مقدمه در میان ارتباطات چهارگانه انسان (با خود و خدا و انسانهای دیگر و طبیعت) ارتباط انسان با طبیعت شگفت انگیز و در عین حال پر ابهام است. در عصری که توسعه فن آوری و استفاده فزاینده ازطبیعت منجر به گسترش آلودگی در آن و از دست رفتن منابع طبیعی و حتی ایجاد ضایعاتی در فضا (مانند رخنه دار شدن لایه اوزون)شده است، شنیدن نوای دوستی با طبیعت و هماهنگی با آن، از جانب مکاتبی چون آیین دائو می تواند بسیار دلنشین و در عین حال سوال برانگیز باشد. چگونه می توان به طبیعت عشق ورزید و از آن درس آموخت؟ چگونه می توان با آن ارتباطی صمیمانه و شورانگیز برقرارکرد؟ و همچون قدیس فرانسوای اسیزی خورشید را برادر و ماه راخواهر خواند؟ جهان امروز در صدد استیلا بر طبیعت است، امامکاتب عرفانی همسازی با آن و بهره مندی صحیح از آن را به انسان می آموزند. عرفای همه ادیان با طبیعت ارتباطی مهرآمیز و غریب داشته اند.این ارتباط که با شهود آفاقی (دیدن باطن جهان هستی) شکوفا شده است، آنان را به معرفتی عمیق تر نسبت به جان جهان رسانده است.و از این رو، همدمی و دوستی نسبت به طبیعت و دیدن روی یار درجهان، یکی از مضامینی است که در اشعار و متون عرفانی به وفوریافت می شود. منظور از طبیعت در این نوشتار، مجموعه امور طبیعی غیر انسان است (اعم از جاندار و بی جان). در مورد آیین دائو، همان گونه که توضیح داده شده، نظر به آیین دائوی فلسفی داریم، نه آیین دائوی دینی. آیین دائوی فلسفی هم، به صورتی که در کتاب دائودجینگ بیان شده، مورد بررسی قرار گرفته است. لذا هرجاکلمه «آیین دائو» بدون قید «دینی » یا «فلسفی » به کارمی رود، منظور مجموعه نظراتی است که لائودزه در کتاب خود عرضه کرده است (جوانگ دزه، نماینده دیگر آیین دائو نیز کتابی به نام جوانگ دزه دارد که در اینجا مورد بحث ما نیست). در مورد اسلام نیز، از آنجا که خاستگاه اصلی تفکر و روش زندگی مسلمانان و منبع الهام عارفان مسلمان قرآن کریم است، برای استخراج نظر این دین درباره ارتباط انسان و طبیعت، به این کتاب مقدس رجوع کرده ایم و تنها به آیات آن استناد جسته ایم.تعلیمات هر دو مکتب شامل یک سلسله معارف و یک سلسله توصیه های عملی است که در متن از یکدیگر جدا شده اند. آشنایی با زمینه های فکری چینیان مقدمه ای لازم برای فهم نظر آیین دائو درباره ارتباط انسان و طبیعت است. به همین جهت، جستاری کوتاه در این باب در ابتدای نوشته آمده است. آیین دائو در طبیعت راهی به سوی حقیقتی بی نام می جوید و قرآن طبیعت را آیت الهی معرفی می کند و از انسانها می خواهد تا نگرش خود را نسبت به آن تغییر دهند و به طبیعت همچون نشانی ازمحبوب بنگرند. همین قدر می توان گفت که در هر دو مکتب طبیعت قابل احترام است و انسان از آن درسهای بسیار می تواند آموخت.البته انسانی که قلبش را به روی حقایق گشوده باشد، به تعبیرقرآن: لمن کان له قلب.
الف) ارتباط انسان و طبیعت در آیین دائو
عقاید چینیان باستان
چینیان باستان معتقد بودند که بر آسمان نظمی شگفت انگیزحکمفرماست و اگر چیزی نامطلوب مشاهده می شود، مثلا شهاب سنگهایی بر زمین فرو می افتد، یا صاعقه از آسمان فرود می آید، به سبب آن است که آسمان از بی عدالتی و بی نظمی ای که در زمین روی داده است، به خشم درآمده و می خواهد آن را تعدیل کند و به سامان وانتظام باز آورد. زمین نیز مانند آسمان مطیع قانون خلقت است،چنانکه در توالی حرکات تغییرناپذیر سالیانه و تعاقب دائمی ومنظم فصول چهارگانه و نمو نباتات و بالا رفتن آتش و رو به پایین آمدن آب و هزاران گونه حوادث و اعمال طبیعت این نظم جهانی مشاهده می شود. در زمین، مانند آسمان، قوای شیطانی یعنی کیفر اعمال بشری،گاهی موجب بی نظمی و آشفتگی می شوند و جریان امور دشوار و گاهی دچار تاخیر و اختلال می گردد. از این رو، حوادث نامطلوب، چون سیلابهای بنیان کن و گردبادهای خانه برانداز و زلزله های مخرب وخشکسالی های جانسوز و سرماهای منجمد کننده روی می دهد، تا آنکه نظم قدیم دوباره جریان یابد و بدکاران به جزای عمل خود برسند.باری همه جا، در زمین و آسمان، انتظام و تناسب کارفرماست. 138 درونمایه مشترک تمام گرایشهای فلسفی چین این قضیه است که کیهان و انسان تابع یک قانون اند، انسان، عالم صغیر است و هیچ سد ثابتی انسان را از عالم کبیر جدا نمی کند. همان قوانینی که بر این یک حاکم است، بر دیگری نیز حاکم است و یک راه از یکی به دیگری می رسد. روان و کیهان نسبت به یکدیگر همچون دنیای درون نسبت به دنیای برون اند. بنابراین، آدمی ذاتا در تمام رویدادهای کیهانی مشارکت دارد و باطنا و ظاهرا با تار و پوداین رویدادها در هم تنیده است. 139 برای تمامی چینی ها تطبیق دادن خود با وزن آهنگ جهانی، بنیاد خرد محسوب می شود. 140 در مورد ویژگیهای اندیشه چینی می توان گفت که اولا، اندیشه چینی اساسا بشر دوستانه است. ثانیا، در نتیجه نفوذ شدید انسان دوستی بر زندگی، اندیشه چینی هرچه بیشتر به جدایی از مسائل فوق طبیعی گرایش می یابد. از آنجا که مردم چین، کم توجه یابی توجه به مسائل فوق طبیعی هستند، به هماهنگ ساختن خود باطبیعت و جست و جوی خوشی در طبیعت قناعت می کنند. این گرایش ذهنی، تا حد زیادی به تاثیر آیین دائو و مخصوصا به تعلیمات جوانگ دزه منسوب شده است. محققان و شاعران چینی صرفا دوست دارند از زیبایی طبیعت سرمست شوند و خود را در آغوش «مادرزمین » با کوهها و رودهایش رها کنند. از این رو، مناظر طبیعی،مقامی یگانه و بی همتا در نقاشی چینی دارند. آنها که به طبیعت عشق می ورزند، نه فقط تمایلی به غلبه بر طبیعت ندارند، بلکه می کوشند طبیعت را به درون خویش جذب کنند و آنگاه آن را به صورت رنگها و خطوط جلوه گر سازند، یا طبیعت را در جامه تصورات شاعرانه بپوشانند. ثالثا ذهن چینی، دنیوی و بردبار است وهنگامی که مذهب وارد آن می شود، عموما و اغلب اوقات ناآگاهانه،اگر هم ناشکیبایی در طبیعتش باشد، آن را از دست می نهد. خرد باناشکیبایی و از آن بیشتر با تعصب، میانه ای ندارد. شکیبایی دینی، به معنی آزادی پرستش و برابری یک ایمان با ایمان دیگراست. رابعا، تمایل آزادیخواهی در اندیشه چینی، نیرومند وآشکار است. این تمایل، بیشتر از بشر دوستی کنفوسیوسی حاصل شده است. این اجزا و جلوه ها، ماده ای را تشکیل می دهند که تمدن چینی از آن ساخته شده است. آنها دارای فضیلتها و رذیلتها، سودها وزیانها، برکتها و لعنتها، نتایج بزرگ و عواقب ناخوشایند خویش هستند. آدمی در مقابل این دورنمای فلسفی، مملو از شوق به بررسی، مرور و ارزیابی مجدد می شود. 141 فلسفه چینی و غربی چند فرق عمده با هم دارند: نخست آنکه فلسفه غربی با علم و دین بستگی دارد، اما فلسفه چینی به اخلاق وسیاست و ادبیات و هنرهای زیبا نزدیکتر است. چینیان روحیه ای عملی دارند و بر صفات اخلاقی انسان بیشتر تاکید می کنند تاتوانایی های خرد او. از این رو، فلسفه چینی از آغاز در ساختن بنیادهایی برای علم ناکام بوده است. دوم، آنکه چینیان، بر خلاف غربیان، چندان شوقی به دین ندارند. هر دستگاه بزرگ اندیشه چینی در آغاز همچون یک فلسفه تربیت نفس می شکفد و تنها از سراتفاق است که شکل آیین دینی را به خود می گیرد. سوم، آنکه فلسفه چینی از نظر روش و گرایش پژوهش نیز با فلسفه غربی فرق دارد. این فلسفه از راه شهود به دست می آید و فلسفه غربی ازراه استدلال. فلسفه شهودی، با تاکید آن بر نگرش و روشهای تربیت نفس، مشخصه فلسفه چینی است و توجهی ژرف به مشکلات ملموس و نیز بی میلی به مفاهیم انتزاعی را پدید آورده است، حال آنکه شاخصه اندیشه غربی، تفکر نظری و تحلیل منطقی و انتزاعی است.این تمایل چینی، به طور طبیعی پای فهم شهودی را چابک و پای استدلال منطقی و تعمیم انتزاعی را چوبین کرده است. حاصل جنبی وناگزیر این کار، کمابیش یکسره از میان رفتن روشهای آزمایش بوده است. چهارم، آنکه فلسفه غربی و چینی از نظر محتوا نیز بایکدیگر اختلاف دارند. فلسفه غربی بیشتر به پنج حوزه پژوهش تقسیم می شود: منطق، زیبایی شناسی، اخلاق، سیاست ومابعدالطبیعه. ولی خیلی کم پیش آمده که فلسفه چینی از نیازهای اخلاقی و عملی جدا شده باشد. سرانجام، جان این دو از بنیاد از یکدیگر جداست. فلسفه غربی ازتضاد عوامل متفاوت جهان، یعنی از تضاد میان مفاهیم انسانی وخدایی، آرمانی و واقعی، جامعه و فرد، قدرت و آزادی و ماننداینها تاثیر پذیرفته است. ولی نشان فلسفه چینی پیوستگی جهان است، نه تضاد آن; مثلا چینیان انسان را جزئی از عالم و عالم راجزئی از هستی او می دانند. در هر لحظه از هستی ما، زندگانی ماو طبیعت به صورت تنگاتنگ به هم درآمیخته و کاملا یکدیگر را درخود دارند. نیستی و هستی دو مفهوم متضاد نیستند، بلکه دومرحله از آفرینشند که مکمل یکدیگرند. 142
