همبستگی، 8/6/80
چکیده: گفت وگو نوعی زندگی است که ویژه آدمیان است و شرط آن به رسمیت شناختن رقیب و داشتن حقوق و فرصت های برابر است . در گفت وگو نمی توان پیشاپیش تصمیم خود را گرفت . گفت وگو را پایانی نیست . به جای گفت وگوی تمدن ها باید از گفت وگوی فرهنگ ها سخن گفت . در گفت وگوی ادیان باید با گوش جان به سخن رقیبان گوش دهیم تا وضع خود را از منظر آنان ببینیم .
سخن درباره گفت وگو و گفت وگوی ادیان، فرهنگ ها و تمدن ها می باشد . واژه گفت وگو واژه دل انگیزی است برای این که متضمن معنای مشارکت است . دلالت بر آن دارد که اقلا دو گروه در آن شرکت دارند . وجود دیگری به رسمیت شناخته می شود رقابت موضوعیت پیدا می کند و طرفین رقیب می توانند در فضای عادلانه، منصفانه و آزادانه سخنان یکدیگر را بشنوند .
برای این که گفت وگو کنیم باید قبلا گفت وگو کنیم که بر سر چه چیزی و چگونه گفت وگو کنیم . یعنی اصلا گفت وگو نحوه ای از زندگی است . دوگونه زندگی کردن داریم:
1) زندگی گفت وگوگرانه; 2) زندگی غیر گفت وگوگرانه; یعنی یکسویه و متحکمانه . حتی برای آن که گفت وگو را بشناسیم و آغاز کنیم و از شرایط گفت وگو آگاه شویم، باید پیشاپیش پا در وادی گفت وگو گذاشته باشیم . حتی اگر بخواهیم گفت وگو را نفی و یا متوقف کنیم، بازهم باید وارد گفت وگو شویم . چه برای اثبات مصلحت گفت وگو و چه برای نفی گفت وگو باید از در گفت وگو درآییم . گفت وگو امری پایان ناپذیر است; یعنی همین که وارد گفت وگو شویم، باید ادامه دهیم . پایان دادن به گفت وگو یعنی پایان دادن به حیات گفت وگوگرانه که شان یک انسان خردورز علم دوست نیست .
هابرماس می گوید: اگر ما احکام یک گفت وگوی منصفانه و آزادانه را کشف کنیم، احکام و صفات یک جامعه انسانی را کشف کرده ایم . آدمی عدالت، آزادی و انسانیت خود را بیش از هر جا در یک گفت وگوی آزادانه، عادلانه و انسانی متجلی می سازد; لذا اگر گفت وگو را خوب بشناسیم، می توانیم اوصاف و خصایل یک جامعه انسانی را بشناسیم و به مردم بیاموزیم که چگونه زندگی انسانی و انسان نوازی داشته باشند . در گفت وگو طرفین باید از فرصت ها، شرایط، امکانات و از حقوق مساوی برخوردار باشند . اگر این تساوی نباشد، آن گفت وگو یک گفت وگوی خردمندانه و ثمربخش نخواهد بود .
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
خود ترازو نشان میدهد که ترازو میزان یا نامیزان است . اگر شما هم خط قرمزی می دانید، باید در گفت وگو معین کنید . پیشاپیش خط قرمز نهادن و محدودیت نهادن خلاف قاعده گفت وگوست . به رسمیت شناختن رقیب معنای حقیقی و ساده اش این است که همان طور که طرف اول حق سخن گفتن دارد، طرف دوم هم حق سخن گفتن دارد .
اولین کار داشتن چشم و گوش باز می باشد و این سرمایه، عظیم ترین سرمایه آدمی در عرصه گفت وگو است . چنگ و دندان تیز کردن، تعصب ورزیدن و خود را برتر از رقیب دیدن و سخن او را در خور شنیدن ندانستن و قبل از گفت وگو جواب ها را آماده داشتن، تصمیم ها را گرفتن و بر وفق آنها عمل کردن شان یک انسان خردورز نیست .
اما گفت وگوی ادیان و فرهنگ ها و تمدن ها چیست و به چه معناست؟ به گمان من بهتر است به جای «گفت وگوی تمدن ها» ، واژه «گفت وگوی فرهنگ ها» را به کار ببرید . مطابق تعریفی که تمدن شناسان داده اند، تمدن ها امور به پایان رسیده هستند . یعنی وقتی فرهنگ ها از حالت پویایی خارج می شوند و به حالت ایستایی، رکود و سکون می رسند، نام تمدن به خود می گیرند .
اما فرهنگ متعلق به دوران جوشش، بالندگی و زایندگی یک مجموعه است . تمدن ها از جنس هویت ها هستند و هویت ها مثل آن سلطانی هایی هستند که در یک اقلیم نمی گنجند . گفت وگوی تمدن ها مثل گفت وگوی ارتش هاست و این که بگوییم اشکالی ندارد که ارتش ها باهم نجنگند و گفت وگو کنند . این با منطق ارتش منافات دارد . چون تعریف ارتش برای جنگیدن است .
پس از گفت وگوی فرهنگ ها، به گفت وگوی ادیان که قصه جدی تر و مساله آفرین تری است می رسیم; برای این که دین اساسا برای دین داران یک پدیده تمام شده و نهایت یافته است و مشکل است انسان به یک دین دار بگوید که تو دین دار باش . اما دین داری که آماده است تا دین خود را فرو نهد و دین دیگری را انتخاب کند، اصلا چنین چیزی با منطق دین داری منافی به نظر می رسد .
در گفت وگو قصد و هدف اولیه این است که هرکس، حتی به دین X و معتقدات خود واقف تر شود و عمیق تر پی ببرد، از زبان دیگری وضع خود را بشنود، داوری دیگری را درباره خود بشنود; آنچنان که منطق گفت وگو اقتضا می کند; نه این که فقط برای دلخور نشدن دیگری به حرف او گوش بدهد . باید گفت وگو را با گوش جان شنید .
سؤال این است: برای انسان دین دار که قاعدتا اهل یقین است، ورود در گفت وگو و در نیمه راه دیدن خویشتن و مستعجل دانستن اعتقادات خود چه وجهی و چه معنایی دارد و آیا این با منطق دینداری منافات ندارد؟ وقتی یقین با ارزش است که بر یک اساس محکم بنا شده باشد . یقینی که انسان خردورز تحصیل می کند، باید مبتنی بر قراین و شواهد باشد . به این معنا هم یقین شرطی است; یعنی مشروط بر آن دلایل و قراین است . حال اگر آن دلایل تقویت شود، یقین آدمی تقویت می شود . لذا یقین هم امر مشروطی است .
پس اشکالی ندارد که یک دین دار متیقن باشد، اما در عین یقین داشتن وارد گفت وگو شود . این با منطق یقین ورزی منافات ندارد; چون یقین امر مشروطی است; مثل احتمال که امر مشروطی است . انسان در گفت وگو آن پایه هایی را که بر اثر آن پایه ها و به اتکای آن پایه ها به یقین رسیده است، به بحث می گذارد; نه این که خود یقین را به بحث بگذارد . یقین بی مقدمه حاصل نشده است . مقدماتی بوده که آدمی را به یقین رسانده است . آن مقدمات همیشه قابل گفت وگو و بحث هستند . البته این متعلق به دین داری معرفت اندیش است که با دیالوگ گفت وگو، زبان یقین، برهان و با قرینه سر و کار دارد .
برای وارد شدن به گفت وگو باید دغدغه های یکسان داشت . ممکن است شما در مسائل فرهنگی با فرهنگ دیگری وارد گفت و گو شوید که اعتقادات، تعهدات و آداب و رسوم و جهان بینی شما را نداشته باشد، اما دغدغه و نگرانی های یکسان داشتن شرط ورود در یک گفت وگوست . وقتی که من به منزله یک مسلمان با یک مسیحی به منزله یک دین دار غیر مسلمان گفت وگو می کنم، فی المثل بر سر سعادت بشر گفت وگو می کنیم و سعادت بشر دغدغه مشترک دین داران و یک مفهوم اعم و جامع تری است که همه ادیان در زیر چتر او قرار می گیرند .
اشاره
سخنان جناب سروش درباره شرایط گفت وگو، لزوم آمادگی طرفین گفت وگو برای پذیرش سخن صواب، دیگری را یکسره بر باطل ندیدن، پیشاپیش تصمیم خود را نگرفتن، گوش خود را بر سخن دیگران نبستن و ... همه درستند و شاید کسی نباشد که در آنها تردید کند; اما چند نکته گفتنی نیز وجود دارد که به اختصار به آنها اشاره می شود:
1 . چنان که خود آقای سروش هم قبول دارد، یکی از شرایط گفت وگوی عادلانه، برابری امکانات در رساندن سخن هر طرف به دیگری است . آیا می توان پذیرفت در جهانی که بیش از 90% امکانات رسانه ای و تبلیغی در اختیار یک طرف گفت وگو قرار دارد، امکان برقراری گفت وگوی عادلانه میان فرهنگ ها وجود دارد؟ مثلا اگر قرار باشد میان فرهنگ اسلامی و فرهنگ سکولار غربی گفت وگویی صورت پذیرد و پیروان هر یک از دو فرهنگ یا ناظران دیگر بخواهند از حقایق جاری در گفت وگو باخبر باشند، آیا می توان امید داشت که صدای هر یک از اطراف گفت وگو به یک اندازه به گوش مستمعان برسد؟ این امیدی واهی است . در گفت وگوی درون فرهنگی نیز هنگامی که ابزار رساندن پیام یک طرف با انواع روش های تبلیغاتی مسموم از کار افتاده باشد، چگونه می توان به حاصل چنین گفت وگویی دل بست؟ بله، در اینجا می توان به قدرت طرف مقابل اشاره کرد و گفت که آن طرف زرنگ تر و تواناتر است; اما نه قدرت بیشتر نشانه حقیقت است و نه کارآمدی بالاتر نشانه صواب منطق است . در اینجاست که قدرتمندان نیز در مقام گفت وگو باید از قدرت یک سویه خود خلع شوند تا در کنار ضعیفان بنشینند و چنگال خود را بر گلوی آنان نفشرند و امکان بیان حقیقت را از آنان سلب ننمایند .
2 . نکته دیگر این که کسانی که بیشتر شعار خردورزی و آمادگی برای گفت وگو داده اند، در عمل بیش از همه از این امر پرهیز کرده اند . یک نمونه بارز این مساله، خود آقای سروش است که دائما به صورت یک سویه مطالب خود را القا کرده و از گفت وگوی رو در رو و چهره به چهره پرهیز کرده است . آنجا نیز که گفت وگویی مکتوب رخ داده است، طرف مقابل همواره آماج حملات و طعن های ایشان بوده است . البته دیگران نیز در این وادی گام نهاده اند; اما از کسی که خود مدعی آداب گفت وگوست، انتظار نمی رود ناقض آن باشد .
3 . پایان ناپذیری گفت وگو در نظر آقای سروش برگرفته از نظریه هرمنوتیکی گادامر است که متن را، اعم از شفاهی یا مکتوب، حامل معنا نمی داند و مفسر را معنابخش به متن برمی شمرد . بر این اساس، انسان همواره در حال گفت وگو با متن (جهان و طبیعت و انسان و متن مکتوب یا شفاهی و . .). است . از آنجا که گفت وگو حاصل فهم انسان از متن است و فهم متن نیز بی پایان است، پس گفت وگوی انسان پایان ناپذیر بوده، اقدام و ورود به گفت وگو مستلزم ادامه تا بی نهایت است . با این بیان گرچه می توان گفته های جناب سروش را بامعنا دانست، اما تا کنون هیچ دلیل قانع کننده ای بر درستی این نظریه اقامه نشده است .
4 . آقای سروش بدون آن که معنا و مراد خود را از تمدن و فرهنگ بیان نماید، تمدن ها را به ارتش ها تشبیه نموده و جنگیدن را اقتضا و منطق ارتش دانسته است و بدین وسیله حکم کرده است که کار تمدن ها نیز جنگیدن است، نه گفت وگو کردن . اما این تشبیه درست به نظر نمی رسد . تمدن ها، بر خلاف ارتش ها، برای جنگیدن درست نشده اند; لذا امکان گفت وگو برای آنها وجود دارد .