ماهان شبکه ایرانیان

معرفت چیست؟

فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فلسفه از مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ه)

فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فلسفه از مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ه)

چکیده

علم معرفت شناسی همانند علم منطق، یکی از پایه های نظری مکاتب فلسفی به شمار می رود به طوری که می توان گفت که شناخت شناسی در هر مکتب فلسفی تعیین کننده مرزهای آن مکتب است. دانشمندی که به لحاظ حوزه معرفت شناسی شکاک باشد در روش فلسفی خود نیز شیوه شکاکانه را برمی گزیند. همچنان که اگر فعالیت ذهنی و فکری خود را در نظریه شناخت، محدود به داده های حسی کند به لحاظ فلسفی، تجربه گرا خواهد بود. در مقابل، فیلسوفانی که در حل معضلات فلسفی پا را فراتر از حواس می گذارند، در تحقیقات فلسفی خود به مدد احکام عقل درصدد بیان گزاره های فلسفی برمی آیند. به عبارت دیگر، تعیین نوع نگاه معرفت شناسانه تاثیر بسزایی در شیوه فلسفیدن دارد. مثلا، ایده الیست ها، جهان را یکسره ذهنی می پندارند; زیرا ایشان برد معرفت بشر را عرصه ذهن و پندار دانسته و آن را نسبت به جهان خارج از ذهن انکار می کنند. علم معرفت شناسی نه تنها بر وجودشناسی، بلکه بر علوم نظری دیگر نیز تاثیر عمیق دارد به طوری که می توان آن را سنگ زیربنای علوم دیگر یا به تعبیری، مادر سایر علوم دانست. معرفت شناسی به عنوان یک علم مستقل، سابقه زیادی در میان علوم ندارد. ریشه های تحقیقات نظام مند این علم در چارچوب یک علم مستقل را می توان در اندیشه های دکارت، لاک و لایپ نیتس یافت. از آن به بعد بود که معرفت شناسی به مثابه شاخه ای از علوم فلسفی گردید. هر علم مستقلی دارای موضوعی خاص می باشد; علم معرفت شناسی نیز از این قانون مستثنا نیست. همچنان که از عنوان این علم پیداست، معرفت موضوع آن می باشد. حال باید دانست که معرفت چیست.

این مقاله در ابتدا درصدد توضیح معنای واژه «معرفت » از منظر فیلسوفان غرب برآمده، سپس به نقد و ارزیابی آن پرداخته و اشکالاتی را که بر اساس یافته های فیلسوفان مسلمان متوجه آن تعریف است بیان می کند.

1- تعریف شناخت

اولین بار واژه «شناخت » در فلسفه سقراط به روایت افلاطون به کار برده شد به طوری که فیلسوفان پس از او تحت تاثیر افکارش قرار گرفته و آن را به «باور صادق موجه »، (True Justified belief) تعریف نمودند. اما جان لاک در کتاب رساله ای درباره ازواژه «فهم »، (Understanding) استفاده کرده و به این لحاظ، معرفت را به معنایی وسیع تر از باور صادق موجه دانسته است; زیرا اصطلاح «فهم » هم تصورات و هم تصدیقات را در برمی گیرد در حالی که واژه «شناخت » طبق تعریف مذکور شامل تصورات نمی باشد. سقراط و افلاطون کلمه علم و شناخت را به معنای مختلف به کار برده اند به طوری که گاهی آن را درمقابل اصطلاح «جهل » و گاهی «خطا» و گاهی «ظن » قرار داده اند.

الف. علم و جهل

افلاطون در کتاب «جمهوری » وجود یک مفهوم را در ذهن، علم و آگاهی و عدم آن را در ذهن، جهل و نادانی دانسته است.

ب. علم و خطا

سقراط به روایت افلاطون معتقد بود که اگر مفهوم موجود در ذهن مطابق با واقعیت خارجی از ذهن باشد، آن مفهوم، علم نامیده می شود وگرنه خطاست. در این جا علم به معنای صدق، (truth) و خطا به معنای کذب، (untruth) می باشد.

تفاوت بین این دو مورد استعمال، دو چیز است: 1. معنای علم در این اصطلاح، محدودتر از معنای علم در اصطلاح پیشین است. 2- در اصطلاح سابق به جنبه حکایت گری مفهوم یعنی وجود ذهنی اش توجه نشده بلکه به جنبه وجودش در ذهن نظر شده است. در حالی که این امر در اصطلاح دوم علم، برعکس است.

ج. علم و پندار

افلاطون در کتاب «منون » و نیز «تئاتتوس » از قول سقراط می گوید: اگر مفهوم در ذهن، ثابت باشد، علم نامیده می شود. در غیر این صورت، پندار است. ولی تفاوت میان علم و پندار را چنین توضیح می دهد که اگر اعتقاد دارای دلیل محکم باشد، علم است وگرنه پندار خواهد بود; چه این که دلیل محکم سبب ثبات اعتقاد و فقدان آن موجب سستی و عدم ثبات آن - پندار - در ذهن می باشد. از این رو، علم با تشکیک از بین نمی رود در حالی که پندار با تشکیک متزلزل می گردد. مثلا، وقتی کسی به پشتوانه براهین هندسی اعتقاد دارد که مجموع زوایای یک مثلث 180 درجه است می گوییم اوبه این مطلب علم دارد، اما وقتی او این براهین را نداند، صرف دانستن تساوی مجموع زوایای یک مثلث با 180 درجه، نوعی ظن محسوب می شود.

اهمیت تفکیک بین علم و پندار و شناخت دقیق حقیقت آن دو از زمان سقراط تاکنون ذهن معرفت شناسان را به خود مشغول نموده است. هر چند تعبیر آن ها از علم و پندار متفاوت می باشد. جان لاک به جای واژه پندار از کلمه «حکم »، (judgement) استفاده کرده و به دنبال تفکیک میان علم و حکم بوده است. این جایگزین در آثار کانت نیز به چشم می خورد. گروهی از فیلسوفان لغت «باور» را به جای پندار و حکم قرار داده و تفکیک میان علم و باور را دنبال کرده اند. این جایگزینی سبب شده است تادرعلم معرفت شناسی بحث از تساوی یا تفاوت پندار و باور پدید آید. اسپینوزا از علم به «علم کافی » و از پندار به «علم ناکافی » تعبیر نموده است. ویلیام جیمز در آثار خود از علم به «علم یقینی » و از پندار به «علم محتمل » یاد می کند.

به هر حال تعریف علم و معرفت به «پندار (باور) صادق موجه » در کلمات سقراط به روایت افلاطون وجود دارد، گرچه او از پذیرش این تعریف، سر باز می زند، اما این امر سبب شده است تا معرفت شناسان معاصر غرب شناخت را به «باور صادق موجه » تعریف نمایند.

2- تحلیل اجزای تعریف معرفت

چون موضوع علم معرفت شناسی، معرفت و شناخت است و معرفت شناسان مغرب زمین آن را به «باور صادق موجه » تعریف می کنند این بخش از این نوشتار به تحلیل اجزای تعریف مزبور می پردازد.

الف. باور

اولین عنصر اساسی در تعریف شناخت، باور است. باور به اعتقادی گفته می شود که قطعی و جزمی باشد. به بیان دیگر، آن حالت عمیق روانی که در عقیده انسان نسبت به امری پیدا می شود، به طوری که احتمال مخالف آن را کاملا نادرست و بی اساس بداند، باور نام دارد. پس در هر باور دو رکن وجود دارد:

1. اعتقاد به صادق بودن متعلق باور; یعنی اعتقاد به مطابق بودن آن با واقعیت خارجی;

2. قطعی بودن این اعتقاد; نه ظنی بودن یا مشکوک بودن آن.

ب. صادق

چون ممکن است متعلق باور ناصحیح و مخالف باشد، گو این که شخص صاحب باور، اعتقاد به درستی آن دارد، معرفت شناسان گفته اند که متعلق باور در یک معرفت باید در واقع نیز صادق باشد. مفهوم صدق در تعریف معرفت به معنای مطابق بودن یک گزاره خبری با واقعیت خارجی است. اگر گزاره ای خبری با واقعیت خارجی مطابق نباشدآن گزاره صادق نیست.