آیین دائوی فلسفی و آیین دائوی دینی
تفاوت قائلند; مثلا ژوجیا Ru chia مکتب کنفوسیوس یا فرهیختگان است و ژوجیائو Ru chiao کیش یا دین فرهیختگان است. 143 به همین ترتیب، دائوجیا Tao chia دائوئیسم فلاسفه قرون چهارم و سوم پیش از میلاد و دائوجیائو Tao chiao دائوئیسم دینی ای است که احتمالا در قرون دوم و سوم میلادی ظاهر شد. اما در میان غربیان همواره جیا و جیائو به هم آمیخته بیان می شود: کنفوسیونیسم ودائوئیسم و مانند اینها. لذا دائوئیسم Taoism اصطلاحی غربی با معنایی مبهم است که هم بر مکتب فلسفی دائو و هم بر دین دائو اطلاق می شود. تفکیک دائوئیسم فلسفی و دینی غالبا همراه باارزشداوری است، چرا که به نویسندگان آثار فلسفی عمق زیادی نسبت داده می شود، اما تائوئیسم دینی را آمیزه ای از جادو وخرافه پرستی می دانند. تعالیم دائوئیسم در مقام فلسفه ودائوئیسم در مقام دین، نه تنها با هم متفاوتند، بلکه حتی متضادند. دائوئیسم فلسفی عقیده پیروی از طبیعت را تعلیم می دهد، حال آنکه دائوئیسم دینی عقیده عمل بر ضد طبیعت راموعظه می کند; مثلا طبق تعالیم فلسفه دائوئی، آمدن مرگ به دنبال زندگی، سیری طبیعی است و انسان باید با آرامش این سیر طبیعی را بپذیرد. اما تعلیم اساسی دین دائوئی، اصل و فن احتراز ازمرگ است که آشکارا به منزله عمل بر خلاف طبیعت است. جریانات مختلف تائوئیسم دینی در جست و جوی عمر طولانی و جاودانگی مشترکند، تنها روشهایشان است که آنها را متمایز می کند. 144
سه شخصیت مهم آیین دائوی فلسفی
در دائوئیسم فلسفی سه چهره مهم وجود دارد: یانگ چو، لائودزه وجوانگ دزه. عقاید اصلی یانگ چو را می توان در این عبارات خلاصه کرد: هر کس برای خود و خوار شمردن چیزها و ارج نهادن به زندگی. روایت شده که یانگ چو آموخته است که حتی اگر بتواندتمامی دنیا را با کندن یک تار مو، سود رساند، چنین کاری انجام نمی دهد. طبق تعالیم او هر انسانی باید زندگی خود را ارج نهد وچیزها را خوار دارد و نتیجه آن که «انسان برای خودش ». یانگ چو نماینده نخستین مرحله در تکامل فلسفه اولیه دائوئی است. هرانسانی که به زندگی ارج می نهد، باید سعی کند زندگی خود را حفظکند و از آسیب بپرهیزد. چگونگی نیل به این آرزو، مساله اصلی دائوئیسم فلسفی است. روش یانگ چو برای انجام این کار،«گریختن » است. عقایدی که لائودزه بیان کرده است، نمایانگر سعی در آشکار کردن قوانین نهفته تغییرات چیزها در جهان است. چیزها تغییر می کنند،ولی قوانینی که در تغییرات نهفته است، بلاتغییر باقی می ماند. اگر آدمی بتواند این قوانین را دریابد و اعمال خود را با آنهاهماهنگ سازد، می تواند همه چیز را به سود خود کند. این دومین مرحله در تکامل دائوئیسم فلسفی است. جوانگ دزه (369-286 ق.م.) احتمالا برجسته ترین فیلسوف دائوئی متقدم است. کتاب جوانگ دزه که نام او را بر خود دارد، سند بسیار مهمی در ادبیات دائویی است، ولی مطمئن نیستیم که کدام قسمت آن را واقعا خودفیلسوف نوشته است. او می گوید: «خوشبختی درجات مختلفی دارد. تکامل آزادانه طبیعت ما،می تواند ما را به نوعی خوشبختی نسبی رهنمون شود. خوشبختی مطلق، از طریق فهمی برتر نسبت به طبیعت چیزها به دست می آید وآن یکی شدن با یگانه، یا زندگی در حیطه نامتناهی است. حکیم،پس از وصول به این مرحله، از آرامشی درونی بهره مند خواهد بودکه هیچ چیز نمی تواند آن را به هم زند. حکمای دائوئی مردانی بودند با آرامش خدشه ناپذیر». 145
لائودزه
دائوئیسم فلسفی در وهله نخست براساس کتاب لائودزه مبتنی است که تاریخ نگارش آن مدتها پس از زمان کنفوسیوس است. نوشته های جوانگ دزه در مقام زیربنای دائوئیسم فلسفی همین قدر اهمیت داردو نامهای لائو و جوانگ معمولا به اتفاق برای معرفی این مکتب به کار می روند. این مکتب فلسفی، در عین تلاش برای آشکار کردن قوانین نهفته طبیعت، با طبیعت و قوانین آن موافقت و یا به آنها گرایش دارد. 146 لائودزه، که به بنیانگذار مکتب «دائو» اشتهار دارد، به قولی در 604 ق.م. تولد یافت. بعضی از محققان تاریخ 570 ق.م. راترجیح می دهند. منبع اصلی اطلاع ما در مورد زندگی لائودزه، کتاب کوچکی است که سوماچی ین Ssu-ma ,ch ien تاریخ نگار چینی، درحدود 500 سال پس از زمان لائودزه به رشته تحریر در آورده است.در این کتاب نام کامل لائودزه، لی ار lierh نام خانوادگی ونام شخصی یا لی دان Li Tan نام و نام خانوادگی و لقب ] ذکر شده است. از زندگی او تنها دو واقعه گزارش شده است، یکی مربوط به دیدار کنفوسیوس و لائودزه و دیگری مربوط به ناپدید شدن لائودزه. روایات سنتی حاکی از این است که لائودزه در دربار لوه-یانگ به مقام خازن اسناد دولتی گماشته شد. هنگامی که سقوطقریب الوقوع حکومت را دریافت، آنجا را ترک کرد و رو به سوی غرب آورد. در گذرگاه هان کو Han-ku نگهبان ،که از معتقدان او بود، از وی خواست تانوشته ای درباره تائووته Tao andTe برای او بنویسد. لائودزه پذیرفت و سه روز به گوشه ای رفت و با کتاب کوچکی بازگشت. این کتاب «دائود جینگ » [ تائوو خاصیت آن ] نام گرفت. این رساله که تا کنون موجود و باقی است، تنها اثری است که از او بر جای مانده است. از روی این کتاب می توان حدس زد که او گوشه عزلت گزیده، در خلوت خود به تاملات عرفانی پرداخته بود. پس از دادن کتاب به دروازه بان، راه خود را در پیش گرفت و ناپدید شد ودیگر خبری از او باز نیامد. 147 گرچه لائودزه برای تاسیس مکتب کوششی نکرد، اما مردم خود برای شنیدن سخنانش نزد او می آمدند. کنفوسیوس که 53 سال از اوکوچکتر بود، یک یا شاید چند ملاقات با او داشت. سخنان کنفوسیوس پس از این ملاقاتها نشان دهنده شگفتی و اعجاب او از لائودزه است.او در سال 517 ق.م. با این جملات به این ملاقاتها خاتمه داد: «شنیده ام که گفته اند که یک تاجر با هوش، علی رغم داشتن اندوخته بسیار، چنان عمل می کند که گویی انبارهایش خالی است ومرد و الامقام، گرچه دارای والایی اخلاقی باشد، خود را ساده لوح نشان می دهد. راه و روشهای خودپسندانه و آرزوهای بی پایان خودرا رها کنید، رفتار مودبانه و جاه طلبی های گریزناپذیرتان راوانهید، زیرا اینها بر نیکی شما نمی افزایند. این تمام آن چیزی است که داشتم تا به شما بگویم ». 148 سوماچی ین در پایان نتیجه می گیرد: «هیچ کس در جهان نخواهد دانست که اینها حقیقت است یا نه.لائودزه یک فرزانه پنهان بود. او دائووده کشت می کرد، بر این اساس سعی در زندگی پنهانی و گمنامی داشت ». توصیف این فیلسوف به فرزانه پنهان، ریشه در زندگانی مبهم او، پس از ترک مقامش در دربار سلطنتی دارد. بی شک لائودزه برای ما انسانی است پوشیده در پرده نفوذناپذیر ابهام. گمان می رود که پس از حرکت به سوی غرب و تبت سالیان درازی در خلوت زیسته باشد. هیچ کس نمی دانداو در کجا از دنیا رفته است ». بعضی معقتدند که لائودزه وجود نداشته و دائودجینگ و نویسنده اش حاصل تعالیم مختلف و معلمان مختلف اند. به هر حال نویسنده دائودجینگ یک نفر است، اما راجع به او تقریبا چیزی نمی دانیم(و به نظر الیاده امیدی هم نیست که در آینده بدانیم) 149 . حتی نام واقعی او نیز مجهول مانده است، چون لائودزه Lao-Tzu به معنای «کودک پیر» یا «استاد خواندند. Tan به معنای «دراز گوش » است، ویژگی ای که متضمن چیزی غریب در ظاهر اوست. شواهدی که تاریخ از او برجای گذاشته،افسانه هایی بیش نیست که برخی از آنها به راستی شگفت انگیزند،مانند اینکه شهابی آسمانی مادرش را آبستن کرد و او در هشتاد ودو سالگی، در کمال خرد و با موهایی سپید از مادرزاده شد.ناچیز بودن اطلاعات صحیح از زندگی لائودزه برخی از محققین رادرباره اینکه آیا اصلا چنین شخصیتی در تاریخ وجود داشته است یانه، دچار شک کرده است. واقعیت این است که نویسنده کتاب دائودجینگ، که مبلغ فضیلت گمنامی است، می خواهد خود نیز گمنام باشد. شاید به همین دلیل است که در آن هیچ تاریخ، مکان، نام اشخاص و واقعه خاصی ذکر نمی شود. 150
دائودجینگ
بنابر سنت، کتاب دائودجینگ که نخستین اثر فلسفی در تاریخ چین شمرده می شود، نوشته لائودزه، حکیم سالخورده و معاصر کنفوسیوس است. اما تحقیقات جدید، بسیاری از محققان را وادار به تغییراین عقیده کرده، تا آنجا که معتقدند حتی اگر لائودزه در عصرکنفوسیوس می زیسته، دائودجینگ را ننوشته، زیرا محتوا و سبک کتاب نشان دهنده تدوین آن در عصر دولتهای جنگجو(480-222ق.م.) است. شاید دقیق ترین چیزی که درباره این کتاب بتوان گفت،این است که نه ساخته یک تن، که چندین تن است. اما به درستی فلسفه لائودزه را نشان می دهد که در دوره ای بلافاصله پیش ازکنفوسیوس می زیست. 151 Tao (که dow تلفظ می شود، مثل dowel )به معنای «راه » است و Te (که dir تلفظ می شود، مثل dirty )به معنای «فضیلت » و«قدرت » است و ching (که jing تلفظ می شود، مثل jingo )به معنای «نوشته کهن » است. از این رو دائودجینگ یعنی نوشته ای کهن درباره راه و فضیلت. 152 عنوان دائودجینگ در عصر هان (Han) برای کتاب برگزیده شد. آثارکلاسیک کنفوسیوسی از قدیم به جینگ معروف بود. نقش - واژه 153 جینگ در اصل به معنای «تار و پود» است. جینگ ها در برگیرنده تعلیمات، به ویژه تعلیمات عالی، هستند. این متون مقدس، ملهم از مقدسین یا خدایان اند. دائودجینگ نیز به عنوان اثری که ظاهرا از استاد به شاگرد منتقل شده، وحی تلقی می شده است که به لائودزه الهام شده و او آن را به راهدار دروازه غربی سپرده است. دائودجینگ در عین حال به «متن 5000 نقش - واژه » نیز شهرت دارد. کتاب به 81 بخش کوتاه و دو فصل تقسیم می شود. فصل نخستین، از آغاز تا بخش 37 را در بر می گیرد. دو فصل بندی نخستین و آخرین، یک تقسیم بندی قدیمی است، اما تقسیم بندی بخشها، برحسب گونه گونی نسخه های باستانی تغییر می کند. اما شماره 81، درواقع ریشه در عددهای رمزی 3 و 9 دارد. 154 زبان مبهم این متن به آسانی قابلیت تفاسیر گوناگون دارد.دائودجینگ چون آینه ای جادویی است که همواره تصور و تصویر مااز حقیقت را باز می تاباند. از آنجا که متن اصلی نقطه گذاری وعلائم دستوری ندارد، استنساخ کننده یا خواننده، خود باید دراین مورد تصمیم بگیرد. از این رو توافق بر سر ترجمه درست ودقیق آن مشکل است. این کتاب شامل جملات کوتاه و کلمات قصارآهنگینی است که بعضی از آنها مبهم و مرموز است. گرچه این جنگ حکیمانه اندک اندک به وجود آمده و تنها در سده سوم پیش ازمیلاد تقریبا شکل نهایی خود را یافته، با این وجود، نمایانگراندیشه های منسجم و به هم پیوسته ای است. 155
مفهوم دائو
چند مفهوم اساسی در دائودجینگ به کار می رود که ایضاح آنها،فهم دیدگاه آیین دائو را درباره ارتباط انسان و طبیعت میسرمی سازد. مهمترین آنها «دائو» است. کتاب را که می گشاییم،یکباره احساس می کنیم که همه چیز دائرمدار «دائو» است. امادر سرتاسر کتاب واژه «دائو» به یک معنا به کار نرفته است،بلکه سه معنا دارد. دائو از لحاظ لغوی به معنای «راه »، «طریق » و «جاده » 156 است. نقش واژه دائو متشکل از دوحرف، به معنای «سر» و «رفتن » است. سر را می توان خودآگاهی به شمار آورد (سر، مقر نور آسمانی نیز هست) و «رفتن » را،پیمودن یک راه. از این رو می توان گفت معنای دائو عبارت است از«آگاهانه رفتن » یا «راه آگاهانه ». 157 به سه معنا می توان این راه را فهم کرد: 1. دائو راه رسیدن به حقیقت غایی است. متعالی و به دور ازدسترس حواس است. سرچشمه هستی است و تنها از راه شهود و بصیرت عرفانی می توان آن را یافت. 158 دائودجینگ با این جملات آغازمی شود: «دائو را اگر توان گفت، جاودان نیست / نام را اگر توان نامید، جاودان نیست / بی نام، آغاز آسمان و زمین است / نامیده، هزاران هزار را مادر». دائودجینگ، بخش 1 دائو به این معنا اصلی جاوید و توصیف ناپذیر است که همه چیز رافرا می گیرد، اما خود را نمی نمایاند. قانونی جاوید است که بسترپدیده های متغیر جهان است. مسلما فهمیدن آنچه درباره دائو دردائودجینگ آمده، دشوار است و لائودزه این را می دانست: «مستعدترین مردان چون از دائو بشنوند، مشتاقانه به آن عمل می کنند. میانمایگان چون از دائو بشنوند، میلی به آن ندارند،عامیان چون از دائو بشنوند، به قهقهه به آن می خندند. به راستی اگر این مردمان به آن نمی خندیدند، او دیگر دائو نبود». 159
2. گرچه دائو متعالی است، اما ساری و جاری در جهان هم هست. به این معنای دوم راه جهان است; قانون و آهنگ و قوه راهبر درسرتاسر طبیعت و اصل نظم دهنده ای است که در ورای همه چیزها است،اما در عین حال در میان آنهاست. وقتی دائو به این صورت دوم درمی آید «جسمانی » می شود و به صورت همه اشیا جلوه گر می گردد.می توان آن را «مادر جهان » نامید. قانون ابدی طبیعت که همه جهان مطابق با آن عمل می کند. 160 «دائو تهی آوندست، پایان لیک نپذیرد / آه، سرچشمه گم ژرفای هزاران هزار / تیزی کند کن / گره گشای / تندای نور کاه /خاکسار باش / ژرفای پنهان اما هماره نمایان! ندانم از کجامی آید او، مادر طبیعت ». دائودجینگ، بخش 4 اندیشه تانیث با خالی بودن مربوط است، هم فقدان کیفیات قابل تصور را برای دائو نشان می دهد و هم نمایانگر خلا ذهنی حکیم است. 161 به این معنا نه تنها می توان از دائوی آسمان و دائوی شاهانه سخن گفت، بلکه می توان قائل به دائوی زمین و دائوی انسان نیز گشت. جهان با «سه نیرو» شکل گرفته است: آسمان وزمین و انسان. انسان واسطه دینی میان آسمان و زمین است. دائونظمی است که در زمینه های گوناگون، حقیقت خود را متجلی می کند. 162
3. به معنای سوم، دائو «راه انسان » است. راهی که انسان بایدزندگی اش را طبق آن نظام بخشد تا در راهی که کل جهان در آن است سهیم باشد. دائو طریقتی است که آدمی برای هماهنگ شدن با جهان باید بپیماید. به این معنا بزرگترین فضیلت، تنها به دنبال دائو رفتن است. 163 «رهرو دائو، با دائو یگانه ست / رهرو فضیلت، یگانه با فضیلت /رهرو آسمان، با آسمان یگانه / با دائو یگانه باش، دائو باتوست / با فضیلت یگانه باش، فضیلت از توست / با آسمان یگانه باش، آسمان از توست / سست ایمانان، نه معتمدند». دائودجینگ، بخش 23 بدین ترتیب، دائو به معنای اول، هویتی اسرارآمیز است که از هرشکل و صورتی عاری است. مرد حکیم درباره او می اندیشد، اما به هیچ صورتی برای او آیین پرستش یا عبادتی به جا نمی آورد. ازنظر دائودجینگ انسان مختار است و می تواند طریقی برخلاف قانون ازلی دائو (به معنای دوم) در پیش بگیرد، ولی حاصل این عمل دردو رنج است. شنا برخلاف جریان آب او را فرسوده و ناتوان خواهدساخت. انسان با توجه به دائوی جهان و دقت در راه و روش هرموجود و هر چیزی، می تواند راه خود را (دائو به معنای سوم)بیابد. اما باید بداند که هر که به مخالفت با دائو برخاست نابود می شود: «زور را ثمر، ناتوانی است / نه این است راه دائو / هماورددائو / دیر نپاید». دائودجینگ، بخش 30 انسان با زمین هماهنگ است; زمین با آسمان هماهنگ است; آسمان با دائو هماهنگ است; و دائو با راه طبیعت هماهنگ است. این طرح کلی سیستم لائودزه است. مراد از طبیعت همه آن چیزهایی است که در جهان رخ می دهد. یعنی امعیت خودانگیختگی یا خودجوشی چیزهاو رهایی مطلق از تصنعی بودن. به این ترتیب هر گاه چیزها آزادباشند که راه طبیعی خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگی حرکت می کنند. بنابر دائودجینگ انسان در آغاز شادمان بود، اما درنتیجه تغییراتی که جامعه پدید می آورد، ناشاد می شود. بهترین راه شادمانی دامن فروچیدن از تمدن تصنعی کنونی و زیستن درپیوند آرام با طبیعت است، در میان جنگلها و رودها و کوهها. 164 «جهان را دگرگون، کی توانی کرد؟ یاوه مکوش! / جهان، ازل است/ به دگرگون کردنش مکوش، ویران شود / به نگهداری اش مکوش، ازکف شود». دائودجینگ، بخش 29 کتاب دائود جینگ در حقیقت دری گشوده به رازهاست. جست و جوگر،با تکیه بر درجه خرد یا تقدسی که به آن ست یافته، کم و بیش به دیدگاهی می رسد که نافذ در حقیقت است. این کتاب راههایی رامی آموزد که اغلب مخالف عقیده عمومی و مرموزند، اما به دقت درجهت برانگیختن اندیشه های شخصی به کار می افتند، زیرا این کتاب به هیچ وجه متنی فلسفی نیست. تنها نوعی استنباط را ارائه می دهد و نه مشی و طریق را. یافتن راه به عهده خود رهروست. 165
قانون تضاد
انسانی که قانون طبیعت را در می یابد، سلوک خود را مطابق با آن تنظیم می کند. قاعده کلی تنظیم او، این است که اگر او می خواهدچیزی به دست آورد، از متضاد آن آغاز می کند و اگر می خواهد چیزی را نگاه دارد وجود چیز متضادی را در آن تصدیق می کند. مثلا اگرکسی می خواهد قوی باشد، باید با این احساس که [ موجود ] ضعیفی بیش نیست، آغاز کند. به این طریق انسان می تواند با آسایش دردنیا زندگی کند و به اهداف خود برسد. این، پاسخ و راه حل مساله اصلی پیروان دائو، یعنی چگونگی حفظ زندگی و احتراز ازآزار و خطر در دنیای انسانی است. 166 «بهترین مثال برای بیان این عقیده آب است / در جهان،رام ترین، آب است / سپهدار فتح سرکش / نیست هماوردیش / برسخت،سست چیره آید / به سرکش، رام / کیست کاین ندارد؟ / کیست کاین به کار نبرد؟ / بدنامی به جان پذیر / بر ملک افسری / رسوایی به جان پذیر / فرمانروای جهانی / حقیقت، صورتکی است ». دائودجینگ، بخش 78
اصل وو - وی
کیفیت اساسی زندگی، در هماهنگی با جهان «وو وی » (Wu-Wei) است که معمولا به بی عملی ترجمه می شود. اما این معنا سبب سوءتفاهم می شود. آرامش خلاق، دو امر را در یک فرد تلفیق می کند:فعالیت برین و آرامش برین. برای اینکه انسان در هماهنگی بادائو قرار گیرد، باید بگذارد تا رفتارش به صرافت طبع صادرشود. وو وی زندگی ای است که فوق هیجان سپری می شود. آب درجهان طبیعت شبیه ترین چیز به دائو است، نمونه اعلای وو وی هم هست. وو وی شبیه آب است. پیرو آیین دائو همچون آب رو به پستی ها می رود (متواضع است)، نفوذی ناشناخته در هر چه سخت است دارد، بی خشونت کار خود را پیش می برد و روشن و زلال است. وضوح در زندگی آن هنگام پدیدار می شود که انسان از جهان بیرونی متوجه جهان درونی می گردد. راه انجام کار صرفا «بودن »است. 167 بعضی اصل وو وی را همان میانه روی می دانند. لائودزه وکنفوسیوس تنها از این جنبه به هم می مانند: هر دو به آموزه «میانه روی » معتقدند و دلیل اصلی آنها در طرفداری از این نظریه، قانون تغییرناپذیر طبیعت است که اگر حرکتی به نهایت رشدش برسد، لزوما به ضد خود باز می گردد اندرز هر دو این بودکه «زیاده رو مباش ». فلسفه وو وی لائودزه نیز از این قانون بی تغییر گرفته شده است. وو وی به هیچ وجه یکسره نفی به معنای بی کنشی محض نیست. معنای واقعی آن «زیاده نکوشیدن »است. فرد از کوشش بیش از حد به این خطر می افتد که خلاف آنچه می خواهد بیابد. قانع بودن، راه نگاهداشتن نیرو و نیرومندی ماست. 168 بعضی آن را «عدم مداخله در سیر طبیعی اشیا» می دانند. پیروآیین دائو باید مراقب باشد تا در خط سیر اشیا دخالتی نکند. وووی در واقع نگرشی احترام آمیز و همراه با احتیاط نسبت به خودانگیختگی طبیعی چیزهاست. 169 «از آرامش سست چیره، زن بر مرد / افتادگی اش ز آرامش / فراخی،پاس دارد تنگی را / فاتح شود / تنگی پذیرد فراخی را / فاتح شود / فاتحان همسازند / فتح فاتحان از همسازی است ». دائودجینگ، بخش 61 تائوئیسم توام با نوعی ریاضت کشی است. البته نه به معنای سرکوب خواسته ها و نیازهای حسی بلکه اعتدال در به کارگیری وارضای آنها. از نظر چینیان، اندامهای حسی انسان «درهایی »هستند که اگر به درستی محافظت نشوند، سیالگی حیات از طریق آنها خواهد گریخت. شهوات عامل تحلیل رفتن زندگی و در عین حال به معنای از دست دادن جان نیز هست. لذا اصل وو وی می آموزدکه با دوری از هیجان و حفظ اعتدال (در مورد خواسته های درونی)و پرهیز از دخالت در جریان حوادث، امکان توسعه شخصیت واقعی هرموجود به خود او واگذاشته می شود.بدین ترتیب، هنگامی که انسان مقدس دست به عمل می زند، توقع هیچ نوع پاداشی را برای عملش ندارد. کار که تمام شد به انتظار سهمیه نمی ماند. استعدادهایش را به نمایش نمی گذارد. از جنگ اجتناب می کند تا کسی نتواند بااو ستیزه کند. 170 می توان گفت که اصل وو وی «پذیرش فعالانه واز سر رغبت امور» است. منظور از «پذیرش » در اینجا پذیرفتن باطنی است، نه موافقت ظاهری، و منظور از «فعالانه » یعنی اینکه می خواهم بپذیرم، نه آنکه چون راه دیگری در میان نیست می پذیرم، و مراد از «از سر رغبت » یعنی اینکه از این پذیرش خوشحالم و «امور» هم شامل هر آن چیزی است که در جهان طبیعت(زنده و بیجان) و نیز میان انسانهای دیگر می گذرد. نظر دیگر این است که وو وی به معنای اجتناب از هر عملی نیست، بلکه بیشتر اجتناب از هر عمل خصومت آمیز و تجاوزکارانه است. بسیاری از اعمال بی ضررند، مانند خوردن و آشامیدن و محبت کردن و... بعضی آموزه بی عملی را به معنای «انجام ندادن چیزی که طبیعی یا از سر صرافت طبع نیست » تفسیر کرده اند، اما وووی فی نفسه به معنای اجتناب از امور غیر طبیعی نیست، بلکه به معنای اجتناب از تجاوز است. 171
اصل یین یانگ
برخی از فلاسفه بسیار کهن و گمنام، شاید درحدود سال هزار ق. م. مشاهده نمودند که درهر شی ء طبیعی دو عامل و دیگری را یین Yin نام نهادند و گفتند هرموجودی که در عالم هستی وجود دارد، ازعمل متقابل و تفاعل این دو حالت یا دو قوه پدید آمده است. 172 شکل رمزی یانگ و یین نشان دهنده دو اصل متقابل است که با تکمیل یکدیگر به هماهنگی می رسند. هر یک به کنه قلمرو دیگری نفوذکرده و در مرکز آن مستقر می شود و سرانجام هر دو در دایره ای که رمز وحدت نهایی «دائو» است، به سکون می رسند. این دو که مدام جابه جا می شوند، لمحه ای از دور زندگی هستند. زندگی به جلو، یابه بالا و به طرف یک مقصد نهایی حرکت نمی کند، بلکه پس از یک دور کامل به خود باز می گردد; زیرا در اصل تمامی چیزها یکی بیش نیست. این رمز نمایانگر نسبی بودن تمامی ارزشها و در کنار آن،اصل این همانی تضادهاست. تقابل دو اصل یین و یانگ تمامی تضادهای اساسی زندگی را در خود جمع کرده است: خیر و شر، فاعل و منفعل، مثبت و منفی، ظلمت و نور، تابستان و زمستان، مونث ومذکر و غیر آن. 173 هر چیزی می تواند در ارتباط با دیگری مظهریین یا یانگ باشد. آفتاب مظهر یانگ است و خاک مظهر یین، اماممکن است هر لحظه به صورتی دیگر درآیند و قوه مخالف رابنمایانند. مرد در خواص و اعراض خود دارای جنبه فاعلیت و مظهرنیروی یانگ است، اما زن صاحب جنبه انفعال و علامت ظهور قوه یین است، اما زن و مرد با تغییر نسبتشان به یکدیگر، می توانند مظهرقطب مقابل شوند. بخش سیاهرنگ این سمبل (یین) نقطه ای سفید رنگ دارد، و بخش روشن (یانگ) نقطه ای سیاهرنگ دارد. این امر نشان می دهد که هر قطب در کاملترین و خالصترین شکل خود، دانه ای ازدیگری را در بردارد و تغییر در اثر کنش و واکنش مظاهر یین ویانگ صورت می گیرد. 174 اصل فعال و منفعل در عین اینکه با هم کشاکش دارند، مخالف یکدیگر نیستند، بلکه یکدیگر را کامل ومتوازن می کنند و در پایان هر دو در اصل واحد منجذب می شوند. باکامل شدن دایره، فرد می فهمد که در مرکز همه چیز، یک چیز وجوددارد. پیروان آیین دائو می گویند، آنها که عمیقا بر این رمزتمرکز و تامل می کنند می یابند که این رمز بهتر به رازهای جهان نزدیک می شود، تا هر درازه گویی یا هر فلسفه ای. این رمز نشان می دهد که هیچ دیدگاهی در این جهان نسبی نمی تواند مطلق تلقی شود. 175 یین و یانگ در «یگانه » بسیط (دائو) اصل مشترک دارند و فقطدر قلمرو پدیده ها فعالند، یعنی در جایی که اصل فعال نمایان می شود، اصل منفعل ظاهر می گردد، کاملا پیداست که مبنای این نمادها یک ثنویت مابعدالطبیعی نیست. 176 در دائودجینگ (بخش 40) آمده است: «بازگشت، سیره دائوست، / سازگاری، شیوه دائو / هزاران هزاراز هست زایند / هست از نیست ». و در بخش 58 چنین می خوانیم: «فرمان مران / عذاب آرد / آرام گیر تا جهان بیاساید / شادی حریم اندوه ست، / اندوه، حریم شادی / انجام را کیست، کو توانددید؟ / راست نماید، راست اما نیست / کژ گردد / نیک نماید،نیک اما نیست / پلید گردد / انسان را، گمگشتگی، پایان نیست ». لذا پیرو آیین دائو با توجه به اصل یین و یانگ، جهان رابسامان می یابد و در ورای تضادهای ظاهری، آن اصل یگانه رامی جوید و به هیچ وضعی دل نمی بندد; زیرا می داند که این وضع پایدار نیست و ممکن است به وضع مقابل خود مبدل شود. اصل یین ویانگ می آموزد که نباید در پی از میان برداشتن این تضادهای طبیعی بود; چرا که در این کنش و واکنش است که دائو جلوه می کندو موجودات هستی می یابند و در حرکت دوری خود، دوباره به آن اصل یگانه بازمی گردند. این اصل، چشم اندازی تسلی بخش و سازگار ازطبیعت به دست می دهد، تا هماهنگی با دائوی جهان را میسر کند. موجودات از دائو صادر می شوند و باید بی چند و چون به آغوش اوباز گردند. این اندیشه ای محوری در دائودجینگ است که در بخش 16بیان شده است: «خویشتن تهی دار / بگذار روان بیاساید / هزاران هزار خیزند وفرود آیند / بازگشت، نهایت است / پدید آیند و ببالندریشه، مادرست / وین آرامش سیره طبیعت ».
مفهوم «تهی »
فضایل اخلاقی در کف نفس نهفته است. «خلا یا تهیگی » یعنی آزادی از تمنیات. متناظر با آزادی از تمنیات درونی، رعایت اصل وووی در زندگی بیرونی لازم است. این نوع زندگی جز برای انسان فرزانه جاذبه ای ندارد. حکیم با دوری از خواسته ها و تمایلات، به حالتی کودکانه از صرافت طبع و نازکی و مهربانی می رسد. از این رو است که حکیم «ساده » است، به سادگی یک چوب نتراشیده. 177 «از مفهوم تهی نه فقط باید غیبت آگاهی را، بلکه در عین حال غیبت میل و اراده را حس کنیم، و نیز غیبت هر نوع درنده خویی را که می تواند موجب صدمه رساندن به دیگران شود».178 این گفت فرزانه: راه خویش گیرم; گشادگی همگان راست. / آرام گیرم; امان همگان راست. / به کار جهان نپردازم; خجستگی همگان راست / سادگی; مرگ آرزو است. دائودجینگ، بخش 57 «سی پره چرخ در محور انبازند / وز تهی محور، چرخ می چرخد/ از رس آوندی ساز / وز تهی ست سرشاری / درها و دریچه هایی دراتاق گشای، / وز تهیش اتاق را ثمرست ». دائودجینگ، بخش 11 «مفهوم تهی در هنر دائویی بسیار تاثیر نهاده است. در این هنر آنچه اهمیت دارد تهی بودن ظروف، پنجره ها و راهروهاست. درواقع برای دریافتن هنر دائویی باید بیشتر به فضاهای خالی میان اشکال نگریست، تا به خود اشکال; زیرا آنها تنها برای نشان دادن همان فضاهای خالی به کار می آیند و بر خلاف تصور رایج خودبه خود ارزشی ندارند». 179 «خویشتن تهی دار، بگذار روان بیاساید». دائودجینگ، بخش 16 «دائو تهی آوندست، پایان لیک نپذیرد».همان، بخش 4
طبیعت گرایی در آیین دائو
آیین دائو تعلیم می دهد که انسان نه تنها نسبت به انسانهای دیگر، بلکه نسبت به طبیعت نیز نباید خشن و تجاوزگر باشد. انسان غربی طبیعت را رقیبی تلقی می کند که باید با آن مقابله کرد، ضبط و مهارش کرد و بر آن پیروز و مسلط شد. اما طرز نگرش آیین دائو به طبیعت دقیقا متضاد با این نگرش است. باید باطبیعت همراهی کرد و آن را به دوستی گرفت. طبیعت از این نظردشمنی نیست که باید بر آن فایق آمد، بلکه باید از دخل و تصرف در آن پرهیز کرد. 180 خلاصه تعلیم لائودزه این است: «پیرو طبیعت باش ». این طبیعت گرایی در هنر و معماری دائویی اثر عمیقی بر جای گذاشته است و مبدل به یکی از ارکان هنر چینی شده است. نقاشان چینی سعی کرده اند که خود را غرق در طبیعت سازند و بگذارند که طبیعت از درون قلمهای آنان سخن گوید. معابد دائویی معمولا درمقابل تپه ها و پشت درختها قرار دارند و با محیط اطراف درآمیخته اند و چشم اندازهای زیبایی پیش رو دارند. انسان برین نیز با طبیعت در می آمیزد. بالاترین مقصد او یگانگی با دائوست.او اجازه می دهد تا دائو در درونش کار کند. او با شناختن دائوقلب همه معارف را به دست آورده است; زیرا دائو اصل جهان است. 181
ب) ارتباط انسان و طبیعت در اسلام
ذی شعور بودن طبیعت
در قرآن یک سلسله اطلاعات درباره طبیعت هست که فهم آنها درتنظیم ارتباط انسان با طبیعت موثر است. از جمله اینکه قرآن تاکید می کند که طبیعت زنده و باشعور است و انسان با جهانی آگاه و هوشیار سر و کار دارد و همه موجودات خدا را تسبیح می کنند: و ان منها لما یهبط من خشیة الله 182 (پاره ای از سنگها از بیم خدا فرو می ریزند). تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم 183 (آسمانهای هفتگانه و زمین و هر که در آنهاست تسبیح او می کنند و چیزی نیست مگر اینکه با ستایش خدا تسبیح می کند; اما شما تسبیح موجودات را در نمی یابید). بعضی از مفسرین عقیده دارند که این تسبیح به معنای حقیقی کلمه توسط موجودات انجام می شود، اما ما آن را نمی فهمیم. نفهمیدن مادلیل بر آن نیست که جمادات زبان ندارند. قرآن تصریح دارد براینکه تمامی موجودات زبان دارند: قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شی ء 184 (گفتند: ما را خدا، که همه چیز را به سخن آورد،گویا کرد) در سوره رعد، آیه 13 می فرماید: و یسبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته (و تندر با ستایش او تسبیح می کند، و فرشتگان از ترس او) صوت هائل رعد در گوش و خیال آدمی، آن تسبیح ذاتی موجودات رامجسم می سازد و به همین جهت هم خدا رعد را نام برد تا اذهان ساده و بسیط را به آن تسبیح ذاتی که قائم به ذات هر موجودی است و بدون صدا و لفظ انجام می شود، منتقل نماید. 185
خدا پدیدآورنده طبیعت
خلقت آسمانها و زمین به دست خداست. او در خلق و حفظ و هدایت مخلوقات، یگانه و بی شریک است و سرتاسر جهان هستی قلمرو سلطنت اوست: بل له ما فی السموات و الارض کل له قانتون × بدیع السموات و الارض 186 (بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ،از آن اوست، و همه فرمانبر اویند × پدیدآورنده آسمانها و زمین است).
اهمیت پدیده های طبیعی
در برخی از آیات قرآن، خداوند برای بیان مطلب مهمی، به پدیده های طبیعی سوگند یاد می کند. این سوگندها علاوه بر اهمیت مطلبی که پس از سوگند بیان می شود، اهمیت خود این پدیده ها رادر بیداری بخشیدن به انسان نشان می دهند: در آیاتی، خدا به خورشید و نورافشانی اش، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یادمی کند: و الشمس و ضحیها × و القمر اذا تلیها × و النهار اذا جلیها ×و اللیل اذا یغشیها × و السماء و ما بنیها × و الارض و ما طحیها ×و نفس و ما سویها × فالهمها فجورها و تقویها × قد افلح من زکیها × و قد خاب من دسیها 187 «سوگندهای خدا در قرآن، حجتی است که بر حقانیت جواب قسم وسوگندی که یاد شده، دلالت دارد. در سوگندی که (در آیات فوق) دررستگاری نفوس پاک و خسران نفوس آلوده می خورد، دلیلش را هم آورده، می فرماید: نظامی که در خورشید و ماه و شب و روز جریان دارد و منتهی به پیدایش نفسی شده که فجور و تقوایش به اوالهام شده، خود دلیل ست بر رستگاری کسی که نفس خود را تزکیه کند و خسران کسی که آن را آلوده سازد». 188 در آیات دیگر نیز خدا به روز و شب و کوه و زمین قسم یادمی کند: و التین و الزیتون × و طور سینین × و هذا البلد الامین × لقدخلقنا الانسان فی احسن تقویم 189 و الضحی × و اللیل اذا سجی × ما ودعک ربک و ما قلی 190 سوره لیل، آیه 1-4. و اللیل اذا یغشی × و النهار اذاتجلی × و ما خلق الذکر و الانثی × ان سعیکم لشتی 191
زمین فرش انسان
الذی جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء و انزل من السماءماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم 192 (همان [ خدایی ] که زمین را برای شما فرشی [ گسترده ] و آسمان را بنایی [ افراشته ]قرارداد; و از آسمان آبی فرود آورد و بدان از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد.)
خلقت آنچه در زمین است برای انسان
هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا 193 (اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید.)
زمین قرارگاه انسان
و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین 194 (و برای شما در زمین،قرارگاه، و تا چندی برخورداری خواهد بود).
جمال طبیعت برای انسان
و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تاکلون × و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون 195 (و چهارپایان را برای شما آفرید، در آنها برای شما [ وسیله ] گرمی و سودهایی است، واز آنها می خورید × و در آنها برای شما زیبایی است، آنگاه که[ آنها را ] از چراگاه برمی گردانید، و هنگامی که [ آنها را ] به چراگاه می برید).
فساد در خشکی و دریا به سبب اعمال انسان است
ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون. 196 (به سبب آنچه دستهای مردم حاصل آورد، تباهی در خشکی و دریا پدید آمد تا [ خدا ] پاره ای ازآنچه را کرده بودند، به آنان بچشاند، شاید بازگردند) دامنه آثار اعمال انسان، از روح او فراتر رفته و در خشکی ودریا ظاهر می شود. این است که از نظر قرآن فساد در خشکی و دریابه سبب تبهکاری انسان و سوء استفاده او از اختیار و قدرتی است که دارد.
نهی از اسراف
و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین 197 (اسراف نکنید که خدااسرافکاران را دوست نمی دارد.) در اینجا منظور از اسراف زیاده روی در مصرف مواهب طبیعی است.از نظر قرآن انسان حق ندارد هر نوع دخل و تصرفی در طبیعت بکند. حتی در استفاده از نعماتی که خداوند به صورت طبیعی دراختیار او گذاشته است، مجاز نیست که از حد معینی پا فراتربگذارد و این نعمتها را هدر دهد.
انفاق از مواهب طبیعی
یا ایها الذین آمنوا انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة 198 (ای کسانی که ایمان آورده اید، از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی است و نه دوستی و نه شفاعتی) مؤمنان موظفند که از آنچه روزی شان شده است (اعم از نعمات مادی و معنوی) انفاق کنند، و این داراییها را در اختیار کسانی که از آن بی بهره اند، بگذارند و البته این انفاق موجبات پرورش روح و تقویت انسان دوستی را در مؤمنان فراهم می کند.
نظر به خلقت برای عبرت و تذکر
طبیعت می تواند حقایق فراموش شده را به انسان یادآوری کند و اورا به امور مهمتری متوجه سازد: ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فی الارض ثم یخرج به زرعا مختلفا الوانه ثم یهیج فتریه مصفرا ثم یجعله حطاما ان فی ذلک لذکری لاولی الالباب. 199 (آیا ندیدی که خدااز آسمان آبی فرو فرستاد و آن را به صورت چشمه هایی، در زمین به راه انداخته است و آنگاه با آن کشتی به رنگهای گونه گون بیرون می آورد; سپس خنک می شود و آن را زرد شده می بینی; آنگاه ریز و ریزش کند که در این برای دارندگان خرد پندی هست) ا فلا ینظرون الی الابل کیف خلقت × و الی السماء کیف رفعت × و الی الجبال کیف نصبت × و الی الارض کیف سطحت × فذکر انما انت مذکر. 200 (آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است × و به آسمان که چگونه برافراشته شده است × وبه کوهها که چگونه به جا نهاده شده اند × و به زمین که چگونه گسترده شده است × پند ده که تو فقط پندرسانی)
انسان آبادکننده زمین
قرآن نه تنها انسان را از اسراف در استفاده از مواهب طبیعی نهی می کند، بلکه یادآور می شود که وظیفه او در قبال طبیعت آبادانی آن و رساندن آن به وضع مطلوب و بهتری است: هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها 201 (و شما را از زمین پدید آورد و آباد کردن آن به شما سپرد)
آیه بودن طبیعت
دو گونه اساسی از تفاهم میان خدا و انسان وجود دارد. شفاهی(که وسیله آن زبان بشری مشترک میان دو طرف است) و غیر شفاهی(که وسیله آن، از طرف خدا «نشانه های طبیعی » یا همان آیات الهی است و از طرف بشر پیدا کردن یئت خاص و انجام دادن بعضی حرکات بدنی است). طبعا در هر دو حالت ابتکار و آغاز کار به دست خداست، و از طرف انسانی، این ارتباط اساسا نسبت به ابتکارعملی الهی جنبه «عکس العملی » دارد. اراده خدا برای گشودن راه ارتباط مستقیم میان خود او و نوع بشر -طبق آموزه های قرآنی- به صورت تنزیل یا فروفرستادن آیات یا «نشانه های » الهی تجلی پیدا می کند. از این لحاظ، اختلاف اساسی میان علامات و نشانه های زبانی و غیرزبانی وجود ندارد،بلکه هر دو متساویا آیات الهی اند. وحی که شکل برجسته ارتباطزبانی بین خدا و انسان است، تنها جزئی از یک دسته نمودهای کلی است که مجموع آنها در ذیل مفهوم وسیعتر ارتباط خدا و انسان واقع می شوند. به همین جهت است که قرآن عملا کلمات وحی شده را«آیات » می نامد و میان آنها و آیات دیگر غیرزبانی تفاوتی قائل نمی شود.
آنچه که در اینجا مورد نظر است، ارتباط خدا و انسان از طریق آیات طبیعی است. خدا در هر لحظه، آیات را، یکی پس از دیگری، به کسانی فرومی فرستد که از چنان عقل و اندیشه ای برخوردارند که آنها راهمچون «نشانه هایی » تلقی کنند: ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار والفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین السماء والارض لایات لقوم یعقلون. 202 (در آفرینش آسمانها و زمین و رفت وآمد شب و روز و کشتیهایی که با آنچه مردم را به سود می رسانددر دریا روانند و آبی که خدا از آسمان فرود آورد و زمین را،پس از مردنش، بدان زنده کرد و از همه جنبندگان در آن پراکند وتغییر بادها و ابری که در میان آسمان و زمین در خدمت است،برای گروهی که خرد می ورزند نشانه هاست) نیز در سوره انعام (آیات 95-99) پس از ذکر آیات الهی می فرماید: ان فی ذلکم لایات لقوم یومنون. و در سوره نحل (آیات 9-13) هم آمده است: ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون... ان فی ذلک لایه لقوم یذکرون. معنی این بیانات، بدان صورت که از قرآن فهمیده می شود، آن است که به هر چه معمولا نام نمود طبیعی می دهیم، از قبیل باران وباد و ساختمان آسمان و زمین و در پی هم آمدن روز و شب و جابه جا شدن بادها و نظایر اینها، نباید تنها به عنوان نمودهایی طبیعی نظر شود، بلکه باید آنها را «نشانه ها» یا«نمادها»یی بدانیم که مداخله خدا را در کارهای بشری نشان می دهند، و شواهدی بر مشیت الهی و توجه و حکمت وی برای خیر وصلاح نوع بشر بر روی زمین بشناسیم. همان گونه که علامت راهنمای کنار جاده نباید تمام حواس مسافررا به خود جلب کند، بلکه باید وسیله آن شود که وی به جانب مقصدی که در پیش دارد حرکت خود را ادامه دهد، همین گونه هم نمود طبیعی، به جای آنکه تمام توجه شخص را به عنوان نمودی طبیعی به طرف خود جلب کند و این توجه را در خود ثابت نگاه دارد، باید پیوسته به طریقی عمل کند که دقت و توجه ما را به چیزی ماورای خودش معطوف سازد. چون نمود طبیعی با چنین ژرفایی فهم شود، دیگر نمود طبیعی نیست; در این صورت «نشانه » و«رمز» و «نماد» و به تعبیر قرآن، آیه است. و آن چیز موجوددر ماورای نمودهای طبیعی، که این نمودها همچون علامت و نشانه ای به آن اشاره می کنند، به مفهوم قرآنی، خود خدا، یا به صورتی دقیق تر، جلوه هایی از خدا، همچون: رحمت و قدرت و عدالت وحاکمیت و نظایر اینها است. طرز تصور قرآنی را از راه مقایسه با جهان بینی فلسفی کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی، بهتر می توان دریافت که همین نکته راسنگ شالوده دستگاه فلسفی خویش قرار داده است. در این دستگاه،به مساله طبیعت نمادی و نشانه ای و علامتی جهان توجه فراوانی شده است. بنا به گفته یاسپرس ما در سطوح و ترازهای مختلف زندگی می کنیم. چون سطح عقل ( verstand) عادی متعارف را که اشیا، و از جمله انسان، در همین سطح همچون اشیای طبیعی دربرابر چشمان ما ظاهر می شوند رها کنیم، و به سطوح وجود (existenz) گام نهیم، ناگهان خود را در جهانی عجیب چنان می یابیم که گویی در برابر خدا ایستاده ایم; خدایی که وی او را das umgreiy fende می نامد، یعنی چیزی بی نهایت بزرگ که همه چیزرا از بالا فرا می گیرد. این «همه فراگیر»با ما به سخن گفتن می پردازد، منتها این مکالمه مستقیم نیست و به میانجیگری امورو اشیای طبیعی است. در اینجا دیگر چیزها به صورت اشیای طبیعی و عینی نیستند، بلکه نمادهایی هستند که از طریق آنها «همه فراگیر» با ما سخن می گوید. اشیا در این مرحله، صورت «ارقام » یا رمز نگاشت دارند، و چنان می شوند که کل جهان به صورت رقم نویسی و کتابی نگاشته شده با رمزها در می آید. به عبارت دیگر، جهان کتاب بزرگی از نمادها و رمزهاست و تنهاکسانی که در تراز و سطح وجود زندگی می کنند، قابلیت خواندن این کتاب را دارند. این بیان درست مطابق با این اندیشه قرآنی است که بنابر آن همه چیزها در حقیقت آیات الله هستند و از ماهیت نمادی آنها فقط کسانی آگاه می شوند که عقل دارند و می توانند،به معنی واقعی کلمه «اندیشیدن » (تفکر)، به تفکربپردازند. 203
فرق آیات شفاهی و غیر شفاهی
اول: آیات شفاهی چون با کلمات سر و کار دارند، دقیق تر وآشکارترند; اما آیات غیرشفاهی مبهم و غیرملفوظند. دوم: آیات شفاهی تنها به افراد خاصی عرضه می شوند (پیامبران)، اما آیات غیرشفاهی برای همه افراد نوع بشر بدون تفاوت فرستاده می شوند وهر کس که قابلیت فکری و روحی برای تفسیر و تعبیر این نمادهاداشته باشد، به آنها دسترسی دارد. سوم: دسترسی به آیات شفاهی به واسطه پیامبران است; اما دسترسی به آیات غیرشفاهی بی واسطه و مستقیم است.
واکنش بشر در مقابل آیات الهی شفاهی و غیرشفاهی
از دیدگاه قرآن، تنها واکنش بشری در قبال آیات یا تصدیق، یعنی «راست پنداشتن و پذیرفتن » آنها است و یا تکذیب یعنی «دروغ پنداشتن و نپذیرفتن » آنهاست. تصدیق، نخستین گام به طرف ایمان است و تکذیب، اساس کفر، و تنها اختلاف در این است که دو کلمه اول (تصدیق و تکذیب) از لحاظ طرز تصور و دریافت واقعی تر وبرهنه تر از دو کلمه دوم (ایمان و کفر) است که در مقیاس تجرید،در درجه بالاتر واقع است.
در آغاز، فعل «فرو فرستادن » یا تنزیل آیه از جانب خداست...اما اگر انسانی نباشد که معنی ژرف آیه را بفهمد فعل خدابی حاصل و بی اثر می ماند، چنان که قرآن می گوید: قد بینا لکم الایات ان کنتم تعقلون 204 (برای شما نشانه ها راآشکار کردیم، اگر بتوانید بفهمید) آیات در آن هنگام، شروع به نشان دادن آثار مثبت خود می کنند که آدمی از طرف خود فهم ژرفی نشان دهد. در اینجا قسمت بشری موضوع آغاز می شود. و این فعالیت مهم بشری با افعال گوناگونی در قرآن بیان شده است (ستون 2 درجدول) که نماینده جنبه های گوناگون فهم است. از نظر قرآن، سرچشمه این عمل فهم انسانی در قابلیت روانشناختی ای است که لب یا قلب، دل، نام دارد (ستون 3). همه فعالیتهای عقلی و ذهنی ذکر شده در ستون 2 چیزی جز تجلی ملموس این قابلیت یا اصل اساسی عقلی و ذهنی نیست. قلب همان چیزی است که به آدمی شایستگی «فهمیدن » آیات الهی را می بخشد. به همین جهت، اگر این منبع اصلی فهم دربسته و مهر شده باشد و درست کارنکند، دیگر اصلا آدمی نمی تواند چیزی بفهمد: و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون 205 (و مهری بر دلهای ایشان نهاده شده، پس نمی توانند بفهمند). قلب طبیعتا چنان ساخته شده که اگر درست و هنجاری کار کند،معنی آیات را می فهمد. آیا اگر آیات را خوب فهم کند در آنها چه خواهد دید؟ در ستون 4، معنی و منظور آیات، بدان صورت که برقلب فهمنده آشکار می شود، آمده است. برای چنین قلبی، بیشترآیات نمادهای دو چیزند که متقابل اند. بعضی از آیات رمز و نمادخیر و محبت بی حد و رحمت و مرحمت خدایند، در صورتی که بعضی دیگر، خشم و انتقام و عذاب هولناک الهی را نشان می دهند. درحالت اول، فعل الهی نشان دادن آیت یا انتقال آن از طریق پیامبر به نوع بشر تبشیر یعنی «خبر خوش دادن » است، و درحالت دوم، انذار، یعنی «آژیر دادن » یا به صورت برهنه تر،وعید یعنی «بیم دادن » است و پیامبر به مناسبت همین دو عمل مژده دادن و بیم دادن که بر عهده اوست، گاهی مبشر خوانده می شود و گاه منذر. ستون بعدی (5) واکنش آدمی را در مقابل آیات الهی نشان می دهد،که یا تصدیق است یا تکذیب. این دو واکنش در برابر آیات اهمیت فراوان دارد، چون مستقیما از یک طرف به باور کردن یا ایمان می انجامد و از طرف دیگر به باور نکردن یا کفر. واکنش بشری همراه با ساخت معنی شناختی آن در ستون 6 آمده است. پذیرش دسته اول آیات، یعنی آیات بیشتری، به شکر می انجامد و پذیرش دسته دوم آیات، یعنی آیات انذاری، به تقوا می انجامد که معنی ابتدایی و اساسی آن، ترس از مالک روز پاداش و کیفر است. نتیجه تکذیب آیات، کفر است، به معنای بی ایمانی. 206 بدین ترتیب، تقوا و شکر دو عکس العمل متناسب با فهم آیات طبیعی و دریافت پیام آنهاست. قرآن از شاکران تمجید می کند وآنها را قلیل می داند: و من آیاته ان یرسل الریاح مبشرات و لیذیقکم من رحمته و لتجری الفلک بامره و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون. 207 (واز جمله نشانه های او این است که بادها را نویدبخش می فرستد تااز رحمت خویش به شما بچشاند و تا کشتی به فرمان وی روان شود وتا از فضل او سهمی بجویید و شاید سپاس گذارید) و لقد مکناکم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش قلیلا ماتشکرون 208 (و شما را در زمین مکان داده ایم و در آن برای شمامعیشتها قرار داده ایم ولی سپاسی که می گذارید اندک است). یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله ان کنتم ایاه تعبدون 209 (ای کسانی که ایمان آورده اید ازچیزهای پاکیزه که روزیتان کرده ایم بخورید و اگر فقط خدا رامی پرستید سپاس او بگذارید).
انسان، آیه بزرگ الهی
خدا در آسمان و زمین مثل اعلی دارد و هو الذی یبدو الخلق هم یعیده و هوا هون علیه و له المثل الاعلی فی السموات والارض و هو العزیز الحکیم (و او کسی است که آفرینش را میآغازدسپس آن را برمی گرداند و آن برای او آسانتر است و او را درآسمانها و زمین مثل اعلاست و او عزتمند و حکمت مدار است ». 210 «عالم هستی آیت الهی است، اما در این میان انسان آن گونه که خلق شده است، بزرگترین نماد زمینی است. این آموزه کلی که اوبر صورت خدا ساخته شده است (سفر تکوین، 1: 27) دال بر این مزیت است. انسان رمز مجموع همه صفات، یعنی رمز طبیعت الهی به صورت جامع، همان ذات، است. حال آنکه مخلوقات جاندار و بی جانی که احاطه اش کرده اند، تنها منعکس کننده وجهی از وجوه الهی اند.جهان بیرونی عالم اکبر است و انسان عالم اصغر. این عالم اصغرمرکز عالم اکبر است و مرکز عالم اصغر دل اوست که گشوده است به آنچه فراتر از اوست. چشم دل انسان پیش از هبوط باز بود و جهان را آن چنان که هست می دید، چنانکه چشم دل اولیای الهی باز است.برای انسان نخستین، همه چیز، چه درونی و چه بیرونی، شفاف بود.او با تجربه یک نماد و یک آیه و نشانه، نمونه اعلای آن راتجربه می کرد. خوردن میوه ممنوع، دلبستگی به یک نماد به سبب خود آن، صرف نظر از معنای والاترش بود. این قانون شکنی مانع راهیابی انسان به مرکز درونی اش گشت و متعاقب آن بصیرتش تیره وتار شد. بدینسان جهان وسیع بیرونی راهنمای انسان درطریق بازگشت به سوی آن چیزی است که از دست داده است. با توجه وفهم آیات الهی، آدمی می تواند دوباره ارتباط خود را با خدابرقرار کند و به معصومیت نخستین بازگردد». 211 و فی الارض آیات للموقنین × و فی انفسکم ا فلا تبصرون 212 (ودر زمین برای اهل یقین نشانه هاست × و در خودتان; آیانمی بینید؟) سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم. 213 (نشانه های خود را درسرزمینها و در خودشان به آنان خواهیم نمود). علاوه بر آیات الهی در طبیعت، در نفس خود انسان آیات الهی است که دل بیدار آنها را درمی یابد. و این امر نشان می دهد که انسان بعنوان جزئی از طبیعت نشان خدا را بر پیشانی خود دارد، تنهاباید بدان توجه کند و آن را دریابد.
خاتمه
پس از بررسی ارتباط انسان و طبیعت در چارچوب این دو مکتب،می توان گفت که دائو، به عنوان اصل جهان، ویژگیهایی دارد که بی شباهت به صفات خدای متعال در قرآن کریم نیست; من جمله اینکه وصف ناپذیر، جاودان، سرچشمه خلاق هستی و به دور از دسترس حواس است، چنانکه قرآن می فرماید: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصارو هو اللطیف الخبیر 214 مخصوصا این ویژگی عجیب دائو که در عین تنزه از جهان، در آن ساری و جاری است و به صورت موجودات مختلف تجلی و جلوه گری می کند، تشبیه و تنزیه الهی را در دیدگاه قرآنی به یاد می آوردکه در عین تاکید بر اینکه لیس کمثله شی ء، او را صاحب اسمای حسنی می داند. اما شناختن دائو به معنای دوم آن (یعنی ناموس خلقت و ساختار جهان) معرفتی است که از نظر آیین دائو، کسب آن مایه آرامش دل انسان و دوری از فعالیت های بی مورد و گزاف است.صاحب چنین معرفتی، اموری را که به دست او نیست، می پذیردهمان اصل وو وی و اموری را که به دست اوست، به بهترین نحوتغییر می دهد و بدینسان راه خویش را در هستی می یابد (معنای سوم دائو). رجوع به معصومیت کودکانه که دائودجینگ به آن توصیه کرده وحکیم را صاحب چنین ویژگی ای دانسته پاکی فطرت الهی و بازگشت به آن را در دیدگاه قرآنی به یاد می آورد. اصل یین و یانگ وگردش دوری هستی نیز، از آن اصولی است که شناخت آن دربردارنده آرامش و صرفه جویی در نیروهای حیاتی است. آرامش خدشه ناپذیرحکیمان دائویی مدیون بصیرتی نافذ نسبت به جهان و قانون آن است، که به بهترین وجه در اصل یین و یانگ و گردش دوری و رجوع به اصل (دائو) نمایان است. نیز باید از روش تزکیه نفس در این مکتب یاد کرد که مبتنی بر اصل تعادل و دوری از زیاده طلبی بوده و تجلی روح میانه رو و دنیاگرای چینی است که در همین جهان،معنویتی زنده و پویا را می جوید. اما در قرآن مساله طبیعت، ربط و نسبتی عمیق با خالق آن دارد.قرآن با عرضه معارفی در این باب، انسان را مستعد دیدگاهی کاملامتفاوت می سازد. از نظر قرآن، طبیعت چیزی خودکفا و مستقل نیست،بلکه به غیر خود تکیه داده است و تمامی عظمت و شکوه و زیبایی خود را مدیون خالق خویش است. این است که صرف توجه به طبیعت،بدون در نظر گرفتن پیام آن برای طالب حقیقت، چیزی در برنخواهدداشت. قرآن تعلیم می دهد که انسان مجاز به اسراف و تجاوزگری درطبیعت نیست، تنها مالک جهان هستی است که حق هر گونه دخل وتصرفی در آن را دارد و انسان به عنوان خلیفه خدا بر زمین،تنها کارگزار اوست و حدود دخل و تصرفش در چارچوبی است که خالق هستی تعیین کرده است. شاید بتوان گفت که در این بحث، مهمترین اصل در تفکر دائویی هماهنگی با طبیعت است، اما در قرآن به آبادانی و استفاده مناسب از طبیعت توصیه شده است. نیز باید گفت که مهمترین کارانسان در ارتباط با طبیعت «آیه ای » دیدن آن است. این دیدگاه،طبیعت را شفاف می کند و به آن جلوه ای الهی می بخشد. در هر دو مکتب، طبیعت مخلوقی است که راه مقدر خود را می رود ودر این راه، تابع نظمی متقن و خدشه ناپذیر است و با انسان، به شرط آنکه در مقابل او نایستد، مهربان است. طبیعت با انسان سخن می گوید و برای طالبان گفت و گو با خود، سخنان زیادی برای گفتن دارد و البته بیش از همه چیز (بقول هرمان هسه) 215 «در طبیعت صدای خدا به گوش می رسد». این است که عرفا علاوه بر سیر انفسی،سیر آفاقی نیز دارند و جمال طبیعت را راهی نزدیک و رساننده به محبوب می دانند و می بینند. خدا از راه وحی با پیامبران برگزیده خود سخن گفته است، اما سخن او از راه طبیعت برای هر آن کسی که به ندای او دل سپرده است، شنیدنی و فهمیدنی است و قدیسان واولیای الهی این نواها را به گوش جان می شنوند: هر کس به زبانی صفت و حمد تو گوید بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
کتابنامه
لف) منابع فارسی 1. ادیان جهان باستان، تالیف و اقتباس مراد فرهادپور ودیگران، تهران، 1372، جلد اول. 2. ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام،شرکت سهامی انتشار، تهران، 1361. 3. تاریخ فلسفه شرق و غرب، زیر نظر سروپالی رادا کریشنان،ترجمه خسرو جهانداری، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران،1367، جلد اول. 4. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقرموسوی همدانی، رجاء، تهران، 1363 جلد 11، 19 و 20. 5. کالتنمارک، ماکس، لائوتزه و آیین دائو، ترجمه شهرنوش پارسی پور، به نگار، تهران، 1369. 6. لائودزو، دائود جینگ، ترجمه هرمز ریاحی و بهزاد برکت، نشرنو، تهران، 1363. 7. ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت،انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370. 8. ویلهلم، ریچارد، راز گل زرین (عقاید چینیان در باب زندگی)با پیشگفتار و تفسیر کارل گوستاویونگ، ترجمه پروین فرامرزی،آستان قدس، مشهد، 1371. 9. یی چینگ (کتاب تقدیرات)، ترجمه سودابه فضایلی، نشر نقره،تهران، 1368.
ب) منابع انگلیسی 5. Smith Huston The Religions of Man Harper & Row London, 1965. 4. Lings
3. Encyclopedia of Martin Symbol and Archetype Quinta Essentia England, 1991.
2. Religion and Ethics ed. James Hastings, Edinburgh, 1958 vol. 12.
1.Eliade Encyclopedia of Religion ed. Mircea Eliade NewYork 1987, vol 14.
6. Mircea From Medicine Men to Muhammad Harper and Row NewYork 1974.