Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
کلیات
رواج تعابیری همچون «مدینه فاضله »، «دولت
کریمه »، (1) حکومت و وراثت صالحان (2)
و مانند آن در ادبیات
بشری، حاکی از آرمان مشترکی است که پیوسته انسان ها در پی تحقق آن بوده اند، گذشته
از آن که ادیان الهی نیز با قرار دادن چنین هدفی فراروی جوامع بشری آن ها را در
طریق استکمال اجتماعی تشویق و جهت دهی کرده اند. چنین آرمانی، که در فرهنگ قرآن
دست یافتنی است، مفهوم «انتظار»ی است که به عنوان یک ارزش والا و مهم، جان منتظران
را همواره پر از اشتیاق و طراوت نگاه می دارد. برای رسیدن به چنین آرمانی، بشریت
دست به آزمون و خطاهای بسیاری زده و تاریخ بشری پر از فراز و نشیب هایی می باشد که
حاصل افت و خیزهای انسان های تشنه ای است که در کویر ظلمت حکومت ها به دنبال زلال
حکومت عدل و صلاح بوده اند. بی شک، یکی از رهیافت های ارزشمند در فراهم سازی چنین
مطلوبی، تلاش در استماع وعظ و رهنمود از منبعی است که ریشه در ماورا دارد و آیین زمامداری
و پیروی را به رهروان تعلیم می دهد; همان که علوم نبوی را در معرض اندیشه ها قرار
می دهد (3) و سیره اش حجت مؤمنان و محبان است.
این مقال با الهام از درر گران بهای سخنان
امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه، سعی در ترسیم برخی از بایسته هایی دارد که
جامعه علوی بر اساس آن شکل گرفته و اکنون درعهداستقرارنظام مقدس جمهوری اسلامی،
نیل به اهداف دولت کریمه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بیش از هر چیز
مرهون گوش سپاری به راهنمایی های آن امام همام علیه السلام است.
الف - منشا
مشروعیت حکومت علوی
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غدیر خم،
آیاتی را از منشا وحی دریافت کرد که در آن ها مسؤولیت ابلاغ امر مهمی به آن حضرت واگذار
گردید; امری که هرگونه اهمال در ابلاغ آن همسان با اهمال در ابلاغ رسالت نبوی
قلمداد شد. (4) در
برخورد با این حادثه، این سؤال فراروی ما قرار می گیرد که به راستی این چه
مساله ای بوده که در عظمت و اهمیت، هم سنگ اصل رسالت بوده و از سوی دیگر ابلاغ آن
نیز می توانسته است فتنه هایی را در پی داشته باشد که خداوند با ندای «والله یعصمک
من الناس » (مائده: 67) به آن حضرت اطمینان می دهد که بر فتنه ها چیره خواهد گردید.
بنابر آنچه در این واقعه پیش آمد، امر
جانشینی و حکومت علوی ریشه در نصب الهی دارد; زیرا به صراحت آیه شریفه، این امر از
سوی خداوند نازل گردید. ثانیا، این امر الهی حتی می توانست خشم مردم را نیز به
همراه آورد که خداوند پیامبرش را امید یاری داده است.
البته پیش از این واقعه نیز می توان به
وقایعی اشاره کرد که از آن جمله است نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین.» (شعراء:
214) پیامبر
اکرم صلی الله علیه وآله در زمانی که مردمانی به او نگرویده بودند خویشان را
گردآورد و به آنان فرمود: «ایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و
خلیفتی فیکم » (5) و
پس از آن که امیرمؤمنان علیه السلام با ایشان بیعت کردند، فرمودند: «ان هذا اخی و
وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا.» و بدین سان، ولایت و رهبری جامعه اسلامی
برای امیرمؤمنان منعقد گردید. در این جا، بیش از این مساله نصب
امیرمؤمنان علیه السلام مورد بحث قرار
نمی گیرد، فقط این نکته متذکر می گردد که اگر نصب الهی خلافت برای امیرمؤمنان نبود،
مناسبت نداشت که آن حضرت و یا فاطمه زهراعلیها السلام و حتی پیامبر اکرم صلی الله
علیه وآله پیوسته دم از حقانیت و مظلومیت او برآورند و شکوه سرکنند که چراامت حق
وی را ضایع ساختند; به طوری که حضرت امیر در خطبه شقشقیه می فرماید: «اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان
محلی منها محل القطب من الرجی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر ...فصبرت و فی
العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا.» (6)
علامه مجلسی رحمه الله در بحارالانوار روایتی
را نقل کرده اند که متن آن چنین است: «عن اسحاق بن موسی عن ابیه موسی بن جعفر عن
ابیه جعفر بن محمد عن آبائه علیهم السلام، قال: خطب امیرالمؤمنین علیه السلام خطبة
بالکوفة فلما کان فی آخر کلامه قال: انی لاولی الناس بالناس و ما زلت مظلوما منذ
قبض رسول الله صلی الله علیه وآله. فقام الاشعث بن قیس - لعنه الله - فقال: یا امیرالمؤمنین،
لم تخطبنا خطبة منذ قدمت العراق الا و قلت: والله انی لاولی الناس بالناس و مازلت
مظلوما منذقبض رسول الله صلی الله علیه وآله و لما ولی تیم وعدی، الا ضربت بسیفک
دون ظلامتک؟ فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: یا ابن الخمارة، قد قلت قولا
فاستمع، والله ما منعنی الجبن و لا کراهیة الموت و لا منعنی ذلک الا عهد اخی رسول
الله صلی الله علیه وآله خبرنی و قال: یا اباالحسن، ان الامة ستغدر بک و تنقض عهدی
و انک منی بمنزلة هارون من موسی فقلت: یا رسول الله، فما تعهد الی اذا کان کذلک؟
فقال: ان وجدت اعوانا فبادر الیهم و جاهدهم و ان لم تجد اعوانا فکف یدک و احقن دمک
حتی تلحق بی مظلوما. فلما توفی رسول الله صلی الله علیه وآله اشتغلت بدفنه و
الفراغ من شانه ثم آلیت یمینا انی لاارتدی الا للصلوة حتی اجمع القرآن ففعلت ثم اخذت
بید فاطمة و ابنی الحسن و الحسین ثم درت علی اهل بدر و اهل السابقة فناشدتهم حقی و
دعوتهم الی نصری فما اجابنی منهم الا اربعة رهط: سلمان و عمار و المقداد و ابوذر و
ذهب من کنت اعتضد بهم علی دین الله من اهل بیتی و بقیت بین خفیرتین قریبی العهد
بالجاهلیة: عقیل و عباس.» (7)
در واقع، اگر حضرت امیرعلیه السلام سخن از
صبری آن چنان درباره خلافت برمی آورد و یا به اشعث ابن قیس می فرماید من از همه
مردم سزاوارترم و با این حال پیوسته پس از رسول خداصلی الله علیه وآله مظلوم
بوده ام و اگر پیامبرصلی الله علیه وآله معامله مردم با آن حضرت را نیرنگ، نامیده
و خلافت علی علیه السلام را عهد خود با امت، می نامد که آن را نقض کرده اند تا
جایی که در صورت وجود یاور، مجوز شمشیر کشیدن به وی می دهد، جز بدان دلیل نیست که
خلافت و حکومت را برای آن حضرت حقی الهی و فوق اراده و رای مردم می داند.
ب - اهمیت حقوق
حاکم و مردم در جامعه علوی
حقوق میان حاکم و مردم در جامعه علوی از
اهمیت ویژه ای برخوردار است; چنان که آن را از سایر حقوق در چنین جامعه ای متمایز
می کند. آن حضرت در این باره می فرمایند: «بزرگ ترین حقوقی که میان مردمان جریان
دارد همانا حق والی بر مردم و حق مردم بر والی است.» (8) آن گاه به بیان نتایج و فواید پای بندی حاکم
و مردم به این حقوق می پردازند:
نتایج احترام به حقوق متقابل حاکم و مردم: 1.
سازمان دهی پیوند و ارتباط میان والی و مردم; 2. اعتلای دین و سربلندی آن; 3. رستگاری و صلاح مردم و حاکمان; 4.
محوریت یافتن حق در جامعه; 5. زمینه سازی برای اجرای دین; 6. تحقق عدالت اجتماعی;
7. اجرای سنت های
الهی; 8. امکان استمرار حکومت; 9. یاس و ناامیدی دشمنان. (9)
عواقب پایبند نبودن حاکم و مردم به حقوق
متقابل: حضرت سپس به بیان عواقب بی مبالاتی در اجرای این حقوق اشاره کرده، می فرمایند:
«آن گاه که مردم بر حاکم اسلامی چیره شوند (اوامر و نواهی او را به کار نبندند) و
یا حاکم بر مردم ستم نماید:
1. اختلاف کلمه رخ می دهد; 2. نشانه های ستمگری رواج می یابد; 3. دین گریزی
آشکار می شود; 4. عمل به سنت ها رها می گردد; 5. هواپرستی معمول می شود; 6. احکام الهی تعطیل
می گردد; 7. مشکلات روحی زیاد می شود; 8. حساسیت نسبت به فروگذاری حقوق بزرگ و
انجام اعمال ناپسند سترگ از بین می رود; 9. نیکان خوار می شوند; 10. بدکاران
بزرگ مقدار می گردند; 11. مردم در برابر خداوند به سبب گناهان، بسیار سنگین بار
می شوند.» (10)
ج - اصل تقابل و
تماثل حق و تکلیف
در جامعه علوی، دو اصل جاری است که از آن به
اصل «تماثل حق و تکلیف » و اصل «تماثل حقوق متقابل » یاد می شود; به این بیان که
هر حقی برای شخصی یا اشخاص ثابت شود، تکلیفی نیز برای آن ها ثابت می گردد که مفاد
آن اثبات حق برای طرف مقابل است. این رابطه به صورتی عادلانه و مساوی برقرار است; یعنی به
همان مقدار که مردم در برابر حاکم اسلامی محق هستند، به همان میزان - نه کم تر و
نه بیش تر - در برابر او مکلف اند.
آن حضرت در این باره سخنی دارد که
می فرمایند: «کسی را حقی نیست جز آن که بر او نیز حقی است و بر کسی حقی نیست، جز آن
که او را نیز حقی است. اگر بتوان کسی را یافت که حق دارد و تکلیف ندارد، آن کس
تنها خدای متعال است و نه مخلوقات او...» (11)
اصل دوم نیز از کلام آن حضرت در همین خطبه
قابل استفاده است که می فرماید: «همانا خداوند از آن نظر که حکم رانی شما را بر
عهده ام نهاده، حقی برای من بر شما قرار داده و حقی برای شما همانند آنچه بر شما
دارم، بر من مقرر نموده است.» (12) و نیز فرمودند: «خدای سبحان از حق های خود
حقوقی را برای بعضی از مردمان بر بعضی از آنان واجب کرد و آن حق ها را با یکدیگر
برابر ساخت; بدان سان که واجب شدن حقی رامقابل حقی گذاشت وحقی برکسی واجب
نشودجزآن که حقی که برابر آن است، گزارده شود. » (13)
حقوق مردم بر حاکم
اسلامی
1- عدالت خواهی،
ظلم ستیزی و مبارزه با تبعیض
امیرمؤمنان علیه السلام در بیان شریفی; ضرورت
عدالت خواهی حاکم اسلامی را این گونه توصیف فرمودند: «والله لان ابیت علی حسک
السعدان مسهدا و اجر فی الاغلال مصفدا احب الی من ان القی الله و رسوله یوم
القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشی ء من الحطام و کیف اظلم احدا لنفس یسرع الی
البلی قفولها و یطول فی الثری حلولها.» (14)
حضرت در این بیان، به شدت ظلم گریزی خویش را
به تصویر کشیده، می فرماید: سوگند به خدا، اگر شب را تا به صبح به روی خار بگذرانم
و مرا در غل ها به بند بکشند، برایم از آن بهتر است که خدا و رسول را در قیامت
ملاقات کنم در حالی که بر بعض از بندگان ستم کرده، چیزی از مال دنیا غصب کرده
باشم. چگونه به کسی ستم نمایم برای نفسی که با شتاب به اندراس و کهنگی روی نهاده
است و دور زمانی در زیر خاک خواهد ماند؟!
برخورد انعطاف ناپذیر و پرصلابت آن حضرت در
برخورد با برادرش عقیل، که تقاضای امتیازی از بیت المال نموده بود، نمونه بارزی از
اهتمام آن حضرت بر اجرای عدالت و ظلم گریزی است. ایشان، خود در وصف آن واقعه
می فرمایند: «سوگند به خدا، عقیل را در شدت پریشانی و فقر دیدم که یک من گندم شما
را از من خواست، در حالی که کودکانش را از پریشانی با موهای غبارآلود و رنگ های
تیره دیدم; گویا چهره هاشان با نیل سیاه شده بود. عقیل درخواست خود را تکرار
می کرد و من گفتارش را گوش می دادم، به طوری که فکر کرد من دین خود را به او
فروخته، از روش عدالتمندانه خویش رویگردان شده ام. آهن پاره ای برایش در آتش گداختم
و نزدیک او بردم تا عبرت گیرد; چنان که از درد آن همچون بیمار، ناله و شیون سرداد
و نزدیک بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل، آیا از آهن پاره ای که آدمی آن
را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خدای قهار از روی خشم
برافروخته می کشانی؟ آیا سزاوار است تو از این رنج اندک بنالی و من از آتش دوزخ
ننالم؟!» (15)
سپس در ادامه همین کلام، سرگذشتی
شگفت انگیزتر از جریان عقیل ذکر می کند; سرگذشت اشعث بن قیس را که با آوردن رشوه ای
به عنوان هدیه می خواست امام را فریب دهد: «شگفت انگیزتر از سرگذشت عقیل، سرگذشت
کسی است که شب نزد من آمد و تحفه ای در ظرفی بسته و معجونی آورد که از آن تنفر
داشتم; چنان که گویا با آب دهان مار یا قی آن خمیر شده بود. از او پرسیدم: آیا این
هدیه است یا زکات یا صدقه؟ اگر زکات و صدقه است، بر ما اهل بیت حرام است. گفت:
صدقه و زکات نیست، هدیه است. گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا
وارد شده ای تا مرا بفریبی یا عقل از سرت پریده یا جن زده شده ای یا سخن بیهوده
می گویی؟! سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمان هاست به من بدهند تا
خدا را نافرمانی کرده، پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بستانم، چنین نخواهم کرد
که دنیای شما نزد من از برگی در دهان ملخی که آن را جویده و طعمه خود ساخته خوارتر
است. علی را چه کار با نعمتی که نپاید و لذتی که به سر آید؟! به خدا پناه می بریم
از خفتن اندیشه و زشتی لغزش ها و از او یاری می خواهیم.» (16)
حضرت در بیان دیگری، به طور صریح،
عدالت گرایی و حق خواهی را از وظایف حاکم اسلامی و حقوق مردم بر وی دانسته، می فرمایند:
«آگاه باشید که حق شماست بر من که ... حق شما را از موضع آن به تاخیر نیفکنم و تا
آن را نرسانم وقفه ای در آن روا ندانم و همه شما را در حق برابر دانم.»
(17)
2- قاطعیت در اجرای
احکام الهی نسبت به متخلفان
قاطعیت امیرمؤمنان علیه السلام در مقابله با
متخلفان از جمله خائنان به بیت المال الگوی رفتاری کاملی برای زمامداران به حساب
می آید. سیره ایشان به گونه ای بود که از هیچ تخلفی به راحتی نمی گذشتند و به
تناسب تخلف، به مجازات متخلف - هر چند کارگزار خویش باشد - می پرداختند.
به عنوان مثال، حتی یک مهمانی اشرافی، که
کارگزارش به آن جا دعوت شده بود، می توانست آن حضرت را به خشم آورد و نامه ای به
وی بنویسد: «ای پسر حنیف، به من خبر رسیده است که دعوت یکی از مردان بصره که تو را
به سفره ای خوانده، اجابت نموده ای و بدان شتافته ای; خوردنی های رنگارنگ برایت
آورده و پی در پی کاسه ها پیشت نهاده اند. گمان نمی کردم بر سفره مردی حاضر شوی که
به نیازمندان خود جفا کرده و آنان را بدان نخوانده است و بی نیازشان به آن دعوت
شده است.» (18)
و در خطاب به کارگزاری که از بیت المال
مسلمانان سوءاستفاده کرده بود می نویسد: «پناه بر خدا! آیا به رستاخیز ایمان نداری
و از حساب و پرسش بیم نمی کنی؟ ای که نزد ما در شمار خردمندان بودی، چگونه در حالی
که می دانستی آنچه می خوری و می نوشی حرام است، آن را بر خود گوارا ساختی؟ ... پس
از خدا بیم دار و مال های این مردم را باز سپار و اگر نکنی، تا بر تو دست یابم، تو
را کیفری دهم که نزد خدا عذرخواه می گردد و تو را با شمشیری بزنم که کسی را بدان
نزدم جز آن که به آتش درآمد. به خدا، اگر حسن و حسین چنان کردند که تو کردی، از من
روی خوش نمی دیدند و به آرزویی نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلی
را که از ستم آنان ایجاد گردیده است نابود سازم.» (19)
وقتی آن حضرت نسبت به نزدیک ترین کسان و
عزیزانش یعنی حسن و حسین علیهما السلام چنان قاطعانه بیندیشد و عمل نماید طبیعی
است که بتوان با یقین، او را مصداق کامل حاکمی دانست که در اجرای حدود و احکام
الهی، ذره ای به خود سستی و سهل انگاری راه نمی دهد و در این مسیر، کسی بر دیگری
برتری ندارد و همگان نزد او یکسانند. سوده نمونه ای از عدالت خواهی، ظلم ستیزی و
قاطعیت او را در اجرای عدالت خطاب به معاویه و در اعتراض و شکایت از مامور
جمع آوری زکات این چنین بازگفته است: «به یاد دارم که نزد حضرت علی بن ابی طالب
رفتم و می خواستم از مامور جمع آوری زکات شکایت کنم. آن گاه رسیدم که او به نماز
برمی خاست، اما تا مرا دید به نماز نیاغازید با رویی گشاده و مهربان، فرمود: آیا
حاجتی داری؟ گفتم: آری و شکایت خود را عرض کردم. آن گرامی هم چنان که بر آستانه
نماز خویش ایستاده بود، گریست و آن گاه به خداوند گفت: خدایا، تو آگاه و شاهد باش
که من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم کند. و بی درنگ، قطعه پوستی درآورد و پس
از نام خدا و آیه ای از قرآن، چنین نوشت: "... آن گاه که نامه ام را خواندی،
دست و بالت را جمع کن تا کسی دیگر بفرستم آن ها را از تو تحویل بگیرد..." و
نامه را به من داد. سوگند به خداوند که نه آن را بست و نه مهر کرد. نامه را به آن
مامور دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت... .» (20)
3- گزینش کارگزاران بر
اساس لیاقت ها
به جرات، می توان گفت در نظام حکومتی جامعه
علوی، یکی از بایسته هایی که حاکم اسلامی باید بدان همت گمارد گزینش کارگزارانی
است که از درایت، لیاقت و کارایی لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند.
از جای جای نهج البلاغه حضرت امیر به خوبی می توان دریافت که آن حضرت به قدر کافی،
نسبت به این مهم اهتمام داشتند و کسانی را به کار می گماردند که شایسته ترین ها
باشند.
آن بزرگوار در نامه ای به یکی از کارگزاران
خود مرقوم نمودند: «من تو را در امانت (حکومت) شریک خود گردانیدم و تو را به خود نزدیک
گردانیدم، در حالی که هیچ یک از خاندانم برای یاری و مدد کاری ام چون تو مورد
اعتماد نبود و امانت داری چون تو نیافتم. » (21)
در ادامه همین نامه، پس از توبیخ هایی که به
سبب تخلفات وی بر او روا می دارند، می فرمایند: «ای که نزد ما در شمار خردمندان بودی...
.» (22) در واقع،
حضرت در این بیانات، لزوم احراز صفات امانت داری، وثاقت و برخورداری از درایت را
در کارگزار گوشزد می کنند; صفاتی که قطعا از مهم ترین و ضروری ترین صفات در نصب
کارگزاران حکومتی به حساب می آید.
در این زمینه اشاره به نامه آن حضرت به مالک
اشتر مناسب است که در آن مرقوم فرمودند: «سپس در کار کارگزاران خویش بیندیش و
آن گاه که آنان را نیک آزمودی، به کارشان گمار و به میل خود و بی مشورت دیگران به
این امر بپرداز... و کارگزارانی این چنین را در میان کسانی جست وجو کن
که اهل تجربه و حیا هستند; از خاندان های پرهیزکاران و نیکان که در مسلمانی از دیگران
قدمی پیش تر دارند; زیرا اخلاق آنان برتر است و آبرومندترند و طعنشان کم تر و
عاقبت نگری شان افزون تر.» (23)
4- نظارت بر کارگزاران
از دیگر وظایفی که حاکم اسلامی در نظام علوی
باید مد نظر خویش دارد، آن است که علاوه بر رعایت دقت و حزم در گزینش کارگزاران
لایق و شایسته، بدان بسنده نکرده، پیوسته بر آنان نظارت داشته باشد تا مبادا از
صراط مستقیم حق منحرف گردند و پای در راه ظلم به بندگان خدا نهند. همان گونه که از
نامه ها و سخنان بسیار حضرت بر می آید، آن حضرت بازرسانی در کومت خود داشتند که
مدام بر کارگزاران نظارت می کردند و گزارش های لازم را به آن حضرت ارائه می دادند.
البته این کار مانع از آن نبوده که حضرت نسبت به اخباری که از سوی مردم نیز به آن
حضرت می رسید، با روی خوش برخورد کنند; گزارش های مردمی را غنیمت می شمردند;
چنان که برای مثال در ماجرایی که از سوده نقل گردید، وقتی حضرت شکایت وی را استماع
نمود و برای آن حضرت از راه های دیگر نیز صدق این شکایت احراز گردیده بود، به سرعت
اقدام به عزل کارگزار خویش نمود.
در نهج البلاغه، به موارد متعددی برمی خوریم
که حضرت تعابیری همچون «بلغنی عنک » دارند که حاکی از حسن نظارت ایشان بر
کارگزاران است. به عنوان مثال، در نامه ای خطاب به یکی از کارگزاران خود مرقوم
می دارند: «از تو به من خبری رسیده است. اگر چنان کرده باشی پروردگار خود را به خشم آورده ای و
امام خویش را نافرمانی کرده ای و امانت خود را از دست داده ای. به من خبر رسیده که
تو کشت زمین را برداشته و آنچه را پایت بدان رسیده برای خود نگه داشته ای و آنچه
را در دستت بوده خورده ای. حساب خود را به من باز پس ده و بدان که حساب خدا بزرگ تر
از حساب مردمان است.» (24)
مولا در نظارت بر کارگزاران، هم در توبیخ
خطاکاران جدیت داشتند و هم با نیک روشان در جهت تشویق و ستایش آنان گام برمی داشتند;
چنان که از نامه ای که به عمر پسر ابوسلمه مخزومی، که از جانب امام والی بحرین
بود، نوشتند پیدا است. حضرت در این نامه می فرمایند: «اما بعد، من نعمان پسر عجلان
زرقی را به ولایت بحرین گماشتم و تو را از آن کار برداشتم، در حالی که نه مورد
نکوهش هستی و نه تو را سرزنشی شاید; حکومت را نیک انجام دادی و امانت را درست
گزاردی ... من می خواستم سر قت ستم کاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشی;
زیرا تو از سزاوار مردمانی هستی که در جهاد دشمنان و برپاداشتن ستون دین به تو
پشتگرم و دل آرام هستم. ان شاءالله.» (25)
چنان که ملاحظه می شود، حضرت در نظارت بر
کارگزاران از دو اهرم تشویق و ترهیب نیز به مقدار لازم بهره می بردند تا نظارت به
صورت مؤثر صورت پذیرد.
5- تامین آموزش و
پرورش همگانی
در جامعه علوی، ترقی و تعالی فرهنگی و علمی و
تربیت نفوس انسان ها به صورتی فراگیر از وظایف و آرمان های حکومت شمرده می شود.
حضرت در این باره می فرمایند: «حق شما بر من آن است که ... وسایل آموزشتان را
فراهم سازم تا در تاریکی جهل نمانید و امکانات پرورش و تربیتتان را فراهم کنم تا
بدانید.» (26)
بر این اساس، حکومت در جامعه علوی نمی تواند
نسبت به امور فرهنگی متساهل و متسامح باشد. حکومت اسلامی موظف است نسبت به حفظ و
حراست از فرهنگ اسلامی مردم نگران و مسؤولیت گرا باشد و باید از امکانات جامعه
اسلامی در راه اعتلای فرهنگی جامعه اسلامی براساس تعالیم اسلامی هزینه نماید. تذکر
این نکته ضروری است که این موضوع از خصیصه ای ابتکاری و تهاجمی برخوردار است و
کاری بالاتر از دفاع فرهنگی در برابر فرهنگ های مهاجم می باشد که به تبع اعصار و
امکنه متفاوت و متنوع است; هر چند این نیز نوعی دفاع پیش گیرانه وبه تعبیری،
مقاوم سازی جامعه در برابر تهاجمات به حساب می آید.
قرآن کریم نیز در توصیف حاکمان الهی به ذکر
این نکته پرداخته، اشاره می کند که آنان کسانی اند که «اگر در زمین به آنان حاکمیت
عطا کنیم، نماز را به پا می دارند و زکات می پردازند. و امر به معروف و نهی از
منکر می کنند...» (حج: 41) (27) در واقع، با این بیان، اشاره دارند که حکومت
نزد اهل حق، وسیله و ابزاری برای اقامه دین خدا و ارتقای معنوی جامعه انسانی است و
از ارزش ذاتی برخوردار نمی باشد.
6- تامین رفاه عمومی
اگر درامدهای جامعه اسلامی در جهت رفع
نیازمندی های مردم و به عبارتی، تامین رفاه عمومی هزینه گردد، می توان انتظار داشت
که مردم با رغبت بیش تری نسبت به ادای وظایف مالی خود اقدام کنند و این کار قطعا
در شکوفایی اقتصادی جامعه اسلامی نقش بسزایی دارد. به تعبیر دیگر، با این بیان،
تامین رفاه عمومی در جامعه رابطه تاثیرگذاری و تاثیرپذیری متقابلی با پرداخت مقرره های
مالی مردم دارد. این دو در یکدیگر تعامل مثبت دارند.
حضرت در نامه ای که به امیران سپاه خویش
مرقوم نمودند، می فرمایند: «اما بعد، بر والی است که اگر به زیادتی از مال رسید یا
نعمتی مخصوص به وی ارزانی گشت، موجب دگرگونی او نشود و آنچه خدا از نعمت خویش نصیب
او کرد، مایه نزدیکی او به بندگان خدا و مهربانی و لطف او به برادرانش شود.»
(28)
هر چند این بیان به مساله تواضع و فروتنی -
صفت روحی - حاکم اسلامی نیز مربوط می شود، اما شاید بتوان از آن بذل عنایت مالی
حاکم اسلامی نسبت به مردم در صورت افزایش درامدهای مالی حکومت اسلامی نیز استفاده
کرد.
حضرت در بیان دیگری که حق مردم را بر خویش
برمی شمارد، تامین رفاه در زندگی مردم را مطرح کرده و می فرمایند: «حق شما بر من
آن است که خیرخواه شما باشم و در تامین رفاه شما از درآمد بیت المال بکوشم...»
(29) و در عهدنامه ای که
به مالک اشتر مرقوم نمودند، آمده است: «... و باید به آبادانی زمین بیش از گرفتن
خراج و مالیات اهتمام ورزی که اخذ خراج جز با آبادانی میسر نشود و آن که خراج طلبد
و به آبادانی نپردازد، شهرها را ویران کند و بندگان را هلاک سازد و کارش بسیار
اندک راست آید...» (30)
قطع نظر از حقوقی که مردم در جامعه علوی بر
حاکمان دارند مولای متقیان حاکمان و کارگزاران را ملزم به اخلاق و آدابی می داند
که چهره ای ویژه برای حکومت در جامعه علوی ترسیم می کند. در این جا چند نمونه آن
ذکر می شود:
اخلاق حاکمان در
حکومت علوی
الف - رعایت ادب و
احترام به مردم
حضرت علی علیه السلام در برخورد با مردم،
الگوی متانت و ادب و احترام به حساب می آیند و نه تنها خود، بلکه کارگزارانشان نیز
موظف بودند همین شیوه را در برخورد با مردم داشته باشند. دراین باره، می توان به
شیوه نامه ای که نسبت به جمع آوری مالیات و وظایفی که ماموران اخذ مالیات بر عهده
دارند، اشاره کرد. حضرت در این بیان، ابتدا به حالتی روحی اشاره می کند که حاکم یا
کارگزار او در برخورد با مردم باید دارا باشد و خطاب به کسی که برای
جمع آوری زکات اعزام می کندمرقوم می دارد: «برو با ترس از خدایی که یگانه و
بی همتاست »وسپس ادامه می دهد:«مسلمانی را مترسان و اگر او را خوش نیاید، بر سر وی
مران و بیش از حق خدا از مال او برندار. چون به قبیله ای رسی، بر سر آب آنان فرود
آی، نه آن که به خانه هایشان درآیی، آن گاه آهسته و آرام به سوی ایشان رو تا به
میان آنان رسی و سلامشان کن و از گرامیداشت آنان کوتاهی نکن، سپس بگو: ای بندگان
خدا، مرا ولی خدا و جانشین او به سوی شما فرستاده است تا حقی را که خدا در
مال هایتان نهاده از شما بگیرم. آیا خدا را در مال های شما حقی است تا آن را ادا
سازید و به ولی او بپردازید؟ اگر کسی گفت نه، متعرض او مشو واگرکسی گفت آری، بااو
برو، بی آن که اورابترسانی وهراسان کنی یابراوسخت گیری یا کار را بر او دشوار
گردانی. آنچه از سیم و زر به تو دهد، بگیر و اگر او را گاو و گوسفند و شتر است، بی
رخصت او میان آن ها وارد نشو; زیرا بیش تر آن رمه از آن اوست و چون به رمه رسیدی،
چونان کسی به میانشان نرو که مالک آن است یا می خواهد آن ها ر ا بیازارد و
چارپایان را از جای مگریزان و مترسان و با صاحب آن در گرفتن حق خدا بدرفتاری نکن...»
(31)
آن گاه حضرت در بیان رعایت ادب و احترام
نسبت به صاحب مال، مطالب دیگری می فرماید که بیانگر عمق باور وی به این مطلب و
اهمیت آن می باشد.
ب - مردم داری
حضرت امیرعلیه السلام در نامه ای به قثم بن
عباس، کارگزار آن حضرت در مکه، چنین نگاشت: «... و بامداد و شامگاه با مردم بنشین
و آن را که فتوا خواهد، فتوا ده و آن را که نیازمند دانش است، بیاموز و با دانا به
گفت وگو بپرداز;مردم پیام تو را جز از زبان خودت از کسی نشنوند و برای ملاقات خویش
واسطه ای مگمار و هیچ نیازمند دیدارت را از دیدار خود محروم نساز; چرا که اگر در اولین
برخورد، از دیدارت محروم شوند، هر چند در پایان حاجت خویش بستانند، تو را نستایند.»
(32)
ج - صداقت با مردم
امیرمؤمنان علیه السلام در بیان دیگری، ضمن
برشمردن حقوق مردم بر خویش می فرماید: «آگاه باشید، حق شما بر من آن است که رازی
را از شما پوشیده ندارم، مگر در جنگ.» (33) پیداست که اگر ضرورت جلوگیری از فاش شدن
اسرار جنگ نمی بود، حضرت این استثنا را نیز بیان نمی فرمودند. مطابق این بیان
شریف، وظیفه حاکم است که مسائل جامعه و حکومت را به گونه ای شفاف و صادقانه با
مردم در میان بگذارد و به اطلاع رسانی عمومی اهتمام ویژه داشته باشد تا مردم با
اطلاع از اوضاع و احوال، اولا بتوانند با درک مشکلات، همکاری مناسب تری با نظام
اسلامی داشته باشند و ثانیا، از طریق اطلاع به هنگام از مسائل جاری نظام، احساس
شخصیت نمایند.
د - تملق ستیزی
حضرت در خطبه ای که در صفین ایراد نمودند، به
شدت ستایش گری و چاپلوسی را نکوهش کرده، بر حاکمان فرض ساختند که به مقابله با این
آفت اجتماعی برخیزند: «در نظر مردمان شایسته، زشت ترین حالات زمامداران آن است که
بر آنان گمان رود که دوستدار فخر و مباهاتند و کارهایشان به حساب خود بزرگ بینی
گذارده شود. بیزارم از آن که بر من گمان آن برید که دوست دارم مرا بستایید و من
مدح و ثنای شما را بشنوم. خدای را سپاس که چنین نیستم و چنانچه دوست داشتم درباره
من چنین گویند، برای فروتنی در پیشگاه خداوند، آن را وا می نهادم; خدایی که تنها
او سزاوار بزرگی و بزرگواری است. چه بسیار مردمی که پس از گرفتاری، دوست دارند
ستایش شوند، لیک مرا نستایید تا از عهده حقوق بر زمین مانده برآیم و واجباتی را که
برگردنم باقی است ادا نمایم. پس با من چنان که با گردنکشان و زورگویان گفته می شود
سخن نگویید و چونان که از تندخویان پنهان کاری می شود از من پنهان ننمایید و با
ظاهرسازی، با من برخورد نکنید و شنیدن حقی را که درباره من گفته آید بر من سخت
مپندارید و گمان مبرید که من در پس آنم که برای خویش بزرگی فراهم آرم. پس آن که
حقی که به او گفته شود بر وی گران آید یا عدالت برایش دشوار بود، عمل به حق و عدل
بر او گران تر و سنگین تر خواهد بود.» (34)
و هنگامی که دهقانان شهر انبار (35)
آن حضرت را هنگام رفتن به
شام ملاقات کردند، به احترام ایشان پیاده شدند و پیشاپیش او دویدند، فرمود: «این
چه کاری بود که کردید؟» گفتند: عادتی است که با آن حاکمان خود را بزرگ می شماریم.
فرمود: «به خدا سوگند که حاکمان شما از این کار سودی نبرند و شما در دنیایتان خود
را بدان به رنج می افکنید و در آخرتتان به نگون بختی دچار خواهید گردید، و چه
زیان بار است رنجی که در پی آن کیفری باشد و چه سودمند است آسایشی که با آن، از
آتش امان است.» (36)
و نقل شده است هنگامی که حرب بن شرحبیل
شبامی، که از بزرگان قبیله خود بود، خواست پیاده در همراهی آن حضرت - که سواره
بودند - برود، امام علیه السلام فرمود: «بازگرد که پیاده رفتن چون تویی با مثل من
موجب فریفته شدن حاکم و مایه فتنه فریب اوست و برای مؤمن نیز خواری به همراه دارد.»
(37)
ه- انتقادپذیری و
مشورت با مردم
حضرت امیرعلیه السلام با این که در مقام رفیع
عصمت جای دارند و از خطا و طغیان مصونند، خود را در معرض انتقادها قرار می دادند و
از مردم می خواهند که از او انتقاد کنند: «شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و
گمان مبرید که من به دنبال جاه طلبی ام; زیرا هر که حق گویی بر وی گران آید و
عدالتی که بر وی عرضه گردیده است او را خوش نیاید، عمل به حق و عدل برایش سنگین تر
خواهد بود. پس از حق گویی یا مشروت عادلانه و گوشزد کردن عدالت باز نایستید که من
برتر از آن نیستم که خطا کنم ونه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر خداوند مرا در کار
نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.» (38)
آن حضرت در زمره حقوقی که مردم بر وی دارند،
می فرماید: «کاری را جز در حکم شرع بی مشورت و رای با شما انجام ندهم.»
(39)
مطابق این بیان علوی، نظام اخلاقی تلفیقی از
حاکمیت قانون و حکم الهی و نظر و رای مردم است; با این توضیح که حدود رای و نظر
مردم و اعتبار آن را شرع مشخص می کند و عمل بر طبق رای مردم و مشورت با آنان تا
آن جا اعتبار دارد که حکم الزامی الهی بیان نشده باشد، وگرنه اصل اولی آن است که
حکم خداوند به اجرا درآید.
و - ساده زیستی و
دنیاگریزی
ساده زیستی و دوری از تجملات و زرق و برق های
دنیوی از یک سو، برای هر سالک با ایمان ارزش است و از سوی دیگر و با تاکید بیش تر،
ضرورتی است که در حکومت علوی حاکمان باید در پی کسب آن باشند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در تبیین ارزش این
صفت والا، زهد و دنیاگریزی رسول گرامی صلی الله علیه وآله را گوشزد می نمایند: «برای تو بسنده است رسول خداصلی الله علیه
وآله را مقتدای خود گردانی... که چگونه دنیا از هر سو بر او درنوردیده شد و برای دیگری
گستریده، از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد ... پس به پیامبر پاکیزه و پاک
خود اقتدا کن که ... از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان
که گوشه چشم بدان افکند; تهیگاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه
خالی تر; دنیا را به او نشان دادند، آن را نپذیرفت ...، او که درود خدا بر وی باد;
روی زمین غذا می خورد و همچون بندگان می نشست و با دست کفش خود را پینه و جامه اش
را وصله می کرد و بر خر بی پالان سوار می شد و دیگری را بر ترک خود سوار می نمود.
پرده ای بر در خانه او آویخته بود که بر آن تصاویری بود. به همسرش فرمود: «این
پرده را از جلوی چشمان من دور کن که هرگاه به آن می نگرم، دنیا و زیورهای آن را به
خاطر می آورم.» پس از عمق جان، از دنیا روی گرداند ویاد آن را از خاطر خود محو کرد
و دوست داشت که زیبایی دنیا از چشمان او نهان ماند تا زیوری از آن برنگیرد ... آری
چنین است کسی که چیزی را دشمن دارد، خوش ندارد بدان بنگرد یا نام آن را نزد وی بر
زبان آرند.» (40) و خود در تاسی به رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن گونه بود که در ادامه
همین خطبه می فرماید: «به خدا سوگند، بر این جامه پشمین خود چندان پینه زدم که از
پینه دوز شرم کردم تا آن که کسی به من گفت: چرا آن را دور نمی افکنی؟ گفتم: از من
دور شو که هنگام بامداد مردم شب روی را می ستایند» (41)
در جای دیگری، در ضرورت ساده زیستی حاکمان
الهی و در پاسخ کسی که می خواست در زهد به طور کامل به او اقتدا کند، او را نهی
کرد و فرمود: «خداوند متعال بر حاکمان الهی واجب گردانیده است خود را با مردمان
تنگ دست همسان سازند تا فقیر و تنگ دست را پریشانی اش آزرده و نگران نسازد.»
(42)
بدین سان، از دیدگاه آن حضرت رتبه ای از زهد
وجود دارد که تنها وظیفه حاکمان است و در آن حد از مردم عادی خواسته نشده است.
هنگامی که عثمان بن حنیف انصاری، کارگزار
ایشان در بصره، به مهمانی ای دعوت شد که در آن از فقرا و نیازمندان خبری نبود و خبر
این مهمانی به حضرت رسید، ایشان نامه ای خطاب به وی مرقوم نمودند و در آن، پس از
توبیخ این کارگزار و در نصیحت وی فرمودند: «آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است
که به او اقتدا می کند و از نور دانش او روشنی می جوید. بدان که پیشوای شما از دنیای
خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. قطعا شما چنین نتوانید کرد،
اما با پارسایی و سخت کوشی و پاک دامنی و درست کاری یاور من باشید. به خدا سوگند،
از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمت های آن ذخیره نکردم و بر دو جامه کهنه ام،
کهنه ای نیفرودم.» (43)
و در ادامه همین نامه می فرماید: «اگر
می خواستم، می دانستم که چگونه به عسل پاکیزه و مصفا و مغز گندم و بافته ابریشم ست یابم،
ولی هرگز خواهش دلم بر من چیره نخواهد گردیدو حرص و آز مرا به برگزیدن خوراک ها
نخواهد کشانید; چه، شاید در حجاز یایمامه کسی امید به دست آوردن قرص نانی نداشته
باشد یا هرگز شکمی سیر نخورد. دور است که من سیر بخوابم و در اطرافم شکم هایی باشد
که از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی باشد که از تشنگی گداخته یا چنان باشم که
شاعر سروده: درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی
پوست بزغاله ای. آیا به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان خطاب کنند، اما در
سختی های روزگار شریک آنان نباشم یا در زندگانی سخت الگویشان نباشم. من آفریده
نشده ام تا در سرگرمی به خوردنی های گوارا چونان چارپایی باشم که آن را بسته اند و
تمام همش خوراکش است.» (44)
حقوق حاکم بر مردم
پیش از برشمردن اجمالی این حقوق، تذکر این
نکته لازم است که در فرهنگ جامعه علوی، ایفای حقوق مردم بر حقوق حاکم مقدم است. به
عبارت دیگر، زمانی حاکم می تواند حقوق خود را از مردم مطالبه کند که حاکم اسلامی
در حد توان خود، به وظایف و تکالیفش عمل کرده باشد. این موضوع را می توان از بیانی
که از حضرت امیرعلیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است استنباط نمود. آن حضرت در
نامه ای که به مرزبانان نگاشته اند، می فرمایند: «بدانید که حق شماست بر من که ...
و چون چنین کردم، عمت خدا بر شما واجب می شود و من بر شما حق اطاعت خواهم یافت.»
(45)
در واقع، حضرت زمانی از مردم خویش، اطاعت و
سایر وظایفشان را طلب می کنند که در انجام وظایفش کوتاهی نکرده است. و این درسی
است به حاکمان که بدون ایجاد چنین ذهنیتی در مردم، انتظار اطاعت داشتن تحقق
نیافتنی است. شروع به ذکر حقوق مردم بر حاکم در بیانات حضرت، که مقدم بر حقوق حاکم
بر مردم ذکر شده است، نیز می تواند حاکی از این موضوع باشد. البته تذکر این نکته
نیز بجاست که قطعا مراد از این سخن آن نیست که کمبودهای طبیعی نظام اسلامی و یا
خیانت ها و کم کاری های کارگزاران حکومتی یکسره به حساب حاکم اسلامی گذارده شود;
زیرا قطعا در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و امیرمؤمنان علیه السلام نیز
کمبودهای فراوانی وجود داشته و بعضا در تاریخ نقل شده است که این مطلب ذره ای از
حق حاکم اسلامی آن زمان بر مردم نسبت به اطاعت و فرمان برداری نمی کاهد. در ذیل،
به این حقوق اشاره می شود:
1- وفاداری به حاکم
اسلامی
حضرت پس از بیان حقوق مردم بر حاکم اسلامی،
به ذکر حقوق حاکم بر مردم می پردازد و در بیانی، اولین حق خود را بر مردم وفاداری
به پیمانی می داند که با حاکم بسته اند. (46)
از آن جا که مطابق آنچه در ابتدای همین مقاله
ذکر شد، مبنای مشروعیت نظام اسلامی در جامعه علوی از منشا الهی ناشی می شود و نقش
مردم یا مقبولیت بخشی و زمینه سازی برای اجرای این حاکمیت است و یا حداکثر، متنجز
وجوب حکومت برای حاکم، در هر دو صورت، وظیفه مردم است که با پای بندی و وفاداری به
پیمان خود و در نتیجه، استمرار بیعت و خودداری از نقض آن، امکان اجرای این واجب را
فراهم آورند. در نهایت، اگر بیعت زمینه ساز حاکمیتی باشد که از قبل، مشروعیت آن
توسط خداوند کامل گردیده است، وجوب مقدمی از باب مقدمه واجب خواهد داشت و اگر شرط
تحقق وجوب باشد، باز برای مردم از وجود نفسی برخوردار است که شرط وجوب تشکیل حکومت
را برای حاکم اسلامی فراهم کنند تا بر آنان واجب شود و مبادرت به انجام آن نمایند;
زیرا مردم حق ندارند به حاکم جور رجوع نمایند و ولایت خدا و رسول او و جانشینانش
با بیان حصری در قرآن اثبات گردیده است. (47)
از آن رو که بیعت از طرف بیعت کنندگان عقدی
لازم است و مشمول آیه شریفه «اوفوا بالعقود» (مائده: 1) می باشد، نقض آن جایز نیست.
برداشته شدن بیعت از طرف حاکم اسلامی در شب عاشورا نیز منافاتی با این ندارد که از
طرف بیعت کنندگان لازم باشد; زیرا ماهیت بیعت تعهدی است که مردم در برابر حاکم اسلامی
می نمایند تا به وی وفادار باشند و از او اطاعت کنند، حاکم می تواند از این حق خود
نسبت به اطاعت آنان چشم پوشی کند; همان گونه که می تواند آن را مطالبه نماید.
2- خیرخواهی نسبت به
حاکم اسلامی
«النصیحة لائمة المسلمین » یک تعبیر ریشه دار و پرسابقه است که در روایات
متعددی به چشم می خورد. سرچشمه این عنوان از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است
که در حجة الوداع ضمن سخنرانی در مسجد الخیف آن را مطرح نمودند و پس از آن در
بیانات ائمه اطهارعلیهم السلام به عنوان یکی از مسؤولیت های امت اسلامی مورد تاکید
قرار گرفت تا آن جا که محدثان شیعه همچون مرحوم کلینی، محدث کاشانی و علامه
مجلسی رحمه الله در جوامع روایی، فصلی را به این عنوان اختصاص داده اند.
(48)
نصیحت، خیرخواهی است; یعنی هر گفتار یا عملی
که در آن خیر منظور شده باشد. (49) با تامل در مفاد این واژه و بررسی موارد کاربرد
آن (50) ،درمی یابیم که:
1. قوام نصیحت به انگیزه های خیرخواهانه است و همین انگیزه های مثبت به نصحیت
ارزش و قداست می بخشد. در واژه های دیگری مثل «انتقاد» و حتی «امر به معروف و نهی
از منکر» انگیزه ها و نیات چندان دخالتی ندارند. از این رو، انتقاد همیشه و در همه
موارد، با ارزش به حساب نمی آید.
2. نصیحت شعاع وسیعی دارد و هرگونه گفتار و کردار خیرخواهانه را دربرمی گیرد.
3. خیرخواهی و نصیحت زبان خاصی نمی شناسد و ناصح بر اساس تشخیص خود و در
جهت خیر منصوح تلاش می کند; گاه با زبان انتقاد، گاه با زبان تعریف و تمجید، گاه
به صورت موعظه، گاه جدال احسن، گاه تایید و تکمیل و گاه تذکر عیب و تلاش برای رفع
آن (51) ; چنان که
امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، انتقادهای صریح خود را از عثمان «نصیحت »
می دانند. و در نامه ای به معاویه می نویسند: «قد یستفیذ الظنة المتنصح »; گاه می شود که
اندرزگو در معرض بدگمانی است. (52) انتقادها و اعتراض های خود به معاویه را نیز «نصیحت » می دانند. (53) نصیحت حاکمان و والیان از دو صبغه دارای
اهمیت است:
الف. اطلاع رسانی و ارشاد: فقیه نام آور و
نکته سنج، محقق سبزواری، در دوران اقتدار حکومت صفویه، حقیقتی مهم و سنگین را با صراحت به
زمامداران و ملوک گوشزد می کند. وی یکی از اسباب زوال ملک را «غفلت ملوک » می داند
و می نویسد: «پادشاه تا خود خبردار نباشد و تدبیر امور ملک خود را نکند کارها
منتظم نشود... بسیاری از فسادها در اطراف و حواشی ملک از بیرون و اندرون ظاهر شود.»
(54)
ب. نظارت و اصلاح: حضرت علی علیه السلام در
نامه معروف خود به مالک اشتر به این واقعیت اشاره می کند که «مردم در کارهای تو
چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگریستی و درباره تو همان را
خواهند گفت که تو درباره آنان می گفتی. » (55) بهره مندی از این واقعیت اجتماعی، مقتضای زیرکی
و حق جویی و کمال طلبی حاکم اسلامی به حساب می آید; چنان که حضرت امیرعلیه السلام
در ضمن حقوقی که برای خود بر مردم برمی شمارد، می فرماید: «حق من بر شما این است
که ... در نهان و آشکار خیرخواه من باشید.» (56) و در جای دیگری می فرماید: «من فرمان برداران
شما را ارج می نهم و پاس حرمت خیرخواهان شما را دارم.» (57)
پس مردم علاوه بر اطاعت و پای بندی به بیعت،
باید با نصحیت، در خیرخواهی و ارائه هرچه بیش تر و بهتر حقایق و واقعیت ها پیش قدم
باشند. در واقع، مردم به سراغ رهبری می روند و با نصیحت، وی را یاری می کنند. بر
اساس این بیان علوی، نصیحت حق حاکم است و کوتاهی مردم در این باره، ظلم به حاکم
اسلامی است.
تذکر این نکته نیز لازم است که حکومت باید
زمینه های شکوفایی نصیحت را در جامعه فراهم نماید. فعال بودن امت اسلامی در صحنه
سیاست و مشارکت آن ها در برنامه های حکومت بستگی به شیوه برخورد نظام با آن ها
دارد. گاه برخوردها به گونه ای دل سردکننده و تحقیرکننده است که کسی انگیزه ای
برای فکر جدی، ارائه نظر، بررسی و انتقاد نمی بیند. از این رو، حضرت علی علیه
السلام در نامه خود به مالک اشتر می فرمایند: «و خیرخواهی شان تحقق نگردد جز آن گاه
که والیان و حاکمان را برای کارهای خود نگاه دارند و از آنان احساس سنگینی و تعب
نکنند و دوام حکومت آنان بر آنان گران نیاید.» (58) طبیعی است که وقتی حکومت بر مردم سنگین آید و
بین مردم و حاکمان فاصله افتد،جایی برای نصیحت باقی نخواهد ماند و در این حالت،
خیراندیش ناصح جای خود رابه چاپلوس متملق خواهد داد.
از سوی دیگر، آن حضرت در خطاب به مالک اشتر
می فرمایند: «نباید لطف و محبتی را که با بررسی وضع آن ها می نمایی - هر چند کوچک
و ناچیز باشد - خرد و اندک شماری; زیرا همین لطف و محبت های کم آنان را نسبت به تو
وادار به خیرخواهی و حسن ظن می کند.» (59)
بعد از ماجرای حکمیت نیز فرمودند: «نافرمانی
از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و باتجربه موجب حسرت و موجب پشیمانی می شود...
اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن، امتناع ورزیدید تا آن جا که
نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز خودداری نمود.»
(60)
بدین روی، این مبحث ارتباط تنگاتنگی نیز با
وظایف حاکم اسلامی پیدا می کند و در واقع، همان گونه که نصیحت یک وظیفه برای امت
اسلامی است، نصیحت طلبی نیز وظیفه ای برای حاکم اسلامی محسوب می گردد.
3- اطاعت از حاکم
اسلامی
این حق حاکم اسلامی در نهج البلاغه موارد
گوناگونی را به خود اختصاص می دهد;به گونه ای که بخش عظیمی ازدردهای روحی آن حضرت
را تشکیل داده است.
اطاعت از رهبری اسلامی ریشه در ولایتی دارد
که خدای متعال بر انسان ها دارد; زیرا از آن جا که انسان تمام شؤون هستی خود را از
خداوند دریافت می کند، موظف است تنها در برابر او تمکین نماید.
مطابق اصل اولی، هیچ کس حق ولایت و آمریت و
اطاعت طلبی نسبت به دیگری ندارد; زیرا انسان از کسی اطاعت می کند که هستی خود را
مرهون اوست و چون افراد عادی نه به انسان هستی بخشیده و نه در دوام وجود او
مؤثرند، بنابراین، اطاعت هیچ کس از افراد انسانی برای دیگری واجب و لازم نیست.
قطع نظر از این اصل اولی، کسانی حق اطاعت بر
انسان دارند که این حق را از ذات الهی دریافت کرده باشند. این افراد یا انبیاعلیهم
السلام هستند که قرآن کریم می فرماید: «هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر این که به اذن
خداوند مردم موظف به اطاعت و فرمان برداری از او هستند» (نساء: 64)
(61) و یا ائمه معصوم و
جانشینان به حق آن حضرت که اطاعت آنان درطول اطاعت خدا و رسول بر مردم واجب گشته
است. (62) در
واقع، در جامعه علوی، زمانی «اطاعت » مفهوم دارد که به ولایت الهی منتهی شود.
بنابراین، هر جا بحث اطاعت مطرح شود، به
دنبال آن، این موضوع مطرح می شود که کسی باید مورد اطاعت قرار گیردکه سزاواراطاعت باشد،
وگرنه عبودیت انسان در برابر انسان نمی تواند مورد قبول قرار گیرد. بنابراین،
می توان گفت: اگر حق حاکم است از وی اطاعت شود، حق مردم است که کسی را اطاعت کنند
که صلاحیت اطاعت داشته باشد. این جاست که مساله ارتباط این بحث با بحث مشروعیت و
منشا آن مطرح می شود; یعنی حق اطاعت، حق سؤال از مشروعیت را در پی دارد که هر دو
در کنار هم مفهوم دارند.
قطع نظر از منشا الهی مشروعیت حاکم در نظام
علوی، جا دارد به این مساله پرداخته شود که حق حاکم اسلامی است که از وی اطاعت شود.
حضرت امیرعلیه السلام در این ارتباط به صراحت
می فرماید: «حق من بر شماست که... چون شما را بخوانم، بیایید و چون فرمان دهم،بپذیرید
و اطاعت نمایید.» (63)
و در جای دیگر، پس از بیان وظایف خویش و حقوق
مردم می فرماید: «چون چنین کردم ...طاعت من بر عهده شماست و چون شماراخواندم،درنگ ندارید
و در آنچه صلاح است،پای پس نگذارید ودرسختی ها فرو روید که اگر چنین پایدار
نباشید، کسی نزد من خوارتر از کج رفتاری شما نخواهد بود و کیفر او را سخت گردانم...»
(64)
با این همه، آن حضرت گرفتار مردمانی بود که
پیوسته از نافرمانی شان می نالید و از عصیانشان می فرمود: «گرفتار کسانی شده ام که
چون امر می کنم، فرمان نمی برند و چون می خوانم، پاسخ نمی دهند. ای ناکسان! منتظر
چه هستید که برای یاری دین خدا گام بر نمی دارید; دینی کو که فراهمتان آورد; غیرتی
کو تا شما را به غضب آرد؟! در میانتان فریاد برمی آورم و یاری می جویم; نه سخنم می شنوید
و نه فرمانم می برید.» (65)
و در جای دیگری، مردم را خطاب نمودند: «ای
مردم، مخالفت با من شما را به گناه واندارد و نافرمانی من به سرگردانیتان درنیاورد
و چون سخن مرا می شنوید، به گوشه چشم به یکدیگر منگرید و آن را نادرست مشمرید.»
(66)
گلایه ها و اندوهناکی های آن حضرت از
نافرمانی های مردم نه از سر کم حوصلگی و بی ظرفیتی، بلکه از سر اطلاع ایشان از
عظمت نتایج و عواقب این نافرمانی ها و عصیان ها بود که دامنه آن شامل دنیا و آخرت
می گردید.
در پایان، تذکر این نکته لازم است که آنچه در
این مختصر آمد نه همه آنچه است که طرح و بحث از آن بایسته است، بلکه تنها گذری بود
اجمالی در حد یک مقاله، تا در آینده، با تحقیقات و پژوهش های ژرف محققان ارجمند،
جان تشنه کامان حکمت نظری و عملی مولای متقیان علیه السلام از زلال جامعه علوی
هرچه بیش تر سیراب شود و زمینه ایجاد مدینه فاضله علوی تحت رهبری فرزندش حضرت
ولی عصر (عج) فراهم گردد و جامعه اسلامی مان به رهبری نایب آن امام معصوم هر چه
بیش تر به نورانیت علوی و مهدوی منور شود.
پی نوشت ها:
1- در دعای افتتاح خوانیم: «اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة تعز بها
الاسلام و اهله...»
2- سوره انبیاء، آیه 105 می فرماید: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان
الارض یرثها عبادی الصالحون » امام باقرعلیه السلام نیز می فرماید: مراد از
«صالحون » درآیه یاران حضرت مهدی علیه السلام است.
3- پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «انا مدینة العلم و علی بابها.»
4- «بلغ ما انزل الیک » (مائده: 67)
5- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 1، ص 586
6- نهج البلاغه، خطبه 3
7- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، دارالرضا، ج 29، ص 419 - 420
8- «و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیة و حق الرعیة
علی الوالی.» (نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 216)
9 الی 13- همان
14 و 15 و 16- همان، خطبه 224، ص 259
17 و 18 و 19- همان، نامه 50: «الا و ان لکم عندی ان... لا اؤخر لکم حقا عن
محله و لا اقف به دون مقطعه و ان تکونوا عندی فی الحق سواء.» / نامه 45 / نامه 41
20- پیشوای اول امیرمؤمنان علی علیه السلام، قم، مؤسسه در راه حق، 1369، ص 19
- 20، به نقل از شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 671 - 672
21- نهج البلاغه، نامه 41
22-«ایهاالمعدودکان عندنامن ذوی الالباب...»(همان)
23 الی 25- همان، نامه 53 / نامه 40 / نامه 42
26- همان، خطبه 34 «فاما حقکم علی ... و تعلمکم کیلا تجهلوا و تادیبکم کیما
تعلموا.»
27- «الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و
نهوا عن المنکر...»
28- نهج البلاغه، نامه 50
29- همان، خطبه 34: «فاما حقکم علی فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم...»
30 الی 32- همان، خطبه 53 / نامه 25 / نامه 67
33 و 34- همان، نامه 50: «الا و ان لکم عندی ان لا احتجز دونکم سرا الا فی
حرب...» / خطبه 216
35- شهری در شصت کیلومتری غرب بغداد که به سال دوازدهم هجری به دست مسلمانان
افتاد.
36الی 38- حکمت 37/حکمت 322 / خطبه 216
39- نامه 50: «و لا اطوی دونکم امرا الا فی حکم.»
40الی 44- خطبه 160/خطبه 209/نامه 45/ همان
45 و 46- همان، نامه 50: «فاذا فعلت ذلک وجبت لله علیکم النعمة ولی
علیکم الطاعة...» / خطبه 34
47- «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین...» (مائده: 55)
48- محمد سروش محلاتی، نصیحت ائمه مسلمین، حکومت اسلامی، ش. 1، ص 135
49 الی 51- همان،ص 139/همان/ ص 139 - 140
52- نهج البلاغه، نامه 28
53- همان، نامه 73: «و اعلم ان الشیطان قد ثبطک عن ان تراجع احسن امورک و تاذن
لمقال نصیحتک »; و بدان که شیطان نمی گذارد تو به نیکوترین کارت بپردازی و اندرزی
را که به سود توست بشنوی.»
54- محمد سروش محلاتی، ص 144
55 الی 60- نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر / خطبه 34 / نامه 29 / همان /
نامه 53 / خطبه 35
61- «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله.»
62- «اطیعواالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم » (نساء: 59)
63 الی 66- نهج البلاغه، خطبه 34 / نامه 50 / خطبه 39 / خطبه 101