پس همیشه صدق و کذب در حوزه معرفت، صفت گزارش دادن از عالم واقعیت قرار می گیرد. از این رو، چون فقط گزاره خبری توان گزارش دادن از واقعیت دارد، صادق و کاذب بودن، صفت معرفتی که به شکل گزاره نباشد - یعنی مفرد باشد - واقع نمی شود; زیرا مفرد، توان گزارش دادن از وقوع یا عدم وقوع امور ندارد.

همچنین گزاره های انشایی نیز نمی توانند متصف به صدق و کذب شوند; چون صلاحیت گزارش دادن و حکایت نمودن از واقعیت را ندارند.

بنابر آنچه که گذشت صادق بودن یک معرفت دارای دو شرط است:

1.آن معرفت به صورت گزاره باشدنه مفرد;

2. آن گزاره اخباری باشد نه انشایی.

ج. موجه

ممکن است باور صادق در ذهن صاحب باور، با دلیل و برهان همراه نباشد. این امر باعث ناپایداری وبی ثباتی باورمی شود. به این دلیل معرفت شناسان گفته اند که معرفت باید در ذهن ثابت و پایدار بماند. پس باید با دلیل و برهان همراه باشد; یعنی اعتقاد جازم به یک گزاره صادق باید از دلیل صدق آن گزاره ناشی شود. از این رو ایشان قید «توجیه »، (justification) را در تعریف معرفت وارد کرده اند.

ویتگنشتاین در این باره می نویسد: «کسی می تواند بگوید "من می دانم" که بتواند دلیل اثبات آن معلوم را ارائه کند. کسی که نسبت به چیزی متقاعد می شود باید بتواند آن را با دلیل و برهان برای دیگران روشن سازد.»

3- نقد تعریف معرفت

موضوع یک علم باید جامع مشترک موضوعات مسائل آن علم باشد; یعنی عنوانی عام که همه موضوعات قوانین موجود در یک علم را تحت پوشش قرار می دهدموضوع آن علم به شمار می آید.

فیلسوفان مسلمان معتقدند موضوع علم معرفت شناسی، علم در مقابل جهل است. نه علم در مقابل پندار. بنابراین، موضوع علم معرفت شناسی از این منظر، عام تر از باور صادق موجه می باشد. چنانچه بخواهیم «باور صادق موجه » را موضوع علم معرفت شناسی قرار دهیم باید از پژوهش درباره چند نوع معرفت - که باور صادق موجه نیستند - در این دانش چشم پوشی کنیم. به علاوه تعریف کردن علم و معرفت به باور صادق موجه موجب بروز مشکلات دیگری می گردد که ذیلا به همه آن ها به طور اختصار اشاره می شود:

الف. خروج مبحث علم حضوری از حوزه معرفت شناسی

یکی از تقسیمات علم، تقسیم آن به علم حضوری و علم حصولی - مفهومی - است. این تقسیم، نوعی تقسیم عقلی و دایر بین نفی و اثبات است; زیرا اطلاع و آگاهی انسان از واقعیت های خارجی یا مستقیما و بدون واسطه هیچ مفهومی صورت می گیرد و یا با کمک مفهوم و صورت ذهنی حاصل می شود. در صورت اول، معرفت را حضوری و در صورت دوم آن را حصولی گویند. مثلا علم و آگاهی هر کس به وجود خویش یا حالت های نفسانی خود مانند: غم، شادی، شجاعت، ترس، هیجان، گرسنگی، سیری، دانایی، نادانی و ... از نوع علم حضوری است; چون درک این واقعیت های خارجی بدون واسطه مفهوم ذهنی صورت می گیرد. به بیان دیگر، انسان در معرفت های حضوری مستقیما وجود خارجی معلوم را درک می کند. اما اطلاع از یافته های تجربی مثل آگاهی از قوانین علم فیزیک یا شیمی که به وسیله مفهوم و صورت های ذهنی حاصل می شود از نوع علم حصولی است. به عبارت دیگر، انسان در این نوع علم مستقیما پی به وجود خارجی اشیاء نمی برد، بلکه از راه شناخت صورت های ذهنی و مفهومی، آن ها را می شناسد.

اگر تعریف معرفت به «باور صادق موجه » پذیرفتنی باشد باید علم حضوری را به سه دلیل از حوزه معرفت شناسی بیرون راند. در حالی که معرفت حضوری نیز نوعی معرفت است. آن سه دلیل عبارتند از:

1. علم حضوری «باور» نیست; زیرا متعلق باور همواره یک گزاره است و گزاره نوعی علم حصولی است.

2. علم حضوری، «صادق » نیست.

صدق و کذب در حوزه مطابقت مفاد و مفهوم یک گزاره با واقعیت خارجی و عدم این مطابقت مطرح می شود. به بیان دیگر، صادق و کاذب، هر دو صفت مفهوم - گزاره - واقع می شوند. جایگاه مفاهیم در حوزه علم حصولی است. بنابراین، علم حضوری که وجود واقعیت خارجی است نه مفهوم مطابق یا غیر مطابق با آن، متصف به صدق و کذب نمی گردد.

از این جا روشن می شود که عناوین صادق و کاذب، در اصطلاح فیلسوفان ملکه و عدم ملکه می باشند; یعنی محدود به تصدیقات در حوزه علم حصولی اند. از این رو، تعریف معرفت به «باور صادق موجه » علم حضوری را در برنمی گیرد.

3. علم حضوری، موجه نیست.

یکی از ویژگی های علم حضوری این است که چون با مفاهیم ذهنی سر و کار ندارد، تفکر و استدلال هم در آن راه نمی یابد. بنابراین، توجیه پذیر نمی باشد.

ب. خروج تصدیقات ظنی از حوزه معرفت شناسی

پیش از این در توضیح مفهوم باور گفته شد که اعتقاد جازم یکی از ارکان باور است. بنابراین، تصدیقات ظنی چون جزمی و قطعی نیستند باور نمی باشند و از این طریق از حوزه علم معرفت شناسی خارج می گردند. این در حالی است که همه منطق دانان ارسطویی،تصدیقات ظنی رانوعی از معرفت و علم حصولی می دانند.

ج. خروج مفاهیم تصوری از دایره شناخت

چون معرفت در نزد فیلسوفان غرب باید صادق باشد و صدق، وصف گزاره های توصیفی (خبری) واقع می شود، بنابراین، همه مفاهیم تصوری - یعنی مفردات و گزاره های انشایی - از دایره علم خارج می گردند. مسلما تصورات مفرد صادق یا کاذب نیستند; چون نمی توان آن ها را مطابق یا غیرمطابق با واقع دانست، هر مفهوم مفرد حکایت ذاتی از محکی خود می کند; یعنی فقط حکایت از اجزا و مقومات مفهومی خود می کند و نظری به وجود یا عدم آن ها در عالم واقعیت ندارد و لذا می توان سؤال از وجود یا عدم آن نمود. مثلا، کلمه «آب » دلالت بر مفهوم H2O می کند.به طوری که اگر موجود گردد، مایع بوده و در دمای 100 درجه سانتیگراد تحت فشار یک اتمسفر به جوش می آید.

البته لازمه این امر فقط آگاه بودن از وضع لغوی کلمه «آب » است. ولی صرف تصور آن هیچ دلالتی بر بودن یا نبودن آب در عالم واقعیت ندارد. به خلاف وقتی که می گوییم:«آب در لیوان است.»که با آن خبر ازوجودآب در عالم خارج از ذهن می دهیم. همچنین گزاره های انشایی نیز قابل صدق و کذب نیستند; چون از هیچ واقعیتی حکایت نمی کنندبلکه خود، واقعیت سازند.

اغلب منطق دانان مسلمان و برخی از اندیشمندان مغرب زمین مثل دکارت در تامل سوم از کتاب تاملات گفته اند که تصورات، نمی توانندصادق ویاکاذب باشند.

علاوه برهمه آنچه که گذشت دو اشکال دیگر نیز در این جا رخ می نماید. خلاصه آن دو این است که: اولا، باور تنها به تصدیقات تعلق می گیرد. بنابراین، مفاهیم تصوری هرگز متعلق باور واقع نمی شوند و از این طریق از تعریف رایج معرفت در غرب خارج می گردند. در حالی که همه تصورات، نوعی علم در مقابل جهل اند.

ثانیا، تصورات، قابل استدلال و توجیه پذیر نیستند; چه این که نتایج استدلال همواره گزاره های خبری اند. پس مطابق تعریف مزبور، تصورات، معرفت نخواهند بود.

د. خروج تصدیقات کاذب از حوزه معرفت

صادق بودن باور، شرط لازم معرفت است. به این لحاظ اگر گزاره ای صادق نباشد اصلا معرفت نیست. نتیجه این که هیچ یکی از تصدیقات غیرمطابق با واقع، معرفت نیستند. این در حالی است که این گزاره ها در منطق ارسطویی، نوعی علم و معرفت محسوب می شوند.

ه. خروج بدیهیات اولیه از حوزه معرفت

گزاره بدیهی گزاره ای است که تصدیق نمودن نسبت حکمیه در آن نیازمند استدلال نباشد و درستی آن روشن و واضح باشد، به خلاف گزاره نظری. گزاره های بدیهی نیز به دو بخش تقسیم می شوند:

1. آن هاکه اثبات پذیرند; یعنی می توان از راه استدلال، درستی آن ها را اثبات نمود.

2. بدیهیاتی که اثبات ناپذیرند; یعنی ذکر دلیل برای آن ها محال می باشد. چون استدلال بر آن ها مستلزم دور است.

فیلسوفان مسلمان این نوع از گزاره ها را «بدیهیات اولیه » نامیده اند. گزاره بدیهی اولی گزاره ای است که تصور کردن موضوع و محمول و نسبت بین آن دو برای پی بردن به درستی گزاره کافی باشد. مثل گزاره های «اجتماع دو نقیض محال است.» و یا «هر پدیده ای نیازمند به علت است.»

آوردن قید «توجیه » در تعریف شناخت سبب می شود که گزاره های بدیهی اولی، معرفت نباشند. در حالی که بخشی از این گزاره ها - مثل اصل تناقض - زیربنایی ترین اصول معارف بشر را تشکیل می دهند.

و. خروج مبحث حدسیات از عرصه علم معرفت شناسی

یکی دیگر از اقسام گزاره های بدیهی، گزاره های حدسی هستند. پی بردن به درستی این گزاره ها از راه فکر و استدلال و چینش مقدمات صغری و کبری صورت نمی گیرد، بلکه مبدا تصدیق این نوع گزاره ها، حدس قوی و قطعی است که فقط در بعضی از انسان های با ذکاوت اتفاق می افتد. گاهی از حدس به «الهام » نیز تعبیر می شود. وجود چنین تصدیقاتی نزد منطق دانان امری مسلم بوده که جایگاه بحث از آن ها، علم معرفت شناسی است. اگر معرفت به معنای «باور صادق موجه » باشد، گزاره های حدسی، جزو معارف بشر نخواهند بود; چون این گزاره ها، موجه نبوده و از راه دلیل به دست نمی آیند.

ی. «باور» انگاشتن معرفت در اثر خلط حیثیت های مختلف

یکی از نکات مهمی که هر دانشمند باید متوجه آن باشد شناسایی جنبه های مختلف یک امر است که گاهی بی توجهی به تفکیک آن ها از یکدیگر باعث بروز اشتباهات، مشکلات و مغالطه هایی در نتیجه گیری می گردد. مثلا یک جسم، از یک جهت موضوع علم فیزیک و از جهتی دیگر، موضوع علم شیمی و از جهت سوم، موضوع علمی دیگر واقع می شود. توجه به این تعدد جهات، مباحث و مسائل این علوم را از هم جدا ساخته و از درهم آمیختگی علوم مختلف جلوگیری می کند.

گزاره ای که در ذهن شخص عالم وجود دارد دارای جهات مختلف است:

الف. حیثیت ارتباط گزاره با واقعیت خارجی: بحث از این که «آیا گزاره ذهنی، دارای واقعیت خارجی هم است یا خیر؟» یعنی «آیا گزاره صادق است یا نه؟» مربوط به این جهت می شود. واضح است که پژوهش پیرامون این جهت گزاره مربوط به علم معرفت شناسی است.

ب. حیثیت ارتباط گزاره با شخص عالم: به این معنا که شخص تا چه میزان به نسبت موجود - نسبت میان موضوع ومحمول - در گزاره اعتقاد دارد. آیا به آن گزاره باور و اعتقاد قطعی دارد یا اعتقاد ظنی؟ و یا اصلا به آن شک دارد؟

مسلم است که این حیثیت ارتباطی گزاره با حیثیت سابق، تفاوت زیادی دارد. این حیثیت، روان شناختی است و در علم روان شناسی مورد بحث و گفت وگو قرار می گیردوبرخلاف حیثیت پیشین - جایگاه بحث از آن، علم معرفت شناسی نیست.

غفلت از تفکیک این دو جهت در یک گزاره، سبب شده است که معرفت شناسان معرفت را به «باور ...» تعریف نموده و آن را موضوع علم معرفت شناسی قرار دهند. از این رو خلط بین این دو جهت سبب بروز مشکلات و ابهاماتی در برخی از مباحث معرفت شناسی شده است.درمعرفت شناسی باید از علمی که در مقابل جهل است بحث نمود نه از علمی که در مقابل ظن یا شک قرار می گیرد.

ز.خود متناقض بودن تعریف شناخت

پیش از این گذشت که سقراط - به روایت افلاطون در کتاب منون - معرفت را ثابت، و پندار و باور را ناثابت می داند. از این رو، معرفت و باور در دو ویژگی ثبات و عدم ثبات نقیض یکدیگرند. معرفت شناسان که باور را یکی از ارکان تعریف معرفت به شمار آورده اند، نقیضی را در تعریف نقیض قرار داده اند. این در حالی است که به عقیده منطق دانان اگر یکی از اجزای تعریف با معرف، تباین کلی داشته باشد، تعریف باطل است.

خ. روشن بودن معنای «شناخت » و مبهم بودن مفهوم «باور صادق موجه »

رمز و راز ذکر تعریف اشیا این است که معرف، به وسیله مفهوم معرف از خفا درآمده و ابهامش برطرف گردد. از این رو، یکی از شرایط تعریف این است که مفهوم معرف بایدنزدعقل،روشن ترازمعرف باشد.

در حالی که مفهوم علم و شناخت که همه آن را نزد خود می یابند واضح تر از مفهوم «باور صادق موجه » است. به همین دلیل است که معرفت شناسان در هر یک از واژه های باور، صدق و توجیه، اختلاف نظر دارند. ولی مفهوم علم در مقابل مفهوم جهل کاملا روشن و واضح است. بنابراین، نمی توان «باور صادق موجه » را که در روشنی و وضوح به پای مفهوم علم و معرفت نمی رسد معرف آن قرار داد.

نتیجه

شناخت با همه اهمیتش دارای تعریف صحیحی در فلسفه غرب نیست. تعریف رایج معرفت در میان معرفت شناسان، باور صادق موجه است. این تعریف دارای اشکالات متعدد می باشد. از جمله این که لازمه آن، خروج بخش عمده ای از معارف بشری از دایره معرفت است. مثل علم حضوری، تصدیقات ظنی و یا کاذب، تصورات، بدیهیات اولیه و حدسیات. همچنین تعریف مذکورعلاوه بر این که خود متناقض است، خفی تر از معرف، نیز می باشد.

بنابراین، بهتر است که مراد از معرفت، علم در برابر جهل باشد نه باور در برابر ظن و یا شک، تا بتواند همه انواع معارف بشری را شامل شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان