینید، خوهید دید که کاری عظیم و سترگ است.

 

نوشته ایشان را در مورد ابن عربی مطالعه کنید؛متوجه می شوید که، سطر به سطر مطالب آن آموختنی است.ایشان در مورد ابن عربی فرمودند که نویسنده کثیر التألیفی است و بعد اشاره فرمودند که فتوحات اقیانوس است و واقعا اقیانوس است و تعبیر اقیانوس را خیلی از افراد به کار برده اند.

 

ایروتسو نیز در مورد ابن عربی می گوید که اقیانوس مواج و خروشانی است و وقتی انسان وارد می شود باید مواظب باشد که گم نشود.

 

در عین حال که ابن عربی نویسنده کثیر التألیفی است وقتی شما فتوحات را باز می کنید اگر بگویم در هر سطر شاید کمی مبالغه باشد ولی صفحه ای از فتوحات نیست که شما یک مطلب محکم و استوار و ناشنیده در آن پیدا نکنید در عین حال که یان همه هم حرف زده است.

 

آثار ایشان چنین وضعیتی دارد و سطر به سطر آن را باید آموخت و باید دقت کرد و با تأمل و ژرف کاوی آنها را فهمید.نظم و انتظام ایشان چه در عمل و چه هنگامی که ما در خدمتشان بودیم و شاگردی می کردیم -اکنون نیز شاگرد ایشان هستیم و همواره شاگرد ایشان خواهیم ماند- چه در آثار و نوشته هایشان، واقعا چشم گیر و ستودنی است.فقط به برخی از ویژگی های آثار ایشان اشاره کردم.در مورد کتاب ابی عربی بنده با ضرس قاطع مطلبی را می گویم، در مورد ابن عربی کار فراوان شده است، همان طور که استاد فرمودند ابن عربی یک عارف مؤسس است که بسیاری از بزرگان ما تحت تأثیر اندیشه های عرفانی ایشان بوده و هستند.

 

کتابی که جناب استاد جهانگیری درباره ابن عربی نوشته اند در میان تمام آثاری که تاکنون در مورد ابن عربی نوشته شده است، واقعا بی نظیر است.

 

ادعای من این است که هیچ کس نیست که بخواهد به خصوص در ایران درباره ابن عربی تحقیق و پژوهش کند و از این کتاب بی نیاز باشد.

 

اگر کسی درباره ابن عربی تحقیق بکند و کتاب ایشان را نخواند در واقع ابن عربی را نمی شناسد.کسان دیگر و بزرگانی چون عبد الرزاق کاشانی، مؤید الدین جندی، داود قیصری مثلا شرح فصوص نوشته اند و ابن عربی را به ما معرفی کرده اند اما همان طور که ایشان فرمودند جهت خاصی دارد و به تعبیری از درون عرفان ابن عربی به ابن عربی نظر کردند.شما در شرح عبد الرزاق کاشانی پیشینه عرفان ابن عربی یا اساتید ابن عربی و کسانی که در ابن عربی تأثیر گذاشتند یا کسانی که از ابن عربی تأثیر پذیرفتند، نمی بینید.

 

اما در کتاب ابن عربی تألیف استاد جهانگیری با یک نظم و ترتیب بسیار چشم گیر و برجسته ای تمام مباحثی که درباره ابن عربی وجود داردمی توانید بیابید یا یک سرنخی برای تحقیق و پژوهش بیابید و همه مستند به آثار ابن عربی، حتی شرح حال ابن عربی را وقتی ایشان آورده اند از خود آثار ابن عربی است.من اینجا اشاره بکنم که خود ابن عربی یک خود زندگینامه نوشت دارد که در لابه لای آثارش به خصوص در فتوحات به طور پراکنده آورده است، ایشان آنجایی که به شرح حال ابن عربی پرداخته اند دقیقا نکته به نکته نبا استناد به آنچه ابن عربی در فتوحات گفته است مطالبی نقل کرده اند.وقتی وارد بخش افکار و اندیشه های ابن عربی می شوند، امهات اندیشه ابن عربی را ایشان با تحقیق و پژوهش در آثار ابن عربی آورده اند.به هر صورت مطالعه و پژوهش درباره ابن عربی بدون آشنایی با اثری که ایشان تألیف فرموده اند جدا ناممکن یا بسیار دشوار است.می خواهم درباره وجه مشترک ابن عربی، بیکن و اسپینوزا مطالبی بگویم.در مورد این سه فیلسوف -حالا شاید تعبیر فیلسوف در مورد ابن عربی خیلی دقیق نباشد، شاید به یک معنا بتوانیم اطلاق بکنیم-به هر حال اندیشیده ام که اینها واقعچه نقطه اشتراکی دارند، چه نسبتی با هم دارند؟وقتی جناب استاد جهانگیری در مورد این سه شخصیت نوشته اند و مطالعه و بررسی کرده اند، نقطه اشتراکشان چه چیزی می تواند باشد؟حقیقتا به نقطه اشتراک خاصی نرسیدم جز اینکه به هر شکل تمام کسانی که به نحوی به تفکر و اندیشیدن پرداخته اند در یک نکته مشترک هستند و آن پرداختن به مسائل اساسی حیات بشر است.ما کار به پاسخشان نداریم می تواند پاسخ آنها متفاوت باشد ولی همین که یک متفکر و فیلسوف به مسائل اساسی حیات بشر می پردازد از اهمیت خاصی برخوردار است.

 

این سه شخصیت در یان نقطه با یکدیگر اشتراک دارند.به یک اشتراک سلبی هم رسیدم که شاید این نقطه اشتراک سلبی دارای اهمیت باشد یا نباشد، نمی دانم.ابن عربی آثار بسیار دارد و شاید تنها کسی است که در عالم اسلام این همه اثر یعنی بیش از پانصد اثر از خود به یادگار گذاشته است.اما نکته بسیار مهم در ابن عربی که عفیفی هم به این نکته اشاره می کند این است که ابن عربی هرگز ردّیه نویسی نکرده است.برای هیچ کس ردیه ننوشته است در حالی که ردیه نویسی یک سنت متداولی در فرهنگ ما بوده است.ابن عربی ردیه ننوشته و کسی را تکفیر و تفسیق نکرده است و این التبه با مشرب عرفانی ابن عربی سازگار است، می دانید که ابن عربی حتی برای ایمان فرعون هم وجهی دست و پا می کند و می گوید که او در لحظات آخر ایمان آورده است و می خواهخد فرعون را هم طوری نجاتش دهد و این حکایت از سعه صدر و شرح صدر او می کند.

 

روی این نکته سلبی هم فکر کردم دیدم که اسپینوزا هم کسی را تکفیر و تفسیق نکرده است.همان طور که استاد فرمودند او یک دئیست است و معتقد به شرایع و نبوات نیست و طبعا کسی را تفسیق نکرده است.

 

بیکن هم کسی را تکفیر و تفسیق نکرده است و در عین حال هر سه نفر متهم به الحاد و زندقه هستند.فکر کردم این نکته اشتراک میان این سه نفر نقطه قابل توجهی است که با اینکه هر سه در حوزه های مختلف هستند و هر سه قله و موسس هستند یکی در عرصه تجربه گرایی، یکی در عرصه عقل گرایی و یکی در عرصه شهود عرفانی مؤسس است و از قلل هستند اما در این نقطه با هم اشتراک دارند.

 

رضا سلیمان حشمت:مطالبی را که دکتر حکمت درباره دکتر جهانگیری گفتند می تردید از باب مجامله نبود و صحیح فرمودند و من فقط از باب تأیید می گویم که حقا ایشان در دقت و تتبع کم نظیرند و کتاب ابن عربی ایشان همان طور که دکتر حکمت گفتند کتابی بسیار ارزشمند و مهم است سجایای اخلاقی ایاشن در کار معلمی قابل توجه است.ایشان در بیان مطالب بسیار مواظب بودند و هم جهات معلمی را رعایت می کردند.به خاطر دارم که وقتی ایشان ده دقیقه یا یک ربع ساعت زودتر درس را تعطیل می کردند و منتظر سؤال دانشجویان می ماندند، اگر احیانا دانشجویان خسته بودند یا سؤالی به ذهنشان نرسیده بود ایشان دوباره شروع به تدریس می کردند و تعبیرشان این بود که کم فروشی اصلا جایز نیست.این حقا برای ما بسیار آموزنده است.در مورد آثار ایشان همان طور که گفتند آثار ایشان انگشت شمار است و در میان فلاسفه جدید ایشان به دو فیلسوف پرداخته اند:بیکن و اسپینوزا یک اثر تألیفی در مورد بیکن و دو ترجمه از اسپینوزا دارند و این کار ترجمه از فیلسوف و نه درباره فیلسوف کار لازم و ضروری است که ایشان به این مهم اقدام کرده اند و چند مقاله درباره اسپینوزا تألیف فرموده اند.

 

با توجه به اینکه قصدمان فقط تجلیلی از فیلسوف نیست بنده به نظرم آمد که در مورد قدر و اهمیت کار بیکن و اسپینوزا مطالبی بگویم.استاد که به تفصیل در این باب کار کرده اند می توانند نظر بدهند و اغلاط بنده را بگیرند.یک بحث دیگری که قبل از ورود به بحث درباره بیکن و اسپینوزا می خواهم بگویم این است که ایشان اقدامی به نحوی در باب فلسفه تطبیقی کرده ان یعنی سعی کردند وحدت وجود ابن عربی را با وحدت جوهر اسپینوزا بنابر توصیه مرحوم دکتر فردید مقایسه کنند این هم کار بسیار ضروری و مهمی است که باید انجام شود ایشان اهتمام کردند گرچه کارشان به نظر می آید که جدای از هم است ولی به همین نتایجی ه رسدند و فرمودند نتایج بسیار مهمی است که بنده هم اجمالا به آن اشاره می کنم.بیکن فیلسوفی سات که آرای او بعد از رنسانس ودر سرآغاز تجدد قرار دارد.

 

وی در 1561 به دنیا آمد و در 1626 از دنیا رفت و سلسله جنبان جریانی است که تجربی مذهبان)Empieicists(از آن تأثیر پذیرفته اند از آن حیث که بیکن بر تجربه و حس، تأکید می کند.

