اشاره
در شماره پیشین، اولین بخش از گفتگوی معارف با موبد سروش پور با موضوع موعود گرایی در آئین زرتشت و با عنوان «سوشیانس» تقدیم خوانندگان ارجمند نشریه شد. موبد سروش پور که برداشت های ایرانیان را از حقیقت ادیان در دل این فرهنگ کهن، بسیار نزدیک به هم می دانست، در ابتدا باب سخن را با یادآوری این گرایش فرهنگی، باز کرد و در ادامه ضمن برشمردن منابع آئین اشو زرتشت و جایگاه هر کدام، به تفاوت پایگاه «گاتها» و «اوستا» اشاره نمود و از اعتقادات خود درباره مفهوم موعود، مصداق موعود، شخصیت حقیقی و مقام مینوی سوشیانس و مصادیق سه گانه آن و نیز قرائت اوستا از دوره دوازده هزار ساله اساطیری، برایمان گفت.
اینک دومین و واپسین قسمت گفتگوی معارف با موبد سروش پور در باب موعودگرایی در آئین زرتشت، تقدیم شما گرامیان می شود.
معارف
جناب موبد سروش پور! در مبحث موعودگرایی در اسلام و به ویژه در مذهب تشیع، ما قائل به ظهورهایی تمهیدی هستیم که در واقع هر کدام به نوعی زمینه ساز و یا موانع ظهور نهایی منجی خواهند بود؛ یعنی خروج های مقدماتی انسان های خیر و نیز انسان های شر؛ مانند خروج انسان بزرگی به نام سید حسنی که بر اساس منابع ما، قیام او در ذیل قیام حضرت مهدی(عج) و به عنوان مقدمه ای بر آن امر مهم صورت می گیرد. در مقابل نیز خروج های منفی و شری هم به وقوع خواهد پیوست؛ مانند خروج سفیانی و دجّال که سعی بر ایجاد موانع در راه تحقق ظهور منجی موعود دارند.
با این مقدمه و با توجه به دیدگاه شما درباره جایگاه صرفاً مینوی نه شخصی سوشیانس، آیا با هیچ قرائتی در آئین زرتشت شاهد چنین خروج ها و ظهورهایی نخواهیم بود؟
در دین زرتشت به این صورت نیست. همان طور که شما نیز اشاره کردید، در اول بحث به این نتیجه رسیدیم که سوشیانس از دیدگاه گاتهایی، یک جایگاه مینوی است. جایگاه مینوی هم نسبی است. کسی که به اوج آن جایگاه می رسد، سوشیانس است، ولی هر کسی می تواند به مراتبی از این جایگاه سوشیانس دست یابد. پس به عبارتی تک تک انسان ها می توانند سوشیانس یا سودرسان باشند؛ چون در دین زرتشت برای تمام انسان ها ارزش قائلیم به «همازوری» با تمام نیکان جهان توصیه شده ایم. وقتی که در اوستا می خوانیم: «همازور بیم» یعنی با هم همزور و همبسته باشیم (کمک کار یگدیگر باشیم)؛ «همازور هما اشو بیم» یعنی با تمام اشوان (راستان) جهان همبسته باشیم؛ «همازور همانیکه بیم» یعنی با همه نیکان جهان همبسته باشیم.
پس از دیدگاه اندیشه زرتشتی، تک تک انسان ها باید تلاش کنند تا برای جهان و جهانیان سودرسان باشند. با این نوع تفکر، تلاش تمامی انسان ها در جهت پیشرفت جهان، زمینه ساز ظهور سوشیانس خواهد بود تا شرایطی فراهم آید که بشریت بتواند پذیرای آموزش های نهایی سوشیانس گردد.
بالطبع کسانی هم هستند که در مقابل نیکان و راستکرداران قرار گرفته و با ناآگاه کردن مردم، «آشموغی» (بدعت های ناراست)، دروغ، خشم و کینه، آز و نابودی، در مقابل تکامل و پیشرفت بشریت قرار می گیرند. ایشان همان کسانی هستند که شما از آنها به عنوان موانع ظهور اسم می برید. در دین زرتشت اینگونه که چنین افرادی بیایند و بازگردند دیده نشده؛ اگرچه بعضی از ایشان به صورت نماد قرار گرفته اند، از جمله «ضحاک» نماد اهریمن خویی و «پشوتن» و «بهرام ورجاوند» که نمادی از آزادیخواهی و نجات دهندگی نیکان و اشوان می باشند.
البته این هم بدیهی است، هر فرهنگی در زمانی که تحت فشار و تهاجم قرار می گیرد، در راستای تحمل این سختی ها و حفظ امید در مردم به برداشتهایی از مفاهیم دینی متوسل می شود؛ از آنجمله می توان به ظهور بهرام ورجاوند، باز گشت «پشوتن بامی» جهت نجات دین و جامعه زرتشتی نام برد که به خصوص در متون متاخرتر زرتشتیان به چشم می خورد. گاهی این ظهورها با معجزاتی نیز همراهند که همانگونه که اشاره شد از مفاهیم گاتهایی فاصله دارند.
در متون پهلوی از ذوب شدن کوهها و به هم خوردن فصول و مانند آن در آخرالزمان یا بعد از «فراشگرد» یا «فرشگرد» سخن به میان می آید و حتی بعضی از محققین اشاره کرده اند که بعد از فراشگرد، زندگی در حالتی بین حالت مینوی و گیتوی خواهد بود؛ چون زندگی جاودانه است و مادی نیست. همچنین در گاهان از پایان هستی صحبت می شود. آیا باز اعتقاد دارید که این علائم کیهانی، اصالت ندارند یا اینکه قائل هستید که به هرحال چنین اتفاقاتی می افتد؟ به عبارت دیگر، آیا یک کارکرد کیهانی هم برای منجی آخر الزمان قائل هستید، یا نه ؟
همانگونه که گفتیم، اگر بخواهیم بر اساس اندیشه گاتهایی حرکت نماییم، نخست باید با شیوه بیان اشوزرتشت در گاتها کاملا آشنا شویم. اولین ویژگی گاتها این است که در کلِ آن، به غیر از دو مورد، هیچ رد پایی از احکام یا دستورالعمل دینی نمی بینید. آن دو مورد هم یکی منع قربانی کردن همراه با آزار و اذیت حیوانات است و دیگری دستور به استفاده نکردن از سلاح می باشد. به عبارت دیگر بر اساس گاتها، اشوزرتشت آمده تا تنها راه نیک و بد را نشان دهد و آنگاه همه انسانها با تکیه بر خرد خود می توانند با اختیار کامل از بین این دو راه یکی را برگزینند.
دوم اینکه پایه و بنیان گاتها روی دو اصل بنیادی اندیشه اشوزرتشت یعنی «اشا» (راستی) و «وهومن» (اندیشه نیک) شکل گرفته است. بر این اساس در آن، مفاهیم و واقعیت هایی که با اندیشه انسان قابل شناخت و درک نباشد و یا بر راستی منطبق نگردد، هرگز بیان نشده است. به همین دلیل گات ها را بایست یک کتاب الهی واقع گرا نامید؛ در عین حال که مفاهیمی را بیان نموده که پس از گذشت بیش از 4000 سال هنوز بدیع و در راس اندیشه های بشری قرار دارد ولی هیچ گاه از آنچه که با خرد و اندیشه انسان قابل درک نیست، سخن به میان نیامده است. مثلا از بهشت در گات ها نام برده شده و گفته است که بهشت سرای روشنی یا سرای اندیشه نیک می باشد، اما هیچ گاه توصیف فیزیکی نشده است. از رستاخیز اسم برده شده، ولی بیان نشده که چگونه چنین اتفاقاتی روی خواهد داد. چون اینچنین دیدگاهی با اصل پیام اشو زرتشت که آموزش و آگاهندن اندیشه هاست، مغایر بوده است و تنها الهامی هم که از سوی پروردگار صورت گرفته، به خود اشوزرتشت و فقط در گاتها می باشد. پس چنین برداشت ها و داستان هایی که در کتاب هایی نظیر «زند بهمن یسن»، «دینکرد» و «بندهشن» صورت گرفته و به دست ما رسیده، نمی تواند با اندیشه گاتهایی اشوزرتشت منطبق گردد.
یعنی شما می فرمایید که همه آن چیزی که در سنّت زرتشتی وجود داشته، به نوعی برداشت شخصی و فردی بوده است؟! البته این احتمال هم وجود دارد که سروده های اشو زرتشت، یا آن بخش های تعلیمی غیر از سروده های گاهان مانند هفت هات که به صورت سنتی شفاهی ادامه پیدا کرده و این مطالب را از روی آنها نوشته اند از همان منابع دست اول، یعنی از خود اشو زرتشت بوده باشند که به دست ما نرسیده است!
به هیچ وجه من چنین نظری ندارم. معتقدم حتی اسطوره ها یا همان داستان ها که در تمام کتب مقدس هم وجود دارند، معانی بسیار والا و جایگاه با ارزشی در ادیان و از جمله در دین زرتشت دارند. فقط من تاکیدم بر این موضوع می باشد که در مورد هر کدام از کتب، باید با شیوه مخصوص به آن، به تحقیق و پژوهش بپردازیم. زبان گاتها در عین حال که به صورتی فلسفی و رمزگونه است و از این لحاظ درک حقایق آن، اندیشه و تلاش زیادی را می طلبد، اما کاملا شفاف و صریح بوده و از روشنی خاصی برخوردار است؛ در حالی که زبان اوستا زبانی اسطوره ای است. اگر بتوانیم با درک جایگاه اسطوره، به داستان هایی که مفاهیم و فلسفه های بنیادی را در درون خود جای داده اند نگاه کنیم، اتفاقا بهترین راه برای درک مفاهیم گاتهایی خواهد بود. در مورد متون دیگر هم تنها این نکته قابل تامل است که آنها در زمانهای گوناگون، بر اساس شرایط زمانی و نیازهای آن دوران تحت تاثیر قرار گرفته اند. در مورد حفظ گاتها باید گفت که با توجه به جایگاهی که این بخش از اوستا به عنوان اصل و بخش الهی دین زرتشت در نزد موبدان داشته و دارد و مهمتر از همه، به دلیل هجابندی و شعر بودن آن، بسیار بعید به نظر می رسد بخش هایی از آن حذف یا به آن اضافه گردیده باشد.
با توجه به چشم انتظاری ادیان الهی به آمدن منجی نهایی، مبحث «انتظار» با شدت و ضعف هایی دارای جایگاهی ویژه در این آئین هاست. در دین اسلام و به ویژه تشیع، انتظار به عنوان یک فرهنگ محرک و مولد و موثر در آمده است؛ یعنی تأثیرات مثبت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی بر زندگی و زمانه آنها دارد، چنانکه این تأثیرات بر فرد و جامعه آنها، مشهود و به وضوح قابل رویت است.
اصولاً آیا مؤمنان زرتشتی منتظر وقوع حادثه ای عظیم به نام ظهور هستند؟ انتظار از چه جایگاه و ارزشی در آئین زرتشت برخوردار است؛ آیا به عنوان یک فرهنگ در بین آنها مطرح است؟ آیا در عصر انتظار، زرتشتیان موظف به فراهم کردن شرایط ظهور می باشند و در این رابطه ادعیه ای در جهت تسریع در امر ظهور سوشیانس دارند یا خیر؟
لازم است این را هم بگویم، که ما همه ایرانی ها در دل فرهنگ مشترکمان، در طول تاریخ، همواره از یکدیگر یاری گرفته ایم. اتفاقاً نکته ای را که در یکی از نوشته های استاد مطهری بررسی می کردم، همین مبحث انتظار بود. ایشان سؤال زیبایی را مطرح کرده بودند، مبنی بر اینکه اگر انتظار یک نوع عمل نکردن و کار نکردن باشد، پس چه طور می شود برای ظهور کسی که قرار است جهان را نجات دهد، ما نباید کاری بکنیم؟ ایشان پاسخ بسیار زیبایی داده بودند که من از آن استفاده کردم و دیدم دقیقاً با آن مفاهیمی که ما هم به آن اعتقاد داریم، انطباق دارد؛ و آن این بود که انتظار به معنای امید، بسیار پربارتر و قشنگ تر است. یعنی انسان ها هیچ وقت نباید امیدشان را از دست بدهند؛ چون امید باعث حرکت می شود. ما آمدیم که حرکت کنیم. حرکت، پیشرفت می آورد؛ پیشرفت، جهان را به سمت آن جهان آرمانی که خواست همه پیامبران است، حرکت می دهد.
جهان پیشرفته یعنی فراهم آوردن زمینه ظهور سوشیانس. بالاخره شرایطی هم پیش می آید که بدی ها در مقابل خوبی ها قدرت می گیرند، انسان های نیک تحت فشار قرار می گیرند؛ در همه ادیان، در دوره هایی چنین شرایطی وجود داشته است. پس این امید را باید زنده کرد. امید به اینکه بالاخره نیکی پیروز می شود؛ بالاخره جهان پر از نیکی می شود و بالاخره سوشیانس جلوه پیدا می کند و جهان تازه یا جهان آرمانی شکل خواهد گرفت. بالطبع در این زمان ها، نیایش ها و مراسمات مذهبی هم جهت همازوری (همبستگی) و امید جامعه انجام می شده که قابل ارج گذاشتن است؛ مثلاً در دوره های آغازین ورود اسلام به ایران، به وسیله آن کسانی که حتی به خود اسلام هم بسیار ضربه زدند، زرتشتیان ایران تحت فشار زیادی بودند. آن کسانی که به نام بنی امیه و بنی عباس، بر این سرزمینها حکومت می کردند، بیشترین ضربه را به ما و اسلام زدند. در چنین شرایطی رویکرد جامعه به سمت دعا، نیایش و آرمان خواهی نجات دهنده، بیش از هر زمانی سمت و سو می گیرد. ولی چیزی که برای ما مهم است، تکامل و جایگاهی است که برای کل انسان ها و به خصوص ایرانی ها قائل هستیم؛ این یکی از مشخصه های تفکر زرتشتی است. زرتشتی ها همیشه ایران دوست بوده و به ایران و ایرانی به عنوان یک فرهنگ نگاه می کردند؛ انسان هایی که در طول تاریخ با زبان مشترک، فرهنگ مشترکی را شکل داده ایم. بر این اساس همواره در نیایش هایمان، آرمان گسترش نیکی ها، راستی ها و خوشبختی و بهروزی تمام نیکان و راستکرداران را خواهان بوده و هستیم؛ جدای از هر دین و نژادی که باشند.
ظاهراً در بخشی از یشت هایی که زردشتیان در هنگام دعا و نیایش می خوانند، واژة سوشیانت هم آمده است، این طور نیست؟
برای اینکه به متون دینی هم اشاره ای بشود، در اینجا چند تا از بندهای اوستا را که در آن از «سوشیانت» نام برده است، می خوانم. در بند 95 «زامیادیشت» آمده است:
«یاران استوت اِرِتَ، پیروزمند، فراز آیند: آنان نیک اندیش، نیک گفتار و نیک کردار و نیک دین اند و هیچ گاه سخن نادرست بر زبان نیاورند» یا آنجا که می گوید: «او سوشیانس استوت اِرِتَ از چشمان خرد بنگرد، همه آفریدگان را ببیند، حتی آنکه دُژچهر است» در اینجا می گوید که همة انسان ها را نگاه می کند، حتی آن کسانی را که خویشان اهریمن هستند. نگاه کردن به معنای نابود کردن نیست؛ یعنی اتفاقاً سوشیانس به هدفِ به راه راست کشاندن آن کسانی که گمراه شدند، به ایشان می نگرد؛ حتی آنها که دُژچهرند. «او همه جهان مادی را با چشم مهر و محبت می بیند» این باز یکی دیگر از بندهای اوستاست که به همین مورد اشاره کرده است.
من این دوتا را مطرح کردم، چون در حقیقت خود نیز معتقدم که سوشیانس با سلاح آموزش و آگاهی می آید تا جهان را پر از نیکی بکند.
از آنجا که در منابع روایی و تاریخی اسلام به نام «جاماسب» اشاره شده است، در مورد جایگاه این حکیم در آیین زرتشت توضیحاتی بفرمایید.
در گاتها، ما هیچ نامی از معجزات خود اشوزرتشت و این گونه برداشت ها نداریم و حقیقتش این است که، معجزه به آن شکلی که بعضی از متفکرین ما بیان می کنند، با اندیشه های اشوزرتشت مغایرت نیز دارد. چون ما اعتقاد داریم که آفرینش «اهورا مزدا» در جهان با اشا یا هنجار، قانون و نظمی که بر کل جهان هستی برقرار است، نمایان گردیده است؛ بر این اساس هیچگاه اهورا مزدا خود و آفرینش خود را با چیزی خلاف اشا یا هنجار هستی، اثبات نخواهد نمود و از آنجایی که پیامبران برای آگاهی مردم آمده اند، نمی توانند از ناآگاهی مردم استفاده نموده و معجزاتی را در راستای هنجار هستی، صرفا بر اساس ناآگاهی انسانها جهت اثبات خود و پروردگار، به مردم ارائه دهند. البته همانگونه که بیان شد، در اسطوره های ایران باستان به معجزاتی منسوب به اشو زرتشت اشاره شده است که یکی از آنها قدرت پیش گویی است که به وسیله اشوزرتشت به جاماسب، وزیر خردمند شاه گشتاسب کیانی، داده شد. به همین دلیل، در دوره های مختلف، کتاب هایی که به قصد پیشگویی نوشته می شد، «جاماسب نامه» می نامیدند. جاماسب نامه های متفاوتی وجود دارند که هیچ ربطی به هم ندارند و حتی زبانشان هم به هم نمی خورد! پس با این توصیف، شما خود می توانید تصمیم بگیرید که تا چه حد می توان بر اعتبار آن مطالب صحه گذاشت.
جاماسب، داماد اشو زرتشت هم بود؟
بله، وزیر شاه گشتاسب و داماد اشو زرتشت بوده است.
در جریان رویارویی رستم و اسفندیار، شاهنامه در تأیید رستم طوری صحبت می کند که انگار طرف مقابل او ایرانی نیست؛ در حالی که اسفندیار خود در آنجا می گوید که این بازوبند را اشو زرتشت به او داده است! در این باره چه می فرمایید ؟
اسطوره رستم و اسفندیار یکی از آموزنده ترین و پرمعناترین اسطوره های ایرانی است که ترجیح می دهم آن را باز کنم. در تمام فرهنگ ها، دو نوع ادبیات داریم: یکی «ادبیات دینی» و دیگری «ادبیات مردمی» که هر دو با ارزش هستند. یکی از مغایرت هایی که در زیربنای این دو ادبیات وجود دارد، در همین اسطوره نمایان شده است. در ادبیات دینی زرتشت، گشتاسب دارای جایگاهی بسیار بالا می باشد، اما در ادبیات مردمی، گشتاسبی که در شاهنامه آمده، به هیچ وجه آن جایگاه را ندارد. مهمترین موهبت خدا به انسان، «وهومن» ( اندیشه نیک) می باشد که به واسطه همین موهبت، از نعمت آزادی اندیشه و قدرت اختیار، برخوردار و در مقابل عملکرد خود مسئول و مستوجب بهشت و دوزخ می گردد؛ البته بهشت و دوزخ به معنای واقعی آن، که همان بازخورد عمل نیک یا بد انسانها در دل قانون اشا یا هنجار هستی می باشد. انسانی لیاقت بهشت یا سرای اندیشه نیک را دارد که این راه را با خرد و آگاهی کامل طی نماید. به عبارتی، ادیان نیامده اند که بر عقول آدمیان حکومت کنند؛ ادیان آمده اند که بر قلوب انسان ها حکومت کنند. ملاصدرا هم می گوید آن یقینی ارزش دارد که از بوته شک بگذرد. نترسید از این که مردم شک کنند؛ ولی کمکشان کنید که به یقین برسند. آن یقینی که این مسیر را طی کند، یقین واقعی خواهد بود.
این نکته هم دقیقا در همین داستان رستم و اسفندیار هست. اسفندیار کسی است که دارد دین را گسترش می دهد. در جایی دیگر گشتاسب به او ماموریت می دهد تا رستم را به جرم نپذیرفتن دین، دست بسته نزد او بیاورد. در همان ابتدای داستان، که هنوز بحث اسفندیار نیست و او در زندان است، گشتاسب هنگامی که دین زرتشت را می پذیرد، این دین را به همه جا گسترش می دهد و رستم جزء نخستین کسانی بوده که از دین هوشنگی بر می گردد، اوستا می خواند و کشتی (زنار: کمربندی که زرتشتیان هنگام نیایش به کمر می بندند) به کمر می بندد. زمانی که اسفندیار، رستم را به بی دینی محکوم می کند، رستم در مقابل او می ایستد و می گوید که او به دین زرتشتی آمده است؛ ولی اسفندیار به دلیل دستور پدر، بر قصد خود مبنی بر اسیر کردن رستم و بردن او به نزد شاه گشتاسب، اصرار می ورزد. در این جا رستم به دین جدید اعتراض کرده و بیان می کند این دیگر دین زرتشتی نیست، بلکه دین گشتاسبی می باشد و من به هیچ وجه آن را نمی پذیرم! به یاد داشته باشیم که رستم در شاهنامه نماد آزادیخواهی ملت ایران است؛ بر این اساس هر کس و به هر نامی، حتی به نام دین زرتشت، اگر بخواهد آزادی درک و قدرت اختیار را از انسانها بگیرد، محکوم به شکست است. در نخستین نبرد، زمانی که رستم به شدت زخمی می گردد و سیمرغ به درمان او می پردازد، قبل از آنکه راه شکست اسفندیار رویین تن را که به دست اشوزرتشت رویین تن شده بود، به او نشان دهد، این هشدار را نیز می دهد که اگر دست او به خون اسفندیار که نظر کرده اشوزرتشت است، آلوده شود، نه در این جهان یک روز خوش را در پیش خواهد داشت و نه در جهان آخرت. جالب اینجاست که روح بلند آزادگی ایرانیان در قالب رستم با علم به این موضوع، نه فرار را می پذیرد و نه شکست را. چنین است که در جنگ معروف بین این دو پهلوان ایرانی، سرانجام اسفندیار به تیر کمان رستم دستان کشته می شود.
به عنوان حسن ختام این گفتگو، از شما می خواهم که اگر در ضمن مطالعات خود در این زمینه، به نکاتی در مبحث موعودگرایی در ادیان دیگر، مخصوصاً اسلام، برخورده اید که قابل انطباق با اعتقادات زرتشت باشد و یا به هر نکته جالب دیگری دست یافته اید، مشخصاً بیان بفرمایید.
همانگونه که بارها گفته ام، من به تمامی اندیشمندان جهان، به خصوص هموطنان ایرانی ام احترام گذاشته و همواره از اندیشه هایشان بهره برده ام. اگر چه این بدیهی است که زیر بنای فکری اینجانب به عنوان یک موبد از آموخته های دینی ام و آموزش های موبدان بزرگی است که افتخار شاگردی ایشان را داشته ام، ولی همواره از نظرات اندیشمندان سایر ادیان هم بهره برده ام که یکی از این اندیشمندان استاد مطهری می باشد. در یکی از نوشته های ایشان سه پرسش بنیادی مطرح گردیده بود که عبارتند از: 1. اگر امام زمان به هدف عدالت گستری در جهان هستی ظهور می کند، پس چرا در آخر الزمان؟ 2. اصلاً چرا برای ظهور چنین بزرگمردی باید انتظار بکشیم؟ 3. اگر حضرت مهدی زمانی ظهور می کند که جهان را بدی فرا گرفته باشد، پس چرا ما باید برای گسترش نیکی تلاش کنیم؟ که پاسخ های ایشان به این پرسش ها و تلاش در جهت انطباق این پرسش ها با مفاهیم دین زرتشت، راهگشای بسیار خوبی برای من در جهت درک مفهوم واقعی سوشیانس بود.
در پایان نیز از شما بزرگواران که رنج سفر را به خود هموار کرده و در این مکان روحانی حضور پیدا کردید تا بتوانیم این همفکری با ارزش را شکل بدهیم بسیار سپاسگزارم.
ما هم از همکاری صمیمانه و ارزشمند شما، سپاسگزاریم.
سوتیتر:
سوشیانس از دیدگاه گاتهایی، یک جایگاه مینوی است. جایگاه مینوی هم نسبی است. کسی که به اوج آن جایگاه می رسد، سوشیانس است، ولی هر کسی می تواند به مراتبی از این جایگاه دست یابد. پس به عبارتی تک تک انسان ها می توانند سوشیانس یا سودرسان باشند.
کسانی هم هستند که در مقابل نیکان و راستکردان قرار گرفته و با ناآگاه کردن مردم، «آشموغی» (بدعت های ناراست)، دروغ، خشم و کینه، آز و نابودی، در مقابل تکامل و پیشرفت بشریت قرار می گیرند. ایشان همان کسانی هستند که شما از آنها به عنوان موانع ظهور اسم می برید. در دین زرتشت بعضی از ایشان به صورت نماد می آیند؛ مانند «ضحاک» که نماد اهریمن خویی و «پشوتن» و «بهرام ورجاوند» که نماد آزادیخواهی و نجات دهندگی نیکان و اشوان می باشند.
اولین ویژگی گاتها این است که در کلِ آن، به غیر از دو مورد، هیچ رد پایی از احکام یا دستورالعمل دینی نمی بینید. آن دو مورد هم یکی منع قربانی کردن همراه با آزار و اذیت حیوانات است و دیگری دستور به استفاده نکردن از سلاح می باشد.
زبان گاتها در عین حال که به صورتی فلسفی و رمزگونه است که درک حقایق آن، تلاش زیادی را می طلبد، اما کاملا شفاف و صریح بوده و از روشنی خاصی برخوردار است؛ در حالی که زبان اوستا زبانی اسطوره ای است.
در گاتها، هیچ نامی از معجزات اشو زرتشت نیست؛ بلکه معجزه به آن شکلی که بعضی از متفکرین ما بیان می کنند، با اندیشه های اشوزرشت مغایرت دارد. در اسطوره های ایران باستان به معجزاتی منصوب به او برمی خوریم که یکی از آنها قدرت پیش گویی است که اشو زرتشت به جاماسب، وزیر خردمند شاه گشتاسب کیانی، داده بود. به همین دلیل، کتاب هایی را که به قصد پیشگویی نوشته می شد، «جاماسب نامه» می نامیدند.
انسانی لیاقت بهشت را دارد که این راه را با خرد و آگاهی کامل طی نماید. به عبارتی، ادیان نیامده اند که بر عقول آدمیان حکومت کنند؛ ادیان آمده اند که بر قلوب انسان ها حکومت کنند. ملاصدرا هم می گوید آن یقینی ارزش دارد که از بوته شک بگذرد. آن یقینی که این مسیر را طی کند، یقین واقعی خواهد بود.
من همواره از نظرات اندیشمندان سایر ادیان، بهره برده ام؛ یکی از این اندیشمندان استاد مطهری می باشد. در یکی از نوشته های ایشان در مبحث فلسفه انتظار، سه پرسش بنیادی مطرح گردیده بود که پاسخ های ایشان به این پرسش ها، راهگشای بسیار خوبی برای من در جهت درک مفهوم واقعی سوشیانس بود.