بر کرانه نهج البلاغه: گفتگو با دکتر مصطفی دلشاد(قسمت نخست)

«درس تفسیر موضوعی نهج البلاغه» از جمله دروس معارف اسلامی در برنامه ریزی جدید است. براساس سرفصل این درس، اخیراً کتاب «تفسیر موضوعی نهج البلاغه» به قلم استاد ارجمند جناب آقای مصطفی دلشادتهرانی، از سوی «دفتر نشر معارف» به زیور طبع آراسته شده است.

«درس تفسیر موضوعی نهج البلاغه» از جمله دروس معارف اسلامی در برنامه ریزی جدید است. براساس سرفصل این درس، اخیراً کتاب «تفسیر موضوعی نهج البلاغه» به قلم استاد ارجمند جناب آقای مصطفی دلشادتهرانی، از سوی «دفتر نشر معارف» به زیور طبع آراسته شده است.

به این بهانه در این شماره خدمت استاد رسیدیم و پیرامون نهج البلاغه، برخی شبهات مطرح پیرامون آن و همچنین اثر جدید ایشان به گفتگو نشستیم که طی دو شماره تقدیم استادان گرامی به ویژه اساتید درس متون اسلامی می شود.

با تقدیر و تشکر از جنابعالی که در این گفتگو شرکت کردید، در طلیعه بحث از جنابعالی به عنوان نهج البلاغه پژوه معاصر می خواهیم گوشه هایی از ناگفتنی های نهج البلاغه را مطرح کنید و افق تازه ای را از دریای نهج البلاغه برای استادان و دانشجویان باز نمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم من هم از شما تشکر می کنم که از راه دور تشریف آوردید؛ اما درباره این سؤال، به نظر من، ما می توانیم دو رویکرد به نهج البلاغه داشته باشیم؛ و در هر کدام از این رویکردها، شگفتی ها، زیبایی ها و بدایع نهج البلاغه را ببینیم، استخراج کنیم و استفاده نماییم.

یک رویکرد، مبتنی بر «صورت شناسی» است. یعنی، همان چیزی را که انگیزة اصلی شریف رضی برای تدوین، تنظیم و تألیف بوده است - یعنی بلاغت و شگفتی های بلاغی نهج البلاغه - را، مد نظر قرار بدهیم؛ که نکات ناگفته هنوز در این زمینه بسیار است. در واقع دریایی ناگفته در بلاغت نهج البلاغه، ارتباط های کلامی، واژه ها، ترکیب ها و نکات لطیف دیگر در نهج البلاغه وجود دارد.

رویکرد دیگر این است که به محتوای نهج البلاغه توجه کنیم. یعنی مضامین را ببینیم و حرف هایی که دیده نشده و گفته نشده را استخراج کنیم. این رویکرد برای ما راهگشاتر و برای همه ملموس تر است؛ بنابراین مثالهایی در این رویکرد می آوریم.

در نهج البلاغه مجموعه ای از مباحث هست که برای بشر امروز افقی را ترسیم می کند و راه را نشان می دهد؛ که از این زاویه کمتر نگاه شده است. در این زمینه معمولاً حرف های گذشتگان تکرار شده و یا لطایفی که در آموزه های نهج البلاغه هست به خوبی استخراج نشده است. به عنوان مثال می توان گفت: یکی از معضلات ما این است که برای بسیاری از امور خود تعریف روشنی ارائه نکرده ایم. مثلاً: یک دستگاه موفق، یک دولت، کلاس یا ادارة موفق چه تعریفی دارد؟ اما از شگفتی های نهج البلاغه این است که امیرمؤمنان(ع) تعریف ارائه می دهد. می پرسد کدام اداره موفق است و مشخص می کند کدام حکومت، کدام کارخانه موفق است؟ امیرمؤمنان(ع) در پایان نامة مالک اشتر جملاتی ذکر می کند که همین تعاریف است، اما ما به آن توجه نکرده ایم. در پایانِ عهدنامه پس از آنکه مجموعه ای دستورالعمل و آموزه ها را دربارة اصول و روش مدیریت و فهم مدیریتی بیان می کند، می فرماید: و اَنا اسأل الله ... ان یوفّقنی و ایّاک (من از خدا می خواهم که من و تو را موفق کند) معلوم می شود که حضرت برای موفقیت در یک سازمان همة حرف ها را زده است. چه برای «مالک» که مخاطب این کلام است، و چه هر کسی که در طول تاریخ مخاطب این گفتار است. در اینجا حضرت به تعریف «موفقیت» می پردازد؛ لما فیه رضاه: ما نهایتاً می خواهیم به رضایت الهی برسیم؛ و این همان موفقیت است. یعنی حکومت موفق حکومتی است که به سمت جلب رضایت الهی میل و سیر می کند. اما حضرت برای رضایت الهی معیار قرار می دهد؛ تا هر کسی دم از رضایت الهی نزند. بحث «رضایت الهی» در فضا رها نمی شود تا هر کس هرگونه که مدیریت کند اعلام کند خدا از ما راضی است. حضرت معیارهایی ارائه می دهد تا مشخص شود که کدام دستگاه با کدام شاخصه ها مورد رضایت الهی است، لما فیه رضاه من الاقامة علی العذر الواضح الیه و الی خلقه: دستگاهی موفق است که بتواند عذر روشن خودش را در برابر خدا و خلق خدا برپا بدارد (ارائه دهد). یعنی در قبال کارهایی که انجام داده است، درسی که ارائه داده است، شیوه ای که در پیش گرفته است و اموالی که هزینه کرده است، در برابر خدا و خلق خدا عذر داشته باشد. اگر حضرت تنها فرموده بودند «خدا»، نمی شد کسی را بازخواست کرد. لذا گفته اند خدا و خلق خدا. یعنی خدا و مردم بپذیرند و اعلام کنند که ما این شیوه و سازمان را قبول داریم و پسندیده ایم و درست است. همچنین باید بتوانیم از هر کاری که کرده ایم دفاع بکنیم. یعنی تمام رفتارهای مدیریتی ما قابل دفاع بوده و عذر ارائه شده پذیرفتنی باشد. گاهی عذر انسان ها پذیرفته شدنی نیست.

حضرت ادامه می دهند و می فرمایند: مع حسن الثناء فی العباد: دقت کنید که امیرمؤمنان(ع) چگونه به مردم بها می دهد و چه جایگاهی برای آنها قائل است. نه تنها رفتار ما باید قابل دفاع باشد بلکه مردم باید از آن به خوبی یاد کنند.

به عنوان نکتة سوم حضرت می فرمایند: و جمیل الاثر فی البلاد: یعنی دستگاهی موفق است که آثار زیبا برپا کند. محصول یک کلاس درس باید زیبا باشد. توجه داریم که زیبایی و خیر و کمال با هم است. محصول زیبایی یعنی محصول خوب و دارای کمال. وقتی مدتی از عمر یک حکومت می گذرد، باید آثار زیبایی از آن به جا بماند.

مردمِ خوب، مناسباتِ خوب، امنیت، عمران، رفاه و عدالت می توانند از آثار زیبای یک حکومت باشند. امیرمؤمنان(ع) به قرآن استناد می کند و می گوید: خداوند ما را بر زمین آورد تا آن را آباد کنیم (و استعمرکم).* از این آیه این نکته فهمیده می شود که ما برای اصلاح و آبادی زمین آمده ایم. برای ساماندهی اوضاع مردم، رفاه، امنیت، عدالت و ... اینها چیزهایی است که بدان توجه نشده است.

چهارم: حضرت می فرمایند: و تمام النعمة: یعنی وقتی مجموعه ای به پیش می رود، باید نعمت های مادی و معنوی بر او تمام شود. وقتی نعمتهای مادی و معنوی تمام نشود، معلوم است خلأای وجود دارد. معلوم است خرابی هست. مقدمات غلط است. آداب وجود ندارد و کار به درستی صورت نمی گیرد. یعنی اگرکسی ادعا کند تلاش کرده ایم اما از نظر مادی وضع خرابی داریم؛ و یا تلاش کرده ایم اما معنویت ندارد. معلوم است کار درست انجام نشده است. پذیرفته نیست کسانی ادعا کنند در زندگی موفق هستند؛ اما مناسباتشان نکبت بار است.

پنجم: و تضعیف الکرامة: یکی از شاخصه های موفقیت یک دستگاه، این است که کرامت ها مضاعف بشود. یعنی هر چه یک مجموعه انسانی جلوتر می رود، ارزش انسان ها بیشتر بشود نه اینکه کمتر بشود. انسانها احساس کنند ارزش و قیمت بیشتری دارند، نه اینکه قیمت همه چیز اضافه شود و قیمت انسان رو به کاستی برود.

منظور من این است که امیرمؤمنان(ع) در زمینه های مختلف معیار و شاخص ارائه داده و ما باید این ها را استخراج کنیم. علی(ع)، خودش، زندگیش، حکومتش و سیاستش معیار است. این حرفی نیست که تنها شیعیان می گویند. ابوجعفر اسکافی، شیخ معتزله در کتاب «المعیار و الموازنة» همین نگاه را دارد که علی(ع) معیار و میزان است. ملّای رومی که ظاهراً سُنّی است خطاب به علی(ع) می گوید:

تو ترازوی اَحَدخُو بوده ای بل روانِ هر ترازو بوده ای

یعنی تو شاهین ترازوها یا میزانِ میزان ها هستی.

آیا با صِرف ارائة تعریف و ابلاغ بخشنامه می توان حکومت، مدیریت، سیاست و یا امثال آن را اصلاح کرد و بدان سامان درستی بخشید؟

یکی از مسائلی که امیرمؤمنان(ع) باب آن را گشوده است و ما به آن توجه نکرده ایم همین نکته است. اگر قرار باشد زندگی ما درست باشد، مدیریت ما اصلاح بشود یا سیاست ما سامان درستی بیابد، باید فهم ما از زندگی، مدیریت و حکومت اصلاح بشود؛ تا نگاه انسانها را بتوان اصلاح کرد. تا نگاه انسان ها به امور اصلاح نشود، چیزی اصلاح نمی شود. نمی شود با ابلاغ بخشنامه ها انسان ها را اصلاح کرد. ابتدا باید برای تغییر و اصلاح دیدگاه و فهم انسان ها تلاش کرد. این از مسائلی است که امیرمؤمنان(ع) مطرح کرده، تلاش کرده و حرف زده است؛ اما ما به آن توجه نکرده ایم. به عنوان مثال اگر قرار است مناسبات اداری ما درست بشود، ابتدا باید فهم اداریمان درست بشود. فرض کنید دستورالعملی برای تعیین نوع روابط مدیر با کارکنان یا رابطة کارکنان با ارباب رجوع صادر کرده اید. مادامی که در ذهن آنها دخالت نکنیم، رابطه ها را نمی توان به صورت دستوری اصلاح کرد.

باید در زمینة فهم کارمند نسبت به ارباب رجوع، یا مدیر نسبت به مدیریت تلاش کرد. حتی برای تدریس در یک کلاس باید نگاه مدرّس به دانشجویان تصحیح بشود. قبل از ادامه بحث، به قاعده ای درباره کلام حضرت اشاره کنم.

کلام حضرت، عام است، یعنی اگر مطلبی را به مالک اشتر به عنوان یک قاعده مدیریتی فرمان می دهد، این قاعده، در خانه، کلاس، کارخانه و جامعه هم کاربرد دارد. توجه کنید که با طلوع اسلام نگاهی در مسلمین ظهور کرد که ما کمتر به آن توجه نشان داده ایم. از پیامبر اکرم روایت شده است که فرمودند: الخلق عیال الله: خداوند که عیال ندارد (لم یلد و لم یولد). این یعنی نوع نگاه خود را به مردم عوض کنید. به مردم از پایین به بالا نگاه کنید نه بالعکس. من در کلاس درس می توانم به هر دو صورت به دانشجوی خود نگاه کنم. در نگاه از پایین به بالا (الخلق عیال الله) من متعلق به دانشجو هستم. من برای کلاس هستم و نه کلاس برای من. این دستگاه برای دانشجو است و نه دانشجو برای دستگاه. حکومت و مدیریت من برای دانشجو است و نه دانشجو برای مدیریت من. در این صورت رفتارها تغییر می کند. اگر این نگاه ایجاد شود، نمی توان از سؤال و انتقاد و ایراد دانشجو جلوگیری کرد. عرض بنده این است که امیرمؤمنان(ع) باب این مطلب را گشوده است و لطایف زیادی در این زمینه در نهج البلاغه ذکر شده است؛ اما ما به آن توجه نداریم.

مثلاً حضرت در ابتدای نامه به مالک می فرمایند: «قدرت هر چه باشد دارای خاصیتی است» همین که من می توانم نمره بدهم یا دانشجویی را مردود کنم، این وسوسة قدرت مخرّب است و باید مهار شود. و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهه او مخیله: اگر قدرتی که از آن برخورداری - قدرت در کلاس یا هر چیز دیگر - در تو بزرگی، تکبر، نخوت و گردنفرازی ایجاد کرد، (فانظر) نگاه خود را درست کن. این نگاه، موفقیت به دنبال دارد؛ یعنی «دید» که درست بشود، روابط و مناسبات هم اصلاح می شود. فانظر الی عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علی ما لا تقدر علیه من نفسک ( به بزرگی قدرت پروردگار که برتر از تو است بنگر و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خودت آن قدرت نیست.) مراد این است که اگر نگاه ما قدرت طلبانه و فرمان فرمایانه باشد - به این صورت که تنها نظر من درست است بالاتر از حرف من حرفی نیست سؤال نداریم، اینجا خط قرمز است، سؤال نکنید - اینها بی معنا خواهد بود.

حضرت می فرماید چنین نگاهی سه عارضه دارد:

اول اینکه: در انسان« طماح» پیدا شود. یعنی انسان دچار عصیان و سرکشی بشود، حدود را بشکند، و مرزها را زیر پا بگذارد.

دوم اینکه: در انسان «غرب» پیدا می شود. یعنی تندی، تیزی، شدت و حدّت. وقتی انسان خودش را مسلط دید، چرا حرف تند نزند؟ چرا دهان کسی را نبندد؟ تا قدرت با آن نگاه نباشد، این تندی ها ظهور نمی کند. برای همین، شما این موارد را در امیرمؤمنان(ع) پیدا نمی کنید. حتی در مقابله با خوارج نمی بینید که دهان آنها را ببندد. نمی بینید که جواب انتقاد آنها را از جنس برخورد خودشان بدهد. تا زمانی که به تعدّی دست نزدند و خونریزی به راه نینداختند و به جامعه تجاوز نکردند، حضرت با آنها برخورد نکردند.

سوم اینکه: انسان دچار «غروبت عقل» می شود، یعنی عقل انسان از بین می رود و انسان از روی عقل تصمیم گیری نمی کند.

مثال دیگر را در رابطه با معلم و متعلّم می زنم: حضرت می فرماید در روابط انسانی در مقابل خواسته هایی قرار می گیریم که گاهی معقول و مشروع و دادنی است (باید داد) و گاهی نامعقول، نشدنی و نامشروع است. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ حضرت در این مورد تعبیری دارد که گمان نمی کنم کسی این گونه فهمیده باشد. این راه و روش برای استفاده معلم، حاکم، رئیس و ... تفاوت نمی کند. می فرماید: و اعط ما اعطیت هنیئا: گاهی به سؤال جواب می دهیم، ولی تا جواب بدهیم دانشجو را جان به لب می کنیم. در نهایت آن کار را انجام می دهیم، اما حضرت می پرسد چرا به گونه ای انجام بدهید که برای او گوارا نباشد. این حق، مشروع و دادنی است.

فلان کار را برای همسرمان انجام می دهیم؛ یا مدیرکارخانه عاقبت حقوق را می دهد؛ ولی چرا آن قدر معطل می کند تا کارگر در تنگی و فشار قرار بگیرد؟ چرا عیدی ها موقعی واریز می شود که بانکها شلوغ است؟ این موضوع مربوط به همین موارد است. البته در بعضی مواقع هم نمیشود داد و یا نباید داد. وامنع فی اجمال و اعذار: با مهربانی و توأم با عذرخواهی «نه» بگوئید. ببینید، اگر این یک جمله را بگیریم و به آن توجه کنیم، روابط تا چه اندازه لطیف می شود. خواهید دید که این جمله چه تحولی در روابط ما در خانه، جامعه، خانواده، اتوبوس، اداره و حکومت ایجاد می شود. در این رابطه اگر بخواهیم صحبت کنیم باید چندین سال صحبت کرد.

با توجه به زهد و ساده زیستی که در زندگی حضرت امیر(ع) سراغ داریم، چگونه این زهدی که آن حضرت بدان اعتقاد داشته و در زندگیشان به کار می برده اند، با ایجاد رفاه و آسایش برای مردم قابل جمع است.

یکی از توفیقات حضرت همین است؛ یعنی امیرمؤمنان در راه ایجاد عدالت، رفاه و امنیت همه جانبه تلاش فراوان کرده است و قدمهای اساسی در چهار سال و نُه ماه حکومت خود برداشته است. با وجود اینکه در این مدت هر روز یک بحران برای ایشان ایجاد می شد، یعنی حکومت آرامی در دست نبود و هر روز مشکلاتی که هر کدام می توانست کمر قوی ترین دولت ها را بشکند ایجاد می کردند. «ابن ابی شیبه» از محدثان بزرگ اهل سنت است و کتابی دارد به نام «المصنّف فی الاحادیث و الآثار». او حدیثی نقل می کند که شیعیان هم نقل می کنند اما چون او در سال 235 فوت کرده است من از او نقل می کنم که قدیمی تر است. حضرت می فرمایند که من این کارها را کرده ام: ما اصبح احد بالکوفه الا ناعماً انّ ادناه منزلة لیاکل البُرّ و یجلس فی الظلّ و یشرب من ماء الفرات:** تا جایی که دستم رسیده کار کرده ام. به عنوان مثال در کوفه و اطراف آن هیچ کس را نمی یابی مگر اینکه در رفاه و نعمت به سر می برد. حتی پایین ترین افراد از نظر منزلت اجتماعی، در آمد و ... را می بینی که نان خوب می خورد. خانه دارد و از آب گوارا می نوشد. که اینها نیازهای اساسی آن روز است. جمله ای هم در نهج البلاغه آمده است: البستکم العافیة بعدلی: من به سبب عدالتم لباس عافیت بر تن شما پوشاندم. نکته جالب این است. یک جنبه از زهد امیرمؤمنان، زهد حکومتی است. می فرماید زمامداران باید ساده زندگی کنند. چشم و دلشان باید سیر باشد. نباید حرص بزنند. نباید به دنیای مذموم وابستگی داشته باشند؛ باید رفع تعلق از دنیا کنند تا بتوانند خدمت کنند. به همین دلیل ابن هلال ثقفی، صاحب «الغارات» (283 ه‍.ق) در نقل خبری می گوید:

امیرمؤمنان به مردم نان و گوشت می خورانید. خودش نان و زیت می خورد؛ اما حضرت معتقد بود که مردم باید خوب بخورند؛ خوب بپوشند و خوب زندگی کنند. در نهج البلاغه نیز خبری نقل شده است که حضرت به عیادت علاءبن زیاد حارثی در بصره رفت. او خانة بزرگی داشت و حضرت وقتی وارد شد فرمود این خانه به چه کار تو می آید؟ در آخرت به این خانه بیشتر نیاز داری. بلافاصله می فرماید: البته اگر همین خانه را وسیله انفاق و صلة رحم و خدمتی کنی، این خانه برای تو آخرت می شود. علاء وقتی این سخن را شنید، جرأت پیدا کرد و گفت برادر من عاصم بن زیاد، به دنیا پشت کرده، گوشه گیری اختیار کرده و به خود و خانواده اش سخت می گیرد. حضرت ناراحت شدند و او را خواستند. وقتی وارد شد حضرت به او تندی کرد و فرمودند: یا عدی نفسه لقد استهام بک الخبیث: ای دشمنک جانت! شیطان سرگردانت کرده و از راهت بدر برده. او اعتراض کرد که اگر این حرف را به من می گویید چرا وضعیت خودتان به این صورت است؟ چرا خود ساده زندگی می کنید؟ حضرت فرمودند: ویحک انی لست کأنت... و در ادامه سلوک ساده زیستانه زمامداران را از لوازم حکومت حکیمانه معرفی می کنند و اثرات مثبت آن را در جامعه برمی شمارند.

بنابراین باید جلوه های موفقیت حکومت حضرت را برای آنها که می پرسند حضرت چه کرد؟ و یا چون ایشان نتوانست ما هم نمی توانیم بیان کرد. من کتابی نوشته ام به نام «جمال دولت محمود»، (حکومت امام علی(ع)، حکومت موفق تاریخ) و در آنجا گوشه ای از اینها را گفته ام. آنچه می خواست و مطلوب حضرت بود نشد، ولی آنچه توانست شگفتی آفرید.

ادامه در شمارة آینده

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر