شواهدی وجود دارد که نشان میدهند اگر میخواهیم کودکانی تربیت کنیم که در خانواده، محل کار و جامعه، افرادی کارآمد و توانمند بوده و از سلامت روانی و جسمانی مناسبی برخوردار باشند، باید به هوش عاطفی و مهارتهای اجتماعی عاطفی آنها اهمیت دهیم. با وجود اینکه مربیان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت به اهمیت پرورش عاطفی کودکان پی بردهاند و با آن آشنایی دارند، پیشنهاد میشود که برای استفاده و پرورش هوش عاطفی، این موضوع در برنامههای آموزشی مدارس گنجانده شود.
هوش عاطفی امروزه از جایگاهی رفیع و مطمئن و غیرقابل انکار در تعلیم و تربیت برخوردار است. با وجود اینکه مربیان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت به اهمیت آن پی بردهاند و با آن آشنایی دارند اما فرآیند استفاده و پرورش و گنجاندن آن در برنامههای آموزشی مدارس به کندی صورت میپذیرد. پایهریزی هوش عاطفی را باید از همان کودکی جدی گرفت. آموزش این مساله را میتوان از مدارس شروع کرد. هوش عاطفی میتواند نقش غالب و مسلط و جایگاه اصلی خود را در تعلیم و تربیت به دست آورد و در نهایت موجب شود تا یادگیریهای دانشآموزان عمق و غنای بیشتری پیدا کند و نیل به اهداف ملی و غایی آموزش و پرورش در جامعه میسر شود.
هوش عاطفی چیست؟
بهترین تعریفی که از هوش وجود دارد و در اینجا برای هدف ما مناسب است، این است که هوش مجموعهای از تواناییهای شناختی است که به ما اجازه میدهند تا نسبت به جهان اطرافمان آگاهی پیدا کنیم، یاد بگیریم و مسایل را حل کنیم.
از آنجا که بیشتر کودکان به مدرسه میروند، علاوه بر تمرکز مدارس به فعالیتهای آموزشی، باید روی ترویج و پرورش تواناییهای اجتماعی و پیشگیری از اختلالات رفتاری در مدارس نیز تاکید شود. همچنین مدارس مکانهای ایدهآلی برای پیشگیری به حساب میآیند زیرا پژوهشها نشان دادهاند که پیشرفت تحصیلی پایین، مهمترین عامل ایجادکننده بسیاری از اختلالات رفتاری از قبیل سوء مصرف مواد است. بنابراین مدارسی که فعالیتهای پیشگیرانه انجام میدهند، میتوانند کودکان را در برابر روند فزآینده مشکلات رفتاری محافظت کنند و سبب اصلاح و تربیت بهداشت و سلامت روانی در مدارس شوند. برنامههایی که برای اصلاح و ایجاد یادگیریهای اجتماعی و عاطفی طراحی شدهاند، نشان میدهد که هوش عاطفی از اهمیت زیادی برخوردار است.
آموزش و تربیت
حیطه اول: پیشگیری از رفتارهای نامطلوب و رفتارهای مشکلساز: پرخاشگری و خشونت
ما باید برنامههایی با هدف پیشگیری از رفتارهای مشکلساز و انحرافی ویژهای چون مصرف سیگار و دخانیات، مصرف داروهای مخدر و ارتکاب اعمال خشونتآمیز را تدوین و اجرا کنیم. این برنامههای پیشگیرانه باید با برنامههای درسی و آموزش عمومی یا اختصاصی مدارس، همخوانی و هماهنگی داشته باشد. به گفته نوگیورا، توجه به خشونت و پرخاشگری حتی از پیشرفت تحصیلی که به عنوان بالاترین هدف مداخلههای اصلاحگرانهای آموزشی محسوب میشود، اهمیت بیشتری دارد.
نتیجهگیریها درباره نتایج تلاشهای برنامهریزی شدهای که با هدف پیشگیری از خشونت به وجود آمدهاند، نشان میدهند که میان این زمینهها و حوزههای مفهومی مرتبط با آنها هماهنگی و همخوانی زیادی وجود دارد. براساس شواهد موجود، هنگامی که آموزش مهارتهای ویژه از کیفیت و فراوانی مطلوبی برخوردار باشند و به نحوی نظاممند و همراه با تلاشهای چند بعدی در مدرسه اجرا شوند، آثار مثبت بیشتری خواهند داشت.
حیطه دوم: برنامههایی برای دوران گذر و حمایتهای اجتماعی مورد نیاز در طلاق
هنگامی که والدین یک کودک، از هم جدا شده و طلاق میگیرند، کودک آنان با مجموعه وسیعی از موقعیتهای استرسآور روبهرو میشود که برخی از آنها عبارتند از: خلأ عاطفی ناشی از فقدان یکی از والدین یا هر دوی آنها، احساس گناه و شرم، سردرگمی درباره آینده و موضوع آشتی و مصالحه والدین، خشم و عصبانیت و رفتارهای آشفته مخرب مرتبط با فعالیتهای روزمره. درباره این موضوع که وقایع ناگوار زندگی از قبیل طلاق، توانایی یادگیری دانشآموزان را دچار اختلال و اغتشاش میکند، هیچ شک و شبههای وجود ندارد و به همین دلیل، فعالیتهای استانداردی از طرف مدارس به دانشآموزان ارایه میشود و مدارس منتظر نمیمانند تا مشکلات عاطفی پیچیدهتری در کودک به وجود آید و سپس به درمان آن بپردازند.
نوعی رویکرد بسیار دقیق انسانی تربیتی وجود دارد که از کودکانی که دچار حوادث زیانباری در زندگیشان شدهاند، حمایت میکند. این سرویسهای حمایتی هنگامی که احساس میکنند که دانشآموزی در زندگیاش دچار مشکلی شده، فعالیتشان را آغاز میکنند. یافتههای موجود، سودمندی و کارایی این برنامه را در ایجاد و بهبود سلامت روانی و نیز کاهش رفتارهای دشوار، تایید میکنند و مدارس هم گزارش دادهاند که این برنامه اختلال ناچیزی در برنامههای یادگیری و آموزشی مدرسه ایجاد میکند. برنامه طلاق یا برنامههای مشابه (که حوادث ناگواری چون بیماری، زندانیبودن، مرگ و بیکاری والدین و... را که همگی به نوعی در زندگی افراد و ساختار آن تغییراتی به وجود میآورند تحت پوشش قرار میدهد) هنگامی سودمند هستند که مهارتها یا مفاهیم مورد استفاده در آنها با جریان آموزش در یکی از دو حیطهای که پیشتر توضیح دادیم، همخوان و سازگار باشند.
حیطه سوم: سرویسهای خدماتی مثبت
نتایج پژوهشهایی که درباره آثار مفید ایجاد حس همدلی در مدارس صورت گرفته، نشان میدهند که هیچ چیزی به اندازه برنامههای مبتنی بر خدمات حمایتی مثبت، نمیتواند در حل مشکلات کودکان یاریدهنده باشد. چنین خدماتی را باید در راس برنامهها و در دوره پیشدبستانی ارایه کرد و نباید تا دوره متوسطه منتظر ماند تا این خدمات به دانشآموزان ارایه شود. از همان سالهای اولیه کودکی، همه کودکان نیاز دارند یاد بگیرند که یاریدهندههای ارزشمندی برای همکلاسیها و هممدرسهایهای خود هستند و میتوانند در حل مشکلات به آنان کمک کنند. آگاهی و پذیرش تفاوتهای فردی و تنوع در میان دانشآموزان یک کلاس یا یک مدرسه، به ایجاد و تقویت حس همدلی کمک میکند. در سالهای میانی تحصیل و یا مدارس راهنمایی، برنامههایی وجود دارند که کمک میکنند تا دانشآموزان بتوانند از خدمات حمایتی خارج از کلاس که موجب افزاش همدلی آنان میشود، استفاده کنند.
مدارس محیطهای یادگیری
با توجه به پیشرفتهای صورت گرفته در زمینه هوش عاطفی، برخی از مدارس به برنامههای پرورش هوش عاطفی اظهار علاقه کرده و از طریق برنامههای کوتاهمدت آن را به برنامههای درسی خود اضافه کردهاند. البته گفتنی است گرچه برنامههای کوتاهمدت میتوانند به دانشآموزان کمک کنند، اما آثار آنها دوام زیادی ندارد. به منظور بهبود و اصلاح شیوه زندگی کودکان و به حداکثر رساندن ظرفیت یادگیری آنان و تبدیل مدارس به محیطهای مطلوب و ایدهآل یادگیری، مدارس باید مکانهایی باشند که در آنها یادگیریهای اجتماعی عاطفی با انواع دیگر یادگیری و آموزشهای علمی ترکیب شوند. به اعتقاد کامر، «رسیدن به سطح بالایی از مهارتهای شناختی در کودکان از طریق رشد کامل جسمانی، شناختی، زبانی، عاطفی، اجتماعی و اخلاقی آنان امکانپذیر است.» این به آن معنا است که دانشآموزان قادر به یادگیری موضوعهای درسی نخواهند بود مگر اینکه در همه جنبهها رشد کرده باشند. از طریق توجه به روابط و فرآیندهای اجتماعی، مدارس میتوانند به محیطهایی تبدیل شوند که میتوانند یادگیری را به عنوان بخش مهم از زندگی دانشآموزان در آورند و در چنین حالتی، دانشآموزان فقط به دلیل امتحاندادن یاد نمیگیرند.
در سایه یک مفهوم گسترده و جامع یعنی «یادگیریهای اجتماعی عاطفی» است که میتوان مهارتهایی را که لازمه یک زندگی مطلوب و سالم است پرورش داد و تلاشهای گستردهای که برای پیشگیری از وقوع مشکلات رفتاری صورت میگیرند را از همین طریق، در کنار هم گردآوری و با هم هماهنگ نمود. اینجا یک نوع همپوشی و همگرایی دیده میشود. زیرا میدانیم که کودکان مشکلاتشان را با خود به مدرسه میآورند و ما میتوانیم به آنان کمک کنیم و از برنامههای یادگیری اجتماعی عاطفی بهعنوان بخشی از برنامه آموزشی مدرسه استفاده نماییم. اگر کودکان ما مدرسه را به عنوان مکانی که میتواند نیازهای عاطفی و اجتماعیشان را به روشی متمرکز و مفید برطرف کند بپذیرند، به احتمال زیاد با آغوش باز پذیرای آموزشهای مدرسهای خواهند بود تا بتوان براساس آنها دانشآموزان را در آینده به افرادی آگاه، مسوولیتپذیر و شهروندانی خوب و وظیفهشناس تبدیل کرد. همانگونه که «کامر» خاطرنشان میسازد. مدرسه مکانی است که در آن روابط نیرومندی در کلاس و یا میان معلم، اولیا و دانشآموزان وجود دارد و همه با هم مجموعهای هماهنگ و کامل را تشکیل میدهند.
به دلایلی که فهم آنها چندان دشوار هم نیست، مدارس با آموزش مهارتهای هوش عاطفی و قراردادن آنها در برنامههای آموزشی و درسی خود موافق نیستند. مدارس همچنان بر افزایش مهارت پاسخدهی به آزمونهای استاندارد آموزشی دانشآموزان و طیف محدودی از موضوعات درسی تاکید میورزند و علت آن هم احتمالا این است که از دانش و آگاهی لازم برای انجام عملکردهای متفاوت با آنچه تاکنون انجام میدادهاند. برخوردار نیستند و به راهنماییهایی در این زمینه نیاز دارند. خوشبختانه فعالیتهایی در دست انجام است تا به مدارس کمک شود تا ایدهها و تعاریف جدیدی از اینکه فردی فرهیخته و تحصیلکرده چگونه فردی است، به دست آورند و این تعاریف و ایدهها را در برنامههای درسی و آموزشی خود بگنجانند. آنچه در اینجا اهمیت دارد و جامعه به آن نیازمند است، تفکر این یا آن نیست بلکه به تفکر هم این و هم آن نیاز است. همانگونه که پیشتر گفتیم، لازم است تا کودکان را افرادی آگاه و مسوولیتپذیر تربیت کنیم تا بتوانند با عواطفشان به خوبی سازگار شوند و کنار بیایند. نظامهای آموزشی ما باید تلاش کنند تا تمامی این ویژگیها را به صورت کامل در دانشآموزان ایجاد نموده و پرورش دهند. برنامههای آموزشی مجزا و جدا از یکدیگر که در هنگام بحرانهای خاصی اجرا میشوند، نمیتوانند به ما کمک کنند و با مشکلات تربیتی و انواع اختلالات رفتاری که دانشآموزان با آنها دست به گریبان هستند، مقابله نمایند.
انواع آموزشها
1 مهارتهای زندگی و توانشهای مثبت اجتماعی: این حوزه دربرگیرنده مهارتهایی در زمینه سلامت، اصول شهروندی و مهارتهای شخصی و حرفهای چون توانایی تصمیمگیری، ابراز وجود، حل مساله، اعتماد به نفس و مهارتهای اجتماعی چون مدیریت استرس و رشد معنوی است.
2 مهارتهای افزایش و بهبود سلامت: این مهارتها شامل فعالیتهایی برای پیشگیری از مشکلات مختلف و کاهش و رفع رفتارهای نامطلوب و خطرناک و همچنین راهبردهایی برای مقابله با مشکلات ویژهای چون اعتیاد به مواد مخدر، الکل، مصرف سیگار و دارو، پرخاشگری، ایدز، بیماریهای مقاربتی، رفتاری جنسی پیش از بلوغ، بزهکاری و خودکشی است. به علاوه، رفتارهایی که سبب بهبود و اصلاح شیوههای زندگی و رفتارهای سالم و مثبت میشوند نیز در این
طبقه قرار میگیرند.
3 مهارتهای حل تعارض و سازگاری با آنها و کسب حمایتهای اجتماعی لازم برای گذر از دوران انتقال: این دسته از مهارتها شامل فعالیتهای سازمانیافته و نظاممند برای کاهش تعارضها و تناقضها، مدلسازیهای صحیح و مثبت برای حل تعارضها، برنامهریزی برای یافتن شغل مناسب در آینده و پس از فارغالتحصیل شدن، سازگاری و انطباق با حوادث غیرقابل پیشبینی (از قبیل طلاق یا بیماریهای خطرناک والدین، اغتشاشات و آشوبهای اجتماعی یا سیاسی و...) است.
4 خدمات مثبت و حمایتی: آموزشهای تکشاگردی و انفرادی در کلاسها یا مقاطع گوناگون آموزشی، ارایه خدمات اجتماعی در مدارس یا کلاسها و همیاری و مشارکت با دانشآموزانی که دارای نیازهای ویژه هستند یا به آموزش ویژه نیاز دارند، از جمله اهداف این طبقه است.
منبع: http://www.salamat.com
ae