 

فلاسفه تحصلّی مذهب)Positivists(از وی تأثیر پذیرفته اند برای اینکه بر علوم تأکید می کند و علوم طبیعت را مادر علوم می داند و مطالب متعارف فلسفی را احاله می کند به الهیات مقدس و منزل )Sacred and Inspired Theology(بنابر ترجمه آقای دکتر.حالا البته تحصلی مذهبان هم چو مخالف با متافیزیک هستند بیکن بر آنها اثر کرده و ر آنها فضل تقدم دارد.همین طور بر فلاسفه تحلیل مگر در شمارش بت ها یک دسته از بت ها، بت های بازاری نیتس که از نشست و برخاست انسان ها این بت ایجاد و ناشی می شود و به خطا در زبان مربوط است.

 

فلاسفه تحلیلی در این نکته قطعا هم رای و هم نظر با بیکن هستندو همین طور از حیث اینکه قصد و غایت علوم را تصرف در طبیعت و تکنولوژی و استفاده عملی می داند باز مؤثر است و پیشرو و پیشگام است برای پیروان مذهب اصالت صلاح عملی)Pragmarists(.اما وضع فکری اسپینوزا متفاوت است یعنی خودش دکارتی است یک فیلسوف کارتزین است و در قرن نوزدهم بعد از کانت ایده آلیست های آلمان به دو فیلسوف بیش از همه توجه داشتند:یکی اسپینوزا و دیگری کانت بوده است، گویی فقط این دو مطرح بودند.بنابراین همان طور که از هگل نقل کرده اند اسپینوزا تأثیر بسیاری بر هگل و فلسفه های ایده آلیستی آلمان داشته است.همین طور دانشمند مشهوری مثل انیشتین بیان می کند که خداییکه او اعتقاد دارد خدای اسپینوزا است.تأثیر اسپینوزا در جریان راسیونالیستی فکر غربی و جدید است.

 

اسپینوزا بر عکس بیکن دئیست است، قدما می گفتند زندقه یعنی کسی که انکار نبوت می کند، زنادقه کسانی هستند که قائل به نبوت نیستند و خدا یعنی مبدأ را و احیانا معاد را هم قبول دارند ولی بدون اعتقاد به شرایع و نبوات.معادل هم برای دئیسم قرار داده اند ولی این یک اصطلاح است.در قرن هجدهم به خصوص دئیسم)Deism(در مقابل تئیسم)Theism(به کار می رفت و تئیسم یعنی مذهب کسانی که شرایع و ادیان الهی و تاریخی را قبول دارند در مقابل دئیسم قرار گرفت و این دو در واقع اصطلاح شد.اما در اصل زندقه است.اسپینوزا کسی است که قائل به Natueal Theology/)Rational(است یعنی الهیات عقلی و الهیات طبیعی یا ناسوتی را قبول دارد به این معنا که در مورد خداوند بحث عقلی می کند، خدا یا جوهر برای او منشأ همه چیز است و همان طور که گفتند نه تنها وجود اشیاء بلکه تصور اشیاء هم به خدا از نظر اسپنوزا وابسته است.ولی همان طوز که استاد جهانگیری در کتابشان نوشته اند گر چه راسل و دیگران هم اشاره کرده اند، بیکن متأثر از ابن رشدیان لاتینی است، متأثر از کسانی است که بین حوزه ایمان و حوزه عقل تفاوت و جدایی قائل اند و در واقع الهیات ناسوتی نرا قبول ندارند و این هم سوابقی دارد و این در کلیت خود فقط نظر ابن رشدیان نیتس و مذهب اصالت ایمان)Fideism(قرون وسطی به نزد ترتولیانوس در قرون اولیه میلادی سابقه دارد و بعد همین طور ادامه می یابد تا رنسانس و حتی دوره جدید و معاصر، یک صورت آن در ابن رشدیان لاتین است که قائل به حقیقت مضاعف بودند یعنی یک حقیقت برای دین و یک حقیقت برای عقل و علم و فلسفه.بنابراین این دو جریان کاملا از هم جدا هستند یعنی دو فیلسوفی که دکتر جهانگیری به آنها پرداختند در دو حوزه قرار می گیرند، اگر تقسیم بندی راسل را بپذیرم در واقع یکی تجربی مشرب است و دیگری توجه به ریاضیات دارد و حتی کتاب فلسفی خودش را که قسمت عمده آن متافیزیک است و اسم اخلاق روی آن گذاشته به روش هندسی و ریاضی تألیف کرده است.اما بیکن کسی است که همان طور که می دانید بیشتر به تجربه و استقراء اهمیت می دهد ولی کار بیکن البته همان طور که در این کتاب هم دکتر جهانگیری به نقل از دیگران آروده اند کاری است که خیلی هم اصیل و بدیع نیست یعنی برخلاف آن جنجالی که درباره مخالفتش با ارسطو و فلاسفه مدرسی راه می اندازد در واقع مقدار زیادی متکی به ارسطو است و استقرایش حتی از استقراء و تجربه ابن سینا شاید کمتر کار آمد باشد.در مورد تقسیم بندی اش هم باز بدیع نیست تقسیم بندی اش از علوم، از دانش های بشری که براساس قوای نفس دانش ها و معارف بشری را به شعر تاریخ و فلسفه تقسیم می کند شعر حوزه متخیله است، تاریخ حوزه حافظه است و فلسفه را که مربوط به قوه عاقله است تقسیم می کند به الهی که در مورد خداست بعد آن قسمتی که در مورد طبیعت است و بالاخره آن قسمتی که درباره انسان است بعد تقسیم بندی های جزئی دیگری هم دارد.شما همین را در کتاب شعر ارسطو می بینید، ارسطو آنجا بیان می کند که تاریخ به مراتب جزئی تر است و کمتر علمی است نسبت به شعر و شعر نسبت به فلسفه و ریشه این تقسیم بندی هم البته در یونان است چون یونانی ها این هر سه علم و دانش را داشتند و اتفاقا در ایونیا)Ionia(یک لفظ بر آن اطلاق می کردند و ایستوریا می گفتند هم به شعر و هم به تاریخ ایستوریا می گفتند که ما الان تاریخ را در زبان انگلیسی هیستوری می گوییم یونانیان به حکمت هم این لفظ را اطلاق می کردند.حکمت هر اکلیتی یا فیثاغورسی را ایستوریا می گفتند میتولوژی هم شعر بود و هم تاریخ اساطیری و این کلمه اسطوره و اساطیر هم معرب همین کلمه است.

 

در هر حال اهمیت بیکن از حیث شأن پیام آورانه)Prophetic(آن است.لیکن منادی و مبشر علومی است که قصدش سیطره و تصرف بر طبیعت است یعنی تکنولوژیک بودن علم جدید را ایشان پیشاپیش دیده است و از آن خبر داده است.

 

این در واقع بزرگ ترین کاری است که بیکن کرده است و کار کمی نیست همین که در سرآغاز دیده است، آن تجارت نوری که در کتاب آتلانتیس نو آورده در واقع شما در عصر اطلاعات اگر دقت بکنید، می بینید که تطبیق می کند اینکه انسان ها به جای آنکه به اصل و نسب شناخته شوند به شماره شناخته می شوند باز همین طور من از حیث بیشتر درباره بیکن در می گذرم اما در مورد اسپینوزا عرض می کنم او یک فیلسوفی است که در واقع جهات اشتراک زیادی با رواقیان دارد در فکر و نظر و در اخلاق در هر دو وجه این اشتراکات را دارد.در نظر از این حیث که رواقیان میانه مثل خروسیپوس کرزیپ نیز قائل به وحدت ظاهر و مظهرند.آنها هم همین بحث وجوه فعال و منفعل را مطرح می کنند همین طبیعت خلاقی که اسپینوزا می گوید)Natura Naturans(و طبیعت مخلوق)Natura Naturata(صورت دیگری از بیان رواقیان و کرزیب است و در واقع قول به اینکه خداوند یا جوهر علت درونی، داخلی اشیاء است)Immanentism(این عقیده اسپینوزا در واقع چیزی است که در هگل هم اثر کرده است و در برونو هم سابقه دارد و همان طور که استاد جهانگیری گفتند اینجا تنزیه و تعالی حق از بین می رود و در واقع خدا گونگی انسان ممکن می شود و این معنا در هگل کاملا تحت تأثیر اسپینوزا آشکار می شود و این در حقیقت وجهی از بشر انگاری)Humanism( است.ظاهر و مظهر از هم جدا نیستند و یکی هستند و جدایی شان اعتباری است.یک طبیعت است که به یک اعتبار می گوییم خلاق و به یک اعتبار می گوییم مخلوق، آن شأنی که ابن عربی و ملاصدرا و دیگران گفته اند.مرتبه لا اسم له و لا رسم له در اینجا مغفول عنه است و اصلا انکار و نفی می شود و سرّ قضیه این است که در واقع در ابن عربی مجلی و مظهر اعدام اند، همان طور که مولوی هم می گوید:

 

ما عدم هاییم و هستی هایمان

 

تو وجود مطلق و هستی ما

 

این اعدام جلوه گاه حق هستند، اعیان ثابته که ملا صدرا در آثار فلسفی خودش بر این عربی اشکال می کند که به این ترتیب چنانکه معتزله قائل بودند(اعیان ثابته را ابن عربی از معتزله اخذ کرده است) واسطه ای بین وجود و عدم در کار می آید اما خودش در آثار تفسیری اش به خصوص همین تعبیر اعیان ثابته را به کار می برد.در اخلاق هم اسپینوزا رواقی است برای اینکه می خواهد انسان را از بندگی عواطف نجات بدهد، رواقیون هم قائل به بی تفاوتی)Indifference(بودند، آن داستان مشهور اپیکتتوس و اربابش در اینجا بسیار گویا است و مسئله را به خوبی نشان می دهد.اسپینوزا هم همین طور است و قائل به این است که ما باید از بندگی عواطف خارج بشویم، آزادی ما در عقل و عشق عقلانی به خدایی است که او نمی تواند ما را دوست داشته باشد.برای اینکه اگر ما یک همچون توقعی داشته باشیم معنایش آن است که او خدا نباشد، جوهر به آن معنایی که او گفته است نباشد.براساس همنی ایمنتیزم است که اسپینوزا قائل می شود که خداوند یا جوهر علت فاعلی وجود اشیاء است و هم علت ذات اشیاء است.

 

یعنی خدا هم جاعل وجود است و هم جاعل ماهیت یعنی قول به اصالت سنخنین که در سنت ما به شیخ احمد احسائی نسبت داده می شود و گفته می شود که محال است.اصالت باید با ماهیت باشد یا با وجود، مجعول با لذات یاماهیت است یا وجود و نهایت اینکه اسپینوزا تحت تأثیر دلالة الحائرین موسی بن میمون است.اسم خودش هم میمون است می دانید که باروخ وو بندیکت هر دو در عبری و لاتین به معنای مبارک و خجسته و فرخ اند.اسپینوزا از طریق او نظریات حکما و متکلمان مسلمان را تا اندازه ای می شناسد و می داند وی در قول به موازات )Pawallelism(که مطرح می کند ظاهرا متأثر از حکمت قدیم است.البته این معنا فقط اختصاص به حکمای اسلام نداشته است و در قرون وسطی هم بوده است و سابقه آن هم به یونان قدیم باز می گردد اینکه عالم کبیر و عالم صغیر با هم دیگر تشابه)Analogy)دارند.این اندیشه قدیمی را که شمس الدین آملی مؤلف نفائس الفنون از آَّ تعبیر کرده است به موازنه عالم صغیر و عالم کبیر اسپینوزا به کار گرفته است برای اینکه مشکل دکارتی رابطه دو جوهر متمایز را حل کند، به این ترتیب که دو صفت از جوهر منتشی می شوند:فکر و امتداد و حالات این دو به موازات هم قرار دارند.هماهنگی پیشین بنیاد لایب نیتس نیز نظیر همین است.

 

*** تأثیر ابن عربی و اسپینوزا را در عارافان و فیلسوفان بعد از خودشان چگونه می بینید؟

جهانگیری:ابن عربی به راستی از اعجوبه ها و شگفتی های تبار انسانی است.او هم نسبتا عمر زیادی کرد، هم بسیار به سیر و سیاحت پرداخت و هم بسیار کتاب نوشت و هم در اخلافش بسیار تأثیر گذاشت از نعمت های دنیاوی نیز تا توانسته بهره برد.

 

حدود 80 سال عمر کرد.تقریبا دنیای کوچک آن زمان را با همان وسائل معمول گشت.بیش از 500 جلد کتاب و رساله نگاشت، که یکی از آنها کتاب فتوحات مکیّه است، که متجاوز از 2600 صفحه 35 خطی است.

 

به راستی شگفت آور است.حتما مشمول توفیقات الهی و عنایت ربانی بوده است.او خود ه ادعا کرده که آنها نوشته«املای الهی، القای ربّانی یا الهام روحانی رد قلب کیانی است.»کتاب فصوصش هم با اینکه کم حجم است ولی آنچنان پرمعنی و پرمحتوای است که تاکنون برای تشریح و تفسیر معانی ان بیش از صد شرح به زبان های مختلف اسلامی:عربی، فارسی، ترکی و اردو نوشته شده است.تأثیرش در اخلاف نیز شگفت انگیز است.عارفان بزرگ دار الاسلام یا مانند صدر الدین قونوی شاگرد بلافصل وی بودند و یا همچون فخر الدین ابراهیم همدانی معروف به عراقی، عفیف الدین تلمسانی، مؤید الدین جندی، عبد الرحمن جامی، عبد الرزاق کاشانی، داود قیصری و دیگران -که ذکر نامشان به درازا خواهد کشید-شاگردان با واسطه و پیرامون وی.گفتنی است با اینکه اندیشه های عرفانی ابن عربی در تمام دنیای اسلام رواج و اعتبار یافت ولی نشر و انتشارش در کشور عزیز ما ایران اسلامی بیش از سایر کشورها بوده است.کتاب فصوص الحکم او از زمان انتشارش تا حال مورد توجه معارف خواهان و حکمت دوستان این مرز و بوم قرار گرفت، استادان بزرگ به شرح و تفسیرش اهتمام ورزیدند و در دار العلم ها و دانشگاه ها به تدریس آن پرداختند.حکیم نامدار ایران اسلام شیعی ملا صدرای شیرازی هم در مسائل عرفانی به وی نظر داشته و با عنوان باشکوه«العارف المحقق و قدوة المکاشفین»به تجلیلش پرداخته و در کتاب ها و رسالاتش عقاید او را به صورت قبول وارد ساخته است.

 

این هم گفتنی است که به طور مسلم حداقل ترجمان الاشواق ابن عربی، ثمره عشق معنوی وی به دوشیزه نظام اصفهانی دختر شیخ مکین الدین براز اصفهانی اما مقام ابراهیم در مکه مکرّمه است.

 

در مقدمه ترجمان الاشواق نظام را تاحدی که انسانی می تواند انسان دیگر را ستایش کند ستوده او را دوشیره فرزانه، درّیگانه، افسانه گران مایه و آیینه تمام نمای حکمت جاودانه شناسانده است.مقصود اینکه عرفان ابن عربی نشأت یافته از معنویت این دوشیزه ایرانی است.

 

تأثیر و نفوذ عرفان عربی محدود به مسلمان ها و کشورهای اسلامی نشد.به شهادت پژوهندگان و ابن عربی شناسان نامدار غربی، نیکلسن و آسین پلاسیوس، دانته آن شاعر بلند آوازه مسیحی که با ابن عربی 25 سال فاصله زمانی دارد از اکفار وی متأثر بوده است.اخیرا هم برخی از آثار وی به زبان های اروپایی ترجمه شده و عده ای از محققان غربی درباره وی به تحقیق و تألیف پرداخته و کتاب و مقاله نوشته اند.چندی پیش عده ای از استادان فلسفه دانشگاه مسکو به تهران آمده بودند.یکی از این بزرگان گفت رساله دکتری من فلسفه ابن عربی است.

 

اما اسپینوزا بر خلاف ابن عربی نه عمر زیاد کرد نه آثار کثیری از خود به یادگار گذاشت، نه مسافرت زیاد کرد و نه از نعمت های دنیاوی چندان بهره برد.عمرش 45 سال بود تعداد نوشته هایش از شمار انگشتان تجاوز نکرد.مسافرت هایش بسیار محدود شد.از نعمت های دنیاوی نیز به حداقل قناعت کرد.

 

پس از سال ها دربه دری و خانه به دوشی سرانجام هفت سال در شهر لاهه زیر یک شیروانی تک و تنها زندگی کرد تا از دنیا رفت.و به تعبیر هگل فردیتش به جوهر واحد بازگشت.

 

ولی در عین حال در همان عمر کوتاه و با همان نوشته های اندک که مهم ترین آنها کتاب اخلاق و دین و دولت است توانست جوامع مختلف فلسفی و فرهنگی جهان غرب را تحت تأثیر قرار دهد و فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ را به تحسین و تعجب وا دارد و در جهان فکر و اندیشه حرکتی عظمی به وجود آورد.با اینکه در اثر انتقادات و اعتراضات متکلمان یهودی و مسیحی در کشورش هلند در دوره ای مورد نفرت متعصبان دینی قرار گرفت ولی طولی نکشید که فلسوفان و معارف خواهان هلندی اهمیت فلسفه اش را دریافتند و به مطالعه کتاب هایش پرداختند.

 

و حتی عده ای از متفکران عارف مآب هلندی در تقریر و تحریر افکار عرفانی خود از او بهره ها بردند.

 

آوازه و فلسفه او از کشورش هلند گذشت به سایر کشورها رسید، مؤثر واقع شد و مورد تحسین قرار گرفت در جنبش روشنفکری فرانسه مؤثر واقع شد سران جنبش انتقادات او را بر کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان همچون حربه ای علهی کلیسا به کار بردند و از افکار طبیعت گرایانه اش ستایش ها کردند.در آلمان بیش از فرانه مورد توجه واقع شد.در نهضت روشنفکری و عقل گرایی این کشور تأثیری بس عظیم نهاد.فیلسوفان و اندیشمندان آلمانی در فلسفه وحدت جوهر وی یک تفسیر عمیق دینی و یک تحلیل دقیق فلسفی از جان یافتند.لسینگ آثار او را به دقت خواند و تأکید کرد که جز فلسفه اسپینوزا فلسفه ای وجود ندارد.گوته که خود یکی از ارکان ادبیات جهان است پس از خواندن کتاب اخلاقش به وی ایمان آورده و اندیشه اسپینوزا را در نظم و نثرش نمایان ساخت.

 

شلایر ماخر به جد به مطالعه فلسفه او اهتمام ورزید.هانیه شاعر غزلسرای آلمانی نغزترین نوشته و سرودهایش را مخصوص وی گردانید.

 

فیخته، شلینگ به فلسفه اسپینوزا توجهی خاص کردند.هگل با ادای این عبارت با شکوه«که»:«یا باید اسپینوزایی باشی و یا هرگز فیلسوف نباشی»اهمیت فلسفه او را آشکار ساخت.در آغاز قرن نوزدهم که اندیشه های آلمانی خود را در قالب ادبیات انگلیسی نمایان می ساخت فلسفه اسپینوزا که در آلمان احیا شده و با اندیشه آلمانی در آمیخته بود به انگلستان رسید نه تنها جنبه فلسفی، بلکه بعد ادبی آن نیز مورد تحسین و اعجاب گروهی از اندیشمندان و نویسندگان و شاعران آن کشور قرار گرفت.کولریج شاعر نقّاد و خیال پرداز او را هرکول عقل انسانی نامید.دیگر فیلسوفان و نویسندگان و شاعران انگلیسی نیز که جهت احتراز از اطناب از ذکر نامشان خود داری می شود به مطالعه فلسفه او همت گماشتند.

 

فلسفه اسپینوزا در اوایل قرن نوزدهم به روسیه نیز رسید نظر اندیشمندان و نویسندگان پیش از انقلاب بلشویکی شاید به این جهت که در آن اصول الحادی و ضدّ دینی یافت می شود به آن منفی بود.

 

اما پس از انقلاب بلشویکی پیشکسوتان انقلاب یعنی ماتر یالیست های مارکسیست فلسفه او را با افکار مادی خود سازگار یافتند و به ستایش پرداختند.مارکس از او به بزرگی نام برد.انگلس فلسفه او را بالاترین افتخار فلسفه زمان خواند.

 

در دانشگاه از کدام یک از استادانتان بیشتر تأثیر گرفته اید؟سؤال دیگر اینکه در حال حاضر آموزش فلسفه و آینده آن را در دانشگاه چگونه می بینید؟چون بسیار معتقدند که بیرون از دانشگاه فعالیت های فلسفی در دو دهه ایخر برخلاف قبل از انقلاب بیشتر شده و جریانات فلسفی در بیرون از دانشگاه فعال تر است، اگر چه همین فعالیت هایی که در حوزه تألیف و ترجمه در بیرون از دانگاه می شود نیاز به بررسی و تحقیق دارد، در اینجا این پرسش مطرح می شود که وضعیت فلسفه را در دانشگاه چگونه می بینید و در آینده چه سمت و سویی باید داشته باشد؟

 

جهانگیری:من از لطف الهی و خوش آمد روزگار هم در دانشگاه و هم بیرون از دانشگاه افتخار شاگردی استادان بزرگی را یافتم که اغلب در رشته و تخصص خود کم نظیر و بلکه بی نظیر بودند.همه شخصیت های قابل اسفتاده و شایسته احترام بودند و من به اندازه لیاقت و شایستگی خود از آن بزرگواران علم و اخلاق آموختم.

 

«نظیر خویش نبگذاشتند و جمله بگذشتند»

 

«خدای عزّ و جلّ جمله را بیامرزاد»

 

ولی مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی که در علم و عمل، نظم و انضباط و شهامت و صراحت مقام والایی داشت و مرحوم دکتر یحیی مهدوی که از حیث علم و اخلاق، دقت، متانت و کمال و وقار به تمام معنی شایستگی استادی دانشگاه را داشت در من تأثیر بیشتری گذاشتند..

 

من از ایشان نه تنها علم و دانش بلکه اخلاق و رفتار حکیمانه آموختم رحمت خدا بر آنها باد.

 

اما اینکه فرمودید فعالیت های فلسفی در خارج از دانشگاه بیشتر از خود دانشگاه است.درست است و به نظر من امری طبیعی است.زیرا دانشگاه برای تربیت دانشجود و پژوهنده در چهار چوب مخصوص و محدودی برنامه ریزی می کند.وظیفه اش تربیت دانشمند و محقق برای جامعه است.حاصلش همان فعالیت های اجتماعی دانشمندان و محققان است مقصود اینکه فزونی فعالیت های فلسفی در جامعه نشأت یافته از فعالیت های دانشگاهی و جلوه و ثمره آن است و حکایت از صحت برنامه های دانشگاه ها و حسن اجرای آنها دارد.

 

ناگفته نماند که این فزونی ها مخصوص فعالیت های فلسفی نیست بلکه عام و شامل است.همه فعالیت های فرهنگی و علمی را در بر می گیرد.اصولا پس از انقلاب توجه مردم مخصوصا جوان ها و بالاخص بانوان به عم و فرهنگ و مراکز و منابع علمی و فرهنگی بیشتر شده است.می توان گفت انقلاب و نهضت فرهنگی عظیم و گسترده ای پدید آمده است که جای خوشبختی است.من وقتی که جوانان به ویژه دختران علم دوست و فرهنگ خواه را می بینم که با قیافه های جدی و مصمّم در کلاس های درس به سخن استادان خود گوش می دهند و یا در کتابخانه نشسته غرق مطالعه هستند خوشحال می شوم.امیدوارم این نهضت گسترش و ادامه یابد.

 

اینکه فرمودید وضعیت فلسفه دانشگاه را چگونه می بینید و در آینده چه سمت و سویی باید داشته باشد.به نظر من اکنون وضعیت فلسفه در دانشگاه نسبت به گذشته حداخل از حیث کمیّت خوب است و با توجه به فلسفه های گذشته فلسفه های جدید و جدیدتر تدریس می شود.ولی باید بهتر از این باشد.گستره و سیطره کمیّت، کیفیت را تحت الشاع قرار ندهد.

 

چند سال قبل هیأتی از استادان فلسفه دانشگاه مسکو به تهران آمده بودند من و چند تن از استادان فلسفه دانشگاه تهران در دانشکده ادبیات و علوم انسانی آنها را ملاقات کردیم در موضوعات مختلف با هم سخن گفتیم یکی از ایشان که رهبری هیأت را به عهد داشت گفت در دانشگاه مسکو تمام دانشگاه رشته و گروه فلسفه دارند تمام دانشجویان دانشگاه در ضمن تحصیل رشته های مختلف فلسفه می خوانند.نظر و باور من هم این است که باید در تمام رشته های دانشگاهی فلسفه تدریس شود.دانشجویان رشته های مختلف به ویژه رشته های علمی باید با نظام های مختلف فکری و با جهان بینی های گوناگون فلسفی آشنا شوند و به اصطلاح به تأملات فلسفی پردازند تا رشته های تحصیلی خود را با علاقه و عمق و دقت بیشتری فراگیرند و به امور اجتماعی و سیاسی با نظری عمیق و دقیق بنگرند زیرا تأملات فلسفی عمیق تر و دقیق تر از تفکرات علمی است و با اینکه حرکت های علمی و فلسفی هموراه به موازات هم بوده اند ولی پایان کار عالمان بزرگ تأملات فلسفی بوده است.

 

با توجه به ضرورت ایجاز در روزگاری که ما در آن زندگی می کنیم و ضرورت نیاز به این ایجاز برای کودکان و جوانان این مملکت که بسیار زیادند و بسیار آشفته و با توجه به اقیانوسی از معلومات و نوشته های ابن عربی که فقط شرح فصوصش از صد تجاوز می کند توصیه جنابعالی برای اینکه آثار این فیلسوف و عارف بزرگ مورد استفاده عملی جوانان آینده واقع شود چیست.این همه عظمت و این گستره و بزرگی به چه صورتی قابل انتقال است؟

 

جهانگیری:تمام معلومات و به عبارت دیگر معنویت و روحانیت ابن عربی، نه تنها به کودکان و نوجوانان، بلکه به بزرگسالان نیز به هیچ صورتی قابل انتقال نیست.چنانکه گفته شد عرفان ابن عربی اقیانوسی وسیع و عمیق است.

 

تنها می توان اشخاص را به اندازه وسع و توانایی و قابلیّت و ظرفیتشان از این اقیانوس بهره مند ساخت.این هم گفتنی است که اولا عرفان ابن عربی مانند عرفان سایر عرفای بزرگ اسلامی نشأت یافته از قرآن و سنّت پیامبر(ص)یعنی فرهنگ وسیع و غنی اسلامی است.ثانیا تبلیغ و انتشار هر فرهنگی نیازمند تبلیغات متناسب با عصر و زمان و استعداد و روحیه مخاطبین دارد.پیامبر(ص)فرمود«کلّم الناس علی قدر عقولهم»به قول مولانا:

 

چون که با کودک سرو کارم فتاد

 

هم زبان کودکان باید گشاد

 

باید توجه داشت و هشیار بود که دنیای ما دنیای تبلیغات است.

 

البته در همه اعصار اینچنین بوده ولی چنانکه همه می دانیم تبلیغات در عصر حاضر توسعه و گسترش شگفت آوری یافته، وسائل تبلیغاتی متنوع گشته قلمرو تبلیغات حتی به خانه های و بلکه به صندوق خانه ها کشیده شده است.بیگانگان برای ایجاد اختلافات دینی و فرهنگی و پریشان کردن افکار ملّت ها به ویژه جوانان و به جهت بی اعتقاد ساختن آنها به فرهنگ و زبان و دین ملّی که«حبل المتین»وحدت و اتفاق هر ملتی و دولتی است شب و روز، به هر بهانه و به هر وسیله ممکن اندیشه ها و فرهنگ های خود را به اذهان صاف و ساده و پاک و بی آلایش کودکان، نوجوانان، جوانان و حتی بزرگسالان ما تزریق می کنند.چه بسا پدرها و مادرها، آموزگاران هم به علت بی اعتنایی و پشت کردن و سبک شمردن زبان و فرهنگ و دین ملی و در مقابل بها و ارزش نامعقول دادن به فرهنگ بیگانه به بیگانگان کمک می کنند.ما همه می بینیم که بعضی از آموزکاران و مربیان و بزرگان خانواده و حتی دستگاه های تبلیغاتی ما به محض اینکه چند کلمه فرنگی آموختنئد به هنگام سخن گفتن همان کلمات را با قیافه ای جدی و شکوهمندانه و با نوعی تفاخر به جای واژه های فارسی یعنی زبان مادری و ملّی خود به کار می برند به طوری که گویی زبان مادری خود را یکجا فراموش کرده اند به نظر من این نوعی توهین به زبان ملی و تبلیغ و ارج نهادن به زبان فرهنگ بیگانه است.

 

اشتباه نشود من مخالف آموختن زبان بیگانه نیستم، همچنانکه پیشینیان ما گفته اند هر زبانی انسانی است حتی بر این باورم که آموختن برخی از زبان های خارجی برای آشنایی با علم و فرهنگ و تمدن ملت های دیگر ضرورت دارد.ولی نباید به زبان و فرهنگ ملی بی اعتنایی شود.استادان بزرگ ما در دانشگاه چندین زبان خارجی در سطح بسیار عالی می دانستند ولی در عنی حال هرگز تظاهر به آن نمی کردند و ما را همواره به فراگرفتن زبان خارجی تشویق می کردند ولی به کار بردن کلمات فرنگی را به جای کلمات فارسی به حق گاه نابخشودنی می دانستند.ما هرگز جرأت نمی کردیم در محضر این بزرگان به جای کلمات فارسی کلمات بیگانه به کار بریم.یکی از همکاران من که متأسفانه مرحوم شده مدت سی سال در آمریکا زندگی کرده درس خوانده و درس داده بود.علاوه بر زبان انگلیسی زبان آلمانی نیکو می دانست با وجود این چنان سخن می گفت و می نوشت که گویی جز زبان فارسی زبان نمی داند.ببخشید، کمی از مطلب دور شدم.مقصود اینکه میدان جنگ است جنگ تبلیغاتی.در میدان جنگ آمادگی، هوشمندی و کاردانی لازم است.هر که آگاهی و نیروی بیشتر دارد او پیروز و برنده جنگ خواهد بود.

 

وظیفه همه ماست تا می توانیم خود را نیرومند سازیم تا بتوانیم خود را نگهداریم دولت و ملت خود را تقویت کنیم و یا حداقل کاری نکنیم که به تحقیر و تضعیف خود و ملت خود بیانجامد.

 

البته در یان میان دولت مسئولیت بیشتری دارد باید کارشناسان و کارگزاران داناتر و با ایمان تری به کار گزارد و وسایل تبلیغاتی قوی تر و کار آمدتری فراهم آورد.

 

پایان مقاله

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر